- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس سى و يكم
راهى براى خشوع در نماز (2)
خوف از خدا، عاملى ديگر براى خشوع
بحث ما در جلسات گذشته در باره نماز و خشوع در نماز بود. اشاره كرديم كه شريعت مقدس اسلام، اهميت بسيارى به نماز داده است. در اذان و اقامه نماز، اشاره مىشود كه نماز بهترين اعمال است: حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَل. هم چنين رو آوردن به نماز، شتافتن به سوى رستگارى دانسته شده است: حَىَّ عَلَى الْفَلاح. در مجموع اذان و اقامه كه گفتن آنها قبل از شروع نماز مستحب است، دوازده بار براى شتافتن به سوى نماز ندا در داده مىشود. حَىَّ عَلَى الصّلوة، حَىَّ عَلَى الْفَلاح، حَىَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل. اين امر نشان از اهميت بسيار بالاى اين فريضه نزد صاحب شريعت دارد.
اما نماز آن گاه بهترين اعمال مىشود و «فلاح» و رستگارى را در پى مىآورد كه همراه با «خشوع باشد»؛ چنان كه در قرآن كريم در سوره مؤمنون به اين امر تصريح شده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروشكستهاند. پيش از اين در مورد مفهوم «خشوع» و عواملى كه مىتواند در ايجاد خشوع مؤثر واقع شود مطالبى را بيان كرديم. اينك به يارى خداى متعال ادامه بحث را پى مىگيريم.
از ديگر عواملى كه موجب خشوع در نماز مىگردد حالت «خوف از خدا» است. در آيات و روايات فراوانى بر اين مطلب تصريح و تأكيد شده كه مؤمن بايد از خداوند خوف داشته باشد. در قرآن كريم مىفرمايد: فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛2 پس اگر مؤمنيد از
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
2. آل عمران (3)، 175.
آنان مترسيد و از من بترسيد. در جايى ديگر مىفرمايد: وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى؛1 و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد، و نفس [خود]را از هوس باز داشت، پس جايگاه او همان بهشت است. يا اينكه مىفرمايد: فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِى؛2 پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. هم چنين تمامى مواردى كه در آن، صحبت از تقوا و توصيه به آن شده، شايد بتوان گفت خوف از خداى متعال در آنها لحاظ شده باشد. به هر حال، ترديدى نيست كه در قرآن كريم مسأله «خوف از خدا» وجود دارد و به آن توصيه شده است.
در روايات اهل بيت(عليه السلام) نيز موارد متعددى به مسأله «خوف از خدا» اشاره شده، و تعداد اين روايات به حدى است كه در كتاب ها و جوامع روايى، بابى مستقل مربوط به خوف و خشيت الهى وجود دارد. در دعاها و مناجات هايى كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) نقل شده است مضامينِ حاكى از خوف خداوند بسيار است. يكى از مناجات هاى امام سجاد(عليه السلام) در مجموعه مناجات هاى «خمس عشره» مناجاة الخائفين است.
علاوه بر اينها، در سيره عملى پيامبر و اهل بيت اطهار(عليهم السلام) و هم چنين بزرگان، نقل شده كه بدون استثنا حالت خوف از خدا داشتهاند و حتى در برخى موارد نقل شده كه حالتى شبيه «غشوه» به آنان دست مىداده و از خوف خدا از حال مىرفتند! البته بگذريم كه اين مسأله با فرهنگ مادى و دنياگرايانه امروزه دنيا سازگار نيست و احياناً به ديده تمسخر به آن نگاه مىكنند!
ترس از خدا؛ چرا؟!
اما اصولا «خوف از خدا» به چه معنا است؟ آيا امكان دارد در عين حال كه انسان از چيزى و كسى مىترسد، رابطه محبت و مودت نيز با او داشته باشد و به عبارتى از ترس خود لذت ببرد و برايش امرى مطلوب باشد؟! اين سؤال به ويژه در اين زمانه كه همه به دنبال شادى و پاى كوبى و دست افشانى هستند تا گريه و زارى و ترس، جدىتر مىشود.
هم چنان كه اشاره كرديم وجود اين مطلب (خوف از خدا) در فرهنگ اسلامى و در قرآن
1. نازعات (79)، 40 ـ 41.
