قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

مرورى بر مباحث پيشين

پيش از اين سؤالى را مطرح كرديم كه با وجود اين كه مردم كوفه سال ها از محضر اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده كرده بودند، بسيارى از آنها در جنگ هاى مختلف در ركاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند و خود اهل كوفه نامه هاى زيادى را براى حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)نوشته و آن حضرت را براى تصدى مقام خلافت، به عراق دعوت كرده بودند، چگونه شد كه همين مردم پس از مدت كوتاهى تغيير نظر دادند و نه تنها بيعت با مسلم و پيمان با حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را نقض كردند، بلكه بسيارى از همان افرادى كه با نامه امام حسين(عليه السلام) را به كوفه دعوت كرده بودند، به روى آن حضرت شمشير كشيده و در به شهادت رساندن آن حضرت و ياران و فرزندانش شريك شدند. هر چند اگر اين سؤال معماى تاريخ ناميده شود، نابجا نيست، اما به هر حال، اين موضوع يك واقعيت تاريخى است.

پيش از اين بيان كرديم كه براى حل اين معما مى توان به صورت ريشه اى چنين بحثى را مطرح كرد كه اصولا رفتارهاى انسان چگونه شكل مى گيرد و چه عواملى موجب تغيير رفتار انسان مى شود. اجمالا به اين نتيجه رسيديم كه دو دسته از عوامل در تغيير رفتار انسان مؤثر است; دسته اول عوامل شناختى، فكرى و نظرى; و دسته دوم عوامل احساسى، عاطفى و انگيزشى. در جريان كربلا هر دو عامل مؤثر بودند، از سويى شناخت مردم نسبت به اسلام، اهل بيت(عليهم السلام) و شخص حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) تضعيف و از سوى ديگر زمينه هايى كه موجب تغيير انگيزه در آنها شود، فراهم شده بود. بحث مفصل پيرامون ماهيت اين عوامل، نحوه فراهم شدن آنها و كيفيت به كارگيرى آنها در مجال اين جلسه نمى گنجد; از اين رو بيشتر بر عامل اول، يعنى شناخت، تكيه مى كنم.

اصولا، اكثريت مردم در باره مسائل اعتقادى خود تعمق ندارند. به تعبير ديگر آنها براى فهميدن و اعتقاد به مطلبى، حتى اصلى ترين اعتقادات دينى، سرمايه گذارى فكرى نمى كنند و به محض اين كه در مورد مطلبى قانع شوند، آن را مى پذيرند و مبناى فكرى و اعتقادى خود قرار مى دهند. اكثريت مردم مسلمان اين زمان نيز همين گونه هستند، يعنى حتى براى اينكه حقانيت اعتقاد به خدا، قيامت و نبوت براى آنها ثابت شود، در صدد بحث، تحقيق و تفكر برنمى آيند و با شنيدن دلايل ساده اى كه به صورت ابتدايى به آنها تعليم داده مى شود، قانع مى گردند. اصولا اعتقادات اكثريت مردم، اعتقاداتى سطحى است. امّا زمانى تأثير سوء اين عامل آشكار مى شود كه شياطين فتنه گر در صدد انحراف افكار مردم برآيند و نه تنها به همان سطحى نگرى اكتفا نشود، بلكه در جهت انحراف مردم از مسير حق و القاى افكار نادرست در ذهن آنها تلاش هايى انجام گيرد.

اساساً يكى از حكمت هاى نصب جانشين معصوم براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كه از علم الهى و خدادادى برخوردار باشد، پيشگيرى از انحراف مردم است. اما به هر حال، از همان روز اول رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مسير حركت مردم تغيير داده شد. همچنان كه همه مى دانيد اميرالمؤمنين(عليه السلام) در طول بيست و پنج سال حكومت سه خليفه و قريب پنج سال حكومت خود، تلاش فراوانى انجام دادند كه فكر مردم را اصلاح كرده و از پيدايش انحرافات فكرى در مردم جلوگيرى كنند. ولى قدرت در اختيار ديگران بود و يك نفر يا يك گروه كوچك در مقابل گروهى كه تمام قدرت سياسى و نظامى كشور را در اختيار داشت، نمى توانست تأثير زيادى داشته باشد. حتى بعد از اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خلافت رسيدند و تمام مردمى كه در آن صحنه حضور داشتند، با ايشان بيعت كردند، آن حضرت بارها و بارها از نادانى، ناآگاهى، غفلت و بى توجهى مردم گلايه كردند. به هر حال، در طول پنج سال خلافت حضرت امير(عليه السلام)نيز، فرصت كافى براى آن حضرت فراهم نشد بگونه اى كه ايشان تمام همّ خود را در جهت تعليم مردم و آگاه كردن آنها به كار گيرند. طى مدت پنج سال خلافت حضرت امير(عليه السلام)، بخش عمده وقت آن حضرت در جنگ گذشت. جنگ عظيم صفين مدت زيادى طول كشيد. جنگى كه در آن يكصد هزار نفر از مسلمانان كشته شدند. همچنين جنگ هاى ديگر، فرصتى براى اميرالمؤمنين(عليه السلام)باقى نگذاشت كه آن حضرت به افزايش سطح شناخت مردم بپردازد. گاهى حضرت امير(عليه السلام) با استفاده از همين فرصت هاى اندك، خطبه هايى را ايراد مى فرمود و مردم را متوجه حقايق مى كرد و از اشتباهات و انحرافات بر حذر مى داشت.

