قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

نقد استدلال مذكور

در قرآن كريم از قول طرفداران مسيحيت و يهوديت نقل شده است كه تنها راه سعادت اين است كه انسان يهودى باشد يا تنها راه سعادت اين است كه انسان نصرانى باشد و چنين القاء مى كردند كه هر كس يهودى شد، او اهل نجات است يا هر كس نصرانى شد، او اهل نجات است; حتى اگر در عمل هم مقيد نباشد و مرتكب انواع گناهان شود. عملكرد شخص چندان اهميتى ندارد; بلكه مهم اين است كه عنوان يهودى بر شخص اطلاق شود يا اينكه او را نصرانى به حساب آورند. اما اگر كسى گفت من مسلمان و مؤمن هستم و ايمان به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)دارم، چنين كسى اهل نجات نيست. «قالوا كونوا هوداً او نصارى تهتدوا»1، گفتند: يا بايد يهودى باشيد يا نصرانى تا هدايت شده و نجات پيدا كنيد. اين گرايش يا به تعبير ديگر شگرد تبليغاتى، در بين طرفداران اديان مختلف وجود داشته كه مى گفتند اگر عنوان فلان دين و مذهب را بر خود بگذاريد، مشكلى نخواهيد داشت. هنوز هم در بعضى از فرقه هاى منحرف چنين اعتقادى وجود دارد كه با پذيرفته شدن در آن فرقه، انسان مجاز به هر كارى خواهد بود. بعضى از فرقه هاى منسوب به شيعه هم مى گويند تنها كافى است كه شخص ـ به قول خودشان ـ به آن مشرّف شود، بعد از آن هر گناهى را كه مرتكب شود، مهم نيست. مهم اين است كه شخص در اين فرقه پذيرفته شود.

ساير اديان هم چنين تبليغاتى مى كردند. قرآن در جايى ديگر از قول يهود نقل مى كند كه مى گفتند: تمام كسانى كه از بنى اسرائيل و پيرو حضرت موسى باشند، فرزندان خدا هستند2 و در جاى ديگر نقل مى كند كه آنها به جهنم نمى روند3 و اگر هم به جهنم بروند، چند روزى بيشتر عذاب نمى شوند و نجات پيدا مى كنند. اين عقائد در قرآن از قول اهل كتاب نقل شده است. اين طرز فكر كه انسان اگر انتساب به دين يا مذهب خاصى داشت، اهل نجات خواهد بود و اگر گناه هم بكند، اهميتى ندارد و موجب عذاب او نخواهد شد، مگر چند روزى، اين تفكر خطرناكى است كه قبل از اسلام وجود داشت، در عصر ظهور اسلام نيز رواج داشت و متأسفانه بعد از رحلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم كمابيش در بين بعضى از مسلمانان رواج پيدا كرد و يكى از مشكلات اهل بيت(عليهم السلام) نيز همين مسأله بود. رگه اى از اين طرز فكر بين شيعيانِ خوب و مخلص هم پيدا شده است. نام كسانى كه به طور رسمى اين طرز فكر را ترويج مى كردند، طائفه مرجئه است. شايد اين حديث را شنيده باشيد كه امام صادق(عليه السلام) به اصحاب خود سفارش مى كردند كه زود نوجوانهايتان را دريابيد، قبل از اين كه مرجئه ذهن آن ها را مشوب كنند; «بادروا اولادكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة»4. اين امر نشانه اين است كه در زمان امام صادق(عليه السلام) اين طايفه تا چه حد فعال بوده و تبليغاتشان منشأ اثر بود كه امام صادق(عليه السلام) به شيعيان سفارش مى كنند كه به نوجوانان و جوانانتان عقايد صحيح شيعه را بياموزيد و آنها را تربيت كنيد كه تحت تأثير مرجئه واقع نشوند. چون اين تفكر جاذبه دارد. آنها به جوان يا نوجوان مى گويند تو وقتى مسلمان هستى و گفتى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و روز قيامت را قبول دارم، مشكلى نخواهى داشت. رگه اى هم كه گفتم گاهى در شيعه ها پيدا شده است داراى اين عقيده است كه تنها اگر امام حسين(عليه السلام) را دوست داشته باشم و شب عاشورا قطره اشكى بريزم، نياز به كار ديگرى نخواهم داشت و همه امور برايم حل مى شود. اين، همان طرز فكر مرجئه است كه تنها با شيعه على(عليه السلام) بودن تمام كارها درست خواهد شد.

