قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس بيست و نهم

نماز خاشعان

خشوع، راهى به حقيقت نماز

در چند جلسه گذشته بيان كرديم كه بين آنچه برخى از ما به عنوان «نماز» انجام مى‌دهيم با نمازى كه اولياى خدا مى‌خوانند و شريعت مقدس اسلام از ما خواسته، تفاوت زيادى وجود دارد. علت اين فاصله نيز عمدتاً به اين مسأله بازمى گردد كه نمازهاى ما با حضور قلب نيست. الفاظى را بر زبان مى‌آوريم، حركاتى را انجام مى‌دهيم و گاهى ممكن است با مستحبات زيادى نيز همراه باشد، ولى همه اينها به مثابه پيكرى بى جان است؛ چرا كه آن اثرى را كه بايد، از آن ظاهر نمى‌شود.

در ادامه، براى پيدا كردن حضور قلب در نماز، به بيان راه كارهايى پرداختيم كه از آيات و روايات و سخنان بزرگان در اين باره استفاده مى‌شود. بنا شد كلمات نورانى قرآن و روايات و سخنان بزرگان را در اين زمينه با هم مرور كنيم و بازگو نماييم، تا بلكه از نورانيت آنها تأثير بپذيريم و دل هايمان تحت تأثير قرار گيرد. اميدواريم كه در اثر اين كار تغيير حالى در ما پيدا شود و نمازهايمان اندكى با گذشته تفاوت پيدا كند و به نمازهاى صالحان و اولياى خدا شباهتى به هم رساند. برخى از اين مطالب را در جلسات گذشته مرور كرديم و اكنون بايد ادامه آن را پى گيريم.

براى آن‌كه نماز ما روح پيدا كند و نمازى تأثيرگذار باشد، از جمله چيزهايى كه بايد به آن توجه و در باره آن تأمل كنيم مسأله «خشوع» است. قرآن كريم بر خشوع در نماز تأكيد كرده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشع‌اند. در جايى ديگر مى‌فرمايد: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها


1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.

لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِينَ؛1 از شكيبايى و نماز يارى جوييد؛ و به راستى آن [نماز]گران است مگر بر خاشعان. مى‌فرمايد، نماز بارى گران است مگر براى كسانى كه اهل خشوع باشند. آيات و روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه در اين جلسه به اندازه‌اى كه فرصت باشد به آنها اشاره خواهيم كرد. ابتدا بايد ببينيم اصولا خشوع چيست و سپس به اين مسأله بپردازيم كه چه بايد بكنيم تا در نمازمان خشوع داشته باشيم.

مفهوم خشوع

در زبان فارسى، معادلى كه ترجمه‌اى رسا براى واژه «خشوع» باشد و كاملاً مفهوم آن را بيان كند كمتر يافت مى‌شود. شايد بهترين معادلى كه براى اين كلمه بتوانيم پيشنهاد كنيم، تعبير «فرو شكستن» باشد. بررسى موارد كاربرد اين واژه در قرآن، مى‌تواند به بهتر روشن شدن مفهوم آن كمك كند.

از جمله مواردى كه قرآن اين مفهوم را در باره آن به كار برده است، در مورد «صدا» مى‌باشد. قرآن كريم در بيان اوصاف و احوال روز قيامت مى‌فرمايد: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛2 روز قيامت، هيبت و عظمت خداى متعال آن چنان ظهور مى‌كند كه صداها فرو مى‌شكند و از اين رو سخنى جز به آهستگى و آرامى شنيده نمى‌شود. در آن روز هر كس چيزى مى‌گويد، ولى چون حضور خداوند بر فضا سايه افكنده است، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانايى بلند صحبت كردن ندارد؛ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛ كسى را ياراى آن نيست كه بلند صحبت كند. قرآن كريم اين شكسته شدن صدا ـ يعنى اين‌كه كسى صدايش درست از حنجره در نمى‌آيد و نمى‌تواند محكم سخن بگويد ـ را به «خشوع اصوات» تعبير كرده است.

از ديگر مواردى كه قرآن كريم تعبير خشوع را در مورد آن به كار برده، «خشوع وجوه» است؛ مى‌فرمايد: وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خاشِعَةٌ؛3 در روز قيامت، برخى چهره ها در حالت خشوع است. ظاهراً مصداق اين آيه شريفه، صورت ها و وجوه كافران و گنه گاران است. كافران و گناه كاران در روز قيامت چهره هايشان در هم فرو شكسته است.


