قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

نقد ديدگاه جامعه شناسان در تحليل حادثه كربلا

بر اساس ديدگاه جامعه شناسان، حادثه كربلا نتيجه طبيعى رقابت بين دو تيره يا دو قبيله است. گاهى نيز عواملى به رقابت آنها ضميمه شده و موجب مى شود اين رقابت حادتر شود.بنا براين، مخالفت دو قبيله يا دو تيره با يكديگر امرى طبيعى است كه گاهى نيز به جنگ منجر مى شود. زمانى كه يكى از دو قبيله در جنگ پيروز شد و رفتارى خشونت آميز با طرف مقابل داشت، بايد منتظر باشد كه روزى نيز طرف مغلوب، غالب شود و از آنها انتقام بگيرد و آن خشونت را درباره فرزندان آنها اعمال كند. حتماً به خاطر داريد كه چندى پيش، در همين ايام عاشورا، مقاله اى با عنوان «خون به خون شستن محال آمد، محال»1، در يكى از روزنامه هاى زنجيره اى، توسط يكى از نويسندگانى كه بعداً در كنفرانس برلين شركت كرد، نوشته شد و در آن مقاله تقريباً همين تحليلى را كه بنده از جامعه شناسان براى شما نقل كردم، مطرح كرده بود و حاصلش اين بود كه واقعه كربلا اتفاق عجيبى نيست كه روضه خوان ها آن را به صورت فاجعه بزرگ تاريخ جلوه مى دهند، بلكه اين اتفاق به صورت طبيعى و در نتيجه كشته شدن عده زيادى از بنى اميه در جنگ بدر به دست بنى هاشم، واقع شد. بنى اميه هم براى گرفتن انتقام كشته شدگان خود، مقابله به مثل كرده و در كربلا تعدادى از افراد بنى هاشم را كشتند. به قول نويسنده مقاله، درسى كه بايد از اين حادثه آموخت، اين است كه نتيجه خشونت، خشونت است! چون مسلمانان در جنگ بدر نسبت به كفّار خشونت به خرج داده و آنها را كشتند، در نتيجه اين رفتار خشونت آميز، بنى اميه نيز در عاشورا عده اى از بنى هاشم را كشتند. بنابراين، بهتر بود كه هيچ يك از اين دو گروه خشونت به خرج نمى دادند و در نتيجه حضرت امام حسين(عليه السلام) هم كشته نمى شد! درسى كه امروز ما بايد از اين حادثه براى زندگى خود بگيريم اين است كه بايد خشونت را كنار بگذاريم!

اگر به خاطر داشته باشيد، نتيجه بحث روان شناسى كه قبلا در تحليل عوامل مؤثر در ساختار شخصيت انسان مطرح شد، اين بود كه بايد تساهل و تسامح را رعايت كرد و خشونت را كنار گذاشت. از تحليل جامعه شناسان هم همين نتيجه حاصل مى شود. آنها مى گويند خشونت در كربلا نتيجه خشونت در جنگ بدر بود.اگر نمى خواهيد امام حسين(عليه السلام) كشته شود، افرادى را از بنى اميه نكشيد تا آنها هم از شما انتقام نگيرند. بنابراين، جنگ، خونريزى و خشونت را تعطيل كنيد تا چنين حوادثى اتفاق نيفتد. به عبارت ديگر بر اساس نظريه روان شناسانه مذكور و همچنين اين نظريه جامعه شناسانه، بايد جهاد، دفاع و نيز حركت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)، يعنى مقدس ترين پديده تاريخ بشريت را تخطئه كرد. ملاحظه كرديد كه چنين مطلبى را كسانى كه انتساب به بعضى از جناح ها داشتند، در يكى از روزنامه هاى كشور جمهورى اسلامى ايران نوشتند; كسانى كه خواب و خيالهايى در سر مى پروراندند و قصد داشتند روزى در كشور با كودتايى خزنده نظام اسلامى را سرنگون كنند، چنين مقالاتى را نوشتند و كسى هم عكس العملى نشان نداد. اين سكوت مرگبار هم به بركت روحيه تساهل و تسامح بود كه پيش از آن همفكران آنها ترويج كرده بودند.

