قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس هشتم

خروج از غفلت

مرورى بر مطالب پيشين

پيش از اين بيان شد كه ريشه همه مفاسد، انحراف ها و سقوط هاى انسان «غفلت» است. در اين باره به آيه شريفه 179 از سوره اعراف و برخى آيات ديگر اشاره كرديم. توضيح داديم كه مراد از اين غفلت، «مطلق غفلت» نيست، بلكه غفلتى خاص منظور است. براساس تحليلى كه انجام داديم به اين نتيجه رسيديم كه منظور از اين غفلت، غفلت از «هويت انسانى» است. بُعدى از وجود ما با ساير حيوانات تفاوتى ندارد و در اين بعد ما با آنها اشتراك داريم. نسبت به اين بعد از وجود خود، ما نه تنها غفلت نمىورزيم بلكه اتفاقاً بيشترين توجه ما به همين بعد از وجودمان است. وجود ما بعد ديگرى نيز دارد كه با اين بعد قابل مقايسه نيست و هم او است كه منشأ تكليف انسان مى‌شود و زمينه عروج انسان به جوار قرب الهى و مقام خليفة اللهى را فراهم مى‌سازد. «هويت انسانى» انسان در واقع مربوط به همين بعد از وجود او است.

البته اين‌كه بخواهيم حقيقت اين هويت را تبيين كنيم كارى بس مشكل است، ولى اجمالا مى‌دانيم حيثيتى در وجود انسان هست كه توجه به آن موجب رشد و كمال انسان، و عدم توجه به آن موجب سقوط وى مى‌گردد. كمالى كه در اثر توجه به اين بعد براى انسان حاصل مى‌شود اختصاص به انسان دارد و هيچ حيوانى نمى‌تواند به آن مرتبه برسد. حيوانات هرچقدر هم باهوش و از قدرت يادگيرى بالا برخوردار باشند تا آن قله رفيع كمال انسانى فرسنگ ها فاصله خواهند داشت. از آن سو نيز به آن اندازه كه انسان مى‌تواند سقوط كند هيچ حيوانى نمى‌تواند. هيچ حيوانى در اثر سقوط و عدم تكامل، مستحق عذاب ابدى و خلود در آتش نخواهد شد. اين، «هويت انسانى» انسان است كه امكان آن درجه از تكامل يا سقوط را براى او فراهم

مى كند. اگر ما از اين بعد وجود خودمان غافل شويم و فقط به همان بعد حيوانى و مادى خود توجه كنيم عملا خود را در حد حيوانات تنزل داده ايم. اگر كسى تمام همّش خواب و خور و شهوت باشد، نمى‌توان نقطه برترى و تمايزى براى او با حيوان قايل شد. از همين رو است كه خداوند در قرآن در توصيف چنين انسان هايى مى‌فرمايد: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛1 آنان همانند چهارپايان بلكه پست ترند. بعد حيوانى وجود ما مَركبى است كه بعد انسانى وجودمان بايد با استفاده از آن به كمال برسد. از اين رو نبايد جاى راكب و مركوب را عوض كنيم و بعد انسانى را در خدمت بعد حيوانى قرار دهيم. بعد انسانى بايد بر بعد حيوانى سوار و حاكم باشد، نه آن‌كه بعد انسانى تحت سيطره بعد حيوانى درآيد. ما بايد مهار بعد حيوانى را در دست داشته باشيم، نه آن‌كه مهار خود را به دست آن بسپاريم.

بنابراين براى فاصله گرفتن از حضيض حيوانى و سقوطِ «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» بايد از «غفلت از خود» درآييم و به هويت انسانى خود «توجه» كنيم؛ بايد «خود غفلتى» را به «خود آگاهى» تبديل كنيم. در جلسه پيش گفتيم كه لازمه خودآگاهى و توجّه به هويت انسانى، توجه به سه مطلب است: 1. مبدأ من كجا است و از كجا و چگونه به وجود آمده ام؟ 2. سرانجام من چيست و به كجا خواهم رسيد؟ 3. مسير بين اين مبدأ تا مقصد را چگونه بايد طى كنم؟

اشاره كرديم كه پاسخ به اين سه پرسش، در واقع همان اصول سه گانه اعتقادى: توحيد، معاد و نبوت است. پاسخ صحيح اين سؤال كه از كجاييم، اين است كه از خدا هستيم. اين همان اصل توحيد است. پاسخ صحيح اين سؤال كه به كجا مى‌رويم، اين است كه به سوى ابديت مى‌رويم و نيل به ثواب يا عقاب ابدى خداوند، پايان مسير ما است. اين همان اصل معاد است. پاسخ اين سؤال نيز كه برنامه ما بين اين مبدأ و مقصد چيست، اين است كه بايد طبق دستورى كه خداوند به وسيله انبيا براى ما فرستاده، عمل كنيم. اين همان اصل نبوت است.