1. بقره (2)، 45.

2. طه (20)، 108.

3. غاشيه (88)، 2.

موارد ديگرى نيز از كاربرد اين واژه در قرآن وجود دارد كه فعلا محل بحث ما نيست. در اين جا فقط خواستيم با ذكر برخى از موارد كاربرد اين واژه در قرآن، تا حدودى مفهوم آن را روشن كرده باشيم.

اگر بخواهيم مفهوم خشوع را دريابيم و اين حالت را تصور كنيم، ابتدا بايد توجه كنيم كه خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نيست. ممكن است انسان بتواند در ظاهر، چهره و حالت بدن خود يا صدايش را به صورتى در بياورد كه فرو شكستگى در آن ظاهر باشد، ولى اين خشوع واقعى نيست، بلكه اداى خشوع را در آوردن است! خشوع حقيقى از دل سرچشمه مى‌گيرد. ابتدا بايد دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات ما سرايت كند؛ هم چنان كه قرآن كريم مى‌فرمايد: أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛1 آيا براى كسانى كه ايمان آورده‌اند هنگام آن نرسيده كه دل هايشان به ياد خدا و آن حقيقتى كه نازل شده است نرم [و فروشكسته]گردد؟ آيا هنگام آن نرسيده كه مؤمنان، از ياد خدا دلشان بشكند؟

خشوع، نفى انانيّت

اما «شكستن دل» چگونه و به چه معنا است؟ آيا دل ما چيزى مادى است كه بشكند؟! و اگر دل بشكند چه مى‌شود؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبير مى‌شود. اين حالت زمانى اتفاق مى‌افتد كه انسان گرفتارى و نيازى حادّ و سخت داشته باشد و دستش از همه جا كوتاه و اميدش از همه كس قطع شده باشد. اين جا است كه دل انسان مى‌شكند. اما اين حالت، خشوع نيست و خشوع، امرى فراتر از اين است. خشوع در جايى است كه «انانيّت» و «منيّت» انسان در هم فرو بشكند.

همه ما براى خود شخصيت و هويت مستقل، و به تعبيرى، «انانيت» و «منيت» قايل هستيم. از ديدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگ ترين اشكال و نقص ما نيز همين مسأله است! اين اشكال آن جا به اوج خود مى‌رسد كه ما در مقابل خداى متعال احساس «انانيت» كنيم. وجود اين حالت در انسان نسبت به انسان هاى ديگر نيز زشت است، اما نه آن چنان كه موجب سقوط بيش از حد انسان و بى ارزش شدن كارهايش شود. «انانيت» در مقابل خداوند


1. حديد (57)، 16.

يعنى اين حالت كه: «خدايا تو يكى، من هم يكى!» اين حالت، زمينه و سرمنشأ گمراهى ها، انحراف ها و فسادهاى انسان مى‌شود. همين حالت است كه اگر ادامه پيدا كند و اوج بگيرد بدان جا مى‌رسد كه انسان نداى «انا ربكم الاعلى»1 سر مى‌دهد! فرعون كه اين سخن را مى‌گفت، نمود «انانيت» و «منيت» او بود.

اصولا هر نوع گناهى، در مرتبه‌اى از «انانيت» ريشه دارد، و مضمون آيه شريفه قرآن نيز همين است: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛2 آيا ديدى آن كس را كه هواى نفسش را معبود خويش قرار داد؟ وقتى انسان هواى نفسش را خداى خويش قرار دهد، قواى ادراكى او نيز درست كار نمى‌كند و منحرف مى‌گردد. در اين حالت چشم و گوش انسان بسته و دلش كور مى‌شود. خداوند نيز چنين افرادى را گمراه مى‌كند و آنان راهى براى هدايت نخواهند داشت: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ؛3 پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده‌اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى‌گيريد؟ اين آيه شريفه به خوبى بيان گر آن است كه ريشه همه كوردلى ها و انحرافات از حق و حقيقت اين است كه كسى خودش را و هوى و هوسش را به جاى خدا بنشاند. هنگامى كه انسان انگيزه و محرك كارهايش را خواهش نفس قرار داد ديگر خدا را نمى‌بيند؛ هر چه مى‌بيند «خود» و «هوس خود» است. وقتى به كسى مى‌گويند: «چرا اين كار را مى‌كنى؟» و او پاسخ مى‌دهد: «چون دلم مى‌خواهد»، اين همان «مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ» و «انانيت» است. مگر ما در مقابل خدا از خود چيزى و وجودى داريم؟! اگر واقعاً و حقيقتاً به خدا ايمان و اعتقاد داشته باشيم، مى‌دانيم كه همه هستى از آنِ او است و ما از خود هيچ نداريم و «بنده»اى بيش نيستيم. «بنده» مالك هيچ چيز نيست و از او جز «بندگى» نشايد! اگر كسى حقيقتاً «خدا» را شناخته باشد و به «خدا» ايمان آورده باشد، در هر كارى به دنبال اين است كه خدا از او چه خواسته؛ همان را انجام مى‌دهد. اگر از او بپرسند: «چرا حرف زدى؟» مى‌گويد: «چون خدا مى‌خواست.» اگر بپرسند: «چرا سكوت كردى؟» باز هم مى‌گويد: «چون خدا مى‌خواست.» اگر بپرسند: «چرا نشستى؟»