اگر خطبه هاى نهج البلاغه را مرور كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه حضرت امير(عليه السلام) در موارد فراوانى با تعبيراتى عجيب از كسانى ياد مى كند كه مردم را گمراه مى كنند. اگر انسان در اين خطبه ها دقت كند تعجب خواهد كرد كه در آن زمان كه هنوز چند دهه بيشتر از وفات پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)نگذشته بود، چه جوّى بر جامعه حاكم شده بود، كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)چنين بياناتى را ايراد فرموده است. پيش از اين اشاره اى به يك قسمت از كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام)كردم. «و إنما سميّت الشبهة شبهةً لأنها تشبه الحق فأما أولياء اللَّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سَمت الهدى و أمّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فيها الضَّلال و دليلهم العمى»1. اگر اين مطلب در آن زمان مصداق نداشت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مورد آن، خطبه ايراد نمى فرمود. از اين كلام مى توان دريافت در آن زمان مباحثى شبهه انگيز در ميان مردم القا شده بود كه موجب اشتباه مى شد. از اين رو، حضرت امير(عليه السلام) مى فرمايد: به اين دليل شبهه را «شبهه» ناميده اند كه ظاهر آن شبيه حق، ولى باطن آن فاسد است. وقتى چنين جوّ تيره و مبهم در فضاى فرهنگى جامعه پديد آمد و حق و باطل آميخته شد و مطالب شبهه ناك رايج شد، در چنين شرايطى گروه اندكى كه اولياى خدا و مؤمنين برجسته و ممتاز هستند، از يقين و جهت گيرى به سوى هدايت بهره مند شده و از فضاى تيره شبهه جان سالم به در مى برند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين كلام نمى فرمايد: «فالمؤمنون»، بلكه مى فرمايد: «فأمّا أولياء اللَّه فضياؤهم فيها اليقين»، مقصود حضرت اين است كه هر مؤمنى از چنين ويژگى برخوردار نيست، بلكه تنها اولياى خدا اينگونه هستند. «فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سَمْت الهدى»، گويا در مسير، علامت هايى براى هدايت به سويى خاص نصب شده است و اولياء الله به واسطه نورانيت خود و با استفاده از آن علامت ها حق و باطل را از يكديگر تمييز داده، راه حق را مى شناسند و از فضاى شبهه آلود خارج مى شوند.

«و أمَّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فيها الضلال»، اما دشمنان خدا در اين شرايط شبهه ناك به فكر گمراهى هستند و اصلا به گمراهى دعوت مى كنند. راهنماى ايشان نيز در اين مسير كورى است. چه مقدار مى توان از كورى براى پيدا كردن راه استفاده كرد؟ آنها آن چنان كوردل هستند و نور هدايت از ايشان سلب شده است كه هيچ راهنمايى ندارند و ديگران را جز به سوى گمراهى دعوت نمى كنند. بنابراين، زمانى كه شبهه اى ايجاد مى شود و جوّ فكرى و فرهنگى شبهه ناك، آلوده و تيره و تار مى شود، در چنين شرايطى تنها اولياى خدا هستند كه با استفاده از يقين، از شبهه نجات پيدا مى كنند. اما ديگران همچنان در گمراهى و حيرت باقى مى مانند.

حضرت امير(عليه السلام) در خطبه ديگرى مى فرمايد: «و آخر قد تسمى عالماً و ليس به»2. اگر اين كلام در جامعه آن روز مصداق نداشت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين سخنان را بر زبان جارى نمى ساخت. آن حضرت مى فرمايد: مى بينم بعضى از افراد خود را به عنوان عالِم و دانشمند معرفى مى كنند و نام خود را عالِم مى گذارند در حالى كه بهره اى از علم نبرده اند، بلكه مجموعه اى از افكار انحرافى را جمع آورى كرده و نام آن را علم گذاشته اند; اين افراد مجموعه اى از گمراهى ها و نادانى هاى ديگران را جمع آورى كرده و افتخار مى كنند كه من از حرفهاى ديگران اطلاع دارم و علم يعنى همين!!


1. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 2، ص 298.

2. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 1، ص 382.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org