- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس هفدهم
نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
مرورى بر مطالب پيشين
عنوان اصلى بحث ما «تزكيه نفس» بود. اين مفهوم از ادبيات قرآن كريم گرفته شده است و در فارسى واژهاى كه دقيقاً معادل آن باشد و معناى آن را به درستى برساند، نداريم؛ اما مىتوانيم با كنار هم چيدن چند واژه، آن را توضيح دهيم. به طور اجمال، مفاهيمى از قبيل: شكوفايى استعدادها، بالندگى، و رشد و كمال يافتن در معناى اين كلمه مندرج است. قرآن در مقابل مفهوم تزكيه، واژه «تدسيه» را به كار برده است؛ آن جا كه در سوره «شمس» مىفرمايد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 مفهوم اين آيه اين است كه نفس انسان به گونهاى است كه در يك حركت تدريجى مىتواند رشد يافته و به كمال برسد، همانگونه كه مىتواند سير نزولى بپيمايد و به سقوط «اسفل سافلين»2 و حضيض «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»3 بيفتد. اينكه كدام يك از اين دو مسير پيموده شود بسته به اختيار خود انسان است؛ يعنى كمال انسان، كمالى اختيارى، و نه جبرى، است. البته اين سير مربوط به روح انسان است، كه حقيقت انسان نيز همان روح او است؛ وگرنه جسم انسان پس از آنكه در دورهاى مسير رشد و صعود را پيمود، خود به خود در مسير نزول و سقوط قرار مىگيرد و آن حركتْ خارج از اختيار انسان است: وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شَيْئاً؛4 و بعضى از شما تا خوارترين [دوره]سال هاى زندگى ادامه حيات مىيابند، به طورى كه بعد از دانستن، چيزى نمىدانند. سير طبيعى چرخه رشد و حركت جسم
1. شمس (91)، 7 ـ 10.
2. تين (95)، 5.
3. اعراف (7)، 179.
4. نحل (16)، 70.
انسان به گونهاى است كه در سال هايى از زندگى به سبب پيرى بيش از حد، حافظهاش بسيار ضعيف مىشود و چيزهايى را كه مىدانسته از ياد مىبرد. در آيهاى ديگر مىفرمايد: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ؛1 هر كه را عمر دراز دهيم، او را در خلقت دچار افت مىكنيم. اين قانون طبيعت در مورد جسم انسان است و گريز و گزيرى از آن نيست. اما حركت روح انسان به اختيار خود او است و سير تكاملى آن مىتواند تا آخرين لحظات عمر نيز ادامه يابد.
تفاوت ديگر جسم و روح انسان اين است كه سنجش رشد يا نقص و ضعف جسم انسان ملاكش كمّى است و كارى آسان است، اما در مورد روح اين گونه نيست. از نظر معارف اسلامى، ملاك رشد و نزول روح انسان «قرب الهى» است. هر مقدار روح انسان به خدا نزديكتر و با او مأنوستر شده باشد علامت رشد و كمال بيشتر است، و هر چقدر از خدا دور شده و فاصله گرفته باشد علامت سقوط و تنزل آن است. مفهوم «قرب» از ادبيات قرآن اخذ شده است: كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ؛2 زنهار! فرمانش مبر، و سجده كن، و خود را [به خدا]نزديك گردان. از قرآن فهميده مىشود كه اين مفهوم حتى در ادبيات مشركان و بت پرستان وجود داشته است: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛3 و ما آنها (بت ها) را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك كنند، نمىپرستيم.
به هر حال آخرين مقامى كه خداوند در مسير قرب الى الله از آن ياد مىكند، مقامى است كه در آيات مختلف با تعابير مختلفى هم چون: نزد خدا، جوار خدا، بهشت خدا و امثال اينها از آن ياد كرده است: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّات وَ نَهَر. فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر؛4 در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها هستند؛ در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانا. دعاى آسيه، همسر فرعون اين است: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ؛5 پروردگارا، پيش خود در بهشت خانهاى برايم بساز. قرآن مقام نفس مطمئنّه را نيز اين گونه توصيف مىكند: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي؛6اى
1. يس (36)، 68.
