قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس دوم

نفس و تزكيه آن

مرورى بر مباحث پيشين

بحث ما درباره «تزكيه نفس» است. اين تركيب از دو واژه «تزكيه» و «نفس» تشكيل شده است. از اين رو براى روشن شدن خود اين مفهوم، مى‌بايست مباحثى را پيرامون «تزكيه» و «نفس» داشته باشيم. در جلسه گذشته درباره مفهوم «تزكيه» مطالبى بيان شد و اشاره كرديم كه اين كلمه، واژه‌اى عربى است و يافتن تك واژه‌اى معادل آن در زبان فارسى مشكل است. گفتيم تزكيه دو بُعد اثباتى و سلبى دارد. بُعد اثباتى تزكيه اين است كه زمينه هاى لازم براى رشد و نمو موجودى كه اين قابليت را دارد، فراهم گردد. در بعد سلبى نيز موانع بيرونى و درونى اين رشد از سر راه برداشته مى‌شود؛ مثلاً براى رشد بهتر درخت، برخى از شاخه هاى آن را قطع مى‌كنند. هم چنين گفتيم كه «تزكيه» يكى از مفاهيم مورد توجه قرآن است و از جمله اهداف و وظايف اساسى پيامبران دانسته شده است: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ.1

هم چنين اشاره شد كه در قرآن، تزكيه گاهى به خداى متعال، گاهى به پيامبران و گاه نيز به خود انسان نسبت داده شده است. نسبت يك فعل (تزكيه) به سه فاعل (خدا، پيامبر و انسان) با توجه به «توحيد افعالى» و «رابطه طولى» اسباب و علل با اراده خداوند قابل تبيين است. انتساب تزكيه به خداوند از آن جهت است كه سلسله جنبان همه اسباب و مسبّبات و علت و معلول ها او است. اصل هستى و مايه وجود از او است و هركس و هرچيز هرچه دارد و به هر جا برسد به يُمن فضل و رحمت او است. هم چنين انتساب تزكيه به پيامبران از آن جهت است كه


1. جمعه (62)، 2.

آنان زمينه هاى لازم را براى تزكيه مردم و جامعه فراهم كرده‌اند. انتساب آن به خود انسان نيز بدان جهت است كه انسان فاعل مختار است و تزكيه در نهايت بايد با اراده و اختيار خود انسان انجام پذيرد.

به علاوه، در بحث قبلى به دو تفاوت اساسى بين تزكيه انسان با تزكيه درخت اشاره كرديم: يكى ارادى و اختيارى بودن تزكيه در انسان؛ و ديگرى، امكان «خودپرورى» و «خودتزكيه» كردن براى انسان.

نفس و انواع آن (امّاره، لوّامه، مطمئنّه)

پس از اين توضيحات اجمالى پيرامون تزكيه، اكنون نوبت آن است كه پيرامون مفهوم «نفس» نيز مباحثى را داشته باشيم. در مورد نفس، يك سؤال اين است كه آيا «نفس» با «عقل» تفاوت دارد؟ آيا در ما دو وجود مستقل، يكى به نام «نفس» و ديگرى به نام «عقل» وجود دارد؟ جنگ بين «نفس» و «عقل» به چه معنا است؟

پرسش دوم درباره نفس، مربوط به تعدد خود نفس است؟ آيا ما يك نفس داريم يا چند نفس؟ «نفس امّاره به سوء» يعنى چه؟ «نفس لوّامه» چيست؟ «نفس مطمئنّه» كدام است؟ آيا اينها سه وجود مستقل و هر سه نيز غير از «عقل» هستند؟ آيا در درون ما چهار موجود جدا (سه نفس و يك عقل) وجود دارد؟ جنگ «عقل» با كدام يك از اين سه «نفس» است؟

سؤال ديگر اين است كه اصولا خود «نفس» چيست؟ آيا «نفس» غير از «خود» است؟ آيا «ما» وجودى داريم و «نفس»مان وجودى ديگر؟ آيا ما يك «خودِ» الهى داريم و يك «خودِ» شيطانى؟ «خودِ» الهى با «خودِ» طبيعى چه تفاوتى دارد؟

اينها و برخى مباحث ديگر در همين زمينه، مسايلى هستند كه در اين جلسه قصد پرداختن به آنها را داريم.

