قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس نوزدهم

راه هاى تقويت ايمان (1)

ايمان ظاهرى و كفر باطنى

در جلسات پيشين بيان كرديم كه اولين مرحله در مسير تزكيه نفس و رسيدن به تكامل انسانى، خارج شدن از «غفلت» و تبديل حالت غفلت به حالت «توجه» است. پس از اين مرحله، اولين كار اختيارى كه انسان بايد انجام دهد تحصيل «ايمان» است. در توضيح مفهوم ايمان بيان كرديم كه ايمان، امرى جبرى نيست و حداقل يك عنصر اختيارى در آن وجود دارد. در مورد اين عنصر اختيارى، در حد توان، مطالبى را ذكر كرديم.

هم چنين اشاره كرديم كه به مانند حالت «ذكر» و «توجه» كه داراى مراتبى است، ايمان نيز يك درجه واحد ندارد بلكه مراتب عديده‌اى دارد.در اين زمينه به آياتى از قرآن كريم استناد كرديم كه از آنها استفاده مى‌شد ايمان قابل كم و زياد شدن است؛ نظير اين آيه كه مى‌فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛1 مؤمنان همان كسانى‌اند كه چون ياد خدا شود دلهايشان بترسد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد. يا اين آيه شريفه كه مى‌فرمايد: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ؛2 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند.

گفتيم اولين مرتبه ايمان براى خروج از كفر باطنى و يافتن استعداد حضور در بارگاه الهى، يا به تعبير ديگر، نجات از جهنم و كسب اجازه ورود به بهشت، اين است كه به «الله» و «جميع ما انزل الله» ايمان بياوريم. در اين زمينه توضيح داديم كه حتماً ايمان به «جميع» ما انزل الله


1. انفال (8)، 2.

2. فتح (48)، 4.

لازم است؛ يعنى هم در مورد پيامبران الهى بايد به «جميع انبيا» ايمان داشته باشيم و هم در مورد خصوص دين اسلام، بايد «جميع احكام و معارف آن» را بپذيريم. نمى‌توان ادعاى ايمان كرد، اما گفت كه من فقط پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را قبول دارم و نبوت ساير انبيا و آنچه آنان از جانب خدا آورده‌اند مورد قبول من نيست! همان‌گونه كه نمى‌توان ادعاى مؤمن و مسلمان بودن كرد، در حالى كه فقط بعضى از احكام و معارف اسلام را پذيرفته‌ايم و از پذيرفتن بعض ديگر آن استنكاف داريم.

حتى اگر مثلاً از هزار حكمى كه خداى متعال نازل كرده، 999 حكم را بپذيريم و فقط يك حكم را انكار كنيم، باز هم فايده ندارد و هنوز وارد اولين و نازل ترين مراتب ايمان هم نشده‌ايم و هم چنان بر كفر باقى هستيم! اشاره كرديم كه قرآن كريم در اين زمينه مى‌فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً. أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى بيندازند و مى‌گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى‌كنيم» و مى‌خواهند ميان اين [دو]، راهى را براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند. هم چنين در جايى ديگر درباره ايمان به بعض و كفر به بعض مى‌فرمايد: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ؛2 آيا به پاره‌اى از كتاب ايمان مى‌آوريد و به پاره‌اى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها بازبرند.

بنابراين، اولين مرتبه ايمان اين است كه جميع محتويات وحى الهى را كه بر همه پيامبران نازل شده و نيز جميع محتويات شريعت اسلام و آنچه را بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده، بدون كم و كاست و بدون هيچ قيد و شرطى بپذيريم. حتى اگر در اعماق دلمان فقط نسبت به يك حكم از احكام الهى (با آن‌كه يقين داريم كه خدا آن را فرموده) حالت اعتراض و انكار داشته باشيم، همين براى كفر ما كافى است. البته توضيح داديم كه اين «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» قابل جمع است؛ يعنى گرچه در اين دنيا به ظاهر با او معامله مسلمان مى‌شود و احكامى مثل طهارت بدن، حق ارث و...براى او وجود دارد، اما در آخرت قطعاً اهل عذاب و آتش خواهد بود.