2. علق (96)، 19.
3. زمر (39)، 3.
4. قمر (54)، 54 ـ55.
5. تحريم (66)، 11.
6. فجر (89)، 27 ـ 30.
نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت باز گرد، و در ميان بندگان من در آى، و در بهشت من داخل شو.
آنچه كه انسان را در مسير «قرب الى الله» به پيش مىبرد و روح او را به خدا نزديك مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است كه «رضايت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود كه هم نفسِ عملْ خوب و شايسته است و هم اينكه فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضايت الهى انجام مىدهد. اينچنين عملى است كه به انسان تعالى مىبخشد و او را در نردبان كمال بالا مىبرد. اين عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در اين اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظاير آنها گفته نمىشود، بلكه هم چنان كه گفتيم، هر عملى كه ذاتاً كارى نيك و شايسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضايت الهى انجام گيرد، عبادت خواهد بود. در آيه شريفه: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛1 جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند، نيز همين معنا از عبادت مراد است؛ يعنى انسان را نيافريدم جز براى آنكه با انجام اعمال نيكى كه به قصد جلب رضايت من انجام مىدهد، به من تقرب پيدا كند.
هدفى كه براى انسان در نظر گرفته شده «قرب الهى» است و آنچه او را از اين هدف و طىّ اين مسير بازمى دارد «غفلت» است. براى تأييد اين امر به آيه شريفه 179 از سوره اعراف اشاره كرديم: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ايم؛ [چرا كه] دل هايى دارند كه با آن [حقايق]را دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها[حقايق را]نمى بينند، و گوش هايى دارند كه با آنها[حقايق را]نمى شنوند. آنان همانند چهارپايان، بلكه گمراه ترند. آنان همان غافل ماندگانند. غافلان كسانى هستند كه نمىانديشند از كجا آمدهاند، به كجا مىروند و از چه راهى بايد بروند. غفلت از مبدأ، معاد و راه بين مبدأ و معاد آنان را به ورطهاى مىاندازد كه هم سنگ حيوان و بلكه پستتر از حيوان مىگردند.
براى پيمودن مسير تكامل، اولين گام اين است كه انسان از غفلت بيرون بيايد و بفهمد در كجا است، چه كسى و براى چه او را آفريده و چه بايد بكند. تا انسان غرق در التذاذات مادى
1. ذاريات (51)، 56.
است و تمام توجه و حواسش به شهوت و شكم است راه به جايى نخواهد برد. چنين انسانى اگر رتبهاش خيلى عالى باشد، حداكثر در حد حيوانات است! براى خارج شدن از حد حيوانيت و ورود در حريم انسانيت بايد مرز «غفلت» را درنوردد و پشت سر بگذارد.
حالت مقابل غفلت، «توجه» است، كه در اصطلاح قرآن، «ذكر» ناميده مىشود. «ذكر» يعنى توجه دل به خدا. در اين زمينه به «ذكر قلبى» و «ذكر لفظى» اشاره كرديم و گفتيم كه حقيقت ذكر همان ذكر قلبى است و ذكر لفظى نيز در حقيقت، راهى براى رسيدن به ذكر قلبى است. البته توضيح داديم كه بر اساس آيات و روايات و آموزه هاى اهل بيت(عليهم السلام) در هر حال ذكر لفظى مفيد است و كسانى كه ذكر لفظى را كلا كنار مىگذارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مىكنند قطعاً كارى بر خلاف رويّه و رضايت خدا و اهل بيت(عليهم السلام) انجام مىدهند.
در باره اينكه «ذكر» و حالت توجه چگونه پيدا مىشود و اينكه متعلَّق ذكر چيست، به آياتى از قرآن اشاره كرديم؛ از جمله اين آيه شريفه كه مىفرمايد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآيات لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛1 مسلّماً در آفرينش آسمان ها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هايى [قانع كننده]است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مىكنند، و در آفرينش آسمان ها و زمين مىانديشند[كه :] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده اى؛ منزّهى تو! پس ما را از عذاب دوزخ در امان بدار.
