قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس بيست و يكم

تحليل رابطه ايمان و عمل

مرورى بر مطالب پيشين

پيش از اين بيان كرديم كه بر حسب آنچه از آيات شريفه قرآن و هم چنين روايات استفاده مى‌شود، تنها راه سعادت انسان، ايمان به خدا و انجام اعمال صالح است. هم چنين گفتيم ايمان داراى مراتب متعددى است و شدت و ضعف دارد. شدت و ضعف ايمان در عملْ ظاهر مى‌شود. كسانى كه تقيّدشان به انجام وظايف شرعى و اعمال صالح بيشتر باشد، اين امر نشانه قوى‌تر بودن ايمان آنها است. هم چنين در مقام اجتناب از گناهان، هر چقدر فرد پرهيز و نگرانى‌اش از گناه بيشتر باشد، به طورى كه حتى از امور مشتبه و مشكوك و نيز مكروهات اجتناب كند، نشانه قوى‌تر بودن ايمان او است.

اشاره كرديم كه سير تكاملى انسان و آنچه انسان را انسان حقيقى مى‌كند و سپس در مراتب انسانيت بالا مى‌برد چيزى جز «ايمان» نيست. از اين رو هر چقدر ايمان انسان كامل‌تر باشد، از كمالات انسانى بيشترى برخوردار خواهد بود، و هر چه ايمان ضعيف‌تر باشد كمالات انسانى فرد نيز كمتر خواهد بود. از سوى ديگر نيز آنچه كه موجب سقوط انسان مى‌شود و او را در اين مسير تنزّل مى‌دهد، «كفر» و «الحاد» است. «كفر» نيز به مانند ايمان داراى مراتبى است و آثار آن نيز مانند ايمان در عملْ ظاهر مى‌شود. هر چقدر گردن فرازى و عصيان فرد در مقابل خداى متعال بيشتر باشد نشانه كفر شديدتر است. برخى از افراد در پست ترين مراتب كفر و شقاوت هستند؛ جايى كه به تعبير قرآن «فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»1 است؛ يعنى پايين ترين چاه هاى جهنم. هرچه از اين پايين ترين مرتبه فاصله بگيريم، كفر كمتر مى‌شود، تا مى‌رسد به مرز بين ايمان و كفر؛ يعنى جايى كه فرد اگر يك گام به اين طرف بردارد «مؤمن» است و اگر يك قدم


1. نساء (4)، 145.

به آن طرف بردارد «كافر» محسوب مى‌گردد. اين جا، به اصطلاح، نقطه صفر است و به محدوده كفر يا ايمان وارد شدن بستگى به اين دارد كه فرد از اين نقطه، اولين قدم را به كدام سو بردارد. تلاش همه انبيا و اوليا نيز اين بوده كه غير از آن‌كه خودشان مراتب كامل ترى از ايمان را كسب مى‌كنند، ديگران را هم وادار كنند در اين مسير به پيش بروند. همه كسانى كه راه انبيا را انتخاب كرده‌اند هدفشان همين است كه هر چه بيشتر ايمانشان را قوى كنند؛ يعنى كمالات انسانى شان را افزايش دهند؛ كه آن نيز به نوبه خود با نزديكى هر چه بيشتر به خداوند ملازم است.

پرسشى كه مطرح كرديم اين بود كه، چگونه مى‌توان ايمان را تقويت كرد؟ اكتفا كردن به مراتب پايين و پايين ترين مرتبه ايمانْ اين خطر را دارد كه انسان پيوسته در معرض افتادن در دامان كفر واقع مى‌شود؛ چرا كه به مرز ايمان و كفر بسيار نزديك است و با كوچك ترين خطا و لغزشى به پرت گاه كفر سقوط خواهد كرد. از آن سو، در مراتب كامل ايمان، عكس اين حالت است. اگر همه عالم با تمام قوايشان بر كسى كه ايمان كامل دارد هجوم بياورند سر سوزنى در او تأثير نمى‌كند. عالى ترين مرتبه ايمان آن است كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى‌فرمايد: لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يقيناً؛1 اگر تمام پرده ها كنار رود ذره‌اى بر يقين من افزوده نخواهد شد. البته كسانى كه در چنين مرتبه‌اى و حتى مراتب پايين‌تر و نزديك به آن باشند بسيار بسيار كم هستند. اگر راهى را كه انبيا نشان داده‌اند در پيش بگيريم مسير حركتمان به سوى اين قله خواهد بود. امّا اين‌كه تا چه حد به اين قله نزديك شويم، امرى است كه بستگى به اراده و همت خودمان و ميزان توفيق الهى دارد.

