- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس دهم
ياد خدا، هويت بخش انسان
ارتباط آيه 105 سوره مائده با بحث «غفلت» و «توجه»
در مباحث گذشته بيان شد كه به حسب آنچه از آيات شريفه قرآن استفاده مىشود و ادراكات عقلى و تجربه هم تأييد مىكند، منشأ سقوط و مانع ترقى انسان «غفلت» است؛ غفلت از خود و از چيزهايى كه مقوّم وجود انسان، يا هدف و مسير تكامل او است. طبيعى است كه وقتى غفلت از خود و مقوّمات وجودى و هدف و مسير خويش عامل سقوط انسان است، درمان آن نيز «توجه» به همين امور است.
يكى از آياتى كه در قرآن كريم وجود دارد و مىتوان آن را با بحث ما مرتبط دانست اين آيه شريفه است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛1اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خودتان بپردازيد. هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند.
مرحوم علامه طباطبايى در جلد ششم تفسير الميزان در ذيل اين آيه شريفه، بحثى بسيار مفصل و پرمايه را درباره معرفت نفس، مراتب آن و اينكه نتيجه اين معرفت به معرفت اللّه و معرفت حقيقى الهى مىانجامد، مطرح فرمودهاند كه شايان توجه و استفاده است. صرف نظر از بحث هاى دقيقى كه مرحوم علامه در آن جا مطرح فرمودهاند، اين جمله كه: «عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ»، مىتواند چند معنا يا چند مرتبه از توجه را متضمن باشد. البته برخى از اين معانى، «ظاهر» آيه محسوب مىشود و برخى ديگر را مىتوان از «بطون» آيه تلقى كرد.
يكى از معانىاى كه مىتوان به ظاهر آيه نسبت داد اين است كه بگوييم مقصود آيه اين
1. مائده (5)، 105.
است كه: به عيب ها و اشكالات خودتان بپردازيد و به دنبال عيوب و اشكالات ديگران نباشيد؛ اگر شما خودتان را اصلاًح كنيد، گمراهى ها و ناهنجاريهاى ديگران به شما ضررى نمىزند. توضيح اين كه:
گاهى انسان تمام توجه و حواسش به محيط اطراف، جامعه و افراد ديگر است به طورى كه كاملاً از خودش غافل مىشود. شايد براى ما بسيار اتفاق مىافتد كه در خانه، مدرسه، محل كار، اداره و خلاصه، جاهايى كه با ديگران معاشرت داريم، با انگيزه هاى مختلفى توجهمان به عيوب افراد جلب مىشود و سعى مىكنيم با تجسس و كنجكاوى عيب هاى آنها را پيدا كنيم. در اين حالت، انسان معمولاً از حُسن ها و خوبى هاى افراد غافل مىشود، به طورى كه اگر درباره افرادى كه با آنها معاشرت داريم از ما سؤال كنند اول چيزى كه در مورد آنها به ذهنمان مىآيد نواقص و عيب هاى آنها است! اين حالت اگر ادامه پيدا كند «ملكه عيب جويى» در انسان شكل مىگيرد و چون تمام حواسش به ديگران، آن هم عيب هاى آنان است و از خود و اشكالات خود كاملاً غافل است «ملكه از خود راضى بودن» نيز در او به وجود مىآيد.
مى توان گفت كه اين آيه شريفه ناظر به اين مسأله است. مىفرمايد، به جاى پرداختن به ديگران، به خودتان بپردازيد. به جاى پرداختن به عيوب ديگران، در صدد رفع اشكالات و عيب ها و نواقص خود باشيد. اگر انسان اين حالت را پيدا كند، ديگر اصلاً فرصت فكر كردن به اشكالات ديگران و پيدا كردن عيوب آنان را پيدا نمىكند. اين يكى از معانىاى است كه مىتوان گفت از ظاهر آيه استفاده مىشود.
اما معناى آيه فقط اين نيست، بلكه مطالب و معارف بسيار عميق ترى را نيز مىتوان با تأمل و دقت در آيه شريفه به دست آورد. مرحوم علامه در تفسير الميزان به برخى از اين معانى و نكته ها توجه دادهاند.
