قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس بيست و دوم

گناه، عامل سقوط انسان

بى ثمر بودن عملْ با كفر

در جلسات پيشين اشاره كرديم، برحسب آنچه از آيات كريمه قرآن و روايات اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مى‌شود، عامل اساسى سعادت انسان «ايمان» به خدا است. ايمان موجب نايل گشتن به رحمت واسعه الهى و برخوردارى از نعمت هاى ابدى و بى پايان خداوند مى‌شود. در مقابل نيز «كفر» عامل اساسى سقوط انسان و موجب محروميت از سعادت ابدى است. هم چنين گفتيم كه ايمان داراى مراتبى بى شمار است و حفظ هر مرتبه از ايمان و نيز تعالى و رشد آن در گرو انجام «اعمال صالح» است. در واقع، سير تكامل انسان نيز چيزى جز كامل كردن مراتب ايمان و بالا رفتن در درجات آن نيست. از ديگر سو، شبيه همين نسبتى كه بين «ايمان» و «عمل صالح» وجود دارد، بين «كفر» و «گناه» نيز موجود است: همان طور كه اعمال صالح ريشه ايمان را تقويت مى‌كنند، گناهان نيز انسان را به كفر نزديك مى‌گردانند. گاه انسان در اثر گناه آن چنان سقوط مى‌كند كه در مرز بين كفر و ايمان قرار مى‌گيرد، به طورى كه يك گام به آن سو او را وارد وادى كفر مى‌كند و يك گام به اين سو وى را در جرگه ايمان داخل مى‌نمايد.

از بحث هاى انجام گرفته نتيجه گرفتيم كه عمل هرچه هم زياد اما بدون ايمان باشد سودى نخواهد بخشيد و طوفان كفر تمامى اعمال فرد را بر باد خواهد داد. قرآن كريم در همين زمينه مى‌فرمايد: مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْم عاصِف لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ؛1 مَثَل كسانى كه به پروردگار خود كافر شدند، كردارهايشان به خاكسترى مى‌ماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد؛ از آنچه به دست آورده‌اند هيچ [بهره اى] نمى‌توانند برد. اين است همان گمراهى دور و دراز. كسانى كه از ايمان


1. ابراهيم (14)، 18.

محرومند و به كفر مبتلا هستند و در ژرفاى وجودشان بنا ندارند از خدا تبعيت كنند، هر عملى و هرچه هم به ظاهر خوب و شايسته انجام دهند و مردم از آنها تعريف كنند، سودى به حالشان نخواهد بخشيد. البته در اين دنيا ممكن است نتايجى از اين اعمال عايدشان شود، ولى نتيجه اصلى كه همان نعمت هاى ابدى آخرت است از عمل آنان به بار نخواهد آمد. اعمال آنان هم چون خاكسترى است كه طوفان آن را در هوا پراكنده مى‌سازد و كوچك ترين اثرى از آن باقى نمى‌ماند: كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْم عاصِف. خاكستر، بسيار سبك و حتى از خاك نيز سبك‌تر است. اگر كوهى از خاكستر را در مقابل طوفانى سهمگين قرار دهند چه چيز از آن باقى خواهد ماند؟! كسانى كه كافرند و به اعمال خود دل خوش داشته‌اند كه روزى به كارشان خواهد آمد، در روز طوفانى محشر و قيامت خواهند ديد كه ذره‌اى از آن بر جاى نخواهد ماند: لا يَقْدِرونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْئ.

در آيه‌اى ديگر، تشبيه زيباى ديگرى در همين باره آمده است: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ؛1 و كسانى كه كفر ورزيدند، كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است كه تشنه، آن را آبى مى‌پندارد، تا چون بدان رسد آن را چيزى نيابد و خدا را نزد آن بيابد و حسابش را به طور كامل بپردازد و خدا زود شمار است. حكايت اعمال كسانى كه كفر مىورزند، حكايت انسانى تشنه است كه در بيابان از فرط تشنگى به ستوه آمده و ناگهان از دور آبى مى‌بيند و شتابان به سوى آن مى‌رود تا خود را از تشنگى و هلاكت برهاند. اما هنگامى كه با شتاب هرچه تمام‌تر خود را به آن مى‌رساند، مى‌بيند كه سرابى بيش نبوده و از آب خبرى نيست! كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً. شخص كافر دلش را خوش كرده كه از اعمالش طرْفى خواهد بست. «احسنت» و «آفرين»هاى مردم و تعريف و تمجيدهاى آنان از وى، به نظرش آورده كه اين اعمال سودى برايش خواهد داشت. اما به ناگهان در روز قيامت، همان كسى را كه سال ها به او كفر مىورزيد نزد اعمال خود حاضر مى‌بيند: وَ وَجَدَ اللّهُ عِنْدَهُ؛ و خدا را نزد آن بيابد. خدا در آن روز به اعمال او رسيدگى خواهد كرد و به او نشان خواهد داد كه آنچه را آب مى‌پنداشته، سرابى بيش نبوده است. آنان تصور نمى‌كردند كه روزى سر و كارشان با خدا بيفتد و خدا را ملاقات كنند! در آن روز نه تنها آنچه را اميد ديدن آن را داشتند


1. نور (24)، 39.