اينها خلاصه مطالبى بود كه طى چند جلسه گذشته درباره بحث «تزكيه نفس» مطرح كرده بوديم. اينك ادامه بحث را پى مىگيريم.
انواع رفتارهاى انسان و ارتباط آنها با تزكيه
پس از آنكه انسان از غفلت بيرون آمد و توجه پيدا كرد و راه را شناخت، براى رسيدن به مقصد بايد كارها و اعمالى را انجام دهد. سؤال فعلى ما اين است كه اين كارها كدامند و انسان براى نيل به «قرب الهى» كه همان مقصد انسان است، چه اعمالى را بايد انجام دهد. براى پاسخ به اين سؤال، كليه رفتارها و اعمالى را كه انسان انجام مىدهد به سه گونه تقسيم مىكنيم:
1. آل عمران (3)، 190 ـ 191.
1. رفتارهايى كه محور آنها خود انسان است: برخى از كارهايى كه ما انجام مىدهيم ربطى به ديگران ندارد و در انجام آن صرفاً شخص ما مطرح هستيم؛ مثلاً غذا خوردن، آب نوشيدن و كارهايى از اين قبيل، افعالى هستند كه ما در انجام آنها به ماوراى خودمان توجهى نداريم و فقط خودمان مطمح نظر هستيم.
2. رفتارهايى كه محور آنها خداى متعال است: يك سلسله از رفتارهاى ما آنهايى هستند كه به خداى متعال ارتباط پيدا مىكنند و ما آنها را براى شخص خودمان انجام نمىدهيم، بلكه به خداى متعال نظر داريم. بارزترين نمونه اين نوع رفتار، «نماز خواندن» است كه ما آن را به عنوان كرنش در برابر خداوند و عبادت او انجام مىدهيم.
3. رفتارهايى كه محور آنها مخلوقات خداى متعال و ديگران هستند: اين رفتارهاى نوع سوم خود مىتوانند به اقسامى تقسيم شوند؛ نظير رفتار با خانواده و بستگان، رفتار با دوستان، رفتار با اقشار مختلف مردم در اجتماع، رفتار با دشمنان، رفتار با مؤمنان و حتى رفتار با حيوانات، زمين، طبيعت و مانند آنها.
براى هر چه روشنتر شدن بحث، هر يك از اين سه نوع رفتار و ارتباط آن با «تزكيه نفس» و نيل به مقام «قرب الهى» را بايد به طور جداگانه مورد بررسى قرار داد.
ايمان و عمل صالح، اركان اساسى قرب الى الله
«ايمان» و «عمل صالح» از جمله چيزهايى هستند كه خداى متعال آنها را از ما مطالبه كرده و شرط رسيدن به كمال و سعادت بشر دانسته است. اين دو مفهوم در قرآن كريم در بسيارى از موارد در كنار هم ذكر شدهاند و بر تلازم آنها با يكديگر تأكيد گرديده است. نمونهاى از اين آيات را با هم مرور مىكنيم:
ـ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ؛1 و كسانى را كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته انجام دادهاند، مژده ده كه ايشان را باغ هايى خواهد بود كه از زير[درختان] آنها جوى ها روان است.
ـ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛2 و كسانى
1. بقره (2)، 25.
2. نساء (4)، 124.
كه كارهاى شايسته كنند ـ چه مرد باشند يا زن ـ در حالى كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مىشوند.
ـ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛1 كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً؛2 كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است تباه نمىكنيم.
ـ فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ؛3 پس هر كه كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن [هم]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
- وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً؛4 و هر كس به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند او را در باغ هايى كه از زير[درختان] آنها جويبارها روان است، در مىآورد.