ايمان و تقويت آن، در گرو دو عامل

اما پرسش اساسى در اين ميان اين است كه براى پيمودن اين مسير و نزديك شدن هر چه بيشتر به آن قله چه بايد كرد؟ حاصل بحث هايى كه پيش از اين داشتيم اين شد كه ايمان، برآيندِ مجموع دو عامل است: يكى شناخت و علم، و ديگرى اراده ترقى و تكامل و تقرب به سوى خدا. از اين رو تقويت ايمان و بالا رفتن در مراتب و درجات آن، بسته به تقويت اين دو عامل است. ما بايد سعى كنيم معرفت و شناخت خود را نسبت به خداى متعال و صفات و افعال او


1. بحار الانوار، ج 69، باب 33، روايت 22.

بيشتر كنيم تا ايمانمان افزوده شود. هم چنين هر چه شناختمان نسبت به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) بيشتر شود ايمانمان بيشتر خواهد شد. گاهى تجربه كرده‌ايم كه اگر كرامتى از يكى از اولياى خدا ببينيم يا آن را از طريقى موثق و يقين آور بشنويم، مى‌بينيم گويا نورانيتمان بيشتر مى‌شود و گرايشمان به انجام كارهاى خير و پيمودن مسير كمال بيشتر مى‌شود. اين همان ازدياد ايمان در اثر افزايش شناخت است. هر چه شناخت اجمالى ما درباره اين مسايل به شناخت تفصيلى تبديل شود، متعلَّق ايمان براى ما شفاف‌تر و واضح‌تر مى‌گردد و راحت‌تر مى‌توانيم آن را بپذيريم.

عامل دوم براى تقويت ايمان، تقويت اراده نسبت به انجام اعمال صالح و كارهاى خير است. اراده، تنها با معرفت و شناخت حاصل نمى‌شود، بلكه نياز به تمرين و ممارست دارد؛ چيزى كه عرب به آن «رياضت» مى‌گويد. رياضت شرعى كشيدن نيز از همين جا است؛ يعنى انسان براى تقويت جنبه هاى معنوى در خويش، به يك سرى تمرين ها روى بياورد. يكى از فلسفه هاى اين‌كه هر روز و در هر روز پنج نوبت به ما دستور داده شده عبادت كنيم، همين است كه اين كار نوعى تمرين است و موجب تقويت اراده ما مى‌شود. هم چنين هر سال به ما دستور داده شده كه يك ماه (ماه رمضان) را روزه بگيريم؛ يكى از آثار مهم روزه، تقويت اراده است. ساير عبادات و دستورات شرعى نيز كه وارد شده و به طور كلى تمامى اعمال خير، تمرين هايى براى تقويت اراده حركت به سوى كمال و تقرب الى الله است. اراده تقرب به خدا، در واقع نوعى حركت درونى است. اين اراده امرى اختيارى است و موجب به پيش رفتن روح انسان به سوى مقصد مى‌شود؛ زيرا تغييرى تدريجى در باطن انسان پديد مى‌آيد و «تغيير تدريجى» همان «حركت» است. وقتى انسان تصميم گرفت كه دل و قلبش را متوجه خدا كند، به تدريج تغييرى در روح و باطن او پديد خواهد آمد: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً؛1 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است. اين توجه كردن، يعنى اين‌كه اراده كرده‌ام تغييرى را در درون خود به وجود آورم؛ اين همان حركت تكاملى روح است. هر قدر اين اراده در شكل و قالب اعمال مختلف ظهور پيدا كند، آن حركت، هم دامنه و گستره و هم سرعت بيشترى پيدا مى‌كند.