(اعمالشان) نخواهند ديد، بلكه با كسى مواجه خواهند شد كه هرگز انتظار ديدنش را نداشتند؛ و آن گاه خواهند ديد كه حسابشان فقط با خداى متعال است و هيچ كسى جز او نمى‌تواند به فريادشان برسد.

در همين زمينه، در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛1 و به هرگونه كارى كه كرده‌اند، مى‌پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده مى‌سازيم. اين آيه شبيه همان آيه‌اى است كه فرمود مَثَل اعمال كافران مَثَل خاكسترى است كه در روزى طوفانى، بادى بر آن بوزد و تمام ذرات آن را در هوا و به اطرف بپراكَند. اين جا نيز مى‌فرمايد، به حساب اعمال كافران خواهيم رسيد و خواهند ديد كه به مانند گردى پراكنده خواهد شد و اثرى از آن باقى نخواهد ماند! البته همان‌گونه كه در ذيل برخى از اين آيات آمده، در اين حساب رسى، خداى متعال به آنان ستمى روا نمى‌دارد، بلكه اين نتيجه اعمال خودشان است كه به آنان بازمى گردد و در واقع، ظلمى است كه خود به خويش كرده‌اند. اين گونه نيست كه اعمالشان واقعيتى دارد و با اين وجود خداوند آن را تباه مى‌سازد، بلكه اعمال آنان از بدو پيدايش تباه بوده و آنان به گمان باطل بر آن دل بسته بودند.

زيان كارترين كسان

به هرحال با توجه به چنين آياتى، ترديدى در اين نيست كه از ديدگاه قرآن، سعادت آخرت فقط در سايه ايمان و عمل برخاسته از ايمان حاصل مى‌شود و عذاب و شقاوت ابدى نيز در اثر كفر به بار مى‌آيد. البته تذكر اين نكته (كه اين نيز در قرآن آمده) لازم است كه حساب كسانى كه «مستضعف فكرى» باشند جدا است. مستضعف فكرى يعنى كسى كه بى هيچ تقصيرى از ناحيه خودش، حقيقت برايش آشكار نشده باشد. اما كسانى كه حقيقت امر برايشان روشن شده و با اين حال عمداً راه انكار در پيش گرفته و كفر ورزيده‌اند، قطعاً به چنين مصيبت هايى گرفتار مى‌آيند. بدترين حالات براى چنين كسانى پديد مى‌آيد؛ كسانى كه گمان مى‌كرده‌اند ذخيره‌اى دارند و اعمالشان برايشان نفعى خواهد داشت، ولى به يك باره مى‌بينند كه «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل»! گاهى انسان مى‌داند كه كارى بد است، ولى در اثر وسوسه نفس و شيطان آن را انجام مى‌دهد، و بعد هم با شرمندگى به بدى خود و زشتى كارش اعتراف مى‌كند.


1. فرقان (25)، 23.

اما گاه آن چنان امر بر انسان مشتبه مى‌شود كه مى‌پندارد انسانى خوب و بلكه از برجستگان و ممتازان است كه در دنيا توفيق چنين نيكوكارى هايى نصيبش شده، ولى ناگهان چشم باز مى‌كند و جهنم را پيش روى خود مى‌بيند! زيان كارترين افراد چنين كسانى‌اند: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً؛1 بگو: «آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانيم؟» [آنان] كسانى‌اند كه كوشش آنها در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى‌پندارند كه كار خوب انجام مى‌دهند. [آرى،] آنان كسانى‌اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتيجه اعمالشان تباه گرديد، و روز قيامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهيم نهاد. اين جهنم سزاى آنان است، چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند. در آيه 18 از سوره مباركه ابراهيم فرمود، اين گمراهى دور و دراز است (ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ)، اما در اين آيه مى‌فرمايد بعيدترين ضلالت و زيان بارترين كار، كارِ كافران است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً؛ بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانيم؟ زيان كارترين افراد چه كسانى هستند؟ آنان كه اعمالشان در زندگى دنيا تباه شده، ولى آنان به خيال خوش خود مى‌پندارند كه اعمالشان بسيار خوب است: يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً. چه بسا كسانى از سر «جهل» به خدا ايمان نياورند و راه كفر در پيش گيرند. اينان اگر «مستضعف فكرى» باشند خداوند به آنان رحم مى‌كند و چه بسا اصلاً دچار عذاب هم نشوند. به هر حال، اينان اگر ضرر هم بكنند «خاسر» و زيان كار هستند نه «اخسرين» و زيان كارترين. زيان كارترين، كسانى هستند كه عقل و شعور و فهمشان بسيار هم خوب است، ولى با اين وجود كفر مىورزند و به اعمالشان دل خوش مى‌دارند: يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.

