قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس پنجم

«عبوديت»، راز كمال انسان

تعلق كامل، نهايت تكامل!

بحث ما در باب تزكيه نفس به اين جا رسيد كه گفتيم، براساس تعاليم اسلام، روح انسان، هم براى تكامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تكامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نيز روحش متكامل‌تر مى‌گردد. بالاترين مرتبه قرب اين است كه انسان به جايى برسد كه بين خود و خدا هيچ حايلى نبيند، بلكه اصلاً «خود»ى نبيند؛ مقامى كه در مناجات شعبانيه در وصف آن چنين مى‌فرمايد: اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِكَ. اين مقامى است كه اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليه السلام) در مناجات شعبانيه از خدا درخواست مى‌كنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكونَ لَكَ عارِفاً و عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً؛ جايى كه انسان به نور الهى ملحق مى‌شود و توجهش از هرچه غير او است منقطع مى‌گردد و جز او هيچ چيز و هيچ كس، حتى خود را نمى‌بيند. اين همان مقامى است كه عرفا از آن به «مقام فنا» تعبير مى‌كنند. درك حقيقت اين مقام براى امثال ما آسان نيست. آنچه مى‌توان گفت اين است كه انسان هيچ استقلالى براى خود نمى‌بيند و وابستگى‌اش را به خدا با تمام وجود، حس مى‌كند. درك مى‌كند كه هستى حقيقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مى‌يابد؛ اين‌كه خودْ فقير و بلكه عين فقر


1. شمس (91)، 7ـ10.

است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چيز بدون اراده او هيچ است: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛1 بنده‌اى زرخريد كه هيچ كارى از او بر نمى‌آيد.

درك اين‌كه چگونه اين مرتبه، عالى ترين مراتب «وجود» انسان است و در عين حال مرتبه «فنا» و «محو» كامل انسان در خدا است كمى پيچيده است و در ابتدا متناقض به نظر مى‌رسد. اگر نخواهيم تعبير «فنا» را هم كه اصطلاح عرفا است به كار بگيريم، تعبير مناجات شعبانيه هم اين است كه عالى ترين مرتبه وجودى انسان اين است كه «عين تعلق» بشود: تَصْيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ. شديدترين و قوى ترين مرتبه وجود انسان زمانى است كه درك كند هيچ استقلالى ندارد و كاملاً متعلّق و وابسته است. درك نهايت وابستگى، رسيدن به نهايت كمال انسانى است! اگر چنين معرفتى براى انسان حاصل شود كه نيازمندى مطلقش به ذات اقدس احديت را كاملاً لمس كند؛ آن گاه به عالى ترين مراتب كمال خود نايل گشته است؛ و البته چنين معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمى‌شود.

عبوديت، راه نيل به مقام تعلق

در هر حال آنچه در اين ميان مهم است راه رسيدن به چنين مقام و مرتبه‌اى است. چگونه انسان مى‌تواند به جايى برسد كه «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ» بشود و به عالى ترين مراتب «تقرب الى اللّه» دست يابد؟

براساس آنچه از آيات و روايات استفاده مى‌شود، يگانه راه رسيدن به چنين كمالى «عبوديت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نيافريدم جز براى آن‌كه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنيم به هدف نهايى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست يافته ايم. جز اين هم راهى وجود ندارد؛ تعبير «ما... الاّ...» در آيه اين مطلب را مى‌رساند. در ادبيات عرب مى‌گويند اگر استثنا (در اين جا الاّ) بعد از نفى (در اين جا ما) بيايد افاده «حصر» مى‌كند. با توجه به اين قاعده، از اين آيه شريفه استفاده مى‌شود كه تنها راه رسيدن به هدفى كه خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبوديت» است. البته


1. نحل (16)، 75.

2. ذاريات (51)، 56.