1. نساء (4)، 150 ـ 151.

2. بقره (2)، 85.

در مورد تعداد مراتب ايمان نيز گفتيم كه اين مراتب بسيار زيادند به طورى كه ميل به بى نهايت مى‌كنند و قابل شمارش نيستند. ما حتى نمى‌دانيم كه بين ايمان ما و ايمان اولياى خدا چقدر فاصله وجود دارد، تا چه رسد به ايمان كسى مثل اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مى‌فرمايد: لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقيناً؛1 اگر همه پرده ها كنار رود ذره‌اى بر ايمان من افزوده نخواهد شد! ما حتى اگر بخواهيم بين ايمان خودمان و ايمان اولياى الهى نظير امام خمينى(رحمهم الله) يا بزرگانى نظير ايشان مقايسه كنيم، ايمان ما نظير قطره‌اى است در مقابل دريا! البته اين هم از باب تشبيه و تمثيل است، وگرنه فاصله واقعى آن براى ما قابل درك نيست. همان‌گونه كه اگر باز بخواهيم با تشبيهى بسيار ناقص و نارسا، فاصله بين ايمان كسانى مثل حضرت امام(رحمهم الله) و اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليهم السلام) را بيان كنيم بايد بگوييم نظير قطره و كمتر از قطره در مقابل اقيانوس است.

اثر اين تفاوت ايمان ها در اطاعت و عبادت خدا ظاهر مى‌شود؛ از ترك معصيت و انجام واجبات و ترك محرمات گرفته تا عمل به مستحبات و ترك مكروهات و دورى از امور مشتبه و اين‌كه چقدر حاضريم داوطلبانه و با ميل و رغبت تمام در راه خدا و دين خدا اقدام كنيم.

هم چنين اجمالا براى همه ما روشن است كه طىّ مراتب ايمان، به صِرف درس خواندن و تعليم و تعلّم حاصل نمى‌شود. در سال هاى دفاع مقدس ما كسانى را ديديم كه سواد ظاهرى چندانى نداشتند، اما چگونه در مقام اطاعت خدا و پاسدارى از دين او صبورانه، داوطلبانه و با اشتياق تمام اقدام مى‌كردند. در آن سال ها بعضى صحنه هايى را از چنين اشخاصى ديديم كه براى ما حتى قابل تصور هم نبود. چيزهايى را درباره شهدا و پدران و مادران آنها مى‌بينيم و مى‌شنويم كه واقعاً براى ما بهت آور است. چه بسيار پدران و مادرانى را ديده‌ايم كه در مقابل شهادت فرزندانشان و اين داغ جان سوز چگونه با گشاده رويى و تسليم كامل در برابر خداوند برخورد كرده‌اند. ما نسبت به آنان واقعاً غبطه مى‌خوريم، بلكه گاهى شرممان مى‌آيد كه خود را مؤمن بناميم.

مشكل قناعت به مراتب پايين ايمان

يكى از ويژگى هاى انسان نسبت به حيوانات اين است كه انسان در ارضاى ميلها و


1. غرر الحكم و درر الكلم، ص 119.