1. نازعات (79)، 24.

2. جاثيه (45)، 23.

3. همان.

مى گويد: «چون خدا مى‌خواست.» و اگر بپرسند: «چرا بلند شدى؟» باز هم خواهد گفت: «چون خدا مى‌خواست.» اما اگر وقتى از او بپرسند: «چرا اين كارها را كردى؟» بگويد: «چون دلم مى‌خواست.» او همان كسى است كه قرآن در وصفش مى‌فرمايد: اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. اين حالت اگر استمرار يابد، كار انسان به آن جا مى‌انجامد كه مى‌گويد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى؛1 پروردگار بزرگ ترِ شما من هستم! اصلاً نه خداى خود، كه خداى شما و خداى همه ديگران من هستم و همه بايد مرا اطاعت كنند، تابع من باشند و مطابق ميل و سليقه من رفتار نمايند! هرگاه احساس كرديم كه انگيزه حركات و رفتارهاى ما دلمان است، بدانيم كه به سوى «هوا پرستى» مى‌رويم. هرگاه ديديم اراده تسلط بر ديگران را داريم و مى‌خواهيم همه تابع ما باشند و ما دستور دهيم و آنها اطاعت كنند، بدانيم كه به سوى «فرعونيت» پيش مى‌رويم. فرعون نه تنها خود را خداى خويش مى‌دانست و تابع هوى و هوس نفسش بود، بلكه مى‌خواست خداى ديگران نيز باشد و آنان نيز طبق خواسته او رفتار كنند!

اگر در نمازمان متوجه باشيم كه چه مى‌كنيم و نماز خواندن به چه معنا است، دچار هوى پرستى نخواهيم شد. نماز اظهار عبوديت و تسليم در برابر خدا و فرمان او است. نماز تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.

در مسير حركت بر طبق خواست خدا، به خصوص جوان ها بايد زياد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان انگيزه الهى جستجو كنند. از سوى ديگر نيز تنها در صدد اين نباشند كه فرمان برانند و ديگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمايند، بلكه تلاششان اين باشد كه خود هر چه بيشتر به ديگران خدمت كنند. اگر يك جوان از همان ابتدا اين دو امر را تمرين و تكرار كند، روح فرعونيت و انانيت در او ضعيف مى‌شود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا سعى كنيم در هر كارى ببينيم وظيفه ما چيست و خداى متعال از ما چه خواسته است، در دام انانيت نمى‌افتيم و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» گرفتار نمى‌شويم.

خشوع ظاهرى و خشوع واقعى

به هر حال انسان قبل از آن‌كه بر اساس تربيت انبيا و مربّيان الهى ساخته شود و پرورش يابد،


1. نازعات (79)، 24.

