- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس هجدهم
متعلَّق و مراتب ايمان
مرورى بر مطالب پيشين
تا اين جا دانستيم، بر اساس آنچه از قرآن و روايات استفاده مىشود اصلى ترين عامل سقوط انسان «غفلت» است و در مقابل، آنچه او را به سوى كمال و سعادت سوق مىدهد «توجه» است. اشاره كرديم كه غفلت از هر چيز يا توجه به هر چيزى مراد نيست، بلكه غفلت و توجه نسبت به ضرورى ترين مسايل زندگى هر انسانى، يعنى مبدأ و معاد و راه بين مبدأ و معاد، منظور است. در اين ميان، مهم ترين مسألهاى كه انسان بايد به آن توجه كند و در پى تحقيق آن برآيد، اين است كه آيا اين عالم هستى و موجودات جهان و از جمله خود انسان، قائم به ذاتاند يا قائم به غير هستند؟ آيا هريك از موجودات جهان، هستى مستقل دارند به گونهاى كه نيازى به هستى بخش ندارند؟ اگر اين مسأله اساسى براى انسان روشن شود ساير مسايل ضرورى و درخور توجه نيز خود به خود به دنبال آن مىآيد و تمامى آنها به همين يك اصل بازمى گردند. بزرگان و از جمله استاد ما مرحوم علامه طباطبايى فرمودهاند، همه معارف اسلامى به توحيد بازمى گردد. اين امر واقعيتى است كه اگر انسان درباره آن تأمل كند آن را تصديق خواهد كرد.
اگر ما پذيرفتيم كه اين عالم، مستقل و قائم به ذات نيست، طبيعتاً بايد بپذيريم كه پس قائم به ذاتى ديگر است كه آن ذات غنىّ با لذات و مستقل است و هيچ نقصى در او راه ندارد و همه كمالات را به صورت بى نهايت دارا است. پس از شناخت چنين ذاتى، نوبت به شناخت صفات او مىرسد؛ يعنى شناخت ذات و مسأله توحيد، ما را به شناخت صفات مىرساند. در مرحله شناخت صفات، يكى از صفاتى كه به آن مىرسيم صفت «حكمت» است. حكمت الهى اقتضا مىكند كه اين عالمْ بيهوده و لغو آفريده نشده بلكه هدفى داشته است. بر همين اساس، خلقت
انسان نيز در پى هدفى بوده است. طبيعتاً لازم مىآيد كه انسان اين هدف و راه رسيدن به آن را مورد شناسايى قرار دهد. اين جا است كه مىبيند تكيه بر عقل و ادراكات عقلى، به تنهايى براى اين منظور كفايت نمىكند و نياز است كه خداوند از طريق وحى و ارسال رسل، انسان را در اين زمينه راهنمايى كند. بدين ترتيب است كه از بحث «توحيد» به بحث «نبوت» مىرسيم. از سوى ديگر نيز عدل كه يكى از صفات الهى است اقتضا مىكند بين كسانى كه به راهنمايى اين راهنمايان الهى توجه مىكنند و راه را درست مىپيمايند و كسانى كه راه كفر و انكار و سركشى را در پيش مىگيرند تفاوت باشد؛ مؤمنان پاداش داده شوند و رحمت الهى را دريافت دارند و كافران نيز به كيفر عصيان و انكار خود برسند. بدين صورت، اصل «معاد» نيز از اصل «توحيد» نتيجه گرفته مىشود.
بنابراين، سخن بزرگان كه فرمودهاند همه مسايل به توحيد باز مىگردد، سخنى حساب شده و از روى دقت است. به همين دليل است كه مىتوان «توحيد» را مايه اصلى و اساسى حيات و پويايى نفس دانست.
