قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار سي و يکم

(پيش‌گامان مسير قرب الاهي(1))

مروري بر مطالب پيشين

هدف و مقصد نهايي انسان قرب و وصول الي الله است و انسان براي رسيدن به آن مقصدْ راهي طولاني و پرفراز و نشيب در پيش دارد، چندان که امير مؤمنان(عليه السلام) با آن همه شب زنده‌داري‌ها، مناجات‌ها، عبادت‌هاي طاقت‌فرسا با آهي جانکاه مي‌فرمود: آهِ مِنْ قِلَّه الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِيمِ الْمَوْرِدِ؛(1) «آه از کمي توشه و درازي راه و دوري سفر و سختي منزل».

اميرمؤمنان(عليه السلام) از آن حسرت مي‌خورد که زاد و توشه‌اي کافي براي پيمودن راه طولاني آخرت ندارد و عبادت‌هاي آن حضرت در شأن مقصد و منزلگاه ابدي نيست اين درحالي‌که عبادت‌هاي طولاني و طاقت‌فرساي آن حضرت به‌گونه‌اي بود که وقتي امام سجاد(عليه السلام) نوشتاري گردآمده از احوالات و عبادت‌هاي آن حضرت را به دست گرفت و اندکي از آن را خواند، با ناراحتي آن را کنار نهاد و فرمود: مَنْ يَقْوي علي عباده عليّ‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام)؛(2) «چه کسي قدرت بر انجام عبادت امير مؤمنان(عليه السلام) را دارد؟»


1. نهج‌ البلاغه، حکمت 77.

2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج41، باب 101، ص17، ح10.

گرچه از روايات و آموزه‌هاي ديني استفاده مي‌شود که راه آخرت طولاني و پرفراز و نشيب است، اما انسان با سعي و تلاش و خودسازي مي‌تواند آن راه را طي کند و به سلامت به‌مقصد برسد و پيامبران الاهي و ائمه اطهار(عليهم السلام) آمده‌اند که مقصد آخرت و قله سعادت و کمال را به ما بنمايانند و ما را در حرکت به سمت آن قله و نقطه فلاح و رستگاري ياري دهند. دراين‌بين، هرکس در حد همت و تلاش خود هر بخشي از اين راه را به سلامت طي کند، کاري بس ارزشمند انجام داده و چنان نيست که اگر کسي به قله و نقطه فرازين اين مسير نرسيد، به‌طور‌کلي از راه بازمانده و کاري صورت نداده است. بلکه هر قدمي که در اين راه برداشته شود، در حد خود مأجور و مبارک است و آثار مثبتي بر آن مترتب مي‌گردد. البته انسان بايد همت‌ عالي داشته باشد و هدفش معطوف به رسيدن به عالي‌ترين مقامات قرب خدا گردد و به مراتب نازل آن راه اکتفا نکند.

ويژگي‌هاي پيش‌گامان طريق قرب الاهي

از فراز اول مناجات به ‌دست آمد که راه‌هاي گوناگوني براي وصول به مقصد آخرت و قرب الاهي وجود دارد و نزديک‌ترين راه به آن مقصد راه مستقيم است و ساير راه‌ها به‌اندازه زاويه و قوسي که از راه مستقيم پيدا مي‌کنند، از مقصد دورتر مي‌گردند و ما بايد از خداوند بخواهيم که راه نزديک‌تر و مستقيم را به ما بنماياند و سختي‌هاي طريق آخرت را براي ما آسان سازد.

پس از آنکه مقصد که قرب الاهي است و نيز نزديک‌ترين راه وصول به آن را شناختيم و بر فرض که خداوند دعاي ما مبني‌بر شناساندن نزديک‌ترين راه به‌سوي خويش و نيز ياري رساندن به ما در پيمودن آن طريق را به اجابت رساند، مسلماً صرف قرار گرفتن در نزديک‌ترين راه کافي نيست و به‌دليل وجود خطرات فراوان‌ در

پيمودن مسير وصول الي الله، ما سخت نيازمند رفيق شايسته نيز هستيم. به يک مثال توجه کنيد.

