- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار اول
- گفتار دوم
- گفتار سوم
- گفتار چهارم
- گفتار پنجم
- گفتار ششم
- گفتار هفتم
- گفتار هشتم
- گفتار نهم
- گفتار دهم
- گفتار يازدهم
- گفتار دوازدهم
- گفتار سيزدهم
- گفتار چهاردهم
- گفتار پانزدهم
- گفتار شانزدهم
- گفتار هفدهم
- گفتار هجدهم
- گفتار نوزدهم
- گفتار بيستم
- گفتار بيست و يکم
- گفتار بيست و دوم
- گفتار بيست و سوم
- گفتار بيست و چهارم
- گفتار بيست و پنجم
- گفتار بيست و ششم
- گفتار بيست و هفتم
- گفتار بيست و هشتم
- گفتار بيست و نهم
- گفتار سيام
- گفتار سي و يکم
- گفتار سي و دوم
- گفتار سي و سوم
- گفتار سي و چهارم
- گفتار سي و پنجم
- گفتار سيو ششم
- فهرست منابع
گفتار بيست و دوم
(نسيم رحمت الاهي (1))
وَها اَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِک وَعَطْفِک، وَمُنْتَجِعٌ غَيْثَ جُودِک وَلُطْفِک، فآرٌّ مِنْ سَخَطِک اِلى رِضاک، هارِبٌ مِنْک اِلَيْک، راج ٍ اَحْسَنَ ما لَدَيْک، مُعَوِّلٌ عَلى مَواهِبِک، مُفْتَقِرٌ اِلى رِعايَتِک؛ «و اکنون من خود را در معرض نسيمهاي رحمت و عطوفت تو قرار دادهام و تقاضاي بارش باران جود و رحمت تو را دارم. از غضب تو بهسوي خشنودي و رضايتت و از تو بهسوي تو گريزان گشتهام و به بهترين چيزهايي که نزد تو است اميد بستهام و به بخششهاي تو اعتماد دارم و نيازمند رسيدگي تو ميباشم».
حقيقت صفات الاهي وحدت و تعدّد آنها
اگر کسي در حق ولينعمت خود کوتاهي کرده باشد، در مقام عذرخواهي ميگويد: ما در حق شما کوتاهي و ناسپاسي کرديم، اما شما اهل عفو و گذشت و بزرگي هستيد، ما را به بزرگي و آقايي خودتان ببخشيد. او گرچه ميداند که آن بزرگ ناخشنود گرديده و غضبناک شده، اما ميداند که در کنار غضب، داراي صفت رحمت و بخشش نيز هست
و ازاينروي به وسيله عذرخواهي از غضب او به رضايش پناه ميبرد. حضرت نيز در مقام اعتذار از خداوند ميفرمايند که من از سخط و غضب تو به رضا و خشنوديات پناه آوردهام. البته چنانکه در مباحث اعتقادي و کلام مطرح شده، حالات گوناگون و تغيير و تعدد در ذات خداوند راه ندارد. انسان ازآنروي که داراي حيثيتها و حالات متفاوت است، داراي عواطف متفاوتي است، اما خداوند چون بسيط است، کثرت و تعدد ندارد و گرچه ما بهحسب مفهوم، صفات گوناگوني را براي او برميشماريم، اما اين صفات به لحاظ منشأ انتزاعشان عين هم و عين ذات باريتعالي هستند و اختلافي بين ذات و صفات وجود ندارد. با توجه به اين حقيقت که صفات خداوند عين ذات خداوند و زايد بر ذات نميباشند، امير مؤمنان(عليه السلام) فرمودند:
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَکمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ، وَکمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ، وَکمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ، وَکمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَه کلِّ صِفَه أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَه کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَه؛(1) «آغاز دين شناخت خداست و شناخت راستين خدا باور داشتن اوست و باور کامل به او شهادت به يگانگي او و پيرايش ذاتش از آلايش ذاتش ميباشد و حقيقت و کمال توحيد و شهادت به يگانگي او اخلاص (و خالص دانستن خدا از ترکيب) است و کمال اخلاص نفيْ صفات مخلوقات و زايد بر ذات از خداست، زيرا هر صفتي نشان ميدهد که غير موصوف، و هر موصوفي گواهي ميدهد که غير از صفت است».
