- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس بيستم
راه هاى تقويت ايمان (2)
مرورى بر مطالب پيشين
در جلسات پيشين اشاره كرديم كه اساسى ترين مسايل زندگى انسان را مىتوان در سه مسأله: مبدأ، معاد و راه بين مبدأ و معاد خلاصه كرد.انسان بايد ابتدا به اين مسأله توجه كند كه جهان هستى خالق و مدبّرى دارد يگانه، كه امر همه هستى از آغاز تا انجام به دست او است. سپس بايد توجه كند كه حيات انسان منحصر به اين حيات مادى نيست و پس از مرگ، در عالمى ديگر ادامه حيات خواهد داد و روز قيامت براى حساب و كتاب و رسيدگى به اعمالش بار ديگر زنده خواهد شد. در نهايت نيز بايد توجه كند كه مسير مطمئن و صحيح از مبدأ تا معاد را خداى متعال در قالب برنامهاى به نام دين، از طريق انبيا به بشر معرفى كرده است. هم چنين اشاره كرديم كه روح اين هر سه مسأله در واقع به همان مسأله اول، يعنى توحيد بازمى گردد و دو مسأله ديگر از فروعات آن است. از اين رو مىتوان گفت ريشه همه معارف، توحيد است.
نيز بيان كرديم، انسانيت انسان دايرمدار توجه يا غفلت از اين سه مسأله اصلى است. كسى كه از اين سه مسأله كاملاً غافل باشد تنها بر اساس غرايز حيوانى خود رفتار خواهد كرد. از اين رو قرآن كريم در وصف اينان تعبير «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»1 را به كار مىبرد. يا در جايى ديگر در باره چنين كسانى كه در مورد اين مسايل هيچ تدبر و تعقلى ندارند، مىفرمايد: وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ؛2و مَثَل كافران چون مَثَل كسى است كه حيوانى را كه جز صدا و ندايى نمىشنود بانگ مىزند. كرند، لالند، كورند[و] درنمى يابند.
1. اعراف (7)، 179.
2. بقره (2)، 171.
در هر حال، برخى افراد به اين سه مسأله توجه پيدا مىكنند و پس از تحقيق و بررسى، وجود مبدأ و معاد و پيامبران و شرايع آسمانى براى آنان روشن شده و نسبت به آنها علم پيدا مىكنند. پس از حصول شناخت و تصديق ذهنى نسبت به اين سه امر، دو حالت ممكن است اتفاق بيفتد: يا حالت روحى و روانى فرد به گونهاى است كه آمادگى پذيرش اين سه اصل و التزام به لوازم آنها را دارد، و يا اينكه چنين تهيّؤى در او وجود ندارد. اگر حالت اول باشد منجرّ به «ايمان» مىگردد و اگر حالت دوم باشد به «كفر» مىانجامد. در اين حالت دوم، انسان از نظر علم و يقين در حدى است كه اگر فقط پاى بحث علمى در ميان باشد و ضررى به حال او نداشته باشد، مىتواند اين مسايل را با دلايلى قطعى و روشن حتّى براى ديگران به اثبات برساند؛ اما از آن جا كه پاى التزام عملى در كار است، از اين رو با اينكه در دل يقين دارد، به ظاهر و به زبان انكار مىكند. اشاره كرديم كه قرآن در مورد فرعون و فرعونيان مىفرمايد: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛1 و با آنكه دل هايشان بدان يقين داشت آن را انكار كردند. عامل اصلى اين انكار آن است كه انسان، پذيرش اين حقايق و التزام عملى به آنها را در تزاحم با ساير خواسته هايش مىبيند، و چون نمىخواهد از آن خواسته ها چشم پوشى كند، از اين رو به انكار اين حقايق روى مىآورد. در اين جا مناسب است به نمونه تاريخى ديگرى در اين باره اشاره كنيم.
نمونهاى از كفر، با وجود يقين به حق
در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عدهاى از مسيحيان كه در منطقهاى به نام «نجران» زندگى مىكردند، براى بحث و مناظره با پيامبر به مدينه آمدند. آنان در نجران براى خود دم و دستگاهى داشتند و علما و دانشمندان مسيحى بزرگى در ميان آنان زندگى مىكردند. اين پشتوانه علمى آنان را مغرور كرده بود و تصور مىكردند، مىتوانند در بحث و مناظره بر پيامبر غالب آيند و حقانيت و لزوم پيروى از مسيحيت را براى آن حضرت به اثبات برسانند. به هر حال پيامبر مناظره را پذيرفتند و به عكس آنچه آنان در ابتدا مىپنداشتند، در بحث مغلوب پيامبر شدند و به قول معروف كم آوردند و حرفى براى گفتن نداشتند. با اين حال حاضر به پذيرش اسلام نشدند. از اين رو پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آنان را به مباهله دعوت كردند: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما
1. نمل (27)، 14.
جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ؛1 پس هر كه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانيم؛ سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم. مسيحيان نجران مباهله را پذيرفتند. روز موعود فرا رسيد و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به همراه اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) براى مباهله حاضر شدند. علماى مسيحى كه از نجران همراه مسيحيان آمده بودند با ديدن اين صحنه رو به مسيحيان كرده و گفتند: اگر با اين جمع مباهله كنيد، نه شما، كه حتى يك نفر مسيحى بر روى كره زمين باقى نخواهد ماند! اما جالب اين جا است كه على رغم آنكه هم در بحث مغلوب شدند و هم اين گونه حقانيت پيامبر برايشان آشكار گرديد، ولى باز هم حاضر نشدند اسلام اختيار كنند و گفتند جزيه مىدهيم! شاهد اين قضيه براى بحث فعلى ما اين قسمت از داستان است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مسيحيان نجران فرمودند: آيا به شما خبر دهم كه چرا با آنكه رسالت من و حقانيت اسلام برايتان آشكار شد باز هم از پذيرفتن حق خوددارى كرديد؟ علت خوددارى شما از پذيرش حق اين بود كه در مسيحيت به خوردن شراب و گوشت خوك عادت كردهايد و در صورت مسلمان شدن، بايد اين عادت خود را كنار مىگذاشتيد. به علت علاقه شديدى كه به شراب و گوشت خوك داشتيد، نتوانستيد از آن صرف نظر كنيد و با اينكه حقيقت برايتان آشكار شد از قبول آن سر باز زديد.2
اين امر اشاره به يك نكته دقيق روانشناختى دارد. آن نكته اين است كه گاهى علت نپذيرفتن حق اين است كه انسان آن را با دل بستگى ها و علايق خود در تعارض مىبيند. اين تعارض باعث مىشود انسان براى رسيدن به خواسته ها و ارضاى تمايلاتش، حق را على رغم آنكه آن را فهميده و شناخته، انكار نمايد. قبلاً نيز اشاره كرديم كه اين حالت كه انسان با علم و عمد، حق را انكار كند «جحود» ناميده مىشود و بدترين شكل كفر است: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ.3 كسى كه به چنين كفرى گرفتار آيد مجازات او عذاب ابدى است.
1. آل عمران (3)، 61.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 35، باب 7، روايت 1.
3. نمل (27)، 14.
قرآن و نمونه هايى از عوامل تقويت ايمان
اما آنچه ما نوعاً به آن مبتلا هستيم اين است كه پس از شناخت حق و بناگذارى به پذيرش لوازم عملى آن، در عمل نمىتوانيم به اين تعهد پاى بند بمانيم و گاهى با احكام و دستورات خداوند مخالفت مىكنيم. البته اين مخالفت هاى ما به دليل ضعف ايمان ما است، نه آنكه از سر انكار باشد. اگر در همان حين مخالفت از ما سؤال كنند: «آيا كار درستى انجام مىدهيد؟» پاسخ خواهيم داد: خير. پس در همان حال هم هنوز معتقديم و قبول داريم كه فرمان و حكم الهى درست است، ولى به علت ضعف ايمان نمىتوانيم از عهده رعايت آن برآييم. اگر ايمان انسان به درجه معيّنى برسد ديگر گناه نخواهد كرد. تفاوت اولياى خدا و حضرات معصومين(عليهم السلام) با ما در همين است كه ايمان آنها بسيار قوىتر از ما است، در حدى كه اصلاً با ايمان ما قابل مقايسه نيست. بحث ما هم در اين است كه چه كنيم تا از اين ضعف و زبونى به درآييم و ايمانمان را چنان تقويت كنيم كه در همه حال تسليم امر الهى و مطيع محض دستورات حضرتش باشيم و قدمى بر خلاف رضايتش برنداريم. براى اين منظور، آياتى از قرآن را كه در اين زمينه وارد شده مورد بحث و بررسى قرار خواهيم داد و به دنبال آن، بحثى تحليلى و عقلى را در اين باره عرضه خواهيم كرد.