با اين حساب مىتوان گفت كه حقيقت دين و حقيقت اسلام، چيزى جز خداشناسى و خداپرستى نيست و در كلمه طيبه «لا اله الا الله» خلاصه مىشود. «اله» به معناى «معبود» و «شايسته پرستش» است. وقتى پذيرفتيم كه جز «الله» كسى و موجودى شايسته پرستش و عبادت نيست، آن گاه اين پرسش مطرح مىشود كه «چگونه او را پرستش كنيم؟»
دستورهاى اسلام، در واقع پاسخى به همين پرسش است و تمامى اين دستورات چيزى جز نشان دادن راه پرستش نيست. حاصل همه اين دستورات اين است كه خود را تسليم محض آن يگانه شايسته پرستش كنيم: الاسلام هو التسليم؛1 اسلام همان تسليم است. همه تلاش ها براى اين است كه انسان به يك نقطه برسد، و آن نقطه اين است كه: أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ؛2 من خود را تسيلم خدا نمودم. انسان بايد به آن جا برسد كه توجه خود را از هر چيز غير خدا است ببُرد و تمام توجه خويش را معطوف به آن موجودى كند كه همه چيز را آفريده و هستى، قائم به او و تحت اراده و اختيار او است.
از اين رو است كه در قرآن كريم بر دو عنصر «ايمان» و «عمل صالح» بسيار تأكيد گرديده
1. بحار الانوار، ج 68، باب 25، روايت 1.
2. آل عمران (3)، 20.
است. اين دو، عواملى هستند كه آن «تسليم» را عملا در وجود انسان به منصه ظهور مىرسانند. براى آنكه به ايمان و عمل صالح برسيم، ابتدا بايد مفهوم آنها را دقيقاً براى خود روشن كنيم. از اين رو در جلسه قبل مطالبى را در مورد حقيقت ايمان مطرح كرديم و اينك ادامه آن را پى مىگيريم.
متعلَّق ايمان در قرائت ماركسيستى و جديد!
يكى از سؤالات مهمى كه درباره ايمانْ قابل طرح است مسأله «متعلَّق ايمان» است. به چه چيز بايد ايمان بياوريم؟ اين سؤال از آن جهت مهم است كه براى متعلَّق ايمان هر چيزى را مىتوان فرض كرد. مشركان هم به الهه هاى خود ايمان دارند. كسانى هم كه طبيعت گرا و قايل به اصالت ماده هستند به ماده و نظريات مادى گرايانه خود ايمان دارند. وقتى قرآن مىفرمايد: الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات...؛1 كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند به زودى به بهشت ها داخل مىگردانيم؛ آيا منظور مطلق ايمان و ايمان به هر چيزى است؟ يا اينكه ايمان به چيز خاصى مراد است؟ البته شايد براى ما كه با معارف اسلامى و مفاهيم قرآنى آشنا هستيم پاسخ اين سؤال روشن باشد، اما از آن جا كه اين روزها حتى در مورد ضرورى ترين مسايل دين ترديد و تشكيك روا داشته مىشود، مناسب است بحثى را در اين باره داشته باشيم.
كسانى گفتهاند منظور از «ايمان»، ايمان به هدف است؛ تفاوتى هم نمىكند كه چه هدفى باشد! اين سخن به خصوص قبل از انقلاب و از جانب كسانى مطرح مىشد كه گرايش هاى ماركسيستى و ماترياليستى داشتند. آن زمان اين گرايش بسيار رواج داشت و به اصطلاح، مُد بود. اوج روشن فكرى اين بود كه كسى گرايش هاى ماركسيستى و ماترياليستى داشته باشد! حتى برخى از كسانى كه در كسوت و لباس روحانيت بودند نيز تحت تأثير اين گرايش واقع شده بودند و كار به آن جا رسيده بود كه حتى قرآن را نيز بر اساس تفكرات ماترياليستى و نظريات ماركس تفسير مىكردند! برخى از اين تفسيرها در آن زمان حتى به صورت كتاب هم به چاپ رسيد. رهبران برخى گروه هاى ماركسيستى كسانى بودند كه سال هايى را در حوزه
1. نساء (4)، 57.