اين تفكر انحرافى قبل از اسلام، بين اديان مختلف، به خصوص بين يهود و نصارى وجود داشت. بعد از اسلام هم در طايفه مرجئه رواج پيدا كرد. تا حدودى نيز در بعضى از شيعه هاى ناآگاه رسوخ كرد. مناسب است در اينجا روايتى هم از امام باقر(عليه السلام) بخوانم و بعد به اصل مسأله برگردم. در كتاب اصول كافى كه معتبرترين كتاب حديث شيعه است روايتى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه آن حضرت مى فرمايد: «لا تذهبن بك المذاهب حسب الرجل أن يقول أحبّ عليّا و أتولَّاه ثمّ لا يكون مع ذلك فعّالا فلو قال إني أحبّ رسول اللَّه فرسول اللَّه (ص) خيرٌ من عليّ (ع) ثم لا يتّبع سيرته و لا يعمل بسنته ما نفعه حبّه إياه شيئاً فاتّقوا اللَّه و اعملوا لما عند اللَّه ليس بين اللَّه و بين أحد قرابةٌ أحبّ العباد إلى اللَّه عزّ و جلّ و أكرمهم عليه أتقاهم و أعملهم بطاعته»5 تنها اين كه كسى بگويد من على(عليه السلام) را دوست دارم، مشكلى را حل نمى كند. چون پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از حضرت على(عليه السلام) افضل بود و اگر بنا باشد با اظهار علاقه به حضرت على(عليه السلام) و دوست داشتن آن حضرت، مشكلى حل شود، بايد دوست داشتن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اولى باشد. چون پيغمبر(صلى الله عليه وآله) افضل از حضرت على (عليه السلام)بود، بنابراين، تنها دوست داشتن حضرت على(عليه السلام) مشكلى را حل نمى كند وگرنه دوست داشتن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم مؤثر بود. «ليس بين اللَّه و بين أحد قرابةٌ ... من كان للّه مطيعاً فهو لنا ولّىٌ و من كان للّه عاصياً فهو لنا عدوّ». امام(عليه السلام) مى فرمايد فريب اين حرف ها را نخوريد، اين كه گفته مى شود على(عليه السلام) را دوست بداريد، براى اين است كه پيرو على(عليه السلام) باشيد، راه على(عليه السلام) را پيموده دستورهاى او را عمل كنيد. وگرنه چنين تصورى كه تنها دوست داشتن حضرت على(عليه السلام) مشكل ما را حل مى كند و همه گناهان با محبت على(عليه السلام)بخشيده مى شود، اشتباه است. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: خدا با كسى خويشاوندى ندارد; «ليس بين اللَّه و بين أحد قرابةٌ» خدا با كسى قرابتى ندارد. چنين نيست كه خدا با على(عليه السلام)قرابت خاصى داشته باشد كه با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) يا با ديگران ندارد. «من كان للّه مطيعاً فهو لنا وليّ». هر كس خدا را اطاعت مى كند، او راست مى گويد كه ولايت ما را دارد. اما كسانى كه ادعاى ولايت مى كنند ولى دائماً اهل معصيت هستند، دروغ مى گويند، ما چنين كسانى را ولىّ خود نمى دانيم بلكه او را دشمن خودمان مى شماريم «و من كان للّه عاصياً فهو لنا عدوّ».

