قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

شرايط متغير اجتماعى و وظيفه هدايت فكرى جامعه

در چنين شرايطى كه شبهات در جامعه رواج يافته و عالم نماها در ميان مردم مشغول گمراه كردن آنها هستند، اگر حضرت على(عليه السلام) بخواهد مردم را متوجه سازد كه رفتارشان اشتباه و اعتقاداتشان نادرست است، و اينكه از روز رحلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مردم به سراغ ديگران رفتند، اشتباه بوده و بسيارى از آنچه طى بيست و پنج سال به آنها القا شد صحت ندارد و رفتارهايى كه بر اساس اين اعتقادات انجام شده رفتار صحيح اسلامى نبوده است، چه مقدار زمان لازم است تا حضرت على(عليه السلام) اين اشتباهات را اصلاح كند؟ حداقل بيست و پنج سال زمان لازم است تا اين شرايط تغيير كند، اما دوران حكومت آن حضرت كمتر از پنج سال بود كه بيشتر آن به جنگ گذشت.

در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) جنگ هاى زيادى با كفار و مشركين انجام گرفت. پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) برخى تصور كردند چون بساط كفر و شرك برچيده شده است، از اين پس جنگى در كار نخواهد بود. اما در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) مجدداً جنگ ها از سر گرفته شد، با اين تفاوت كه در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مسلمانان با كفار و مشركين مى جنگيدند، اما در زمان حضرت امير(عليه السلام) جنگ ها بين گروههايى از مسلمانان واقع شد. جنگيدن با افرادى كه سردمدار آنها همسر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و فرمانده ايشان دو تن از اصحاب بزرگ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) هستند كه يكى از آنها پسر عمه آن حضرت است، كار ساده اى نيست. در كمتر از پنج سال خلافت حضرت امير(عليه السلام) به اندازه اى جنگ ادامه يافت، كه عموم مردم خسته شدند. به همين دليل در زمان امام حسن(عليه السلام) به سرعت صلح را پذيرفتند. حال، امام حسين(عليه السلام)با نسلى مواجه شده است كه بهره و شناخت كاملى از معارف اسلامى ندارند و افرادى در سراسر جامعه پيدا شده اند كه افكار انحرافى و شبهه ناك را القا مى كنند و مردم تحت تأثير آنها واقع مى شوند. بدتر از همه اين كه كار به جايى رسيده است كه كسى قرار است بر مسند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) تكيه زند و به اصطلاح، نقش آن حضرت را در جامعه ايفا كند، كه به طور علنى بر خلاف دستورهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رفتار مى كند. كسى قصد جانشينى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)را دارد كه به شرابخوارى عادت دارد. چنين كسى قرار است احكام اسلام را اجرا كند! مردم هم با چنين شخصى بيعت كرده اند; نه تنها مردم شام، بلكه مردم مدينه نيز، غير از چند نفر، همه با يزيد بيعت كرده اند. در چنين شرايطى تغيير نظر و تزلزل و نوسان در فكر، امرى طبيعى است.

در زمان امام حسين(عليه السلام) شرايط به گونه اى است كه در جامعه زيربناى فكرى ثابتى باقى نمانده است تا مردم بتوانند به آن اتكا كنند، ارزشهاى ثابتى بر جا نمانده است تا بتوان به آنها اعتماد كرد، هم باورها سست شده و هم ارزشها ضعيف شده است. در اين شرايط اگر عده اى با يك استدلال ضعيف، راهنمايى و ارشاد مطلبى را پذيرفتند، چون از پايه فكرى مستحكمى برخوردار نيستند، به سرعت مضطرب مى شوند. داستان بيعت شكنى مردم كوفه از اين قرار بود كه اين مردم به واسطه انسى كه با كلمات حضرت على(عليه السلام)داشتند و از هياهوى مردم شام هم دور بودند، وجدان بيدار در ميان آنها هنوز بيشتر از شهرهاى ديگر بود. آنها مشكلات حكومت اموى را به خوبى درك و خطرهاى حكومت معاويه را لمس مى كردند، در جنگ صفّين ديده بودند كه مردم شام چگونه آدمهايى هستند، چه حيله هايى به كار مى برند و چه اندازه نسبت به اسلام وفادار هستند. از اين رو، آنها ابتدا بر اساس راهنمايى وجدان الهى و فطرت سالمشان با خود گفتند: براى نجات يافتن از حكومت شخصى مثل معاويه و پس از او فردى بدتر از او، يعنى يزيد، بهتر است امام حسين(عليه السلام) را به خلافت انتخاب كنيم. لذا از امام حسين(عليه السلام) دعوت كردند. ولى همين مردم نه ايمان محكمى داشتند و نه از معرفت صحيحى برخوردار بودند. هرچند گرايش فطرى سالمى در ايشان پيدا شده بود، اما ريشه عقلانى قوى نداشت. از سوى ديگر از عواطف انسانى و مذهبى قوى و محكمى كه پشتوانه ايمان و باورهايشان باشد، نيز برخوردار نبودند. به همين دليل به سرعت مضطرب مى شدند و تغيير رأى و رفتار مى دادند. در چنين شرايطى عبيد الله بن زياد وارد كوفه شد. او ابتدا به صورتى وارد كوفه شد كه مردم تصور كردند امام حسين(عليه السلام) آمده است. عبيدالله در حالى كه صورت خود را پوشانده بود همراه با اوباشى كه با خود آورده بود، به شهر داخل شد و دارالاماره را تصرف كرد. پس از آن، با توجه به شناختى كه نسبت به ضعف ايمان مردم كوفه داشت، با تهديد و تطميع، مردم را از يارى امام حسين(عليه السلام) باز داشت، سران قبايل و طوايف را با هدايا و جوايز آرام كرد و بقيه مردم را هم در مسجد كوفه جمع كرد و در يك سخنرانى به آنها گفت كه همه مسلمانان با يزيد بيعت كرده اند و امروز حكومت حق، حكومت يزيد است، هر كس با او مخالفت كند، مخالف اسلام و مخالف نظام اسلامى است و قصد فعاليت بر ضدّ اسلام را دارد و ما موظفيم از چنين آشوبهايى جلوگيرى كنيم. لذا، من اجازه نمى دهم در اين شهر كسى با شخص ديگرى به جز يزيد بيعت كند. عبيدالله بن زياد با كمك تبليغ، تطميع و تهديد مردم را از يارى امام حسين(عليه السلام)باز داشت. همچنين عبيدالله دستور داد عده اى مانند مسلم بن عقيل، هانى بن عروه و افراد ديگرى را كه به امام(عليه السلام) وفادار مانده بودند در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنها را در كوچه و خيابان بياندازند.

مردم نيز با مشاهده چنين شرايطى ترسيدند و از صحنه خارج شدند. حال، سؤال اين است كه طبيعى است كه افراد سست ايمان كه اعتقاداتشان ضعيف است و مبناى عقلانى ندارد، در چنين شرايطى به سرعت در مقابل تهديدها بترسند و عقب نشينى كنند، اما چرا اين مردم به روى امام حسين(عليه السلام) شمشير كشيدند؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org