از اين رو متعلَّق آن غفلتى كه انسان را تا «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» سقوط مى‌دهد، يكى از اين سه امر است. به همين دليل نيز آياتى ديگر از قرآن، در بيان اين‌كه چرا گروهى از انسان ها به سرانجام شومى دچار شده و گرفتار عذاب الهى گرديده‌اند، غفلت از خدا و قيامت و آيات الهى را ذكر مى‌كند؛ مثلاً مى‌فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ


1. اعراف (7)، 179.

بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ؛1 در حقيقت كسانى كه از راه خدا به در مى‌روند، به [سزاى] آن‌كه روز حساب را فراموش كرده‌اند عذابى سخت خواهند داشت.

گام اول براى خروج از غفلت: طرح صورت مسأله

براى درآمدن از غفلت نسبت به هر چيزى، اولين مرحله اين است كه انسان نسبت به خودِ «صورت مسأله» توجه پيدا كند. بديهى است كه تا ما نسبت به اصل يك موضوعْ تصورى نداشته باشيم، سؤالى هم پيرامون آن نخواهيم داشت. بسيارى از مسايل در حوزه هاى مختلف علوم وجود دارد كه ما آنها را نمى‌دانيم و دليل آن هم اين است كه اصلاً خبر نداريم چنين موضوعات و مسايلى هم وجود دارند. به عبارت ديگر، گاهى «مى دانيم» كه فلان مسأله را «نمى دانيم»؛ در اين جا نسبت به صورت مسأله توجه داريم، گرچه پاسخ آن برايمان روشن نيست. اما گاهى اصلاً «نمى دانيم» كه «نمى دانيم»؛ اين جا اصلاً خود صورت مسأله هم براى ما معلوم نيست. آگاهى نداشتن ما از بسيارى از مسايل از اين سنخ دوم است.

اقتضاى وجود ما انسان هاى عادى اين است كه از بدو وجودمان در دوران جنينى و پس از آن از تولد تا دورانى از سنين طفوليت و كودكى، نسبت به بسيارى از مسايل غافليم. در برخى از اين مراحل، حتى اگر هم بخواهيم صورت بعضى از مسايل را تصور كنيم، نمى‌توانيم؛ چون هنوز به آن درجه از رشد و بلوغ عقلى نرسيده ايم. بسيارى از مفاهيم عقلى و انتزاعى از اين سنخ هستند؛ مثلاً تصور مفاهيمى كه در مثلثات يا رياضيات جديد مطرح است براى كودك سه ساله ممكن نيست؛ جداى از تصديق اين مسايل، حتى تصور آنها نياز به رشد عقلانى و ذهنى خاصى دارد.

اصول سه گانه اعتقادى، يعنى توحيد، معاد و نبوت از آن سنخ مسايلى هستند كه تا سنينى تصور آنها هم براى ما حاصل نمى‌شود و از اين رو نسبت به آنها غفلت محض داريم. در سنين خاصى است كه تازه تصور اين مطالب و مفاهيم براى ما ميسر مى‌شود؛ اين جا است كه مى‌توان اولين كليد را براى در آمدن انسان از غفلت نسبت به اين مسايل، به كار برد و پس از آن است كه مى‌توان به طرح پرسش هايى پيرامون اين مفاهيم و تحقيق براى يافتن پاسخ آنها پرداخت.


1. ص (38)، 26.

راه هاى طرح صورت مسأله

براى برداشته شدن اولين گام و طرح صورت مسأله در ذهن انسان، سه عامل مى‌توانند ايفاى نقش كنند: 1. دريافت فطرى؛ 2. گرفتارى ها و مشكلات؛ 3. معلمان و انبياى الهى.

گاهى براى برخى از افراد، اين سؤال كه از كجا آمده‌ام و روى در كجا دارم، در مرحله‌اى از رشد ذهنى به صورت فطرى مطرح مى‌شود. براى برخى نيز در شرايط عادى اين پرسش مطرح نمى‌شود، اما حوادث و مسايلى در زندگى آنان پيش مى‌آيد كه اين مسأله را به ذهن آنها مى‌آورد. برخى نيز با تلقين معلم و مربى و توجهى كه وى به آنها مى‌دهد ذهنشان معطوف اين مسأله مى‌گردد. در قرآن كريم براى هر سه مورد نمونه هايى وجود دارد.