اين حالت «منيّت» و «انانيّت» در او هست و بايد به فكر باشد و به تدريج آن را اصلاًح و درمان كند. اگر مراقب نباشيم، سدّ «انانيّت» در وجود ما به سان ديوارى ضخيم و بتونى خواهد شد كه به اين آسانى ها قابل شكستن و «فرو شكستن» نخواهد بود: وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛1 و مانند كسانى نباشند كه از پيش بدان ها كتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا كشيد، و دل هايشان سخت گرديد. برخى انسان ها به جايى مى‌رسند كه به تعبير قرآن دل هايشان حتى از سنگ هم سخت‌تر مى‌شود! قرآن در آيه اى، در وصف قساوت قلب بنى اسرائيل مى‌فرمايد: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ؛2 سپس دل هاى شما بعد از اين، سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت‌تر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها جوى هايى بيرون مى‌زند، و پاره‌اى از آنها مى‌شكافد و آب از آن خارج مى‌شود، و برخى از آنها از بيم خدا فرو مى‌ريزد. بعضى از انسان ها آن قدر دلشان سخت است كه حتى يك قطره اشك هم از چشم آنها نمى‌آيد. اينان از سنگ هم سخت ترند. در مقابل نيز كسانى هستند كه دل هايشان زود مى‌شكند؛ به مانند ديوارى كه زود ترك برمى دارد. يك مرحله و مرتبه از دل شكستگى اين است كه ديوار دل انسان تركى ضعيف و كوچك برمى دارد. گاهى دل شكستن شديدتر است به طورى كه ديوار دل شكافى عميق بر مى‌دارد. گاهى نيز اين شكستن بسيار شديد است؛ آن چنان كه خانه‌اى با تمام سقف و ديوارهايش به يك باره فرو بريزد! در اين حالت، ديوار «انانيت» انسان ناگهان فرو مى‌ريزد و از آن هيچ اثرى باقى نمى‌ماند؛ گويى كه اصلاً خانه‌اى و ديوارى نبوده است. خشوع كامل همين حالت اخير است؛ حالتى كه اصلاً ديوار دل انسان پودر مى‌شود و ذرات آن هم در هوا گم مى‌شوند! اگر چنين حالتى براى انسان پيش بيايد و دل انسان اين‌چنين فرو بشكند، خواه نا خواه و بدون اختيار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نيز ظاهر مى‌شود؛ مثلاً بى اختيار و بدون اين‌كه خود بخواهد، صدايش يك حالت گرفتگى و شكستگى پيدا مى‌كند. اگر انسان در اين حال نماز بخواند، آن گاه مصداق اين آيه شريفه است كه: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛3 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتن‌اند.


1. حديد (57)، 16.

2. بقره (2)، 74.

3. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.

خشوع اين نيست كه انسان در نماز لحنش را به صورت تصنعى تغيير دهد، يا سرش را كج كند يا گردنش را فرو اندازد. اينها تصنّع است، خشوع حقيقى نيست. اگر واقعاً دل بشكند، آن ديوار منيت مى‌شكند و سقف بت خانه خودپرستى فرو مى‌ريزد و آثار آن به صورت غيرارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم ظاهر مى‌شود.

ممكن است به ذهن بيايد كه آيا اصولا اين كار درستى است كه كسى به چنين حالتى برسد؟! كسانى كه با خدا رابطه ندارند، اصلاً اين حالت را نشانه ضعف شخصيت فرد مى‌دانند. آنها مى‌گويند اگر انسان دلش بشكند، اشكش جارى شود، قلبش به طپش بيفتد و صدايش حالت گرفتگى پيدا كند، اينها نشانه ضعف شخصيت فرد و ضعف اعصاب و روان او است! در مقابل، كسانى كه به وجود خدا معتقدند و خدا را مى‌شناسند و عظمت او را درك مى‌كنند، نظرشان اين است كه نبودن چنين حالتى اشكال و نقص است. ما معتقديم كه اصلاً اقتضاى فطرت انسان همين است. وقتى كه انسان از خود هيچ ندارد و همه چيزش از خدا است، اين چه ژست دروغينى است كه در برابر خدا بگيرد و براى چه ديوار بتونى «منيّت» را در مقابل خدا درست كند؟! اشكال و اشتباه اين است كه انسان در مقابل خدا براى خودش شخصيت و انانيتى قايل شود.