مورد اول
يكى از مواردى كه در آن به ازدياد و تقويت ايمان اشاره شده اين آيه شريفه است: اَلَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ؛1كسانى كه مردم به ايشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با]شما گرد آمدهاند؛ پس از آنان بترسيد.» و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نيكو حمايت گرى است.» شبيه اين آيه، آيه ديگرى است در سوره احزاب كه مىفرمايد: وَ لَمّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً؛2 و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را ديدند، گفتند: «اين همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند، و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ايمان و فرمان بُردارى آنان نيفزود.
1. آل عمران (3)، 173.
2. احزاب (33)، 22.
اين آيه در مورد جنگ «احزاب» است. پس از ظهور اسلام، مشركان و دشمنان اسلام توطئه هاى مختلفى را تدارك ديدند تا اين دين جديد و نوپا را از بين ببرند و طومار اسلام و مسلمانان را در هم بپيچند. يكى از مهم ترين توطئه ها و برنامه هاى آنان، به راه انداختن جنگ احزاب بود. در اين جنگ تمامى دشمنان اسلام از مشركان و بت پرستان گرفته تا يهوديان و مسيحيان و منافقان با هم متحد شدند و تحت يك فرماندهى واحد گرد آمدند و دست به دست هم دادند كه اين بار ديگر بساط اسلام و مسلمان ها را برچينند. آنان در اين جنگ تمامى امكانات و نيروهاى خود را بسيج كردند. علاوه بر آن از تكنيك جنگ روانى نيز استفاده كردند. اين تكنيك امروزه در دنيا بسيار شايع است. آن روزها به شكل خام بود، ولى امروزه به صورت علمى و يك رشته دانشگاهى تدوين شده و كسانى تخصص و دكتراى خود را در همين زمينه مىگيرند. از كشور ما هم كسانى بعد از انقلاب با هزينه بيت المال به خارج رفتند و در آن جا دكتراى جنگ روانى گرفتند و در اين سال هاى اخير با استفاده از همان تخصص بر ضد اين ملت و مملكت و در راستاى منافع امريكا و استعمار، جنگ روانى به راه مىاندازند. به هر حال، دشمنان اسلام در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هم با اين روش آشنا بودند و از آن استفاده مىكردند. در جنگ احزاب آنان بر اساس همين تكنيك، براى خالى كردن دل مسلمانان و مرعوب ساختن آنان، شايع كردند كه اين بار سپاه و تجهيزات دشمن بسيار قوى و فراوان است و شكست اسلام و مسلمانان قطعى است. اين شايعه دهان به دهان پخش مىشد و همه جا اين سخن شنيده مىشد كه، اين روزها روزهاى آخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و پيغمبر به زودى به دست لشكر دشمن كشته خواهد شد و اسلام و مسلمانان از بين خواهند رفت. اين شايعه براى افراد سست ايمان جوّ سنگينى درست كرده بود و آنان كاملاً مرعوب شده بودند و پيشاپيش شكست خود و اسلام را پذيرفته بودند. اما مؤمنانى نيز بودند كه هم چون كوه ايستاده بودند و اين شايعات نه تنها سستى و ضعفى در آنان ايجاد نكرد، كه موجب تقويت روحيه آنان نيز گرديد و با انرژى و اشتياق بسيار بيشترى نسبت به قبل، آماده نبرد و رويارويى با دشمن شدند. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ؛1مردم به آنان مىگفتند همه دشمنان با هم جمع شده و بر عليه شما متحد گرديدهاند و شما قطعاً نخواهيد توانست در برابر آنان مقاومت كنيد و شكست شما قطعى است. عكس العمل آنان در
1. آل عمران (3)، 173.
برابر اين سخن آن بود كه: فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.1 نه تنها نترسيدند و روحيه آنان كم نشد، كه بر ايمانشان افزوده شد. نتيجه نهايى اين جنگ نيز با پايدارى اين گونه مسلمانانان و امدادهاى غيبى الهى اين شد كه: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظِيم؛2 پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از ميدان نبرد]بازگشتند، در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود، و هم چنان خشنودى خدا را پيروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظيم است.