قانون کلي در صفات و موصوفها در مخلوقات اين است که صفت و موصوف دو حقيقت جداگانه دارند و اگر آندو يک حقيقت واقعي ميداشتند، انتزاع صفت و موصوف از آن حقيقت واقعي واحد امکانپذير نميگشت و چون ترکيب از دو
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
حقيقت، چه ترکيب اتحادي، مانند ماهيت و وجود و چه ترکيب انضمامي، مانند آب گلآلود در ذات باريتعالي امکانپذير نيست، ذات و صفات الاهي فوق صفات و موصوفهاي معمولي است و صفات الاهي از سنخ صفات ساير موجودات که با موصوف خود ترکيب دارند و زايد بر آن هستند نميباشند. خداوند داراي همه کمالات و جامع جلال و جمال است، اما حقيقت جلال، جمال و کمالات خدا متعدد و متنوع نيست و هيچ نوع تعدّد و ترکيبي در ذات الهي وجود ندارد، و اين ما هستيم که در اثر انس با کثرتها و پراکندگيهاي وجودي براي خداي متعال هم حيثيتهاي مختلفي درنظر ميگيريم و مفاهيم زيادي را بهعنوان اسماء و صفات به او نسبت ميدهيم.
معناي فرار از خدا بهسوي خدا
برحسب آنچه ما از تجليات الهي و روابط خداوند با مخلوقات و از جمله با انسانها درک ميکنيم صفات ذاتي و فعلي مختلف و از جمله غضب و رضا را انتزاع ميکنيم و آن صفات در ذهن ما متمايز از هم ميباشند و از اين حيث ميگوييم: صفت رحمت غير از صفت غضب است، بر اين اساسْ حضرت ميفرمايند: خدايا من از سخط و غضبت به رضا و خشنوديات پناه آوردهام. اما پس از آن ميفرمايند: هارب منک اليک که فهم و توجيه آن دشوار است. شايد بشود در توجيه فرار از خدا بهسوي خدا گفت که انسان وقتي از کسي فرار ميکند به جايي ميرود که او آنجا نباشد و به غير او پناه ميبرد. وقتي ما خجالت ميکشيم با کسي روبهرو گرديم از او فاصله ميگيريم، يا براي اينکه از شر دشمن مصون بمانيم، جايي ميرويم که او به ما دسترسي نداشته باشد و اذيتش به ما نرسد. يا وقتي کسي مورد غضب حاکمي قرار گرفته و ميخواهد از شرش مصون بماند، ميتواند به حاکم ديگري پناه آورد. اما کسي که در حق خداوند کوتاهي کرده و از عذاب و قهر او ميگريزد، پناهگاهي جز خدا ندارد و هرجا برود
خداوند حضور دارد و نميتواند از ملک و سلطنت خدا فرار کند، پس به ناچار به خود خدا پناه ميآورد.
کراراً متذکر شدهايم که منشأ خوف و ترس ما از خدا گناهاني است که ما را مستحق عقاب ميگرداند. پس به واقع ما از عقاب و آتش جهنم ميترسيم و چون چنين عقوبتي به امر الاهي و اذن او تحقق مييابد و خداوند خالق جهنم و عذاب است از او ميترسيم. اما مؤمن بر اين باور است که نميتواند از عذاب الاهي و خواري گناه فرار کند و هرکجا برود سروکارش با خداست، ازاينروي از عذاب و قهر الاهي به رحمت الاهي پناه ميبرد. نظير بچهاي که در خانه شيطنت کرده و وقتي مادر ميخواهد او را تنبيه کند فرار ميکند و خود را پنهان ميسازد، اما پس از مدتي گرسنه و تشنه ميشود و به ناچار نزد مادر برميگردد. او غير از مادر کسي را ندارد که نوازشش کند و به او رسيدگي کند و ناچار است که تحت هر شرايطي به او پناه آورد. پس بنده عاصي که احساس گناه و پشيماني او را ميآزارد، به دامن مهر و رحمت الاهي پناه ميبرد و به جود و بخشش بيکران الاهي چشم ميدوزد و اميدوار است که از بهترين نعمتها و مواهب الاهي بهرهمند گردد و از رسيدگي و دستگيري خالق مهربان خود برخوردار شود.
اِلهى ما بَدَاْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِک فَتَمِّمْهُ، وَما وَهَبْتَ لى مِنْ کرَمِک فَلا تَسْلُبْهُ، وَما سَتَرْتَهُ عَلَىَّ بِحِلْمِک فَلا تَهْتِکهُ، وَما عَلِمْتَهُ مِنْ قَبيحِ فِعْلى فَاغْفِرْهُ؛ «خدايا، آن نعمتهايي که از فضل و کرمت از آغاز (و بدون درخواست و سؤال) به من عنايت کردي به کمال و انجام برسان و آنچه از کرمت به من بخشيدي باز مستان و گناهاني که بهواسطه حلمت از من پوشاندي آشکار مساز و از کردار زشتم که از آن آگاهي درگذر».
