قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

ترفندها و شبهه هايى ديگر براى نفى ارزش ها و عقايد دينى

و امّا اگر راه قبلى بسته بود و هر چه در ميان مراجع جستجو كردند موفق به يافتن فتوايى موافق نظر خود در بين اقوال علماى گذشته و حاضر نشدند كه بتوانند از آن سوء استفاده كنند، در اين صورت چه كارى مى توانند انجام دهند؟ مرحله دوم فعاليت شياطينِ فتنه گرْ القاى اين شبهه است كه علما بر چه اساسى فتوا مى دهند؟ در پاسخ اين شبهه گفته مى شود: منبع فتواى علما قرآن و حديث است و آنها از پيش خود فتوا نمى دهند. اين شياطين هم شبهه جديدى را به اين صورت مطرح مى كنند كه بر چه اساسى مى توان ثابت كرد آنچه آنها از قرآن و حديث فهميده اند درست باشد. خود شما قرآن و حديث را مطالعه كنيد و به گفته هاى علما توجه نكنيد. پس، مرحله دوم تلاش براى اين است كه مردم را از رجوع به علما باز دارند. راه اين كار هم اين است كه مى گويند: خود قرآن مى گويد: «بيان للناس» است. اصلا، علما را كنار بزنيد و خودتان براى فهميدن قرآن اقدام كنيد. اين كارى است كه تا جايى كه بنده به خاطر دارم، بيش از چهل سال است كه روشنفكران در اين جهت فعاليت مى كنند. آنها به جوانان مى گويند: خود شما سعى كنيد قرآن را بفهميد و به فهم خود عمل كنيد. هر چه آن جوان مى گويد: من معناى قرآن را نمى فهمم و اصلا، عربى بلد نيستم. به او مى گويند: ترجمه قرآن را بخوان; سرانجام او را وادار مى كنند با مطالعه ترجمه قرآن مفهوم نادرستى از قرآن و روايات برداشت كند و به او القا مى كنند فهم تو درست است و همه علما اشتباه كرده اند و در همين راستا مى گويند: از مراجع تقليد نكنيد مگر تقليد كار خوبى است؟! يكى از مغالطات مورد سوء استفاده فتنه گران همين است كه قرآن «بيان للناس» است، پس شما خودتان برويد بفهميد; تقليد هم كار بدى است و خود قرآن هم از تقليد مذمت كرده است; پس خود شما هر چه مى خواهيد از قرآن برداشت كنيد.

اگر اتفاقاً با همان فهم ناقص و با استفاده از ترجمه ها سرانجام به نتيجه اى رسيدند كه با خواسته آنها موافق نبود، در اين صورت نوبت به مراحل بعدىِ فتنه گرى مى رسد.