كلمه «نفس» نيز مانند «تزكيه» واژه‌اى عربى است كه معادل آن در فارسى، «خود» و گاهى «من» به كار مى‌رود. اين واژه در قرآن به صورت هاى مختلفى استعمال شده است. بدون شك، چيزى كه به آن «نفس» گفته مى‌شود همان «هويت» انسان است و چيزى جداى از آن نيست. ما چند موجود نيستيم، بلكه «يك» انسان هستيم و «يك هويت» بيشتر نداريم. آنچه كه

هست «ابعاد مختلف» همين «يك» نفس و خود واحد است. «يك» نفس است كه داراى قوا، اميال و گرايش ها، و نيازهاى متعدد و مختلف است. نفس انسان قوه‌اى دارد به نام «عقل» كه ادراكات انسان و تشخيص خوب و بد به آن مربوط مى‌شود. همين نفس خواسته ها و گرايش هايى نيز دارد. اينها «دو بُعد» از «هويت» و «منِ واحد» هر انسانى هستند.

بُعد «خواسته ها و گرايش ها»ى انسان همان طور كه از نامش نيز پيدا است، فقط خواستن و ميل داشتن است و حد و مرز «نمى شناسد»؛ امّا «شناخت» و «ادراك» مربوط به بعد ديگر وجود انسان، يعنى «عقل» است. بنابراين «تعارض عقل و نفس» چيزى جز رويارويى «دو بعد» از «هويت واحد» انسان نيست.

مسأله در مورد «نفس امّاره به سوء»، «نفس لوّامه» و «نفس مطمئنّه» نيز از همين قبيل است. ما بيش از «يك نفس» نداريم. آنچه تغيير مى‌كند، زاويه ديد و لحاظى است كه براى نفس در نظر مى‌گيريم؛ حالات مختلف همين نفس واحد است. توضيح اين كه: نفس انسان فطرتاً طالب كمال است و گرايش به كمال دارد. انسان از همان كودكى در صدد است تا توانايى ها و امكانات خود را فزونى بخشيده، آنها را رشد و گسترش دهد؛ مثلاً انسان سعى مى‌كند با سؤال كردن، جهل هاى خود را برطرف و به كمال «علم» تبديل نمايد.

اما كمال انسان از هر راهى پيدا نمى‌شود، بلكه مسير مشخصى دارد كه اگر انسان از آن مسير تخلف و تخطّى كند به كمال نمى‌رسد. اين جا است كه انسان اگر در طىّ مسير تكامل اشتباه كرد و به اشتباه خود نيز واقف شد، پشيمان مى‌گردد. افسوس مى‌خورد و خود را ملامت مى‌كند كه چرا چنين كرده است. اين ملامت گرى، وصف و حالت جديدى است كه براى نفس انسان حاصل مى‌شود، نه آن‌كه نفس ديگرى غير از آن نفسى كه طالب كمال بود در او پيدا شود. نفس لوّامه كه در قرآن كريم آمده است،1 چيزى بيش از اين نيست. اين حالت تحت تأثير قوّه درّاكه انسان، يعنى عقل، به وجود مى‌آيد؛ يعنى وقتى انسان به مدد عقل خويش مى‌فهمد كه در پيمودن مسير كمال دچار خطا و انحراف شده، حالت پشيمانى و افسوس بر فرصت از دست رفته برايش پيش مى‌آيد.

حال اگر انسان به تشخيص عقل خود وقعى ننهد و على رغم تشخيص و تحذير عقل، بر


1. قيامه (75)، 2.

خطاى خود اصرار ورزد، اين جا است كه گفته مى‌شود، نفسْ «امّاره به سوء» شده است. معناى «نفس امّاره» چيزى غير از اين نيست كه انسان خواسته هايى دارد كه اگر تعديل و كنترل نشود به طغيان و فساد مى‌انجامد. اصل آن خواسته ممكن است چيز بدى نباشد، اما اگر جلوى آن باز گذاشته شود و هيچ كنترلى بر آن اعمال نگردد موجب تباهى انسان مى‌شود.

