قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس سى و دوم

راهى براى خشوع در نماز (3)

مرورى بر مطالب پيشين

بحث ما در جلسات گذشته در باره اهميت حضور قلب و خشوع در نماز بود. درباره مفهوم خشوع مطالبى را بيان كرديم. اجمالا، گفتيم خشوعى كه شرط فلاح دانسته شده، عبارت است از نوعى حالت انعطاف كه در دل و قلب انسان پديد مى‌آيد. بروز اين حالت در اثر توجه به صفات الهى است. البته ميزان معرفت افراد نسبت به خداوند و صفات و افعال الهى بسيار متفاوت است. از اين رو درجه محبت و ميزان توجه آنها به خداوند نيز مراتب مختلفى دارد. هرقدر انسان معرفتش به خداى متعال كامل‌تر و محبتش بيشتر باشد و نسبت به دنيا و لذايذ آن كمتر دل بسته، و قلبش پاك‌تر باشد، حالت خشوع بيشترى در او ظهور پيدا مى‌كند. از سوى ديگر، كسانى كه مبتلا به گناه هستند و دلشان آلوده است و معرفت چندانى نسبت به خداى متعال ندارند و قلبشان مملوّ از محبت دنيا است، چندان انعطافى در مقابل خدا و ياد او پيدا نمى‌كنند. به تعبير قرآن كريم، دل هاى برخى افراد مانند سنگ و حتى سخت‌تر از آن مى‌شود كه هيچ چيز در آن اثر نمى‌كند: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ؛1 پس دل هاى شما بعد از اين سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت‌تر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها جوى هايى بيرون مى‌زند، و پاره‌اى از آنها مى‌شكافد و آب از آن خارج مى‌شود؛ و برخى از آنها از بيم خدا فرو مى‌ريزد. اين دل ها آن چنان بى تفاوت و سخت مى‌شوند كه هرچه تذكر به آنها داده مى‌شود و آيات الهى بر آنان تلاوت مى‌گردد و موعظه مى‌شوند، كوچك ترين تأثيرى در آنها ندارد.


1. بقره (2)، 74.

به هرحال، براى ايجاد حالت خشوع در نماز، اشاره كرديم كه عواملى مى‌تواند در نرم شدن قلب انسان و پيدا شدن خشوع در آن مؤثر باشد. عامل اول، توجه به عظمت الهى و حقارت و ناچيزى خويش است؛ و عامل دوم، توجه به دنائت و پستى و زشت كارى خود در برابر ذات اقدس و جلالت پروردگار. گرچه ممكن است اين دو عامل شبيه هم به نظر آيند، ولى تفاوت آنها از قبيل تفاوت «كمّ» و «كيف» است. همان طور كه در جلسات پيشين توضيح داديم، ما افراد معمولى، براى درك عظمت الهى، بيشتر ناچاريم از مفاهيم و معيارهاى كمّى استفاده كنيم. از اين رو توجه به عظمت پروردگار را مى‌توانيم مقوله‌اى كمّى به حساب آوريم. اما توجه به زشتى و زشت كارى و پليدى خود در مقابل قداست، جلالت و طهارت ذات پروردگار، مقوله‌اى كيفى است. در اثر توجه به امر اول، حالت خُردى و حقارت در مقابل پروردگار به انسان دست مى‌دهد و در مقابل عظمت الهى خود را ناچيز و كوچك يافته، كرنش مى‌كند. در اثر توجه به امر دوم نيز انسان با در نظر گرفتن اين‌كه در مقابل چه شخصيت مهربان و بزرگوارى بى حرمتى كرده و دست به زشت كارى و پليدى زده است، احساس شرمندگى نموده حيايى فوق العاده مى‌كند و در مقابل خداوند سرافكنده و فروشكسته مى‌گردد.