ما در قرآن آياتى درباره احكام جزايى داريم مثل بريدن دست دزد، تازيانه زدن كسى كه عمل منافى عفت انجام دهد و مواردى از اين قبيل. هر كس كه حتى ترجمه قرآن را هم ياد گرفته باشد، معنى اين آيات را مى فهمد و حتى اگر فتواى علما و رساله هاى عمليه هم نباشد، با برداشت سطحى از آيات هم همين معانى استفاده مى شود. در اينجا مراحل ديگرى براى گمراه كردن پيش مى آيد. يكى از آنها همان است كه امروزه بيشتر رايج شده است كه مى گويند آنچه شما از قرآن و روايات مى فهميد و برداشتهايى كه از آنها داريد، يك قرائت است، ولى ممكن است اين آيات قرائت ديگرى هم داشته باشد. انسان نبايد فهم خود را مطلق كند. اين تعبيرات زياد گفته شده است و حتماً شما هم شنيده ايد كه نبايد فهم خود را مطلق كنيد و بگوئيد هر چه من مى فهمم همان درست است، بلكه ديگران هم هستند كه برداشت ديگرى از آيات دارند. مثلاً يك قرائت اين است كه بايد دست دزد را بريد، قرائت ديگر هم اين است كه منظور از بريدن دست اين است كه برويد به او پول بدهيد تا دستش از دزدى بريده شود! زندگى دزد را تأمين كنيد تا او مجبور نشود دزدى كند، در اين صورت دستش از دزدى بريده مى شود! بنابراين قدم بعدى براى تحريف احكام و معارف دينى اين است كه مى گويند فهم شما از قرآن و حديث اعتبار ندارد، زيرا قرائتهاى ديگرى هم وجود دارد! راه ديگرى مشابه آن، اين است كه مى گويند اصلا معانى آيات قرآن و متون دينى همان مفاهيمى نيست كه مردم درك مى كنند زيرا اساساً زبان دين، زبان خاصى است. معنايى كه مردم از آيات مى فهمند طبق زبان عرفى و زبان واقع نماست. اما زبانهاى ديگرى هم وجود دارند و از جمله آنها زبان دين است. بهتر است اين را در قالب مثال بيان كنم. در ميان اكثريت مردم جامعه ما كتاب حافظ شيرازى، كتابى دوست داشتنى است و در بسيارى از خانه ها وجود دارد و با آن فال هم مى گيرند و براى نيّت خود استفاده مى كنند، هر چند مسلماً حافظ در مقام اين نبوده كه در مورد نيات افراد پيشگويى كند، همچنان كه به اعتقاد اكثر محققين زمانى كه حافظ از مى، شراب، ساغر و اين گونه موارد صحبت مى كند، منظور او مى و شرابى كه مى خوارگان مى آشامند و مست مى شوند نيست. بزرگانى در تفسير اين عناوين كتابها نوشته اند. و گاهى چنين تعبير مى كنند كه: زبان شعر، زبان ديگرى است. فى المثل آنجا كه شاعر از مى، ساغر و صهبا صحبت مى كند، منظور او مى ميخانه ها نيست، بلكه مىِ محبت و مى مراقبه است يا تعبيرهاى عرفانى ديگرى براى اين كلمات ارائه مى كنند و مى گويند زبان شعر زبان خاصى است و كسانى معناى واقعى غزلهاى حافظ را مى فهمند كه با زبان شعر او آشنا باشند. شبهه افكنان مى گويند: هم چنانكه در مورد شعر گفته مى شود كه زبان خاصّى دارد، در مورد دين هم زبان خاصى وجود دارد و زمانى كه دين مى گويد آسمانها چنين و چنان است، خدا بهشتى آفريده است كه نهرهاى آب در آن جارى است، منظور دين نهرها و واقعيتهايى كه ما در اين جهان داريم، نيست بلكه اين تعبيرات بر اساس زبان مخصوصى است. اما درباره اينكه چه كسى بايد اين زبان را ترجمه و تفسير كند و كليد رمز آن را كشف كند، بحثهاى زيادى انجام شده است. و هنگامى كه سؤال مى شود كه اگر معناى ديگرى منظور بوده چرا با اين عبارات بيان شده است؟ مى گويند: اين سخنان را براى ابلاغ يك پيام گفته اند و آن پيام اين است كه در كنار يكديگر خوب و خوش باشيد، با هم دعوا نكنيد، با هم بسازيد و همه با هم خوش باشيد! اگر دين مى گويد فلان كار را نكنيد كه مبادا در جهنم بسوزيد، به اين دليل است كه آن كار به خوشى زندگى شما لطمه مى زند. اگر هم تشويق كردند فلان كارهاى خوب را انجام دهيد تا باغها و قصرهاى بهشتى به شما داده شود، براى اين است كه شما را به انجام كارهاى خوب تشويق كنند، و گر نه هم چنانكه ابوسفيان گفت «لا جنة و ل نار»، نه بهشتى در كار است و نه جهنمى. همه اين عبارات پيامى دارد و آن پيام اين است كه در كنار هم راحت زندگى كنيد، با هم دعوا و كتك كارى و جنگ و خونريزى نكنيد و با هم بسازيد. اين هم راه ديگرى است براى تحريف دين يعنى راه تأويل متون براساس نظرياتى كه امروز در شاخه اى از فلسفه به نام «فلسفه هرمنوتيك» مطرح شده است.