براى مثال، ميل به غذا خوردن به خودى خود چيز بدى نيست، اما اگر كنترل نشود سر از افراط و طغيان در مى‌آورد. نبايد انسان هرچه را مى‌خواهد به عنوان غذا مصرف كند بدون اينكه بينديشد كه از كجا آمده، متعلَّق به كيست و از چه راهى حاصل شده است. اگر چنين شد، مى‌گوييم نفس، امّاره به سوء شده است. همه افعال انسان همين طور است. غذا خوردن، آميزش كردن، سخن گفتن، تفريح كردن و... وقتى از مرز معقول خود تجاوز كند، با خواسته هاى الهى و معنوى و كمال نهايى انسان تضاد پيدا مى‌كند.

بنابراين صِرف اين‌كه نفس دعوت به غذا خوردن، تفريح كردن، ارضاى غريزه جنسى و... مى‌كند، نشانه امّاره به سوء بودن آن نيست. نفس آن گاه امّاره به سوء مى‌شود كه حد و مرز را رعايت نكند. تعيين حد و مرز نيز با تشخيص و حكم عقل و شرع انجام مى‌شود.

اين كه انسان گاهى بر خلاف حكم و تشخيص عقل خود رفتار مى‌كند نشانه آن است كه «اراده» و «اختيار» دارد. دست خلقت، هم عقل را در وجود انسان نهاده و هم اراده و اختيار را؛ يعنى پس از آن‌كه مى‌داند و مى‌فهمد خوب و بد كدام است، انتخاب هر يك از آن دو، بسته به اراده و اختيار خود او است. صرف تشخيص خوب، انسان را مجبور به اقدام نمى‌كند، چنان كه صرف تشخيص بد او را به دورى و اجتناب وا نمى‌دارد.

بنابراين كمال انسان در گرو آن است كه خواهش ها و ميلهاى آن تحت رهبرى و راهنمايى نور عقل در آيد. اگر انسان پيوسته تشخيص عقل خود را ناديده بينگارد و على رغم راهبرى و راهنمايى عقل، به كج روى ادامه دهد، همان طور كه گفتيم، به «امّاره به سوء» موصوف مى‌شود. اما اگر بتواند حالت توجه به تشخيص عقل و تمكين در برابر آن و مهار خواسته نفس را در خود تقويت كند، آن گاه مى‌تواند به كمال مطلوب خود، كه همان قرب به خداى متعال است، دست پيدا كند. اگر اين حالت در اثر تكرار و استمرار در انسان به صورت «ملكه» در آيد و ثبات پيدا كند، آن گاه نفس به اطمينان و آرامش مى‌رسد و انسان بدون هيچ اضطرابى، با قلبى

مطمئن آماده سفر آخرت مى‌گردد. اين همان «نفس مطمئنّه» است كه خطاب به او گفته مى‌شود: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً؛1‌اى نفس مطمئنّه، خشنود و خدا پسند به سوى پروردگارت بازگرد.

بنابراين، نفس مطمئنّه چيزى غير از همان من و روح انسانى نيست كه اين مراتب را گذرانده، خطرها را پشت سر گذارده و با رسيدن به درجات عالى تكامل، ملكات فاضله در آن راسخ گرديده و حالت ثبات و اطمينان پيدا كرده است. صاحب نفس مطمئنه كسى است كه پيوسته ملازم و تابع عقل خويش است؛ از اين رو عقل و نفس او با يكديگر جنگ و تضادى ندارند. جنگ نفس و عقل مربوط به نفوسى است كه هنوز در ابتداى راه تكامل هستند. نفس تكامل يافته كه عقل بر آن حكومت دارد و در همه رفتارها و اعمال خود به دستورها و راهنمايى هاى وحى نظر دارد، تعارضى بين عقل و نفس خويش نمى‌يابد.

نفس طبيعى (حيوانى) و نفس قدسى (الهى)

مطلب ديگرى كه گاهى در مورد نفس عنوان مى‌شود اين است كه مى‌گويند، دو نوع نفس وجود دارد: نفس طبيعى و حيوانى، و نفس قدسى و الهى. نفس طبيعى و حيوانىِ انسان گرايش به ماديات، گناه و چيزهاى پست و منفى دارد. خودخواهى، خودپرستى، حسادت و... از اوصاف همين نفس است. در مقابل، نفس قدسى و الهى همان است كه گرايش هاى متعالى، نظير ميل تقرب به خدا، حس نوع دوستى، ايثار و فداكارى و... به آن نسبت داده مى‌شود. اين نفس همان روح پاك الهى است كه در كالبد انسان دميده شده است؛ آن جا كه فرمود: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي.2 اين دو نفس پيوسته در درون انسان در تضاد و ستيزند.