بايد توجه داشت كه كلمه «عبادت» در اين جا غير از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مى‌رود. عبادت يعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختيارى خود را به انگيزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه اين است و هر راهى جز آن، راه شيطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن شما است؟ و اين‌كه مرا بپرستيد، اين است راه راست! «صراط مستقيم» و راه راستى كه انسان را به كمال برساند يك راه بيشتر نيست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جايى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شيطان است.

بنابراين نمى‌توان گفت، عبادت «يك» هدف است و اهداف نهايى ديگرى هم در كار است و مثلاً، تكامل هم هدفى ديگر است. تعبير «ما» و «الاّ» در آيه مى‌گويد، يك هدف بيشتر نيست و آن هم «عبوديت» است. اگر مى‌خواهيد براى دريافت بالاترين فيض وجود، شايستگى پيدا كنيد تنها راهش اين است كه فقط گوش به فرمان خدا باشيد و براساس ميل و اراده او حركت كنيد.

خداوند، نيازمند عبادت انسان؟!

اين كه مى‌گوييم، خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آيا به اين معنا است كه خدا به عبادت نياز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفريده كه اين كار را براى او انجام دهد؟! آيا اگر ما خدا را عبادت نكنيم خداوند عصبانى مى‌شود كه چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنايى كرده ايم؟! همان‌گونه كه انسان دوست دارد ديگران به او احترام بگذارند، آيا در مورد خدا هم اين «نياز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نيز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بيفتند و به اين طريق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا كند؟!

چنين تصوراتى در مورد خداى متعال بسيار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است و واژه «نياز» براى او بى معنى است. او «نياز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چيزى از او كم مى‌شود، نه چيزى به او اضافه مى‌شود و نه لذت


1. يس (36)، 60ـ61.

و بهجتى به او دست مى‌دهد! خدا از تنهايى و نبود مونس و هم دم رنج نمى‌برد كه انسان را خلق كند تا انيس تنهايى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَيْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوينِهِ؛1 انسان را آفريدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پيدايش انسان نيازى از تو رفع مى‌شد. خدا به عبادت ما نيازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسيبى به او نمى‌رسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِيّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بى نياز و از نافرمانى آنها در امان بود.

خداوند نه آن گاه كه ما او را عبادت كنيم، لذتى برايش حاصل مى‌شود و نه آن گاه كه به جنگ با خدا برويم و بر عليه او تظاهرات كنيم (!) بر دامن كبرياش نشيند گردى! اگر هم در آيات و روايات و برخى متون ديگر، چنين تعبيراتى آمده است؛ بايد مانند ساير موارد، پس از الغاى جهات نقص اين مفاهيم، آنها را به خدا نسبت دهيم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا اين نكته را يادآور مى‌شوند؛ مثلاً اگر مى‌گوييم، خدا «عالم» يا «قادر» است، نبايد تصور كنيم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زايد بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عين ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آيا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از اين رو مى‌گوييم، علم خدا مثل علم ما نيست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همين طور در مورد ساير مفاهيمى كه به خداى متعال نسبت مى‌دهيم.

هم چنين است تعبير «رضايت»، «غضب» و نظاير آنها كه در مورد خداوند به كار مى‌بريم. اگر مى‌گوييم، فلان كار موجب رضايت و خشنودى خدا مى‌شود، نه به اين معنا است كه حالت بهجت و سرور در خدا پديد مى‌آيد! در دعاى عرفه مى‌خوانيم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدايا رضايت تو بالاتر از اين است كه علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نيست كه ابتدا رضايت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق كنى، تا چه رسد به اين‌كه من موجب رضايت تو شوم. يا اگر مى‌گوييم، چيزى خشم و غضب الهى را بر مى‌انگيزد، يا خدا بر فلان كس يا فلان قوم غضب كرد، به اين معنا نيست كه


1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روايت 6.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 184.