اما ممكن است كسانى با فطرت پاك و عقل سليم خود متوجه شوند كه اين نظريات درست نيست و بگويند: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) در راه دين رنجهاى زيادى را تحمل كردند و در نهايت در اين راه به شهادت رسيدند، و همگى مردم را به مراجعه به قرآن دعوت مى كرده اند، از جمله احاديث فراوانى است كه سفارش مى كنند كه در آخرالزمان هنگامى كه شبهه ها شما را فرا گرفته و متحير مى مانيد به قرآن رجوع كنيد.حال، اگر نمى توان زبان قرآن را فهميد و زبان قرآن يك زبان رمزى است، پس چرا تا اين حد به ما سفارش كرده اند كه از قرآن استفاده كنيد؟ بنابراين، يا بايد بگوئيم مقصود آيات همان است كه از قرآن مى فهميم و قرآن هم درست است، يا بايد بگوئيم قرآن دروغ است. نمى توان گفت قرآن راست است، اما معنايى دارد كه هيچ كس آن را نمى فهمد و تمامى تعابير قرآن رمز است!

فتنه گران براى اين مرحله هم شبهه ديگرى آماده كرده اند. آنها مى گويند: شما در اين تصور كه قرآنى كه در اختيار شما است كلام خداست، اشتباه مى كنيد. اگر قرآن كلام خدا بود، حق با شما بود. ولى اصلا اين قرآن كلام خدا نيست! امّا اگر قرآن كلام خدا نيست پس كلام كيست؟ شياطين مى گويند: اين قرآن كلام پيامبر است. براى اثبات ادعاى خود به آيات قرآن هم استناد مى كنند و آنها را مطابق نظر خود تفسير مى كنند. به عنوان مثال در مورد اين آيه كه مى فرمايد: «فانما يسر ناه بلسانك»1 يعنى: ما قرآن را با زبان تو ميسّر و آسان فهم كرديم، مى گويند: معناى اين آيه اين است كه قرآن زبان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است. اگر بگوييد پس تكليف آيات فراوانى2 كه مى گويد ما قرآن را نازل كرديم يا جبرئيل قرآن را نازل كرد چيست؟ در جواب مى گويند آنها تعابيرى است كه براى زيبا جلوه دادن قرآن و نقاشى كلام گفته شده است. اصل مطلب اين است كه قرآن كلام خدا نيست بلكه كلام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است.

ممكن است كسى در ردّ اين شبهه بگويد خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) گفته است كه قرآن كلام خداست و كلام من نيست. فتنه گران در پاسخ مى گويند: پيامبر چنين تصوّر مى كرد كه خدا با او سخن مى گويد، ولى بر چه اساسى مى توان ثابت كرد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اشتباه نكرده است؟ اگر گفته شود: پيغمبر معصوم است و اساساً تفاوت پيغمبر با ديگران در اين است كه او اشتباه نمى كند، در جواب خواهند گفت: اشتباه شما در همين جاست. چه كسى گفته است كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)معصوم است. ادامه اين بحثها به شبهه در عصمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) كشيده شد. آيا اين مطالب را در اين روزنامه ها و مقالات در طى چند سال گذشته نخوانده ايد؟ مكرر بر اين مسئله تكيه مى شود كه مسئله عصمت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) مطلبى است كه آخوندها درست كرده اند و خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چنين ادعايى ندارد. آخوندها گفتند كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) معصوم هستند. در حاليكه پيغمبر نه تنها از گناه كردن معصوم نيست بلكه مرتكب گناه هم شده است و نيز در فهم كلام خدا هم معصوم نيست، او تصور كرده كه وحى بر او نازل مى شود! اما پيامبر اشتباه كرده است!

اين حرفهايى كه مطرح كردم خيال بافى نيست، برخى از اساتيد دانشگاه جمهورى اسلامى ايران، تئوريسين هاى ليبراليسم و سكولاريسم، مطرح كرده اند و در كتابها، مقالات و سخنرانيهايشان از اين قبيل صحبتها فراوان است.