با توجه به بحثى كه انجام داديم وضع اين سخن نيز روشن مى‌شود. استعمال نفس در «نفس حيوانى» و «نفس الهى» ضرورتاً به اين معنا نيست كه ما در وجود خود دو نفس داريم كه مدام با يكديگر در ستيزند و هركدام گاهى بر ديگرى غلبه مى‌يابد. همان طور كه گفتيم، ما يك موجود بيشتر نيستيم و يك روح، يك نفس و يك «من» بيشتر نداريم. دو يا سه يا چند «من» در


1. فجر (89)، 27ـ28.

2. حجر (15)، 29.

ما وجود ندارد. آنچه كه هست اين است كه اين «من واحد» تمايلات، گرايش ها، ابعاد و نيازهاى مختلفى دارد. از آن جا كه انسان مركّب از جسم و روح است، اين تمايلات و نيازها نيز برخى مربوط به جسم و برخى مربوط به روح هستند. آن گاه خود اين نيازها گاه با هم تزاحم پيدا مى‌كنند. گاه دو نياز جسمانى، گاه دو نياز معنوى و روحانى، و گاه يك نياز جسمى با يك نياز روحى در تعارض قرار مى‌گيرند. انسانى را فرض كنيد كه هم گرسنه است و غذا مى‌خواهد، و هم پولى براى تهيه غذا ندارد، در عين حال مى‌خواهد شخصيتش هم محفوظ بماند و پيش كسى دست نياز دراز نكند. اگر بخواهد شكمش را سير كند، چون پول ندارد مجبور است اظهار حاجت كند و شخصيت خود را بشكند. اگر بخواهد شخصيتش را حفظ كند، بايد گرسنگى و بى غذايى را متحمل شود. اين تعارضِ ميان يك نياز جسمى و يك خواسته روحى است.

اما اين تعارض ها دالّ بر وجود دو «من» و دو «روحِ» حيوانى و الهى در انسان نيست؛ بلكه يك «من» و يك «روح» است كه دو نوع گرايش، خواسته و نياز دارد. اين خواسته ها و نيازها نيز به خودى خود و در بسيارى از شرايط با يكديگر تضاد و تزاحمى ندارند؛ گرچه گاهى نيز در عمل با يكديگر اصطكاك پيدا مى‌كنند.

بحثى استطرادى

چون بحث «نفس» مطرح است، بى مناسبت نيست كه يكى از آياتى را كه اين واژه در آن آمده و محل برخى بحث ها است، بررسى كنيم. در قرآن كريم در آيات متعددى اشاره شده كه انسان از «نفس واحده» آفريده شده است. از باب نمونه، در سوره اعراف مى‌فرمايد: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة؛1 او است آن كس كه شما را از نفس واحدى آفريد. آيا نفس در اين آيه به چه معنا است؟ مراد از نفس در اين آيه شريفه، نفس امّاره يا نفس لوّامه و... نيست؛ مراد در اين جا «شخصِ» انسانى است. اين آيه در صدد افاده اين مطلب است كه منشأ آفرينش انسان ها «يك شخص» و «يك بشر» بوده است؛ نه دو يا سه يا چند شخص.

وصف «واحده» كه در اين آيه آمده، از نظر ادبيات عرب، صيغه مؤنث است. از همين رو


1. اعراف (7)، 189.

برخى تصور كرده‌اند اين آيه دلالت دارد بر اين‌كه اولين موجود انسانى كه خلق شده مؤنث بوده، كه همان حضرت حوّا، مادر ما انسان ها است. براى تأييد اين نظر خود به ادامه آيه نيز استشهاد كرده‌اند كه مى‌فرمايد: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها؛1 و جفت وى را از آن [نفس واحده] پديد آورد. يا در جاى ديگر مى‌فرمايد: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛2 و جفت وى را از آن [نفس واحده]آفريد. مى‌گويند، «زوج» به مرد گفته مى‌شود. بنابراين، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها، يعنى از حضرت حوّا، حضرت آدم را آفريد. بلى، اگر فرموده بود: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَتها، معنا اين مى‌شد كه از حضرت آدم حضرت حوّا را آفريد؛ چون «زوجه» به زن اطلاق مى‌شود.