درس طلبگى خوانده بودند؛ همانگونه كه رهبر«گروه فرقان» كه شهيد مطهرى را به شهادت رساندند يك طلبه بود. آن روزها هنوز اصطلاح «قرائت ها» مطرح نشده بود و به جاى آن، اصطلاح «برداشت هاى خاص» را به كار مىبردند. اين افراد به قول خودشان برداشت هايى خاص و نو از قرآن ارايه مىدادند. از جمله اين برداشت هاى خاص همين بود كه مىگفتند منظور از «آمنوا» در قرآن، ايمان به هدف است؛ و هدف ما عبارت است از «برقرارى جامعه تراز نوين توحيدى». مىگفتند اگر قرآن دعوت به ايمان مىكند، يعنى اينكه تحقق «جامعه تراز نوين توحيدى» را هدف خود قرار دهيد و براى رسيدن به آن تلاش كنيد. منظور آنها از «جامعه تراز نوين توحيدى» همان «جامعه بى طبقه» بود كه در ادبيات ماركسيستى وجود داشت، منتها اينها براى آنكه حرفشان رنگ و لعاب اسلامى داشته باشد اين اصطلاح را به كار مىبردند. يكى از شعارها و تئورى هاى ماركس اين بود كه طبقات اجتماعى بايد حذف گردد و «يك طبقه» بيشتر وجود نداشته باشد. از اين رو منظور اين روشن فكران داخلى از «توحيدى» همين «يك طبقه» بودن و «طبقه واحد» داشتن جامعه بود. خلاصه، توحيد اسلام را مىگفتند همان وحدت طبقاتى است كه ماركس و انگلس گفتهاند. «ايمان» را هم مىگفتند «ايمان به هدف» است. هدف چيست؟ تشكيل جامعه توحيدى. توحيد يعنى چه؟ يعنى بى طبقه بودن و طبقه واحد داشتن و برچيده شدن اختلاف طبقاتى؛ يعنى همان چيزى كه ماركسيسم در پى آن است.
در مورد «عمل صالح» هم تفسير آنها اين بود كه يعنى مبارزه براى تحقق جامعه تراز نوين توحيدى. بنابراين «آمنوا و عملوا الصالحات» يعنى به هدف، كه تشكيل جامعه تراز نوين توحيدى است، ايمان بياوريد و بعد هم براى تحقق چنين جامعهاى مبارزه كنيد.
امروزه نيز كسانى ديگر شبيه همين حرف ها را در قالب هايى ديگر مطرح مىكنند. آنان به جاى «برداشت هاى خاص» كه ماركسيست ها مىگفتند، اصطلاح «قرائت هاى جديد» را آوردهاند و مىگويند ما از قرآن قرائتى جديد داريم. البته قرائت هاى جديد سابقهاش به زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مىگردد، ولى آن زمان نامش «تفسير به رأى» بوده است. قرائت جديد از قرآن اين است كه آمنوا، مثلاً، يعنى ايمان به كرامت انسان، ايمان به حاكميت انسان بر سرنوشت خويش و ايمان به آزادى انسان. عمل صالح هم يعنى تلاش براى تأمين آزادى هاى فردى و خصوصى.
بدين ترتيب در قرائت جديد، همان چيزى كه قرآن آن را هواپرستى، بت پرستى و شرك
ناميده است، ايمان و عمل صالح ناميده مىشود. قرآن مىفرمايد:أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ؛1 پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ قرآن مىگويد دنبال خواسته نفس رفتن و نفس پرستى، گمراهى است؛ اما قرائت جديد از دين و قرآن مىگويد بايد ببينيم انسان چه مىخواهد، هر چه او مىخواهد، بايد به خواستهاش احترام گذاشت و آن را برايش فراهم كرد!
متعلَّق ايمان در آيات قرآن
در هر حال، مىبينيم كه بحث از متعلَّق ايمان، امرى است لازم، و اگر اين مسأله كاملاً برايمان روشن نشود هيچ بعيد نيست كه ما نيز روزى به اين افكار باطل و انحرفى گرفتار شويم.
براى روشن شدن متعلَّق ايمان ما بايد به خود آيات قرآن مراجعه كنيم و ببينيم ايمان به چه چيز را مطرح كرده است. با تحقيق در قرآن مىبينيم كه متعلَّق هاى مختلفى براى ايمان ذكر شده است؛ مثل اين آيه كه مىفرمايد: لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ...؛2 نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد، بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورد. در اين آيه، ايمان به «خدا»، «روز قيامت»، «فرشتگان»، «كتاب آسمانى» و «پيامبران» مطرح شده است.
