قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

از صلح حسنى تا قيام حسينى

در آن زمان وظيفه سيدالشهدا چه بود؟ آيا بايد لشكرى فراهم كند و با بنى اميه بجنگد؟ چه كسى آن حضرت را همراهى مى كرد؟ مگر با برادر بزرگوارش چه كردند؟ بعضى از فرماندهان لشكر امام حسن(عليه السلام) كه به سپاه معاويه پيوستند، از پسر عموها و نزديكان آن حضرت بودند و با اين حال هداياى معاويه را قبول كردند. با اين وجود چه كسى آمادگى همراهى با امام حسين(عليه السلام) در جنگ با معاويه و يزيد را داشت؟! پس نه موعظه و نصيحت فايده اى داشت نه لشكركشى و جنگ و توسل به سلاح، آنگونه كه حضرت على(عليه السلام) در مقابل معاويه رفتار كرد. در آن زمان كسى مانند ياران على(عليه السلام) باقى نمانده بود. ياران حضرت امير(عليه السلام) هم اواخر امر خسته شده بودند و حاضر به شركت در جنگ نمى شدند. بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه در مذمت كسانى است كه براى شركت در جنگ سستى مى كردند. تعبيرات عجيبى مانند «يا اشباه الرجال و لا رجال»، اى مردنماها! مادرتان به عزايتان بنشيند. چقدر فرياد بزنم كه بايد براى نبرد مهيا شويد، اما شما هيچ حركتى از خود نشان ندهيد؟! آيا چنين كسانى آمادگى جنگ با معاويه و يزيد را در ركاب امام حسين(عليه السلام) داشتند؟

آيا در چنين شرايطى راه ديگرى براى حفظ اسلام وجود داشت؟ تنها يك راه براى امام حسين(عليه السلام) باقى مانده بود. هنوز در ميان مردم كسانى بودند كه حسين(عليه السلام) را بر دوش پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ديده اند. هنوز كسانى بودند كه ديده بودند پيغمبر تا چه اندازه به اين نوه اش اظهار محبت مى كرد، لب و دندانش را مى بوسيد، به مردم سفارش او را مى كرد و مى فرمود: «هر كس حسين را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است.» به هر حال مردم هنوز در اعماق وجود خود علاقه اى به خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) داشتند و گرچه از ايشان اطاعت نمى كردند، امابه واسطه فطرت خود هنوز به اهل بيت(عليهم السلام) محبت داشتند. كسانى كه به اين خانواده احترام مى گذاشتند كم نبودند. در مرثيه ها شنيده ايد كه حتى در كاخ يزيد، همسران و كنيزان او هنگامى كه متوجه شدند اسراى كربلا از خاندان پيغمبر(عليه السلام)هستند، فرياد اعتراضشان بلند شد. به تعبير ديگر آنچه براى سيدالشهدا(عليه السلام) باقى مانده بود، آبرو بود. و گر نه، ديگر نه بيان و درس و موعظه اثرى مى كرد و نه امكان فعاليت نظامى و جنگ وجود داشت.

از زمان شهادت امام حسن(عليه السلام) تا زمان مرگ معاويه و بيعت گرفتن براى يزيد حدود ده سال به طول انجاميد. طى اين مدت امام حسين(عليه السلام) سعى كرد افرادى را تربيت كند كه بتواند به كمك آنها حركت موج آفرينى را در جامعه ايجاد كند. امام حسين(عليه السلام) ده سال فعاليت مخفى و زيرزمينى انجام داد و تلاش هاى فراوانى كرد. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف پيغام مى داد. به خصوص در ايام حج مسلمانان مخصوصاً كسانى كه تحصيل كرده و متشخص بودند را، جمع ميكرد و به موعظه و نصيحت آنها مى پرداخت. از حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) چندين خطبه در منى نقل شده است كه خطبه هاى عجيبى است. اين خطبه ها حكايت از اين دارند كه طى اين ده سال امام حسين(عليه السلام) چه مقدار براى تربيت نيرو و كادرسازى فعاليت كرد. آن حضرت مخفيانه و به دور از چشم دولت فعاليت هايى كرد تا براى عده اى در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى تبيين كند كه اسلام در معرض خطر است. حضرت سيدالشهدا اين كارها را انجام داد تا پس از قيام او، عده اى در اطراف بلاد اسلامى با شنيدن ظلمى كه به اهل بيت شده، آرام ننشينند. آن حضرت شرايط فرهنگى مناسبى را در جامعه ايجاد كرد كه بتواند از شهادتش بهره لازم را ببرد. اگر آن بزرگوار فقط به كربلا مى آمد و در آنجا كشته مى شد، نتيجه كامل حاصل نمى شد. اتفاقاً امويان هم قصد داشتند همين كار را انجام دهند. زمانى كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) در مكه بود، آنها نقشه اى براى آن حضرت طراحى كردند. علت اين كه حضرت فقط عمره را به جا آورد و براى اعمال حج در مكه باقى نماند، همين بود كه بنى اميه قصد داشتند در حال حج ايشان را به شهادت برسانند.