2. مائده (5)، 3.
و روايات، وترغيب و تشويق به آن، و ممدوح بودنش، امرى انكارناپذير و مسلّم است. با اين همه، برخى خواستهاند با طرح برخى شبهات بى مايه و ضعيف، در اين مسأله ترديد روا دارند. مثلاً گاهى گفته مىشود انسان از موجودات وحشتناك مىترسد؛ مگر خداى متعال موجودى ترسناك و وحشتناك است كه از آن بترسيم؟! روشن است كه اين شبهه، سخنى بسيار سبك و كودكانه، و پاسخ آن بسيار روشن است. پاسخ همه اين قبيل شبهات اين است كه خوف از خدا در واقع به سبب اعمال خود ما، و نظامى است كه خداوند براى اعمال زشت مقرر فرموده است. خداى متعال نظام هستى را طورى قرار داده كه در آن، ارتكاب گناه آثارى سوء در پى دارد. خداوند در روز قيامت انسان را زنده مىكند و اگر فرد با ارتكاب گناه مستحق عقاب گرديده باشد او را به جهنم مىبرد و عذاب مىكند. اين نظام لايتغير جهان هستى است. چون چنين است، ما از آن مىترسيم كه در اثر اعمال زشت و گناهان خويش مشمول اين نظام گرديم و خداى ناكرده به آتش قهر الهى گرفتار آييم. بنابراين خدا موجودى وحشتناك و ترسناك نيست، بلكه آنچه ترسناك است اعمال و رفتارهاى سوء خود ما است كه ممكن است بر اساس نظامى كه خداوند مقرر فرموده، ما را به سوى جهنم و عذاب الهى سوق دهد. در هر صورت، با مسلّم بودن اصل «ممدوح بودن خوف از خدا» در فرهنگ اسلامى، سؤال اصلى اين است كه چه كنيم تا اين حالت در ما ايجاد شود؟ ما به دنبال «خشوع» در نماز هستيم، و يكى از راه هاى پيدا كردن خشوع در نماز، رسيدن به حالت «خوف از خدا» است. از اين رو بايد در مورد چگونگى به دست آوردن اين حالت بحث كنيم.
تفاوت خوف ما با خوف اولياى الهى از خدا
اولين نكتهاى كه در اين باره بايد بدان توجه كنيم اين است كه خوف افراد از خداوند، بر حسب مراتب ايمان و معرفت آنان بسيار متفاوت است. خوفى كه اولياى خاص الهى از خدا دارند با خوفى كه امثال ما داريم بسيار فرق مىكند. خوف هاى ما اصلاً براى آنها مطرح نيست و قرآن كريم به عنوان يك نقطه قوّت و صفتى ممدوح، مىفرمايد آنان از اين گونه خوف ها به دور هستند: أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛1 آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند. خوف اولياى خدا از سنخى ديگر است. ما حقيقت خوف
1. يونس (10)، 62.
آنها را نمىتوانيم درك كنيم، اما از برخى قراين مىتوانيم به اندازه معرفت خود، دورنمايى مبهم از آن را تصوير نماييم.
از برخى دعاهايى كه از اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده، مىتوان كم و بيش حدس زد و به دست آورد كه خوف آنان از خدا چگونه خوفى بوده است. براى نمونه، اين تعبير حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در دعاى كميل است كه خطاب به خداى متعال عرضه مىدارد: فَهبْنى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛1 گيرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورىات را تحمل نمايم؟!! از اين كلام انسان مىفهمد كه بزرگان دين ترسشان در مورد خدا از چيزهايى ديگر و از ترس هاى ما بسيار قوىتر بوده است. با اينكه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بيش از ما درك مىكردند و حقيقت آن را مىدانستند، اما مناجاتشان اين گونه است. آنان بسيار بهتر از ما مىدانستند و مىفهميدند كه عذاب هاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با اين حال چنين عرضه مىداشتند كه خدايا! تحمل آن عذاب ها آسانتر از تحمل درد فراق و دورى از تو است!
ما بايد اعتراف كنيم كه معناى اين گونه مطالب را به درستى نمىفهميم؛ چرا كه احساس نمىكنيم در باب فراق خداى متعال كمبودى داشته باشيم!
