قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس سوم

تكامل و تنازل نفس

رشد و تباهى نفس

بحث ما درباره «تزكيه نفس» بود. اشاره كرديم كه اين اصطلاح در واقع از قرآن گرفته شده؛ آن جا كه در سوره شمس مى‌فرمايد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛1 و قسم به نفس و آن‌كه آن را نيكو ساخت؛ پس خير و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه] هر كس آن [نفس] را پاكيزه ساخت قطعاً رستگار شد؛ و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً زيان كار گرديد. در اين آيات اشاره شده كه نفس هم قوس صعود دارد، هم قوس نزول؛ هم استعداد رشد و تكامل دارد و هم استعداد سقوط و تباهى.

اين كه نفس چگونه رشد مى‌كند، يا از سوى ديگر چگونه آفت زده و فاسد مى‌گردد، امرى حسّى نيست كه ما مثلاً آن را با چشم ببينيم. رشد و لاغرى جسم و صحت و مرض آن براى ما محسوس است، اما صحت و مرض روح و نفس، و صلاح و فساد آن را با حس ظاهر نمى‌توان ادراك كرد. تنها راه ادراك صلاح و فساد نفس و رشد و ضعف آن، علم حضورى است. آنان كه به درجاتى از تكامل نفس دست يافته‌اند، درمى يابند كه رشد نفس و كامل شدن آن به چه معنا است. به هر حال، براى امثال بنده كه نمى‌توانيم با علم حضورى تكامل نفس را درك كنيم، اِخبار قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) مى‌تواند اطمينان آور باشد. ما معتقديم قرآن ـ نعوذ بالله ـ شعر و افسانه نيست. قرآن مى‌فرمايد نفس شما نيز ـ همانند جسم ـ پاكيزگى و آلودگى دارد. هر كس آن را پاكيزه گرداند، نفس او رشد مى‌كند، تكامل مى‌يابد و به فلاح مى‌رسد؛ همانند دانه‌اى كه


1. شمس (91)، 7ـ10.

ابتدا جوانه‌اى كوچك مى‌زند و مى‌تواند با مراقبت و رسيدگى تبديل به درختى تناور شود كه هر سال صدها و هزاران ميوه به بار آورد. هركس نيز نفس را آلوده سازد، نفس او فاسد و ضايع مى‌گردد؛ مانند نهالى كه در اثر عدم رسيدگى، گرفتار آفت گرديده، خشك مى‌شود و از بين مى‌رود.

براى آتش گرفتن و سوختن يك درخت هميشه لازم نيست آتشى از بيرون به آن سرايت كند. گاه خود شرايط محيط از نظر دما و رطوبت به گونه‌اى مى‌شود كه درخت خودش مى‌سوزد. چنين آتش سوزى هايى بسيارى از مواقع در جنگل هاى انبوهى نظير جنگل هاى آفريقا و استراليا اتفاق مى‌افتد. شايد درختانى را ديده باشيد كه گرچه خاكستر نشده‌اند، اما برگ ها و شاخه هاى آن درست مانند درختى كه آتش گرفته، سياه شده و به اصطلاح سوخته است. اين مسأله در باغبانى و كشاورزى امرى رايج است. در اين موارد خشكى هوا و بى آبى زمين در حدى است كه درخت را به آن حالت درمى آورد.

نفس انسان نيز همين‌گونه است. گاهى نفس به مرحله‌اى مى‌رسد كه نه تنها ميوه و ثمرى ندارد، كه از درون آن آتش زبانه مى‌كشد. قرآن كريم مى‌فرمايد: فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ؛1 از آتشى بترسيد كه آتش زنه آن، انسان ها هستند. اين آتشى است كه براى افروختن آن لازم نيست هيزم و آتشى از بيرون بياورند، هيزم و آتش آن خود انسان ها هستند! در جاى ديگر مى‌فرمايد: نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ؛2 آتشِ افروخته خدا؛ كه به دل ها مى‌رسد. اين چه آتشى است كه دل ها را نيز مى‌سوزاند؟ آتش بيرون فقط مى‌تواند جسم و ظاهر را بسوزاند. اين آتشى كه حتى به دل ها نيز مى‌رسد آتشى است كه از درون خود فرد زبانه مى‌كشد. نفسى است كه به وضعى دچار شده كه از آن، آتش بيرون مى‌جهد.

حقيقت تكامل نفس

به هر حال، تا انسان خود به مراحلى از تكامل نفس دست نيابد، نمى‌تواند حقيقت معناى رشد و تكامل نفس را درك كند. شبيه اين مسأله در امور حسى، افرادى هستند كه برخى از حواس را


1. بقره (2)، 24.

