- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس سيزدهم
مانعى مهم براى ذكر
مرورى بر مطالب پيشين
اشاره كرديم، بر حسب آنچه كه از قرآن كريم استفاده مىشود، عامل اصلى سقوط و انحطاط انسان غفلت است. غفلت از «خود» و از هويت انسانى خويش باعث مىشود كه انسان تا درجه «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»1 سقوط كند. غفلت از «خود»، ملازم با غفلت از مبدأ و معاد و مسير بين آن دو است. به عبارتى، غفلت از «خود» نتيجه و ثمره غفلت از اين سه امر است. در تأييد اين مدعا به برخى از آيات قرآن استناد كرديم؛ نظير اين آيه كه مىفرمايد: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ2؛ خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد. اين آيه غفلت از خود و از خود بيگانگى را نتيجه فراموش كردن خدا مىداند. از آن سو نيز مىفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ3؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد. هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند. از اين آيه نيز استفاده مىشود ثمره پرداختن و توجه به خود، رسيدن به هدايت است و هدايت، چيزى جز رسيدن به خدا و قرب خدا نيست. هم چنين در آيات متعددى متعلَّق غفلت را، خدا و معاد و نعمت ها و آيات الهى دانسته است. گفتيم، در اين ميان آنچه نقش محورى و اساسى دارد توجه به خدا است، و توجه به معاد و مسير بين مبدأ و معاد، در نتيجه شناخت خدا و توجه به خدا و صفت حكمت و عدالت او حاصل مىشود. اگر خدا را شناختيم، مىفهميم كه خدا از يك سو خالق همه هستى و انسان است و از سوى ديگر حكيم
1. اعراف (7)، 179.
2. حشر(59)، 19.
3. مائده (5)، 105.
هم هست؛ بنابراين خداى خالق حكيم، فعل بى حكمت انجام نمىدهد و حتماً از اين آفرينش هدفى در نظر داشته است. چنين است كه توجه به مبدأ و خدا، خود به خود ما را به توجه به معاد و قيامت سوق مىدهد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ1؛ آيا پنداشتيد شما را بيهوده آفريدهايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمىشويد؟ انسان اگر خدا را بشناسد، خواهد دانست كه سرانجام، رجوع او به سوى خدا خواهد بود.
همان گونه كه اشاره كرديم، در مسير توجه به خود، انسان بايد به سه چيز توجه كند كه يكى از آنها توجه به «معاد» و عالم آخرت است. عالم آخرت غايت حركت تكاملى انسان و نقطه پايانى است كه خداى متعال براى او در نظر گرفته است. در آيات زيادى از قرآن بر اين مطلب تأكيد گرديده كه شقاوت انسان و مبتلا شدن وى به عذاب ابدى، در اثر فراموش كردن معاد و روز قيامت است. در سوره صاد مىفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ2؛ در حقيقت كسانى كه از راه خدا به در مىروند، به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت. اينان اگر توجه داشتند به اينكه روز حسابى در كار است و به اعمال آنان رسيدگى خواهد شد و اعمال صالح انجام مىدادند، به عذاب ابدى جهنم گرفتار نمىشدند. اگر انسان تصور كند عالمْ عبث و بيهوده است، نتيجهاش اين مىشود كه حساب و كتابى در كار نيست. اما اگر عالم را عبث نداند و حكمتى در پى آفرينش آن ببيند، طبعاً آن حكمت او را به معاد و وجود حساب راهنمايى خواهد كرد و در نتيجه در اين دنيا مراقب اعمال خود خواهد بود تا در قيامت به عذابى سخت دچار نشود. در هر حال، فراموشى آن روز، سقوط از حقيقت انسانى را در پى خواهد داشت.
بندگان از ياد رفته!
يكى ديگر از آياتى كه خسران برخى از انسان ها را به سبب فراموشى معاد و روز قيامت متذكر گرديده اين آيه شريفه است: اَلْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا؛3 همانگونه كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد، ما هم امروز شما را فراموش خواهيم كرد. روشن است كه مراد از اينكه «ننساكم: شما را فراموش مىكنيم» اين نيست كه اين افراد از دايره علم و آگاهى خدا
1. مؤمنون (23)، 115.