بحث ما در اين مورد است كه آيا اين ديدگاه به عنوان يك نظريه علمى صحيح است كه چنين رقابت هايى لازمه زندگى قبيلگى است و اين رقابت ها به صورت طبيعى به خونريزى منتهى مى شود؟ آيا مى توان گفت چنين حوادثى در زندگى قبيلگى رايج است و واقعه كربلا نيز جنگى بين دو قبيله بوده است؟ آيا نتيجه حاصل از اين ديدگاه صحيح است كه بايد به طور كلى خشونت و تعصب را كنار گذاشت، با هر دين و مذهبى و با هر فكر و مرامى مدارا كرد، بايد به روى همه لبخند زد و نبايد با كسى به تندى برخورد كرد، در هيچ حالى نبايد خشونت به خرج داد، وگرنه صورت چنين حوادثى را به دنبال خواهد داشت؟ آيا اصل ديدگاه مذكور و همچنين اين نتيجه گيرى صحيح است؟

نقد اجمالى اين ديدگاه اين است كه دفاع از ارزش هاى انسانى كه اولين آنها حيات و پس از آن امورى است كه به حيات و زندگى مربوط مى شود و در نهايت دفاع از ارزش هاى مقدس، همه از لوازم زندگى يك موجود زنده، ذى شعور و آگاه است. اگر قانون دفاع در طبيعت نباشد، هيچ موجودى نمى تواند از هستى خود حمايت كند و هيچ گروه و جامعه اى نمى تواند از ارزش هاى خود حفاظت و حراست كند. دفاع، قانونى طبيعى است كه خدا به صورت طبيعى و تكوينى در حيوانات و انسان قرار داده است. همچنين در مقام تشريع، در تمام اديان، قانون دفاع به عنوان بخشى از احكام دينى در نظر گرفته شده است. حتى ملحدانى كه خدا و قانون الهى را قبول ندارند، به صورت طبيعى قانون دفاع را رعايت مى كنند. لكن مسئله اين است كه اختلاف در بينش ها موجب اختلاف در شرايط و ويژگيهاى دفاع مى شود. اگر ما انسان را تنها، موجودى مادى بدانيم كه مدتى در اين دنيا زندگى مى كند و بعد از مرگ نابود مى شود، دفاع هم مربوط به همين زندگى مادى است، يعنى دفاع در حد همان قانون تكوينى كه هر موجود زنده اى به طور فطرى و طبيعى به آن مجهز است، منحصر مى شود. دفاع انسان از حيات خود در برابر تجاوز ديگران و نيز ساير خطرها، مورد پذيرش همه انسان ها است. بحث در اين جا است كه اگر كسى به زندگى اخروى معتقد بود و اين دنيا را مقدمه اى براى زندگى بى نهايت اخروى ـ كه حيات اصلى است ـ ، دانست، بايد از حيات ابدى و سعادتى كه در زندگى اخروى نصيب او خواهد شد، دفاع كند و اين امر در سايه دين محقق مى شود. ما معتقديم كه آنچه حيات واقعى انسان را تأمين مى كند، دين است و آنچه آن حيات را به خطر مى اندازد، مبارزه با دين و تضعيف ارزشها و باورهاى دينى است. اگر كسانى چنين اعتقادى داشتند، آيا به زندگى اين دنيا بيشتر اهميت مى دهند يا نسبت به زندگى ابدى خود اهتمام بيشترى خواهند داشت؟ در اينجا نيز مسئله دفاع از حيات و سعادت انسان مطرح است. اما بين سعادت محدود اين دنيا و سعادت ابدى، كدام يك مهم تر است؟! اگر براى رسيدن به سعادت ابدى گاهى ضرورت اقتضا كند كه زندگى اين دنيا محدودتر و كوتاه تر شود يا بعضى از لذّات آن كاسته شود، آيا كسى كه به زندگى ابدى ايمان دارد، در فدا كردن زندگى و لذات اين دنيا در راه سعادت ابدى، ترديدى به خود راه مى دهد؟ «ان زعمتم انكم اولياء للّه من دون الناس فتّمنوا الموت ان كنتم صادقين»2، اگر باور داريد كه زندگى ابدى و ارتباط با خدا و قرب الهى در عالم ديگر است، اصلا نبايد نسبت به زندگى اين دنيا پاى بند باشيد. اين دنيا مرحله ايست كه بايد از آن عبور كرد تا به آن دنيا رسيد. «صبراً بنى الكرام فما الموت الا قنطرة»3. شب عاشورا حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: اى بزرگ زادگان! اندكى صبر كنيد! مرگ جز پلى نيست كه شما را از زندگى پَست اين دنيا به زندگى سعادتمندانه ابدى در جوار قرب الهى مى رساند. كسى كه چنين بينشى دارد، دفاع از