در پيمودن مسيرهاي دنيوي و به‌خصوص در گذشته که مسافرت‌ها با وسايل ساده آن روزگار؛ يعني اسب، استر و شتر صورت مي‌گرفت و برخي نيز پياده سفر مي‌کردند، حتي در مسافرت‌هاي کوتاه نظير مسافرت از قم به جمکران، براي مسافرها و به‌ويژه افراد پياده رفيق خوب و بانشاط و سرحال که پيشاپيش همه و با جديت و عزم راسخ راه را طي مي‌کرد، به ديگران نشاط مي‌بخشيد و سختي راه را از ديگران مي‌زدود. برعکس اگر انسان بي‌عرضه و ناتواني هم‌سفر انسان مي‌گشت، نشاط را از انسان مي‌زدود و پيمودن مسير را براي وي دشوار و سخت مي‌ساخت. بنابراين، يکي از رمزهاي موفقيت سفر، پيدا کردن يک رفيق سرحال و بانشاط و به‌خصوص راه‌بلد است که موجب افزايش نشاط و کاستن از خستگي راه گردد. ازاين‌روي، حضرت در اين مناجات به هم‌سفران و پيشگاماني که پيشاپيش ديگران در مسير سلوک الي الله در حرکتند و راه را خوب مي‌دانند و گفتار و حرکات آنان براي ديگران الگوست توجه مي‌کنند و مي‌فرمايند:

اَلْحِقْنا بِعِبادِک الَّذينَ هُمْ بِالْبِدارِ(1) اِلَيْک يُسارِعوُنَ(2) وَبابَک عَلَى الدَّوامِ يَطْرُقُونَ، وَاِيَّاک فِى اللَّيْلِ وَالنَّهارِ يَعْبُدُونَ، وَهُمْ‏ مِنْ هَيْبَتِک مُشْفِقُونَ؛ «خدايا ما را به آن بندگان برگزيده‌ات ملحق فرما که با سرعت به‌سوي تو مبادرت مي‌جويند و پيوسته حلقه بر در تو مي‌کوبند و شب و روز تو را پرستش مي‌کنند و از هيبت و عظمتت ترسان و هراسان‌اند».


1. واژه «بدار» و «مبادرت» در جايي مطرح مي‌گردد که چند کار فراروي انسان باشد و او يک کار را برگزيند و با جديت در صدد انجام آن برآيد و ساير کارها را کنار زند.

2. «مسارعت» که از باب «مفاعله» است، بر مفهومي فراتر از سرعت گرفتن و بر مسابقه و تلاش بر سبقت گرفتن از يکديگر دلالت دارد.

حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست مي‌کنند که نزديک‌ترين راه سلوک و وصول به مقام قرب خويش را به ايشان بنماياند، از خداوند مي‌خواهند که هم‌سفراني شايسته براي ايشان بگمارد که داراي اين صفات هستند:

1. باسرعت حرکت مي‌کنند؛

2. مستمراً و پي‌در‌پي اين مسير را طي مي‌کنند؛

3. اهل عبادت‌هاي شبانه‌روزي هستند؛

4. اهل خشيت در پيشگاه با عظمت تو هستند.

الف) سرعت در حرکت به‌سوي قرب الاهي

براي تبيين صفت اول يعني سرعت در حرکت به مثالي توجه کنيد: فرض کنيد بر روي بلندي و در موقعيتي مسلط بر اطراف مردمي را مشاهده مي‌کنيد که همه به‌سوي مقصد واحدي در حرکت‌اند، اما گروهي شتابان، سريع و با‌جديت و عزم راسخ راه مي‌پيمايند و برخي آهسته‌تر و افتان‌وخيزان حرکت مي‌کنند و گروه سوم بسيار کند و بدون نشاط و انگيزه کافي به سمت مقصد حرکت مي‌کنند. حال شما که در جست‌وجوي همان مقصد هستيد و در تلاشيد که خيلي سريع به مقصد دست يابيد، کدام گروه را برمي‌گزينيد؟ قطعاً شما آن گروهي را که سريع‌تر حرکت مي‌کنند و راه مستقيم‌تري را در پيش دارند انتخاب مي‌کنيد. در مسير تعالي، کمال و قرب به الله نيز سالک با کساني همراه مي‌گردد که پيش‌قدم و پيش‌قراول کاروان عظيم تعالي جويان هستند و بدانان تأسّي مي‌جويد و ويژگي‌هاي ممتاز و متعالي آنان را اقتباس مي‌کند. قطعا منظور امام سجاد(عليه السلام) از کساني که درخواست همراهي را با آنان را دارند، انبياي الاهي و به‌خصوص خاتم الانبياء(صلي الله عليه و آله) و امير مؤمنان و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) هستند که پيشاپيش کاروان عظيم بشري و بسيار راسخ و جدي در حرکت بودند و