2. ص (38)، 26.
3. جاثيه (45)، 34.
بيرون مىروند! خداى متعال مبرّا از نسيان و فراموشى و هرگونه عيب و نقصى است؛ بلكه منظور اين است كه نعمت ها و الطاف خود را از ايشان دريغ مىكنيم. اين تعبير در عرف محاوره خودمان نيز وجود دارد. مقصود اين است كه همانگونه كه كافران در فكر اين نبودند كه روزى با خدا ملاقات خواهند كرد، خداوند نيز در روز قيامت نظر لطف و عنايت خود را از ايشان دريغ خواهد فرمود و به آنان توجهى نمىكند، چنان كه گويى آنان را از ياد برده است.
در آيهاى ديگر مىفرمايد:وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى؛1 و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگى تنگ [و سختى]خواهد داشت، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مىكنيم. مىگويد: «پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم؟» [خدا]مى فرمايد: همان طور كه نشانه هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همانگونه فراموش مىشوى. «اعراض» يعنى غفلت عمدى. اعراض از ذكر، يعنى اگر زمينه ياد خدا هم برايش فراهم شود روى بر مىگرداند. چنين كسى زندگانى سختى خواهد داشت. مفسران معمولاً فرمودهاند اين زندگى سخت اختصاص به آخرت ندارد بلكه در همين دنيا نيز زندگىاش با نگرانى و اضطراب همراه است. قرآن مىفرمايد آرامش دل ها فقط از راه «ياد خدا» به دست مىآيد: أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛2 آگاه باش كه دل ها فقط با ياد خدا آرام مىگيرد. طبيعتاً كسانى كه از ياد خدا روى گردان هستند آرامش روحى ندارند و هميشه نوعى اضطراب در وجودشان هست؛ و همين اضطراب و ناآرامى مايه سختى زندگى دنيايشان مىباشد. در آخرت نيز از همان ابتداى شروع محشر و قيامتْ مشكلاتشان شروع مىشود. اولين مشكل آنها اين است كه كور وارد صف محشر مىشوند: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى. اين جا است كه به خدا اعتراض مىكند كه، خدايا من در دنيا چشم داشتم و بينا بودم، چرا مرا كور محشور كردى؟ پاسخ مىآيد: كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى؛ تو در دنيا با اينكه چشم داشتى، آيات ما را ناديده انگاشتى و آياتى كه برايت فرستاديم، چشم بر هم گذاشتى و نديدى و ما را به فراموشى سپردى. اكنون به جزاى آن بى اعتنايى، نابينا محشور شدهاى و ما نيز در اين جا به تو اعتنايى نخواهيم كرد و الطاف و نعمت هايمان را از تو دريغ خواهيم نمود.
1. طه (20)، 124 ـ 126.
2. رعد (13)، 28.
به هر حال نسيان خدا، نسيان صفات و افعال و آيات او، و آخرت كه آن هم يكى از افعال و آيات الهى است، موجب بدبختى و محروميت انسان و مسخ هويت انسانى او خواهد شد. اگر انسان بخواهد به سعادت و به آن مقامى كه شايسته انسانيت او است و خداوند برايش در نظر گرفته برسد، بايد به خدا و آفريدگارخود توجه كند. اگر خدا را فراموش كرد خود را نيز از ياد خواهد برد.1 وقتى كسانى خود را فراموش كردند، سرنوشت خود، و اينكه براى چه خلق شدهاند، و راهى را كه بايد براى رسيدن به سعادت بپيمايند نيز فراموش خواهند كرد و از صف اشقيا و جهنميان سر در خواهند آورد.