عامل سوم براى ايجاد حالت خشوع در قلب، توجه به اين مطلب است كه گذشته از قداست و جلالت خداوند، ما نسبت به كسى گناه مى‌كنيم و جفا روا مى‌داريم كه ولى نعمت ما است و نعمت هاى فراوان و بزرگى به ما داده است. ما در عوض قدردانى و سپاس نسبت به اين ولى نعمت و الطاف و نعمت هاى بى شمار او، حقش را ناديده گرفته، نمك مى‌خوريم و نمكدان مى‌شكنيم. ما به جاى سپاس گزارى در مقابل نعمت هاى خداوند، با نافرمانى و عصيان در مقابل او، دل دشمن خدا را شاد مى‌كنيم. توجه و تأمل در اين مطلب نيز مى‌تواند حالت شكستگى و خشوع را در ورح و قلب انسان پديد آورد.

چهارمين عامل براى خشوع

عامل چهارم در اين راه، توجه به «صفات جمال» الهى است. اين راه در واقع راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جماليه خداوند توجه مى‌كند او را موجودى دوست داشتنى و قابل ستايش و پرستش مى‌يابد و از اين رو در مقابل او خضوع و خشوع مى‌كند. اين قاعده‌اى كلى و عمومى است كه انسان هر قدر كه كسى را بيشتر دوست داشته

باشد، سعى مى‌كند خود را بيشتر به او نزديك كند. در مورد خداى متعال نيز، هر چقدر محبت خدا در دل انسان بيشتر باشد، شوق نزديكى و ارتباط و اتصال با او نيز در انسان بيشتر خواهد بود. و محبت خدا، در نتيجه معرفت نسبت به صفات جماليه الهى و توجه به آنها پيدا مى‌شود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بيشتر است كه صفات جماليه الهى را بيشتر و بهتر شناخته‌اند و محبت خدا در دلشان بيشتر است. اگر چنين حالتى تا حدودى در انسان حاصل شده باشد، از آن جا كه نماز را لحظه فوز به لقا و ديدار محبوب مى‌يابد، از اين رو آتش شوق وصال در دلش زبانه مى‌كشد و هنگامى كه در نماز به وصال معشوق و محبوب خود مى‌رسد در مقابل او احساس خاكسارى و فروشكستگى مى‌كند. پيدايش اصل اين حالت و نيز درجه شدت و ضعف آن، بستگى دارد به اين‌كه انسان تا چه حد شوق لقاى الهى را داشته باشد. شوق لقاى الهى نيز تابع ميزان محبت انسان نسبت به خداى متعال است. محبت نيز تابعى از ميزان معرفت انسان نسبت به صفات جماليه الهى است. بر اين اساس، گرچه انسان در حين نماز محبوبش را به چشم سر نمى‌بيند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه ديدار معنوى تمام وجودش را فرا مى‌گيرد.

بحث «محبت» و رابطه آن با «معرفت»، به ويژه در ارتباط با خداى متعال و صفات جمال الهى، بحثى بسيار مفصل است كه بازكردن و توضيح و تشريح آن نياز به جلسات متعدد دارد؛ اما از آن جا كه اين جلسه آخرين جلسه از اين سلسله مباحث است، از اين رو در حدى كه فرصت داشته باشيم مطالبى را در اين باره بيان مى‌كنيم.

رابطه «محبت» و «خشوع»

انسان وقتى كه محبوبى دارد، اما دستش از دامان او كوتاه است و نمى‌تواند او را ببيند، هميشه نگران و دلواپس او است. اين حالت وقتى به اوج خود مى‌رسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمى‌بيند و از او بى خبر است، اما محبوبش او را مى‌بيند و از حال و روز او خبر دارد. شبيه اين مضمون در دعاى شريف ندبه وارد شده است؛ آن جا كه خطاب به امام زمان(عليه السلام) اين گونه عرضه مى‌داريم: عَزيزٌ عَلَىَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلاتُرى وَ لا اَسْمَعُ لَكَ حَسيساً وَ لا نَجْوى؛1 سخت است بر من كه همه را ببينم اما تو را نبينم و نه صدا و نجوايى از تو بر گوشم رسد. امام زمان(عليه السلام) محبوبى است كه قابل ديدن است و كسانى او را مى‌بينند و در خدمتش


1. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.