تنها توجه و دل را معطوف به خداوند ساختند، و به اين‌سووآن‌سو توجه نداشتند و در نتيجه زودتر از سايرين به مقصد رسيدند.

بنابراين، اولين ويژگي همراهان شايسته در مسير تعالي و قرب به الله، جديت، سرعت، سبقت جستن بر ديگران و کنار نهادن تنبلي و کسالت و بي‌ميلي و تصميم قاطع بر پيمودن راه تعالي است.

ب) پايداري و استمرار در حرکت

دومين صفت آنان اين است که پيوسته درِ خانه خدا را مي‌زنند. اين معنايي است کنايي و در موردي به کار مي‌رود که انسان نيازمند است و براي رفع کمبود و نياز خود سراغ کسي مي‌رود و از او کمک و مدد مي‌خواهد. «درِ خانه کسي را کوبيدن» کنايه از کمک خواستن از اوست. انسان سرتاپا نياز به خداوند است و از خود چيزي ندارد و آنچه در اختيار اوست عاريه و امانتي است که خداوند در اختيار او نهاده است؛ با اين وصف و با توجه به نيازهاي پي‌درپي و روزافزون، پيوسته بايد سراغ خداوند برود و از او مدد بخواهد و با همه وجود به استعانت و استمداد از خداوند بپردازد. مثلا اگر انسان يک مشکل جزئي داشته باشد، ممکن است در شبانه‌روز يک بار در خانه رفيقش برود و از او درخواست کمک کند، اما اگر آن نياز شديدتر شد، بيشتر در خانه رفيقش مي‌رود؛ ولي اگر نياز بسيار شديد گرديد و انسان را تحت فشار قرار داد، او بي‌صبرانه در صدد رفع آن و درخواست کمک از ديگران برمي‌آيد و مي‌کوشد که هرچه زودتر نيازش را برطرف کند. چنين انساني مانند بيماري است که حيات و زندگي‌اش مورد تهديد قرارگرفته و اگر مورد معالجه قرار نگيرد و دارو به او نرسد خواهد مرد و ازاين‌روي با همه وجود فرياد کمک خواهي سر مي‌دهد و همه توانش را به کار مي‌گيرد تا از مرگ برهد. يا کسي که مشکل تنفسي دارد و احتياج به

اکسيژن دارد که اگر اکسيژن در اختيارش قرار نگيرد جانش به خطر مي‌افتد، براي درخواست کمک از ديگران و تهيه اکسيژن منتظر فرصت ديگري نمي‌ماند و پيوسته و لحظه‌به‌لحظه درخواست کمک مي‌کند و مي‌کوشد که هرچه زودتر آن نياز حياتي را تأمين کند و جانش را از خطر برهاند.