شناخت عوامل غفلت، گامى به سوى ذكر
كليد نجات اين است كه اين غفلت ها و فراموشى ها را از وجود خود بزداييم و به هوش بياييم. درجه انسانيت انسان بستگى به ميزان آگاهى و توجه وى نسبت به نفس خويش و فاصلهاى دارد كه از فراموشى و نسيان «خويش» گرفته است؛ توجه و آگاهى نسبت به اينكه كيست، چيست، از كجا آمده، به كجا خواهد رفت و براى رسيدن به سر منزل مقصود از كدام راه بايد برود. هر قدر انسان از اين مسايل غفلت كند و زرق و برق دنيا چشم و گوش او را پر كند و هوش و حواس او را بربايد، از انسانيت خود بيشتر فاصله خواهد گرفت.
در حقيقت، سه آگاهى و توجه، محور انسانيت ما است: آگاهى از مبدأ كه همان «خدا» است، آگاهى از مقصد كه همان «معاد» و«روز قيامت» است، و آگاهى از راهى كه پيش رو داريم و راهنمايى كه ما را از مبدأ به مقصد مىرساند، كه همان مسأله «نبوت» است.
براى نيل به كمال انسانى كه در سايه توجه و آگاهى نسبت به مسايل مذكور صورت مىپذيرد، يكى از مهم ترين كارهاى انسان، شناخت عواملى است كه ممكن است او را به ورطه غفلت بكشانند. در تبيين و شناسايى عوامل غفلت، قرآن كريم در آيهاى مىفرمايد: وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ؛2 و اگر شيطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجه، [ديگر]با قوم ستم كار منشين. از اين آيه معلوم مىشود كه يكى از عوامل غفلت و نسيان انسانْ شيطان است. البته بايد توجه داشته باشيم كه «شيطان» در اصطلاح
1. حشر(59)، 19.
2. انعام (6)، 68.
قرآن اعّم از «ابليس» است. «ابليس» همان شيطانى است كه در داستان حضرت آدم(عليه السلام) از او نام برده مىشود و از فرمان خدا مبنى بر سجده بر حضرت آدم(عليه السلام) سرپيچى كرد. اما « شيطان» در اصطلاح قرآن اعم از شياطين جن و انس است1 و به هر موجودى گفته مىشود كه منشأ شر است و با شيطنت، مانع تكامل انسان مىگردد و از خدا و اطاعت خدا باز مىدارد. «ابليس» سردسته و رييس چنين كسانى است و اينان، كه از جمله آنها گروهى از انسان ها نيز هستند، در مكتب او تتلمذ مىكنند و درس مىگيرند! در هر حال، آيه مذكور مىفرمايد: هنگامى كه به تو تذكر دادند و تو را از غفلت و فراموشى در آوردند، مراقب باش دوباره مبتلا به غفلت و نسيان نشوى. چگونه ممكن است بعد از تذكر دوباره غافل شد؟ مىفرمايد هم نشينى با ستم گران و تعدّى كنندگان از حدود الهى اين پى آمد را دارد: فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ.
عامل و مانعى براى ذكر
يكى از عوامل توجه «قرآن» است. از نام هاى قرآن «ذكر» و «تذكره» مىباشد: إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ؛2 اين، جز «ذكر» و قرآنى روشن نيست. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى. إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى؛3 قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتى. جز اينكه براى هر كس مىترسد «تذكره» باشد. «ذكر» و «تذكره» بودن قرآن بدين معنا است كه قرآن، مايه يادآورى است و اگر كسى با آن سر و كار داشته باشد از غفلت خارج مىشود. از اين گونه آيات كه از قرآن با وصف «ذكر بودن» ياد كرده، استفاده مىشود كه يكى از راه هاى جلوگيرى از غفلت اين است كه در زندگى خود برنامهاى براى انس با قرآن داشته باشيم. در سوره قمر چند مرتبه اين آيه شريفه تكرار شده: لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر؛4 قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم؛ پس آيا پند گيرندهاى هست؟ ما قرآن را آسان قرار داديم و شما به آسانى مىتوانيد از قرآن براى تذكر و بيرون آمدن از غفلت استفاده كنيد؛ آيا شما از اين قرآن استفاده مىكنيد؟ اين مطلب را در يك سوره چهار بار تكرار كرده؛ كه نشانه آن است كه خدا و قرآن تأكيد
1. قرآن به وجود شياطين انسى و جنى تصريح مىكند: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ؛ انعام (6)، 112.