خداوند عصبانى مى‌شود و حالتش تغيير مى‌كند! خدا اصلاً حالت ندارد كه بخواهد تغيير كند. انسان و هر موجود ديگرى عاجزتر از اين است كه بخواهد چيزى را براى خدا ايجاد كند و تأثيرى بر ذات او داشته باشد! اين گونه تصورات ما از آن قبيل است كه امام باقر(عليه السلام) درباره آن مى‌فرمايد، شايد مورچه خيال مى‌كند كه خداى او دو شاخك دارد؛ چرا كه مورچه شاخك را براى خودش كمال مى‌بيند!1 بسيارى از نسبت هايى هم كه ما به خدا مى‌دهيم و تصوراتى كه از خدا داريم، واهى و از باب قياس به نفس است.

راه وصول به مقام «عبوديت»

تا اين جا روشن شد كه كمال نهايى انسان قرب هرچه بيشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نيز عبادت و عبوديت است. حقيقت عبوديت، همان‌گونه كه از خود اين كلمه نيز برمى آيد، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا كه خدا در قرآن مى‌فرمايد: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛2 بنده‌اى زر خريد كه هيچ كارى از او بر نمى‌آيد. حقيقت وجود ما همين است كه ما چنان موجودى هستيم كه واقعاً از ما هيچ نمى‌آيد. كمال ما هم به اين است كه به اين حقيقت برسيم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنيم؛ و آن زمانى است كه: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه كه هيچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هيچ چيز بين خدا و بنده فاصله نباشد. در چنين حالى است كه بنده مى‌بيند از خودش هيچ ندارد و هرچه هست از «او» است. اين همان «عبوديت محض» و حقيقت عبوديت است. جايى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دليل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مى‌بيند و مى‌يابد. در اين حال مشاهده مى‌كند كه حقيقتاً هيچ اراده و تأثيرى و هيچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نيست.

براى رسيدن به چنين مقامى اولين گام اين است كه ما سعى كنيم هرچه بيشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهيم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قايلند. كسى كه مى‌گويد، خدا اين را خواسته و من هم آن چيز ديگر را مى‌خواهم، خود را مستقل از خدا مى‌بيند. اصلاً


1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روايت 23.

2. نحل (16)، 75.

همين كه ما «دو اراده» مى‌بينيم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر اين است كه استقلال وجودى براى خود قايليم. اين نيز درجه‌اى از همان نداى «اَنَا رَبُّكُم»1 است كه فرعون سر مى‌داد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدايى مى‌كرد. او هم اشكال كارش در اين بود كه در عرض و در كنار خدا براى خود فاعليت و تأثير مى‌ديد؛ البته تفاوتش با امثال ما اين بود كه در اين جهت به افراطى ترين درجات آن رسيده بود.

استقلال يعنى اين‌كه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نيز خواستى؛ و اين دقيقاً مقابل «عبوديت» است. عبوديت اين است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط يك اراده جارى است و بايد جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراين استقلال با عبوديت نمى‌سازد. انسان هرچه در عبوديت كامل‌تر شود، استقلالى كه براى خود قايل است كمتر مى‌شود؛ تا جايى كه به «عبوديت محض» مى‌رسد و «بنده كامل» مى‌شود؛ در آن مرحله ذره‌اى استقلال نمى‌بيند، به هر كه و هرچه مى‌نگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چيزى به چشمش نمى‌آيد.

از اين رو اگر بخواهيم در مسير بنده شدن گام برداريم اولين كار اين است كه بايد دل و خواسته هاى آن را كنار بگذاريم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهيم. تشريع واجبات و محرمات در شريعت به همين منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرينى است براى اين‌كه ما كم كم بتوانيم همه كارهايمان را براساس خواست خدا انجام دهيم و جز به اراده او توجهى نداشته باشيم.