در بررسى و نقد اين سخن بايد بگوييم كه اين امر ناشى از عدم آشنايى كافى با زبان عربى است. اولا در عربى، هم به مذكر (مرد) و هم به مؤنث (زن) «زوج» اطلاق مى‌شود و اختصاصى به مرد ندارد. ثانياً اين‌كه فرموده «نفس واحده» و كلمه «واحده» را به صيغه مؤنث آورده از آن رو است كه كلمه «نفس» مؤنث مجازى است و در ادبيات عرب بين وصف و موصوف از جهت مذكر و مؤنث بودن بايد مطابقت وجود داشته باشد. پس نه صفت «واحده» و نه تعبير «زوجها» در اين آيات دلالتى ندارد بر اين‌كه اولين مخلوق انسانى، زن بوده است.

از ديگر موارد استعمال كلمه «نفس» در قرآن، اين آيه است كه مى‌فرمايد: كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ؛3 هركسى در گرو دست آورد خويش است. در اين آيه نيز «نفس» به معناى «شخص» است. مى‌فرمايد، هر شخصى در گرو عمل خويش است.

گاهى نيز «نفس» در قرآن به معنى «روح» به كار رفته است؛ نظير اين آيه كه مى‌فرمايد: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ؛4 جان هاتان را خارج كنيد. يا اين آيه كه مى‌فرمايد: اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها؛5 خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‌ستاند. منظور از «نفس» در اين آيات، مجموع روح و بدن نيست، بلكه روح به تنهايى مراد است.

در هر حال، «نفس» كاربردهاى متفاوتى دارد و در هر مورد بايد دقت كرد به كدام معنى به كار رفته است.


1. همان.

2. نساء (4)، 1.

3. مدثر (74)، 38.

4. انعام (6)، 93.

5. زمر (39)، 42.

خلاصه بحث «نفس» اين شد كه اين كلمه، شبيه مشترك هاى لفظى است؛ گرچه اصل معناى لغوى آن يكى بيشتر نيست، اما مصاديق مختلفى دارد. گاهى مصداق آن بدن است، گاهى روح و گاهى مجموع روح و بدن. هم چنان كه يك مصداق آن، نفس امّاره، يك مصداق آن، نفس لوّامه و مصداق ديگر آن، نفس مطمئنّه است. منظور از «نفس امّاره»، حالتى است كه انسان تمايلات خود را بى هيچ مهار و كنترلى رها كرده است. «نفس لوّامه» به حالتى از نفس اطلاق مى‌شود كه در اثر توجه به انحراف و گناه و اشتباهى كه كرده، پشيمان مى‌گردد و به ملامت خود مى‌پردازد. در نهايت نيز نفسى كه به كمال رسيده و ملكات فاضله در آن ثابت گرديده، «نفس مطمئنّه» ناميده مى‌شود.

منظور از دشمنى نفس و عقل نيز تضادى است كه بين تشخيص عقل و گرايش هاى كنترل نشده و كاملاً رها گرديده انسان وجود دارد. تمايلات انسان حد و مرز نمى‌شناسد و فقط به دنبال اين است كه هرچه بيشتر و سريع‌تر اشباع و ارضا شود؛ اما اقتضاى تشخيص و راهنمايى عقل، رعايت برخى محدوديت ها و نگاه داشتن جانب احتياط و سرعت نگرفتن است. اين جا است كه مى‌گوييم عقل و نفس با هم مى‌ستيزند؛ و اين است معناى دشمنى عقل و نفس؛ نه آن‌كه ما در درون خود دو موجود مستقل داشته باشيم كه به روى هم شمشير مى‌كشند و با هم در مى‌افتند.

مراد از تزكيه نفس

اكنون پس از تبيين مفهوم «تزكيه» و مفهوم «نفس»، معناى «تزكيه نفس» روشن مى‌گردد. تزكيه نفس يعنى مراقب آفت هاى نفس بودن. نفس به مانند نهالى است كه باغبان آن را مى‌كارد. او وقتى نهالى را غرس كرد، شب و روز از آن مراقبت مى‌كند. مواظب است كرم ها، حشرات و ساير آفت ها اين نهال را فاسد نكنند و از بين نبرند. نفس نيز همين‌گونه است. انسان بايد از نفس خويش آفت زدايى كند. علماى اخلاق به اين كار «تخليه» مى‌گويند؛ يعنى انسان بايد خود را از آفات تخليه كند و آنها را از صفحه ضمير و نفس خود بيرون بريزد. و همان طور كه آن نهال بايد سر از خاك برآورد و از دامن خاك سر به آسمان بكشد، نفس انسان نيز زادگاهش زمين است اما جايگاهش ملكوت آسمان ها است كه بايد به سوى آن اوج بگيرد. براى اين‌كه نفس، توان چنين پروازى را داشته باشد، بايد مراقب بود كه آفت ها و سموم آن را به ضعف و نابودى