زندگى ابدى را حق خود مى داند. از اين رو، نمى تواند ببيند افرادى قصد به خطر انداختن حيات ابدى او را دارند. جامعه اى هم كه چنين اعتقادى دارد نمى تواند شاهد باشد گروهى آن حيات را از جامعه و مردم بگيرند و اعتقاد آنها را نسبت به آخرت سُست كنند و آنها هم بدون توجه به اين مسأله به آنها لبخند زده و بگويند اين هم قرائت و تفكر ديگرى است و ما هم به تفكر شما احترام مى گذاريم! اگر كسى اعتقاد واقعى به حيات اخروى، حساب و كتاب و سعادت حقيقى در دنياى ديگر داشته باشد، چنين سخنانى را تحمل نخواهد كرد. چنين اعتقادى تنها يك شعار براى فريب مردم و كسب آراء نيست، بلكه اعتقادى واقعى است. انسان براى زندگى ابدى خلق شده است. اگر كسانى به اين مسئله اعتقاد يقينى دارند، و ايمان به آخرت در جان آنها رسوخ كرده باشد، نمى توانند نسبت به مسأله اى كه براى زندگى ابدى آنها خطر جدّى فراهم مى كند، بى تفاوت باشند و در برابر آن با تولرانس، لبخند و تساهل و تسامح برخورد كنند. مگر انسان عاقل در برابر كسى كه شمشير به روى او كشيده است لبخند مى زند؟! تصور كنيد نيمه شبى از خواب برخيزيد و ناگهان شخصى را در حال حمله، بالاى سر خود ببينيد، آيا به او لبخند مى زنيد و مى گوئيد اين هم يك سليقه است! و بايد به فكر و سليقه ديگران احترام گذاشت؟! يا در مقام دفاع از خود برمى آئيد و سلاح را از او گرفته، به او حمله مى كنيد؟ چرا چنين مى كنيد؟ چون باور داريد كه جان شما در خطر است. اگر كسانى باور داشته باشند كه قيامتى در كار است و دين موجب سعادت در آن دنياست، نمى توانند نسبت به تهاجماتى كه بر ضدّ دين صورت مى گيرد، بى تفاوت باشند. كسانى كه بى تفاوتى نسبت به دين را ترويج مى كنند، به اين دليل است كه به آخرت ايمان ندارند و دين را يك نوع شوخى مى دانند. اين قبيل افراد دين را حداكثر مانند آداب و رسومى از قبيل چهارشنبه سورى مى دانند و مى گويند عده اى از مردم معتقدند روز جمعه بايد به نماز جمعه بروند و شب عاشورا بايد سينه بزنند. همچنان كه عده اى معتقدند شب چهارشنبه سورى بايد از روى آتش بپرند. اين اعتقادى است، آن هم اعتقاد ديگرى است! شما به اين عقيده احترام بگذاريد، صاحبان آن عقيده هم به شما احترام مى گذارند. كارى به كار يكديگر نداشته باشيد! اين عده به همان اندازه كه چهارشنبه سورى را جدى مى دانند، شب عاشورا را هم جدى مى گيرند! بلكه حتى شب عاشورا را به اندازه چهارشنبه سورى جدى نمى گيرند! همچنين اين گروه بر اساس ديدگاه خود، مى گويند: به مجرّد بروز رقابت بين دو گروه و منجر شدن اين رقابت به اختلافات دينى و مذهبى، نبايد خشونت به خرج داد! بلكه بايد اجازه دهيم هر دو طرف به آرامى كار خود را انجام دهند تا يكى از آنها دين و عقيده ديگرى را با تبليغات، القاء شبهات، رفتارهاى ناهنجار اجتماعى و ضد اخلاقى، ترويج مواد مخدر، ترويج نوارهاى مبتذل و هر اقدام ديگرى از بين ببرد. معناى اين سخن اين است كه ما براى دين ارزشى قائل نشده ايم و از نظر ما بين اسلام و يهوديت و حتى بت پرستى تفاوتى وجود ندارد! مگر ايدئولوگ مورد احترام بعضى از شخصيتهاى كشور ننوشت كه: «هيچ دينى بر اديان ديگر ترجيح ندارد و حتى اسلام بر بت پرستى ترجيحى ندارد! اسلام يك صراط مستقيم و بت پرستى هم صراط مستقيم ديگرى است!» معناى اين كلام اين است كه هيچ يك را باور ندارند! هر چند در ظاهر مى گويند مسلمان هستيم. واللّه دروغ مى گويند! مگر ممكن است كسى مسلمان باشد و بگويد اسلام با بت پرستى تفاوتى ندارد؟!!!


1. گنجى، اكبر، روزنامه صبح امروز، 23/2/78.

2. جمعه، 6.

3. بحارالانوار، ج 6، ص 154.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org