تأملى بيشتر در مفهوم خشوع

قرآن كريم در وصف خودش مى‌فرمايد، ويژگى قرآن اين است كه انسان هايى كه بر فطرت پاك و مستقيم خود هستند، وقتى قرآن را مى‌شنوند به طور طبيعى مو بر اندامشان راست مى‌شود: اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛1خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه، داراى آياتى مجزّى و پيوسته، [يا متضمّن وعده و وعيد] نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مى‌هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى‌افتد. البته اين حالت، حالتى آنى است و باقى نمى‌ماند، بلكه يك لحظه اتفاق مى‌افتد و تمام مى‌شود. چگونگى بروز اين حالت را بايد روان شناسان توضيح بدهند. اين حالت چيزى شبيه پاسخ هاى غيرارادى است كه ما به محرك هاى طبيعى مى‌دهيم. اگر ناگهان صداى نسبتاً شديدى بلند شود، انسان به صورت طبيعى يك مرتبه از جا مى‌پرد و تكانى مى‌خورد. اين


1. زمر (39)، 23.

حالت غير اختيارى است و يك تاب و واكنش طبيعى محسوب مى‌شود. در مورد برخى ادراكات نيز اين گونه است كه گاهى انسان در شرايطى خاص و تحت تأثير ادراكى خاص، به طور غير اختيارى مو بر اندامش راست مى‌شود. بديهى است كه تا اين حالت براى انسان پيش نيايد درك واقعيت آن ممكن نيست، اما قرآن مى‌فرمايد كسانى در اثر شنيدن قرآن دچار اين حالت مى‌شوند.

براى تقريب به ذهن و تشبيه، فرض كنيد انسان با تصور اين‌كه كسى در منزل نيست وارد خانه مى‌شود، لباسش را در مى‌آورد و خيلى راحت و با وضعى بى تكلف و بسيار خودمانى به خوردن و آشاميدن و استراحت كردن مى‌پردازد. در اين حال ناگهان صدايى مى‌شنود! به محض شنيدن صدا به طور طبيعى ابتدا انسان جا مى‌خورد و كمى مى‌ترسد. با خود مى‌گويد، كسى در خانه نبود، پس اين صدا از كجا است؟ چون كاملاً مطمئن بوده كسى در خانه نيست، اگر يك باره در باز شود و كسى داخل گردد، يك ترس آنى برايش دست مى‌دهد. به هر حال حالت مخصوصى است كه قابل وصف نيست و انسان تا خودش در آن واقع نشود، نمى‌فهمد. اين حالتى عادى است و پاسخ طبيعى انسان به محرك محيطى محسوب مى‌شود. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده يكى از اهل خانه باشد انسان بلافاصله به حال طبيعى و اوليه خود باز مى‌گردد؛ و آن حالت ترس و شوك تمام مى‌شود.

قرآن مى‌فرمايد، اثر طبيعى شنيدن آيات قرآن براى انسان هايى كه بر فطرت طبيعى و اوّلى خود هستند نيز همين‌گونه است. با شنيدن آيات قرآن، ابتدا دچار يك حالت شوك مى‌شوند و مو بر اندامشان راست مى‌شود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ آمنوا. اما از آن جا كه آنان مؤمنند و با خدا آشنا هستند و او را مى‌شناسند، پس از آن لحظات اوليه، وقتى مى‌بينند كه اين خدا و همان آشناى هميشگى است كه سخن مى‌گويد، بلافاصله به حالت طبيعى باز مى‌گردند و احساس آرامش مى‌كنند: ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ؛1 سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى‌گردد. نه تنها ناراحت نمى‌شوند، بلكه به خدا انس مى‌گيرند و آرامش ويژه‌اى بر جان و روح آنان حاكم مى‌گردد. ابتدا تصور مى‌كردند غريبه و بيگانه‌اى است، اما بلافاصله مى‌فهمند همان يار مهربان است؛ از اين رو آرام مى‌شوند. البته در مقابل نيز كسانى هستند كه چون با خدا بيگانه‌اند، هنگامى كه نام خدا برده مى‌شود و حضور خدا را حس مى‌كنند ناراحت و


1. همان.

نگران مى‌شوند! قرآن كريم در اين باره مى‌فرمايد: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهايى ياد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مى‌گردد. اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت اوليه، وقتى مى‌فهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازه‌اى كه عظمت خدا را درك مى‌كنند، حالت خشوع و فرو شكستن در خود برايشان پيدا مى‌شود.

