قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

پاسخ شبهه

در مقابل اينها چه بايد گفت؟ خود قرآن تصريح مى كند كه قرآن تأويلى دارد و اين قابل انكار نيست. اما آيا تأويل داشتن ـ به فرض اين كه تأويل از قبيل مفاهيم باشد و كسانى هم بتوانند اين تأويل قرآن را بشناسند ـ مجوّز دست برداشتن از ظواهر قرآن است و به اين معناست كه ظواهر قرآن ديگر حجت نيست؟ وجود تأويل براى قرآن به معناى استغناى از ظاهر و عمل نكردن به ظاهر قرآن نيست. به علاوه، خود قرآن مى فرمايد «و ما يعلم تأويله الا الله». اگر هم «والراسخون فى العلم» بر آن عطف شود، مصاديق آن، بنا بر آنچه در روايات آمده، ائمه اطهار(عليهم السلام) هستند. دانستن تأويل قرآن كار هر كسى نيست و اين گونه نيست كه هر كسى بتواند ادعا كند كه مطلبى را كه من مى گويم تأويل قرآن است. بنابراين، از اين مطلب كه قرآن داراى تأويلى است، نمى توان استفاده كرد كه ما مى توانيم به تأويل قرآن دست پيدا كنيم و ديگر احتياجى به ظاهر قرآن نيست، به همان تأويل اكتفا مى كنيم و تأويل همين است كه ما مى فهميم.

و به همين ترتيب، وجود بطن و باطن براى قرآن به اين معنا نيست كه همه مى توانند باطن قرآن را تشخيص دهند، بلكه اشاره شده كه باطن قرآن را بايد از ائمه اطهار(عليهم السلام)پرسيد و آنها باطن قرآن را مى دانند1. به هر حال، خواه افراد ديگر بتوانند به بعضى از بطون قرآن دسترسى پيدا كنند و خواه نتوانند، بطون قرآن موجب استغناى از ظاهر و صرف نظر كردن از ظاهر نيست، بلكه بايد از عمل به ظاهر قرآن به باطن رسيد. درست است كه قران حقايق باطنى نيز دارد، ولى همه آن حقايق را نمى فهمند و تنها از طريق عمل به ظواهر قرآن، بسته به مراتب كمال انسانى، مى توان به آن حقايق دست يافت و آنها را درك كرد. به طور مثال ما هيچ گاه نمى توانيم آن حالتى را كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) در حال عبادت با خدا داشته اند، درك كنيم و نبايد طمع آن را داشته باشيم. اما اگر افرادى از راه آنها پيروى كردند و به دستورهاى آنها دقيقاً عمل نمودند ـ دستوراتى كه بسيار عميق، پيچيده و دشوار است ـ ممكن است به تدريج از بطون قرآن و از كمالات و مقاماتى كه بزرگان دين و اولياى خدا به آن رسيده بودند، بويى ببرند و بفهمند آنها از چه مقوله اى است، ولى رسيدن به آن در گرو عمل به همين دستورها است. مثال ساده اى بيان مى كنم.

همه ما نماز مى خوانيم و در نمازمان مى گوييم «اياك نعبد و اياك نستعين»، يعنى تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى خواهيم. و حداكثر كارى كه مى كنيم اينست كه آن گاه كه اين آيه را مى خوانيم، به معناى آن هم توجه مى كنيم. اما هر يك از شما اين سؤال را از خود بپرسيد كه آيا به راستى در زندگى از غير خدا يارى نمى خواهيد؟ آيا اين كه مى گوييم «اياك نستعين» يعنى فقط از تو يارى مى خواهيم، راست مى گوييم؟ آيا حتى براى چند دقيقه براى ما چنين حالى پيدا شده است كه فقط از خدا يارى بخواهيم و اميدى به هيچ كس ديگر نداشته باشيم؟ خوشا به حال كسانى كه چند دقيقه چنين حالى پيدا كرده باشند. ولى وقتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: «اياك نعبد و اياك نستعين»، اين كلمات را از عمق جان مى گفتند و كاملا راست بود، به اين جهت آنها صادق و صدّيق ناميده شده اند. صدّيق مبالغه در صدق است، يعنى كسى كه خيلى راست مى گويد. آنها واقعاً در هيچ كارى جز به خدا اميد ندارند و جز از او يارى نمى خواهند. امّا اكثر ما از همه كس يارى مى خواهيم جز از خدا!