1. انعام (6)، 79.

اگر محورهاى مختصات را در رياضيات در نظر بگيريم، محور xها محور گستره ايمان و محور yها محور مراتب و درجات ايمان است. انبيا براى آن آمده‌اند كه راه انسانيت و تكامل انسانى را به ما نشان دهند. براى پيمودن مسير تكامل انسانى بايد از نقطه صفر بر روى محورهاى مختصات، روى خود را به سوى خدا كنيم. وقتى در نقطه صفر هستيم، آزاديم كه به هر سو مايليم رو كنيم. توصيه انبيا اين است كه: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً؛1 پس روى خود را با گرايش تمام به سوى دين كن. كدام دين؟ فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها؛2 همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. اگر انسان اين كار را بكند و سمت و سوى حركت خود از نقطه صفر را به اين جهت قرار دهد قدم به قدم به خدا نزديك مى‌گردد. اين همان كارى بود كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) كرد و گفت: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ؛3 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است؛ و همان است كه به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور داده شد: قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛4 بگو: «در حقيقت، نماز من و [ساير]عبادات من و زندگى و مرگم، براى خدا، پروردگار جهانيان است. وقتى انسان رو به سوى او بود، نه تنها نماز و عبادتش، كه همه چيزش، تمام حركات و سكناتش و زندگى و مرگش براى خداى متعال خواهد بود؛ و از اين رو نه فقط نماز و عبادتش كه سراسر زندگى‌اش موجب تكامل او و تقربش به سوى خدا مى‌گردد.

اما خداى متعال آن چنان قدرتى به انسان داده است كه مى‌تواند در همان حال كه رو به سويى كرده و به پيش مى‌رود، بسيار ساده و راحت، بلافاصله رويش را از آن سو برگرفته و به سوى ديگر كند. همان انسانى كه تا يك لحظه پيش رويش به سوى خدا بود و به سمت خدا و تكامل انسانى حركت مى‌كرد، به يك باره رويش را برمى گرداند و به طرف شيطان متوجه مى‌شود! به هر اندازه كه توجهش به شيطان و راه و كار شيطان متمركز شود، فوراً به همان اندازه سقوط مى‌كند. اين حقيقت سير انسانى است. از اين رو انسان بايد موقعيت خود را در عالم هستى بشناسد و بداند حركتش چگونه است؛ چطور حركتش تكاملى و رو به رشد مى‌شود


1. روم (30)، 30.

2. همان.

3. انعام (6)، 79.

4. همان، 162.

و چگونه سير نزولى پيدا مى‌كند. اگر اين گونه شد اولا قدر خود را بهتر مى‌شناسد، و ثانياً مراقب است قدم هايش را استوارتر بردارد و انحراف پيدا نكند و نلغزد.

امام صادق(عليه السلام) در روايتى، تقوا را همين‌گونه تفسير كردند. راوى از آن حضرت پرسيد «تقوا چيست»؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بيابانى را در نظر آور كه پر از خس و خاشاك و مار و عقرب باشد. اگر بخواهى در شب تاريكى در چنين بيابانى راه بروى چگونه گام برمى دارى؟ روشن است؛ بسيار با احتياط، و كاملاً مراقبى كه پاى بر سر مار و عقربى يا خارى نگذارى. حضرت فرمودند، تقوا همين است. تقوا اين است كه توجه داشته باشى در مسير زندگى مار و عقرب ها فراوانند و دايم بايد حواست جمع باشد تا طورى قدم بردارى كه مار و عقرب ها به تو آسيب نزنند.

