- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس هفتم
در جستجوى هويت انسانى
غفلت، عامل سلب هويت انسانى
در جلسات پيشين اشاره كرديم كه يكى از تفاوت هاى اساسى تزكيه انسان با تزكيه درخت اين است كه تزكيه در انسان امرى اختيارى است به خلاف درخت كه براى تزكيه بايد منتظر باغبانى باشد تا او بيايد و مقدّمات اين كار را براى آن فراهم كند. هم چنين درخت در تزكيه خود كاملاً تسليم شرايطى است كه باغبان و محيط و به طور كلى ديگران براى آن به وجود مىآورند و خود هيچ اختيارى در گزينش اين عوامل و شرايط و تن دادن يا ندادن به آنها را ندارد؛ اما انسان چگونگى سير تزكيه را با اختيار خود رقم مىزند.
از سوى ديگر در فلسفه ثابت شده كه يكى از مبادى صدور فعل اختيارى، شناخت و علم است. فاعل مختار تا نسبت به چيزى تصور و تصديقى نداشته باشد فعلى انجام نمىدهد. از اين رو تزكيه نيز كه يك فعل اختيارى است به آگاهى و شناخت بستگى دارد و اولين گام براى شروع اين فعل اختيارى اين است كه انسان نسبت به مبدأ، منتها و مسير تزكيه آگاهى پيدا كند. تا اين تصور و تصديق ها شكل نگيرد تزكيهاى نيز رخ نخواهد داد. لذا به طور طبيعى اولين شرط براى اينكه انسان حركت تكاملى خودش را در جهت قرب الى اللّه آغاز كند، اين است كه به اين مسأله توجه پيدا كند و از «غفلت» و بى خبرى نسبت به آن بيرون بيايد. مادامى كه انسان پرده غفلت را كنار نزده باشد نه تنها تزكيهاى رخ نخواهد داد، كه اساساً انسان جايگاه خود در جغرافياى هستى را نيز در نخواهد يافت. به همين دليل است كه مىبينيم در برخى از آيات قرآن علت محروميت انسان از سعادت و گرفتار شدنش به شقاوت، همين عامل «غفلت» دانسته شده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ
أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛1 و در حقيقت، بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ايم. [چرا كه]دل هايى دارند كه با آنها [حقايق را]دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوش هايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه ترند.
در اين آيه مىفرمايد، سرانجام بسيارى از جنيان و انسان ها عذاب جهنم خواهد بود. در توجيه و چرايى اين مسأله، سه عامل را برمى شمرد: 1. قلب دارند، ولى از آن براى درك حقايق استفاده نمىكنند؛ 2. چشم دارند، ولى آن را در مسير بصيرت به كار نمىگيرند؛ 3. گوش دارند، ولى شنوايى ندارند. در فرهنگ قرآن كريم، «قلب» و «چشم» و «گوش» به عنوان «ابزارهاى شناخت» انسان مطرح هستند. از اين رو از اين آيه استفاده مىشود آنچه موجب شقاوت انسان مىگردد، يا دست كم يكى از مهم ترين علل و اسباب شقاوت، استفاده درست نكردن از ابزارهاى شناخت و معرفت است. مىفرمايد، كسانى كه از اين ابزارها در جهت رسيدن به حقيقت استفاده نمىكنند، مثل چهارپايان هستند. چرا؟ چون حيوانات هم گوش و چشم و اين قلب صنوبرى را دارند اما با استفاده از آنها به «معرفت انسانى» دست پيدا نمىكنند. اگر انسان از آن ابزارشناختى كه مايه اصلى اختلاف بين او و حيوانات است استفاده نكرد، در حد يك حيوان تنزّل پيدا مىكند. آيه شريفه سپس مىفرمايد، بلكه اينها بدتر از حيوانات هستند. حيوان اگر به شناخت حقيقت نايل نمىآيد دليلش اين است كه ابزارهاى لازم براى چنينشناختى را در اختيار ندارد؛ اما انسان گمراه با وجود آنكه اين ابزارها را دارد عمداً چشم و گوش و فهمش را به روى حقيقت مىبندد.