گسترش رحمت و ريزش پياپي نعمتها و رازپوشي خداوند
خداوند متعال فياض مطلق و داراي رحمت بينهايت است و همه موجودات به فراخور ظرفيتشان از رحمت و بخششهاي او بهرهمندند. انسان نيز برخوردار از مواهب و نعمتهاي الاهي است و کرم و لطف الاهي او را دربرگرفته است. قبل از اينکه بنده از خداوند درخواستي داشته باشد، خداوند باران فضل و کرم خويش را بر او ميباراند و بسياري از نعمتهاي خويش را در اختيارش ميگذارد. حضرت از خداوند درخواست ميکنند که نعمتهايي که بدون سؤال و درخواست در اختيار ايشان نهاده به کمال و انجام برساند، و با مشاهده کوتاهي در بندگي و بهعنوان مجازات و تنبيهْ آنها را نستاند، و کماکان پرده از اسرار و اعمالي که فاش شدنشان انسان را در پيشگاه خلايق رسوا و خوار ميسازد برندارد. تقدير و تدبير الاهي ايجاب ميکند که انسان در راستاي پيمودن مسير تکامل و انجام وظايف بندگي از اعتبار و شخصيت مطلوبي در نزد ديگران برخوردار باشد. اگر حريم شخصيت او شکسته شود و عيوبش آشکار گردد، مورد بياعتنايي ديگران قرار ميگيرد و بيآبرو ميشود و اين رسوايي و بيآبرويي باعث ميگردد که از ديگران فاصله بگيرد و در انتظار به سر رسيدن زندگيِ آکنده از ننگ و عار خود به سر برد. در اين صورت، او نه حال و انگيزه بندگي و عمل به وظايف خويش را دارد و نه ديگران فرصت ايفاي نقش سازنده و انجام وظايف را در اختيارش ميگذارند.
همه انسانها، اعم از کافر و مؤمن در پي آن هستند که مورد احترام مردم باشند و با آبرومندي در جامعه زندگي کنند و داشتن آبرو و برخورداري از احترام در بين مردم را نعمتي بزرگ بهحساب ميآورند. تفاوت در اين است که کافر چون دنيا و نعمتهاي آن را اصيل ميداند و هدف او رسيدن به دنيا ميباشد، در پي آن است که از آن آبرو و احترام اجتماعي، در جهت رسيدن به خواستههاي دنيايي خويش استفاده کند. اما آنچه براي مؤمن اصالت دارد آخرت و دستيابي به قرب الاهي است، و از زندگي دنيا و
نعمتهاي آن براي تکامل معنوي و اخروي سود ميبرد و برخورداري از اعتبار اجتماعي و داشتن آبرو، رسيدن به اين هدف را تسهيل ميکند. او ازآنجهت نميخواهد در نزد مردم رسوا و بياعتبار گردد که در اين صورت کسي به او اعتنا نميکند و از همکاري با او سر باز ميزنند و به او بياعتماد ميگردند و به سخنش گوش نميدهند و از او فاصله ميگيرند، در نتيجه نميتواند از نعمتهاي مادي و معنوي اجتماعي در جهت رسيدن به اهداف متعالي خود استفاده کند.
يکي از الطاف بزرگ خداوند در حق ما که چندان بدان توجه نداريم حفظ آبرو و پوشيده ماندن عيوب ما از منظر ديگران است. چنانکه در دعا ميخوانيم:
وَاَنْتَ الْمُعْتَمَدُ لِلذُّنُوبِ فى عَفْوِک، وَالنَّاشِرُ عَلَى الْخاطِئينَ جَناحَ سِتْرِک، وَاَنْتَ الْکاشِفُ لِلضُّرِّ بِيَدِک، فَکمْ مِنْ سَيِّئَه اَخْفاها حِلْمُک حَتّى دَخِلَتْ، وَحَسَنَه ضاعَفَها فَضْلُک حَتّى عَظُمَتْ عَلَيْها مُجازاتُک... سَيِّدى لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبى لَساخَتْ بى، اَوْ الْجِبالُ لَهَدَّتْنى، اَوِ السَّمواتُ لَاخْتَطَفَتْنى، اَوِ الْبِحارُ لَأَغْرَقَتْنى؛(1) «تويي که معصيتکاران با اعتماد و اميد به عفوت گناه ميکنند و تويي که بال پردهپوشي بر سر خطاکاران گستراندهاي و رنج و دردهاي خلق را به دست باکفايت خويش برطرف ميسازي. چه بسيار گناهاني که حلم تو پوشيده داشت و محو و نابود گردانيد و چه نيکيهايي که فضل و کرم تو دوچندان ساخت تا آنکه پاداش تو بر آنها عظيم گشت... آقا و سرور من، اگر زمين از گناهان من آگاه ميبود مرا در خويش فرو ميبرد، و اگر کوهها آگاه بود بر من واژگون ميگشت، و اگر آسمانها آگاه بود مرا ميربود و به درون خويش ميکشيد، و اگر درياها آگاه بود مرا غرق ميساخت».