2. يس (36)، 69.
3. طه (20)، 2ـ3.
4. قمر (54)، 17، 22، 32 و 40.
دارند ما حتماً در اين راستا از قرآن بهره بگيريم. البته شرط اين كار اين است كه هنگام تلاوت قرآن به معنا و مفاد آن توجه داشته باشيم.
انس با قرآن، گوش دادن به قرآن و توجه به مفاد و مفاهيم آيات آن، غفلت زا و مايه توجه است؛ هم چنان كه هم صحبتى با برخى افراد و گوش دادن و توجه به حرف ها و سخنان آنان غفلت آور و مايه فراموشى ياد خدا است: وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ؛1 و چون بينى كسانى [به قصد تخطئه]در آيات ما فرو مىروند از ايشان روى برتاب، تا در سخنى غير از آن درآيند؛ و اگر شيطان تو را [در اين باره] به فراموشى انداخت، پس از توجه، [ديگر] با قوم ستم كار منشين. نشستن با «ستم كاران» غفلت آور است. «ظالم» در اصطلاح قرآن غير از آن معناى خاصى است كه در عرف ما رايج است. «ظلم» در اصطلاح قرآن منحصر نيست به برخى از مصاديق ظلم كه معمولاً در ذهن ما وجود دارد. قرآن «شرك» را بالاترين ستم مىداند: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛2 به راستى شرك ستمى بزرگ است. و در آيه ديگر مىفرمايد اين ستم آن قدر بزرگ است كه خداوند هر گناهى را ممكن است بيامرزد جز اين گناه: إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ؛3 خداوند اين را كه به او شرك آورده شود، نمىآمرزد؛ و فروتر از آن را بر هر كه بخواهد مىبخشايد.
به هر حال قرآن در آيه مذكور (وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ...) مىفرمايد نشستن با افراد شيطان صفت و گوش دادن به سخنانى كه در مورد قرآن و آيات الهى و دين خدا شبهه افكنى مىكند، غفلت آور است و ظلم محسوب مىشود. اگر ديديد كسانى جلسه و سخنرانى ترتيب دادهاند و در آيات ما مناقشه مىكنند و نسبت به آنها ترديد ايجاد مىكنند، در جلسه آنها شركت نكنيد و با آنها هم نشين مشويد مگر آنكه در باب ديگرى مشغول بحث و گفتگو شوند: وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ؛ اگر ديدى كسانى قصد توطئه و شبهه افكنى نسبت به آيات ما را دارند از آنها دورى كن. ما در اين زمان چنين كسانى را سراغ داريم. كسانى كه بحث مىكنند و مىگويند: آيا قرآن قابل نقد است يا خير؟! آيا قرآن كلام خدا است يا كلام پيامبر؟!
1. انعام (6)، 68.
2. لقمان (31)، 13.
3. نساء (4)، 48 و 116.
آيا اشتباه هم در قرآن وجود دارد؟! و پاسخ مىدهند كه بلى قرآن هم مانند هر كتاب ديگرى قابل نقد است! نقد آن نيز با محك تجربه است؛ ما بايد دستورات خدا را در عمل به كار بگيريم، اگر تجربه آن موفق بود از آنها استفاده كنيم، وگرنه بايد آن را كنار بگذاريم!
قرآن مىفرمايد از چنين كسانى و گوش دادن به سخنان آنها پرهيز كنيد: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛1 و البته [خدا]در كتاب [قرآن]بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مىگيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن در آيند، چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
استهزاى مدرن!