حضرت ابراهيم(عليه السلام) از نمونه هايى است كه خود به خود و به صورت فطرى، در مرحله‌اى اين پرسش برايش مطرح شد. ظاهراً آن حضرت هنگامى كه به آسمان نگاه مى‌كرد اين سؤال در ذهنش تداعى شد كه آيا خداى اين جهان و آسمان كيست؟ آيا خورشيد است؟ آيا ماه است؟ آيا ستاره است؟ اين سؤالات به طور طبيعى و بى دخالت عوامل ديگرى، خود به خود به ذهن آن حضرت آمد. برخى كودكان نيز در سنين كودكى، بدون اين‌كه كسى به آنها ياد داده باشد، نظير اين سؤالات را مى‌پرسند؛ ما كجا بوديم؟ چه طور به اين دنيا آمديم و سؤالاتى از اين قبيل.

نمونه مواردى كه در اثر گرفتارى و پيش آمدن شرايط بحرانى، توجه كسى به اين مسأله جلب شود اين آيه شريفه است: فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛1 و هنگامى كه بر كشتى سوار مى‌شوند، خدا را پاك دلانه مى‌خوانند، و [لى] چون به خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مىورزند. در گذشته، سفرهاى طولانى معمولاً با كشتى انجام مى‌شده است؛ آن هم كشتى هايى ساده كه امكانات و تجهيزاتى نداشتند. از اين رو خطرات زيادى در سفرهاى دريايى وجود داشت و بسيارى از كشتى ها در معرض غرق شدن قرار مى‌گرفتند. قرآن مى‌فرمايد، آنان وقتى در ميان دريا و اقيانوس، به محاصره طوفان و امواج سهمگين در مى‌آمدند توجهشان به خدا جلب مى‌شد با تضرع و زارى دست به دعا بر مى‌داشتند كه: «خدايا ما را نجات ده».


1. عنكبوت (29)، 65.

هم چنين قرآن در دو جا اشاره دارد كه ما وقتى پيامبران را به سوى مردم فرستاديم، مردم را در فشار و سختى قرار داديم تا شايد در اثر آن به خدا توجه پيدا كنند. يك جا در سوره انعام مى‌فرمايد: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ؛1 و به يقين، ما به سوى امت هايى كه پيش از تو بودند [پيامبرانى] فرستاديم، و آنان را به تنگى معيشت و بيمارى دچار ساختيم، تا به زارى و خاكسارى [در پيشگاه ما] در آيند. در سوره اعراف نيز مى‌فرمايد: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَة مِنْ نَبِيّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛2 و در هيچ شهرى، پيامبرى نفرستاديم مگر آن‌كه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى [به درگاه ما] در آيند.

قرار گرفتن انسان در فشار و سختى موجب مى‌شود تا فطرت خفته‌اش بيدار گردد و توجه به قدرتى پيدا كند كه مى‌تواند مشكل او را چاره سازد. انسان تا وقتى به اسباب ظاهرى اميد دارد از غيب عالم غافل است؛ اما وقتى از اسباب ظاهرى و مادى نااميد گشت فطرتش بيدار شده و به نيروى غيبى توجه پيدا مى‌كند.

در هر حال اگر براى كسى نه به صورت فطرى و نه در اثر مشكلات و گرفتارى ها، توجه به خدا پيدا نشد، معلمان و در صدر آنها انبياى الهى هستند كه انسان را نسبت به اين مسأله توجه مى‌دهند. در نهج البلاغه، يكى از اسرار يا حكمت هاى ارسال رسل، همين بيدار كردن فطرت خداجوى بشر دانسته شده است: فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ؛ پس پيامبران خود را در ميان آنان برانگيخت و انبيايش را پى در پى به سوى ايشان فرستاد تا عهد و پيمان فطرى خدا را از آنان طلب كنند و به نعمت فراموش شده (توحيد فطرى) يادآوريشان كنند. هر انسانى يك ميثاق فطرى با خدا دارد، ولى به آن توجه ندارد؛ انبيا آمده‌اند تا اداى آن پيمان را از انسان مطالبه كنند. انبيا كارشان «يادآورى» و «تذكر» است. تذكر در جايى به كار مى‌رود كه فرد از قبل در جريان مسأله‌اى قرار گرفته است اما به آن توجه نمى‌كند و غفلت مىورزد. در آيات متعددى از قرآن، انبيا و كتاب هاى آسمانى با وصف «مذكِّر» و «ذكْر» ياد شده است. در مورد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّنات لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ


1. انعام (6)، 42.