باز از باب تشبيه و تقريب به ذهن بيشتر، فرض كنيد سربازى با اين تصور كه كسى حضور ندارد در ساعت غير موظف خود به استراحت مى‌پردازد. ناگهان چشم باز مى‌كند و فرمانده‌اش را بالاى سرش مى‌بيند؛ در اين جا چه حالى به او دست مى‌دهد؟ دچار حالت انفعال شديدى مى‌شود و خجالت مى‌كشد، خجالتى كه توأم با ترس است. هيبت و عظمت مقام مافوق باعث مى‌شود دست و پايش را گم كند، در عين حال كه خجالت مى‌كشد كه جلوى فرمانده‌اش خوابيده و پايش را دراز كرده است. هر چه شخصيت آن فردى كه انسان در چنين صحنه‌اى با او روبرو مى‌شود بزرگ‌تر و عظمتش بيشتر باشد، اين حالت خودباختگى و ترس توأم با شرمندگى و خجالت نيز شديدتر و بيشتر خواهد بود. بين درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقيم وجود دارد؛ هر چه احساس كند كه او مقام و درجه‌اش منيع‌تر و عظمتش بيشتر است، انفعال سرباز هم بيشتر مى‌شود. نظير اين احساس را مؤمنان در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ريختن آنها بستگى به ميزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى متعال دارند. در هر حال، چنين حالت انفعالى كه در اين مثال ذكر كرديم و كمابيش براى هر كسى در زندگى پيش آمد كرده است، شبيه ترين و نزديك ترين حالت ها به حالت «خشوع» است.

«خشوع» با نوعى «خود باختگى» همراه است. باز هم ناچاريم براى تقريب به ذهن و تشريح اين حالت از مثالى استفاده كنيم: فرض كنيد كسى خود را داراى موقعيت و شخصيتى معرفى كرده است؛ مثلاً از نظر علمى، خود را داراى درجه دكترى و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با اين چشم به او مى‌نگريسته‌اند ناگهان مشتش باز شود و معلوم گردد ادعايش صحت ندارد و نه تنها درجه دكترى ندارد كه اصلاً بى سواد است! اين جا انسان به يك باره دچار حالت انفعال شديدى مى‌شود و به قول سياسيون، مى‌برَد. علامت اين


1. همان، 45.

حالت هم اين است كه رنگش مى‌پرد، خود را مى‌بازد، اشك از چشمانش جارى مى‌شود و... .ما تصور مى‌كنيم گريه فقط از سر ترس يا براى غم و مصيبت است؛ اما گريه انواع مختلفى دارد. يك گريه، هنگامى است كه انسان احساس «بيچارگى» مى‌كند؛ اين احساس كه چيزى در چنته‌اش نيست و سرمايه‌اش را باخته است. در چشم مردم براى خودش شخصيتى ساخته بود؛ اكنون همه آن شخصيت به يك باره در هم فرو ريخته، و در پى آن انسان نيز كاملاً در هم فرو شكسته و بريده است.

بين فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پيش مردم يك تفاوت وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنج آور است و انسان از آن عذاب مى‌كشد و برايش سخت است، اما وقتى اين حالت در برابر خداوند به انسان دست مى‌دهد، انسان لذت مى‌برد! برخى از بزرگان مى‌فرمودند، لذتى كه انسان از اين حالت در مقابل خدا پيدا مى‌كند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مى‌شود، از همه لذت هايى كه در دنيا وجود دارد بيشتر است، به طورى كه آرزو مى‌كند‌اى كاش هيچ چيز ديگرى جز همين حال نبود و هميشه اين حال برايش باقى مى‌ماند!

آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترين لذت هاى دنيا را بدهند براى آن‌كه يك لحظه اين حال برايشان پيدا شود! اين از آن جهت است كه اصلاً «خشوع» امرى فطرى است. و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا براى خود استقلال و هويتى نبيند و همه هستى و وجود خود را وابسته به خدا و عين تعلّق و ربط به او ببيند.

به هر حال، براى رسيدن به مقصد و نمازى كه انسان را به معراج ببرد، راهى جز فرو شكستن وجود ندارد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان فروشكسته‌اند. اگر خداوند به انسان توفيق داد و چنين حالى پيدا كرد كه در مقابل خدا شكست و خود را در حالى يافت كه آن «انانيت»ها و سرمايه هاى دروغينى كه براى خود قائل بود، هم را فرو شكسته و نيست شده ديد، به مقصد رسيده است. اين تصور كه «خدا يكى، من يكى» بايد فرو بريزد. حقيقت امر اين است كه انسان در مقابل خدا چيزى به حساب نمى‌آيد و چيزى از خود ندارد، و در تشبيهى ناقص، هم چون مومى در دست خدا است. انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بى نهايت حضرت حق است. اگر انسان اين حقيقت را درك كند


1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.

