قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بنى اميه در كمين خلافت

از ديدگاه بنى اميه رقيبان آنها سلطنت را ربوده و بنى اميه را از ميدان خارج كرده بودند. آنها هم مغلوب حريف شده و بايد روزى اين مغلوبيت و شكست را جبران كنند. عده اى از همين مسلمانان نمازخوان چنين تفكرى داشتند و حتى گاهى بعضى از ايشان در جامعه به مقامات عالى هم رسيدند. كسانى كه در روايات در مورد آنها گفته شده است: «لم يؤمنوا بالله طرفة عين». آنها حتى لحظه اى به خدا ايمان نياورده بودند; اما عمرى مردم را با تظاهر به ايمان، فريب مى دادند. البته شياطينى كه بتوانند به عنوان مغز متفكر، چنين توطئه هاى عظيمى را طراحى كرده و در فرصت مناسب اين فتنه هاى بزرگ را بر پا كنند، زياد نيستند ولى سرچشمه تمام فتنه ها همين مغزهاى متفكر هستند. عده ديگرى نيز فريب ايشان را خورده و بازيچه دست آنها مى شوند و تحت تأثير آنها قرار گرفته، به اميد اينكه در سايه حمايت از ايشان به نوايى برسند، از آنها حمايت مى كنند. به خصوص زمانى كه اين شياطين از قدرت و سرمايه برخوردار باشند، زمينه مناسب ترى را براى فريب ديگران در اختيار دارند. فراموش نكنيد كه ابوسفيان هم يكى از ثروتمندهاى عرب بود. گرچه عده اى از مردم ساده دل، فريب سادگى خود را خورده و نوكر بى جيره و مواجب بودند اما هواداران بنى اميه به طمع مال يا مقام، تابع دستورهاى آنها بودند. زمانى كه بنى اميه از تمكن مالى برخوردار بودند، عده زيادى به طمع سكه هاى طلا از آنها حمايت كردند و زمانى كه بنى اميه صاحب قدرت شدند، به اميد كسب پست و مقام تابع آنها بودند. حتى زمانى كه بنى اميه به قدرت نرسيده بودند، بعضى افراد حمايت از ايشان را مشروط به گرفتن پست و مقام از آنها مى كردند. آنها هم در آن روزگار با يكديگر ائتلاف مى كردند كه هر زمان به مقامى رسيدند، به فكر يكديگر باشند.

اما اكثريت افرادى كه دنباله رو آنها بودند، مردم ساده دلى بودند كه با تبليغات، تهديد يا تطميع مختصرى فريفته آنها شده بدون مزد و پاداش براى آنها كار مى كردند.

بنابراين گروه اول، تعداد اندكى از افرادى مانند ابوسفيان، مغيره، ابوعبيده جراح و بعضى ديگر بودند كه جمع شياطين طراح و مغزهاى متفكر فتنه را تشكيل مى دادند. عده ديگرى هم به واسطه وابستگى قبيلگى يا به طمع مال و مقام در پى گروه اول به راه مى افتادند. اما گروه سوم كه اكثريت را تشكيل مى دادند تنها به واسطه ساده دلى دنباله رو اين جريان بودند. اگر گفته شود بزرگ ترين عامل انحراف اسلام از مسير صحيح خود، سادگى توده مردم بوده است، سخن گزافى نيست. البته نقش شيطان هايى كه فتنه ها را طراحى مى كردند قابل انكار نيست چون آنها نقش اصلى را بازى مى كردند. اما اگر توده مردم از آنها تبعيت نمى كردند، آنها هم كارى از پيش نمى بردند. اگر سادگى مردم نبود، شياطين نمى توانستند نقشه هاى خود را پياده كنند.

پس از استقرار معاويه در شام، بنى اميه به صورتهاى مختلف مردم را فريب دادند تا به جنگ با على(عليه السلام) كشاندند و جريانات ديگرى كه همه كمابيش از آن اطلاع داريد.

به عنوان مثال در ماجراى قتل عثمان بعضى از آنها بيشترين نقش را در كشته شدن عثمان داشتند. در كتب معتبر تاريخ نقل شده است كه عايشه از كسانى بود كه مردم را به كشتن عثمان تحريك مى كرد و مى گفت «اقتلوا نعثلا»1. عايشه، عثمان، را «نعثل» مى ناميد. همچنين معاويه از افرادى بود كه علاقه فراوانى به كشته شدن عثمان داشت تا خودش به نان و نوايى برسد چون مى دانست تا زمانى كه عثمان زنده است نوبت به خلافت او نمى رسد. معاويه مى توانست از قتل جلوگيرى كند ولى هيچ عكس العملى نشان نداد. اما همين افرادى كه بيشترين نقش را در قتل عثمان داشتند، زمانى كه عثمان كشته شد، فرياد "وا عثمانا!" سردادند و پيراهن عثمان را عَلَم كردند تا به اين بهانه با على(عليه السلام) بجنگند. با وجود اين كه على(عليه السلام) هيچ نقشى در كشته شدن عثمان نداشت و حتى زمانى كه عثمان در محاصره بود و آب را به روى او بسته بودند، اميرالمؤمنين(عليه السلام)توسط امام حسن(عليه السلام)براى او آب فرستاد. با اين حال، اين شياطين به على(عليه السلام)گفتند كه «تو قاتل عثمان هستى.» تبليغات، غير از اين نيست. به اندازه اى بر عليه اميرالمؤمنين(عليه السلام) تبليغات منفى كردند كه مردم شام كه ساده لوح تر از ديگران بودند، باور نمى كردند كه اصلا على(عليه السلام) مومن و نمازخوان باشد. حتى زمانى كه گفته شد على(عليه السلام) در مسجد كوفه در حال نماز كشته شده است، آنها گفتند: مگر على نماز مى خواند؟!!!

در مورد ساده لوحى مردم شام داستانهاى فراوانى در تاريخ نقل شده است. يكى از آن داستانها اين است بعد از جنگ صفين سربازان معاويه شتر يكى از ياران حضرت امير(عليه السلام) را غصب كرده بودند. او براى باز پس گرفتن شترش نزد معاويه آمد. معاويه از او خواست كه براى اثبات ادعاى خود شاهدى بياورد. اما كسى در شام او را نمى شناخت. لذا نتوانست ادعاى خود را ثابت كند. اما كسى كه شتر او را غصب كرده بود، دو نفر شاهد آورد كه به نفع او شهادت دادند و گفتند: «اين شتر ماده متعلق به فلان شخص است». معاويه هم بر اساس شهادت آن دو نفر گفت كه شتر از آنِ همان شخص شامى است. صاحب اصلى شتر در اعتراض به قضاوت گفت: شتر من شتر نر است، چگونه اين دو نفر شهادت دادند كه اين شتر ماده متعلق به اين فرد شامى است و تو هم بر اساس گفته آنها قضاوت كردى؟! معاويه در جواب گفت: برو به على بگو معاويه صدها هزار سرباز دارد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمى دهند. من با اين چنين سربازانى به جنگ با على مى آيم.

 


1. بحارالانوار، ج 31، ص 295.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org