چرا زيان كارترين؟

به راستى چرا اينان «زيان كارترين» افراد هستند؟ با توجه به اينكه آنان كه كار خود را زشت مى‌دانند و با اين وجود به گناه و زشت كارى خود ادامه مى‌دهند «اخسرين» نيستند بلكه «خاسرين» هستند. «اخسرين» و زيان كارترين، كسانى‌اند كه كارشان در حقيقت زشت و گناه


1. كهف (18)، 103ـ106.

است، اما آنان با نگاه سطحى، آن را نيك مى‌پندارند و گمان مى‌كنند كه كار خوبى انجام مى‌دهند. سؤال اين است كه چرا اينها زيان كارترين‌اند؟ پاسخ، به سنّتى كوبنده و دردناك از سنّت هاى الهى مربوط مى‌شود. از جمله سنّت هاى خداوند اين است كه انسان گاهى در اثر زشت كارى و گناه به جايى مى‌رسد كه قدرت تشخيص خوب و بد را از دست مى‌دهد. با اين‌كه اهل دانش و علم و فهم است، اما به گمراهى مى‌افتد: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً؛1 پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده‌اش پرده نهاده است؟ در نتيجه هواپرستى به جايى مى‌رسد كه با آن‌كه «علم» دارد اما نمى‌بيند: اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم. خداوند بر گوش و قلبش مُهر مى‌نهد و بر چشمانش پرده مى‌افكند. گوش و قلب و چشم، كنايه از ابزارهاى فهم و شناخت هستند؛ يعنى خداوند ابزارهاى شناخت او را كور مى‌كند. از اين قبيل تعابير در آيات متعددى از قرآن كريم آمده است: أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛2 آنان (كافران) كسانى‌اند كه خدا بر دل ها و گوش و ديدگانشان مُهر نهاده و آنان خود، غافلانند. در جايى ديگر مى‌فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ؛3 در حقيقت، كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى، چه بيمشان ندهى، برايشان يكسان است؛ [آنها] ايمان نخواهند آورد. خداوند بر دل هاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پرده‌اى است. خداوند بر دل هايشان مُهر مى‌زند؛ يعنى آن چنان دل آنان بسته و قفل مى‌شود كه ديگر نور حق در آن وارد نمى‌شود. اين امر در واقع عقوبت كج روى ها و كج انديشى هاى عمدى است، و يكى از بدترين عذاب هاى الهى نيز محسوب مى‌شود؛ عذابى كه در همين دنيا بر برخى انسان ها نازل مى‌گردد و البته دامنه آن تا قيامت كشيده مى‌شود. به سبب اين عذاب، فرد قدرت تشخيص حق از باطل را از دست مى‌دهد. البته نه آن‌كه ـ نعوذ بالله ـ خداى متعال در اين باره به آنان ستمى روا داشته باشد، بلكه آن گاه كه آنان خود كج روى و كج انديشى را برگزيدند، سنّت الهى اين است


1. جاثيه (45) 23.

2. نحل (16)، 108.

3. بقره (2)، 6ـ7.

كه بر كجى آنها افزوده مى‌شود: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ؛1پس چون [از حق] برگشتند، خدا دل هايشان را برگردانيد، و خدا مردم نافرمان را هدايت نمى‌كند.

در هر صورت، اين سنّتى بسيار هشدار دهنده و قابل تأمل است براى كسانى كه سر و كارشان با كتاب و فهم و علم و استدلال است. اگر به لوازم علم خود عمل نكنيم و از روى علم و عمد راه كج را انتخاب كنيم، خداى متعال در همين دنيا ما را چنان عقوبت مى‌كند كه ديگر نتوانيم حق و باطل را از يكديگر بازشناسيم. نمونه هاى فراوانى در اين مورد وجود دارد. از جمله نمونه هايى كه در خود قرآن به آن اشاره شده «بلعم باعورا» است. بلعم باعورا عالِم بود و خداوند مى‌فرمايد ما از «آيات» خود بدو داده بوديم، اما او به دنبال هواى نفسش رفت و بدبخت گرديد: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ. وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛2 و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان، كه از آن عارى گشت؛ آن گاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى‌خواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مى‌برديم، اما او به زمين [= دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد.