اگر اين توطئه اجرا مى شد، از سويى حرمت خانه خدا و حرم امن الهى شكسته مى شد و اين خود، موجب سنت شكنى بود و از آن پس اين بدعت رواج مى يافت كه مردم در خانه خدا هم امنيت نداشته باشند; از سوى ديگر خون حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)هم پايمال مى شد. لذا، آن حضرت با تدبيرى اين حركت را با بهره بردارى از شرايطى كه پيش آمده بود، به گونه اى تنظيم كرد كه بتواند از قيام و شهادت خود بهره كامل را ببرد. از جمله شرايطى كه براى بهره بردارى حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) فراهم شد اين بود كه مردم كوفه كه پايتخت حكومت حضرت على(عليه السلام) بود و سالها پاى منبر آن بزرگوار نشسته بودند، هنگامى كه متوجّه شدند قرار است يزيد بر مسند خلافت حضرت على(عليه السلام) تكيه زند، با خود گفتند، براى پيشگيرى از اين كار راهى وجود ندارد جز اين كه امام حسين(عليه السلام)را وادار به پذيرش حكومت كنيم.

بر همين اساس اهل كوفه دوازده هزار نامه براى امام حسين(عليه السلام) نوشتند. ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا اهل بصره، اهل مدينه و يا ديگران اين كار را انجام ندادند؟ مگر گفته نمى شود كوفيان بىوفا بودند؟ با اين وجود چه انگيزه اى موجب شد كه كوفيان امام حسين(عليه السلام)را به حكومت دعوت كنند؟ اساساً مسأله امامت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)ابتدا توسط مردم كوفه مطرح شد. دليل اين امر اين بود كه آنها شاگردان حضرت على(عليه السلام)بودند، سالها پاى منبر حضرت على(عليه السلام) نشسته بودند، تربيت شده دست حضرت على(عليه السلام) بودند و بسيارى از ايشان هم شيعيان خوبى بودند. مردم كوفه نامه هايى به امام(عليه السلام) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام كنند و گفتند براى حفظ ارزش هاى اسلامى راهى باقى نمانده است جز اين كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) امامت را قبول كند. ما هم آمادگى آن را داريم كه هر چه داريم در اختيار امام(عليه السلام) قرار دهيم. حضرت با وجود اينكه ايشان را به خوبى مى شناخت و مى دانست كه آنها به عهد خود وفا نخواهند كرد، اما اين موقعيت را مغتنم شمرد تا از آن براى طرحى كه در نظر داشت، بهره بردارى كند و آن طرح مبارزه شهادت طلبانه عليه دستگاه فساد، ظلم و كفر بود. لذا ابتدا مسلم را به كوفه فرستاد و آن ماجرايى اتفاق افتاد كه بارها آن را شنيده ايد. گر چه بايد اين داستانها هر روز تكرار شود و ما از آنها براى زندگى امروز خود درس بگيريم و فقط به اظهار تأثر اكتفا نكنيم.

بنابراين، علت اين كه امام حسين(عليه السلام) اين رفتار خاص را در پيش گرفت، اين بود كه راه هاى ديگر مسدود بود و آن حضرت تنها از اين راه كه آبرو و خون خود و عزيزانش را فدا كند و اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، مى توانست اسلام را زنده نگه دارد. اگر آن بزرگوار اين كار را انجام نمى داد، جريانى كه از دوران حكومت عثمان در زمان معاويه شروع شده بود ادامه مى يافت احكام اسلام به كلى فراموش مى شد. به خصوص در شام كه تنها نامى از نماز باقى مانده بود، آن هم چه نمازى! حتماً شنيده ايد بعضى از خلفاى بنى اميه روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. يكى ديگر از ايشان در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت خواند. پس از اينكه به او گفتند ما تا به حال نماز صبح را دو ركعت مى خوانديم، چگونه شما چهار ركعت خواندى؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر مى خواهيد بيشتر هم بخوانم!