از اين رو در مسير زندگى و براى طى مسير تكامل، اولين كارى كه انسان بايد انجام دهد اين است كه جهت حركت خود را مشخص كند. اشاره كرديم كه ما در ابتدا در نقطه صفر از محورهاى مختصات هستيم و مى‌توانيم به هر سو؛ بالا، پايين، راست و چپ بچرخيم. البته راه كلى دو مسير بيشتر نيست؛ يكى خدا و ديگرى شيطان؛ يكى بهشت و ديگرى جهنم؛ و يكى نور و ديگرى ظلمت. انسان مى‌تواند به سوى خدا حركت كند: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً؛1هر كه بخواهد به سوى پروردگار خويش راهى در پيش گيرد؛ يعنى از نقطه صفر به سمت yهاى مثبت حركت كند و بالا برود. نيز مى‌تواند به سمت yهاى منفى و نقطه زير صفر حركت كند و پايين بيايد و سير نزولى را در پيش گيرد. هم چنين در سمت yهاى مثبت، مى‌توانيد گستره حركت خود را بر روى محور xها طورى قرار دهيد كه مثلاً فقط نماز و عباداتتان براى خدا باشد، هم چنان كه مى‌توانيد گستره حركت خود را به گونه‌اى قرار دهيد كه همه زندگى تان عبادت و براى خدا و به سوى خدا باشد!

تبيين رابطه ايمان و عمل صالح

اما به راستى چگونه است كه انجام اعمال صالح موجب تقويت ايمان انسان مى‌شود؛ مثلاً اگر صدقه بدهيم، يا نماز بخوانيم، يا براى خدا به كسى كمك كنيم و...، موجب مى‌شود كه ايمان ما زياد گردد؟ البته در پذيرش تعبدى آن بحثى نيست و چون قرآن فرموده، مى‌پذيريم؛ مثلاً


1. مزمل (73)، 19 و انسان (76)، 29.

قرآن مى‌فرمايد شنيدن آيات قرآن موجب ازدياد ايمان و تقويت آن مى‌شود: وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛1 و چون آيات خدا بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد. از اين رو در اصل اين مطلب ترديدى نداريم، اما مى‌خواهيم ببينيم از نظر تحليلى مسأله چگونه است؟ در اين باره، بيانى كه تا حدّى بتواند انسان را قانع كند اين است كه:

ارزش همه كارهايى كه نام آنها را «عمل صالح» مى‌گذاريم به اين است كه داراى روح خاصّى هستند، و آن روح، توجه به خداى متعال است. البته گاهى ما در عملمان به صورت آگاهانه، به اين روحْ توجه كامل داريم و گاهى نيز توجهمان كم رنگ و نيمه آگاهانه است. از اين رو است كه روح عمل صالح در واقع همان توجه به خدا است و موجب ازدياد ايمان ما به خدا مى‌گردد.

از آن جا كه ما با عالم محسوسات و مفاهيم مادى سروكار داريم، از اين رو چاره‌اى نداريم كه براى بيان مطالب معنوى و غير مادى نيز از همين الفاظ مادى استفاده كنيم. در واقع اين كار نوعى ايجاد توسّع در معنا است. مثلاً لفظ «علىّ» يا «عظيم» براى علوّ و بالايى و بزرگى مادى وضع شده است. وقتى مى‌گوييم «فلان چيز "علىّ" است»، يعنى در جايى بلند قرار دارد. يا وقتى مى‌گوييم «چيزى عظيم است» بزرگى مادى مد نظر است. اما همين مفاهيم را عيناً براى خداى متعال نيز به كار مى‌بريم و مى‌گوييم: «خداوند علىّ و عظيم است». در اين جا اين دو مفهوم را از آن خصايص مادى خود جدا مى‌كنيم و سپس آن را به خدا نسبت مى‌دهيم؛ گرچه كه در هر صورت چون ذهن ما مشوب به معانى مادى است، باز هم نمى‌تواند حقيقت بالايى و بزرگى معنوى را درك كند.