از جمله نكاتى كه در آيه قابل توجه است اين جمله است كه مىفرمايد: لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛ هنگامى كه شما هدايت شويد گمراهى ديگران به شما ضررى نمىزند. بحث هدايت و ضلالت را پيش مىكشد؛ يعنى بين پرداختن به خود و هدايت و ضلالت رابطه وجود دارد. عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ؛ به خودتان توجه كنيد؛ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛ هنگامى كه شما هدايت شويد گمراهى ديگران ضررى به شما نمىزند؛ يعنى به خود پرداختن، راهى براى
هدايت شدن است. مرحوم علامه از همين جا اين مطلب را استفاده مىكنند كه «معرفت نفس» طريق «معرفت اللّه» است.
تلازم «معرفت الله» با «معرفت نفس»
همه ما در زندگى خود تجربه كردهايم كه گاهى آن چنان غرق محيط اطراف و جستجوى لذت هاى حاصل از مسايل و اشياى دور و برمان مىشويم كه به كلى از خود و اينكه كيستيم و كجاييم و به دنبال چه هستيم، غافل مىشويم. اين حالت به خصوص در مواقعى پيش مىآيد كه انسان به برخى سرگرمى هاى بسيار تند و مهيج مشغول مىشود. اينها مواردى هستند كه «لهو» ناميده مىشوند و در شريعت از آنها مذمت شده و بعضى از مراتب آن هم تحريم شده است. هنگامى كه انسان اين گونه غرق در محيط و دنياى اطراف خود مىشود، حالت «از خود بيگانگى» و خود فراموشى به انسان دست مىدهد. علامت آن هم اين است كه فرد آن چنان با افراد و محيط اطراف خو گرفته و خود را به كلى فراموش كرده، كه از به ياد خود بودن و به خود توجه كردن ناراحت مىشود و وحشت دارد! گاهى كه تنها مىشود و فرصتى دارد كه بينديشد كيست، از كجا آمده، چه بايد بكند و روى در كجا دارد؛ مضطرب و نگران مىشود و دوست دارد خود را در جايى قرار دهد كه ديگران هم در كنارش باشند؛ گويى از خود مىترسد! انسانى كه خودش براى خود از همه كس عزيزتر است و بايد خود را به خويش نزديكتر از همه احساس كند، كارش به جايى مىرسد كه از بودن با خود وحشت مىكند! اين حالت در اثر عادتى است كه فرد به پرداختن به بيرون از خود و محيط اطراف و ديگران پيدا كرده است. همين حالت، زمينه بسيارى از انحراف ها و سقوط هاى انسان است.
سرّ اين مسأله آن است كه انسان موجودى «آگاه» است و «آگاهى» و «علم» عين ذات انسانى و هويت انسان است؛ ازاين رو اگر «خودآگاهى» در وجودش كم رنگ شود با انسانيت خودش فاصله مىگيرد و اين همان از خودبيگانگى است. در زمينه بحث «از خودبيگانگى» نظريه پردازان غربى، حرف ها و مطالب مختلفى را مطرح كردهاند، ولى اين بحث در معارف اسلامى و كلمات اهل بيت(عليهم السلام) به صورتى بسيار عميقتر مطرح شده است.
از ديدگاه معارف اسلامى، اگر توجه به «خود» به شكلى صحيح انجام گيرد و تقويت شود،
سرانجام به «معرفت اللّه» مىانجامد: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛1 آنكه «خود» را شناخت، محققاً خداى خويش را شناخته است. ما معمولاً اين روايت را كه به طرق مختلف، هم از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و هم از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل شده، تعبداً مىپذيريم و هركس به فراخور حال خود توجيهى براى آن مىكند؛ اما اگر كسى به حقيقتِ «معرفت نفس» دست پيدا كند، اين مسأله را به عيان مشاهده مىكند و مىيابد كه معرفت نفس رويه ديگرى از معرفت ربّ است. مهم اين است كه نمىفرمايد، معرفت نفس راهى است براى معرفت ربّ، بلكه سخن از توأم بودن اين دو معرفت است و اينكه اگر كسى حقيقت نفس خود را بشناسد در حقيقت خدا را شناخته است.
در هر حال استفاده تلازم «معرفت نفس» و «معرفت اللّه» از آيه شريفه عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ، معنايى دقيق و عميق است كه مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان به آن اشاره فرمودهاند. البته معانى و مطالب ديگرى نيز در مورد اين آيه مطرح است كه چون ما فعلا در صدد تفسير اين آيه نيستيم از ذكر آنها خوددارى مىورزيم.