اين مسأله در زمان ما نيز مصداق دارد. با پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 57، دشمنان توطئه هاى متعددى را تدارك ديدند تا اين انقلاب را شكست دهند و آن را از بين ببرند. در اين سال ها ما انواع و اقسام مختلف توطئه ها را در اين راستا شاهد بوده ايم: جنگ داخلى، كودتا، محاصره اقتصادى، تهاجم نظامى، تهديد و شايعه پراكنى، ترور شخصيت، تهاجم فرهنگى و... . امروزه امريكا و استعمارگران غربى، پس از حذف كمونيسم و به زانو درآوردن شوروى سابق، تنها خطر مهم و جدّى براى خود را اسلام مىدانند. از اين رو تمام نيرو و توان خود را براى شكست دادن و محو اسلام به كار مىگيرند. آنان طى هشت سال همه تجهيزات و امكانات لازم را در اختيار صدام قرار دادند تا به خيال خودشان فاتحه اسلام و انقلاب را در اين كشور بخوانند. كيست كه نداند در هشت سال جنگ تحميلى، ما با صدام و عراق نمىجنگيديم، بلكه همه دنيا بود كه از كانال صدام به جنگ ما آمده بود. امريكا، انگليس، آلمان، فرانسه، ايتاليا، شوروى و... هر كدام به نحوى با انواع كمك ها و حمايت هاى نظامى، اقتصادى و سياسى دولت عراق را پشتيبانى مىكردند. در بين ملت ما هم شايع كردند كه همه دنيا در صدد برآمده كه ريشه اين نظام و انقلاب را بخشكانند و شما در مقابل قدرت هاى بزرگى چون امريكا و انگليس و فرانسه كه همه به كمك صدام آمدهاند چه كارى از پيش خواهيد برد؟ اما ملت مسلمان و انقلابى ما از اين تهديد و ارعاب ها نه تنها بيمى به دل راه نداد كه با اتكا به مدد الهى عزم خود را جزم كرد كه مردانه و يك تنه در مقابل همه دنيا بايستد، و ايستاد. ملت ما نيز گفت: «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ».
در هر حال، اين يكى از صحنه ها و مواردى است كه قرآن مىفرمايد موجب ازدياد ايمان
1. همان
2. همان، 174.
مؤمنان گرديد. هنگامى كه به آنان گفته شد دشمنان پشت به پشت هم دادهاند تا شما را از بين ببرند، اين سخن نه تنها دل آنها را نلرزاند كه موجب شد با ايمانى راسختر و محكمتر از قبل در مقابل دشمنان بايستند و حالت تسليمشان در برابر خدا بيشتر شود. اين امر در مورد ساير مؤمنان نيز صادق است و چنين صحنهاى به تقويت و ازدياد ايمان آنان نيز منجر خواهد شد. البته بديهى است چنين چيزى هنگامى ممكن است كه پايه ايمان شخص محكم باشد و اساس آن از ابتدا بر مبنايى استوار بنا شده باشد.
مورد دوم
مورد ديگرى كه قرآن آن را موجب ازدياد ايمان مؤمنان دانسته است اين آيه شريفه است: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ؛1 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند.
مطابق اين آيه، كسانى كه ايمان راستين داشته باشند، خداى متعال حالت طمأنينه و آرامشى خاص بر قلب و روح آنان حاكم مىفرمايد كه موجب تقويت و ازياد ايمان آنان مىشود. قرآن كريم نام اين حالت را «سكينه» گذاشته است. در خاطرم هست كه مقام معظم رهبرى چند سال قبل در يكى از سخنرانى هاى خود در باره اين مفهوم بحث جالبى داشتند كه مراجعه به آن مىتواند بسيار مفيد باشد. ريشه لغوى اين مفهوم از «سكون» است. اجمالا «سكينه» حالت آرامش و سكونى است كه در موقعيتهاى مختلف و از جمله در شرايط اضطرار و بحرانى بر انسان حاكم مىشود. قرآن در اين آيه مىفرمايد يكى از الطاف خداى متعال به برخى از بندگان خود و مؤمنان راستين، اعطاى همين حالت به آنها است. همانگونه كه خداوند نعمت هاى مادى نظير باران را از آسمان بر ما نازل مىكند، نعمت هايى معنوى نيز دارد كه آنها را نه بر سطح زمين، كه بر قلب مؤمنان راستين نازل مىكند. اينكه اين نزول چگونه است و آن نازل شده چيست، امرى است كه كسانى قادر به درك آن هستند كه چنين عنايتى به آنها شده باشد و اين لطف را از حضرت حق دريافت كرده باشند. البته اين نعمتْ بى حساب به كسى داده نمىشود و قطعاً كسانى مشمول آن مىگردند كه لياقت و استعدادى خاص را در خود ايجاد كرده باشند. خدا هم خود وعده داده است كه اگر كسى در مسير تقرب الى الله حركت كرد، به
1. فتح (48)، 4.