عبوديت، امرى ذومراتب

از نظر تعاليم اسلامى امر «عبوديت» داير مدار صفر يا صد نيست؛ يعنى اين طور نيست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مى‌پذيرد كه ما در اعمال و رفتارمان هيچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشيم؛ و در غير اين صورت هيچ حظّى از «عبوديت» براى ما قايل نباشد. عبوديت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. يكى از مشهورترين تقسيماتى كه براى اقسام و مراتب عبوديت وجود دارد، همان فرمايش معروف


1. نازعات (79)، 24.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسيم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مى‌كنند؛ عبادت اينان عبادت تجارت پيشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مى‌كنند؛ اين عبادت بردگان است. گروهى نيز خدا را از سر سپاس عبادت مى‌كنند؛ اين عبادت آزادگان است.

اسلام هيچ يك از اين سه نوع عبادت را رد نمى‌كند؛ چون به هرحال مرتبه‌اى از مقصود حاصل است، زيرا مقصود اين است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ اين تبعيت گاهى به طمع بهشت درست مى‌شود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نيز عبد چون خدا را سزاوار پرستش يافته، تن به عبادت او مى‌دهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد كه بگويد: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسيدن به بهشتت عبادت نكردم، و ليكن تو را شايسته پرستش يافتم، پس تو را عبادت كردم. چنين بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نيست، او عاشق است؛ اين، معرفت و محبّت است كه او را به دنبال خدا مى‌كشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به اين مرحله رسيد، هر زمان كه يك قدم به سوى خدا مى‌رود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. اين بنده‌اى است كه نه او با خدا، كه خدا با او مناجات مى‌كند: وَ اُناجِيهِ فى ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاريكى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مى‌كند.

مراتب عبوديت

در هر حال تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مى‌رساند بندگى است و راهى جز اين نيست. آن مقامى كه همه ائمه معصومين(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه درخواست مى‌كردند جز عبوديت راهى ندارد؛ آنان عرضه مى‌داشتند: اِلهِى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، كلمات قصار، ش 229.

2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روايت 1.

3. همان، ج 77، باب 2، روايت 6.

قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اگر مى‌خواهيم به مقامى برسيم كه آويخته به عزّ قدس او باشيم، بايد اين روحيه تعلق و وابستگى را در خودمان تقويت كنيم. البته حقيقت وجود ما جز وابستگى به خدا چيز ديگرى نيست، ولى مشكل اين جا است كه ما اين وابستگى را درك نمى‌كنيم. آنچه مهم است درك اين وابستگى و تعلق است. دركى كه بايد با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنين دركى نداريم، خودمان را مستقل مى‌بينيم. الآن كارمان برعكس است؛ به همه چيز و همه كس اميدواريم و دل بسته‌ايم كه گرهى از كارمان باز كنند. اگر آن ادراك حاصل شود انسان از همه جا منقطع مى‌گردد و به عيان مى‌بيند كه اصل وجود از خدا است و هر جمال و كمالى از او است و غير از خدا و فعل و تأثير او چيزى وجود ندارد. اين جا است كه اصلاً غير از خدا كسى را نمى‌بيند كه بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.

مرتبه ديگرى از عبوديت اين است كه ما خدا را عبادت كنيم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهيم چون معتقديم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مى‌داند. اگر به چنين انگيزه‌اى هم خدا را عبادت كنيم، قابل قبول است. ترديدى نيست كه از يك سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هركسى مى‌داند، و از سوى ديگر، با اين امر و نهى ها هدفى جز استيفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنين است، ممكن است كسى براى رسيدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظيم كند. اما بايد توجه داشت كه چنين عبادتى نيز آن عبادت احرار كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود، نيست. اين عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مى‌كند. اين جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخيص داده‌ام براى آن‌كه به آن مصلحت دست يابم بهترين راه اين است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. اين گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بيمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مى‌كند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دليل علاقه به خود و سلامتى خويش است كه اين كار را مى‌كند. كسى هم كه براى رسيدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حركت مى‌كند، البته عبادت او مردود نيست، اما در هر حال اين عبادت، «عبادت احرار» نيست. در اين نوع عبادت يك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غير از خداپرستى است. اين‌چنين عبادتى شبيه همان «عبادت تجّار» است.

عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مى‌گويد: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برايش مهم نيست مصلحت خودش چه مى‌شود، مهم اين است كه سر به آستان معشوق بسايد. البته اين سخنان شايد در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل يقين داريم كه اميرالمؤمنين و انوار طيبه معصومين(عليهم السلام) اين‌چنين بوده‌اند؛ همان طور كه خود فرموده‌اند: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛ اگر عبادتت مى‌كنم براى آن است كه تو را شايسته پرستش يافته ام. در دعاهاى امام زين العابدين(عليه السلام) هست كه آن حضرت مى‌فرمايد: خدايا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمى‌دارم. شبيه همين مضمون در دعاهاى ديگر نيز وجود دارد. اين معرفت را مقايسه كنيد با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مى‌خواهيم پيش نياورد، از خدا دل خور مى‌شويم و سر ناسازگارى بر مى‌داريم! بين آن بنده و اين بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى كه خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خليفة اللهى را به او ببخشد، همان است كه امام سجاد و اميرالمؤمنين(عليهما السلام) از آن سخن مى‌گويند؛ بنده‌اى كه محبت خدا تمام وجود او را پر كرده و چيزى جز آن نمى‌بيند و نمى‌خواهد!

من و شما هم اگر همت كنيم، رسيدن به چنين مقام هايى غيرممكن نيست. بايد از مراتب پايين شروع كنيم و قدم به قدم به پيش رويم. اگر مى‌بينيم در جايى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنيم و آن جا كه مرضىّ خدا است حاضر باشيم. خلاصه، همان طور كه اشاره كرديم، قدم اول اين است كه اراده خود را تابع اراده خدا كنيم. ببينيم خدا چه مى‌خواهد، همان را انجام دهيم. سپس به تدريج رضايت خود را تابع رضايت خدا كنيم. در مقابل خدا ميل و اراده و هوسى نداشته باشيم. براى رسيدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ» بايد تمرين تعلّق و عدم استقلال داشته باشيم. استقلال يعنى اين‌كه ببينم خودم چه مى‌خواهم، و عدم استقلال يعنى ببينم محبوب چه مى‌خواهد. استقلال يعنى دنبال رشته دل و هوس خويش رفتن، و تعلّق يعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرين تعلّق كرديم، به تدريج به جايى مى‌رسيم كه در همه حال فقط خدا را مى‌بينيم و رضايت اورا طلب مى‌كنيم. آن گاه خدا نيز تدبير امور چنين بنده‌اى را به عهده مى‌گيرد، با او مناجات مى‌كند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مى‌كند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»1 مى‌رساند؛ مقامى كه خدا خود ياد


1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

خويش را بر دل بنده الهام مى‌كند. امام معصوم(عليه السلام) از خداوند چنين مقامى را طلب مى‌نمايد. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِينَ»1 كه در قرآن آمده، چنين بندگانى هستند؛ كسانى كه جز خدا نمى‌بينند و نمى‌خواهند و حركت و سكونى جز با اراده و رضايت او ندارند. اينان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مى‌گويند، براى خدا است و اگر لب فرو مى‌بندند آن نيز براى خدا است. اگر مى‌نشينند، برمى خيزند و مى‌خوابند همه براى خدا است. اين جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مى‌شود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقيقت بندگى و عبوديت چيزى جز اين نيست. عبادت فقط نماز و روزه نيست. آنها هم اگر عبادتند به اين لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مى‌تواند به آن جا برسد كه نه فقط نماز و روزه اش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. اين است آن بنده‌اى كه ذره‌اى شرك و غير خدا در وجودش نيست و همه بت هاى برون و درون را شكسته و از خودپرستى، ديگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غير خداپرستى است بريده و به خدا پرستى خالص رسيده است. اين جا است كه با خداى خود چنين مناجات مى‌كند: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛2 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم. چنين بنده‌اى است كه مى‌تواند بگويد: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛3 بگو: «در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است.»


1. ص (38)، 83.

2. انعام (6)، 79.

3. همان، 162.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org