به هر حال، سير شبهه ها به اينجا رسيد كه قرآن كلام خداست و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم اشتباه نمى كند و اين قبيل امور قابل اشتباه نيست. و خود خدا گفته است كه آنچه در قرآن آمده حق است و باطلى در آن راه ندارد و از كلام خدا استفاده مى شود كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) معصوم است. فرض كنيد ما به اين نقطه رسيديم و با استناد به قرآن اثبات كرديم كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام)معصوم هستند. در اينجاست كه شبهه ديگرى مطرح مى شود و آن اينست كه از كجا خدا راست گفته است؟! يكى از همين تئوريسين هاى معروف در كلاس دانشكده الهيات گفته بود كه ما دليلى بر اينكه خدا راست مى گويد نداريم! در اينجا چه دليلى مى توانيم بياوريم؟ آيا از قرآن دليل بياوريم براى اينكه خدا راست مى گويد؟ در جواب خواهد گفت من قبول ندارم كه خدا راست مى گويد. چگونه شما به كلام او استناد مى كنيد؟ به اصطلاح طلبه ها در اينجا "دور" لازم مى آيد. شما به قرآن استناد مى كنيد در حالى كه من مى گويم خدا راست نمى گويد. حال شما چگونه به آيه قرآن استدلال مى كنيد براى اينكه خدا راست مى گويد؟

اينجاست كه فقط دليل عقلى كاربرد خواهد داشت.اولين مطلب از اعتقادات دينى كه بايد به كمك دليل عقلى اثبات كنيم، وجود خدا و صفات او، صحت دين پيغمبر و عصمت است تا بعد نوبت به ساير مسائل برسد و محتواى دين اثبات شود.

پس اساسى ترين و مبنايى ترين كارى كه براى اثبات عقايد دينى بايد انجام دهيم استدلال عقلى است. زمانى كه كار به اينجا رسيد، آقايان مى گويند: اصلا عقل چيست؟ عقل را حكماى قديم به عنوان قوّه درك كننده و قضاوت كننده معرفى كرده بودند. اما در واقع چيزى به نام عقل وجود ندارد; آنچه در ما وجود دارد همين چشم، گوش و اندامهاى حسّى است. اصلا عقل چيست؟! معرفت صحيح تنها از طريق حس و تجربه بدست مى آيد و ما معرفت عقلانى خاصّى نداريم! هر چه دليل توسط تمام طوايف اديان مختلف، حتى فيلسوفان نصرانى، يهودى، زرتشتى و ساير اديان براى اثبات خدا با كمك دليل عقلى اقامه شده است، اين آقايان مى گويند كه هيچ يك اعتبار ندارد. چون اصلا ما چيزى به نام عقل نداريم; هر وقت خدا را ديديم مى گوئيم: هست. اين همان حرفى است كه بنى اسرائيل به موسى گفتند: «لن نؤمن لك نرى الله جهرة»3 (ما عقل نمى شناسيم) اگر مى خواهيد ما ايمان بياوريم، بايد خدا را آشكارا به ما نشان دهيد. ما ايمان نمى آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم. هر وقت خدا را ديديم، وجود او را قبول مى كنيم. هر چه موسى فرياد زد كه خدا جسم نيست كه شما او را ببينيد; اين چه سخنى است كه شما مى گوئيد؟ اين چه انحراف و گمراهى است كه شما پيدا كرده ايد؟ آنها گفتند: ما قبول نمى كنيم. به همين دليل بنى اسرائيل گوساله سامرى را پرستيدند. چون آن را مى ديدند و صدايش را مى شنيدند «عجلا جسداً له خوار»4 كج انديشان گفتند اين خداى خوبى است كه مى توان او را ديد و علاوه بر اينكه از طلا ساخته شده است، صدايى هم دارد، در حالى كه موسى(عليه السلام) مى گويد: بايد خداى ناديده را پرستش كنيد. چگونه موسى مى گويد من به كوه طور مى روم و با او مناجات مى كنم؟ ما اين خدا را قبول نداريم، هر گاه موسى خدا را به ما نشان داد، آن وقت پرستش خداى او را قبول مى كنيم. اين سخنى كه بيش از دو هزار و پانصد سال پيش بنى اسرائيل به موسى گفتند، امروز بسيارى از فيلسوفان اروپا و آمريكا همان سخن را تكرار مى كنند. آنها مى گويند دليل عقلى، اعتبارى ندارد و انسان تنها هر چه را ديد، بايد قبول كند. اين را گرايش "پوزيتويستى" مى گويند. البته الآن در خود اروپا و آمريكا اين گرايش مطرود شده است و چندان طرفدارى ندارد. ولى تازه به دوران رسيده هاى داخلى ما، كالاهاى فكرى مربوط به پنجاه سال پيش غرب را بعنوان كالاى جديد در فرهنگ ما عرضه مى كنند و سرانجام اين سير، اين است كه اصلا معرفت يقينى براى انسان ميسّر نيست. حتى حس و تجربه هم يقين آور نيست. اصلا بى جهت شما به دنبال يقين مى گرديد. قرآن مى گويد كسى قابل هدايت است كه يقين به آخرت داشته باشد، «و بالآخرة هم يوقنون»، اما آنها مى گويند: قرآن شوخى مى كند. مگر اصلا يقين امكان دارد؟ مگر مى شود يقين پيدا كرد؟ مردم خيالها و تصورات بچه گانه و كودكانه اى دارند و خيال مى كنند آدميزاد مى تواند يقين پيدا كند. هنگامى كه اين آقايان درس مى خوانند و فلسفه مى آموزند، به خصوص فلسفه هاى شكاكيت و نسبى گرا، آنوقت متوجه مى شوند كه اصلا نمى توان يقين پيدا كرد. چنانچه ملاحظه مى فرمائيد انسان بايد افتخار كند كه شكاك است! اين آخرين تير تركش است.