او مدد مىرساند و اگر او يك قدم به طرف خدا بردارد خداوند ده قدم به سوى او برخواهد داشت. در حديث قدسى مىفرمايد: مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَيْهِ ذَراعاً؛1 كسى كه به اندازه يك وجب خود را به من نزديك كند، من به اندازه يك ذرع خود را به او نزديك خواهم كرد. قرآن نيز مىفرمايد: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً؛2 و كسانى كه به هدايت گراييدند [خداوند]آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد. اين قضيه در جهت عكس و در مورد كسانى كه در مسير گمراهى گام برمى دارند نيز صدق مىكند. شاهد آن نيز آيات قرآن است: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ؛3 اما كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزود. بحث از آيات قرآن است؛ مىفرمايد: كسانى هستند كه آيات قرآن نه تنها آنها را هدايت نمىكند، كه بر گمراهى آنان مىافزايد! آنانى كه خود بنا را بر انحراف نهاده و تصميم گرفتهاند به هر قيمتى، چهار نعل به سوى گمراهى و تاريكى بتازند، خدا نيز سقوط آنها را تسريع خواهد كرد: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ؛4 پس چون [از حق]برگشتند، خدا دل هايشان را برگردانيد، و خدا مردم نافرمانان را هدايت نمىكند. آرى، اضلال خدا اين گونه است؛ و آن گاه كه خدا كسى را گمراه كند، هيچ كس قادر بر هدايت او نخواهد بود: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛5 و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست. البته اين اختيارِ سوء خود آنان است كه اين مصيبت را براى آنان پيش مىآورد.
به هر حال اين سنّت خدا است كه اگر كسى در مسير هدايت گام بردارد خدا او را مدد مىرساند و هدايتش را بيشتر مىكند و هر كس هم در مسير گمراهى و انحراف گام نهد، خداوند ضلالتش را بيشتر مىكند. در سوره مباركه «اسراء» به اين سنّت الهى تصريح شده است: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛6 هر كس خواهان [دنياى]زودگذر است، به هر كس بخواهيم [نصيبى]از آن مىدهيم، آن گاه جهنم را كه در آن خوار و
1. بحار الانوار، ج 87، باب 11، روايت 5.
2. محمد (47)، 17.
3. توبه (9)، 125.
4. صف (61)، 5.
5. زمر (39)، 23.
6. اسراء (17)، 18ـ20.
رانده خواهد شد، براى او مقرر مىداريم. و هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حقشناسى واقع خواهد شد. هر دو [دسته:] اينان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشيم و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است. بنابراين خدا به هر دو دسته كمك مىكند و كمك خود را از هيچ كدام دريغ نمىكند. البته طبعاً آن كس كه خود در مسير هدايت و بهشت گام برمى دارد، مدد الهى سريعتر او را به مقصد مىرساند، و آن كس نيز كه خود مسير ضلالت و جهنم را مىپيمايد، كمك الهى سبب مىشود زودتر به جهنم و عذاب الهى برسد!
در هر حال اين هم مورد دومى است كه قرآن مىفرمايد خداوند با نازل كردن سكينه خود بر قلوب برخى از مؤمنان، ايمان آنان را تقويت كرده و فزونى مىبخشد. البته نزول اين سكينه، بى مقدمه و بى حساب و كتاب نيست، بلكه اين گروه از مؤمنان قبلاً خود زمينه هاى آن را فراهم كردهاند. اينها در ايمان خود صادقند و پس از آنكه ايمان آوردند، به طور جدى وارد صحنه مىشوند و با عزمى جزم تصميم مىگيرند با تمام وجودْ احكام الهى را اجرا كنند و در خدمت خدا و دين خدا باشند. نتيجه اين عملكرد آنان اين مىشود كه در صحنه هايى كه مردم عادى دچار اضطراب، تشويش، نگرانى و دودلى مىشوند، آنان با آرامش خاطرى مثال زدنى، بدون كوچك ترين ترس و واهمه و ترديدى مىايستند و تا پاى جان و آخرين قطره خونشان در راه خدا و دينش از خود پايدارى و استوارى نشان مىدهند. داشتن چنين روحيه هايى بدون مدد الهى امكان پذير نيست و كسانى كه اين گونه هستند قطعاً از مدد الهى بهره مىبرند.