1. مفاتيح الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا(عليهم السلام).
آري، حلم الاهي بر عيوب ما پرده انداخته و مانع رسوا شدن ما در بين خلايق گرديده است و اگر رازپوشي خداوند نبود با اولين گناه ما رسواي خلايق ميگشتيم و ننگ و عار و رسوايي باعث ميشد که سر به زير افکنيم و خود را از ديگران پنهان سازيم. حضرت پس از اشاره به لطف و فضل الاهي در پوشيده داشتن گناهان، از خداوند درخواست ميکنند که زشتيهاي رفتار را از پرونده اعمال و زنگار آنها را از پرده دل بزدايد تا دل نورانيت يابد و انوار قدسي بدان بتابد و مهياي پرواز به قلههاي کمال و تعالي گردد.
استغفار اولياي خدا از کوتاهي به درگاه خداوند
از اين مناجات و ساير دعاهايي که از حضرات معصومين(عليهم السلام) وارد شده، به دست ميآيد که هرکس برحسب معرفت و مرتبه کمالي خود در پيشگاه الاهي قصور و تقصير دارد و بهمرتبهاي از گناه اعتراف دارد که بايد از آن استغفار کند و ازاينجهت قرآن خطاب به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در سوره نصر ميفرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم* إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ* وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا* فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابًا؛ «به نام خداوند بخشاينده مهربان، آنگاه که ياري خدا و پيروزي [فتح مکه] فرا رسد، و مردمان را بيني که گروه گروه در دين خدا درآيند [بدان که رفتن تو به جهان پاينده نزديک است]؛ پس خداي را همراه با سپاس و ستايش او به پاکي ياد کن [حمد و تسبيح گوي] و از او آمرزش خواه که او همواره توبهپذير است».
پيشوايان ما به استغفار و طلب بخشش از خداوند مداومت داشتهاند و درباره رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمده است:
عن الحارث بن مغيره عن ابي عبدالله(عليه السلام) قال: کان رسولُاللهِ(صلي الله عليه و آله) يَسْتَغْفِرُ اللهَ عزّ
وجلّ في کلِّ يومٍ سبعينَ مرّه، ويتوبُ إلي اللهِ عزّ وجلّ سبعينَ مرّه. قال: قلت: کان يقول: أستغفر الله واتوب إليه؟ قال: کان يقول: أستغفر الله، استغفر الله سبعين مره ويقول: وأتوب إلي الله، وأتوب إلي الله سبعين مره؛(1)«حارثبنمغيره از امام صادق(عليه السلام) روايت ميکند که حضرت فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) همواره در هر روز هفتاد بار به درگاه خداوند استغفار ميکرد و توبه ميکرد. راوي گويد: گفتم: ميفرمود: «استغفر الله وأتوب إليه»؟ فرمود: هفتاد بار ميفرمود: أستغفر الله، استغفر الله، و هفتاد بار ديگر ميفرمود: أتوب إلي الله، أتوب إلي الله».
اعتقاد ما بر اساس دلايل قطعي و روشن بر آن است که پيشوايان معصوم ما مرتکب هيچ گناهي نميشدند و ساحت آنان از عصيان و تقصير در بندگي خدا پاک است. حتي بسياري از صاحبنظران معتقدند که آنان ترک اولي نيز نداشتهاند. آنچه بر آن اجماع صورت گرفته اين است که آنان مرتکب آنچه ما اصطلاحاً گناه ميناميم، يعني انجام آنچه در شريعت حرام گرديده نميشدند؛ اما اين اعتقاد منافات ندارد با آنکه آنان متناسب با معرفت و مرتبه کمالي خود کوتاهيهايي داشتهاند که آنها را براي خودشان گناه ميشمردهاند. در مباحث پيشين دراينباره سخن گفتيم و از جمله به اين مطلب اشاره کرديم که زندگي در عالم طبيعت لوازمي دارد که هيچکس از آنها گريز ندارد. لازمه زندگي حيواني، خوردن و آشاميدن و ساير برخورداريهاي مادي است که انسان دستکم در حد ضرورت بايد از آنها برخوردار گردد و براي اولياي خدا پرداختن به زندگي دنيوي و لوازم آن و توجه به غيرخدا که گريزي از آن نيست، گناه و کوتاهي بهحساب ميآيد و ازاينروي در پيشگاه خداوند احساس خجالت و شرمساري دارند و به پوزشخواهي و استغفار به پيشگاه معبود خويش مبادرت ميورزند.