اين تفكر انحرافى كه انتساب به فرقه اى خاص، موجب نجات مى شود، تفكرى است كه اسلام به سختى با آن مبارزه مى كند و اين آيه در مقام طرد چنين تفكرى است. اين آيه مى گويد تنها ادعاى يهودى، نصرانى، مجوسى يا صابئى و حتى مسلمان بودن مشكلى را حل نمى كند. مهم اين است كه انسان، ايمان واقعى به خدا و قيامت داشته باشد. اگر ايمان واقعى به خدا و قيامت داشته باشيم و كارهاى شايسته انجام دهيم نجات پيدا مى كنيم. ملاك اصلى اين است. اگر كسى ايمان واقعى به خدا داشته باشد، چگونه ممكن است زمانى كه خدا پيغمبرى را فرستاد، رسالت او را قبول نكند؟ آيا ممكن است واقعاً بگويد من ايمان به خدا دارم و هر چه خدا بگويد اطاعت مى كنم، اما هنگامى كه خدا پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را فرستاد، بگويد: من ايمان به خدا دارم، اما پيغمبر او را قبول نمى كنم؟ اگر شما با كسى دوست هستيد و دوست شما توسط پيام آورِ مورد اعتماد خود، پيغامى را براى شما بفرستد، آيا شما به او مى گوييد دوستى ما محفوظ، اما اين پيام او را قبول ندارم؟ با وجود اينكه مى دانيد پيام از جانب اوست. اگر كسى ايمان به خدا دارد، بايد همه پيغمبرها را نيز قبول كند; چون همه از جانب او آمده اند. از اين رو قرآن مى فرمايد: «آمن الرسول بما اُنزل اليه من ربه و المؤمنون كلٌ آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرّق بين احد من رسله»6. مؤمن واقعى، كسى است كه به همه پيغمبران ايمان دارد و از آن جهتى كه پيغمبر است تفاوتى بين يك پيغمبر و پيغمبر ديگر نمى گذارد. از اين رو ما نه تنها، بى احترامى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، بلكه بى احترامى به هر پيغمبرى را موجب ارتداد مى دانيم. «لا نفرّق بين احد منهم». ما بين هيچ يك از انبياء تفاوتى نمى گذاريم. همه آنها پيغمبر خدا و مورد احترام هستند. اگر همه آنها مورد احترام باشند، بايد كلام آنها را پذيرفت. حضرت موسى(عليه السلام) فرمود بعد از من عيسى بن مريم(عليه السلام) مى آيد و حتى آن حضرت وعده آمدن پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را هم داد. حال اگر ما حضرت موسى(عليه السلام) را قبول داريم، بايد پيغمبرى را هم كه او وعده آمدنش را داده بپذيريم. اين، حرف حضرت موسى(عليه السلام) است. حضرت عيسى(عليه السلام) هم زمانى كه مبعوث شد، فرمود: «و مبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد»7. آن حضرت هم بشارت داد كه بعد از من پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)خواهد آمد، بايد از او اطاعت كنيد و بايد به او ايمان بياوريد. حال، اگر كسى واقعاً به حضرت عيسى(عليه السلام) ايمان دارد آيا مى تواند به اين دستور او عمل نكند؟ اگر او را قبول داريم، بايد تمام سخنان او را بپذيريم. بنابراين، ايمان به هر پيغمبرى مستلزم ايمان به همه انبيا است. چون همه آنها از جانب خدا هستند. مسأله ديگر، اين است كه امروز من دستور كدام يك از پيامبران را عمل كنم؟ اين، مطلب ديگرى است. ممكن است يك پيغمبر در دو زمان دو دستور مختلف داشته باشد، شما به كدام يك عمل مى كنيد؟ آيا به دستور اوّل عمل مى كنيد يا دستور دوّم؟ همچنان كه مى دانيد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ساير مسلمانان ابتدا نماز را به سوى بيت المقدس و مسجدالاقصى مى خواندند; همان قبله اى كه يهودى ها به سمت آن نماز مى خوانند، تا زمانى كه جبرئيل در مسجد ذوقبلتين نازل شد و شانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را گرفت و آن حضرت را به جانب كعبه چرخاند، پس از آن آيه اى نازل شد و در آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) امر شد كه به سمت كعبه نماز بخواند. حال، اگر پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را قبول داريم آيا مى توانيم بگوييم ما به سمت قبله اول نماز مى خوانيم؟ آيا اين نماز درست است؟ آيا مى توانيم بگوئيم آن هم، دستور خدا بوده است و ما به همان عمل مى كنيم؟ درست است كه امر اوّل هم دستور خدا بوده، اما براى آن زمان معتبر بوده است. ما قبول داريم كه اين هم دستور خدا و اطاعت آن هم واجب بود، اما هنگامى كه ناسخ آن نازل شد، بايد دستور بعدى را عمل كرد. در يك دين و يك شريعت كه توسط يك پيغمبر، ابلاغ شده وضع به اين صورت است. حال اگر يك پيامبر دستورى داد و بعد از او پيغمبر ديگرى آمد و دستور پيامبر قبلى را تغيير داد، اين مانند ناسخى است كه در يك دين مى آيد. در اين صورت ديگر نمى توان به دستور پيغمبر قبلى عمل كرد. البته اين به معنى قبول نداشتن پيغمبر قبلى نيست. بلكه آن پيغمبر محترم است، دين او هم درست بوده، كتابى هم كه خدا بر او نازل كرده بود، درست بوده و براى ما محترم است. توراتى كه امروز در دسترس است، تحريف شده است، اما اگر تورات واقعى در دسترس بود، براى ما محترم بود; اهانت به آن تورات هم موجب ارتداد بود. اما معناى اين كلام اين نيست كه امروز هم بايد به دستورهاى تورات عمل كنيم، چون آن دستورها به وسيله پيغمبر بعدى نسخ شده است. اگر در خود اسلام حكمى نسخ شود ما بايد به دستور بعدى عمل كنيم; حال، آيا معنى دارد كه بعد از اين كه پيغمبرى احكام پيغمبر قبلى را نسخ كرد، ما بگوييم بر شريعت همان پيغمبر قبلى باقى مى مانيم؟ معناى اين كار، انكار انبياء بعدى و فرق گذاشتن بين يك پيغمبر و پيغمبر ديگر است. اگر ما پيغمبرى را به خاطر اين كه از جانب خداست، قبول داريم، هيچ پيغمبرى با پيغمبر ديگر تفاوتى ندارد; همه آنها از طرف خدا هستند. اما اگر كسى گفت اين پيغمبر را چون از فاميل يا از نژاد خود ماست، قبول دارم، معناى اين سخن اين است كه او ايمان واقعى ندارد. در قرآن اشاره شده است كه بعضى از مردم مى گفتند اگر پيغمبر از قوم ديگرى باشد، ما به او ايمان نمى آوريم. اين كلام به اين معناست كه ايمان آنها واقعى نيست. اگر انسان به اين دليل كه خدا مطلبى را فرموده است، آن را قبول كند، تفاوتى نمى كند كه پيام آورِ آن عرب يا عجم باشد، فارس باشد يا ترك، پيام خداست و از آن جهت كه خدا گفته است، بايد آن را قبول كرد. تفاوتى نمى كند كه پيغمبر از بنى اسرائيل باشد يا از عرب و يا از هر قوم ديگرى، هنگامى كه انسان فهميد او از طرف خداست، بايد به او احترام بگذارد و دستور او را بپذيرد. ولى پذيرفتن پيامبرىِ او و احترام كردن او به اين معنا نيست كه امروز نيز طبق دستور او عمل كنيم. كسانى كه آن زمان بوده و به آن دستورها عمل كردند، اهل نجاتند. افرادى كه در زمان ايشان به دستورهاى حضرت موسى(عليه السلام) عمل كرده بودند، اهل نجات هستند; البته پيش از اينكه پيغمبرى بعد از او مبعوث شده و آن احكام را نسخ كرده باشد. علامت مؤمنين واقعى اين است كه هنگامى كه متوجه شدند پيامبر جديدى آمده است، احكامى را كه او آورده با دل و جان بپذيرند. در قرآن در مورد چنين كسانى به گروهى از اهل كتاب اشاره مى شود كه به عبادت خدا مى پردازند و زمانى كه آيات قرآن را مى شنوند، از شوق اين كه حق را شناخته اند اشك از چشمانشان جارى مى شود. در بين مسيحيان چنين افرادى بودند. «و اذا سمعوا ما انزل اليك ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق»8 اسلام از چنين مسيحيانى تعريف و تمجيد زيادى كرده و مى گويد: آنها هنگامى كه مى شنوند آياتى بر تو نازل شده است از شوق اينكه حق را شناخته اند، مى گريند.