كفر، سرانجام گناه

به هر حال تا اين جا اين حقيقت بر ما معلوم شد كه دو راه پيش روى ما است: راه كفر و راه ايمان؛ راه خدا و راه شيطان؛ راه راست و راه كج. راه راست و «صراط مستقيم»، راه خداپرستى و ايمان به خدا و اطاعت از او است. راه سقوط و انحراف نيز روى گرداندن از خدا، ناديده گرفتن دين و حقايق آن، و اطاعت از شيطان است. اكنون ما بايد ببينيم كه چه بايد بكنيم تا اولا از بين اين دو راه، در مسير ايمان قرار بگيريم و ثانياً، پس از قرار گرفتن در مسير ايمان، بتوانيم سريع‌تر در مراتب آن بالا برويم و هرچه بيشتر از كج انديشى و كفر و گمراهى فاصله بگيريم. از سوى ديگر نيز بايد ببينيم چه چيز ما را به سوى كفر و پيش رَوى در مراتب آن سوق مى‌دهد، تا از آن بر حذر باشيم.

در مورد اين‌كه چه چيز باعث مى‌گردد انسان به تدريج از ايمان دور و به كفر نزديك شود


1. صف (61)، 5.

2. اعراف (7)، 175ـ176.

و سرانجام سر از كفر در آورد، قبلاً اشاره كرديم كه عامل اين امر «گناه» است. در اين باره به آياتى از قرآن كريم نيز استناد كرديم. مناسب است در اين جا تحليلى در اين زمينه داشته باشيم كه اصولا چگونه مى‌شود كه گناه سر از كفر در مى‌آورد و چه نسبتى بين گناه كردن و مبتلا شدن به كفر وجود دارد.

علماى اخلاق معمولاً ابتلاى انسان به گناه را در اثر غلبه «شهوت» يا «غضب» مى‌دانند. در هر حال، هنگامى كه انسان تحت تأثير يكى از اين دو عامل يا چيزى از اين قبيل، براى اولين بار مرتكب گناه مى‌شود، پس از لحظه‌اى آن حالت غلبه شهوت يا غضب از بين مى‌رود و به حال عادى باز مى‌گردد. هنگامى كه به حال عادى بازگشت طبعاً پشيمان مى‌شود و با خود مى‌گويد: «اين چه كارى بود كه انجام دادم؟ يك لحظه لذتى بردم يا خشمم را خالى كردم، اما براى خودم عذاب ابدى جهنم را خريدم!». اين حالت براى بسيارى از افراد پيش مى‌آيد و از كرده خود نادم مى‌گردند و استغفار مى‌كنند و خداى متعال نيز آنها را مى‌آمرزد. حتى در روايات هست كه اگر مؤمنى گناه كند خداوند به فرشتگان كه مأمور ثبت اعمال هستند دستور مى‌دهد تا هفت ساعت گناه او را ننويسند، شايد توبه كند.1 آرى خداوند مى‌خواهد تا آن جا كه امكان دارد اصلاً اين عمل در كارنامه او ثبت نشود. اين نهايت عنايت الهى است كه اصلاً نمى‌خواهد پرونده بنده‌اش لكه دار شود تا بعد بخواهند پاك كنند. به هر حال اگر توبه كرد، مثل اين است كه اصلاً گناهى نكرده است: اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ؛2 كسى كه از گناه توبه كند، مانند كسى است كه اصلاً گناهى نكرده است.

اما اگر پس از ارتكاب گناه اول، از آن توبه نكرد و شيطان بر او مسلط شد و گناه دوم و سوم و... را نيز انجام داد، به تدريج آن روحيه پشيمانى در او ضعيف مى‌شود. وقتى گناه مكرر شد كم كم به آن، عادت مى‌كند. اين جا است كه قبح و زشتى گناه برايش از بين مى‌رود. اما در اين ميان، تضادى در نفس او پيش مى‌آيد: از يك سو به خدا ايمان دارد و مى‌داند اين كار حرام و گناه است و عذاب هاى آن چنانى براى آن در نظر گرفته شده است؛ از سوى ديگر نيز به گناه عادت كرده و نمى‌تواند آن را ترك كند. در واقع بين «باور» و «عمل» او تعارض و تضاد پيش مى‌آيد و در درون خود دو نيرو را با هم در جنگ و ستيز مى‌يابد. از خود مى‌پرسد: «آيا


1. ر. ك: بحار الانوار، ج 5، باب 17، روايت 17.