1. کليني، کافي، ج 2، ص438، ح 4.
سخنان امام سجاد(عليه السلام) در مقام توجه به رحمت بيکران الهي
متناسب با معرفت و مرتبه کمال هرکسي، احساس گناه و کوتاهي به درگاه معبود؛ حيا، خجلت، حيرت و حالت انقباض را در انسان برميانگيزاند و بر اثر اين حالت، شخص با ترس و اضطراب و با لکنت زبان از معبود خويش آمرزش ميطلبد و از او ميخواهد که از کوتاهيهاي او درگذرد. اما وقتي که فراتر از گناهان و عقوبتي که خداوند براي آنها در نظر گرفته، رحمت و فضل الاهي را مشاهده کرد که همواره دامن گسترده و خيل گنهکاران را به خويش فرا ميخواند و به آنان امنيت و آرامش ميبخشد، انبساط خاطر مييابد و سرور و شادماني ناشي از اميد به رحمت بيکران الاهي و باريابي به وصل معشوق، قفل بيم و ترس را از زبانش برميدارد و او را به اطناب در سخن در حضور معشوق واميدارد. در آموزههاي ديني ما و از جمله در قرآن فراوان از حالت انبساط و گفتوگوهاي عاشقانه بين اولياي خدا و معبود خويش سخن به ميان آمده. نمونه آن گفتوگويي است که بين خداوند و حضرت موسي(عليه السلام) رخ داده که خداوند خطاب به آن حضرت ميفرمايد: وَمَا تِلْک بِيَمِينِک يَا مُوسَى * قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَکأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى؛(1) «و اي موسي، در دست راست تو چيست؟ گفت: اين عصاي من است که بر آن تکيه ميدهم و با آن براي گوسفندانم برگ [از درختان] ميتکانم و کارهاي ديگري هم از آن براي من برميآيد».
پرواضح است که خداوند ميدانست که چه چيزي در دست حضرت موسي(عليه السلام) است و توضيحات حضرت موسي(عليه السلام) درباره فوايد آن عصا براي خداوند آشکار بود و آن گفتوگويها در مقام وحي و وجد و انس ناشي از خلوت عاشق و معشوق صورت پذيرفته است. در آن حالت انبساط، عاشق فارغ از ترس و بيم، خود را در پناه معشوق و مورد نوازش او مييابد و از سر شادماني و سرور لب به سخن ميگشايد. همچنين
1. طه (20)، 17ـ 18.
خداوند ميخواست فايده ديگري از آن عصا را که حضرت موسي(عليه السلام) از آن بيخبر بود بشناساند و آن اينکه با آن عصا معجزه بزرگ الاهي، يعني خنثي گشتن سحر ساحران انجام ميپذيرد و اين معجزه خود طليعه دعوت به توحيد و رسالت الاهي و نابودي فرعونيان و شرک و استقرار آيين يکتاپرستي ميگردد.
در اين مناجات نيز حضرت سجاد(عليه السلام) پس از توجه يافتن به کوتاهي در امر بندگي خدا و ترس از عقاب الاهي، به رحمت بيکران الاهي نظر ميافکند و آنگاه با حالت انبساط ناشي از درک لطف، محبت و نوازش الاهي مناجات خويش با معبود را پي ميگيرد و ميفرمايد
اِلهى، اِسْتَشْفَعْتُ بِک اِلَيْک، وَاسْتَجَرْتُ بِک مِنْک، اَتَيْتُک طامِعاً فى اِحْسانِک، راغِباً فِى امْتِنانِک، مُسْتَسْقِياً وابِلَ طَوْلِک، مُسْتَمْطِراً غَمامَ فَضْلِک، طالِباً مَرْضاتَک، قاصِداً جَنابَک، وارِداً شَريعَه رِفْدِک، مُلْتَمِساً سَنِىَّ الْخَيْراتِ مِنْ عِنْدِک، وافِداً اِلى حَضْرَه جَمالِک، مُريداً وَجْهَک، طارِقاً بابَک، مُسْتَکيناً لِعَظَمَتِک وَجَلالِک، فَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَه وَالرَّحْمَه، وَلا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُهُ مِنْ الْعَذابِ وَالنِّقْمَه، بِرَحْمَتِک يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ؛ «خدايا، من تو را نزد خودت شفيع قرار دادهام و از قهر تو به تو پناه ميآورم. آمدم به درگاهت درحاليکه به احسان تو طمع و به نعمتهايت رغبت دارم. تشنه باران احسانت هستم و از ابر فضل و کرم تو باران عنايت ميجويم. به جستوجوي خشنودي تو برخاستهام و آهنگ توجه به درگاهت را دارم و به جويبار عطايت وارد گشتهام. درخواست عاليترين خيراتت را دارم و در پيشگاه جمال تو بار يافتهام و خواهان وجه تو هستم. حلقه در رحمتت را ميکوبم و در برابر عظمت و جلالت خاضع هستم. پس با من با بخشايش و مهرباني که شايسته آني رفتار کن و عذاب و انتقام که شايسته من است در حقم روا مدار، به حق رحمتت اي مهربانترين مهربانان».