نكشانند. بايد با آنها مبارزه كرد و ريشه آنها را در نفس خشكاند. اين يك مرحله از كار تزكيه است. مرحله‌اى كه گفتيم علماى اخلاق از آن به «تخليه» تعبير مى‌كنند.

در مرحله بعد و پس از تخليه، انسان بايد مراقب باشد آن چه را كه براى سلامت نفس و رشد آن مفيد است جذب كند. در اين مرحله است كه بايد نيرو و انرژى لازم را براى پرواز نفس تحصيل نمايد.

البته نبايد فراموش كنيم كه مركب روح، جسم است. روح تا در اين دنيا است، بايد با كمك اين جسم به سوى مقصد حركت كند. از اين رو، از باب مقدمه، بحث آفت زدايى و هم چنين جذب نيرو و انرژى در مورد جسم هم مطرح است. بايد مراقب جسم هم بود تا بيمار نشود و سالم بماند. مركب بيمار و بى حال نمى‌تواند راكب را به مقصد برساند. در اين جا روح راكب است و جسم مركب. براى به مقصد رسيدن راكب بايد مراقب بهداشت و تأمين سلامت و غذا و انرژى جسم هم باشيم. گرچه اين بدن در نهايت پوسيده مى‌شود و از بين مى‌رود، اما همان طور كه گفتيم، تا در اين دنيا هستيم وسيله رسيدن ما به مقصد است. آرى، آن گاه كه به مقصد رسيديم، مى‌توانيم آن را از تن بيرون آورده و رها كنيم، امّا تا قبل از آن مرحله، چاره‌اى جز همراهى و استفاده از آن نداريم. اگر سوار بر ماشين به سوى مقصدى حركت مى‌كنيد، بايد مراقب سلامت ماشين هم باشيد، و گرنه از رفتن باز خواهيد ماند. اگر نياز به تعمير پيدا كرد بايد آن را تعمير كنيد. اگر بنزين مى‌خواهد بايد در باك آن بنزين بريزيد. اگر چرخ آن پنچر شده، بايد آن را تعويض كنيد. اگر اين كارها را انجام ندهيد خود نيز نمى‌توانيد به مقصد برسيد.

اما آفت نفس چيست و غذا و انرژى لازم براى حركت آن كدام است؟

«عامل» و «مانع» رشد نفس

در يك كلمه بايد گفت: آفت نفس «گناه» و مايه حيات و رشد و تغذيه آن «ياد خدا» و توجه به معنويات است. قرآن مى‌فرمايد خدا و پيامبر شما را به چيزى مى‌خوانند كه حيات شما در آن است: اِسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ؛1 اجابت كنيد خدا و رسول را آن هنگام كه شما را به چيزى مى‌خوانند كه شما را زنده مى‌گرداند. انذار پيامبر براى كسى مفيد است كه قلب


1. انفال (8)، 24.

و دلش حيات داشته باشد؛ چرا كه فرمود: لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا؛1 تا بيم دهد آن‌كه را زنده است. و در آيه ديگر فرمود: إِنَّما تُنْذِرُ مَنْ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ؛2 تو فقط كسى را بيم مى‌دهى كه در نهان از خدا خوف دارد. اين آيه در واقع تفسير «حيّاً» در آيه قبل است. در آن آيه فرمود، انذار براى كسى است كه زنده باشد؛ نه زنده جسم، كه زنده روح و جان. در اين آيه انذار را مختص كسانى مى‌داند كه خشيت الهى در دل و جان دارند؛ يعنى آنچه جان و دل را حيات مى‌بخشد، خشيت الهى و ياد خدا در نهان و آشكار است. دل بى خشيت دل مرده است و حيات ندارد و داروى انذار پيامبر در آن اثرى نمى‌كند.