هستند. محبوبى كه گرچه ما او را نمى‌بينيم و صدايش را نمى‌شنويم، اما او ما را مى‌بيند و صداى ما را مى‌شنود. در طول هفته انسان بيشتر مشغول و گرفتار دنيا است، اما صبح جمعه كه دست از كسب و كار مى‌شويد و به آقا و مولايش توجه پيدا مى‌كند، آن گاه مى‌بيند كه عجب محبوب دوست داشتنى و دل ربايى دارد و از او غافل است! و آن گاه بى اختيار زبانش به تمجيد و تعريف از او و ناله در فراقش باز مى‌شود. در دعاى شريف عرفه نيز حضرت اباعبداللّه الحسين(عليه السلام) خطاب به ذات اقدس پروردگار عرضه مى‌دارند: عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً؛ كور باد آن ديده‌اى كه تو را مراقب خود نمى‌بيند!‌اى كاش اكنون كه تو را نمى‌بينم، كور بودم و ديگران را هم نمى‌ديدم!

اجمالا اين حالتى است كه انسان مى‌تواند در نماز، نسبت به خداى متعال، به آن توجه كند و اين معنا را در نظر بياورد كه در مقابل خداى متعال ايستاده است؛ خدايى كه از هر محبوبى دوست داشتنى‌تر و زيباتر است. اين حالت شبيه همان حالتى است كه در دعاى شريف ندبه و هنگام توجه به وجود مقدس امام زمان(عليه السلام) پيدا مى‌كنيم.

ما چرا امام زمان(عليه السلام) را دوست داريم؟ چون بنده «خدا» است. كدام خدا؟ خدايى كه امام زمان(عليه السلام) را با يك اراده خلق كرده است. امام زمان(عليه السلام) با همه عظمت و جذابيت و صفايش و همه انبيا و اولياى الهى، تنها جلوه‌اى از جمال ذات اقدس متعال‌اند. هريك از اين انبيا و اوليا آن قدر دوست داشتنى و دل ربا هستند كه انسان مى‌خواهد جانش و همه چيزش را فداى يك لحظه ديدار و وصال آنها نمايد. اگر آنها كه تنها مخلوقى از مخلوقات خداوند و جلوه‌اى از جلوات جمال خداوند هستند تا بدين حد دوست داشتنى‌اند، پس خداى خالق آنان چه جمالى دارد و محبت او با دل انسان چه مى‌كند؟! اگر انسان بخواهد به اندازه ميسور به عمق اين مطلب برسد، بايد ابتدا معرفت خود را نسبت به خداى متعال بيشتر كند و او را بهتر بشناسد. هر مقدار كه خدا را بيشتر بشناسد به زيبايى و جمال او بيشتر پى خواهد برد و در نتيجه بيشتر عاشق او خواهد شد و محبت خدا در دلش جاى خواهد گرفت. وقتى محبت خدا در دل، استقرار پيدا كرد، آن گاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مى‌كشد و انسان براى ديدار محبوبش بى تابى مى‌كند. اين جا است كه وقتى به نماز مى‌ايستد، در اثر شوق ديدار، قلبش خاشع مى‌گردد و حالت خشوع به او دست مى‌دهد. اكنون سؤال اين است كه چه كنيم تا اين مراتب را طى كنيم و اين حالات براى ما پيدا شود.