در مورد بيان سير تكاملى يا تنازلى انسان نيز از چنين تمثيل ها و توسعه هايى استفاده مى‌شود. يكى از مفاهيمى كه قرآن در اين باره به كار مى‌گيرد مفهوم نور و ظلمت است: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ؛2 خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آورده‌اند. آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى به در مى‌برد. و[لى]كسانى كه كفر ورزيده‌اند، سرورانشان طاغوت[ها]هستند، كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكى ها به در مى‌برند. خداى متعال،


1. انفال (8)، 2.

2. بقره (2)، 257.

عالَمى از نور را براى انسان ها به تصوير مى‌كشد و در مقابل آن، عالَمى ظلمانى و تاريك؛ كه برخى از افراد از عالَم ظلمت به عالم نور راه مى‌يابند و برخى ديگر به به عكس از عالم نور به عالم ظلمت وارد مى‌شوند. فردى كه از عالَم ظلمت به عالَم نور پاى مى‌گذارد به مثابه كسى است كه شبى در بيابانى تاريك گرفتار آمده و ناگهان نقطه‌اى نورانى و روشن نظرش را جلب مى‌كند. با ديدن آن نقطه نورانى اميدى در دل او زنده مى‌شود و شروع به حركت به سمت آن مى‌كند. هر چقدر جلوتر مى‌رود آن نقطه بزرگ و بزرگ‌تر مى‌شود، تا جايى كه به خود آن منبع مى‌رسد.

حركت نور به گونه‌اى است كه وقتى از منبع خود جدا مى‌شود، هر چه از آن فاصله مى‌گيرد جمع‌تر و باريك‌تر مى‌شود و تقريباً شكل مخروطى پيدا مى‌كند تا جايى كه سرانجام در رأس مخروط به صورت نقطه‌اى درمى آيد. فردى كه از عالم ظلمت وارد عالم نور مى‌شود ابتدا همان نقطه نورانى را كه در واقع رأس مخروط است، مى‌بيند و هر چه جلوتر مى‌رود شعاع هاى نور بيشتر و قوى‌تر مى‌شود، تا وقتى كه به خود منبع مولّد نور مى‌رسد، كه در آن جا بسته به نوع منبع، قوى ترين و شديدترين نور را مى‌بيند. اگر آن منبع ستاره‌اى يا خورشيدى فروزان باشد هنگامى كه به آن نزديك شود با دريايى از نور مواجه مى‌گردد. شما خورشيد را در نظر بگيريد كه چه گستره عظيمى از فضا را روشن مى‌كند. فقط فاصله بين زمين تا خورشيد يكصد و چهل و چهار ميليون كيلومتر است، و خورشيد تمام اين فضا و ده ها برابر آن را روشن مى‌كند! حال منبعى نورانى را در نظر بگيريد كه نور آن بى نهايت است. البته ما نمى‌توانيم بى نهايت را مجسّم كنيم، اما اجمالا، گستره‌اى از نور كه هر چه برويم تمام نمى‌شود، نور بى نهايت است. قرآن مى‌فرمايد خداى متعال چنين منبع نورى است: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ؛1 خدا نور آسمان ها و زمين است. ما در نوك آن مخروط نورانى هستيم كه از ذات اقدس الهى تا وجود ما كشيده شده است. حركت تكاملى ما بدين معنا است كه ما از انتها و رأس اين مخروط شروع به حركت به سمت قاعده آن كنيم. هر چه به قاعده مخروط نزديك شويم نور بيشتر و شديدتر مى‌شود و وجود ما را بيشتر روشن مى‌كند. پشت سر ما نيز دريايى از ظلمت قرار دارد؛ دريايى كه به تعبير قرآن، ظلمتى فوق ظلمتى ديگر در آن موج مى‌زند. كافران و كسانى كه وارد اين درياى ظلمت مى‌شوند هر چه دست و پا مى‌زنند راه به جايى نمى‌برند و چيزى غير از ظلمت عايدشان نمى‌شود. هر موجى از ظلمت را كه پشت سر


1. نور (24)، 35.