از اين آيات معلوم مىشود وظيفه ما در قبال خداى متعال، «ايمان» و «عمل صالح» است. از اين رو بايد پيرامون آنها بحث و تحقيق كنيم و اين دو ركن اساسى را كاملاً در وجود خود تقويت كنيم. ما در اين جا ابتدا درباره «ايمان» و سپس عمل صالح و رابطه آن دو با هم بحث خواهيم كرد.
رابط ايمان و علم
اولين بحثى كه در مورد ايمان بايد مطرح گردد اين است كه حقيقت ايمان چيست و مراد از اينكه بايد به خداوند ايمان بياوريم كدام است؟ البته در اين بررسى در صدد آن نيستيم كه تعاريف مختلفى را كه در روايات براى ايمان ذكر شده بررسى كنيم، بلكه منظور اين است كه ببينيم خود اين لفظ چه مفهومى را به ذهن تداعى مىكند؛ به خصوص كه در اين آيات، ايمان را از عمل صالح جدا كرده و آنها را دو چيز دانسته است.
1. رعد (13)، 29.
2. كهف (18)، 30.
3. انبياء(21)، 94.
4. طلاق (65)، 11.
در ابتدا به ذهن مىرسد كه ايمان به معناى «تصديق كردن»، «باور كردن» و خلاصه از مقوله «علم» و «دانستن» است. «ايمان به خدا» اين است كه «بدانيم خدا هست». البته «علم تصديقى» مراد است نه «علم تصورى»؛ يعنى به صِرف «تصور خدا» ايمان گفته نمىشود، بلكه ايمان در هنگامى است كه «تصديق» كنيم خدا وجود دارد. از اين رو بسيارى گمان كردهاند كه «ايمان» با «علم» مساوى است.
اما با مراجعه به قرآن كريم درست نبودن اين نظر روشن مىشود. قرآن «علم» و «ايمان» را مساوى هم نمىداند، بلكه از قرآن استفاده مىشود كه علم اعمّ از ايمان است. چنين نيست كه هر كس به چيزى علم دارد ايمان به آن نيز داشته باشد. از قرآن استفاده نمىشود كه هر كس دانست كه خدا هست، به خدا ايمان آورده، يا اگر پيامبرىِ فردى براى او معلوم شد به معناى ايمان به آن پيامبر باشد. حتى به عكس، قرآن كريم به مواردى اشاره مىكند كه كسانى به اين امور علم داشتهاند اما ايمان نداشتهاند. در مورد فرعونيان مىفرمايد: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛1 و با آنكه دل هايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. اين آيه صريح است در اينكه آنان كاملاً مىدانستند كه خدا وجود دارد و حضرت موسى(عليه السلام) نيز پيامبرِ آن خدا است، ولى به لحاظ روحيه برترى جويى و ستم كارى كه داشتند اين مسأله را انكار مىكردند. در آيهاى ديگر، حضرت موسى(عليه السلام) خطاب به فرعون مىگويد: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛2 قطعاً مىدانى كه اين [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها نازل نكرده است. با دو تأكيد (لام و قد) بيان مىكند كه فرعون قطعاً مىدانست و يقين داشت كه اين معجزاتى كه به دست حضرت موسى تحقق پيدا كرده، جز از جانب خدا نيست؛ خدايى كه صاحب اختيار و ربّ آسمان ها و زمين است. پس به تصريح اين آيه، فرعون يقين به وجود خداوند و پيامبرى حضرت موسى(عليه السلام) داشت، اما آيا ايمان هم داشت؟ او نه تنها ايمان نياورد كه هم چنان بر كفر خودْ اصرار مىورزيد: يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرِي؛3اى بزرگان قوم، من جز خويشتن براى شما خدايى نمىشناسم! بعد هم براى فريب مردم به وزيرش هامان دستور داد برجى بلند براى او بسازد تا از فراز آن به
1. نمل (27)، 14.
2. اسراء(17)، 102.
3. قصص (28)، 38.