اجمالا، اگر بخواهيم كمى به فضاى اين گونه مطالب نزديك شويم، بايد به رابطه محبتى كه بين محب و محبوب وجود دارد توجه كنيم. كسانى كه كمابيش با عوالم محبت آشنايى دارند، مىدانند كه بزرگ ترين نياز يك محب و عاشق اين است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گيرد و به هر معنا و مفهومى كه هست، به وصال محبوب خود برسد. حال اينكه وصال خدا چگونه است و چه معنايى دارد چيزى است كه ما چندان درك نمىكنيم؛ هم چنان كه از فراق و غم فراق خداوند نيز چندان چيزى نمىفهميم. به هر حال، «وصال» در مقابل «فراق» است، و اگر كسى از فراق خدا مىنالد، حتماً معناى وصال خدا را نيز درك كرده است. از اين رو وقتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىفرمايد: «گيرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مىشود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشيده كه براى از دست دادن آن و تبديلش به فراق اين گونه ناله مىزند! براى درك معناى وصال نيز بايد اهل عالم محبت بود. كسانى كه با اين عالم سر و كار دارند، مىدانند كه گاهى چنان رابطهاى بين محب و محبوب
1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
برقرار مىشود و حالتى براى آن دو پيش مىآيد كه احساس مىكنند هيچ چيز بين آنان حايل نيست. اين همان حالت «وصال» است. در اين حال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آن چنان لذتى مىبرد كه با هيچ كلمهاى قابل وصف نيست. اگر بخواهيم با گوشه هايى از اين حالت آشنا شويم بايد «مناجات المحبين»، از جمله مناجات هاى «خمس عشره»،1 را مطالعه كنيم و در مضامين آن دقت و تأمل نماييم. با مطالعه اين مناجات و دقت در مضامين آن، انسان تا حدودى با ادراك ائمه اطهار(عليهم السلام) از محبت الهى آشنا مىشود و مىفهمد كه آنان در چه فضايى به سر مىبرند.
به هر حال، كسانى كه مرتبهاى از محبت الهى را داشته باشند و مزه محبت او را چشيده باشند، هيچ چيز ديگرى براى آنها ارزش ندارد! چنان كه در همين مناجات المحبين، امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا؛2 خدايا كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ ديگرى رود؟! كسانى كه از اين معانى چيزى فهميدهاند و چشيدهاند، نهايت آرزويشان اين است كه به وصال محبوبشان برسند، و در مقابل، بالاترين ترسشان نيز اين است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند. اين يك نوع و يك مرتبه از «خوف الهى» است؛ خوف از فراق و خوف از اينكه به آن آرزوى ديرينه خود كه مراتبى از آن در دنيا حاصل شده است و مرتبه كاملش در آخرت حاصل مىشود، نايل نشوند.
ترس محروميت از نگاه خداوند!
نوعى ديگر و مرتبهاى ديگر از خوف اين است كه فرد مىترسد از نعمت هاى الهى و آخرت محروم شود. نعمت هاى الهى نيز در يك تقسيم كلى بر دو نوع است: نعمت هاى مادى و نعمت هاى معنوى. كسانى كه معرفت كاملى نسبت به خدا داشته باشند بزرگ ترين نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مىدانند. از اين رو آنان بيشترين ترسشان از اين است كه خداوند در عالم آخرت، اين نعمت خود را از آنان دريغ بدارد و به آنها اعتنا ننمايد. خداى متعال نيز هنگامى كه مىخواهد بالاترين عذابش را نسبت به برخى از انسان ها كه بسيار پست
1. ر. ك: مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره.
2. همان.