مى گذارند موجى عظيم‌تر از آن از راه مى‌رسد و آنان را در خود فرو مى‌بلعد. به راستى قرآن چه زيبا اين مطلب را ضمن تمثيلى به تصوير مى‌كشد: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ ... أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛1 و كسانى كه كفر ورزيدند، كارهايشان... مانند تاريكى هايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مى‌پوشاند [و]روى آن موجى [ديگر]است [و] بالاى آن ابرى است. تاريكى هايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هرگاه [غرقه]دستش را بيرون آورد، آن را نخواهد ديد، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.

اما فرد مؤمن كه خدا او را از درياى ظلمت رهانيده و به عالم نور وارد كرده، اكنون مى‌تواند در نور به پيش برود. اين به پيش رفتن تا كجا است؟ پاسخ اين است كه حد و مرز ندارد؛ نورى است بى نهايت كه هر چه هم از سمت نوك مخروط به سمت قاعده آن نزديك شويم هيچ‌گاه به خود منبع و قاعده مخروط نمى‌رسيم. هر چه به پيش رويم باز هم جاى اين هست كه جلوتر برويم. اما بايد توجه داشته باشيم كه اين نور، نور حسّى نيست؛ گرچه قرآن با تعبير «نور» از آن ياد مى‌كند. حركت تكاملى ما اين است كه دنبال اين جرقه نور را، كه همان مرتبه اوليه ايمان است، بگيريم و قدم به قدم به سمت منبع مولد نور، يعنى خداى متعال، جلو برويم. خداى متعال نيز در اين مسير انسان را مدد مى‌كند. همين كه وارد اولين مرتبه ايمان شد، همان جا خدا به او عنايت مى‌كند و قلبش را هدايت مى‌فرمايد: وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛2 و كسى كه به خدا بگرود، [خدا] دلش را به راه آوَرَد. كسى كه به ايمان راه يافته، مرده‌اى بوده كه خداوند او را به نور ايمان زنده كرده است؛ عنايتى كه كافر با ظلمتى كه براى خود ايجاد كرده و با حصارى كه به دور خود كشيده، از آن محروم مانده است: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِج مِنْها؛3 آيا كسى كه مرده [دل]بود و زنده‌اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گرفتار در تاريكى ها است و از آن بيرون آمدنى نيست؟


1. همان، 39ـ40.

2. تغابن (64)، 11.

3. انعام (6)، 122.

در مقابل عالم نور، عالم ظلمت است. هر چه انسان به طرف هواهاى نفسانى و شيطان برود از آن منبع و عالم نور فاصله مى‌گيرد و در عالم ظلمت به پيش مى‌رود. اگر بخواهيم خدا دست ما را بگيرد و از عالم ظلمت به عالم نور وارد كند شرط آن «ايمان» است؛ چرا كه فرمود: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ؛1 يعنى ملاك اين‌كه خداوند ولايت و هدايت برخى را به عهده مى‌گيرد اين است كه «آمنوا» هستند و «ايمان» آورده‌اند. به عكس، كفر موجب مى‌شود انسان در تاريكى ها فرو رود و از ولايت «الله» خارج شده و شيطان و طاغوت را ولىّ خود قرار دهد.