خواسته هايش هيچ حد و مرزى را نمى‌شناسد؛ به عبارت ديگر، انسان «بى نهايت طلب» است. خداوند رهبر كبير انقلاب حضرت امام را رحمت كند و بر درجات ايشان بيفزايد؛ ايشان در اين باره گاهى اين مَثَل را بيان مى‌فرمودند كه: انسان ابتدا آرزو مى‌كند تا درآمدى به اندازه‌اى كه لقمه نانى در بياورد داشته باشد و به قول معروف، به همين مقدار كه سقفى بالاى سرش باشد و آبرويش محفوظ بماند قانع است. اما اگر به اين مقدار رسيد، كم كم دلش مى‌خواهد خانه بزرگ ترى داشته باشد. پس از اين‌كه به آن خانه رسيد در صدد بر مى‌آيد وسايل زندگى و رفاهى بيشتر و بهترى تهيه كند. و خلاصه، همين طور آن قدر ادامه مى‌دهد كه آرزو مى‌كند همه كره زمين متعلّق به او باشد. اگر همه كره زمين را هم به او بدهند، هوس تصرف و تملك كره ماه به سرش مى‌زند و هم چنان بالا مى‌رود تا به آن جا مى‌رسد كه به فكر مى‌افتد اگر در كهكشان يا كهكشان هاى ديگر هم كراتى هست آنها را هم تصاحب كند! خلاصه، خواسته هاى انسان «حدّ يَقِف» ندارد و اين ويژگى در همه انسان ها وجود دارد. حضرت امام(رحمهم الله) از همين جا استدلال مى‌كردند كه بنابراين انسان طالب كمال بى نهايت است و چون كمال بى نهايت جز در ذات اقدس الهى يافت نمى‌شود، پس انسان فطرتاً خداطلب است.

على رغم اين‌كه انسان بى نهايت طلب است و هر كمالى را در حد بى نهايت آن جستجو مى‌كند، اما مى‌بينيم بسيارى از انسان ها به خدا و دين و تقرب الى الله و مقامات معنوى كه مى‌رسند اين جا كُميتشان لنگ مى‌شود! با اين‌كه ما مى‌دانيم مراتب ايمان و مقام هاى معنوى و بهره مندى از نعمت ها و رحمت الهى در حد بى نهايت است، اما معمولاً به همان مرتبه اول يا مراتب بسيار پايين آن قانعيم و براى نيل به مراتب بالاتر آنها تلاشى نمى‌كنيم! چگونه است كه در زمينه مسايل مادى حتى به كره ماه و ساير كرات در ديگر كهكشان ها قانع نيستيم، اما در معنويات به اندازه نان و پنير و بخور و نميرى و حتى پايين‌تر از آن بسنده مى‌كنيم؟! قانعيم به همين كه در بهشت شير و عسلى به ما بدهند! يا حتى پايين تر، همين كه اجازه دهند قدمى در بهشت بزنيم ما را بس است! و يا حتى گاه از آن هم پايين تر، همين كه ما را جهنم نبرند راضى هستيم! قطعاً چنين چيزى بر اساس فطرت ما نيست. ما فطرتاً در هيچ زمينه‌اى به هيچ حدى قانع نيستيم. اين‌كه احياناً در زمينه مسايل معنوى و تقرب به درگاه الهى چنين حالتى در ما وجود دارد قطعاً ناشى از ضعف و بيمارى و مرضى در روح ما است. نظير اين‌كه انسان به طور طبيعى غذا خوردن، به خصوص غذاى لذيذ را دوست دارد، اما گاهى به علت بيمارى چنان مى‌شود