راهى براى ايجاد محبت خدا در دل

آنچه اجمالا در اين مختصر در پاسخ سؤال مذكور مى‌توان گفت اين است كه بهترين راه براى امثال بنده كه از معرفت خدا بسيار دور هستيم و مايليم محبت خدا در دلمان جاى بگيرد، همان راهى است كه خداى متعال آموزش داده است. در حديثى قدسى، خداى متعال خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) اين‌چنين مى‌فرمايد: حَبِّبْنى اِلى خَلْقى و حَبِّبْ خَلْقى اِلَىَّ قال يا رَبِّ كَيْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائى وَ نَعْمائى لِيُحِبُّونى؛1‌اى موسى! مرا پيش خلقم محبوب ساز، و خلقم را نزد من محبوب ساز. موسى(عليه السلام) عرض كرد، خدايا! چگونه اين كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمت هاى مرا به يادشان بياور تا مرا دوست بدارند.

فطرت انسان به گونه‌اى است كه وقتى كسى به او خوبى كند، محبت او در دلش جاى مى‌گيرد. خداوند نيز بر همين فطرت تأكيد كرده و مى‌فرمايد:اى موسى! نعمت هايى را كه به بندگانم داده‌ام و خوبى ها و الطافى را كه در حق آنان كرده‌ام به يادشان بياور؛ اگر به اين امر توجه كنند فطرتشان به گونه‌اى است كه خود به خود به من علاقه‌مند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت. هرچقدر به نعمت ها و مواهبى كه به آنان عطا كرده‌ام بيشتر توجه كنند بيشتر مرا دوست خواهند داشت.

غرقه نعمت، و اين همه غفلت؟!

راهى كه در اين روايت بدان اشاره شده، يكى از بهترين راه ها براى نيل به محبت الهى است. راهى است بسيار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصيه و عمل است. البته راه هايى را كه اولياى خدا و انسان هاى بسيار ممتاز و وارسته مى‌پيمايند و آن محبت هاى كامل را پيدا مى‌كنند لطيف‌تر و عميق‌تر از اينها است؛ اما به هرحال اين راهى است كه براى ما انسان هاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان سعى كند نعمت هاى خدا را درست بشناسد و درك كند و تأثير آنها را در زندگى خود مورد مداقّه قرار دهد، به طور طبيعى خدا را دوست مى‌دارد و محبت او در دلش جاى مى‌گيرد.

نعمت هاى خداوند و الطاف او نسبت به ما بى شمار و بى حد و حصر است. حقيقتاً ما آن چنان غرق در درياى نعمت هاى الهى هستيم كه حساب آن از توان و تصور ما بيرون است.


1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روايت 6.

در ميان آنها مى‌توانيم به نعمت ها و چيزهايى بينديشيم كه اصلاً انتظار رسيدن به آنها را نداشته ايم. چنين مسايلى كم و بيش براى همه ما در زندگى پيش آمده است. موقعيت هايى پيش آمده كه نيازى داشته‌ايم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته ديده و اميدى به جايى نداشته ايم. در اين كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گرديده و مشكلمان به نحوى غيرمنتظره حل شده است. در اين مواقع حالتى خاص به انسان دست مى‌دهد و احساسى از شرمندگى و انكسار در مقابل خداى متعال در انسان پيدا مى‌شود و حتى گاهى بى اختيار اشك شوق مى‌ريزد؛ شوق از اين‌كه چگونه خداى متعال لطف خود را شامل حال بنده ناچيزش كرده است.

دل شكستگى فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى، براى انسان پيش نمى‌آيد. گاهى گريه و دل شكستگى از سر شوق است، و يا گاهى از سر شرمسارى است. خشوع در مقابل پروردگار لازم نيست حتماً در اثر توجه به قهر و غضب و عذاب الهى باشد. مهم اين است كه رقّتى در قلب ايجاد شود و اشكى بريزد. چنين حالتى مى‌تواند در اثر شوق و شعفى غيرمنتظره نيز ايجاد شود. نمونه آن، آيه‌اى است كه قرآن كريم اشاره به برخى از مسيحيان كرده، در توصيف آنها مى‌فرمايد: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ؛1 و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم»، نزديك ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‌اند كه تكبر نمىورزند. و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند، مى‌بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته‌اند، اشك از چشم هايشان سرازير مى‌شود. مى‌فرمايد دسته‌اى از مسيحيان، دانشمندان و راهبانى هستند كه اهل استكبار و خودبزرگ بينى نيستند. اينها حالشان اين گونه است كه وقتى نشانه هايى را كه در تورات بيان شده در تو و قرآن مى‌بينند از شوق شناخت حق، بى اختيار اشك از چشمانشان جارى مى‌شود. هنگامى كه متوجه مى‌شوند تو همان پيامبرى هستى كه عيسى و انجيل بشارت آن را داده‌اند، آن چنان حالت انبساط و شور و شوقى پيدا مى‌كنند كه شروع به اشك ريختن مى‌كنند.