نكته اصلى در جمله آخر آيه است: اولئك هم الغافلون. اينكه اينها به اين مصيبت دچار مىشوند و تا آن جا سقوط مىكنند كه از حيوان هم فروتر مىنشينند، بدان سبب است كه عمرى را در «غفلت» به سر بردهاند.
غفلت از «خود»
سؤالى كه در اين جا مطرح مىشود اين است كه آيا مراد اين آيه «مطلق غفلت» است يا غفلتى
1. اعراف (7)، 179.
خاص مراد است؟ قطعاً مراد اين نيست كه هر جن و انسى كوچك ترين غفلتى برايش پيش بيايد اين حكم در مورد او صادق است. ما در بسيارى از اوقات از خيلى چيزها غافليم. اصولا اينكه موجود ذى شعور در همه لحظه ها و آناتش حالت توجه داشته باشد و هيچ غفلتى به او دست ندهد، فرضى بسيار نادر است.
هم چنين «غفلت مطلق» هم نمىتواند مراد آيه باشد. «غفلت مطلق» يعنى موجود ذى شعورى كه حالت غفلت در سراسر دوران حياتش ادامه يابد و حتى يك آن و يك لحظه هم توجه پيدا نكند. روشن است كه اين هم فرضى شبيه به محال است؛ مگر اينكه مثلاً انسانى را فرض كنيم كه از همان بدو تولد در حالت كما برود و شصت سال همان طور در همان حالت بماند و بعد هم از دنيا برود!
بنابراين در اين جمله كه «اولئك هم الغافلون»، مراد غفلتى خاص است كه بايد بررسى كنيم و ببينيم غفلت از چه چيزهايى است كه موجب سقوط انسان مىشود.
اگر بخواهيم با صرف نظر از آيات و روايات، و صرفاً با اتكاى به عقل تحليل كنيم كه چه چيز باعث مىشود انسان هم پاى حيوانات و بلكه بدتر از آنها بشود، ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انسانى اش». اگر انسان «خودِ انسانى» خويش را فراموش كند به چنين ورطهاى از سقوط گرفتار مىآيد.
اما اين پاسخ مبهم است. «خود انسانى» چيست؟ در پاسخ مىتوان گفت: ما در بسيارى از چيزها با ساير حيوانات مشتركيم. حيوانات غذا مىخورند، ما هم مىخوريم. حيوانات تشنه و گرسنه مىشوند، ما هم مىشويم. حيوانات خستگى دارند و نياز به استراحت پيدا مىكنند، ما نيز همينگونه هستيم. حيوانات غريزه و نياز جنسى دارند، ما نيز داريم. اين قبيل چيزها را مىتوانيم «خود حيوانى» «خود طبيعى»، «خود مادى» (يا تعبيراتى از اين قبيل) بناميم. قطعاً مراد از توجه پيدا كردن، توجه به اين قبيل امور نيست؛ چون اولا حيوانات هم به اين امور توجه دارند و ثانياً، همه انسان ها، حتى كفار و مشركان نيز در طول زندگى خود از خور و خواب و شهوت و لذت هاى حيوانى و مادى غافل نيستند. بنابراين غفلت از اين امور نيست كه موجب شقاوت انسان مىگردد. بايد چيزهايى را پيدا كنيم كه «انسانيت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانيت تنزل مىدهد و به جرگه حيوانات و بلكه
بدتر از آنها وارد مىكند. اما سؤال اين است كه آن «هويت انسانى» انسان چيست؟ از اين هويت گاهى با تعابيرى مانند: «هويت الهى»، «هويت ملكوتى» (در مقابل هويت ناسوتى) و نظاير آن نيز ياد مىكنند.