در همين زمان و در كشور اسلامى خودمان كسانى را سراغ داريم كه صريحاً آيات قرآن و احكام الهى را كه در قرآن به آنها تصريح شده است مسخره مىكنند. آنان بريدن دست دزد يا شلاق زدن برخى مجرمان را كه حكم آنها صريحاً در قرآن آمده، به باد انتقاد مىگيرند و مىگويند: امروزه ديگر دوران مدرن و فرا مدرن است؛ مگر در چنين عصرى هم مىشود دست كسى را بريد يا كسى را شلاق زد؟! اين احكام خشونت آميز مربوط به دوران بربريت بشر و عصر و جامعهاى است كه فرهنگ و تمدنى نداشتند و كارشان قتل و غارت بود. امروزه ديگر زمان اين خشونت ها به سر آمده و با بشر متمدن نمىشود مثل حيوان رفتار كرد و او را شلاق زد! قرآن مىفرمايد، از اين گونه افراد دورى كنيد و با آنها نشست و برخاست مكنيد، كه بيم آن وجود دارد افكار و سخنان باطل آنها در شما اثر بگذارد و شما نيز چون يكى از آنان شويد.
من خودم از نزديك چنين كسانى را ديدهام و آنها را مىشناسم. در اين جا به مناسبت، به يك مورد اشاره مىكنم: در سال هاى اول انقلاب به دستور حضرت امام(رحمه الله) ستاد انقلاب فرهنگى تشكيل شد تا در زمينه دروس و كتاب هاى دانشگاه و انطباق آنها با نظريات اسلام كار كنند. امام(رحمه الله) به اعضاى اين ستاد فرمودند: «شما برويد حوزه، اين مطالب را در حوزه بايد تحقيق كنيد و علماى حوزه بايد اين مسايل را روشن كنند». پس از اين فرمايش امام(رحمه الله) «دفتر
1. نساء (4)، 140.
همكارى حوزه و دانشگاه» تشكيل شد و بنده هم در آن جا توفيق همكارى داشتم. ما براى عمل به فرمايش حضرت امام(رحمه الله) مبنى بر تعامل و ارتباط حوزه و دانشگاه در اين زمينه، به عنوان نمايندگان حوزه تصميم گرفتيم جلساتى را با برخى شخصيت ها و اساتيد دانشگاه داشته باشيم. يكى از كسانى كه با ايشان ملاقات كرديم فردى روحانى و معمم بود كه استاد دانشگاه در رشته حقوق بود. ما براى ملاقات ايشان از قم حركت كرديم و به تهران آمديم. وقتى با ايشان ملاقات كرديم، با كمال ادب و تواضع از ايشان خواستيم در زمينه كار ستاد انقلاب فرهنگى با ما همكارى كنند. ايشان در آن جلسه گفتند: خيلى خوشحالم كه حوزه به فكر دانشگاه افتاده است، ولى متأسفانه هنوز كسانى در حوزه هستند كه فكر مىكنند امروزه هم مىتوان مردم را مانند الاغ (البته آن آقا لفظ خر را به كار برد) با چوب كتك زد!! منظور ايشان آيه شريفهاى بود كه مىفرمايد، مرد و زنى را كه مرتكب عمل فحشا شدهاند تازيانه بزنيد:الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛1 به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد در [كار] دين خدا نسبت به آن دو دل سوزى نكنيد، و بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند.
آن شخص در اوايل انقلاب و سال هاى 59 و 60 اين حرف را گفت و اكنون نيز شاگردهاى همان آقا ـ كه متأسفانه برخى از آنها منسوب به حوزه هستند ـ همان حرف ها را با زبان و بيانى ديگر تكرار مىكنند. اينان مىگويند، قرآن را قبول داريم و بسيار هم براى ما قابل احترام است، اما احكام آن مربوط به 1400 سال پيش است و به درد جامعه امروز نمىخورد!
و عجيب از قرآن است (البته عجب نيست، چرا كه قرآن كلام خدا است كه عالم به غيب و آشكار است) كه 1400 سال پيش طورى سخن گفته كه گويى همين امروز نازل شده و ناظر به جريانات جارى همين زمان است: إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ؛ اگر شنيديد آيات خدا مورد انكار قرار مىگيرد و مسخره مىشود، با گروهى كه چنين سخنانى را مىگويند، منشينيد. چرا؟ چون خدا خود خالق اين بشر است و او را مىشناسد؛ مىداند تلقين در انسان اثر مىكند. اگر مطلبى را چندين بار براى او تكرار كردند، گرچه حقيقت نداشته باشد كم كم باور مىكند. شياطين هم به خوبى اين نكته را مىدانند. از اين رو سخنان
1. نور (24)، 2.