نقش «ياد خدا» در تكامل نفس
خلاصه كلام اين است كه، ريشه همه سقوط ها و لغزش هاى انسان غفلت است. غفلت از خودِ انسانى خويش، غفلت از هويت انسانى و حقيقت انسانيت خود است كه همه اين مفاسد را به بار مىآورد. آن گاه كه انسان به «خود» توجه مىكند، ارتباط وجودى خويش را با آن كس كه دم به دم به او هستى مىبخشد، مىشناسد و مىيابد. آن جا است كه مىيابد، بى خدا هيچ است و خود او و هرچه كه دارد، نمىتواند كه مستقل و منعزل از هستى و اراده حضرت حق وجود داشته باشد.
براى آنكه به عارضه «غفلت» مبتلا نشويم و به بليّه «خودفراموشى» و «از خود بيگانگى» گرفتار نياييم، لازم است دقايقى از شبانه روز را براى توجه به خود اختصاص دهيم. لحظاتى با خود خلوت كنيم و از خود بپرسيم كه: من كيستم، چيستم، كجايم، به دنبال چه مىگردم و چه سرنوشتى در انتظار من است؟ اگر اين توجه تمرين و تكرار شود آثارى بسيار مثبت و ارزنده به همراه خواهد داشت؛ چرا كه توجه به خود، ملازم با توجه به علت هستى بخش و كسى است كه وجود ما را آن به آن افاضه مىكند، و او كسى غير از خداى متعال نيست.
1. بحار الانوار، ج 2، باب 9، روايت 22.
يكى از مطالبى كه در قرآن و روايات و سيره عملى اهل بيت و ائمه اطهار(عليهم السلام) بسيار مورد تأكيد و عنايت واقع شده مسأله «ياد خدا» است. شايد براى بسيارى از افراد اين سؤال پيش بيايد كه مگر صرف به ياد خدا بودن چه نقشى مىتواند در تكامل انسان داشته باشد كه تا بدين حد مورد تأكيد واقع شده است؟!
پاسخى كه معمولاً به اين سؤال داده مىشود اين است كه، اگر انسان به ياد خدا باشد گناه نمىكند و وظايفش را بهتر انجام مىدهد. البته اين پاسخ در جاى خود صحيح است. قطعاً يكى از عوامل بازدارنده گناه اين است كه انسان خدا را حاضر و ناظر ببيند و به خدا توجه داشته باشد. اگر انسان توجه كند به فرمايش رهبر كبير انقلاب، امام راحل(رحمه الله) ، كه انسان همواره در محضر خدا است طبيعتاً به گناه روى نمىآورد. هم چنين اگر مثلاً هنگامى كه نماز مىخواند به حضور خدا توجه داشته باشد طبيعتاً وظيفهاش را بهتر انجام خواهد داد و نماز بهترى خواهد خواند.
اما نكتهاى كه هست اين است كه اين فايده براى ياد خدا نظير فايدهاى است كه از غذا خوردن براى فكّ انسان حاصل مىشود. البته غذا خوردن ورزشى براى فك ها هم هست و موجب تقويت ماهيچه هاى فك مىشود؛ اما آيا هدف غذا خوردن و فايده اصلى آن همين است؟!
در بحث ما هم اگر گفتهاند به ياد خدا باشيد كه موجب دورى از گناه و انجام بهتر وظايف مىگردد، اين در حقيقت براى آن است كه ما هرچه بيشتر به اين عمل ترغيب شويم؛ وگرنه فايده و اثر ياد خدا بسيار بيشتر و بالاتر از اينها است. البته براى كسانى كه مبتلا به گناه هستند و حريف نفس خود نمىشوند و در انجام وظايف الهى خود اهمال مىورزند، يكى از بهترين راه ها تمرين ياد خدا و تلقين اين مطلب به نفس است كه در محضر خدا قرار دارند؛ اما اين فقط يكى از آثار ياد خدا است و فوايد بسيار مهمتر و ارزش مندترى نيز دارد. اگر توجه كنيم كه اولا، انسان براى «تكامل» آفريده شده است؛ و ثانياً، تكامل او ارتباط كامل با خدا دارد و راه ارتباط با خدا هم دل و قلب انسان است؛ آن گاه متوجه مىشويم كه اصلاً ابزار تكامل انسان چيزى جز ياد خدا نيست. روح انسان اگر بخواهد بزرگ بشود و تكامل يابد راهش اين است كه با ياد خدا، تجلّى نور ذات اقدس حق را بر وجود خويش بيشتر و بيشتر نمايد. هرچه خداوند بر قلب و روح انسان بيشتر تجلّى كند روح و نفس كاملتر مىشود و جز اين نيز راهى وجود ندارد.