مورد سوم
ديگر آيهاى كه به مسأله ازدياد ايمان اشاره كرده است اين آيه شريفه است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛1 مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا ياد شود دل هايشان بترسد، و چون آيات خدا بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد. ابتدا مؤمنان واقعى (و نه آنان كه به ظاهر ادعاى ايمان مىكنند) را معرفى مىكند. كلمه «اِنَّما» در ادبيات عرب از ادوات حصر است و انحصار را مىرساند. مىفرمايد:
1. انفال (8)، 2.
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ»، مؤمنان واقعى فقط كسانىاند كه: إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ هنگامى كه خدا ياد مىشود دلشان به لرزه درمى آيد. چرا؟ مگر خدا ترس دارد؟! پاسخ اين است كه، آنها كه احياناً گناهانى از آنان سرزده، با آمدن نام خدا، به ياد نافرمانى هايى كه نسبت به خدا روا داشتهاند مىافتند و اضطراب وجودشان را مىگيرد؛ اما كسانى كه مقام و معرفت بالاترى دارند، با آمدن نام خدا از توجّه به عظمت الهى اين حالت به آنها دست مىدهد. همه ما كم و بيش اين حالت را تجربه كرده ايم: هنگامى كه در مقابل شخصيت بزرگى قرار مىگيريم، دچار اضطراب مىشويم، قلبمان به طپش مىافتد، دست و پايمان را گم مىكنيم و زبانمان به لكنت مىافتد. همه اينها تحت تأثير عظمت و بزرگى آن فرد ايجاد مىشود. آن بزرگ نه ما را توبيخى كرده، نه تهديد نموده و هيچ مشكلى از اين مقوله ها با او نداريم، فقط هيبت و عظمت شخصيت او است كه اين گونه بر ما تأثير مىگذارد. مؤمن واقعى هم در حد معرفت خود عظمت الهى را درك مىكند، و به همين دليل هنگامى كه نام خدا را مىشنود و متذكر خداى متعال مىگردد، نوعى اضطراب بر قلب و دل او مستولى مىشود: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. آيا ما اين گونه هستيم؟ اگر حقيقت نور ايمان بر قلب و دل ما تابيده باشد، بايد وقتى نام خدا برده مىشود لرزه بر انداممان بيفتد!
در ادامه، قرآن كريم، نشانه هاى بيشترى از ايمان و مؤمن واقعى به دست مىدهد؛ از جمله اين كه: وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛1 و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد. شنيدن آيات الهى موجب تقويت و ازدياد ايمان آنان مىشود. نشانه سومى را نيز ذكر مىكند: وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛2 و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
آنچه كه در اين آيه شريفه شاهد بحث ما است اين قسمت از آيه است كه مىفرمايد، يكى از چيزهايى كه موجب ازدياد ايمان و تقويت آن مىشود گوش دادن به آيات الهى و قرآن است. كسانى كه روحشان آمادگى پذيرش حقيقت و تسليم در برابر خداوند را دارد و ايمانشان قشرى و سطحى نيست با شنيدن آيات قرآن ايمانشان زياد مىشود. بنابراين يكى از راه هاى تقويت ايمان، توجه به آيات الهى و معانى و حقايق آنها است.
1. همان.
2. همان.
وجه اشتراك اسباب تقويت ايمان
اما يك سؤال هم اين است كه اين مواردى را كه برشمرديم چه ربطى با يكديگر دارند؟ تهديد و ارعاب دشمنان، پيش آمدن شرايط بحرانى و سخت و نزول سكينه الهى، و شنيدن آيات قرآن چه وجه مشتركى دارند كه همه آنها باعث تقويت ايمان مىگردند؟ براى پاسخ به اين سؤال بايد به مفهوم ايمان بازگرديم و ببينيم حقيقت ايمان چيست. اگر حقيقت ايمان معلوم شود، آن گاه مىتوانيم كيفيت رشد و ازدياد آن را در اثر اين عوامل بفهميم.