باطل خود را تكرار مىكنند. تكرارشان نه به اين جهت است كه كسى پاسخى به آنها نداده است، بلكه از اين جهت است كه مىدانند با تكرار مىتوانند مطالب باطل خود را در ذهن ها جا بيندازند. از اين رو خدا و قرآن نيز كه ساختار وجودى اين بشر را مىشناسند از گوش كردن به چنين سخنانى و حضور در چنين جلساتى نهى مىكنند. در همين زمينه روايتى معتبر وارد شده كه به چند سند نقل گرديده است: مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ اِنْ كانَ النّاطِقُ عَنْ اِبْليس فَقَدْ عَبَدَ اِبليسَ؛1 هر كس به سخن گويندهاى گوش دهد او را پرستش كرده است؛ اگر اين گوينده سخن خدا را مىگويد خدا را پرستش كرده و اگر سخن شيطان را مىگويد شيطان را پرستش كرده است.
از اين رو به طور قطع و مسلّم از قرآن و روايات استفاده مىشود كه انسان در جلساتى كه دين و خدا و قرآن مورد ريشخند و اشكال قرار مىگيرند، نبايد شركت نمايد و به چنين سخنانى نبايد گوش كند.
معناى آيه «فبشّر عباد...»
در مقابله با آنچه گفتيم، گاهى با استدلالى انحرافى و مغالطى، به يكى از آيات قرآن استناد مىشود. آن آيه اين است: فَبَشِّرْ عِبادِ. الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛2 پس بشارت ده به آن بندگان من كه: به سخن گوش فرا مىدهند و بهترين آن را پيروى مىكنند. مىگويند، خود قرآن فرموده روش صحيح اين است كه همه حرف ها را بشنويم و به همه مطالبى كه گفته مىشود توجه كنيم.
در پاسخ اين مطلب بايد بگوييم اولا، مراد از «القول» دراين آيه «قرآن» است. ثانياً، قرآن در توصيف افراد مذكور در آيه مىفرمايد، آنان كسانى هستند كه پس از شنيدن سخنان مختلف، «احسن» و بهترين آن را پيروى مىكنند. اين مطلبْ خودْ قرينه است بر اينكه اين آيه مربوط به كسانى است كه توانايى تشخيص سخن «احسن» از «غير احسن» و «صحيح» از «سقيم» را داشته باشند و شامل غير از اين افراد نمىشود. كسانى كه چنين توانايى را ندارند به حكم آيه پيشين نبايد به سخنانى كه دين و اعتقادات آنان را تضعيف مىكند، گوش كنند:وَ إِذا رَأَيْتَ
1. بحار الانوار، ج 72، باب 115، روايت 1.
2. زمر(39)، 17ـ 18.
الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ؛1 و چون بينى كسانى [به قصد تخطئه] در آيات ما فرو مىروند از ايشان دورى كن. هم چنين فرمود: إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ؛2 هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مىگيرد، با آنان منشينيد. حتى نفرموده، گوش ندهيد، بلكه بالاتر، فرموده اصلاً با چنين كسانى نشست و برخاست نداشته باشيد! چرا كه: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ؛3 در آن صورت شما نيز مثل آنان خواهيد بود. در خاتمه آيه هم مىفرمايد: إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛4 خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد. يعنى شما گرچه مىگوييد مؤمن هستيد، اما در اثر رابطه با چنين افرادى ايمانتان از دست مىرود و اگر كافر نشويد از منافقان خواهيد گرديد كه تظاهر به اسلام مىكنند ولى در دل، ذرّهاى به خدا و مسايل دين اعتقاد ندارند؛ و خداوند هم منافقان و هم كافران را به جهنم خواهد برد.