مفهوم عرفي شفاعت
در آغاز فراز فوق، حضرت شفيع قرار دادن خدا را براي خويش مطرح ميسازند. «شفاعت» از «شفع» به معناي جفت گرفته شده و از آن براي پيشرفت امور، جبران خطاها و لغزشها بهرهبرداري ميشود. وقتي انسان مينگرد که نيرو و امکاناتي که در اختيار دارد براي تحقق بخشيدن خواسته و آرزويش کفايت نميکند، ميکوشد که کس ديگري را معين و کمککار خود قرار دهد تا با امکانات او و توان و ارادهاش به هدف خود دست يابد. در امور روزمره دنيوي وقتي کسي از جايگاه و اعتبار کافي در نزد کسي که خواستهاي از او دارد برخوردار نيست کسي را که از اعتبار و آبروي بيشتري برخوردار است شفيع خود ميگرداند تا بهواسطه شفاعت و سفارش او به خواستهاش دست يابد. يا کسي جرمي و خلافي مرتکب شده، چون خود را لايق بخشش نمييابد و بايد متناسب با جرمش کيفر شود، به شخص ديگري متوسل ميگردد که شفاعت و وساطت کند تا از عقوبت و کيفر معاف گردد. در اينگونه موارد، شفيع اراده خودش را بر اراده کسي که از تأمين خواسته شفاعتجوينده شانه خالي ميکند و يا درصدد کيفر و مجازات شفاعتجوينده برآمده حاکم ميگرداند و در نتيجه اين شفاعت و وساطت، شفاعتجوينده به خواسته خود ميرسد.
در برخي از دادگاههاي عرفي که آلوده به پارتيبازي و فساد است، اگر قاضي بخواهد بر اساس قانون قضاوت کند بايد مجرم را محکوم به کيفر زندان و يا کيفري ديگر کند، اما بر اثر شفاعت و وساطت شخص داراي نفوذ و موقعيت، حکم عفو را براي او در نظر ميگيرند. به واقع با اين شفاعت اراده شفيع بر اراده قاضي غالب گرديده و قاضي يا به جهت ترس از آن شفيع و واسطه و يا بدان اميد که روزي نيازي به او پيدا کند و او نيازش را برآورده سازد، تسليم خواست او ميگردد. اين نوع شفاعت که ناشي از بدهبستان و رفاقت و رودربايستي است مورد نظر مشرکان بود و
آنان بر اساس تصوري فاسد و غلط بر اين باور بودند که خداوند دختراني دارد که به جهت محبت و علاقه و رودربايستي، خواسته آنان را تأمين ميکند. ازاينجهت وقتي گناهي مرتکب ميشدند که کيفر آن عذاب و آتش جهنم بود، به بتهايي که نماد ملائکه ـ که از نظر آنان دختران خـدا بودند ـ به شمار ميرفتند متوسل ميشدند و در برابر آنها تعظيم و کرنش ميکردند تا نظر دختران خدا را بهسوي خود جلب کنند و آنان نيز در نزد خداوند شفاعت کنند و خداوند براي خشنودي دخترانش و براي اينکه آنان از او نرنجند و آزرده نشوند، از عقوبت و کيفر گناهکار صرفنظر کند. قرآن درباره اين عقيده فاسد مشرکان ميفرمايد:
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِکونَ؛(1) «و بهجاي خدا چيزهايي را ميپرستند که نه زيانشان ميرساند و نه سودشان ميدهد و گويند: اينها شفيعان ما نزد خدايند. بگو: آيا خداي را به چيزي خبر ميدهيد که در آسمانها و زمين سراغ ندارد؟ او پاک و برتر است از آنچه [با او] شريک ميسازند».