فراموشى انسانيت، پى آمد غفلت از خدا
قرآن كريم در اين زمينه سرنخى را به دست داده است؛ مىفرمايد: اَلَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛1 كسانى كه خدا را از ياد بردند، پس خدا خودشان را از ياد ايشان برد! از اين آيه معلوم مىشود آن «خود انسانى» انسان هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از ياد بردن خدا با از ياد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نيز فراموش خواهد كرد. اگر كسى از خدا غافل شد از خود نيز غافل خواهد شد. عقوبت فراموشى خدا اين است كه انسان خود را نيز به ياد نخواهد آورد! اگر خدا را فراموش نمىكرد به اين عقوبت دچار نمىشد. از همين جا مىتوان رابطه و ملازمه ديگرى را نيز كشف كرد و آن اين كه، اگر كسى به خود حقيقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نيز توجه خواهد داشت و خدا را نيز از ياد نخواهد برد.
كِير كگارد2، مؤسس فلسفه «اگزيستانسياليسم» كه يك كشيش مسيحى بود، شبيه همين سخن را دارد. او مىگويد: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانيتش را فراموش كرده است». البته با توجه به اينكه او يك روحانى مسيحى است، به احتمال قوى اين سخن را از تعاليم دينى گرفته است؛ ولى به هرحال اين همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ.
كم نيستند انسان هايى كه تحليلشان از خودشان اين است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مىشوم، نياز به آب و غذا دارم، هيجانات جنسى در من وجود دارد كه از راه هاى به خصوصى ارضا مىشود، نياز به خواب و استراحت و تفريح دارم، آرزو دارم خانه و ماشينى شيك داشته باشم، مىخواهم خوش باشم و لذت ببرم.»
1. حشر (59)، 19.
2. Kierkegaard
اگر كسى چنين تصورى از خودش داشته باشد، حيوانى بيش نيست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سينه خود حمل كند! مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً؛1 مَثَل كسانى كه علم تورات به آنها داده شد اما آن را به كار نبستند، هم چون مَثَل الاغى است كه كتاب هايى را بر پشت خود مىكشد! نهايت تفاوتش اين است كه مثلاً الاغ كت و شلوار ندارد و تميزى و آراستگى و زيبايى ظاهرش مثل اين انسان نيست! آن حيوان هم هر وقت گرسنه مىشود دنبال غذا مىرود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مىكند، اگر تشنه شود آب مىخورد و اگر هيجان جنسى پيدا كند به دنبال جنس مخالفش مىگردد. باز آن حيوان نسبت به بعضى انسان ها يك پله شرف دارد؛ او به دنبال جنس مخالفش مىرود، اما بعضى انسان ها به هنگام هيجان جنسى دنبال هم جنس خود نيز مىروند!
انسانى كه در سرتاسر زندگىاش چيزى غير از خور و خواب و لذت و شهوت و احياناً كشتن و دريدن انسان هاى بى گناه ديده نمىشود، آيا مىتوان گفت چنين انسانى بهتر از سگ است؟! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ؛2 مَثَل او مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام بر آوَرَد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آوَرَد. امير المؤمنين(عليه السلام) هم كه شاگرد قرآن است در مورد اين گونه افراد نظير اين تعبير را دارد: كَالْبَهيمةِ الْمَرْبوطةِ هَمُّها عَلَفُها.3 انسانى كه به مانند حيوان، تمام همّش علف و غذايش باشد چه برترى نسبت به حيوان دارد؟!
نقش توجه به مبدأ و معاد در هويت يابى انسان
كسى كه از وجود خودش تنها همين مظاهر مادى و حيوانى را مىفهمد و در سرتاسر زندگى فقط به همين ها توجه مىكند، همان انسانى است كه از هويت انسانى خويش غافل شده است. تفاوت انسان و حيوان در اين است كه انسان يك بُعد «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحى»4 دارد كه حيوان ندارد. توجه به اين بعد است كه انسان را از حيوانيت به در مىآورد. پرورش اين بعد است كه
1. جمعه (62)، 5.
2. اعراف (7)، 176.
3. بحار الانوار، ج 33، باب 29، روايت 686.
4. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
انسان را «انسان» مىكند. ما اگر بخواهيم حقيقت خودمان را بشناسيم بايد ببينيم اين «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحى» چيست و چه اقتضائاتى دارد.