2. همان، ج 6، باب 20، روايت 75.

من آدم بدى هستم»؟ سپس اين امر را در نظر مى‌آورد كه به لوازم ايمانش و آنچه به طور يقينى برايش ثابت شده، عمل نكرده است؛ از اين رو پاسخ مى‌دهد: «بلى، من آدم بدى هستم كه اين همه مرتكب زشت كارى و گناه شده ام». اما از سوى ديگر، «حبّ ذات» و اين‌كه خود را دوست دارد، نمى‌گذارد حتى پيش خودش هم بپذيرد كه آدم بدى است. انسان هميشه دوست دارد فكر كند آدم خوبى است. اين يكى از خصوصيات و خصلت هاى عجيب روحى انسان است. بسيارى از كسانى كه اهل تبه كارى و زشت كارى و گناه هستند، با اين‌كه مى‌فهمند و مى‌دانند عملشان زشت و بد است، اما حتى نزد خودشان نمى‌خواهند به بدى خود اعتراف كنند! در هر حال اين تضادى است كه آن كسى كه ايمان دارد و اهل گناه نيز هست در خود احساس مى‌كند: از يك سو لوازم ايمان اقتضا مى‌كند كه «من آدم بدى هستم»، از سوى ديگر نيز حب ذات مى‌گويد: «نه، من آدم بدى نيستم». انسان براى خلاصى از اين تعارض و ستيز كه روح او را آزار مى‌دهد و آرامش او را برهم مى‌زند، سعى مى‌كند به هر نحو كه شده آن را حل كند. اين جا شيطان وارد عمل مى‌شود و ابتدا شبهه و تشكيكى در ذهن او ايجاد مى‌كند كه: «از كجا معلوم كه اينها واقعاً گناه باشد؟! به راستى معلوم نيست آن قدرها هم كه تو فكر مى‌كنى اين كار بد باشد». اما باز فطرت پاك انسانى او پاسخ مى‌دهد: «اين كارى است كه همه علما به اتفاق به حرمت آن فتوا داده‌اند و در همه رساله هاى عمليه هم نوشته است و من سال ها از منبرها و وعاظ و گويندگان حرمت آن را شنيده ام». اين بار اين گونه خود را قانع مى‌كند كه: «علما در موارد متعددى با هم اختلاف فتوا دارند و همين نشان مى‌دهد كه آنها نيز ممكن است اشتباه كنند؛ چرا كه خدا در يك مسأله ده حكم كه ندارد. از كجا معلوم، شايد در اين جا هم اشتباه كرده باشند و اين عمل گناه نباشد». اين روزها برخى حتى از اين حد هم فراتر رفته‌اند. آنان در مقابل دلايل قطعى و محكمى كه از آيات قرآن براى آنان اقامه مى‌شود كه ديگر جاى هيچ بحث و گفتگو و حرف هايى از اين قبيل كه علما اختلاف فتوا دارند و... را باقى نمى‌گذارد با گستاخى مى‌گويند: «اولا كه قرآن كلام خدا نيست، كلام پيامبر است و پيامبر هم بشرى عادى بوده كه امكان خطا دارد، و ثانياً بر فرض هم كه قرآن كلام خدا باشد، اصلاً چه كسى مى‌گويد خدا اشتباه نمى‌كند؟! نخير، شايد خود خدا هم اشتباه كرده باشد»!! آرى، تعجب نكنيد! از اين موجود دو پا هرچه كه بگوييد برمى آيد! برخى از همين به اصطلاح روشن فكران دينى و كج انديشان دين ستيزِ به ظاهر مسلمان، در دانشگاه ها و مراكز علمى سخنرانى كرده و گفته‌اند،

ما هيچ دليلى نداريم بر اين‌كه خدا حتماً راست مى‌گويد. از اين رو حتى اگر در جايى ثابت شود كه كلامى قطعاً كلام خدا است، اينان مى‌گويند: «از كجا معلوم كه خدا راست گفته؛ شايد دروغ گفته باشد»؟! از چنين كفر آشكار و دين ستيزىِ وقيحانه و شيطان صفتىِ مكارانه‌اى به خدا پناه مى‌بريم!