هستند و شديداً از مقام انسانى خود سقوط كردهاند بيان كند، مىفرمايد: وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛1 و خدا روز قيامت با آنان سخن نمىگويد، و به ايشان نمىنگرد. اين افراد آن قدر پست شدهاند كه روز قيامت خداوند با آنان حرف نمىزند و نگاهشان نمىكند! البته اينكه سخن گفتن و نگاه كردن خداوند در آن روز چگونه است و چه مفهومى دارد، ما از درك آن عاجزيم، اما به هر حال اگر كسى سررشتهاى از همين محبت هاى انسانى و اين دنيايى داشته باشد، مىداند براى يك محب هيچ چيز دردناكتر از اين نيست كه محبوبش به او بى اعتنايى نمايد، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نيز در عالم خودشان اين معنا را مىفهمند. بزرگ ترين ناراحتى و غصه يك كودك اين است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و هر چه او خودش را براى مادر لوس مىكند، مادر به او اعتنايى نداشته باشد. در مورد افراد بزرگتر نيز همين مسأله صدق مىكند. كسانى كه معرفت كامل دارند، از اينكه خداى متعال از آنها روى بگرداند و به آنها اعتنا نكند بالاترين عذاب را مىكشند. فرض كنيد مادرى با كودكش قهر كند و كودك هر چه خود را به دامان مادر مىاندازد، مادر اعتنا نكند؛ كودك چه حالى پيدا مىكند؟ يكى از عذاب هاى خداوند در روز قيامت نسبت به كافران و گناه كاران همين است كه به آنها بى اعتنايى مىكند. اگر آيات قرآن نبود بيان اين مطلب براى ما بسيار دشوار بود، اما قرآن گواه بر اين مطلب است: وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛2 و خدا روز قيامت با آنان سخن نمىگويد، و به ايشان نمىنگرد. از اين رو عدهاى خوفشان اين است كه نكند خداوند به آنها توجه ننمايد. البته عموم مردم كمتر به اين مسأله توجه مىكنند، يا به سادگى بر اين تصور هستند كه خداوند حتماً آنها را دوست دارد و حتماً به آنان عنايت خواهد كرد!
آنان كه در مراتب عالى معرفت هستند، هنگامى كه در مقام عبادت برمى آيند دوست دارند در حال عبادت، خداوند به آنها توجه كند و وقتى «يا الله» مىگويند، «لبيك» الهى را نيز بشنوند! آرى، به راستى هستند كسانى كه در مناجات هايشان با خدا، لبيك حضرت حق را به گوش دل مىشنوند و از لذت آن از خود بى خود مىشوند! يكى از خواسته هاى حضرات معصومين(عليهم السلام) در مناجات هايشان همين است كه از خداوند درخواست مىكنند هنگامى كه با او سخن مىگويند لبيك خدا را بشنوند و خداوند به آنان توجه كند: وَ اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَيْتُكَ
1. آل عمران (3)، 77.
2. همان.
وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَيْتُكَ؛1 خدايا! آن گاه كه تو را ندا مىكنم صدايم را بشنو، و آن گاه كه با تو نجوا مىكنم روى خود را به سوى من بدار! خدا كه پشت و رو ندارد! و هرجا كه روى كنيم «وجه الله» است: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ؛2 پس به هر سو رو كنيد، آن جا روى [به]خدا است؛ پس معنى اين دعا چيست؟! هم چنين قطعاً خداى متعال بر همه چيز آگاه است و همه صداها را مىشنود؛ پس اين دعا به چه معنا است كه: «خدايا آن گاه كه تو را ندا مىكنم صدايم را بشنو»؟! پاسخ اين است كه اين شنيدن، شنيدنى ديگر است؛ شنيدنى است كه از سر محبت و عنايت است. خداى متعال همه صداها را مىشنود امّا اين گونه نيست كه همه آنها از روى محبت و عنايت باشد. آرى، مسأله اين جا است كه شنيدن داريم تا شنيدن! گاهى ما سخن كسى را گوش مىكنيم در حالى كه اخم كرده و از او روى گردانيده ايم؛ اين شنيدن، نوعى عذاب و شكنجه براى طرف مقابل است. اما گاهى شنيدن با لبخند و نگاه و گوشه چشمى از محبوب همراه است؛ اين شنيدن براى محب بالاترين لذت را در پى دارد. حضرات ائمه معصومين(عليهم السلام) در دعاهايشان چنين شنيدنى را از خداى متعال مسألت دارند. در نماز نيز پس از سر برداشتن از ركوع مىگوييم: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»؛ يعنى خداى متعال حمد و سپاس كسى كه او را ستايش مىكند، مىشنود؛ مقصود همين شنيدن از سر مهر و محبت است.