کسي که در مسير طولاني نيل به قرب الي الله گام مي‌سپرد، نيک مي‌داند که در هر قدمي که برمي‌دارد نيازمند ياري خداست و پيوسته بايد از خداوند مدد جويد که توجه‌اش را از او قطع نگرداند و از سقوط او به جهنم جلوگيري کند. وقتي نيازها در ما خود مي‌نمايانند، مثلا نياز به غذا پيدا مي‌کنيم و يا شاگرد نياز به استاد و درس پيدا مي‌کند و يا نيازهاي اجتماعي براي انسان رخ مي‌دهد، براي تأمين هر بخش از نيازهاي خود به کساني مراجعه مي‌کنيم که توان برآورده ساختن آن نيازها را دارند. اما گاه هفته‌ها و ماه‌ها فراموش مي‌کنيم که ما نيازمند خدا هستيم و در درجه اول بايد سراغ او برويم تا نيازهايمان را برآورده سازد. کسي که بيمار مي‌گردد، از افراد گوناگون درباره پزشک متخصص که به‌خوبي درد او را تشخيص دهد و به‌درستي او را معالجه کند تحقيق مي‌کند و گاه مکرر از واسطه‌ها مي‌خواهد که نزد آن پزشک به سفارش او پردازند و گاه چندين ماه منتظر نوبت معالجه خود مي‌ماند و پيوسته به اسباب و وسايل توجه دارد و به ذهنش خطور نمي‌کند که به دعا و توسل به درگاه خدا بپردازد و از غني مطلق بخواهد که او را شفا دهد و نيازش را برآورده سازد.

کساني که اعتقادي به خداوند ندارند طبيعي است که سراغ خداوند نروند، اما ما که به خداوند ايمان داريم و اهل نماز و طاعت هستيم، گاه فراموش مي‌کنيم که براي رفع نيازهايمان به خداوند مراجعه کنيم. وقتي بيمار مي‌گرديم به سراغ پزشک مي‌رويم، اما از اينکه سراغ خداوند شفادهنده دردها برويم غفلت مي‌کنيم. يا از هنگامي که براي تحصيل علم در مدرسه ثبت نام مي‌کنيم، تا پايان دوره تحصيلي‌مان

که گاه پانزده سال به طول مي‌انجامد، مکرر نزد اساتيد گوناگون مي‌رويم و در آن مدت طولاني فراموش مي‌کنيم که براي کسب علم محتاج خداوند هستيم و بايد سراغ او نيز برويم.

اما آن بندگان سالک و اسوه خوبي‌ها، در همه حال در خانه خدا مي‌روند و دايم دست نياز به‌سوي خداوند مي‌افرازند و براي غيرخدا شأني قائل نيستند. آنان گرچه به هنگام گرسنگي غذا مي‌خورند و در هنگام بيماري به پزشک مراجعه مي‌کنند و براي همه نيازهاي خود از اسباب و عوامل مادي استفاده مي‌کنند، ولي دل آنها هميشه پيش خداست و سررشته کار را به دست خدا مي‌بينند و مي‌دانند که اگر خدا بخواهد، اسباب و عوامل اثر مي‌گذارند و اگر نخواهد بي‌تأثيرند و حتي گاهي تأثير معکوس دارند؛ چنان‌که گاهي پزشکي اشتباهي دارو تجويز مي‌کند و بيمار خود را از پا در مي‌آورد. آنان نيک آموخته‌اند که در همه حال و براي هر نياز و هر کاري بايد سراغ خانه خدا بروند؛ چنان‌که در حديث قدسي آمده است که خداوند به حضرت موسي(عليه السلام) فرمود: يَا مُوسَى سَلْنِي کلَّ مَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ، حَتَّى عَلَفَ شَاتِک وَ مِلْحَ عَجِينِک؛(1) «اي موسي، هرچه بدان نيازداري حتي علف گوسفند و نمک خورشتت را از من بخواه».

انسان بايد اين روحيه را در خود تقويت کند که همه‌چيز از خداست و براي هرچيزي و رسيدن به هر خواسته‌اي به درِ خانه خدا برود. اين بدان معنا نيست که اسباب و وسايل را رها کند و به دستوراتي که خداوند براي استفاده از اسباب و وسايل جهت کسب رزق، علم، سلامتي و... داده عمل نکند؛ چراکه خداوند بر اساس حکمت خود امور اين عالم را از راه اسباب اداره مي‌کند. غرض اين است که انسان به اين باور برسد که خداوند همه‌کاره عالم است و اسباب و وسايل و همه عوامل با اراده و مشيت او موثر واقع مي‌شوند.


1. حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 7، باب5، ص32، ح 8634.