اين است آن سيرى كه گفتيم، گناه به تدريج انسان را به مرز كفر نزديك مى‌كند و سرانجام به اعماق وادى كفر پرتاب مى‌كند. براى رفع آن تضاد درونى كه موجب بحران روحى‌اش شده، ابتدا مى‌گويد: «شايد فتوا اشتباه باشد»، بعد مى‌گويد: «شايد سند روايت درست نباشد»، سپس مى‌گويد: «شايد پيغمبر اشتباه كرده»، پس از آن مى‌گويد: «شايد خدا اشتباه كرده» و سرانجام نيز خيال خودش و همه را راحت مى‌كند و مى‌گويد: «خدا دروغ گفته است»!!

چه چيز انسان را به چنين گردابى از سقوط و انحراف مى‌اندازد؟ گناه مكرر و بى حساب: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ؛1 آخر، سرانجام كار آنان كه بسيار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه به حق كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه، كفر است. اگر از كافر شدن و عذاب ابدى در هراس هستيم، بايد از ابتدا مراقب باشيم در وادى گناه قدم نگذاريم. حركت در مسير گناه، حركت در مسير كفر است. هرچه سرعت انسان در ارتكاب گناه بيشتر باشد، زودتر به كفر مى‌رسد. البته ممكن است كسانى در بين راه توفيقى نصيبشان شود و با موعظه اى، شنيدن آيه قرآنى، دعاى عبد صالحى و نظاير آنها به وادى ايمان بازگردند، ولى به هرحال مسير گناه، مسيرى است كه اگر ادامه يابد به كفر مى‌انجامد.

راه كارهايى براى نيفتادن در دام گناه

تا اين جا بيان اين مسأله بود كه چگونه گناه، انسان را به كفر مى‌كشاند. اكنون به مسأله ديگر بپردازيم كه، چه كنيم تا به گناه مبتلا نشويم؟ چه كنيم تا ايمانمان تقويت گردد و به دام گناه نيفتيم و به ورطه كفر سقوط نكنيم؟

يكى از مهم ترين مقاصد انبيا و اوليا و ائمه اطهار(عليهم السلام) و علما و بزرگان اخلاق اين بوده كه به افراد جامعه بياموزند چگونه رفتار كنند كه ايمانشان تقويت شود و به گناه مبتلا نشوند. در


1. روم (30)، 10.

اين ميان بايد توجه داشته باشيم كه انسان موجودى «مختار» و «مريد» است. ما بايد خود اراده كرده و راه خير را انتخاب كنيم و به راه شر نرويم. اگر رفتن به راه خير و دورى از شر به صورت ارادى نباشد، آن عمل، انسانى نخواهد بود. قوام عمل انسانى به وجود عنصر «اراده» و «اختيار» است. البته درجه خواست و اراده افراد مختلف است. مسلّماً اگر ما در ابتدا بخواهيم راهى را كه بزرگان دين انتخاب كرده و پيموده‌اند، برويم، به سختى مى‌توانيم خود را قانع نماييم كه چنين اراده‌اى را در خود شكل دهيم؛ چرا كه راهى است بسيار شاق و دشوار كه مستلزم تلاش و كوششى طاقت فرسا است. انسانى كه تا به حال به انواع گناهان مبتلا بوده، اگر اكنون بخواهد به يك باره تمام آن لذت هاى حرام را فراموش كند و از آنها چشم بپوشد، كارى بسيار مشكل است. خدا نكند انسان به گناهى عادت كند، وگرنه خواهد ديد كه دست كشيدن از آن واقعاً كارى دشوار است. گفتن اين‌كه «انسان تصميم بگيرد كه ديگر گناه نكند» آسان است، ولى گرفتن چنين تصميمى چندان هم ساده و در اختيار انسان نيست تا هر زمان كه خواست، فوراً اراده كند و دوْر همه گناهان و لذت هاى حرام خط بكشد! از اين رو تربيت مربيان الهى و علماى اخلاق همين است كه راه هاى آسان‌تر را به انسان نشان دهند. اين مربيان دست افراد را مى‌گيرند و گام به گام، ابتدا از كارهايى كه اراده كردن آنها زياد مشكل نيست شروع مى‌كنند تا فرد با انجام آنها به تدريج ورزيده‌تر و قوى‌تر شود و آمادگى اراده كارهاى مشكل‌تر و سنگين‌تر را پيدا نمايد. كسى كه مى‌خواهد در مراتب ايمان پيشرفت كند مانند ورزش كارى است كه مى‌خواهد در يك رشته ورزشى به مقام قهرمانى دست يابد. براى اين كار، او به مربّى كارآزموده‌اى مراجعه مى‌كند و از او راهنمايى مى‌خواهد. مربّى نيز ابتدا تمرين هاى ساده‌اى را به او آموزش مى‌دهد و همين طور به تدريج طورى برنامه ريزى مى‌كند تا كم كم توان انجام كارهاى سنگين را پيدا كند. مربى اخلاق نيز همين‌گونه رفتار مى‌كند. ابتدا بايد اعمالى ساده را معرفى كند تا شخص پس از انجام آنها، به تدريج آمادگى انجام اعمال مشكل‌تر را پيدا كند. يك استاد فرهيخته در زمينه اخلاق، ابتدا راه هاى اجتناب از گناه را به صورت ساده و قابل اجرا مطرح مى‌كند تا فرد كم كم عادات نامطلوب خود را كنار بگذارد.