اما با وجود ذكر متعلَّق هاى مختلف، مىتوان همه آنها را به يك متعَّلق باز گرداند و گفت متعلَّق ايمان، «خدا با جميع صفات و لوازمش» مىباشد. اين مطلب نظير همان چيزى است كه در ابتداى بحث اين جلسه اشاره كرديم، مبنى بر اينكه همه معارف اسلامى به «توحيد» باز مىگردد و ساير معارف از آن منشعب مىشود. در اين جا نيز روح همه ايمان ها به ايمان به خدا باز مىگردد و ايمان به ساير چيزهايى هم كه ذكر شده در واقع از لوازم و آثار و پى آمدهاى ايمان به خدا است. اگر به خدا ايمان آورديم، بايد به صفات او هم ايمان بياوريم. يكى از
1. جاثيه (45)، 23.
2. بقره (2)، 177.
صفات خدا صفت حكمت است، و توضيح داديم كه اقتضاى حكمت خدا بعثت انبيا است. بنابراين ايمان به خدا ايمان به انبيا را نيز در پى مىآورد. ايمان به انبيا نيز ايمان به كتاب هاى آسمانى را كه انبيا از جانب خداى متعال مىآورند در پى خواهد داشت. هم چنين لازمه ايمان به انبيا پذيرش فرشتگان و ايمان به وجود آنها است؛ چرا كه آنان وحى الهى را بر پيامبران نازل مىكنند. همانگونه كه از لوازم ايمان به خدا و پيامبران و كتاب هاى آسمانى، ايمان به معاد و روز قيامت نيز هست.
به هر حال هر انسان منصفى كه قرآن را بررسى كند به روشنى مىيابد كه متعلَّق ايمان از نظر قرآن، «الله» و صفات و لوازم مربوط به او است؛ از قبيل: انبيا، فرشتگان، آخرت، كتاب هاى آسمانى و... .قرآن به اقتضاى مقام، گاهى دو، گاهى سه و گاهى تا پنج يا شش متعلَّق را به تفصيل براى ايمان ذكر مىكند. در اين جا مواردى را از باب نمونه ذكر مىكنيم:
ـ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛1پيامبر بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آوردهاند.
ـ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ؛2 هر كس به خدا و روز باز پسين ايمان آوَرَد و كار نيكو كند، پس بيمى بر ايشان نيست.
ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ؛3 پس به خدا و رسولش ايمان آوريد.
ـ وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ؛4 و چون كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، بگو: «درود بر شما».
ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا؛5 پس به خدا و پيامبرش و نورى كه فرستادهايم ايمان بياوريد.
ـ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛6 و هر كس به خدا ايمان آوَرَد، قلبش را هدايت مىكند.
1. بقره (2)، 285.
2. مائده (5)، 69.
3. اعراف (7)، 158.
4. انعام (6)، 54.
5. تغابن (64)، 8.
6. همان، 11.
تفاوت ايمان و علم
در جلسه قبل اشاره كرديم كه ايمان امرى است كه كمابيش در اختيار انسان است و از اين جهت با مطلق علم و معرفت تفاوت دارد. توضيح داديم كه لازمه ايمان، قطعاً وجود نوعى علم است، اما اين گونه نيست كه هر كس خدا را شناخت و وجود خدا برايش ثابت شد، به خدا ايمان نيز داشته باشد. در اين زمينه، به آياتى كه در مورد فرعون و فرعونيان در قرآن آمده است استناد كرديم: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛1 و با آنكه دل هايشان بدان يقين داشت آن را انكار كردند. در مورد فرعون مىفرمايد: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛2 قطعاً مىدانى كه اين [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است.
از اين رو در ايمان، علاوه بر علم و شناخت، يك امر اختيارى نيز لازم است و آن اين است كه قلباً هم اراده داشته باشد كه آنچه را به آن علم پيدا كرده، بپذيرد؛ يعنى بايد حالت پذيرش و قبول نسبت به آن در نفسش وجود داشته باشد. به عبارتى، پس از علم، بنا بگذارد كه به لوازم آن عمل كند و تصميم به التزام عملى بگيرد. اگر كسى با اينكه چيزى را مىداند اما بنا ندارد به لوازم آن عمل كند، اين حالت، كفر است؛ بلكه بالاترين كفر است كه «جحد» ناميده مىشود، همان كه فرمود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ. كافر گاهى انكارش از روى جهل است، كه در بعضى از اقسام آن (جهل قصورى) معذور است و همان است كه «مستضعف فكرى» ناميده مىشود؛ و در بعضى (جهل تقصيرى) معذور نيست. گاهى نيز شخصى با اينكه عالم است كفر مىورزد و انكار مىكند؛ اين بالاترين كفر است.