اگر ما آن حالتى را كه خداوند به يك باره نعمتى غيرمنتظره را به ما ارزانى داشته به ياد


1. مائده (5)، 82ـ83.

بياوريم، برايمان تجديد خاطره مى‌شود و همان حالت شوق و رقت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود دوباره دست مى‌دهد. اگر به همين ترتيب اين حالت و موفقيت هاى خاص را مد نظر قرار دهيم و به خاطر بياوريم، و سپس آن را به ساير نعمت ها نيز سرايت دهيم، شور و شوق و محبتمان نسبت به خداوند به تدريج اضافه مى‌شود؛ و اگر اين امر را تكرار كنيم كم كم مى‌تواند به صورت ملكه در آيد، كه در همه حال از شوق نعمت هايى كه خدا به ما ارزانى داشته، قلبمان نسبت به خدا احساس محبت و شور و شوق كند.

نعمت هاى خدا هم فقط اين نعمت هايى كه ما معمولاً به آنها توجه مى‌كنيم، نيست. سر تا پاى عالم و هستى براى هر انسانى نعمت است. در شمردن نعمت ها و توجه به آنها امام حسين(عليه السلام) چه دقايق و ظرايفى را برمى شمارد. به راستى كه بايد از امام حسين(عليه السلام) بياموزيم و اين گونه نعمت هاى خدا را برشماريم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب ايستاده و آن چنان مى‌گريد كه گويى از چشمان مباركش باران مى‌بارد! با اين سوز و حال چه مى‌گويد؟! نعمت هاى خدا را بر مى‌شمارد؛ از مژه چشم گرفته تا پيچيدگى لاله گوش و دندان ها و تا قلب و كبد و تمام اعضا و اندام ها را يك به يك ذكر مى‌كند: فَاَىَّ نِعَمِكَ يا الهى اُحْصى عَدَداً و ذِكْراً اَمْ اَىُّ عَطاياكَ اَقُومُ بِها شُكْراً وَ هِىَ يا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ يُحصيَهَا العادُّونَ اَوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ يا اِلهى بِحَقيقَةِ ايمانى... و عَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَ اَساريرِ صَفْحَةِ جَبينى وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسى وَ خَذاريفِ مارِنِ عِرْنينى وَ مَسارِبِ سَماخِ سَمْعى وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتاىَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانى و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمى وَ فَكّى و مَنابِتِ اَضْراسى وَ مَساغِ مَطْعَمى وَ مَشْرَبى وَ حَمالَةِ اُمِّ رَأْسى وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقى وَ ما حَوَتْهُ شَراسيفُ اَضْلاعى وَ حِقاقُ مَفاصِلى وَ قَبْضُ عَوامِلى و اَطْرافِ اَنامِلى وَ لَحْمى وَ دَمى وَ شَعْرى وَ بَشَرى وَ عَصَبى و قَصَبى وَ عِظامى وَ مُخّى و عُروقى و جَميعِ جَوارِحى...؛1 پس كدامين نعمت هايت را‌اى معبودم بشمارم و ياد آورم؟ يا كدامين عطايت را سپاس گويم؟ و حال آن كه‌اى خداى من بيش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و يا به ياد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. و من گواهى مى‌دهم‌اى معبود من، با حقيقت ايمانم... و آويزه هاى راه هاى جريان نور ديده ام، و چين هاى صفحه پيشانى ام، و درزهاى حفره هاى گردش نَفْسم (خونم)، و پرّه هاى نرمه تيغه بينى ام، و حفره ها (تارها)ى پرده شنوايى گوشم، و آنچه ضميمه شد و بر هم


1. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

نهاد دو لبم، و گردش هاى سخن سازانه زبانم، و جاى فرورفتگى كام دهانم، و آرواره هايم، و رستن گاه هاى دندان هايم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشاميدنى ام، و تكيه گاه پوسته مغز سرم، و رسائىِ كامل طناب هاى گردنم، و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سينه ام، و كمربندهاى پىِ حياتىِ متصل به دل و جگرم، و پيوندهاى درآويخته پوشش دلم، و قطعات كناره هاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروف هاى دنده هايم، و گيره هاى بندهاى مَفْصَل هايم، و انقباض عضلاتم، و گوشه هاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مويم، و رويه پوستم، و عصبم، و نايم، و استخوان هايم، و مغزم، و رگ هايم، و همه اعضايم... . جدّاً خداى متعال چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هريك از اين نعمت ها را به ما نمى‌داد چه كمبودها و بيمارى ها و مشكلاتى كه نداشتيم! و علاوه بر اينها و بالاتر از آنها، نعمت هاى معنوى خداوند به ما است كه معمولاً كمتر به آن توجه مى‌كنيم. ائمه ما و اهل بيت(عليهم السلام) در دعاها و مناجات هاى خود به نعمت هاى معنوى خداوند نيز توجه داشته‌اند. در مناجاتى از امام سجاد(عليه السلام) اين‌چنين مى‌خوانيم: وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَينا جَريانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛1 خدايا! از بزرگ ترين نعمت هايت بر ما ذكر و ياد تو بر زبان ما، و اجازه‌ات به ما در خواندن تو است. خدايا، همين كه مى‌توانم تو را ياد كنم و به من اجازه دادى كه با تو سخن بگويم، از بزرگ ترين نعمت هايى است كه به من ارزانى داشته اى. شايد به فكر ما نرسد كه اين خود، نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچيزى و حقارت خود را نسبت به عظمت الهى بسنجيم، آن گاه خواهيم فهميد كه اصلاً ما در اين حدّ و اندازه ها نيستيم و حقى نداريم كه در برابر عظمت خدا بايستيم و بخواهيم با خدا صحبت كنيم! اگر آنچنان كه در قيامت به جهنميان خطاب مى‌شود، در دنيا به ما خطاب مى‌شد كه: «اِخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛2 برويد گم شويد و با من سخن مگوييد»، چه كسى را ياراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!

هركسى حق سخن گفتن در برابر خداى متعال را ندارد. تا او خود اجازه ندهد ما چه لياقتى داريم كه با حضرتش حرف بزنيم؟! مجلسى بزرگ را تصور كنيد كه شخصيتى بزرگ، مثلاً مقام معظم رهبرى، در آن حضور داشته باشند. در اين مجلس هركسى حق ندارد سخن بگويد، و بايد قبلاً اجازه بگيرد. در مقابل خدايى كه عظمتش بى نهايت است، ما بندگان ناچيز و حقير


1. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روايت 21.

2. مؤمنون (23)، 108.