2. همزه (104)، 6ـ7.

از اصل خلقت ندارند. كسى كه كور مادرزاد به دنيا آمده، مفهوم رنگ را درك نمى‌كند. هرچه هم سعى كنيم براى او توضيح دهيم كه سبزى چمن اين گونه است، يا آسمان آبى آن‌گونه است، ثمرى ندارد و او چيزى نخواهد فهميد.

اگر بخواهيم از راه توصيف، چيزى را براى كسى معلوم داريم، بايد دست كم نمونه و مشابهى هرچند ضعيف از آن را قبلاً خودش درك كرده باشد، وگرنه اگر هيچ تجربه اى، هرچند ضعيف، در آن زمينه نداشته باشد، از توصيف ما چيزى دستگيرش نخواهد شد و نخواهد توانست مقصود ما را بفهمد. مسأله تكامل نفس نيز همين‌گونه است. اگر كسى هيچ مرتبه و نمونه‌اى از كمال نفس را درك و لمس نكرده باشد، اگر هزاران بار نيز از پرواز روح و سير آن در ملكوت و تقرب آن به خداوند برايش بگويند، چيزى نخواهد فهميد. ممكن است اين الفاظ برايش زيبا باشد، ولى قطعاً از حقيقت آنها چيزى سر در نخواهد آورد. فرد خودش بايد قبلاً لذتى را چشيده باشد تا بعد بتوان در توصيف يك لذت بالاتر به او گفت، اين لذت، مثلاً، هزار مرتبه از آن لذتى كه تو چشيدى لذيذتر است. اما كسى كه از لذتى هيچ نچشيده، فقط مى‌توان او را آگاه كرد كه چنين لذتى هست و وى را تشويق نمود كه براى نيل به آن تلاش كند؛ كارى كه در آيات فراوانى از قرآن انجام شده است.

آرى، براى امثال بنده شايد مفهوم «لذت مناجات» كاملاً بى معنا باشد؛ چون در مجموعه ادراكات خودم چنين لذتى را سراغ ندارم. براى بسيارى ممكن است «لذت انس با خدا» هيچ معنايى نداشته باشد. كسى هم ممكن است آن چنان شيرينى اين لذت را چشيده باشد كه بگويد: وَ اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ؛1 خدايا از هر لذتى غير از لذت ذكر تو استغفار مى‌كنم!

البته لذت، مفهومى عام است و مصاديق متعددى دارد. ما خودِ مفهوم «لذت» را مى‌فهميم، اما برخى از مصاديق لذت كاملاً براى ما مجهول و ناشناخته است. همان‌گونه كه ذكر شد ممكن است بسيارى از افراد، حتى براى يك بار، مرتبه‌اى هرچند ضعيف از «لذت مناجات و انس با خدا» را نچشيده باشند. براى چنين كسانى اصل اين لذت را نمى‌توان توضيح داد، اما مى‌توان آنها را تشويق كرد كه براى نيل به آن تلاش كنند. مى‌توان به آنها گفت، همان طور كه لذت هايى داريم كه از امور مادى حاصل مى‌شود، برخى لذت ها نيز مربوط به عالم معنا است.


1. مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرين. مناجات «خمس عشرة» پانزده مناجات از مناجات هاى امام سجّاد(عليه السلام) است.

قرآن كريم براى تشويق افراد به تلاش براى كسب نعمت هاى بهشتى از همين روش استفاده مى‌كند. انسان شراب دنيا را ديده و چيزهايى در باره لذت آن شنيده و برخى ممكن است اصلاً خودْ آن را چشيده باشند. قرآن مى‌فرمايد در بهشت هم شراب هست: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِينَ؛1 و جويبارهايى از شراب كه براى نوشندگان لذتى است. اما شراب دنيا، هم مستى مى‌آورد و هم موجب سردرد مى‌شود؛ قرآن مى‌فرمايد شراب بهشت و آخرت اين گونه نيست: لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ؛2 نه از آن [باده] سر درد گيرند و نه بى خرد گردند.

اگر در اين دنيا شير و عسل هست، قرآن مى‌فرمايد در آخرت و در بهشت نيز وجود دارد؛ اما با اين تفاوت كه شير و عسل دنيا در اثر ماندن و كهنگى طعمشان تغيير مى‌كند، ولى شير و عسل بهشت اين گونه نيست: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماء غَيْرِ آسِن وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفًّى؛3 مَثَل بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده [مَثَل باغى است كه ] در آن نهرهايى است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش] برنگشته، و جوى هايى از شير كه مزه‌اش دگرگون نشود، و رودهايى از باده كه براى نوشندگان لذتى است و جويبارهايى از عسل ناب.

