قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

خلافت و صلح امام حسن(عليه السلام)

پس از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نوبت به خلافت امامت امام حسن(عليه السلام) رسيد. در آغاز كار، امام حسن(عليه السلام) مى بايست راه اميرالمؤمنين(عليه السلام) را ادامه دهند ولى با توجه به مشكلاتى كه معاويه فراهم كرد و همچنين دسيسه هايى كه منجر به تحميل صلح بر آن حضرت شد، شرايط تغيير كرد و امام حسن(عليه السلام) قدرت لازم براى مبارزه با معاويه را نيافتند. پيش از اين گفتيم شرط اين كه امام مسلمين بتواند به كمك سلاح با دشمنان بجنگد اين است كه از قدرت مردمى برخوردار باشد اما دوستان امام حسن(عليه السلام) در همان ابتدا دست از حمايت آن حضرت برداشتند. اين رخداد شايد به اين دليل بود كه سال ها جنگ در زمان خلافت على(عليه السلام) آنها را خسته كرده بود و اميد چندانى به پيروزى نداشتند. از سويى ديگر هداياى معاويه براى رؤسا و فرماندهان جنگ، در تصميم گيرى آنهااثر گذاشته بود. سرانجام امام حسن(عليه السلام) با لشكرى بى انگيزه مواجه شدند كه حاضر نبودند واقعاً از آن حضرت حمايت كنند به همين دليل آن بزرگوار مجبور به پذيرش صلح شد.

تا اينجا تمام آنچه بيان شد، مقدمه اى بود براى جواب اين سؤال كه چرا امام حسين(عليه السلام)روش ديگرى را غير از روش پدر و برادر بزرگوارش انتخاب كرد؟! آيا امام حسين(عليه السلام)مى توانست مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، فقط به موعظه اكتفا كند و با وجود اينكه حكومت در اختيار ديگرى است، به حفظ احكام اسلام بپردازد؟ آيا چنين كارى امكان داشت؟ در زمان حضرت امير(عليه السلام) هنوز اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در ميان مردم حضور داشتند و طنين كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گوش ايشان وجود داشت. هنوز احكام اسلام قوت خود را در جامعه داشت و كسى جرأت نمى كرد با آنها مخالفت كند. روزى خليفه دوم براى امتحان مردم در مسجد و بر روى منبر گفت: اگر روزى من از احكام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهيد كرد؟ آيا از من اطاعت مى كنيد؟ شخص عربى برخاست، شمشيرش را كشيد و گفت: «اگر روزى تو كج شوى، با اين شمشير، كج تو را راست مى كنيم.» در آن زمان، زمينه مخالفت صريح با احكام اسلام فراهم نبود. بدعت هاى ايجاد شده در آن زمان هم با رنگ و لعاب و شبهاتى همراه بود كه مردم متوجه مخالفت آنها با احكام اسلام نمى شدند. در غير اين صورت، مردم آنها را نمى پذيرفتند. چون به چشم خود رفتار پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را ديده بودند و سخنان او را شنيده بودند.

از زمان عثمان به تدريج اوضاع تغيير كرد و كار به جايى رسيد كه معاويه به طور رسمى سلطنت مى كرد. او همان كارى را انجام مى داد كه سلاطين ايران و روم مى كردند، يعنى خود را مالك الرقاب و صاحب اختيار مسلمانان و كشور اسلامى مى دانست. اگر در چنين شرايطى امام حسين(عليه السلام) مانند حضرت امير(عليه السلام) در زمان خلفاء رفتار مى كرد، هيچ تأثيرى نداشت و كسى به سخنان او توجه نمى كرد. شاهد اين مدعا اين است كه معاويه از مردم مدينه براى يزيدى كه همه او را مى شناختند و از فساد او آگاه بودند، بيعت گرفت. تمام مردم نيز غير از تعدادى انگشت شمار با او بيعت كردند. چون معرفت مردم نسبت به اسلام و همچنين انگيزه و ايمانشان ضعيف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پديد آمدن نسل جديدى كه اسلام را به درستى نمى شناخت و حتى تمايلى به عمل به احكام و معارفى كه مى شناخت نداشت وظايف جديدى براى رهبر جامعه اسلامى پديد مى آيد.

تا زمانى كه قبح مسأله اى در جامعه از بين نرفته است، آن كار ضد ارزش شناخته مى شود. به عنوان مثال زمانى كه حكومت پهلوى قصد داشت بى حجابى را در ايران رايج كند، ابتدا كسى باور نمى كرد خانمى كه كسى صدايش را نشنيده و گوشه صورتش را نديده است بتواند بى حجاب در بين مردم ظاهر شود. اما ابتدا جشنى گرفته شد و چند نفر به اجبار خانم هاى خود را به آن مجلس آوردند. چند نفر از اشخاص معروف و سرشناس شهر كه دلبستگى به حكومت داشتند يا مى ترسيدند كه خطرى متوجه ايشان شود، خانمهاى خود را بى حجاب به اين مجلس جشن آورند. پس از برگزارى اين مجلس، عكس هاى آن منتشر شد و به تدريج قبح بى حجابى از بين رفت. به گونه اى كه عده زيادى داوطلبانه چادرهاى خود را كنار گذاشتند.

تا زمانى كه در دوران خلافت خليفه اول و دوم، اين چنين با احكام اسلام مخالفت نشده بود، اگر گفته مى شد عملى خلاف حكم خدا و سنت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است، مردم از انجام آن كار پرهيز مى كردند. اما در زمان عثمان، مردم مشاهده كردند عده اى بيت المال را به غارت مى برند و به فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) مانند چهارپايانى كه گياه بهارى را مى خورد، آن را مى بلعند. حاكمى از طرف خليفه معرفى مى شود كه كاخها مى سازد و صدها برده و كنيز مى خرد، اموال زيادى را تصاحب مى كند و هيچ كس هم به او اعتراض نمى كند. با مشاهده اين اعمال، به تدريج قبح آنها از بين رفت و مردم با خود گفتند شايد اين كارها اشكال زيادى نداشته باشد زيرا اگر انجام اين كارها درست نبود، حكام و نمايندگان خليفه مسلمين آنها را انجام نمى دادند. سرانجام كار به جايى رسيد كه حتى يزيد به طور علنى مشروب مى خورد، به سگ بازى و ميمون بازى مشغول بود و كسى به او اعتراض نمى كرد. آن زمانى كه به محض ثابت شدن شرب خمر توسط كسى، او را تازيانه مى زدند با زمانى كه خليفه مسلمين هر روز شراب بياشامد، چه مقدار تفاوت دارد؟ در چنين شرايطى اگر امام حسين(عليه السلام) بگويد كه ايها الناس! گناه نكنيد، كسى كه مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت و نصايحى از اين قبيل، هيچ كس به گفته هاى او توجه نخواهد كرد. حتى ممكن بود اگر بر اين كار اصرار كند، او را ترور كنند. مگر با امام حسن(عليه السلام) چه كردند؟ به وسيله همسرش، آن حضرت را مسموم كردند. معاويه بسيارى از افراد را با عسل مسموم به قتل رساند. او مى گفت: «انّ لله جنوداً مِن العسل»، خدا لشكريانى از عسل دارد. معاويه حتى دوستان نزديك خود را ترور مى كرد. اگر امام حسين(عليه السلام)در جامعه به موعظه، فعاليت فرهنگى، تدريس و مسأله گويى اكتفا مى كرد، در آن شرايط چه تأثيرى داشت؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org