نقل مى كنند كه مرحوم شيخ جعفر شوشترى، آن واعظ معروف و بزرگ كه در تاريخ درخشيد و از لحاظ وعظ كم نظير بود، در يك مجلس عمومى ـ گويا در ميدان نقش جهان اصفهان ـ گفته بود: اى مردم! من امروز چيزى را مى خواهم بگويم كه نه خدا گفته، نه پيغمبر و نه هيچ امامى. مردم سكوت كرده بودند تا ببينند شيخ براى موعظه مردم، برخلاف خدا و پيغمبر و امام، چه مى خواهد بگويد. فرموده بود همه انبياء و اولياء گفتند شرك نورزيد و براى خدا شريك قائل نشويد; اما من امروز آمده ام به شما بگويم خدا را هم در كارهايتان شريك كنيد . شما براى همه كار مى كنيد جز براى خدا. من آمده ام دعوت به شرك كنم و بگويم لااقل خدا را در كارهايتان شريك كنيد و قدرى كارهايتان را هم براى خدا انجام دهيد. يافتن حقيقت حالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) با ادّعا ممكن نيست، بلكه يك عمر تهذيب، تزكيه و رياضت شرعى لازم است تا انسان چنين حالى را پيدا كند كه جز به خدا، به هيچ چيزى اميد نداشته باشد.

در مناجات شعبانيه ـ كه حضرت امام [رضوان الله عليه] خيلى سفارش مى كردند كه در ماه شعبان بخوانيد ـ آمده است: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك» يعنى خدايا كارى كن كه من از همه چيز قطع اميد كنم و فقط به تو اعتماد داشته باشم. كمال انقطاع يعنى بريده شدن از همه چيز و اين آرزوى اولياى خدا است. «اياك نستعين» نيز به همين معناست. معناى ظاهرى «اياك نعبد و اياك نستعين» اين است كه مثل بت پرستان بت نمى پرستيم و از بت ها يارى نمى خواهيم فقط خدا را مى پرستيم، نه بت ها را و فقط از خدا كمك مى خواهيم نه از بت ها. اما باطنش اين است كه از هيچ كس كمك نمى خواهيم. «اياك» دلالت بر حصر مى كند و به تعبير علمى: ظاهرش حصر اضافى و نسبى است يعنى تنها از تو كمك مى خواهيم نه از بت ها، اما باطنش حصر حقيقى است، يعنى فقط از تو و نه از هيچ كس ديگر. پس ظاهرش اين است كه از بتها كمك نمى خواهيم و باطنش اين است كه به هيچ موجود ديگرى اميد كمك نداريم. اين نمونه كوچكى از معارف بلند قرآنى بود. قرآن، معارف عميقى دارد كه به خصوص از بيانات اهل بيت [سلام الله عليهم اجمعين] استفاده مى شود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره قرآن مى فرمايد: دريايى است كه كسى به عمقش نمى رسد و عجايبى دارد كه هيچ گاه اين عجايب تمام شدنى نيست. هر چه زمان بگذرد، عجايب قرآن بيشتر ظهور پيدا مى كند.

افراد عادى نمى توانند همه مراتب معنا و حقيقت چنين كتابى را بفهمند. معنا و حقيقتى كه در عمق اين ظواهر هست، به يك معنا بطنى از بطون آيات است و وقتى به آن بطن برسيم، مى بينيم باز عمق بيشترى دارد «و لبطنه بطن». به هر حال، بطون هر چه باشند، وجود آنها به هيچ وجه به اين معنا نيست كه شما مى توانيد از ظاهر دست برداريد. كسى كه مى خواهد بگويد فقط بايد از خدا كمك گرفت، آيا ممكن است هيچ اظهار عبادت و خضوعى در مقابل خدا نكند و در عين حال معتقد باشد كه در واقع فقط دلش با خداست؟ گاهى مى گويند دلت پاك باشد; ظاهر مهم نيست. ولى اين اشتباه است، چون هنگامى دل پاك مى شود كه ظاهر هم پاك باشد. با پاك كردن ظاهر، به تدريج مى توان دل را هم پاك كرد. اگر ظاهر انسان آلوده به گناه باشد، چگونه ممكن است دلش با خدا باشد؟

پس اين شبهه كه چون قرآن بطون و تأويلى دارد، ما حق داريم هر گونه دلمان خواست بطونى براى آن بيان كنيم و از ظاهر آن هم دست برداريم، درست نيست.