تزكيه نفس كه موجب حيات نفس و صفاى باطن مى‌گردد به اندازه‌اى اهميت دارد كه خداوند قبل از بيان آن، يازده قسم ياد مى‌كند. در هيچ كجاى قرآن نداريم كه براى بيان مطلبى يازده قسم خورده باشد. تنها در همين يك مورد است كه يازده قسم مى‌خورد؛ و اين نشان از اهميت بالاى اين مسأله دارد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها. وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها. وَ السَّماءِ وَ ما بَناها. وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها. وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛3 قسم به خورشيد و روشنى آن؛ و قسم به ماه آن گاه كه به دنبال آن آيد؛ و قسم به روز آن گاه كه زمين را روشن سازد؛ و قسم به شب وقتى كه عالم را در پرده سياهى كشد؛ و قسم به آسمان و آن‌كه آن را بنا كرد؛ و قسم به زمين و آن‌كه آن را گستراند؛ و قسم به نفس و آن‌كه آن را نيكو ساخت؛ پس خير و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه]هر كس آن [نفس]را پاكيزه ساخت قطعاً رستگار شد.

قرآن مى‌فرمايد:‌اى انسان! اگر طالب رستگارى و نجاتى، بدان كه كه راه آن «تزكيه نفس» است. تزكيه نفس به چه حاصل مى‌شود؟ به اين‌كه آفت ها را از آن جدا كنى، وسايل تغذيه‌اش را فراهم‌سازى و با تمرين و تكرار، آن را قوى و توانا نمايى. تمرين نفس چيست؟ ذكر خدا؛ كه فرمود: اُذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ عَشِيّاً؛4 خدا را ياد كنيد، يادى بسيار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.


1. يس (36)، 70.

2. همان، 11.

3. شمس (91)، 1ـ9.

4. احزاب (33)، 41ـ42.

چرا در يك شبانه روز به يك نماز بسنده نكرد و فرمود پنج نماز بخوانيد؟ چون مى‌خواست ذكر خدا تمرين و تكرار شود؛ و نماز ذكر خدا است؛ كه فرمود: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛1 نماز را براى ياد من به پادار. يك نماز را هم به گونه‌اى تشريع كرد كه طىّ همان يك نماز چندين بار بگويد: اللّه اكبر. يكى از اسرار تمامى اين دستورات، همان تمرين و تكرار است كه براى تزكيه نفس، امرى لازم و ضرورى است.

اين قاعده‌اى كلى است كه هركس در هر كار و زمينه‌اى بخواهد به جايى برسد و مهارت و مقامى كسب كند، بايد تمرين و تكرار داشته باشد. اگر كسى بخواهد در يك رشته ورزشى قهرمان شود، بايد به تمرين هاى سخت و فشرده بپردازد. هر قدر آرزوى مقامى بالاتر را داشته باشد به همان ميزان بايد بر تلاش و تمرين خود بيفزايد. تزكيه نفس و نيل به كمالات انسانى نيز از اين قاعده كلى مستثنا نيست. هرچه كسى نفسى پاك تر، روحى با طراوت‌تر و قلبى مصفاتر خواسته باشد، بايد بيشتر ذكر و ياد خدا را در دلش زنده نگاه دارد و سر تسليم و بندگى بر درگاه ذات اقدس احديت بسايد. تمرين هم بايد تمرين قلب و دل باشد، نه عبادت خشك و بى روح ظاهرى. اللّه اكبرى كه فقط سخنى است بر لب، و قلب در آن حال در جاى ديگر سير مى‌كند، چندان ـ و شايد هم هيچ ـ اثرى ندارد. صحبت از تزكيه «نفس» است، نه تزكيه تكه گوشتى به نام «زبان»! خم و راست شدنى كه هيچ نشانى از حضور قلب در آن نيست چه اثرى در تزكيه نفس و قلب مى‌تواند داشته باشد؟!

بنابراين جان آدمى به تزكيه زنده مى‌گردد؛ و تزكيه نيز با ياد خدا و دورى از گناه حاصل مى‌شود؛ و آن نيز نياز به تمرين و تكرار دارد؛ و مسير خاص تزكيه نفس و تكامل روح انسانى را خداى متعال به فضل خودش از طريق انبيا در اختيار ما قرار داده است. اميد كه توفيق شناخت اين راه و سلوك آن را نيز به همه ما عنايت فرمايد. ان شاء اللّه.


1. طه (20)، 14.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org