چنانكه ملاحظه مى فرماييد اين سير از تشكيك در فتواى مراجع شروع شد و مرحله به مرحله شبهه ها يكى پس از ديگرى مطرح مى شود تا به تشكيك در وجود عقل، دليل عقلى و تشكيك در هر نوع معرفت يقينى منتهى مى شود. بنابراين، به نظر آقايان، كسانى كه به دنبال معرفت يقينى بوده و مى خواهند دين خود را با يقين ثابت كنند، خيلى اشتباه مى كنند. اين حاصل پيشرفت عقلانى و فلسفى دنياى جديد است! و اگر ما اين دنيا را با اين طرز فكر «جاهليت ثانيه» يا جاهليت جديد بناميم، بهترين تعبير را بكار برده ايم. چون خود ايشان به ندانستن و ترديد خود افتخار مى كنند و مى گويند آخرين مراحل معرفت ما اين است كه به شك مى رسيم و اصلا غير از شك معرفتى امكان ندارد. ما يك جاهليت اُولى داشتيم. حال بايد بگوئيم اين دوران جاهليت جديد و جاهليت نوين است.

پس سير شبهه هايى كه در زمان ما براى از بين بردن عقايد دينى و ايمان جوانان ما مطرح مى شود به اين ترتيبى است كه عرض كردم. ان شاء الله اگر حيات و توفيقى بود، در شبهاى آينده به تدريج بعضى از شبهه ها را به همين ترتيبى كه عرض كردم، مطرح مى كنيم و به فضل خدا و با استمداد از بركات حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) سعى مى كنيم كه اين شبهه ها پاسخ داده شود و جوانان عزيز ما در دام شياطين نيفتند.

پروردگارا! تو را به بركت خون حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) قسم مى دهيم ايمان ما را تا آخرين لحظه از هر گونه شك و شبهه و آفتى محفوظ بدار!

نسل آينده ما را تا روز قيامت از شيعيان على بن ابيطالب(عليه السلام) و از دلباختگان امام حسين(عليه السلام)قرار بده!

در ظهور حضرت ولى عصر[عج الله فرجه الشريف] تعجيل بفرما!


1. مريم، 97 و دخان، 58.

2. براى نمونه ر. ك: بقره، 23، 97، 99،159، نساء، 105، 174 و...

3. بقره، 55.

4. اعراف، 148 و طه، 88.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org