براى پيش رفتن در عالم نور، «عمل صالح» لازم است. «عمل صالح» عملى است كه روح ايمان در آن دميده شده و برخاسته از ايمان است. هر چقدر اين روح قوى‌تر باشد ، عمل صالح‌تر و قدرت پيش برندگى آن بيشتر است و نورانيت بيشترى به انسان مى‌دهد. قرآن كريم مى‌فرمايد: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ؛2 سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى‌رود، و كار شايسته به آن رفعت مى‌بخشد. مرحوم علامه طباطبايى ـ رضوان الله عليه ـ در ذيل اين آيه مى‌فرمايند، اين آيه نقش عمل را نسبت به ايمان روشن مى‌كند و از آن معلوم مى‌شود كه عمل صالح موجب رفعت ايمان مى‌گردد: وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ. مرحوم علامه مى‌فرمايند، آنچه كه انسان را به سمت خدا بالا مى‌برد و او را در مسير تكامل سير مى‌دهد در واقع همان «كلمه طيّب» است. «كلمه طيّب» آن اراده‌اى است كه از انسان براى حركت به سوى خدا صادر مى‌شود؛ به عبارتى، اولين درجه ايمانى است كه انسان در آن گام مى‌نهد. «كلمه طيّبه» همان كلمه «لا اله الاّ اللّه» و كلمه توحيد است. ايمان به توحيدْ انسان را به سوى خدا به پيش مى‌برد؛ و آنچه باعث رفعت اين ايمان مى‌شود عمل صالح است؛ چرا؟ چون عمل صالح چيزى است كه جوهرش با ايمان سنخيت دارد؛ جوهر عمل صالح، همان‌گونه كه اشاره كرديم، توجه به خدا است. البته مراتب توجه متفاوت است. گاهى توجه كاملاً آگاهانه و متمركز است؛ در اين حال انسان به هيچ چيز ديگر غير از خدا توجه نمى‌كند. نمازهايى كه ائمه اطهار(عليهم السلام) مى‌خواندند از اين قبيل بود. آنان در آن حال از همه چيز غافل مى‌شدند و فقط به خداى متعال توجه مى‌كردند. چنين عمل صالحى، مى‌تواند در يك لحظه انسان را فرسنگ ها به پيش ببرد.


1. بقره (2)، 157.

2. فاطر (35)، 10.

نماز بهترين عمل صالحى است كه مى‌تواند اين تأثير را داشته باشد؛ كه فرمود: حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَل؛ بشتابيد به سوى بهترين كار. آرى، همين دو ركعت نمازى كه ما به سادگى ذكرى مى‌گوييم و خم و راست مى‌شويم، اگر واقعاً نماز باشد بهترين عملى است كه مى‌تواند انسان را در درجات كمال و قرب به خداى متعال بالا ببرد.

گناه، دشمن ايمان

همان گونه كه عمل صالح با جوهر ايمان سازگار است و موجب رشد ايمان مى‌شود، در مقابل، عكس آن نيز همين‌گونه است. روح گناه، تبعيت از شيطان و دور شدن و روى گرداندن از خدا است. به محض اين‌كه انسان روى خود را از خدا گرداند مسيرش عوض مى‌شود. با اولين گناه و روى گردانى از خدا، انسان يك قدم افت مى‌كند. گناه دوم، قدم دوم، و همين طور هر چه گناه ادامه پيدا كند سقوط بيشتر مى‌شود. اگر گناه به صورت ملكه درآيد، دائماً در حال سقوط و تنزل به سوى جهنم و اسفل سافلين خواهد بود، مگر آن‌كه جرقه‌اى زده شود و توفيقى نصيبش گردد كه بازگردد و جبران كند. به هر حال، همان‌گونه كه عمل صالح ايمان را رشد مى‌دهد، گناه نيز آن را تضعيف مى‌كند و زمينه را براى كفر فراهم مى‌سازد. انسان به يك باره و بى جهت، پس از ايمان به دامن كفر نمى‌افتد، بلكه اين گناه است كه به تدريج زمينه اين امر را فراهم مى‌كند. در قرآن كريم مواردى داريم كه تصريح مى‌كند كسانى كه به كفر و نفاق مبتلا شده‌اند، در اثر ارتكاب گناه بوده است: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ. فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ؛1 و از آنان كسانى‌اند كه با خدا عهد كرده‌اند كه اگر از كَرَم خويش به ما عطا كند، قطعاً صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد. پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد، بدان بخل ورزيدند، و به حال اعراض روى برتافتند. در نتيجه، به سزاى آن‌كه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى‌گفتند، در دل هايشان ـ تا روزى كه او را ديدار مى‌كنند ـ پى آمد نفاق را باقى گذارد. در اين جا تصريح مى‌كند به سبب پيمان شكنى و تخلف از وعده و پيمانى كه با خدا داشتند و به سبب دروغ هايى كه گفتند، نفاق در دل آنان پديد آمد.