شفاعت از منظر اسلام
اما شفاعتي که در اديان توحيدي و بهخصوص در اسلام مطرح شده است (و حتي وهابيت نيز با استناد به حديثي که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن فرمودند: ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لِأَهْلِ الْکبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي؛(2) «شفاعتم را براي اهل گناهان کبيره از امتم ذخيره کردهام» اصل آن را پذيرفتهاند ولي آن را مختص به شفاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آخرت ميدانند و اعتقاد به شفاعت
1. يونس (10)، 18.
2. مجلسي، بحار الانوار، ج 8، باب 21، ص30.
سايرين، از جمله ائمه اطهار(عليهم السلام) و شفاعت در دنيا را بدعت ميدانند) بدين معنا نيست که کسي اراده خودش را بر اراده خدا حاکم گرداند. بلکه حقيقت شفاعت اين است که خداوند به جهت شدت محبت و رحمتش در حق بندگان، براي کساني که در گناه و معصيت غوطهور گشتهاند و به جهت پليدي و زشتي رفتار خود، يا زمينه ارتباط با خدا را ندارند و يا خجالت ميکشند به درگاه خدا متوسل شوند، کساني را که در درگاه او مقرب و عزيزند واسطه قرار داده که ديگران با توسل به آنها به حوايج خويش دست يابند و مورد آمرزش قرار گيرند. با اين شفاعت ممکن است آن بخش از گناهاني که با توبه هم بخشيده نميشوند و شخص گناهکار لياقت بخشش آنها را ندارد، مورد عفو خداوند قرار گيرند. بهتعبيرديگر، شفاعت راه ثانوي است که خداوند براي گناهکاران قرار داده که وقتي آنان به شفاعتکنندگان خداوند توسل ميجويند زودتر مورد بخشش و عنايت خدا قرار ميگيرند و هم اصل شفاعت را خود خداوند تأسيس کرده و هم خود، کساني را براي شفاعت کردن معيّن ساخته و هم خود، قانون و چارچوبي براي شفاعت وضع کرده است.
براي تقريب به ذهن گاهي پدر براي فرزندان خود مقرراتي را وضع ميکند و کيفري را براي تخلف کننده از آن مقررات قرار ميدهد. طبق قانوني که او وضع کرده هريک از فرزندان که تخلف کند مجازات ميشود، اما پدر بهعنوان مدير خانواده و بر اساس قانون نانوشته از مادر ميخواهد که نزد او از آن فرزند متخلف وساطت و طلب بخشش کند تا پدر به پاس شفاعت و وساطت مادرْ آن فرزند را ببخشد. در اين صورت اراده مادر بر اراده پدر حاکم نشده است، بلکه بر اساس قانوني که پدر قرار داده فرزند با شفاعت مادر مورد بخشش قرار ميگيرد. پس اين شفاعت ماهيتاً با شفاعت از منظر کفار و مشرکان متفاوت است و اينگونه نيست که کساني اراده خود را بر اراده خدا تحميل کنند و خداوند به جهت علاقه به آنها و به جهت رودربايستي نظر و خواست
آنان را بر خواست و نظر خود ترجيح دهد. از اين منظر، هيچ ارادهاي جز اراده خداوند در عالم نافذ و جاري نيست و تا خداوند به انبيا، فرشتگان، شهدا و اولياي خود اجازه ندهد آنان حق سخن گفتن ندارند، چه رسد که بدون اجازه خداوند شفاعت کنند. پس چه شفاعت را در دنيا و آخرت ساري و جاري بدانيم و چه آن را به آخرت اختصاص دهيم که همه مسلمين بر آن اجماع دارند، شفاعت از مجراي اراده و خواست خداوند انجام ميپذيرد و خداوند مالک و حاکم هستي است و اين معنا بهخصوص در آخرت که در آن از مالکيت ظاهري غيرخدا که در دنيا وجود داشت نيز خبري نيست، براي همگان روشن ميگردد و همه درمييابند که حاکم و مالک حقيقيِ هستي خداست: يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِّمَنِ الْمُلْک الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ؛(1) «روزي که نمايان شوند، هيچچيز از آنان بر خدا پوشيده نباشد، [و ندا آيد که] امروز پادشاهي که راست؟ خداي راست، آن يگانه بر همه چيره».
در آن عرصه که سلطنت و حاکميت مطلق از آنِ خداست، کسي بدون اجازه خداوند سخن نميگويد: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکه صَفًّا لَّا يَتَکلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا؛(2) «در روزي که روح [فرشته همراه وحي] و فرشتگان به صف ايستند، سخن نگويند مگر کسي که خداي رحمان او را اجازه دهد و سخن درست گويد».