قرآن سعى مى‌كند با مطرح كردن يك سلسله مفاهيم و لذت هايى كه براى انسان ها آشنا است، آنان را به سوى بهشت و تحصيل سعادت اخروى و قرب الى اللّه سوق دهد.

نفس و «قرب الى اللّه»

مفهوم «قرب الى اللّه» كه در اين قبيل بحث ها بسيار به كار مى‌رود نيز چنين مفهومى است. در اين جا براى تبيين و تفهيم يك حقيقت معنوى، از مفاهيم و الفاظى كه دالّ بر امور مادى و حسى است استفاده شده است. «قرب» و «بُعد» و دورى و نزديكى، در امور حسى و مادى معنا دارد. مى‌توان گفت اين شيىء از آن شيىء دور، يا به آن نزديك است. اما از باب توسعه در معنا، همين مفهوم را در قرب و بعد معنوى نيز به كار مى‌برند؛ مثلاً وقتى مى‌گوييم، فلانى به


1. محمد (47)، 15.

2. واقعه (56)، 19.

3. محمد (47)، 15.

رييس جمهور نزديك است، منظورمان اين نيست كه از نظر مكانى نزديك رييس جمهور ايستاده يا نشسته است؛ مقصود اين است كه با رييس جمهور دوست و صميمى است.

در مورد اين قرب اعتبارى و معنوى، انسان از نزديك بودن به بزرگان و تقرب نزد آنان احساس غرور، افتخار و شادمانى مى‌كند؛ حال ممكن است آن فرد از نظر مقام هاى معنوى فرد بزرگى باشد يا از نظر مقام هاى مادى و دنيايى. در هر حال جاى ترديد نيست كه انسان نزديك بودن به بزرگان را مايه افتخار مى‌داند؛ مثلاً اگر كسى از نزديك به مقام معظّم رهبرى سلام كند و با ايشان مصافحه و معانقه نمايد، از اين امر به خود مى‌بالد؛ كه من به رهبر معظّم انقلاب سلام كردم و ايشان جواب سلام مرا دادند و من ايشان را در آغوش گرفتم.

كسانى هم هستند كه عنايت خدا براى آنان مهم است و اگر خداى متعال به آنان گوشه چشمى كند، از فرط ابتهاج در پوست خود نمى‌گنجند. راستى آيا تقرب به چنين كسى مايه افتخار و مباهات نيست؟! كسى كه همه هستى در دست او و متعلّق به او است. كسى كه با يك «كُن» هرچه بخواهد، مى‌كند. كسى كه «اگر نازى كند بارى فرو ريزند قالب ها». كسى كه هر چه كمال و خير است در او جمع است. كسى كه زيبايى مطلق است و كوچك ترين شائبه نقصى در او راه ندارد. كسى كه خالق همه زيبايى ها و خوبى ها است. به واقع بايد گفت كه افتخار حقيقى، تقرب به چنين موجودى است. سعادت واقعى اين است كه چنين كسى دست عنايتى بر سر انسان بكشد و او را به لذت هم صحبتى و وصل خويش بنوازد.

از همين رو است كه مى‌بينيم «تقرب الى اللّه» مفهوم محورى معارف توحيدى است و در تعاليم همه انبيا بسيار بر آن تأكيد مى‌شود. انبيا و اوصياى ايشان در طول تاريخ آن قدر بر اين مفهوم تأكيد و اصرار ورزيده بودند كه حتى در ادبيات كفار و مشركان هم وارد شده بود. قرآن از قول مشركان مكه مى‌فرمايد: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آن‌كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى‌پرستيم. آرى، حتى مشركان و بت پرستان به دنبال تقرب الى اللّه بودند؛ البته راه را اشتباه گرفته بودند. آنان تصور كردند، حال كه خدا را نمى‌بينند و نمى‌توانند سر به آستان خود او بسايند و با او مرتبط شوند، بايد با بت ها كه محسوس و در معرض ديد آنها هستند ارتباط برقرار كنند! غافل از اين‌كه خدا را نيز مى‌شود ديد؛ كه امير مؤمنان و سرخيل موحّدان و خداپرستان فرمود: لَمْ اَكُنْ بِالَّذى اَعْبُدُ رَبّاً


1. زمر (39)، 3.

لَمْ اَرَهُ؛1 خدايى را عبادت نكرده‌ام كه نمى‌ديده ام! البته خدا را نه به چشم سر، كه به چشم دل بايد ديد: لا تُدْرِكُهُ الْعُيونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ، و لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقايِقِ الايمانِ؛2 چشم ها او را آشكارا درك نمى‌كنند، لكن دل ها به وسيله حقايق ايمان او را درك مى‌كنند.