ج) بندگي خدا

اما صفت سوم اين است که شبانه‌روز خدا را بندگي مي‌کنند و کاري به‌جز بندگي خدا ندارند و همه کارهاي آنها رنگ بندگي دارد و کاري را انجام مي‌دهند که مورد پسند و رضايت خداست. خوردن، خوابيدن، درس خواندن و هر کار ديگري که انجام مي‌دهند، مصداق بندگي خداست: مي‌خوابند تا بتوانند خوب عبادت کنند و غذا مي‌خورند تا نيرو براي عبادت داشته باشند و کار مي‌کنند تا زندگي آبرومندانه و شرافتمندانه‌اي داشته باشند و فرصت براي عبادت و بندگي خدا پيدا کنند. طبيعي است که همه کارهاي آنها که به‌مقصد تقرب به خداوند و بندگي او انجام مي‌پذيرد و رضايت الاهي را در آنها لحاظ مي‌کنند، عبادت محسوب مي‌گردد.

د) خشيت و ترس از خدا

اما صفت چهارم اين است که درهر‌حال از خداوند خشيت دارند. چرايي اينکه خداوند دوست مي‌دارد که بندگان او درهرحال از او خشيت داشته باشند، اين است که هرکس در برابر موجود داراي عظمتِ فوق‌العاده قرار گيرد و درک کند که در برابر چه کسي قرار گرفته، حالت انفعالي در او پديد مي‌آيد که در عربي از آن به هيبت و يا خشيت تعبير مي‌گردد. اين حالت با لکنت زبان به هنگام حرف زدن، لرزيدن دست و پا، پريدن رنگ صورت و ساير واکنش‌هاي رواني و جسمي که حاکي از آن است که انسان خود را باخته است همراه مي‌گردد. هر قدر انسان عظمت کسي را که با او مواجه شده بيشتر درک کند و بيشتر به حقارت خود در برابر او پي‌ ببرد، آن حالت در وي قوي‌تر و شديد‌تر مي‌گردد. حال هر قدر انسان عظمت و قدرت بي‌نهايت خداوند را بيشتر درک کند، هيبت و خشيت او در برابر خداوند فزون‌تر خواهد گشت. البته در قرآن واژه «هيبت» به کار نرفته و واژه «خشيت» به کار رفته است و واژه هيبت در روايات و ادعيه

و از جمله در اين مناجات به کار رفته است و به نظر مي‌رسد که هيبت همان حالتي است که در قرآن «خشيت» ناميده شده است و خداوند در تبيين اين حالت در فرشتگان که به درک بلنداي عظمت الاهي پي ‌برده‌اند مي‌فرمايد: يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ؛(1) «آنچه را پيش روي آنهاست و آنچه را پشت سر نهاده‌اند [کارهايي را که کرده‌اند و خواهند کرد] مي‌داند و جز براي کساني که او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمي‌کنند واز ترس او بيمناک‌اند».

پس پيشگامان طريق قرب الاهي چون به درک مقام عظمت بي‌نهايت الاهي نايل گشته‌اند، در برابر عظمت الاهي حالت خشيت دارند و احساس حقارت مي‌کنند. اگر انسان عظمت نامتناهي خداوند را درک کند و از سوي ديگر، به حقارت و کوچکي خود پي ‌ببرد، حالت انفعال و خشيت در او پديد مي‌آيد و اگر ما در برابر خداوند چنين حالتي نداريم، ازآن‌روست که دو طرف معادله و يا يکي از دو طرف آن را درک نکرده‌ايم: يا به عظمت خداوند واقف نگشته‌ايم و يا به عظمت خداوند پي ‌برده‌ايم اما به حقارت و کوچکي خود توجه نيافته‌ايم. گاهي در برابر قدرت‌هاي ظاهري احساس حقارت مي‌کنيم، غافل از آنکه همه آن قدرت‌ها برگرفته از قدرت لايزال و نامحدود الاهي هستند. اگر ما معادله مزبور به‌خصوص طرف مربوط به خود، يعني ضعف و حقارت خويش را به خوبي ادراک کنيم و دريابيم که همه قدرت‌ها ناشي از قدرت خداست، حالت هيبت و خشيت در ما پديد مي‌آيد. چنان‌که اين حالت در حضرات معصومين(عليهم السلام) که به عالي‌ترين مرتبه معرفت الاهي نايل گشته بودند بسيار شديد و قوي بود، تا آنجا که آنان گاهي بر اثر مشاهده عظمت بي‌نهايت الاهي و فقر ذاتي خود، روي زمين مي‌افتادند و حالتي شبيه بيهوشي به آنان دست مي‌داد و آن‌قدر اين حالت به طول مي‌انجاميد که اطرافيان مي‌پنداشتند که از دنيا رفته‌اند.