بنابراين صرف اينكه انسان، مثلاً، بداند خدا هست و يا حقانيت و صدق پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برايش روشن شده باشد، براى سعادتش كافى نيست، بلكه علاوه بر دانستن، بايد به دل و قلب نيز بپذيرد و بنا داشته باشد به لوازم اين علم، عمل كند. به همين دليل است كه ايمان بدون عمل امكان ندارد. اگر كسى مىداند، ولى بنا دارد اصلاً عمل نكند، همانگونه كه گفتيم، كافر است. حتى اگر بنا دارد بعضى را عمل كند و بعضى را عمل نكند و نپذيرد، اين هم كفر است. قرآن درباره تبعيض در ايمان و پذيرفتن بعضى از احكام الهى و انكار و كفر نسبت به برخى ديگر دو آيه دارد. در يك آيه مىفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ
1. نمل (27)، 14.
2. اسراء (17)، 102.
اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى بيندازند و مىگويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم» و مىخواهند ميان اين [دو]، راهى را براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند. در آيهاى ديگر نيز در مورد تفرقه در ايمان و پذيرفتن بخشى از حقيقت و انكار بخشى ديگر از آن، چنين مىفرمايد: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ؛2 آيا به پارهاى از كتاب ايمان مىآوريد و به پارهاى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخير ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند.
قرآن مىفرمايد كافر حقيقى كسى است كه با وجود اينكه بعضى از محتواى وحى و رسالت را قبول دارد برخى ديگر از محتواى آن را انكار مىكند. اگر ملاك پذيرش آن بعض، اين بوده كه خدا آنها را نازل كرده؛ اين ملاك در آن بعض ديگر هم هست، پس چرا آن را انكار مىكند؟! و اگر ملاك پذيرش آن بعض، اين بوده كه موافق سليقهاش بوده؛ اين در حقيقت خودپرستى و نفس پرستى است نه خداپرستى! اين كسى است كه به دنبال خوش آيند خويش است نه در پى اطاعت و عبادت خداوند. كسى كه در دلش چنين اعتقاد دارد كه برخى از اين دستورات و تعاليم اسلام درست نيست و قرآن نيز مانند هر كتاب ديگرى قابل نقد است (!) در حقيقت كافر است. البته شايد قبلاً نيز به مناسبت تذكر داده باشيم كه اين كفر، «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» جمع مىشود. كسى كه كفر باطنى دارد قطعاً اهل جهنم و آتش است، گرچه در دنيا به ظاهر با او معامله مسلمان مىشود؛ چرا كه ملاك ترتب احكام ظاهرى اسلام، گفتن شهادتين است. اگر كسى به زبان شهادتين را گفت و به ظاهر اسلام اختيار كرد، گرچه در باطن معتقد نباشد خللى در ترتب احكام ظاهرى وارد نمىشود؛ مانند منافقان زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىدانستند آنان در دلْ اسلام را باور ندارند، ولى با اين همه به ظاهر مثل ساير مسلمانان با آنان رفتار مىكردند. در هر حال نبايد بين كفر ظاهرى كه در رساله هاى عمليه از آن بحث و احكامى براى كافر گفته مىشود، با كفر باطنى كه در اين جا اشاره كرديم خلط صورت پذيرد.
1. نساء (4)، 150 ـ 151.
2. بقره (2)، 85.
مراتب ايمان
مسأله ديگرى كه درباره ايمان بايد به آن توجه داشته باشيم بحث «مراتب ايمان» است. ايمان مراتب و درجات مختلفى دارد و اين طور نيست كه همه كسانى كه «مؤمن» ناميده مىشوند درجه ايمانشان يكسان باشد. اصل اين مسأله كه ايمان مراتب دارد از آيات قرآن قابل استفاده است. آياتى از قرآن كريم دلالت دارند كه ايمان قابل افزايش و زياد شدن است، و همين مسأله مىرساند كه ايمان يك درجه ندارد. برخى از اين آيات را با هم مرور مىكينم:
ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛1مؤمنان، همان كسانىاند كه چون خدا ياد شود دل هايشان بلرزد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد.