2. اعراف (7)، 94.

مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ؛1 به راستى كه خدا به سوى شما تذكارى فرستاده است: پيامبرى كه آيات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مى‌كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون بَرَد. در اين آيه، «رسول» را تفسير «ذكر» قرار مى‌دهد و به خود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اطلاق ذكر مى‌كند. به خود قرآن نيز اطلاق ذكر شده است: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛2 ما خودْ اين ذكر [قرآن] را فرو فرستاديم و خود نيز قطعاً نگاهبان آن هستيم. هم چنين از ساير كتاب هاى آسمانى با نام «ذكر» ياد شده است: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ؛3 و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد. در اين آيه به كتاب حضرت موسى(عليه السلام) (تورات) اطلاق «ذكر» شده است.

در هر حال، اطلاق «مذكِّر» و «ذكر» به انبيا و كتاب هاى آسمانى از اين باب است كه كارشان غفلت زدايى و ايجاد توجه است.

بنابراين اولين كار براى آغاز حركت تكاملى انسان اين است كه او را از «غفلت» بيرون بياورند. براى بيرون آوردن او از غفلت نيز اولين مرحله اين است كه در ذهنش ايجاد سؤال كنند: آيا تو خدا و آفريدگارى ندارى؟! آيا قيامتى در كار نيست؟! آيا حساب و كتابى وجود ندارد؟! از اين رو قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه براى غفلت زدايى آمده‌اند همين كار را انجام مى‌دهند و براى ما طرح سؤال مى‌كنند: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ؛4 آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‌ايم و اين‌كه شما به سوى ما بازگردانيده نمى‌شويد؟

كسانى كه اصلاً به اين مسايل توجه ندارند و كاملاً غافلند از اين‌كه چيزى به نام خدا و آخرت هم وجود دارد، و خودشان را همين بدن مادى مى‌دانند و زندگى را هم فقط محدود به همين زندگى دنيا مى‌بينند، طبيعتاً سؤال و مشكلى در اين باره ندارند تا در صدد حل آن برآيند. از اين رو اولين مرحله اين است كه به آنها توجه، هشيارى و آگاهى داده شود تا از خواب غفلت بيدار شوند. انبيا هم مى‌آيند تا در درجه اول سؤال را در ذهن بشر ايجاد كنند و سپس در صدد پاسخ آن بر مى‌آيند.


1. طلاق (65)، 10.

2. حجر (15)، 9.

3. انبيا (21)، 105.

4. مؤمنون (23)، 115.

گام هاى بعدى

پس از ايجاد سؤال كه مرحله اول است، دو حالت متصور است. حالت اول اين است كه كسانى اين سؤال را جدّى و مهم تلقى مى‌كنند و اين آمادگى در آنها به وجود مى‌آيد كه در پى يافتن پاسخى براى آن برآيند. صورت دوم اين است كه به آن بى توجهى كنند و با چشم پوشى از آن بگويند، ما فعلا كار و زندگى و بسيارى مسايل مهم‌تر داريم!

اگر كسانى اين سؤال را جدى گرفته و در صدد يافتن پاسخ آن به تكاپو و تلاش افتادند، اين خود زمينه‌اى است كه مشمول رحمت خداوند شوند و در مرحله بعد بيشتر هدايت گردند؛ چرا كه اين سنّت الهى است كه اگر نعمت هاى خدا جدى گرفته شود و قدر آنها را بدانند خداوند آن را زياد خواهد كرد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ؛1 اگر سپاس‌گزار بوديد به طور قطع حتماً [نعمتتان را] بر شما خواهم افزود. فرستادن انبيا و طرح اين سؤال از جانب آنها براى ما، يك نعمت الهى است. اگر ما اين نعمت را جدى گرفتيم و به دنبال پاسخ رفتيم، خداوند رحمت و هدايت خود را نسبت به ما بيشتر مى‌كند.