يك نكته درباره بعضى از افراد شاّذ و نادرى كه در زمان هاى قديم در مقام تفسير قرآن برآمده اند و فقط به ذكر نكته هاى ذوقى اكتفا كرده و تفسير ظاهر نكرده اند، قابل ذكر است و آن اينكه اساساً انگيزه ايشان براى نوشتن آن كتاب تفسيرى يا تأويل، اين بوده كه آن نكته هاى ذوقى را كه به ذهنشان مى رسيده، يادداشت كنند. مقصود، بعضى از كتابهايى است كه به عنوان تأويل هاى عرفانى شناخته مى شود و موجب شده كه برخى تصور كنند كه نويسندگان آنها فقط اين تفسيرها را معناى صحيح قرآن دانسته و معناى ظاهرى قرآن و تفسير لفظى آن را معتبر نمى دانسته اند و با استناد به اين كتابها مى گويند وقتى به حقيقت رسيديد، نيازى به ظاهر نداريد. اگر كسى چنين تصورى داشته كه قرآن فقط همان معناى ذوقى است كه به ذهن او آمده و احياناً به عنوان تأويل يا باطن قرآن مطرح كرده و ظاهر قرآن ابداً معتبر نمى باشد، فرد بسيار منحرفى بوده و به هيچ وجه نمى توان سخن او را پذيرفت; ولى ما چنين سوء ظنى نسبت به آنها نداريم و معتقديم مقصود آنها اين بوده كه نكته هاى ذوقى را بيان كنند نه اين كه اصلا ظواهر قرآن را معتبر نمى دانسته و فقط همان نكته هاى ذوقى را كه به خيال خودشان تأويل است، داراى اعتبار مى دانسته اند.

به هر حال، ما آنها را نديده ايم تا مقصودشان را از خودشان بپرسيم. ولى از دو صورت خارج نيست: صورت اول اين است كه آنها معتقد بودند كه ظواهر قرآن معتبر است و بايد به آن عمل كرد و به آن ملتزم بود و در ضمن نكته هاى ذوقى هم دارد كه مى توان به عنوان يك مطلب ظنى بيان كرد، و در عين حال كسانى ممكن است بگويند اين ظن شما اشتباه است و اين نكته ذوقى را هم كه استفاده كرده ايد، درست نيست. اگر مقصود آنها اين بوده، تا حدى قابل قبول است و معنايش اين نيست كه دست از ظاهر قرآن برداشته اند. اما اگر واقعاً معتقد بوده اند كه ظاهر قرآن اعتبار ندارد و جز همين نكته هاى ذوقى منظور ديگرى در قرآن نبوده، اين انحراف بزرگى است و ما از آنها تبرّى مى جوييم.

خود قرآن، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) به خواندن قرآن و تأمل در آن تشويق كرده اند «افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها»2 فرموده اند: وقتى دستتان از همه جا كوتاه مى شود و فتنه ها شما را فرا مى گيرد و در حيرت و گمراهى مى مانيد، دست به دامن قرآن بزنيد تا شما را نجات بدهد. «فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن»3 اگر در چنين حالتى به سراغ قرآن برويم، مى فرمايد: «اقيموا الصلوة و آتوالزكوة» و ساير مطالبى كه در قرآن هست اما چنانچه بگوييم ظواهر اينها هيچ اعتبارى ندارد، بلكه منظور يك مطلب باطنى است كه مردم نمى فهمند، در اين صورت چگونه ميخواهيم بوسيله قرآن از فتنه ها نجات يابيم؟ آيا چنين گمانى ابزارى براى وقوع در فتنه نيست؟ و اگر كسى بدون هيچ شاهد و دليلى ادعا كند كه منظور از اين آيه فلان چيز است آيا در اين صورت رفع گمراهى مى شود؟ و آيا اين كار بيهوده و عبثى نيست كه قرآن اين همه آيه داشته باشد و تأكيد كند كه اينها نور، هدايت، موعظه و «شفاء لما فى الصدور» است اما شما معناى آن را نمى فهميد و اين معانى ظاهرى مراد نيست، بلكه چيز ديگرى مراد است كه بعضى افراد ادعا مى كنند كه آن باطن و حقيقت قرآن است و آن معناى باطنى درست است امّا شما آن معنا را نمى فهميد؟ در اين صورت قرآن چه شفايى و چه موعظه اى براى مردم است؟ چه نورى است كه همه بايد از آن استفاده كنند؟

پس وجود تأويل يا بطون براى قرآن به هيچ وجه به معناى معتبر نبودن تفسير لفظى و آنچه از ظواهر قرآن استفاده مى شود، نيست. اگر افرادى چنين تصورى داشته باشند، تصورى كاملا غلط و انحرافى و مايه گمراهى است و بايد از آنها تبرّى بجوييم.


1. ر.ك بحارالانوار، ج 92، باب 8.

2. محمد، 24.

3. بحارالانوار، ج 92، ص 17.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org