اين كه كسانى از اهل كتاب است يا از بنى اسرائيل هستند، مشكلى را ايجاد نمى كند. اسم نه مشكلى را حل مى كند و نه مشكلى را ايجاد مى كند. آنچه اهميت دارد اين است كه آيا اين افراد ايمان واقعى به خدا و قيامت دارند يا نه. اگر آنها ايمان واقعى به خدا دارند، هر پيغمبرى هر چه گفت، بايد آن را قبول كنند. اما اين كه آنها چگونه بايد عمل كنند؟ طبعاً بايد به دستور پيامبر آخر عمل كنند. چون اين پيامبر ناسخ پيغمبران قبلى است. موارد مشترك بين آنها كه تفاوتى ندارد. اما مسايل مورد اختلاف، مانند جايى است كه در يك دين و يك شريعت دستور جديدى نازل شود كه با دستور قبلى تفاوت دارد و ناسخ دستور قبلى باشد كه طبعاً بايد به دستور دوم عمل كرد، عمل كردن به دستور قبلى صحيح نيست. در هر اداره اى زمانى كه بخشنامه جديدى صادر مى شود، اگر كسى بگويد من بخشنامه قبلى را قبول دارم و به آن عمل مى كنم، آيا اين سخن از او پذيرفته مى شود؟ اگر چنين باشد، دستور دوم براى چه صادر شده است؟