بنابراين هنگامى حق داريم حرف هاى انحرافى ديگران را بشنويم و خود را مصداق آيه «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بدانيم كه ابتدا ايمانمان را كاملاً تقويت كرده و در مقابل اين گونه شبهات و سخنان باطل واكسينه شده باشيم. گوش دادن به سخنان اين گونه افراد نيز براى پاسخ دادن به مطالب آنها است، وگرنه وقتى براى ما ثابت شده كه خدا و پيامبر و اسلام حق است، دليلى ندارد وقت خود را با شنيدن اين گونه حرف ها تلف كنيم. اگر هم هنوز در مورد خدا و اسلام و قرآن شك داريم راهش اين است كه بيشتر تحقيق كنيم و به دنبال برهان يقينى و قاطع در اين مسايل باشيم، نه آنكه دنبال حرف هاى باطل و فاسد كننده عقيده و ايمان برويم.
بنابراين يكى از مهم ترين عواملى كه ممكن است انسان را ابتدا به غفلت و نسيان و بعد هم به كفر و نفاق مبتلا كند مجالست با نااهلان فكرى و اعتقادى است. هم نشين بد در انسان اثر مىگذارد، خواه در جنبه هاى رفتارى باشد و خواه در جنبه هاى اعتقادى و فكرى. بسيارى از كسانى كه به انحراف ها و فسادهاى اخلاقى و رفتارى دچار مىشوند بر اثر دوست ناباب است.
1. انعام (6)، 68.
2. نساء (4)، 140.
3. همان.
4. همان.
دوست ناباب انسان را به اعتياد، هرزگى، بى بند و بارى و فساد مىكشاند. دوستان و هم نشينان ناباب فكرى و اعتقادى به مراتب از دوستان ناباب اخلاقى خطرناك ترند.
خدمت يا خيانت به جوانان؟!
متأسفانه امروزه شاهديم كه برخى به نام بها دادن به جوانان، آنها را به ابتذال مىكشانند. به بهانه شخصيت دادن به جوان و خواسته هاى او، در دانشگاه و دفتر برخى تشكل هاى دانشجويى فيلم هاى مبتذل را مىآورند و علناً نمايش مىدهند! آيا اين كار بها دادن و خدمت كردن به نسل جوان است يا اينكه در واقع نابود كردن و فاسد كردن جوانان است؟ بايد به اين گونه افراد گفت اگر به دين اعتقاد نداريد، دست كم به همان ملّيتى كه از آن دم مىزنيد پاى بند باشيد. آيا دانشجويان و بهترين جوانان و سرمايه هاى يك كشور را به ابتذال و فساد كشاندن خدمت به ملت است يا بزرگ ترين خيانت و جنايت در حق آن ملت؟ از پول اين ملت، فرهنگ سرا و خانه جوان درست مىكنند و در آنها به نام فرهنگ، رقاصى و موسيقى و فيلم هاى مبتذل را ترويج مىكنند! آيا اين كارها خدمت به نسل جوان است؟ اين كار، از بين بردن و كشتن روح ايمان و اعتقاد و اخلاق در جوانان است كه گناه آن از كشتن و قتل ظاهرى به مراتب بدتر است: اَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ؛1 فتنه از كشتن بدتر است.
آيا توسعه فرهنگى كه وعده داده مىشد، به معناى تخريب فرهنگ دينى اين مردم و جوانان اين ملت است؟! آيا معناى توسعه فرهنگى اين است كه به افرادى پول و ميدان بدهيم كه بر عليه اسلام، خدا، پيغمبر و مقدسات فيلم درست كنند و كتاب و روزنامه چاپ كنند؟! آيا معناى توسعه فرهنگى اين است كه اگر در اثر فشارها و اعتراض متدينان مجبور شديد كسى را كه در رأس اين خيانت هاى فرهنگى بوده از كار بر كنار كنيد، بعد از آن به تجليل و تكريم از او بپردازيد و عامل فساد فرهنگى را انسانى متعهد و دل سوز بناميد؟! زهى گمراهى و ضلالت؛ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛2 خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
1. بقره (2)، 191.
2. نساء(14)، 140.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org