كه هر چه داريم از عطاى او است، بى اجازت او نمى‌توانيم و نبايد زبان به سخن بگشاييم. البته خداى متعال از سر لطف و رحمت بى انتهايش، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند رو به درگاهش آورند و با او سخن بگويند؛ اما اگر اين اجازه نبود هيچ كس از پيش خود چنين حقى را نداشت. از اين رو يكى از بزرگ ترين نعمت هاى خداوند به بندگانش همين است كه به آنان اجازه سخن گفتن با خود را داده است. نه تنها اجازه داده، كه اصلاً خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانه روز چندين بار به حضورش شتافته و در قالب «نماز» از فيض هم صحبتى‌اش بهره‌مند گرديم! معشوق و محبوبى را كه جايگاه و شخصيتى بسيار بزرگ‌تر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آوريد. فاصله اجتماعى و شخصيتى اين عاشق و معشوق، اصلاً اجازه نزديكى به حريم معشوق را به عاشق نمى‌دهد. حال اگر از سوى چنين معشوقى به عاشق پيغام برسد كه «من منتظر ديدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمى‌گنجد و بى اختيار اشك شوق از چشمانش جارى مى‌شود و از اين همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزديك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآيد. نماز نيز نظير چنين چيزى، و البته در مقياسى بسيار فراتر است. ما خرديم و حقير و كمترين و فقير؛ و خدا عظمتى بى پايان و بيرون از حد تصور. حال از سوى چنين بزرگى به چنين حقيرى پيغام رسيده كه به بارگاهش بشتابد و به فيض حضور و هم صحبتى نايل آيد!

اين صحنه را در مورد بزرگى تصور كنيد كه ما نسبت به او جفاهاى بسيار روا داشته و بارها با بى شرمى تمام در حق او جسارت نموده ايم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نيز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشه‌اى خزيده باشيم؛ همين مقدار كه ما را نزنند و بيرون نكنند، از سرمان هم زياد است! اما نه تنها اين كار را نمى‌كنند، كه آن بزرگ ما را به نزديك ترين جا در كنار خود دعوت مى‌كند و با نرمى و ملاطفت احوال ما را جويا مى‌شود! به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!

خداى متعال با دعوت ما به نماز، بزرگ ترين لطف ها را در حق ما كرده و بيشترين بزرگوارى را به خرج داده است. او نه تنها در مقابل نافرمانى ها و گناه هاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدسش نيز شده است! به جاى آن‌كه ما التماس و تضرع كنيم كه خدايا به ما راه بده كه به آستانت درآييم و لحظه‌اى با تو سخن بگوييم، او خود

از ما خواسته كه از عطاى لقايش بهره گيريم! هميشه چنين موقعيتى فراهم نيست. گاهى بايد التماس كنيم تا سخن ما را بشنوند؛ و معلوم هم نيست كه اين درخواست اجابت شود. در ابتداى مناجات شعبانيه چنين مى‌خوانيم: وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَيتُكَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَيْتُك؛1 خدايا! هنگامى كه تو را خواندم، سخنم را بشنو؛ و هنگامى كه صدايت كردم پاسخم بده، و هنگامى كه با تو نجوا كردم روى به من آور. با التماس و زارى عرضه مى‌داريم، خدايا؛ اكنون كه من مى‌خواهم با تو سخن بگويم و صدايت كنم، سخنم را بشنو و از سر لطف به من توجه و عنايت كن!

اگر به اين مطلب توجه كنيم كه خداى متعال با آن همه عظمت و جلالت، به بنده‌اى حقير، گنه كار، پست، نافرمان و حق ناشناس اجازه داده كه با او سخن بگويد و به او توجه مى‌كند، شوق و هيجانى خاص در ما پديد مى‌آيد؛ حالتى كه درست به وصف در نمى‌آيد. اين شوق و هيجان با شوق و هيجان هاى معمول تفاوت دارد و براى همه كس پيدا نمى‌شود. اين، همان خشوع ناشى از شوق و محبت است.