بنابراين، كسى ايمان واقعى به همه انبياء سابق دارد كه بعد از اين كه متوجه شد پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از طرف خداست، اسلام را قبول كند، در واقع چنين كسى يهودى حقيقى است. نصرانى حقيقى كسى است كه همه دستورها حضرت عيسى(عليه السلام) را قبول كند; از جمله اين دستور كه بايد به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ايمان بياورد «و مبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد»9. بنابراين، اين، ما مسلمانان هستيم ـ البته اگر مسلمان واقعى باشيم ـ كه تابع واقعى حضرت موسى(عليه السلام)، تابع واقعى حضرت عيسى(عليه السلام) و تابع واقعى همه پيغمبران و از جمله پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هستيم. ديگران تابع واقعى پيامبر خود نيستند; بلكه نيمى از دستورها او را قبول كرده و مى گويند: «نؤمن ببعض و نكفر ببعض»10 بعضى از دستورها او را قبول داريم و بعضى از آنها را قبول نداريم; «اولئك هم الكافرون حقاً». چرا بين پيامبران فرق مى گذاريد؟ اگر ملاك، فرستاده شدن از جانب خداست، بايد همه آنها را قبول كنيم. بنابراين، كسانى كه بين پيامبران تفاوت قائل مى شوند، آنها در واقع ايمان ندارند و كافرند. ملاك ايمان، اطاعت امر خداست، خدا هر چه را گفت بايد قبول كنيم.

بنابراين، آيه اى كه طرفداران كثرت گرايى دينى به آن تمسك كرده اند، از جمله آيات متشابهى است كه از آن سوء استفاده مى شود. اما زمانى كه آن را به ساير محكمات و قطعياتى كه در خود قرآن وجود دارد، ارجاع دهيم، روشن مى شود كه معنى آيه، آنچه تصور مى كردند، نيست.


1. بقره، 135.

2. مائده، 18.

3. بقره، 80.

4. كافى، ج 1، ص 47.

5. كافى، ج 2، ص 74.

6. بقره، 285.

7. صف، 6.

8. مائده، 83.

9. صف، 6.

10. نساء، 150.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org