در هر حال يك نوع «خوف از خدا» هم اين است كه كسانى از اين بيم دارند كه مبادا مورد بى اعتنايى خداوند قرار گيرند و خدا با آنها حرف نزند و صدايشان را نشنود. اين بى اعتنايى براى آنها از عذاب جهنم دردناكتر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مىكند كه: «مادر مرا بزن و هر بلايى كه مىخواهى بر سرم بياور اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى متعال عرض مىكنند! «خدايا ما را به آتش جهنمت بسوزان اما نگاه و عنايتت را از ما دريغ مدار!» اينان ترسشان از اين است كه از نگاه و توجه خداوند محروم بمانند.
«هر چه كنى بكن، مكن ترك مناى نگار من».
ترس از عواقب گناه
اما امثال بنده كه بهرهاى از اين گونه معرفت ها نداريم، خوفمان بايد به سبب گناهانمان و آثار
1. بحار الانوار، ج 90، باب 8، روايت 2.
2. بقره (2)، 115.
سوئى باشد كه از آنها دامن گيرمان مىشود. ما بايد بترسيم از عواقب و تبعاتى كه ممكن است گناهان و اعمال زشتمان به همراه داشته باشد. متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ايمان، همين مرتبه نازل از خوف را نيز جدّى نمىگيريم. اين در حالى است كه فقط در خود قرآن كريم ده ها و صدها آيه درباره جهنم و توصيف عذاب هاى آن وجود دارد. گاهى اجمالا در توصيف عذاب جهنم مىفرمايد: «عذابٌ اليم»1، «عذابٌ عظيم»، «عذابٌ مَهين»2؛ و موارد متعددى نيز اين عذاب ها به صورت تفصيلى بيان شده است. اما آيا ما هيچ به خودمان فرصت مىدهيم كه اين آيات را بخوانيم و در آنها تأمل نماييم؟! اگر هم گاهى قرآن مىخوانيم، با سرعت تمام از كلمه ها و آيات عبور مىكنيم تا زودتر تمام شود! آن هنگام هم كه به قرائت قارى خوش صدايى گوش مىكنيم فقط به جنبه هنرى قضيه توجه داريم كه چقدر صدايش زيبا است، نفسش زياد است و قواعد تجويد را رعايت مىكند! و اصلاً توجه به خود آيه و معنا و مضمون آن نداريم! جداى از روايات، اگر ما به همان توصيفاتى كه از جهنم در ضمن آيات قرآن آمده به درستى توجه كنيم جا دارد حالتى شبيه جنون به ما دست دهد! اين درحالى است كه تفصيلات و توصيفاتى كه در روايات در اين باره آمده بسيار بيشتر و دهشتناكتر است؛ و ما از كنار همه اينها عبور مىكنيم و آنها را جدّى نمىگيريم. در روايات آمده است كه اگر يك قطره از آن آب و مايعى را كه به هنگام تشنگى به جهنميان مىنوشانند، به آب هاى دنيا اضافه كنند، تمام موجودات زنده روى كره زمين از بوى تعفن آن مىميرند!3 اگر ما به اين مفاهيم توجه كنيم و ببينيم كه در اثر گناهانمان مستحق چه عقوبت هايى مىشويم، در خوف و خشتيمان از خدا تأثير خواهد گذاشت.
علاوه بر عقوبت گناه، بايد به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى متعال نيز توجه كنيم. انسان حتى اگر فقط يك مرتبه در عمرش خدا را معصيت كند بسيار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! خدايى كه همه هستى ما و نعمت هايى كه داريم از او است و حتى اگر امر و نهيى هم كرده به سبب منافعى است كه به سبب رعايت آنها عايد ما مىگردد؛ آن گاه ما به جاى تشكر، عَلَم مخالفت با او را بلند مىكنيم!
1. عذابى دردناك.
2. عذابى خوار كننده.
3. ر. ك: بحار الانوار، ج 8، باب 24، روايت 1.