قرآن و ايجاد انگيزه براى تزكيه نفس

براى ايجاد انگيزه در انسان ها جهت حركت بسوى قرب الى اللّه، همان‌گونه كه اشاره كرديم، قرآن گاهى زبان تشويق را انتخاب مى‌كند. آيات فراوانى كه از باغ و درخت و حورالعين و نهر شير و عسل و مانند آنها صحبت مى‌كند از اين قبيل است. قرآن مى‌گويد اگر نفس را مراقبت كنى و آن را به كمال برسانى اين نعمت ها و پايانى خوش در انتظار تو خواهد بود.

اما هميشه زبان تشويق نيست، بلكه گاهى نيز از انذار استفاده مى‌كند. قرآن به انسان هشدار مى‌دهد كه اگر از نفست مواظبت نكنى، به انواع آفت ها مبتلا مى‌گردد و مى‌پوسد و از بين مى‌رود. قرآن مى‌فرمايد،‌اى انسان مراقب باش، نكند بعد از پنجاه سال در اثر بلايى كه بر سر خود آورده‌اى به حسرت و پشيمانى گرفتار شوى.

ما اگر نهالى را در باغچه منزلمان بكاريم و چند سال به اميد ثمر دادن براى آن زحمت بكشيم اما در نهايت بى هيچ ميوه‌اى خشك شود و از بين برود آيا افسوس نمى‌خوريم و ناراحت نمى‌شويم؟ وجود ما نيز نهالى است كه خداوند آن را در زمين دنيا غرس كرده و بايد با آبيارى و توجه و مراقبت ما به ثمر بنشيند. اگر پس از پنجاه سال، هيچ ثمرى ندهد آيا ناراحتى و پشيمانى ندارد؟

از اين رو يكى از ابزارهاى قرآن براى ايجاد انگيزه «تزكيه نفس» در انسان، همين هشدارها و بيم دادن ها است. آيات فراوانى با بيان ها و مطالب مختلف و متعدد در اين زمينه وارد شده است. بيان عذاب هاى جهنم يكى از همين هشدارها است: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ؛3 به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‌اند، در آتشى [سوزان] در آوريم؛ كه هر چه پوست هاشان بريان گردد، پوست هاى


1. بحار الانوار، ج 4، باب 5، روايت 2.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 178.

3. نساء (4)، 56.

ديگرى بر جايش برويانيم تا عذاب را بچشند. در جايى ديگر مى‌فرمايد: إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً؛1 ما شما را از عذابى نزديك هشدار داديم: روزى كه آدمى هر آنچه را با دست خويش پيش فرستاده است بنگرد؛ و كافر گويد: «كاش من خاك بودم.» آرى، روزى فرا مى‌رسد كه كسانى مى‌بينند درخت وجودشان هيچ ثمرى نداشته است؛ آن روز آنان از فرط حسرت و پشيمانى آرزو مى‌كنند كه‌اى كاش به جاى انسان خاك مى‌بودند! گرفتار آمدن انسان به چنين مصيبتى امرى است كه انسان خود اين بلا را بر سر خويش آورده است: إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛2 خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى‌كند، ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى‌كنند. آنچه لطف خدا ايجاب مى‌كرد آن بود كه انسان را آگاه كند و راه را از چاه به او نشان دهد؛ و خدا اين كار را كرده است: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا؛3 آيا از ميان شما فرستادگانى برايتان نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار اين روز به شما خبر دهند؟

فلسفه خلقت جهنم

گاهى برخى مى‌پرسند، اگر خدا جهنم را خلق نمى‌كرد چه مى‌شد؟ آيا به راستى امكان نداشت كه خداوند جهنم را خلق نكند؟

اين پرسش از سر ناآگاهى و توجه نداشتن به لوازم «اختيار» انسان است. اين افراد توجه ندارند كه بهشت و جهنم در واقع دو سر يك رشته‌اند. اگر جهنم نباشد بهشتى هم در كار نخواهد بود. بهشت پاداشى است براى «انسان مختار»ى كه «اختيار» خود را در مسير خير و صلاح به كار انداخته است. اختيار وقتى معنا پيدا مى‌كند كه حداقل دو راه پيش پاى انسان باشد و انسان نيز ميل و امكانات انتخاب هر يك از آن دو راه را داشته باشد. اگر فقط يك راه پيش روى انسان باشد اختيار معنا نخواهد داشت. هم چنان كه اگر انسان با چند راه مواجه باشد اما فطرتاً فقط به يكى از آن راه ها گرايش داشته باشد، يا به جز يك راه، امكانات پيمودن ساير


1. نبأ (78)، 40.