عظمت نعمت هاى معنوى در مقايسه با نعمت هاى مادى

به هرحال، انسان براى اين‌كه محبتش به خدا زياد شود، بايد ابتدا از نعمت ها و الطاف خاصى كه خدا به او عنايت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بياورد. چنين موقعيت هايى در زندگى هركسى پيش مى‌آيد؛ مواقعى كه نيازى شديد داشته و خداى متعال به فريادش رسيده و دستش را گرفته است. سپس بايد اين تذكر و يادآورى را به ساير نعمت ها تعميم دهد؛ چرا كه همه نعمت هاى خداوند در جاى خود مهم است و همه مثل همان نعمتى هستند كه به صورت غيرمنتظره شامل حال ما شده است. اگر كوچك ترين خللى در عضوى كوچك و ناچيز از بدن ما پيش بيايد، آن گاه خواهيم دانست كه نعمتى عظيم بوده كه تا به حال از آن غافل بوده ايم. مرحله سوم اين است كه علاوه بر نعمت هاى مادى به نعمت هاى معنوى كه خدا به او عنايت كرده نيز توجه كند. ارزش بسيارى از نعمت هاى معنوى بسيار بيشتر از نعمت هاى مادى است. گاهى كه جايى ميهمان هستيم، يك احترام صاحب خانه به ما همين است كه زحمتى كشيده و سفره‌اى انداخته و غذايى تهيه كرده است؛ اما احترام بيشتر او به خود را وقتى احساس مى‌كنيم


1. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

كه با استقبال و احترام و لبخند به استقبال ما بيايد و با گرمى و محبت و عنايتى خاص، به ما خوش آمد بگويد. اين يك لبخند و يك نگاه و چند كلمه حرف، به مراتب بيش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. اين نعمتى معنوى است كه در مقايسه با آن غذاها و نعمت هاى مادى، ارزشى بسيار والاتر دارد. نعمت هاى معنوى خداى متعال نيز به همين صورت است. اگر انسان اهل معرفت باشد، درك خواهد كرد كه برخى نعمت هاى معنوى خداوند، به هيچ وجه قابل مقايسه با نمعت هاى مادى او نيست. كسانى كه مقرب ترند لذت اين نعمت ها را بهتر درك مى‌كنند. برخى نعمت ها را خداى متعال فقط براى بندگان مقرب و خاص خود آماده كرده است؛ نعمت هايى وصف ناشدنى و غير قابل تصور: ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛1 نه چشمى ديده، و نه گوشى شنيده و نه به قلب هيچ بشرى خطور كرده است!

آرى، خداى متعال با بندگانش مهربان است و با رحمت و كرامت تمام با آنان رفتار مى‌كند و هر كس با خدا معامله كند پشيمان نخواهد شد. ما حتى طريقه سخن گفتن با خدا را نمى‌دانستيم؛ خداى متعال براى ما پيامبران و پيشوايانى قرار داد تا آنان به ما بياموزند كه چگونه با او سخن بگوييم.

گاهى لطف و عنايت تا بدان حد است كه در هنگام سخن گفتن با او در حالى كه ما غافليم و توجهمان به چيزهايى ديگر است، خداى متعال خود دست ما را مى‌گيرد و قلب ما را متوجه خود كرده و مى‌فرمايد: «بنده من كجايى؟! من با تو و به ياد تو هستم، تو در كجا سير مى‌كنى؟! بيا و روى دلت را به من بنما و با من نجوا كن!»

در هر حال، راه هاى متعددى براى خروج از غفلت و توجه به خداى متعال وجود دارد. همه اين راه ها متوقف بر نوعى معرفت و شناخت است. اگر بخواهيم در حال نماز خشوع داشته باشيم و متوجه ذات اقدس متعال گرديم، بايد از پيش، اين معرفت ها را كسب كنيم و آنها را پيوسته وجهه نظر خود قرار دهيم. به ويژه بايستى دقايقى قبل از نماز، به معارفى كه از پيش كسب كرده‌ايم توجهى خاص بنماييم؛ اين كار در ايجاد خشوع در حين نماز، بسيار مؤثر است.

در پايان از الطاف بى پايان الهى مدد مى‌جوييم و از حضرتش مسألت داريم ما را از خواب غفلت بيدار كرده، به سوى خود متوجه نمايد، و قلب و دل ما را نسبت به خود خاشع گرداند و نمازهاى ما را «نماز خاشعان» قرار دهد؛ آمين. و آخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمين.


1. بحار الانوار، ج 8، باب 21، روايت 82.

فصل قبلي

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org