1. انبياء (21)، 28.

راهکار پيدايش حالت خشيت در برابر خدا

البته ما نمي‌توانيم به مرتبه معرفت حضرات معصومين(عليهم السلام) نايل گرديم، اما بايد وقتي را به تفکر درباره عظمت خداوند و حقارت و کوچکي خويش اختصاص دهيم. به گذشته خود بنگريم، هنگامي که کودکي ناتوان بوديم و قدرت دفاع از خويش را نداشتيم. به اينکه ما زماني نطفه حقير و ناچيزي بوديم که خداوند مجال رشد و نمو آن‌ را فراهم آورد و به اراده الاهي آن نطفه به نوزادي تبديل گرديد و آن نوزاد مراحل رشد را يکي پس از ديگري از سر گذراند و اکنون انساني توانمند گرديده و همه آنچه در اختيار اوست نعمت‌هاي الاهي هستند که به عاريت در اختيار او نهاده شده‌اند تا به‌وسيله آنها مورد آزمايش خداوند قرار گيرد. آيا با توجه به اينکه ما زماني نطفه‌اي بيش نبوديم و آنچه به ما داده شد همه از خداوند است و ما از خود چيزي نداريم، سزد که انسان فخر فروشد و تکبر داشته باشد؟ امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکبِّرِ الَّذِي کانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَه وَ يَکونُ غَداً جِيفَه؛(1) «و از متکبري در شگفتم که ديروز نطفه بود و فردا مردار خواهد گشت».

چطور موجودي که زماني قطره‌اي آب گنديده بود و در نهايت تبديل به مرداري مي‌گردد که اگر او را در خاک پنهان نکنند، از بوي تعفنش کسي به او نزديک نمي‌گردد به خود مي‌بالد و تکبر مي‌ورزد؟ ما ذليل و حقيريم و در سايه ارتباط با خداوند و انتساب به او عزيز مي‌گرديم؛ به همين سبب در دعاي عرفه مي‌خوانيم:

اِلهى‏ کيْفَ اَسْتَعِزُّ وَفِى‏ الذِّلِّ اَرْکزْتَنى وَ‏کيْفَ لا اَسْتَعِزُّ وَاِلَيْک نَسَبْتَنى؛(2) «خدايا، چگونه احساس عزت و افتخار کنم، درحالي‌که مرا در ذلت فروبردي؟ و چگونه احساس افتخار و عزت نکنم، درحالي‌که تو مرا به خود منسوب کردي؟».


1. نهج‌ البلاغه، حکمت 126.

2. مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.

وقتي انسان دريافت که مخلوق خداست و مخلوق، بنده خدا و سرتاپا نياز به خالق خويش بلکه فقير محض است و وجود او عين ذلت و ناداري است، نبايد به خود ببالد. اثر طبيعي توجه به حقارت و ذلت در برابر قدرت و عظمت بي‌نهايت خداوند، حالت خودباختگي و خشيت است. بي‌شک اين ترس به معناي ترسي که از رذايل اخلاقي شمرده مي‌شود نيست، بلکه حالتي است که در هنگام احساس فقر و خطر و روبه‌رو گشتن با عظمت و شکوه آفريدگار به انسان دست مي‌دهد و باعث مي‌گردد که انسان از مسير بندگي خداوند منحرف نگردد و براي اينکه از نعمت‌هاي الاهي محروم نگردد و عنايت الاهي از او سلب نشود، بايد در اطاعت و بندگي خداوند بکوشد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org