ـ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ؛2 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند.
ـ الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً؛3 كسانى كه مردم به ايشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسيد.» و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود.
ـ وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً؛4 و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را ديدند، گفتند: «اين همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ايمان و فرمان بردارى آنان نيفزود.
با توجه به اين گونه آيات، اصل اين مطلب كه ايمان درجاتى دارد و قابل كم و زياد شدن است يقنيى است و جاى ترديد ندارد. اما اينكه تفصيل اين مسأله چگونه است و ايمان چند مرتبه دارد، در بعضى از روايات اشاراتى به آن شده است. روايت معروفى است كه امام صادق(عليه السلام) مىفرمايند ايمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ايمان، جناب
1. انفال (8)، 2.
2. فتح (48)، 4.
3. آل عمران (3)، 173.
4. احزاب (33)، 22.
ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در درجه هشتم ايمان هستند.1 يا در روايتى ديگر اينچنين وارد شده است: اِنَّ اللّهَ عَزّوَجَلَّ وَضَعَ الاْيمانَ عَلى سَبْعَةِ أَسْهُم عَلَى البِرِّ و الصِّدْقِ وَ اليَقينِ وَ الرَّضا وَ الْوَفاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النّاسِ ... وَقَسَّمَ لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْض السَّهْمَيْنَ وَلِبَعْض الثَّلاثَةَ ... ثُمَّ قالَ لاتَحْمِلوا عَلى صاحِب السَّهْمِ سَهْمَيْنِ وَلا عَلى صاحِبَ السَّهْمَيْنِ ثَلاثَةً فَتَبْهَظوهُمْ ثُمَّ قالَ كَذلِكَ حَتّى اِنْتَهى اِلَى السَّبْعَةِ؛2 خداى عز و جل ايمان را هفت سهم كرده است: نيكى، راستى، يقين، رضا، وفا، علم و بردبارى. سپس آن را بين مردم تقسيم كرد... و به برخى يك سهم، به برخى دو سهم و به برخى سه سهم داد... سپس امام صادق(عليه السلام) فرمودند: پس بار نكنيد بر كسى كه يك سهم از ايمان را دارد آنچه را كه در حدّ كسى است كه دو سهم از آن را دارد، و بر آن كس كه دو سهم دارد آنچه را كه در حدّ كسى است كه سه سهم دارد؛ كه بر آنها گران خواهد آمد (و آن بار را تحمل نخواهند كرد). سپس حضرت به همين ترتيب اين مطلب را تا سهم هفتم تكرار كردند.
آنچه در مورد اين گونه روايات بايد در نظر داشت اين است كه اين روايات در مقام بيان تقسيمات و مراتب كلى ايمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسيمات جزئى نيستند. ايمان از قبيل كميّت هاى متصل است كه تا بى نهايت قابل تقسيم است. يك پاره خط را مىتوان تا بى نهايت به اجزاى ريزترى تقسيم كرد.
از اين رو گزاف نيست اگر گفته شود، مراتب ايمان آن قدر زياد است كه ميل به بى نهايت مىكند. مثلاً آن روايتى كه مىفرمايد ايمان ده درجه دارد، بين هر كدام از اين ده درجه مىتوان مراتب جزئى بسيارى فرض كرد.
ملاك سنجش مرتبه ايمان
براى سنجش مراتب ايمان مىتوان به ميزان التزام عملى افراد توجه كرد. بالاترين مرتبه ايمان لازمهاش اين است كه صاحب آن به تمام لوازم عملى بى كم و كاست و صد در صد ملتزم باشد؛ تا برسد به مراتب بعدى كه به تدريج از اين التزام عملى كاسته مىشود. البته اگر كسى از اول اصلاً بنا را بر اين گذاشته كه بعضى از لوازم را بپذيرد و برخى را نپذيرد، چنين كسى كافر
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 69، باب 32، روايت 9.
2. همان، روايت 1.