خدا مىفرمايد، اگر از امر و نهى من تخطى كنى دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد؛ با اين حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مىكنيم! مخالفت امر و نهى خدا، پرستش و اطاعت شيطان است؛ شيطانى كه دشمن آشكار انسان است: إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ؛1به راستى شيطان براى انسان دشمنى آشكار است. تصور كنيد دوستى به شما بگويد: «حرف فلانى را گوش مكن كه او دشمن من است.» اگر شما به حرف آن دشمن گوش كرديد، آيا از نگاه كردن در صورت دوستتان خجالت نخواهيد كشيد؟ اين در حالى است كه آن دوست نه هستى شما را داده، نه آب و غذاى شما را، نه عزت و آبرو را و نه...، و فقط دوستى معمولى است. آيا خداى متعال نبايستى به اندازه يك دوست معمولى در نظرمان مهم باشد؟!
هر گناهى كه از ما سر بزند در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كرده ايم. خداوند از روى مهربانى، براى آنكه ما در چاه نيفتيم و دچار گرفتارى و مصيبت نشويم دستوراتى به ما داده است، آن گاه ما اين محبت خدا را رد مىكنيم و با دشمن خود و خدا هم دست مىشويم! به راستى اين مخالفت تا چه حد زشت است!! حتى اگر انسان يك مرتبه هم در عمرش مرتكب گناه گردد، مستحق آن مىشود كه براى هميشه از رحمت خدا محروم گردد و خدا او را به حال خود واگذارد. اگر كسى يك نگاه به نامحرم بكند، خداوند حق دارد همان دم چشم او را بگيرد؛ چرا كه خدا چشم را براى استفاده صحيح داده و ما از آن در مسير ضرر رساندن به خودمان استفاده مىكنيم! آيا خدا حق ندارد اين چشم را از ما بگيرد؟!
امام سجاد(عليه السلام) در يكى از دعاهاى خود مىفرمايد: خدايا! اگر آن قدر گريه كنم تا مژه هاى چشمانم بريزد: لَوْ بَكَيْتُ اِلَيْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَيْنى؛2 اگر آن قدر گريه كنم تا صدايم خاموش شود و ديگر از حنجرهام بيرون نيايد! خدايا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و هميشه از شرمسارى سرم به زير باشد!... و اگر همه اين كارها را بكنم باز هم استحقاق محو حتى يك گناه را پيدا نمىكنم: مَا اسْتوَجَبْتُ بذلِكَ مَحْوَ سَيِّئَة واحِدَة مِنْ سيّئاتى. آرى، امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد، خدايا! اگر فقط يك گناه كرده بودم استحقاق اين را داشتم كه همه عمر را با اين اوصاف بگذرانم و با همه گريه ها و عبادت هايم استحقاق محو همان يك گناه را پيدا نمىكنم، مگر آنكه تو با لطف خود گناهم را محو كنى! اگر به راستى واقعيت مسأله اين است، پس امثال بنده كه روزى چندين گناه مرتكب مىشويم چه بايد بكنيم؟!
1. يوسف (12)، 5.
2. صحيفه سجاديه، دعاى 16.
اگر شما به دوست خود يا فرزندتان، يا هر كس ديگرى كه بر گردن او حق داريد، بگوييد: «فلان كار را نكن» و او سرپيچى كند؛ ممكن است يك بار، دوبار و سه بار را بزرگوارى كنيد و او را ببخشيد؛ اما اگر مخالفت به صد بار و ده هزار بار رسيد چطور؟! اين جا ديگر به او اعتنايى نكرده، بر او خشم مىگيريد و صبرتان تمام مىشود. از اين رو در برخى مناجات ها وارد شده است كه حضرت مىفرمايد: «خدايا پناه مىبرم به تو از اينكه بر من غضب كنى!»
ما با اولين گناه مستحق اين مىشويم كه خداوند نعمت هايش را از ما بگيرد، تا چه رسد به اينكه صدها و هزاران گناه مرتكب شويم. اگر انسان به اين مسايل بينديشد آن گاه متوجه مىشود كه چقدر بايد در مقابل خداى متعال شرمنده و خائف باشد. اگر انسان به گناهان خود و استحقاق عذابى كه در مقابل آنها پيدا كرده توجه كند، آن گاه حالت فروشكستن و خشوع در او ظاهر مىشود.