جستجوى خدا در آسمان بپردازد! يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً؛1اى هامان، براى من كوشكى بلند بساز، شايد من به آن راه ها برسم: راه هاى [دست يابى به]آسمان ها، تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم، و من او را دروغ پرداز مىپندارم.
بنابراين هر جا علم باشد اين گونه نيست كه ضرورتاً ايمان هم وجود داشته باشد. البته از آن طرف، براى اينكه ايمان به وجود بيايد حتماً بايد نوعى آگاهى و علم وجود داشته باشد. انسان نمىتواند به چيزى كه نسبت به آن كاملاً جاهل است ايمان بياورد.
اين مسأله (لزوم يا عدم لزوم علم براى ايمان) از ديرباز بين مسيحيان محل بحث و گفتگو بوده است. شايد پيشينه اين بحث در بين آنها به قرن سوم و چهارم ميلادى بازگردد. در ميان مسلمانان نيز اخيراً چند سالى است كه اين بحث به صورت جدى مطرح شده و برخى از روشن فكران مسلمان اصرار دارند كه اصلاً علم و ايمان با هم قابل جمع نيستند و ايمان ضرورتاً فقط در جايى معنا دارد كه جهل باشد!
در هر حال متكلمان مسيحى گفتهاند انسان مىتواند بدون آنكه چيزى را دانسته و فهم كرده باشد به آن ايمان بياورد. شعار «ايمان بياور تا بفهمى» در مسيحيت، شعارى معروف است. البته به اعتقاد ما اين نظر باطل است، ولى فعلا در صدد طرح بحث هاى فلسفى در اين باره و نقد اين نظر نيستيم؛ فقط خواستيم توضيح دهيم كه هر جا علم وجود داشت اين گونه نيست كه ضرورتاً ايمان هم باشد و ايمان، صِرف دانستن و علمِ ذهنى نيست.
عنصر اختيارىِ ايمان
ايمان علاوه بر علم به يك «عمل اختيارى» هم نياز دارد. اصولا ايمان امرى اختيارى است و بايد به اختيار خود انسان حاصل شود. اين در حالى است كه علم بسيارى از اوقات بدون اختيار انسان حاصل مىشود. ممكن است ما به صورت كاملاً اتفاقى و تصادفى، چيزى را ببينيم يا بشنويم و به آن علم پيدا كنيم؛ در حالى كه هيچ قصدى براى تحصيل آن علم نداشته ايم. شاهد اختيارى بودن ايمان اين است كه خداوند ما را به آن امر مىكند: قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ
1. غافر (40)، 36 ـ 37.
رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ؛1اى مردم، آن پيامبر [موعود]، حقيقت را از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؛ پس ايمان بياوريد كه براى شما بهتر است. فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا؛2 پس به خدا و پيامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستاديم ايمان بياوريد. اگر ايمان امرى جبرى و خارج از اختيار ما بود امر كردن ما به آن بى معنا بود.
اما اين عنصر اختيارى كه در ايمان دخالت دارد، چيست؟ پاسخ اين است كه اين عمل اختيارى چيزى است كه مربوط به قلب و دل است و در درون انسان اتفاق مىافتد، و تعريف آن مشكل است. اين خصوصيتِ مشتركِ حالات روحى و درونى انسان است كه ما معمولاً نمىتوانيم تعريفى از آنها ارايه بدهيم و فقط آنها را از طريق لوازمشان مىشناسيم و معرفى مىكنيم. مثلاً محبت و عشق يك حالت درونى و امرى مربوط به قلب و دل است. اگر از ما بخواهند عشق و دوست داشتن را تعريف كنيم، نمىتوانيم حقيقت آن را تعريف كنيم، ولى مىتوانيم علايم، نشانه ها و لوازم آن را بيان كنيم.