است؛ البته كفر باطنى با همان توضيحى كه داديم. براى ورود به عرصه ايمان باطنى، هر چند پايين ترين مراتب آن، از نظر بنا گذارى، بايد بنا داشته باشد كه به همه لوازم عمل كند؛ گرچه در عمل ممكن است نتواند به اين تعهد خود پاى بند بماند، و مراتب ايمان هم در واقع از همين ميزان تعهد زاده مىشود نه از ميزان بناگذارى. بناگذارى بايد صد در صد باشد، وگرنه همان «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض» مىشود كه گفتيم كفر باطنى و حقيقى است. انسان هاى معمولى اين گونه هستند كه با آنكه بنا مىگذارند صد در صد ملتزم باشند اما در عمل سستى مىكنند و مرتكب معصيت مىشوند. چنين كسى «مؤمن گناه كار» است و با «كافر باطنى» فرق دارد. كافر باطنى در اصل بناگذارى مشكل دارد، ولى مؤمن گناه كار در ميزان پاى بندى به بنا گذارى. كافر باطنى، در بناگذارى تفريق و تبعيض قايل مىشود، اما مؤمن گناه كار با آنكه بنا داشته صد در صد ملتزم باشد، در اثر غفلت و وسوسه نفس و شيطان نتوانسته به اين بنا متعهد بماند.
كسانى كه صد در صد و در همه موارد به بنايى كه گذاشتهاند متعهد مىمانند و ذرّهاى از آن تخطى نمىكنند «معصوم» ناميده مىشوند. از نظر اعتقادات و تعاليم اسلامى، در اسلام كسانى كه معصوم بودن آنها تضمين شده باشد بيش از چهارده نفر نيستند، كه از آنان به «چهارده معصوم» تعبير مىكنيم. البته ديگرانى هم ممكن است وجود داشته باشند كه آنان نيز در صد در صد موارد به بناى خود متعهد باقى بمانند، ولى آنان معصوم اصطلاحى، كه عصمت آنها تضمين شده باشد، نيستند. از اين رو ما معتقديم كسانى مثل حضرت زينب(عليها السلام) يا حضرت على اكبر و ابوالفضل العباس(عليهما السلام) يا حضرت معصومه(عليها السلام) دختر گرامى امام هفتم(عليه السلام) نيز مرتكب گناه نمىشدهاند، ولى تفاوتشان با چهارده معصوم در اين جهت اين است كه عصمت آن چهارده بزرگوار تضمين گرديده، اما عصمت اين بزرگواران به اين صورت نبوده است. از اين رو اگر مىگوييم، معصومين 14 نفر بيشتر نيستند بدين معنا نيست كه معتقديم غير از ايشان ديگران همه گناه كارند، بلكه به همين معنايى است كه توضيح داديم. اعتقاد به عصمت آن چهارده نفر شرط تشيع است و اگر كسى چنين اعتقادى را نداشته باشد به تشيع او خلل وارد مىشود، ولى اعتقاد به عصمت ديگران، شرط تشيع نيست.
اما اينكه چگونه ممكن است كسانى غير از چهارده معصوم نيز اصلاً مرتكب گناه نشوند نياز به بحث علمى و فلسفى دارد. براى تبيين اين مسأله، گاهى ذكر برخى از داستان ها و حكايت ها اثرش از استدلال هاى منطقى و فلسفى بسيار بيشتر است. از اين رو مناسب است در اين جا يكى، دو قضيه را كه از طرق بسيار موثق و مطمئن نقل شده، ذكر كنيم.