كه گرچه ساعت ها است غذا نخورده، هيچ اشتها و ميلى به غذا ندارد و اگر هم لقمه‌اى بخورد حالت تهوع به او دست مى‌دهد. چنين حالتى طبيعى نيست بلكه فقط به هنگامى كه جسم ما بيمار است و دچار اشكال و اختلالى شده، اين مسأله پيش مى‌آيد. در بُعد روحى نيز همين‌گونه است. ما به طور طبيعى بايد در همه زمينه هاى كمال، بى نهايت طلب باشيم؛ اگر در زمينه كمالات روحى و معنوى اين گونه نيستيم نشان از نوعى بيمارى در روح ما است و بايد در صدد اصلاًح آن برآييم. بسيارى از ما اگر به نفس خودمان مراجعه كنيم، مى‌بينيم اگر اطمينان داشته باشيم كه حتماً نازل ترين مرتبه بهشت را به ما خواهند داد و ما را به جهنم نخواهند برد، ديگر خيالمان آسوده مى‌شود و حركتى براى بيشتر از آن نمى‌كنيم و ترجيح مى‌دهيم مشغول دنيا و ماديات باشيم! به هر حال اين واقعيتى است كه وجود دارد و همان‌گونه كه گفتيم نشان از نقص نفس و ضعف ايمان ما دارد. بايد از خدا بخواهيم كه اين حالت را از ما برطرف كند تا در زمينه مسايل و كمالات معنوى نيز نظير مسايل مادى «حدّ يَقِف» نشناسيم و به هيچ حد و مرزى قانع نباشيم. گرچه بين ايمان ما و ايمان اولياى الهى ميليون ها مرتبه فاصله وجود دارد، اما اين تمنّا و آرزو را در خود ايجاد كنيم كه، من هم مى‌خواهم به آن مقام ها واصل شوم. اگر ما بخواهيم، خداى متعال بخلى ندارد. اين مراتب را براى كسى غير از ما بندگانش خلق نكرده و همه انبيا را هم فرستاد تا ما را به آنها دعوت كنند؛ بنابراين از اعطاى آنها به بندگان دريغى ندارد و اشكال از ضعف همّت ما است. «گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست»؟!

تقويت علم، راهى براى تقويت ايمان

پس از آن‌كه معلوم شد ايمان مراتب دارد و انسان مى‌تواند در اين مراتب بالا رود و ايمان خود را تكامل بخشد، سؤال مى‌شود راه تعالى بخشيدن به ايمان و رسيدن به مراتب عاليه آن چيست؟ اگر بخواهيم ايمان ما ترقى كند و در مراتب قرب و تكامل پيوسته بالاتر رويم و به خدا نزديك‌تر شويم و ثواب ها و درجات اخروى بالاترى نصيب ما گردد، چه بايد بكنيم؟

براى پاسخ به اين سؤال بايد ببينيم چه چيزى موجب پيدايش ايمان مى‌شود، تا همان را هر چه بيشتر تقويت كنيم. هيچ معلولى بى علت نيست و ايمان نيز معلول عواملى است. به صرف اين‌كه بخواهيم و اراده كنيم ايمانمان تقويت شود، كار از پيش نمى‌رود، بلكه زحمت دارد و براى تحقق اين خواسته بايد رنج هايى را متحمل شويم. هر چه كالايى نفيس‌تر و گران بهاتر

باشد دست رسى به آن نيز مشكل‌تر است؛ و «ايمان» نفيس ترين و گران بهاترين كالايى است كه خداى متعال آفريده است.

براى تقويت ايمان بايد سرشاخه هاى آن را بشناسيم و با مرتب كردن آنها از ساده به مشكل، از عوامل ساده‌تر شروع كنيم و پس از تقويت آنها به تدريج به عوامل مشكل و مشكل‌تر برسيم و آنها را نيز تقويت نماييم.

پيش از اين اشاره كرديم كه در ايمان، دست كم دو عامل اساسى وجود دارد كه يكى از مقوله علم و معرفت و شناخت است و ديگرى به اراده و همت و «بناگذارى» بازمى گردد. طبيعتاً با توجه به مقدمه‌اى كه گفتيم، براى تقويت ايمان بايد به اين دو عامل و تقويت آنها بپردازيم. در اين جا راه هاى تقويت هر يك از اين دو عامل را جداگانه بررسى مى‌كنيم.

براى دست يابى به معرفت و شناخت كامل تر، كه از مقدمات ايمان است، چه بايد كرد؟ پاسخ اين است كه براى اين كار فعاليت هاى مختلفى مى‌توان انجام داد، اما در اين ميان شايد دو فعاليت اساسى‌تر از ساير برنامه ها باشد:

الف) فعاليت اول اين است كه تلاش كنيم براى چيزهايى كه به آنها ايمان داريم دلايل و مستنداتى روشن‌تر و متقن‌تر پيدا كنيم و آنها را فرا بگيريم.