بنابراين فكر كردن درباره گناهان و عقوبات آنها و توجه به اينكه هر چه طرف مقابل كه در برابر او عصيان مىكنيم شخصيتش بزرگتر باشد گناه نيز زشتى و جرمش بيشتر خواهد بود، در ايجاد حالت خشوع بسيار مؤثر است. در روايات ما هست كه يكى از گناهان كبيره، سبك شمردن گناه است. حتى كوچك ترين گناه را اگر انسان با اين حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زياد مهم نيست» آن گناه، گناه كبيره محسوب مىشود؛ چرا كه نافرمانى در برابر خدا را سبك شمرده است. استخفاف گناه از خود گناه بدتر است. از اين رو گاهى خود گناه كوچك است، اما چون با استخفاف همراه است، تبديل به گناه كبيره مىشود. استخفاف گناه، بى اعتنايى به عظمت خداوند و كوچك شمردن فرمان و امر و نهى او است؛ و اين بالاترين گناه است. ما بايد مراقب باشيم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشويم.
اگر اين مطالب را درست تصور كنيم، پى آمد آن بروز حالت شكستگى در ما است كه مىتواند در نماز هم تأثير بگذارد و آن را با خشوع همراه نمايد. از سوى ديگر نيز، به يقين، نمازى كه تؤام با خشوع باشد بسيارى از زشتى ها و پليدى ها و حق ناشناسى هاى ما نسبت به خداوند را جبران خواهد كرد. در روايات ما آمده، چشمى كه از خوف و خشيت الهى بگريد، خداوند آن چشم را عذاب نمىكند. از اين رو اگر گناهان ما آن آثار منفى و مخرّب را دارد، توجه به خدا و خوف و خشيت از او نيز اين آثار خوب و مثبت را به همراه دارد. به همين دليل «خوف از خدا» از نظر ما صفتى پسنديده و قابل ستايش است و ارزش مثبت دارد. اين در
حالى است كه همانگونه كه در ابتداى بحث اشاره كرديم، بسيارى از افراد امروزى معتقدند، ترس و گريه نشانه ضعف، و كارى كودكانه است! بايد بگوييم كه اينان يا خدا را قبول ندارند يا متوجه نوع رابطه خود با خدا نيستند. آنها نه از شرم و حيا در مقابل خداوند چيزى مىفهمند و نه ترس و غصهاى نسبت به عذاب آخرت دارند؛ چرا كه اصلاً اعتقادى به آخرت ندارند! از اين رو خيالى راحت و آسوده دارند و گريستن و زارى كردن را نيز براى خود عيب مىدانند. بايد به اينان گفت، پس اين همه گريه ها و فريادهاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نيمه هاى شب براى چه بود؟! آن حضرت مىگريست و مىفرمود: آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّريقِ؛1 آه از كمى توشه و دورى مسافت! به راستى خوف و خشيت كسى مثل على(عليه السلام) از چيست؟ اگر او از كمى توشه نگران باشد پس امثال ما چه بايد بكنيم؟! واقعيت اين است كه بايد اعتراف كنيم، ما از عوالمى كه على(عليه السلام) و امثال او در آن به سر مىبرند بى خبريم و آنها را درك نمىكنيم؛ ما فقط مىتوانيم سعى كنيم خود را كمى شبيه آنها نماييم.
بنابراين براى خشوع در نماز، يكى از راه هاى مؤثر اين است كه قبل از نماز درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آن بينديشيم. كسانى كه با دعاها و مناجات هاى ائمه(عليهم السلام) سر و كار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدريج اين حالت برايشان به صورت «ملكه» در مىآيد و ديگر نيازى ندارند هر روز يك ساعت بنشينند و به اين مسايل فكر كنند. آنان همين كه وقت نماز نزديك مىشود يا قدم در مسجد مىگذارند حالشان تغيير مىكند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مىشنوند و توجه مىكنند كه بايستى به ملاقات با چه كسى بشتابند، وضعشان منقلب مىگردد و حالت خشوع به آنان دست مىدهد.
اميدواريم، خداى متعال به ما توفيق دهد از درس هايى كه ائمه اطهار(عليهم السلام) در گفتار و كردارشان به ما دادهاند استفاده كنيم و كمى خود را به كسانى كه خدا و ائمه(عليهم السلام) آنها را دوست دارند شبيه سازيم. ان شاءالله.
1. بحار الانوار، ج 4، باب 98، روايت 28.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org