قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

وراثت و محيط، تنها عوامل صعود و سقوط انسان؟

طبيعى است كه نمى توان چنين مباحثى را به صورت تفصيلى در اين مجلس مطرح كرد. اما با توجه به نظريات روان شناسان، به صورت خلاصه مى توان گفت: عوامل مؤثر در شكل گيرى شخصيت انسان را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: دسته اول عوامل وراثتى و ژنتيك هستند. به تعبير ديگر خصوصياتى كه فرزندان از پدران و مادران به ارث مى برند. اگر پدرانى داراى صفات رذيله اى باشند، كما بيش اين صفات به فرزندان آنها هم سرايت كرده و آن را به ارث مى برند. همچنان كه با مشاهده تيره بنى اميه متوجه مى شويم همه افراد اين تيره كمابيش فاسد بودند. در مقابل با مشاهده امام حسين(عليه السلام)، اميرالمؤمنين(عليه السلام)، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و اجداد ايشان ملاحظه مى كنيم كه تمامى اين بزرگواران افرادى شايسته و با فضيلت بوده اند.

بنابراين، روشن مى شود عامل وراثت در شكل گيرى شخصيت هر يك از اين دو گروه مؤثر بوده است.

دسته ديگرى از عواملى كه مى توان گفت به صورت كلى در شكل گيرى شخصيت انسان مؤثر است، عوامل محيطى است. به تعبير ديگر بخشى از ويژگى هاى شخصيتىِ انسان در اثر تربيت و يادگيرى براى انسان فراهم مى شود و به اقتضاى وراثت نيست. اما شرايط محيط، اعم از شرايط خانواده، مدرسه، محيط بزرگ، گروه هاى سنى مختلف، قشرها و طبقات اجتماعى هستند كه در شكل گيرى شخصيت افراد مؤثر مى باشند. خلاصه بررسى هاى روان شناسان اين است كه شخصيت هر فردى معلول عوامل ارثى و محيطى است. پس براى پاسخ به اين سؤال كه چرا افرادى مانند ياران حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) تا به اين حد پاك و برجسته شده اند، مى توان گفت آنها از سويى در خانواده اى شريف و پاك متولد شده بودند و از سوى ديگر محيط تربيتى آنها، محيطى پاك و سالم بوده است. اين دو عامل موجب شده است كه ايشان از صفات خوب و پسنديده برخوردار شوند. بر خلاف گروه مقابل، كه در خانواده اى ناپاك متولد شده و در محيطى پليد پرورش يافته اند. اين جوابى كلى است كه روان شناسان درباره عوامل مؤثر در پيدايش شخصيت انسان ارائه مى كنند.

البته يك اشكال كلى بر اين نظريه وارد است كه گاهى در يك خانواده و در شرايط واحد ارثى و محيطى دو گونه شخصيت به وجود مى آيد. حتى در ميان فرزندان پيغمبران و ائمه(عليهم السلام)افراد نابابى وجود داشته اند. فرزند نوح يكى از معروف ترين مصاديق اين امر است. همچنين جعفر كذاب كه برادر و عموى امام بود فرد نابابى از كار درآمد. بنا بر اين، مشخص مى شود كه تأثيرگذارى عوامل ارثى و محيطى كليت ندارد، بلكه ممكن است عوامل ديگرى نيز در اين ميان مؤثر باشد. از سوى ديگر گاهى افرادى را مى توان يافت كه شخصيت آنها به تدريج تحت تأثير عوامل ارثى و محيطى خاصى شكل گرفته و ثبات يافته است. اما اين شخصيت ناگهان در شرايط خاصّى تغيير مى كند و فردى كه سال ها با ويژگى هاى خاص شخصيتى زندگى كرده است، در نتيجه حادثه اى تغيير كرده و به شخصيت ديگرى تبديل مى شود.

همچنان كه مى دانيد حربن يزيدرياحى در ابتدا، كسى بود كه راه را بر حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) بست. اما در نهايت توبه كرد ونزد حضرت ابى عبد الله(عليه السلام) آمد و از احرار و آزادگان واقعى شد. حرّ به مقامى رسيد كه امامان و اولياى خدا به زيارت او مى روند و به او احترام مى گذارند. اگر شخصيت انسان تنها معلول عوامل ارثى و محيطى است، چگونه يكباره طى مدت چند روز، شخصيت فردى عوض مى شود. در داستان كربلا نمونه هاى مختلفى از اين قبيل يافت مى شود.

زهير بن قين از جمله كسانى است كه به طرفدارى از عثمان معروف بود. در سفرى كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) از مكه به سوى كربلا مى رفتند در بين راه زهير با قافله آن حضرت نزديك مى شود. آن حضرت با پيغام و گفتگو زهير را منقلب كرده به يكى از طرفداران خود تبديل مى كند، به صورتى كه زهير يكى از سرداران بزرگ عاشورا مى شود. انسانى كه عمرى را در مسير ديگرى گذرانده است، طى چند لحظه گفتگو با حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) مسير خود را تغيير مى دهد. ممكن است چنين تصور شود كه تحول حاصل در شخصيت اين دو بزرگوار ناشى از تأثير كلام حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)بوده است، اما با مشاهده مواردى ديگر متوجه مى شويم كه اين گونه نيست. حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) با عبيدالله بن حرّ جعفى نيز ملاقات كرده و او را به همراهى با خود دعوت كرده است. اما در نهايت او تنها مى گويد: من اسب و شمشيرم را در اختيار تو قرار مى دهم، اما نمى خواهم خودم در اين ماجرا شركت كنم. اگر كلام امام حسين(عليه السلام) از چنان تأثيرتكوينى برخوردار بود كه افراد را تغيير دهد، چرا كلام آن حضرت عبيد الله را تغيير نداد؟ بنابراين، متوجه مى شويم عوامل وراثت و محيط گرچه تأثير فراوانى در شكل گيرى شخصيت انسان دارند، اما اين گونه نيست كه به تنهايى شخصيت انسان را بسازند و بتوان رفتار اشخاص را بر اساس عوامل ارثى و محيطى پيش بينى كرد.