تحصيل علم در زمينه متعلّقات ايمان، يعنى علم به خدا، علم به قيامت و علم به بد و خوب، يكى از ابزارها و راه هاى تكامل و تقويت ايمان است. از همين جا است كه تحصيل علم، ارزشى فوق العاده مى‌يابد و در معارف اسلامى نيز براى علم و عالم و تحصيل علم جايگاه و اهميتى ويژه در نظر گرفته شده است. البته تذكر اين نكته لازم است كه ارزش علم، مطلق نيست و چه بسيار عالمانى كه به سبب علمشان، ضرر آنها براى خودشان و افراد ديگر به مراتب بيشتر از ضرر جهّال بوده است. از اين رو تحصيل و تقويت علم، شرط لازم در اين زمينه هست گرچه شرط كافى نيست.

بنابراين اولين قدم اين است كه سعى كنيم متعلّقات ايمان را بهتر بشناسيم و آنها را با دلايلى متقن‌تر براى خودمان اثبات كنيم واگر شك وشبهه‌اى در اطراف آنها داريم، آن را برطرف نماييم.

ب) فعاليت دوم اين است كه نسبت به مواردى كه به آنها شناخت پيدا مى‌كنيم، توجه بيشترى مبذول داريم و پيوسته آنها را مد نظر قرار دهيم تا از خاطرمان نرود. بسيارى از افراد از اين نكته غفلت مى‌كنند. ما تصور مى‌كنيم كه وقتى مسأله‌اى را حل كرديم و پاسخ آن

برايمان معلوم شد، ديگر كار تمام شده و مشكل و وظيفه‌اى نداريم؛ در حالى كه چنين نيست. معرفت اگر بخواهد در زندگى و رفتار و كردار ما تأثير داشته باشد، بايد معرفتى زنده و آگاهانه باشد. علمى كه در گنجينه معارف ما هست اما در سطح توجه ذهن ما نيست و فقط هر از چند گاهى و در مواقع لزوم به آن توجه مى‌كنيم، منشأ اثر زيادى نخواهد بود. چنين معرفتى بود و نبودش چندان تفاوتى ندارد. معرفتى منشأ اثر است كه همواره مورد توجه و التفات و آگاهى ما باشد. يكى از اسرار اين‌كه در عبادات شرعى بر تكرار الفاظ و مفاهيم تأكيد گرديده، همين است كه اين دانسته ها هميشه در سطح توجه ذهن ما وجود داشته باشند. مثلاً در مورد ذكر «الله اكبر» يك فرض اين است كه ما در عمرمان فقط يك بار به اين مسأله توجه كنيم و با دليل و برهان ثابت نماييم كه خداوند از همه چيز بزرگ‌تر است، يا خدا بالاتر و بزرگ‌تر از آن است كه توصيف گردد و حقيقت صفات او قابل درك باشد. اين «الله اكبر» چندان تأثيرى بر روح و شخصيت و رفتار ما نخواهد داشت. فرض ديگر اين است كه در هر روز چندين بار و حتى در هر نماز چند بار آگاهانه و با توجه، اين ذكر را تكرار كنيم. اين «الله اكبر» تأثيراتى بسيار محسوس در زندگى ما خواهد داشت. از همين رو خداى متعال كه خواهان تكامل انسان است اين فرض دوم را انتخاب كرده است. در نماز، ما در ابتداى آن «الله اكبر» مى‌گوييم. به هنگام رفتن ركوع نيز مستحب است آن را تكرار كنيم. پس از سر برداشتن از ركوع نيز همين طور. پس از سجده و براى سجده دوم نيز همين طور. در تسبيحات اربعه، و خلاصه، موارد متعددى، در يك نماز اين ذكر تكرار مى‌شود.