فطرت كلى انسان اين است كه وقتى واقعيت را بفهمد به مقتضاى آن عمل مىكند. انسان وقتى در محيط تاريك قرار مىگيرد چراغ و لامپ روشن مىكند، وقتى هوا سرد مىشود لباس گرم مىپوشد، وقتى هوا گرم مىشود لباس هاى خود را كم مىكند و از وسايل خنك كننده استفاده مىكند. از اين رو، اينكه انسان در مواجهه با واقعيتى به مقتضاى آن عمل مىكند امر عجيبى نيست، بلكه امرى كاملاً طبيعى و مطابق فطرت او است. غير طبيعى آن است كه انسان به واقعيتى پى ببرد و به مقتضاى آن عمل نكند. غيرطبيعى اين است كه انسان مىفهمد و مىداند خدا همه جا هست، اما با اين حال حيا نمىكند و مرتكب گناه مىشود؛ پى مىبرد كه همه قدرت ها و اسباب به دست خدا است، اما باز هم براى حل مشكلات و انجام كارهايش تملق اين و آن را مىگويد؛ مىداند آنچه خدا دستور داده، خود هيچ نفعى از آن نمىبرد و فقط اين انسان است كه از اجراى آنها منتفع مىگردد، اما باز هم از انجام آنها سرپيچى مىكند؛ مىداند آنچه خداوند از آن نهى كرده به جهت ضررى است كه براى انسان داشته، اما با اين وجود آنها را انجام مىدهد.
براى حل اين مشكل و اينكه انسان به مقتضاى ايمانش رفتار كند، راه اين است كه بيشتر به ايمان خود توجه كند. توجه بيشتر به ايمان، باعث مىشود آثار آن بيشتر نمود پيدا كند. براى روشن شدن اين مطلب مناسب است يكى دو مثال بزنيم:
معروف است و خود ما نيز تجربه كردهايم كه انسان بيمار، درد را شب ها بيشتر احساس مىكند و روزها احساس درد بسيار كمتر است يا حتى گاهى به كلى فراموش مىشود. علت اين امر آن است كه در روز توجه انسان به امور مختلف باعث مىشود از توجهش به درد كاسته شود. با اينكه درد هست، ولى چون به آن توجه ندارد، چندان آن را احساس نمىكند. شب هنگام كه جنب و جوش ها و ارتباط ها كمتر مىشود و انسان با خودش و با محيطى بسيار
محدودتر از روز تنها مىماند، چون امور ديگر نيستند يا نسبت به روز بسيار كمتر شدهاند، توجه انسان بيشتر به دردْ جلب مىشود و از اين رو آن را بيشتر احساس مىكند.
شاد شدن از مطلبى نيز همينگونه است. اگر مطلب شاد كنندهاى براى انسان رخ داده باشد، چنان چه سطحى از كنار آن عبور كند و چندان توجهى به آن ننمايد خوشحالىاش نيز چندان زياد نخواهد بود. اما هر چه بيشتر به آن نعمت و مزاياى مختلفى كه براى او دارد، فكر كند بيشتر شاد مىشود. محبت ما به ديگران نيز عيناً همين طور است. هر چه درباره كسى كه او را دوست داريم بيشتر فكر كنيم و فكرمان را بر روى او متمركز كنيم، علاقه و محبتمان به او بيشتر خواهد شد و هر چه از او غافل شويم علاقه امان نيز كمتر مىگردد.
يا فرض كنيد اگر انسان از چيزى مىترسد، چنان چه زياد به آن فكر كند ترسش بيشتر خواهد شد و هر چه كمتر فكر كند ترسش نيز كمتر خواهد بود.
در مورد ايمان نيز پس از آنكه دانستيم خدا هست و نسبت به صفات او از قبيل ربوبيت، رحمت، رازقيت، علم، حكمت، قدرت و نظاير آنها علم پيدا كرديم، هر چه بيشتر به اين دانسته ها و معارفمان توجه كنيم ايمانمان بيشتر خواهد شد. از اين رو هر چيزى كه باعث توجه ما به اين دانسته ها شود از عوامل تقويت كننده ايمان محسوب مىشود. آيات قرآن كلام خدا است و از اين رو انسان با شنيدن آنها به ياد خدا مىافتد؛ يعنى شنيدن آيات قرآن باعث توجه بيشتر ما به خدا مىشود و توجه بيشتر ما به خدا نيز موجب تقويت و ازدياد ايمان ما مىشود: إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛1 چون آيات خدا بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد. به طور طبيعى، توجه به كلام هر گويندهاى سبب توجه به خود آن گوينده مىشود. توجه به كلام خدا نيز موجب توجه به خود خداوند مىگردد.