ما چون بيشترين بها را به ظاهر و اعمال ظاهرى مىدهيم، فكر مىكنيم بزرگ ترين عامل سقوط انسان انجام گناه و كارهاى بد است؛ در حالى كه توجه نداريم عامل اصلى كه در پس همه اين گناه ها، كارهاى بد و نيت هاى بد وجود دارد «غفلت از ياد خدا» است. علة العلل همه اين سقوط ها، انحراف ها، گناه ها و زشت كارى ها اين است كه از خدا و از حضور خدا غافل مىشويم. از آن سو نيز علة العلل همه عبادت ها، اطاعت ها و نيت ها و اعمال صالح ما، ياد خدا و توجه به آن نور الانوار است.
اينها مطالبى است كه شايد تصور و باور كردن آن براى ما مشكل باشد، ولى واقعيت همين است. اگر ما بتوانيم روح و نفس خود را تكامل بخشيم، مىتوانيم به برخى از اين واقعيت ها و مطالبى كه در آيات و روايات اشاره شده برسيم و مزه آنها را درك كنيم.
از نظر فلسفى، رابطه ما با خدا رابطه معلول با علت هستى بخش است و در چنين رابطه اى، درك معلوليت عين درك علت است. امكان ندارد معلولْ حقيقت خودش را درك كند بى آنكه علتش را درك كرده باشد. در يك تشبيه بسيار ناقص، وجود ما مثل پرتو نورى است كه با لامپ و چراغ ارتباط دارد؛ البته خدا نور بى نهايت است: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛1خدا، روشنى آسمان ها و زمين است. همه موجودات عالم، پرتوهايى از آن نور مطلق و بى نهايتند. شعاع نور اگر بخواهد حقيقت وجود خودش را درك كند راهى ندارد جز آنكه نور و منبع خود را درك كند و به آن توجه نمايد. ما پرتوى از خورشيد ذات اقدس الهى هستيم، كه خود فرمود: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي؛2 از روح خود در او دميدم. حقيقت ما كه همان روح ما است شعاعى است از آن خورشيد لايزال و اگر لحظهاى و آنى و كمتر از آنى خورشيد نباشد كجا نورى خواهد بود؟!
از اين رو تكامل روح ما در پرتو توجه به خدا است؛ هم او كه روح و نفس ما چيزى نيست جز رشحهاى از انوار وجودش.
ذكر «كثير» و ذكر «شديد»
در قرآن كريم، هم از «ذكر كثير» ياد شده و هم از «ذكر شديد» سخن به ميان آمده است. گاهى
1. نور (24)، 35.
2. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً؛1اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستاييد. يا مىفرمايد: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ؛2 و پروردگارت را بسيار ياد كن، و شبانگاه و بامدادان [او را] تسبيح گوى. در اين قبيل آيات بحث از كثرت و «كمّيّت» ذكر است. آنچه خواسته شده اين است كه زياد به خدا باشيم. اما گاه نيز مثلاً مىفرمايد: فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً؛3 و چون اعمال حج خود را به جا آورديد، همانگونه كه پدران خود را به ياد مىآوريد، يا با ياد كردنى شديدتر، خدا را به ياد آوريد. در اين آيه توصيه به «شدت» ذكر است. قطعاً مراد از شدت ذكر اين نيست كه مثلاً «سبحان اللّه» يا «اللّه اكبر» را محكمتر يا با صدايى بلندتر بگوييم! بلكه منظور «كيفيت» ذكر است. مىفرمايد پس از اتمام اعمال حج، همانگونه كه پدرانتان را ياد مىكنيد و يا حتى «بهتر» از آن، خدا را ياد كنيد.
اما اين توصيه، پس از اتمام اعمال حج چه مناسبتى دارد؟ چرا خداوند فرموده است: إِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ؛ هنگامى كه اعمال حج را تمام كرديد، خدا را ياد كنيد؛ مگر قبل و بعد از اعمال حج چه تفاوتى در حال انسان پيدا مىشود؟
توضيح اين مطلب اين است كه: يكى از جاهايى كه زمينه خوبى فراهم است كه شيطان بتواند انسان را فريب دهد، زمانى است كه انسان وظيفه و تكليفى را انجام داده باشد، به خصوص اگر آن تكليف، نيرو و توان ويژهاى را هم از انسان گرفته باشد. در چنين حالى انسان مايل است دمى بياسايد و به اصطلاح، نفسى بكشد. اين زمانِ فترت، فرصت خوبى است براى شيطان كه به وسوسه انسان بپردازد. مثلاً وقتى انسان نماز مىخواند ـ حتى همين نمازهاى ما كه معمولاً از اول تا آخرش توأم با غفلت است! - همين كه نمازش تمام مىشود فوراً مىخواهد رويش را از سمت قبله برگرداند و به دور و بر خود نگاه كند، ببيند چه خبر است! اين دو سه دقيقهاى كه در حال نماز بود و نمىتوانست به اين طرف و آن طرف نگاه كند، گويى در زندان بوده و الآن كه نماز تمام شده، احساس آزادى و رهايى مىكند! حال تصور كنيد كسى را كه طىّ چند روز، اعمال نسبتاً سنگين حج را انجام داده و كارهاى خاصى نيز بر او حرام بوده و از
1. احزاب (33) 41ـ42.