از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) چنين نقل شده است: رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَيْنَ وَ فى اَيْنَ وَ اِلى اَيْنَ؛ خدا رحمت كند آن كس را كه بداند از كجا است، و در كجا است و به سوى كجا مىرود.1
اگر كسى سه شناخت را تحصيل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسى را بدهد «خود» را شناخته است:
1. از كجا آمده ام؟ مبدأم كجا است؟
2. در حال حاضر در كجا و در چه وضعيتى قرار دارم؟
3. به كجا مىروم و مقصدم كجا است؟
پاسخ اين سه سؤال، در واقع همان سه مطلبى است كه اصول دين را تشكيل مىدهند: توحيد، نبوت و معاد. شناخت اينكه ما كجا بودهايم و اصل و ريشه وجود ما از كجا است، همان بحث «توحيد» و خداشناسى است. شناخت اينكه روى در كجا داريم و به سوى چه مقصدى در حركتيم، همان شناخت «معاد» است. اين مسأله هم كه بين اين مبدأ و مقصد در اين دنيا چه بايد بكنيم تا به سلامت به آن مقصد برسيم، مربوط به بعثت انبيا و «نبوت» است.
از اين رو اين طور نيست كه اين سه اصل به طور تصادفى اصول دين شده باشند، بلكه كاملاً حساب شده است. «دين» براى تأمين «سعادت» انسان آمده است و انسان اگر بخواهد به سعادت واقعى خود دست يابد، بايد پاسخ صحيح اين سه پرسش را براى خود روشن كند.
اگر انسان ارتباط خود با خدا را درك نكند امكان ندارد بتواند خود را بشناسد: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ فراموشى خدا ملازم با فراموشى و گم كردن «خود» است. «انسان» چيزى نيست جز «فعل خدا». «انسان» چيزى نيست جز «تعلّق به خدا». «انسان» چيزى نيست جز «ارتباط با مبدأ افاضه كننده وجودش». اگر خدا را نشناسد، طبيعتاً «فعل خدا»، «تعلق به خدا» و «ربط وجودى به خدا» برايش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ يعنى «خود»ش براى خودش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ چون «خود»ش چيزى غير از اينها نيست. البته توضيح و درك دقيق اين مطالب نياز به بحث هاى عميق فلسفى دارد، ولى در هر حال حقيقت جز اين نيست.
1. ر. ك: اسفار: ج 8، ص 355.
پس از آنكه خدا را شناختيم و دانستيم ما «فعل او» و مخلوق او و هستى يافته از او هستيم، طبيعتاً بلافاصله پرسشى كه مطرح مىشود اين است كه خداوند چرا اين فعل را انجام داده و اين مخلوق را خلق كرده است؟ هدفش از هستى دادن به من و به وجود آوردنم چه بوده است؟ تحقيق براى يافتن پاسخ اين پرسش ما را به بحث معاد مىرساند؛ يعنى به طور منطقى و طبيعى، اين دو سؤال و اين دوبحث به هم گره خوردهاند. سؤال اول اين است كه مبدأ من كجا است؟ پاسخ صحيح اين است كه من فعل خدا و مخلوق اويم. بلافاصله سؤال دوم پيش مىآيد كه چرا خدا اين فعل را انجام داد و مرا خلق كرد؟
دقيقاً به علت همين ارتباط منطقى است كه در قرآن كريم مىبينيم «ايمان بالله و باليوم الاخر»، مبدأ و معاد با هم و در كنار هم ذكر مىشود؛ به اين نمونه ها توجه كنيد:
لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ...؛1 ليكن نيكى اين است كه كسى به خدا و روز بازپسين ايمان آورد.
مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ؛2 كسانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند پس بر ايشان بيمى نيست.
إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ؛3 مساجد خدا را تنها كسانى آباد مىكنند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آوردهاند.
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ؛4 قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد.
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ؛5 قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند دوست بدارند.
1. بقره (2)، 177.
2. مائده (5)، 69.
3. توبه (9)، 18.
4. احزاب (33)، 21.
5. مجادله (58)، 22.
ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ؛1 اين است اندرزى كه به آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد، داده مىشود.