البته اين در صورتى است كه فرد چنين زمينهاى را در خويش ايجاد كرده باشد، نه آنكه از ابتدا بنا را بر اعراض و روى گردانى گذاشته باشد. اگر چنين باشد تلاوت قرآن بر او هيچ اثرى نخواهد گذاشت: وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ؛2 و اين ندا را به كران ـ چون پشت بگردانند ـ نمىتوانى بشنوانى. انسان كر را اگر از روبرو هم با او سخن بگويى صدا را نمىشنود و تنها مىتوان با ايما و اشاره چيزهايى را به او فهماند. حال اگر كسى كه گوشش ناشنوا است
1. انفال (8)، 2.
2. نمل (27)، 80.
پشتش را به گوينده كرده باشد، طبيعتاً هر چه هم فرياد بزنيم فايدهاى نخواهد بخشيد. كسانى هم بنا گذاشتهاند به آيات الهى پشت كنند و آنها را نشنوند؛ تلاوت قرآن براى اين افراد هيچ تأثيرى ندارد، بلكه تأثير عكس دارد و موجب عقوبت آنها نيز خواهد شد: وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً؛1 و ستم گران را جز زيان نمىافزايد. نه تنها ايمان آنها را زياد نمىكند كه نفرت و فاصله آنها را بيشتر مىكند: فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً؛2 چون هشدار دهندهاى براى ايشان آمد، جز بر نفرتشان نيفزود. «نفور» در لغت به معناى «رم كردن» است. اينان با شنيدن آيات قرآن، گويا خطرى احساس كرده باشند، براى در امان ماندن از آن با سرعت هر چه تمامتر فرار مىكنند! اين گونه افراد به هنگام شنيدن آيات قرآن نه تنها خضوع و خشوعشان بيشتر نمىشود كه به خرده گيرى بر آيات و استهزاى آنها مىپردازند: عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ. وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مثلاً؛3 بر آن [جهنم]نوزده [نگهبان] است؛ و ما موكلان آتش را جز فرشتگان نگردانيديم، و شماره آنها را جز آزمايشى براى كسانى كه كافر شدهاند قرار نداديم، تا آنان كه اهل كتابند يقين به هم رسانند، و ايمان كسانى كه ايمان آوردهاند افزون گردد، و آنان كه به آنان كتاب داده شده و [نيز]مؤمنان به شك نيفتند، و تا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است و كافران بگويند: «خدا از اين وصف كردن، چه چيزى را اراده كرده است؟» وقتى مىگوييم، نوزده فرشته موكل جهنم هستند، كسانى كه اين سخن را در كتاب هاى آسمانى پيشين نيز خواندهاند، شنيدن آن از پيامبر باعث مىشود يقين كنند اين قرآن نيز از سوى خداى متعال است و ايمانشان به قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيشتر مىشود؛ اما اين سخن نسبت به مشركان نه تنها هيچ تأثير مثبتى ندارد، كه بر كفرشان مىافزايد و شروع به مسخره كردن و طعنه زدن مىكنند و مثلاً مىگويند، حال نمىشد عددشان را سر راست، بيست انتخاب كنند! مثل اينكه به هنگام تقسيم فرشتگان، خدا به جهنم كه رسيد كف گيرش به ته ديگ خورد و بيش از 19 فرشته در بساط خود نداشت!
بنابراين، همه اين مواردى كه در قرآن كريم سبب افزايش ايمان دانسته شده، جامع و وجه
1. اسراء (17)، 82.
2. فاطر (35)، 42.
3. مدثر (74)، 30ـ31.
مشتركشان اين است كه همه آنها اسبابى هستند كه توجه انسان را به خدا بيشتر مىكنند و هنگامى كه توجه انسان به خدا بيشتر شد، وجود او را بهتر و بيشتر درك خواهد كرد و در نتيجه بر ايمانش افزوده خواهد شد. البته اين در صورتى است كه از اول بنا را بر اعراض و روى گردانى و فرار نگذاشته باشد. هم چنين سنّت الهى را نيز فراموش نكنيم كه هركس بهاندازه يك قدم خود را به خدا نزديكتر و توجهش را بيشتر نمايد خداوند چند برابر خود را به او نزديك خواهد كرد و اسباب تقرب او را فراهم خواهد نمود: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛1 هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن [پاداش]خواهد داشت.
اميدواريم بتوانيم با عمل به لوازم ايمان، روز به روز موجبات قرب هر چه بيشتر خود را به خداى متعال فراهم سازيم؛ ان شاء الله.
1. انعام (6)، 160.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org