بنابر اين، از سويى اين اشكال بر مبناى روان شناسان وارد مى شود كه نمى توان گفت تنها عامل تشكيل دهنده شخصيت افراد، وراثت و محيط است و سرنوشت آنها بر اساس عامل ارثى و عامل محيطى ساخته مى شود; بلكه عوامل ديگرى نيز در اين زمينه دخالت دارند. از سوى ديگر، اگر ما تأثير وراثت و محيط را تأثير كامل بدانيم، در اين صورت بايد به نوعى جبرگرايى قائل شويم زيرا بر اين اساس، هر انسانى هنگام تولد خصوصياتى را به ارث برده و خصوصيات ديگرى را نيز از محيط مى آموزد. نوزادى كه در خانواده اى متولد مى شود، خود او محيط پيرامونش را نمى سازد; بلكه اين محيط است كه از پيش ساخته شده و طفل در آن محيط متولد مى شود، از آن محيط تأثير مى پذيرد و ساختار آن نيز در اختيار او نيست. نه عوامل وراثتى در اختيار طفل است و نه عوامل محيط، به خصوص محيط خانواده. پس از آن، كودك وارد محيط مدرسه مى شود. ساختار اين محيط نيز به اختيار اين كودك نيست. در نهايت، محيط اجتماع بزرگ است كه اين مورد نيز به اختيار انسان نيست. پس مجموعه اى از عوامل غير اختيارى، شخصيت انسان را مى سازد كه يا ارثى است و يا محيطى. بنابراين، انسان در واقع مجبور است زيرا شخصيت هر فردى برآيند مقتضاى عوامل ارثى و محيطى است. پس جاى نكوهش و مذمت نسبت به افراد منحرف وجود ندارد. اگر در مورد شخصى سؤال شود كه چرا اين شخص منحرف شده است؟ بر اساس اين نظريه يا پدران و مادران او منحرف بوده اند و يا محيط پيرامون او نامناسب بوده است. از سوى ديگر اگر در مورد علت خوبى شخصى سؤال شود، مى توان چنين پاسخ داد كه چون پدر و مادرش خوب بوده اند و در محيط مناسبى پرورش يافته، اين چنين شده است. از اين رو جايى براى تمجيد و تحسين خوبان و مذمت و نكوهش بدان باقى نمى ماند.

چنين طرز تفكرى كه گرايشى جبرگرايانه است، امروزه در بسيارى از كشورهاى غربى وجود دارد و مى توان گفت گرايش مسلط است. يكى از عوامل رواج فرهنگ تساهل و تسامح در مغرب زمين هم همين گرايش است. به تعبير ديگر افراد چنين تصور مى كنند كه هر كس خوب است، عوامل غير اختيارى ارثى يا محيطى او را خوب ساخته است. در مقابل نيز هر كس بد است، اجتماعى كه او در آن زندگى مى كند خراب بوده و در نتيجه او را فاسد كرده است و يا عوامل ارثى كه در اختيار او نيست، در شخصيت او تأثير گذاشته است. لذا چنين شخصى را نيز نبايد مذمت كرد. بايد به يكديگر احترام بگذاريم و برخوردى همراه با «تولرانس» داشته باشيم! بايد تحمل داشته باشيم و خشونت به خرج ندهيم نبايد افراد را مذمت كنيم! بالاخره شرايط، افراد را اين گونه ساخته است. ما هم اگر خوبيم، به اين دليل است كه پدرانمان خوب بوده اند و محيط تربيتى ما نيز خوب بوده است. همچنين اگر ما بد هستيم، به اين دليل است كه پدران ما بد بوده اند، يا اين كه محيط ما بد بوده است. لذا، ما را هم كسى نبايد مذمت كند.

اين روحيه بالطبع نوعى حالت بى تفاوتى و سهل انگارى نسبت به ديگران را ايجاب مى كند. اگر اين روحيه را در مغرب زمين به صورت عمومى مشاهده مى كنيد، به دليل چنين گرايشى است. بايد مراقب باشيم كه فرهنگ تساهل و تسامح كه زاييده اين گرايش جبرآميز است، به كشورهاى اسلامى سرايت نكند. اما همچنان كه مى دانيد برخورد انبياء با مردم اين گونه نبوده است، كه خوب بودن يا بد بودن افراد را ميراثى از پدر و يا در نتيجه تأثير محيط دانسته و با سادگى از كنار آن بگذرند. با مطالعه در بيانات قرآن كريم درمى يابيم كه قرآن كريم مطلبى غير از اين را مى فرمايد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org