از اين رو در نظر گرفتن برنامه‌اى تفصيلى براى ترك گناه و تعالى در مراتب ايمان كار آسانى نيست. بايد كل دستورهاى انبيا و اوليا را تفصيلا بررسى كرد تا به چنين برنامه‌اى دست يافت. در عين حال مى‌توان برخى دستورالعمل هاى كلى را كه در همه موارد كاربرد دارد

پيشنهاد كرد. اين موارد نكته هايى كليدى هستند كه رعايت آنها و انجامشان چندان مشكل نيست. اگر انسان اين دستورالعمل ها را رعايت كند كم كم توفيق اين را خواهد يافت كه كارهاى سخت را نيز انجام دهد و عادت هاى گناه را كنار بگذارد. در اين جا به چند مورد از اين دستورالعمل ها اشاره مى‌كنيم.

1. دورى از محيط و شرايط تحريك كننده به سوى گناه

براى آن‌كه انسان به گناه تهييج نشود و شيطان او را تحريك نكند يكى از دستورات كلى اين است كه سعى كند به شرايط گناه، محل گناه و حالت هايى كه انسان را وادار به گناه مى‌كند نزديك نشود و تا مى‌تواند از آنها فاصله بگيرد. اگر انسان احتمال بدهد كه در راهى دره‌اى هولناك يا چاهى خطرناك وجود دارد كه اگر در آن بيفتد، نمى‌تواند خود را نجات دهد، سعى مى‌كند از آن موضع فاصله بگيرد. اين‌كه مى‌بينيم گاهى با نصب علايم هشدار دهنده برخى مسيرها را مسدود و افراد را به مسير ديگرى هدايت مى‌كنند، براى رعايت همين فاصله و احتياط لازم است. روزهايى كه دريا طوفانى است يا در محل هايى كه عمق آب زياد است، كارشناسان توصيه مى‌كنند از نزديك شدن به دريا يا آن محل خاص خوددارى كنيم. در مورد گناه نيز انسان بايد از موضعى كه احتمال قوى مى‌دهد به گناه مبتلا شود دورى گزيند. در حالت عادى اين فاصله گرفتن چندان مشكل نيست، اما اگر نزديك شد و غضب و شهوت بر او غلبه كرد آن گاه كنترل مشكل مى‌شود. اگر از همان ابتدا سعى كند فاصله بگيرد كار چندان سختى در اجتناب از گناه نخواهد داشت.

بنابراين يك دستور كلى اين است كه انسان از ابتدا سعى كند اصلاً به موقعيت و منطقه گناه نزديك نشود. اگر مى‌بيند برخى نگاه ها موجب مى‌شود پايش به گناه كشيده شود از آن نگاه دورى كند. اگر مى‌بيند برخى موسيقى ها او را تحريك مى‌كنند و به ابتذال و گناه سوق مى‌دهند، براى موسيقى حريمى قرار دهد و از برخى موسيقى هاى مشكوك نيز اجتناب كند تا در دام آن موسيقى هاى تحريك كننده و حرام نيفتد.

2. دورى از شكم پرورى (پرخورى)

غالباً چيزها و حالت هايى كه انسان را به گناه وامى دارد نتيجه غلبه خواسته هاى حيوانى انسان

است. يكى از مايه هاى قوى حيوانى در ما پرخورى و شكم پرورى است. كسانى كه مى‌خواهند به گناه مبتلا نشوند، بايد مقدارى شكم خود را كنترل كنند. تشريع يك ماه روزه در هر سال از جانب خداى متعال بى حكمت نبوده است. در طول سال كه كاملاً آزاد هستيم كم كم مهار شكم از دست ما خارج مى‌شود. از اين رو بايد برنامه‌اى جدّى و حساب شده وجود داشته باشد تا انسان مدتى تمرين كند و مهار شكم را در دست بگيرد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛1‌اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما مقرر شده است، همان‌گونه كه بر كسانى كه پيش از شما [بودند] مقرر شده بود، باشد كه پرهيزكارى كنيد. غير از روزه، كم خورى نيز براى نيل به اين امر مفيد است، البته كم خورى نبايد به حدى باشد كه موجب ضعف يا بيمارى شود و انسان را از عمل به تكاليف و كارهاى عادى و روزمره زندگى باز دارد.