1. توبه (9)، 75ـ77.

در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ؛1 سرانجام كار آنان كه بسيار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه و زشت كردارى، تكذيب و تمسخر آيات الهى است. كسانى كه گناه روى گناه انجام مى‌دهند و توبه نمى‌كنند، كم كم كارشان به جايى مى‌رسد كه نه تنها ميل و رغبتى به حركت به سوى خدا ندارند، بلكه به مقابله با خدا برخاسته، آيات او را تكذيب كرده و به سخره مى‌گيرند! از علايم نزديك شدن به چنين حالتى، مثلاً، اين است كه انسان اگر بخواهد دو ركعت نماز بخواند مانند كوهى برايش سنگين است! اگر ساعت ها به تماشاى فيلم و صحبت هاى بى فايده و بذله گويى مشغول باشد خسته نمى‌شود، اما دو دقيقه نماز در نظرش آن چنان است كه گويى مى‌خواهد كوهى را جابه جا كند. به تعبير قرآن كريم: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِينَ؛2 و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر فروتنان. اين حالت به سبب گناهانى است كه انسان مرتكب مى‌شود. دل انسان فطرتاً خدا آشنا است؛ آنچه باعث رميدن آن از خدا مى‌شود تاريكى گناه است. بسيار بوده‌اند كسانى كه ابتدا مؤمن بوده‌اند، اما گناه آنان را به خاك سياه نشانده است. به راستى عجيب است كه گاهى كار انسان به جايى مى‌رسد كه گرچه در ظاهر به خدا ايمان دارد اما عارش مى‌آيد از اين‌كه دستش را به سوى خدا براى گدايى و طلب حاجت دراز كند. حاضر است پيش هر كس و ناكسى گردن كج كند، اما يك مرتبه از روى تضرع «يا الله» نگويد! اينها از آثار آلودگى گناه است. حتى گاهى كار به آن جا مى‌رسد كه اصلاً از بردن و شنيدن نام خدا نفرت مى‌يابد و ناراحت مى‌شود! ولى شنيدن نام ديگران دلش را شاد مى‌كند: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ؛3 و چون خدا به تنهايى ياد مى‌شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مى‌گردد، و چون كسانى غير از او ياد شوند به ناگاه آنان شادمانى مى‌كنند. اما اين درجه باز هم سقوط نهايى نيست! سقوط نهايى اين است كه بگوييم اصلاً خدا «مفهومى سمبليك» است. سقوط نهايى اين است كه ادعا كنيم قرآن را قبول داريم اما قرائتمان از قرآن اين است كه خدا مفهومى نمادين و سمبليك است و وجود


1. روم (30)، 10.

2. بقره (2)، 45.

3. زمر (39)، 45.

عينى و خارجى ندارد! افتادن به چنين ورطه هايى و اين‌چنين باوقاحت دم از قرآن زدن و در عين حال خدا را منكر شدن، نتيجه تاريكى ها و ظلمت هاى تو در توى گناه است و همان است كه فرمود: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ؛1 آخر، سرانجام كار آنان كه بسيار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند. نتيجه آن غرورهاى علمى، احساس شخصيت كردن هاى كاذب و انس گرفتن با اهل معصيت چيزى جز اين نخواهد بود. اين امور موجب مى‌شود روز به روز دل انسان تاريك‌تر شود، تا به جايى مى‌رسد كه نور ايمان به كلى از آن سلب مى‌گردد. در اين حال، ديگر حقيقت را با آن‌كه از آفتاب روشن‌تر است، نمى‌بيند و آن را انكار مى‌كند!

از خداى متعال مسألت داريم كه نور ايمان را بر دل هاى ما بتاباند و از تاريكى ها و ظلمات گناه و زشت كردارى دور بدارد.


1. روم (30)، 10.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org