اينها به اصطلاح، خليفه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بودند! اما اينكه چه بر سر اموال مسلمين مى آمد؟ گويا هيچ تكليفى نسبت به بيت المال و ضعفا و فقرا براى ايشان وجود نداشت. اموال بيت المال بازيچه دست دستگاه خلافت بود و به هر كس اراده آنها تعلق مى گرفت، به او هديه و جايزه مى دادند تا او ايشان را مدح كند يا از آنها حمايت كند. بيت المال وسيله اى براى حفظ رياست و حكومت آنها بود و آن را تنها در اين راه هزينه مى كردند، گويا آنها وظيفه اى شرعى در مورد بيت المال نداشتند و نبايد بالسويه بين مردم تقسيم شود. كسى كه حتى اگر برادرش اندكى بيشتر گندم از بيت المال طلب مى كرد، پاسخ او را با آهن گداخته مى داد، حضرت على(عليه السلام) بود. تفاوت بين اين دو رفتار از كجا تا به كجاست؟

اگر آن روش ادامه پيدا كرده بود، يقيناً چيزى از حقايق اسلام باقى نمانده بود. نه تنها معارف تشيع و اهل بيت(عليهم السلام) به بركت خون حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) باقى مانده است، بلكه همان مقدار از اسلام كه در اختيار اهل تسنن هم هست به بركت خون حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)حفظ شده است. به واسطه زمينه چينى هاى امام حسين(عليه السلام) بود كه پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و كنار مملكت اسلامى قيام ها و حركت ها شروع شد. اگر پيش از آن زمينه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) چنين تأثيرى در متزلزل كردن حكومت بنى اميه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حركت توابين و قيام هاى ديگر شروع شد؟ گرچه هيچ يك از آنها نتوانستند يك حكومت مركزى قوى به وجود آورند، ولى به دليل اين قيام ها بنى اميه هم دوام نياوردند و پس از آن نتوانستند به نام حكومت اسلامى با احكام و معارف اسلام بازى كنند. در نتيجه قيام حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) مردم متوجه شدند كه بنى اميه خليفه به حقّ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)نيستند. اين اولين خدمتى بود كه حسين بن على(عليه السلام) با قيام خود انجام داد. پيش از آن مردم باور كرده بودند كه اطاعت هر كس كه بر اين مسند بنشيند، مانند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)واجب است، حتى اگر زنازاده باشد و يا در حال حكم كردن و نماز خواندن مست باشد! آنها مى گفتند اين شخص خليفه مسلمين است و بايد از او اطاعت كنند.

كسى كه اين سد را شكست و اين هشيارى را به مردم داد كه هر كس بر مسند حكومت نشست حق حكومت ندارد، امام حسين(عليه السلام) بود. حاكم بايد معصوم باشد و يا به اذن معصوم(عليه السلام)و طبق احكام خدا رفتار كند. در غير اين صورت حاكم با ساير مردم تفاوتى ندارد. كسى بدون چون و چرا اطاعتش واجب است كه معصوم باشد و خدا عصمت او را تضمين كرده باشد. افراد ديگرى كه از طرف معصوم با اذن خاص يا با اذن عام تعيين مى شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است كه طبق احكام شرع عمل كنند و گرنه اطاعت هر اولوالامرى واجب نيست. هنوز بسيارى از برادران اهل تسنن معتقدند كه اگر كسى عليه حكومت اسلامىِ وقت قيام كند، خونش هدر است. اما اگر همين شخص در اين كار حرام خود كه موجب هدر رفتن خون اوست، پيروز شد و حكومت را به دست گرفت، اطاعت او بر ديگران واجب مى شود. همين كسى كه به عنوان دزدِ گردنه بند شناخته مى شد و تا ديروز ريختن خون او به دليل قيام بر ضد حكومت اسلامى حلال بود، اگر امروز پيروز و حاكم شد، اطاعتش واجب است! هنوز بسيارى از اهل تسنن چنين اعتقادى دارند. حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) بود كه اين سد را شكست و به مردم فهماند اطاعت هر كسى بر مسند حكومت بنشيند، به صورت مطلق واجب نيست. نه تنها اطاعت مطلق واجب نيست، بلكه در صورتى كه خلاف شرع از او مشاهده شد، بايد ابتدا از او انتقاد كرد، او را موعظه و راهنمايى كرد، در مرحله بعد او را تهديد كرد و سرانجام بايد تا جايى پيش رفت كه اگر بقاى اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى متوقف بر ريختن خون است، در اين راه خون داد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org