ذهن و ذهنيت ما پيوسته در حال تغيير است. پيوسته معلوماتى بر روى معلومات قبلى مى‌آيد و برف انبار مى‌شود، به گونه‌اى كه پس از مدتى، معلومات اوليه كاملاً از سطح توجه ما خارج مى‌گردد. براى اين‌كه چنين مسأله‌اى پيش نيايد، بايد دانسته هاى داراى اولويت را مرتّباً تكرار كنيم. اين فلسفه، در تشريع نماز، كه هر روز و آن هم روزى چند نوبت واجب شده، به خوبى قابل درك است. اين تكرارها باعث مى‌شود كم كم آن دانسته در ذهن ما رسوخ يابد و همواره مورد توجّه و التفات باشد. آيه شريفه اواخر سوره آل عمران نيز به همين مطلب اشاره دارد، آن جا كه مى‌فرمايد: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ؛1 آنان كه خدا را [در همه حال]، ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده، ياد مى‌كنند.


1. آل عمران (3)، 191.

انسان به هر حال از اين سه حالت خارج نيست؛ يا نشسته يا ايستاده و يا خوابيده است. بنابراين معناى اين‌كه كسى در حال ايستاده، نشسته و خوابيده به ياد خدا باشد، اين است كه در همه احوال به ياد خدا است؛ يعنى ذكر و ياد خدا برايش «ملكه» شده و هيچ‌گاه از سطح توجه ذهن او خارج نمى‌شود.

پس به طور خلاصه، در مورد تقويت عنصر اولِ ايمان، يعنى شناخت، دو فعاليت عمده لازم است: يكى به دنبال براهين و دلايل روشن‌تر و متقن‌تر بودن و دوم، زنده و خودآگاه نگاه داشتن آن معرفت. فعاليت اول به ويژه در زمان هايى كه بازار شبهات اعتقادى داغ است اهميت بيشترى مى‌يابد. ما در زمان فعلى با چنين وضعيتى روبرو هسيتم. هر روزه شاهديم كه در روزنامه اى، كتابى، كلاس درسى و... شبهه‌اى پيرامون خدا، قرآن، پيامبر و احكام و معارف اسلام طرح مى‌شود. در چنين زمانى ما اگر به همان دانش و استدلالى كه يك بار فرا گرفته‌ايم اكتفا كنيم، بسيار محتمل است كه در برابر طوفان شبهه ها نتوانيم مقاومت كنيم و پايه عقايدمان بلرزد و نسبت به آنها دچار ترديد شويم. در چنين وضعيتى ايمان كم كم تضعيف و در نهايت نيز به كلى محو مى‌شود.

عنصر ارادى ايمان و راه تقويت آن

دومين عنصرى را كه گفته بوديم در ايمان دخالت دارد، امرى بود ارادى كه به قلب و دل مربوط مى‌شد؛ يعنى پس از روشن شدن حقيقت، روحيه پذيرش و تسليم در برابر آن نيز در انسان وجود داشته باشد و بنا بگذارد كه لوازم آن را بپذيرد و در عمل به لوازم آن پاى بند باشد. بسيارى از اوقات با وجود پى بردن به حقيقت، انسان در مقابل آن، موضع انكار مى‌گيرد و زير بار آن نمى‌رود. پس راه ديگر براى تقويت ايمان اين است كه انسان اين حالت پذيرش و تن دادن به حقيقت را در خود تقويت كند.

سؤال اين است كه چرا گاهى با آن‌كه حقيقت بر ما معلوم است زير بار آن نمى‌رويم و آن را نمى‌پذيريم؟ در پاسخ بايد بگوييم، چون ما خواسته هاى ديگرى هم داريم كه با پذيرش حقيقت و عمل به لوازم آن، تزاحم دارند؛ از اين رو ما بايد از ميان رسيدن به آن خواسته ها يا تن دادن به حقيقت و لوازم آن، يكى را انتخاب كنيم. بسيارى از اوقات، انسان رسيدن به آن