و به علم حضورى آن را بيابد، قطعاً خواهد شكست و هر چه بيشتر بشكند درجه و مرتبه‌اش بالاتر مى‌رود.

خشوع و اسباب آن

يكى از بهترين راه هاى ايجاد خشوع و شكستگى، تأمل در آيات قرآن كريم است. اگر زمينه مساعد باشد و روح قابليت داشته باشد تأثير قرآن اين است كه: إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا؛1 هرگاه آيات [خداى]رحمان بر ايشان خوانده مى‌شد، سجده كنان و گريه كنان به خاك مى‌افتادند. آرى، قرآن و آيات الهى در قلب هاى آماده چنان تأثيرى مى‌گذارد كه بى اختيار اشكشان جارى مى‌شود و به سجده مى‌افتند. در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد: إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً؛2 چون [قرآن] بر آنان خوانده شود سجده كنان به روى در مى‌افتند و مى‌گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است.» و بر روى زمين مى‌افتند و مى‌گريند و بر فروشكستگى آنها مى‌افزايد. آرى، اثر قرآن اين است كه «يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»؛ بر خشوع انسان مى‌افزايد.

البته قبلاً نيز اشاره كرديم كه خشوع مراتب دارد؛ مانند ظرفى كه مى‌شكند. گاهى ظرف فقط يك ترك بر مى‌دارد، گاهى دو نيم مى‌شود، گاهى چند تكه مى‌شود و گاهى اصلاً پودر مى‌شود. خشوع و شكستن دل نيز اين‌چنين است. گاهى ممكن است انسان آن چنان بشكند كه كاملاً محو حق متعال گردد و ذره‌اى نيز خودش را نبيند. عالى ترين مراتب معراج كه فرمود: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ المُؤْمِنِ،3 در چنين نمازى رخ خواهد داد، و در هر حال، شرط معراج شدن نماز اين است كه با خشوع و شكستگى همراه باشد. براى پيدا شدن اين حالت نيز بايد مقدماتى را فراهم كرد. يكى از اين مقدمات اين است كه در باره عظمت خدا بينديشيم؛ چرا كه انسان وقتى وجود خود را با عظمت بى نهايت وجود خداوند مقايسه كرد، آن گاه پى به حقارت خود مى‌برد و خود به خود در برابر آن عظمت آب مى‌شود و فرو مى‌ريزد. انسان مثلاً گاهى شيفته


1. مريم (19)، 58.

2. اسراء (17)، 107 ـ 109.

3. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روايت 2.

عظمت علمى خودش مى‌شود و فكر مى‌كند دانشى دارد، اما وقتى با كسى مواجه شود كه درياى علم است، بى اختيار در مقابل او به جهل خود اعتراف خواهد كرد و شخصيت علمى كاذبى كه از خود در ذهن خويش ساخته، فرو خواهد شكست. البته اين فرو شكستن بستگى به اين دارد كه عظمت طرف مقابل تا چه حد براى او معلوم شود و آن را درك كند. ما هر چه بتوانيم عظمت خدا را بيشتر درك كنيم خشوعمان بيشتر خواهد شد و احساس شكستگى بيشترى خواهيم كرد. اين درك هم با مفاهيم و علوم حصولى حاصل نمى‌شود. ما در فلسفه و كلام و عرفان اين مفاهيم را مى‌خوانيم كه خدا وجود بى نهايت است، هر كمالى را در حد بى نهايت دارد، و...، اما اين مفاهيم اثر چندانى در دل ندارد. ممكن است انسان حتى استاد فلسفه و عرفان هم باشد و عظمت و لايتناهى بودن خداوند را با ادلّه مختلف براى ديگران اثبات كند، اما چنين علمى ملازم با خشوع نيست. چنين علمى تنها مى‌تواند نقش اِعدادى و زمينه‌سازى داشته باشد، اما آن درك عينى و ملموس عظمت الهى از آن در نمى‌آيد. بنابراين، بحث در اين واقع مى‌شود كه براى رسيدن به درك ملموس و عينىِ عظمت الهى، آن چنان كه خشوع از آن زاده شود، چه بايد كرد؟ اين بحثى است كه به يارى خداى متعال بايد در جلسه آينده آن را پى بگيريم.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org