«اللّه» مبدأ ما است و «يوم الاخر» و روز قيامت انتهاى مسير و مقصد ما. قيامت كجا است؟ جايى است كه هم بهشت دارد و هم جهنم؛ هم «لقاءاللّه» و هم صحبتى با ابرار دارد و هم سخط اللّه و هم نشينى با مار و عقرب. باز به طور طبيعى و منطقى پرسشى كه پس از يافتن پاسخ پرسش دوم مطرح مىشود اين است كه چه بايد بكنيم تا به بهشت و لقاءاللّه برسيم و از جهنم و سخط اللّه در امان باشيم؟ بين اين مبدأ و معاد، چه برنامه و دستورالعملى ما را در مسير مستقيم بين مبدأ و معاد نگاه خواهد داشت و از انحراف ما از مسير جلوگيرى خواهد كرد؟ اصولا اين دنيايى كه ما الآن در آن هستيم در كدام نقطه از جغرافياى هستى است و چه مختصاتى دارد؟ آيا تنها، مسير و معبرى براى گذر به سرايى ديگر است يا آن سراى ابدى همين جا است؟
اين پرسش ها است كه ما را به بحث نبوت و بعثت انبيا و نزول اديان آسمانى رهنمون مىشود. انبيا و اوصيا كسانى هستند كه آمدهاند تا ما را در اين مرحله بين مبدأ و معاد راهبرى كنند و راه صحيح را از مسيرهاى انحرافى براى ما مشخص نمايند. «دين» همان برنامه و دستورالعملى است كه خداوند به وسيله انبيا آن را براى انسان فرستاده تا وى را به بهشت رهنمون و از جهنم دور سازد و او را به سلامت به مقصد برساند.
نهج البلاغه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) اولين وصىّ پيامبر آخرالزمان(صلى الله عليه وآله) مشحون از مطالبى است كه سعى دارد حقيقت اين دنيا را به انسان بشناساند و او را آگاه كند كه نسبت به آن، چه رفتارى داشته باشد. بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه مشتمل بر مطالبى در اين زمينه است: «اِنّما الدُّنْيا دارُ مَجاز؛2 دنيا محل عبور است»، «اَلا وَ اِنّ هذِهِ الدُّنْيا... لَيْسَتْ بِدارِكُمْ وَ لا مَنْزِلُكُمُ الَّذى خُلِقْتُمْ لَهُ؛3 آگاه باشيد كه اين دنيا... نه سراى اقامت شما است و نه جايى كه براى آن آفريده شده ايد».
اكنون كه روشن شد شناخت «خود» ملازم با شناخت سه اصل «توحيد»، «نبوت» و «معاد»
1. طلاق (65)، 2.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 194.
3. همان، خطبه 172.
است، نتيجه منطقى اين امر آن است كه «غفلت» از خود نيز ملازم با غفلت از همه يا برخى از اين سه امر است. آن غفلتى كه علت و عامل اتصاف برخى انسان ها به «كالانعام بل هم اضل» مىگردد، غفلت از توحيد و نبوت و معاد است. به همين دليل هم هست كه در آيات ديگر، قرآن انحراف اشقيا و كافران را به يكى از اين سه غفلت ربط داده است:
اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَة مُعْرِضُونَ؛1 براى مردم [وقت] حسابشان نزديك شده است، و آنان در بى خبرى روى گردانند.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ. أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ؛2 و كسانى كه از آيات ما غافلند، آنان جايگاهشان در آتش است.
لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ؛3 واقعاً كه از اين [حال] سخت در غفلت بودى. و[لى] ما پردهات را [از جلوى چشمانت] برداشتيم و ديدهات امروز تيز است.
بنابراين انسان براى آنكه حركت انسانى خود را در قوس صعود قرب الى اللّه شروع كند نياز به آگاهى دارد. آگاهى از چه چيز؟ آگاهى از حقيقت «خود» كه متقوم به سه آگاهى است: آگاهى از خدا، از روز بازپسين، و از راهى ايمن كه به آن مقصد منتهى مىشود.
1. انبياء (21)، 1.
2. يونس (10)، 7ـ8.
3. ق (50)، 22.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org