نمونه هايى عينى از مراتب عالى ايمان
مرحوم سيد مرتضى و مرحوم سيد رضى از علماى بزرگ و معروف شيعه هستند. آنان برادر يكديگر و هر دو، شاگرد مرحوم شيخ مفيد بودند. درباره حضور آنان در درس شيخ و شاگردى ايشان چنين آوردهاند كه شبى شيخ مفيد در عالم خواب مىبيند حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا(عليها السلام) دست امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را گرفته و به نزد شيخ مفيد آوردند و فرمودند: يا شيخ عَلِّمْهُمَا الْفِقهَ؛اى شيخ به اين دو، فقه بياموز! شيخ از اين خواب بسيار شگفت زده مىشود. فردا صبح زنى نزد شيخ مىآيد و در حالى كه دست دو پسر بچه را گرفته بوده، مىگويد: يا شيخ عَلِّمْهُمَا الْفِقهَ! و خواب شيخ به اين صورت تعبير مىشود. آن دو پسرى كه آن خانم به حضور شيخ آورده بود همين سيد مرتضى و سيد رضى بودند. غرض اينكه در احوالات اين دو بزرگوار آوردهاند كه روزى در جايى كه فقط خودشان دو نفر بودند، مىخواستند نماز بخوانند. در فقه داريم كه در نماز جماعت، مستحب است كسى كه با تقواتر از ديگران است امام جماعت شود. سيد مرتضى و سيد رضى هم هر دو عالمند و با اين حكم آشنا هستند. از اين رو سيد مرتضى براى رعايت اين استحباب، خواست به برادرش سيد رضى بفهماند كه چون من از شما با تقواترم پس من امام مىشوم و شما به من اقتدا كنيد. اما چون نمىخواست صريحاً بگويد، رو به سيد رضى كرد و گفت: خوب است كسى عهده دار امامت جماعت شود كه هيچ گناهى مرتكب نشده باشد! و به اين صورت خواست به برادرش بفهماند كه من تا به حال گناه نكرده ام. سيد رضى در پاسخ گفت: خوب است كسى از ما دو نفر امام جماعت شود كه تا به حال خيال گناه هم نكرده است! و با اين حرف خواست به برادرش بفهماند كه من تا به حال حتى فكر گناه را هم نكرده ام!
نقل ديگرى را من خودم از حضرت آيت الله بهجت، كه بنده افتخار دست بوسى و ارادت به ايشان را دارم، شنيده ام. ايشان مىفرمودند: در ايامى كه ما در نجف تحصيل مىكرديم، شخصى را از خانواده قاجار مىشناختم كه انسان وارستهاى بود. او زمانى كنسول دولت ايران در عراق بود و پس از آن در همان جا رحل اقامت گزيده و مجاور بارگاه حضرت امير(عليه السلام) در نجف اشرف شده بود. آيت الله بهجت مىفرمودند، اين شخص، قد بلند و هيكل رشيدى داشت و هنگام راه رفتن، از وقار عجيبى برخوردار بود. ولى در عين حال يك خضوع باطنى داشت كه گويا سر و گردن ديگرى دارد كه به سوى زمين خم شده است! تا آنكه روزى شنيدم
در حال احتضار در حضور دو نفر از بزرگان حوزه و مراجع (يكى مرحوم آيت الله خويى و ديگرى احتمالا مرحوم آيت الله ميلانى) گفته بود: «خدايا تو مىدانى كه من از روزى كه به تكليف رسيدهام تا به حال يك بار از روى علم و عمد گناه نكرده ام! با اين حال اعتراف مىكنم كه در درگاه تو دست خالى هستم و چيزى براى عرضه ندارم. اگر تو به من رحم نكنى استحقاق هيچ پاداشى ندارم؛ پس خدايا بر من رحم كن!» آيت الله بهجت ـ حفظه الله مىفرمودند وقتى ما اين نقل را شنيديم، ديديم با آن حال معنوى كه ما از او مشاهده مىكرديم تناسب دارد.
در هر حال از نظر عقلى و فلسفى كاملاً ممكن است كه يك انسان عادى هم به جايى برسد كه در همه حال كاملاً ملتزم به لوازم ايمانش باشد و هيچگاه گناه نكند. اما افراد عادى اين گونه هستند كه ايمانشان ضعيف است و در طول عمرشان دائماً در افت و خيز هستند؛ گاهى مطيعند و گاهى عاصى. مراتب ايمان از همين جا پيدا مىشود؛ بستگى به اين دارد كه انسان چقدر گناه مىكند و آن تعهد عملى به باور قلبى را مىشكند. ما بايد سعى كنيم با استمداد از خداى متعال روز به روز هر چه بيشتر از گناه فاصله بگيريم و به اين طريق درجه ايمان خود را افزايش دهيم. ان شاء الله در جلسه بعد، درباره راههاى افزايش و تقويت ايمان، بحث خواهيم كرد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org