2. يونس (10)، 44.

3. انعام (6)، 130.

راه ها را نداشته باشد، باز هم اختيارى در كار نخواهد بود. در تمامى اين فرض ها انسان چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است همان يك راه را برود.

اراده خداى متعال اين‌چنين تعلق گرفته كه انسان موجودى «مختار» باشد. مختار بودن انسان در درجه اول به اين است كه هم گرايش به خير و خوبى و هم گرايش به شرّ و بدى در او وجود داشته باشد؛ هم چنان كه فرمود: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛1 پرهيزكارى و پليدكارى‌اش را به آن الهام كرد. در مرحله بعد نيز بايد كسانى كه اختيار خود را در مسير خوبى و صلاح به كار مى‌بندند پاداش عملشان را ببينند و كسانى هم كه از آن در مسير بدى و فساد بهره مى‌جويند به مكافات اعمال خود برسند. اگر صالح و طالح هر دو سرانجامى واحد داشته باشند پس عدل خدا چه مى‌شود؟! از اين رو علاوه بر بهشت، وجود جهنم نيز لازم است.

بنابراين انسان دو راه در پيش دارد؛ يك راه او را به مقام «خليفة اللهى» مى‌رساند و پايان يك راه اين است كه او را «شرّ الدواب: بدترين جنبندگان» مى‌گرداند. ما عمرمان را در هريك از اين دو راه مى‌توانيم صرف كنيم؛ اين بسته به «اختيار» ما است. يك راه، راه شب زنده دارى و تهجّد، راه بندگى خدا و راه اطاعت از اوامر و رعايت نواهى الهى است. پايان اين راه نيز بهشت و نعيم بى حد و حصر خداوند و در عالى ترين مرتبه، «لقاءاللّه» است. كسى كه در اين راه پاى نهد سرانجام به نعمت ها و لذت هايى واصل مى‌شود كه فرمود: اَعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛2 آنچه براى بندگان صالحم آماده كرده ام، نه چشمى ديده، نه گوشى شنيده و نه بر قلب هيچ انسانى خطور كرده است! در اين باره در قرآن مى‌فرمايد، در بهشت هر آنچه كه بخواهند براى آنان فراهم است: لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ.3 سپس مى‌فرمايد، نه تنها هر آنچه آنها بخواهند، بلكه در بهشت چيزهايى است كه حتى به تصور آنها در نمى‌آيد تا بخواهند آن را آرزو كنند؛ و ما چنين چيزهايى را نيز به آنان عطا خواهيم كرد: وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ.4 در مقابل، راه ديگرى است كه به جهنم و عذاب الهى، آتش سوزان و سقوط در پست ترين مرتبه موجودات ختم مى‌شود: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ


1. شمس (91)، 8.

2. بحار الانوار، ج 8، باب 23، ص 92.

3. ق (50)، 35.

4. همان.

الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ؛1 قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‌اند كه نمى‌انديشند. اين راهى است كه سرانجام آن چنان انسان را پشيمان خواهد ساخت كه آرزوى خاك بودن مى‌كند: وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً؛2 و كافر گويد: «اى كاش من خاك بودم!»

و كار انسان ميان اين دو راه كارى بس سخت و دشوار است. يك طرف، كمال و سعادت بى نهايت است و يك طرف، سقوط و شقاوت بى نهايت. از اين رو انسان بايد با نهايت دقت و احتياط گام بر دارد؛ حالتى كه به آن «تقوا» گفته مى‌شود.

در هر حال، خداوند ما را آفريد و راه را از چاه به ما نشان داد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.3 راه، «تزكيه» است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.4 چاه نيز «تدسيه» است: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.5 اگر راه تزكيه و تقوا را در پيش بگيريم، خداوند مى‌فرمايد ما هر يك قدم را معادل ده قدم محسوب مى‌كنيم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛6 هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت. نه فقط ده برابر، بلكه خداوند پاداش هر كه را بخواهد باز هم چندين برابر خواهد افزود: وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ.7 اگر هم خداى ناكرده به خطا برويم مكافات آن را خواهيم ديد؛ البته نه بيشتر از خطايى كه كرده ايم، بلكه مثل آن را: مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها؛8 هركس كار بد بياورد جز مانند آن جزا نيابد.


1. انفال (8)، 22.

2. نبأ (78)، 40.

3. شمس (91)، 7ـ8.

4. همان، 9.

5. همان، 10.

6. انعام (6)، 160.

7. بقره (2)، 261.

8. انعام (6)، 160.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org