و اما اگر كسانى به اين طرح سؤال از جانب انبيا بى توجهى كردند و با اين‌كه به آنها تذكر داده شد و از غفلت نسبت به صورت مسأله بيرون آمدند، اعراض نمودند، در اين صورت مستحق عقوبت مى‌شوند. در اين جا كسانى ممكن است گناهشان فقط در اين حد باشد كه متذكر مى‌شوند ولى مسأله را جدّى نمى‌گيرند. برخى گناهشان از اين حد بالاتر است؛ آنها متذكر مى‌شوند و متوجه هم مى‌شوند كه مسأله بسيار جدّى و حياتى است، اما با اين حال اعراض مى‌كنند. گناه برخى حتى از اين هم بالاتر است؛ آنها هم متذكر مى‌شوند، هم اهميت مسأله برايشان روشن مى‌شود، و هم به پاسخ صحيح مسأله مى‌رسند، اما در عين حال خود را به بى خبرى مى‌زنند و طورى زندگى مى‌كنند كه گويى نمى‌دانند خدايى و قيامتى در كار است: وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ؛2 و چون تذكر داده شوند متذكر نمى‌گردند. چنين مرحله‌اى بالاترين مرتبه كفران نعمت الهى است و عذاب ابدى الهى را در پى دارد.

به عبارت ديگر در مسير توجه به يك مسأله اين مراحل وجود دارد: اول، توجه به صورت


1. ابراهيم (14)، 7.

2. صافات (37)، 13.

مسأله؛ دوم، جدى گرفتن مسأله و در صدد پى گيرى و روشن كردن آن بر آمدن؛ و سوم، پذيرفتن پاسخى كه پس از تحقيق درباره آن مسأله، به دست مى‌آيد. در اين مسير، گاهى كسى پس از توجه به صورت مسأله و جدى گرفتن و تحقيق درباره آن، دليلى و راهى پيدا نمى‌كند و خلاصه، قانع نمى‌شود. چنين كسى جاهل قاصر است. گاهى پس از توجه به صورت مسأله و تحقيق پيرامون آن، به دليل و پاسخى قانع كننده دست مى‌يابد، اما با اين وجود لجاجت ورزيده و با اين‌كه ذهنش پذيرفته اما به زبان مى‌گويد، قانع نشدم! مرحله سوم اين است كه كسى بعد از آن‌كه به مسأله توجه و درباره آن تحقيق كرد، به پاسخ نادرست برسد و تصور كند كه به حقيقت واصل شده، در حالى كه چنين نيست؛ چنين كسى را جاهل مركّب مى‌گويند. جاهل مركّب كسى است كه دو جهل دارد: يكى جهل به واقع و يكى هم جهل به نادانى خود؛ يعنى فكر مى‌كند كه مى‌داند؛ در حالى كه نمى‌داند. جاهل بسيط كسى است كه نسبت به واقعْ جاهل است، ولى خودش هم خبر دارد كه واقع را نمى‌داند. اينها مراحل مختلفى است كه در اصطلاح، گاهى جهل، گاهى غفلت و گاهى نسيان ناميده مى‌شود. به هر حال واقعيت اين فرض ها و صور همان است كه توضيح داديم.

هشدار!

در هر صورت آنچه مهم است اين است كه در مسأله مورد بحث، يعنى توجه به خدا و قيامت و نبوت، اين خطرها بر سر راه ما وجود دارد. ممكن است نسبت به اصل موضوع غافل باشيم يا آن را جدى نگيريم، يا حتى خداى ناكرده، پس از آن‌كه پاسخ صحيح برايمان روشن شده، عناد بورزيم و دانسته، انكار كنيم. حتى ممكن است ـ نعوذ بالله ـ انسان به جايى برسد كه از نام خدا هم نفرت داشته باشد! قرآن در اين باره مى‌فرمايد: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهايى ياد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، منزجر مى‌گردد.

مردمى هستند كه وقتى نام خدا برده مى‌شود نه تنها استقبال نمى‌كنند و حالت خشوع به آنان دست نمى‌دهد، كه نفرت پيدا مى‌كنند و از شنيدن نام خدا ناراحت مى‌شوند. عجيب اين


1. زمر (39)، 45.

است كه در اين آيه، پيدا شدن اين حالت را در انسان به انكار آخرت و ايمان نياوردن به آن، ربط مى‌دهد. واقعاً چه ارتباطى بين اينها وجود دارد؟!