خواسته ها را بر پذيرش حقيقت ترجيح مى‌دهد. اگر آن خواسته ها براى ما خيلى مهم باشند و زياد به آنها دل بسته باشيم، در مورد تعارض آنها با حقيقت، حقيقت را فدا مى‌كنيم و زير بار آن نمى‌رويم، كارى كه فرعونيان در مقابل دعوت حضرت موسى(عليه السلام) انجام دادند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛1 و با آن‌كه دل هايشان بدان يقين داشت از روى سركشى و ستم گرى آن را انكار كردند. آنها اگر مى‌خواستند دعوت حضرت موسى(عليه السلام) را بپذيرند، بايستى دست از گردن كشى و ستم گرى برمى داشتند، خود را هم سطح ديگران مى‌كردند، به حق خودشان قانع مى‌شدند و به بيش از آن چنگ اندازى نمى‌كردند.

بنابراين براى آن‌كه دل را تسليم حقيقت كنيم، بايد خواسته ها و ميلهاى مزاحم را در قلب خود تضعيف نماييم و به طور كلّى بايد مواردى را كه با آن اعتقاد سازگار نيست كم رنگ كنيم.

ما برخى از گناهان را شرم داريم كه حتى در حضور كودك و نوجوانى نابالغ اما مميز، انجام دهيم. به همين ترتيب، اگر مى‌دانيم كه خداوند در همه جا حضور دارد و در همه حال شاهد و ناظر اعمال ما است، بايد شرممان بيايد كه گناه كنيم؛ اما چرا اين گونه نيست؟ چون به آن گناه و لذت حاصل از آن گناه آن چنان دل بستگى پيدا كرده‌ايم كه خدا را فراموش مى‌كنيم. در روايات نيز در مورد برخى گناهان وارد شده است كه مؤمن در حال اِرتكاب آن گناه ديگر مؤمن نيست و «روح ايمان» از او جدا مى‌شود و پس از ارتكاب گناه كه حالت طغيان و سركشى نفس فروكش كرد، روح ايمان دوباره بازمى گردد.2 از اين رو ارتكاب معصيت به هيچ وجه با حقيقت ايمان سازگار نيست، حقيقت ايمان فقط اين نيست كه بدانيم خدا هست و شاهد و ناظر است، بلكه علاوه بر آن بايد به لازمه آن نيز پاى بند باشيم. اگر حقيقتاً به قلب و دل پذيرفته باشيم كه خدا هست و شاهد و ناظر است، حتماً، دست كم از شرم حضور، گناه نخواهيم كرد. اگر واقعاً ايمان داشته باشيم كه خدايى هست و حساب و كتابى از اعمال ما خواهد كشيد، گناه نمى‌كنيم. در آن لحظه‌اى كه گناه مى‌كنيم اين باور و اين حقيقت از وجود ما جدا مى‌شود. اگر بى باكانه گناه مى‌كنيم دليل بر ضعف عنصر دوم ايمان در ما است. اكنون سؤال اين است كه چه كنيم تا آن عنصر قوى شود؟


1. نمل (27)، 14.

2. ر. ك: بحار الانوار، ج 68، باب 24، روايت 30.