2. آل عمران (3)، 41.
3. بقره (2)، 201.
انجام آنها منع داشته است؛ اكنون كه اعمال حج تمام مىشود و از احرام بيرون مىآيد، عجله دارد كه به سرعت سراغ كارهايى برود كه در حال احرام بر او حرام بوده است؛ مثلاً خودش را در آينه نگاه كند، عطرى بزند و... . اين جا است كه از حرص و ولع، و سنگينى تكليفى كه در اين چند روز بر روى دوشش بوده، اين خطر وجود دارد كه يك باره به كلى از ياد خدا غافل شود و با سرعت هرچه تمامتر به سوى مظاهر دنيا بشتابد و تمام توجهش به آنها جلب شود. اين آمادگى روحى در انسان هست و شيطان هم فرصت را مغتنم مىشمرد و به سراغ انسان مىآيد. از اين رو آيه شريفه به حاجيان توصيه مىكند كه پس از اتمام اعمال حج ياد خدا را فراموش نكنند بلكه با قوّت و شدت بيشتر به آن اهتمام ورزند: فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. در مورد اين هم كه ياد پدران در اين جا چه مناسبتى دارد كه آيه شريفه به آن اشاره مىكند، در تفاسير مطالبى گفته شده كه چون به بحث اصلى ما مربوط نمىشود، علاقه مندان را به كتب تفسير ارجاع مىدهيم.
روشن است كه ذكر علاوه بر كمى و زيادى، شدت و ضعف هم مىتواند داشته باشد. گاهى ما يكى از دوستان يا آشنايانمان را كه چندان با او نزديك و صميمى نيستيم، به ياد مىآوريم، و گاهى به ياد فرزند يا پدر و مادر و يا محبوبى مىافتيم؛ اثرى كه اين دو ذكر در روح و جان ما مىگذارند يكسان نيست. اثر ياد فرزند در روح انسان بسيار شديدتر و عميقتر از ياد يك دوست معمولى است.
در هر حال، هم كثرت ياد خدا مطلوب و مورد تأكيد است و هم به اين مطلب عنايت هست كه اين ياد، عميق و تأثيرگذار باشد نه سطحى و زودگذر. گاهى موج، موج يك حوض آب يا يك استخر است، گاهى موجى است كه در هوايى طوفانى در اقيانوس آرام برخاسته است. موج ياد خدا در وجود ما بايد هم چون موج اقيانوس باشد كه تمام زواياى وجود ما را درنوردد و عمق آن را تحت تأثير قرار دهد. البته همان يادهاى سطحى هم تأثيرگذار است. توصيه اين نيست كه آنها را كنار بگذاريد، بلكه تأكيد بر اين است كه به آنها اكتفا نكنيد و سعى كنيد ذكرهايى داشته باشيد كه تمام وجود و قلب و روحتان عميقاً از آن تأثير بپذيرد.