امروزه هم در جامعه خودمان كسانى را مى‌بينيم كه خود را روشن فكر مسلمان و ملى مذهبى و گاه مجاهد اسلام (!) مى‌نامند، اما ابا دارند كه سخنرانى خود را با نام خدا شروع كنند! كتاب چاپ مى‌كنند، ولى دريغ دارند در ابتداى آن نام خدا و «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بياورند! و جالب‌تر اين‌كه براى توجيه كار خود به قرآن استناد مى‌كنند و مى‌گويند: «خواستم مانند سوره توبه سخنم را بدون بسم اللّه شروع كرده باشم!» اين درجه از سقوط، به علت آن انكارهايى است كه در مراحل قبل، از روى علم و عمد داشته‌اند و دانسته، حق را انكار كرده‌اند. كسانى كه اين‌چنين انحراف پيدا كنند خدا هم انحرافشان را بيشتر مى‌كند: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ؛1 پس چون [از حق]برگشتند، خدا دل هاشان را برگردانيد. وقتى با وجود دلايل روشن، باز هم عناد مىورزند، خداوند بر قلب و دلشان مُهر مى‌زند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ؛2 خداوند بر دل هاى آنان و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پرده‌اى است. اينان كسانى هستند كه از هواى نفس خويش پيروى كرده‌اند و آن را معبود خويش قرار داده‌اند و به جاى خداپرستى به «خودپرستى» روى آورده‌اند: أفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛3 آيا آن كس را كه هواى [نفس] خود را معبود خويش گرفته است ديدى؟ و وقتى خدا بر قلب كسى مُهر زد و بر چشم و گوشش پرده افكند، چه كسى مى‌تواند او را هدايت كند؟! فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ؛4 پس چه كسى هدايت مى‌كند آن كس را كه خدا گمراه كرد؟ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛5 هر كه را خدا گمراه كند راهبرى نخواهد داشت.

انسان هايى هستند كه اصلاً خدا نمى‌خواهد آنها او را ياد كنند: وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛6 از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم، اطاعت مكن. اينها كسانى هستند كه


1. صف (61)، 5.

2. بقره (2)، 7.

3. فرقان (25)، 43.

4. روم (30)، 29.

5. رعد (13)، 33.

6. كهف (18)، 28.

گوش به فرمان هواى نفسشان هستند: وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛1 و از هواى نفس خود پيروى مى‌كنند. چنين كسانى كه در اثر خودپرستى و دنيا پرستى خداوند بر قلب هاشان مُهر مى‌زند، كارشان به جايى مى‌رسد كه به جهل و شك خود افتخار مى‌كنند و ديگران را نيز به شك در همه چيز دعوت مى‌كنند! در نزد اينان شكاكيت نه يك منقصت، كه يك هنر است!

به راستى چه خطرى از اين بالاتر كه انسان نه تنها از راه و رسم خدا، كه حتى از اسم خدا هم نفرت پيدا كند در حدى كه حتى تحمل شنيدن نام خدا را نيز نداشته باشد؟! چه خطرى بالاتر از اين‌كه قلب انسان براى هميشه به روى حق و حقيقت بسته شود و از نفهمى خود نه تنها شرمنده نباشد، كه آن را مايه مباهات خود نيز بداند؟! جايى نوشته نشده كه فقط اشخاص معيّنى در معرض اين خطرها و انحراف ها هستند. همه ما در معرضيم و بايد كاملاً مراقب باشيم و از خدا بخواهيم تا در چنين ورطه هاى سقوطى نيفتيم.

از اين رو اكنون مسأله مهم ما اين مى‌شود كه چگونه خود را از اين خطرها مصون بداريم. ما كه بحمداللّه به صورت مسأله توجه كرده‌ايم و پس از طرح مسأله، آن را حل كرده و به پاسخ صحيح نيز رسيده‌ايم و قلباً هم آن را پذيرفته و به آن ايمان آورده ايم، چه غفلت هاى ديگرى ممكن است در مسيرمان باشد؟ چه چيزهايى ممكن است پس از توجه، دوباره ما را به عالم غفلت باز گردانند و از توجه به هويت انسانى مان باز دارند؟ اين‌كه ما در حال حاضر به خدا و حساب و كتاب توجه داريم و در قبال خدا براى خود مسؤوليت قايل هستيم، نشانه اين است كه به مرحله انسانيت وارد شده ايم. اما تضمينى براى ادامه اين وضعيت تا به آخر وجود ندارد. ما بايد با يك بحث آسيب شناسانه، عواملى را كه ممكن است موجب غفلت ما شوند، بشناسيم تا مراقب آنها باشيم و از آنها اجتناب كنيم. هم چنين شناسايى عواملى كه مانع ايجاد غفلت مى‌شوند يا غفلت را رفع مى‌كنند، مى‌تواند در اين راه براى ما بسيار مفيد و مؤثر باشد. در جلسات آينده، به يارى خداى متعال از اين عوامل سخن خواهيم گفت.


1. همان.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org