در مورد عنصر اول، يعنى معرفت، گفتيم كه راه تقويت آن، درس خواندن، تحقيق كردن، استاد ديدن و مطالعه كردن است. پس از آن نيز تمرين و تكرار آموخته ها است تا فراموش نشوند و هميشه در خودآگاه و سطح توجه ذهن بمانند. اما اين فقط شرط لازم است و مقدمه است براى آمدن جزء بعدى و جزء اصلى كه همان پذيرش قلبى و بناگذارى به التزام عملى است. مشكل ما هم نوعاً در همين عنصر دوم است. در بسيارى از موارد ما حقيقت را مى‌دانيم و در بُعد شناخت و معرفتْ مشكلى نداريم، اما در التزام عملى به آن شناختْ مشكل داريم. مى‌دانيم نماز واجب است و مطلوب خداى متعال است، اما رغبتى براى خواندن آن نداريم. صداى تلاوت قرآن به گوشمان مى‌رسد، ولى تمايلى براى گوش دادن به آن در ما ايجاد نمى‌شود. در حالى كه در همان لحظه اگر مثلاً كانال ديگر تلويزيون صوت ديگرى را پخش كند با ميل و رغبت تام آن را گوش مى‌كنيم! آيا اگر انسان واقعاً خدا را دوست داشته باشد، ممكن است كه اسم معشوقش را بشنود و هيچ ذوق و شوقى در او به وجود نيايد يا حتى گاهى بالاتر، اصلاً از شنيدن يا بردن نام خدا ناراحت شود؟! قرآن مى‌فرمايد برخى افراد كارشان به جايى مى‌رسد كه: إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهايى ياد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، منزجر مى‌گردد. دقت در تحليل اين آيه مهم است. چرا برخى افراد كارشان به جايى مى‌رسد كه نه تنها از نام خدا لذت نمى‌برند، كه اصلاً با شنيدن نام خدا حالت نفرت به آنها دست مى‌دهد؟! مى‌فرمايد علت آن است كه: لايُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ؛ نمى‌فرمايد چون ايمان به خدا ندارند اين مشكل را پيدا مى‌كنند، بلكه علت را انكار و عدم پذيرش معاد و آخرت ذكر مى‌كند.

از اين رو براى تقويت عنصر دوم بايد سعى كنيم اسب چموش دل و نفس را مهار كنيم و با رام كردن آن، اجازه ندهيم ما را به هر جا كه خاطرخواه او است بكشد.

البته مهار كردن نفس هم چيزى نيست كه به آسانى و به محض اين‌كه ما تصميم گرفتيم ميسّر شود، بلكه نياز به ايجاد مقدمات دارد. براى اين‌كه كسى بتواند خواسته هاى نفس را تعديل نمايد و با تسلط بر نفس خود، منافرات ايمان را تضعيف كند، راه هايى وجود دارد كه بايد آنها را جستجو كرد. براى اين كار بايد از برنامه هاى ساده شروع كنيم و به تدريج به پيش برويم تا


1. زمر (39)، 45.

مرحله به مرحله اشتياق و رغبت نفس را به تمكين و تسليم در برابر خدا و حقيقت بيشتر كنيم. اگر از ابتدا و در مراحل مقدماتى بخواهيم كارها و برنامه هايى سنگين را بر گرده نفس بگذاريم، اگر هم چند روزى موفق به اجرا شويم ولى سرانجام نفْس پس خواهد زد و بيش از پيش سركشى و چموشى خواهد كرد. از اين رو بايد طبق برنامه‌اى منظم و حساب شده، به تدريج خواسته هاى حيوانى و شيطانى را در نفس خود سركوب و تضعيف كنيم و به انس با خدا و ذكر و قرآن و مناجات مشتاق سازيم. اين‌كه اين برنامه چيست، نياز به بحث دارد. اميدواريم خداى متعال توفيق دهد كه به تدريج، عوامل تقويت كننده ايمان را بر اساس همين اولويتِ از آسان به مشكل، از آموزه هاى قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) فرا بگيريم و در مراحل تزكيه نفس و خود‌سازى پيشرفت كنيم. خود‌سازى يعنى همين كه انسان دل خود را چنان بسازد و تربيت كند كه روز به روز به خدا نزديك‌تر شود و ايمانش قوى‌تر گردد. آنچه كه مقتضاى مباحث و جلسات فعلى ما است بحث از راه هايى است كه به تقويت عنصر دوم ايمان منجر مى‌گردد. تقويت عنصر اول، يعنى شناخت، كه با درس و بحث و مطالعه و تحقيق حاصل مى‌شود كارى است كه بايد در مجتمع هاى آموزشى و برنامه هاى معمول درسى دنبال شود. بنابراين در مباحث آينده، بحث خود را بر راه هاى تقويت كننده عنصر دوم ايمان متمركز خواهيم كرد.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org