3. دورى از دوستان ناصالح

يكى از اساسى ترين و كليدى ترين كارها در مسير حفظ و تقويت ايمان، دورى از دوستان ناباب و ناصالح است. به ويژه جوانان و نوجوانان بسيار تحت تأثير دوستانشان هستند و به راحتى از دوست، هم بازى، هم كلاسى و همسايه خود رنگ مى‌پذيرند. از اين رو وظيفه والدين و مربيان است كه به نوجوان ها توصيه كنند تا رفيق و دوست خوب انتخاب كنند. دوست در بهشتى يا جهنمى كردن انسان بسيار مؤثر است. اگر ما به تجربيات گذشته خود نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد كه بسيارى از موفقيت هاى ما در سايه دوستى با افراد شايسته بوده است. بسيارى از افراد را دوست خوب بوده كه مسجدى كرده است. دوست خوبِ مسجدى به سراغش مى‌رود و او را براى نماز به مسجد دعوت مى‌كند. مى‌گويد: «كار دارم، حوصله ندارم». اما دوست خوب اصرار مى‌كند و بالاخره او را به مسجد مى‌برد. فردا او را به جلسه قرآن دعوت مى‌كند. باز مى‌گويد: «امشب حال ندارم». اما دوست خوب با خواهش و تمنا او را به جلسه قرآن مى‌برد. خلاصه آن قدر اين قبيل دعوت ها و درخواست ها ادامه مى‌يابد كه آن كار خوبْ ملكه انسان مى‌شود و به مرور مجموعه‌اى از رفتارها و عادت هاى خوب و شايسته شالوده شخصيت او را شكل مى‌دهد. از سوى ديگر نيز كسانى كه دوستان ناباب داشته‌اند،


1. بقره (2)، 183.

تحت تأثير آنها به كارها و عادت هاى زشت و ناپسند گرفتار شده‌اند. شايد اكثريت كسانى كه به مواد مخدر و ديگر ناهنجارى هاى اجتماعى مبتلا مى‌شوند در اثر دوست ناباب باشد.

به هر حال، اين‌كه انسان در ابتدا سعى كند دوستى و رفاقتش را كنترل كند كار چندان مشكلى نيست. انسان تا معتاد نشده، دورى كردن از انسان هاى معتاد و دوستى با آنها كارى نسبتاً آسان است و مى‌تواند به جاى آنها ديگرانى را كه انسان هايى خوب و شايسته هستند براى دوستى برگزيند. اما اگر با رفيق بد آشنا شد و او را دوست خود گرفت، آن گاه ديگر قطع كردن اين دوستى به راحتىِ دورى از دوست شدن نيست. انسان وقتى با كسى دوست شد به او عادت مى‌كند و به آسانى نمى‌تواند از او جدا شود. وقتى هم دنبال دوست بد را گرفت كم كم از او تأثير مى‌پذيرد و آن دوست در تمام زواياى شخصيتش: در طرز صحبت كردن، راه رفتن، لباس پوشيدن، لطيفه و طنز گفتن و همه رفتارهايش تأثير مى‌گذارد. كم نيستند كسانى كه در اثر تكرار لطيفه هايى خاص كه از دوستانى خاص ياد گرفته‌اند كم كم به سمت گناهان خاصى كشيده شده‌اند. كم نيستند كسانى كه در اثر خواندن رمان يا ديدن فيلمى كه دوست بد در اختيار آنها گذاشته است، به فسادها و انحراف هايى بزرگ مبتلا شده‌اند. از اين رو بايد در انتخاب دوست، بسيار حساس و دقيق باشيم و از دوستى با افراد ناصالح و ناباب بپرهيزيم. بايد هميشه به ياد داشته باشيم كه دوست در بهشتى يا جهنمى شدن انسان بسيار مؤثر است. قرآن كريم مى‌فرمايد، يكى از پشيمانى هاى جهنميان اين است كه چرا با برخى از افراد دوستى و هم نشينى كرده‌اند. يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ... يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً؛1 روزى كه ستم كار دست هاى خود را مى‌گزد [و]مى گويد: «...اى واى، كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم».


1. فرقان (25)، 27ـ28.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org