نكته ديگر در مورد شدت و ضعف ذكر اين است كه: افراد عادى معمولاً وقتى ياد خدا مىكنند توجه آنها به يك اسم يا صفت از اسما و صفات الهى جلب مىشود. مثلاً ما غالباً به
اسما و صفاتى از قبيل: خالقيت، رازقيت، رحمانيت و غفاريت خدا توجه داريم و مثلاً مىگوييم:اى خداى مهربان،اى خالق من،اى بخشاينده گناهان و... . اما كسانى هم هستند كه توجه آنها به «ذات» خدا است و چون ذات خدا در عين وحدت، مستجمع جميع اسما و صفات كماليه است، از اين رو در توجه به ذات، صفت يا اسم خاصى مطرح نيست و ذات به عنوان مجمع تمام اسما و صفات مورد توجه است. چنين توجهى قطعاً بسيار شديدتر از توجهى است كه فقط خدا را مثلاً با وصف بخشندگى گناه لحاظ كرده است. توجه به خود ذات چون توجهى بسيار شديد و قوى است، آثار آن هم با اثر يادهاى امثال ما بسيار متفاوت است. نقل كردهاند اميرالمؤمنين(عليه السلام) به هنگام نماز آن چنان متوجه ذات اقدس الهى بود كه تير را از پاى آن حضرت بيرون كشيدند بدون آنكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) متوجه اين امر شوند!1 نبايد چنين چيزهايى را بعيد بدانيم. قرآن مىفرمايد، زن هاى مصرى كه فقط جمال بندهاى از بندگان خدا را ديده بودند، چنان تمام توجهشان به جمال حضرت يوسف جلب شده بود كه همگى دست خود را بريدند بدون آنكه متوجه اين كار شوند!
خاطرهاى از شهيد مطهرى در مورد ياد خدا
مناسب است از باب «ختامه مسك» در همين زمينه داستانى را درباره شهيد مطهرى نقل كنم. البته اين داستان را از خود ايشان نشنيده ام، ولى چند فرد موثق، با اسناد متعدد و مختلف برايم نقل كردند. قصه اين است كه مرحوم مطهرى يك بار خدمت يكى از اولياى خدا رسيده بود و اين بحث مطرح شده بود كه چه كنيم معرفت خود را نسبت به خداوند بيشتر كنيم و توجه و حضور قلب ما در عباداتمان بيشتر شود. آن ولىّ خدا از مرحوم مطهرى سؤال كرده بود، شما وقتى كه نماز مىخوانيد چگونه توجه و حضور قلب خود را حفظ مىكنيد؟ مرحوم مطهرى پاسخ داده بود، سعى مىكنم از ابتدا تا انتهاى نماز، به معانى الفاظ و اذكارى كه بر زبان مىآورم توجه داشته باشم تا از اين راه حضور قلب پيدا كنم. آن بزرگ فرموده بود، شما كه از اول تا آخر نماز تمام توجهت به الفاظ و معانى است، پس كىْ به خدا توجه مىكنى؟!
مطلب بسيار بلندى است و نشان مىدهد امثال ما تا چه حد با مقامات اولياى الهى فاصله
1. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
داريم. به هر حال مراتب توجه و ذكر خدا بسيار متفاوت است و ما بايد سعى كنيم از اين مراتب پايين ذكر كمى خود را تعالى بخشيم و از خدا بخواهيم گوشهاى از آن لذت هاى خاص اوليايش را نصيب ما هم بفرمايد.
برخى از ما مرتبه توجه و ذكرمان به حدى پايين است كه مثلاً در نماز از اول اللّه اكبر تا آخر السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته اصلاً حواسمان نيست كه نماز مىخوانيم و تازه وقتى السلام عليكم را مىگوييم يادمان مىآيد كه نماز مىخوانديم! آنهايى كه كمى بهترند از اول تا آخر نماز توجهشان به الفاظ است، به خصوص كسانى كه دقت در قرائت و مسايل تجويد و اين امور دارند. كمى بالاتر آنهايى هستند كه افزون بر لفظ به معانى الفاظ هم توجه دارند. بالاتر از آن، كسانى هستند كه ابتدا معنا را در قلبشان حاضر مىكنند و بعد لفظ را مىگويند. به هر حال اينها نمونه هاى مراتب مختلف ذكر است كه انسان بايد با تمرين، خود را در اين مراتب بالا بكشد. ذكر لفظى اولين مرتبه ذكر است. ما بايد ضمن اهتمام به ذكر لفظى اين حالت را در خود ايجاد كنيم و خود را عادت دهيم كه با هر چيزى كه مواجه مىشويم فوراً از آن جهتى كه با خدا ارتباط دارد به آن توجه و دربارهاش تأمل كنيم؛ مثلاً اگر هواى تميز و لطيفى استنشاق مىكنيم و احساس نشاط و لذت به ما دست مىدهد، فوراً به قدرت خدا در خلق اين هواى لطيف توجه كنيم و خدا را سپاس گوييم كه اين نعمت را به ما ارزانى داشته است. به اين صورت است كه مىتوانيم به تدريج مرتبه توجه خود را بيشتر و شديدتر كنيم و ان شاء اللّه به جايى برسيم كه همواره به ياد خدا باشيم و لحظهاى از ياد خدا غفلت نورزيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org