ايمان به يك چيز هنگامى در قلب ما پيدا مىشود كه ما پس از پى بردن به حقيقتى، بنا بگذاريم و ملتزم شويم كه به لوازم آن پاى بند باشيم و عمل كنيم. اين جا است كه مىگوييم به آن چيز ايمان آورده ايم. اگر چيزى را مىدانيم اما بنا نداريم به لوازم آن ملتزم باشيم، اين جا فقط علم وجود دارد و ايمان نيست. براى تمايز هر چه بيشتر و بهتر علم و ايمان، مناسب است مثالى بياوريم:
بسيارى از افرادى كه معتاد به سيگار هستند دلايل و سخنان زيادى از پزشكان و افراد معتبر درباره ضررهاى سيگار شنيدهاند. آنان به چشم خود افراد متعددى را ديدهاند كه در اثر اعتياد به سيگار به انواع بيمارى ها مبتلا شدهاند. مجموع اينها براى بسيارى از سيگارى ها علم مىآورد كه سيگار براى انسان ضرر دارد؛ اما در عين حال كه علم دارند، به علت عادتى كه به كشيدن سيگار دارند، نمىخواهند با قلب و دلشان اين واقعيت را بپذيرند و سيگار را ترك كنند. از اين رو دست به توجيهات مختلفى مىزنند.
چنين حالتى در مورد اعتقادات دينى «كفر» ناميده مىشود. بالاترين كفر در جايى است كه كسى مىداند و فهميده كه خدا هست، اما چون نمىخواهد به لوازم آن ملتزم باشد، آن را انكار
1. نساء(4)، 170.
2. تغابن (64)، 8.
مى كند. «كفر» در لغت به معناى پوشاندن است و به «كافر» هم از آن جهت كافر گفته شده كه روى حقيقت را مىپوشاند. علت آن هم اين است كه مىبيند اگر بخواهد به خدا ايمان بياورد، بايد محدوديت هايى را بپذيرد، به دستوراتى عمل كند، خدا را عبادت نمايد و... .قرآن درباره انكار معاد و كفر به آن، تعبيرى زيبا دارد: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ. بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ؛1 آيا انسان مىپندارد كه هرگز ريزه استخوان هايش را گرد نخواهيم آورد؟! آرى [بلكه]تواناييم كه [خطوط]سرانگشتانش را [يكايك]درست و بازسازى كنيم. ولى نه، انسان مىخواهد آزادانه بى بندوبارى كند.
مى فرمايد، اين كسانى كه معاد را انكار مىكنند، آيا واقعاً دليلى دارند بر اينكه خداوند نمىتواند دوباره آنها را زنده كند: أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. ما حتى قادريم خطوط سرانگشتانش را نيز دوباره گرد آوريم: بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ. انسان نيز اين را مىداند كه ما بر اين كار تواناييم. پس سبب چيست كه باز هم معاد را انكار مىكند؟ سبب انكار اين است: بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ؛ انسان مىخواهد جلويش باز باشد، حد و مرزى براى ارضاء هوسهايش نداشته باشد و هر كار كه مىخواهد بكند! انسان طالب بى بند و بارى و آزادى مطلق است، و اين با ايمان به معاد سازگار نيست. اگر حساب و كتابى در كار باشد، ديگر نمىتوان هر كارى را انجام داد و بايد از بسيارى از خواسته ها و تمايلات نفس صرف نظر كرد. چون چنين است، از اين رو اصل آن را انكار مىكند.
خلاصه كلام اين است كه ايمان آن است كه انسان پس از دانستن، بخواهد به لوازم آن عمل كند و آمادگى پذيرش لوازم آن را داشته باشد. به عبارت ديگر، ايمان دو عنصر دارد: دانستن، و التزام عملى به لوازم آن دانسته؛ دست كم اين است كه به نحو موجبه جزئيه، به برخى از لوازم آن پاى بند باشد و عمل كند. اما اگر پس از دانستن، بنا دارد كه هيچ يك از لوازم آن را رعايت نكند، اين حالت «كفر» و «جحود» ناميده مىشود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛2 و با آنكه دل هايشان بدان يقين داشت آن را انكار كردند.
1. قيامه (75)، 3ـ5.
2. نحل (27)، 14.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org