در سراي آخرت که قدرت و سلطنت از آنِ خداست و تنها اراده و خواست خداوند حاکم و جاري است، کسي بدون اجازه خدا و جز براي کساني که خداوند به شفاعت در حق آنان راضي گشته است، شفاعت نميکنند. خداوند دراينباره فرمود: مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...؛(3) «کيست آنکه جز به خواست و فرمان او نزد وي شفاعت کند؟»
1. غافر (40)، 16.
2. نبأ (78)، 38.
3. بقره (2)، 255.
همچنين خداوند فرمود: يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ؛(1) «آنچه را پيش روي آنهاست و آنچه را واپسين آنهاست [کارهايي را که کردهاند و خواهند کرد] ميداند و جز براي کساني که او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نميکنند و از ترس او [از ترس عقوبت او يا عظمت و هيبت او] بيمناکاند».
وقتي ما به اولياي خدا و بهخصوص رسول خدا و ائمه اطهار(صلوات الله عليهم اجمعين) توسل ميجوييم و آنان را شفيع خود قرار ميدهيم، به واقع به خداوند شفاعت ميجوييم؛ چون خداوند آنان را وسيله و راهي براي نيل به رحمت خود قرار داده است. اگر آنان مقام وساطت نميداشتند و خداوند آنان را شفيع قرار نميداد، نه آنان حق شفاعت داشتند و نه کسي حق داشت آنان را شفيع خود قرار دهد و نه اگر آنان کسي را شفاعت ميکردند، شفاعتشان پذيرفته ميشد. مگر کسي ميتواند در برابر خدا عرض اندام کند و اراده خود را بر خدا تحميل کند؟! خداوند به پاس رحمت بيکران و لطف و عنايتش در حق بندگان، بندگان مقرب خويش را شفيع و واسطه قرار داده تا گناهکاران سراغ آنها بروند و به آنان توسل جويند و از اين طريق مورد عفو و بخشش خداوند قرار گيرند و شفاعت و وساطت آنان در راستاي اذن و اراده الاهي انجام ميپذيرد.
تقدم رحمت الاهي بر غضب الهي
يکي از اسماء خداوند «اشد المعاقبين» است و اين صفت الاهي اقتضا ميکند که معصيتکاران به کيفر الاهي مبتلا گردند و در آتش جهنم بسوزند. چون آنان در برابر خداوند متعال که حاکم و مالک مطلق هستي است عصيان کردهاند و با چشم، گوش، زبان و اندامي که خداوند به آنان داده مرتکب گناه شدهاند. و کيفر اين عصيان و نافرماني، آتش جهنم و عقوبت الاهي است. اما خداوند «ارحم الراحمين» نيز هست و
1. انبياء (21)، 28.
رحمت او بر غضبش پيشي گرفته است و اگر کسي از گناهان خود نادم گردد و در جبران کوتاهيهاي خود بکوشد، مشمول رحمت خداوند قرار ميگيرد؛ چنانکه در دعاي جوشن کبير ميخوانيم: يا مَنْ وَسِعَتْ کلَّ شَىْءٍ رَحْمَتُهُ، يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ؛ «اي کسي که رحمت او همه چيز را فرا گرفته است و اي کسي که رحمتش بر غضب و خشمش پيشي گرفته است».
البته سبقت داشتن رحمت الاهي بر غضب وي بدين معنا نيست که در همه موارد رحمت الاهي جلوي خشم و غضب الاهي را ميگيرد که در اين صورت خداوند در حق فاسدترين و پستترين مردمان نظير شمر نيز غضب نميکرد و اصلاً جهنم را نميآفريد؛ درحاليکه خداوند علاوه بر بهشت، جهنم نيز دارد و کافران و گنهکاران مشمول عقوبت و غضب الاهي قرار ميگيرند و خداوند خود قسم خورده که آنان را به جهنم داخل گرداند: أقْسَمْتَ أن تَملأَها مِنَ الکافرينَ مِنَ الجنّه والنّاسِ اجمعين وأن تُخَلِّدَ فيهاَ الْمعاندين؛(1) «خداوندا، تو قسم خوردهاي که دوزخ را از کافران از پريان و آدميان انباشته سازي و دشمنانت را براي هميشه در آن جاي دهي».
سبقت داشتن رحمت الاهي بر غضب الاهي ازآنروست که هدف از آفرينش گسترش رحمت است و اين رحمت در عرصه تکوين با رشد و تکاملي که خداوند براي موجودات در نظر گرفته حاصل ميشود، و در عرصه تشريع و حوزه اختيار، اين رحمت با گزينش اختياري راه صواب و سعادت بهوسيله انسان تحقق مييابد. در ارتباط با رفتار اختياري انسان و پريان، قصد اوّلي خدا گسترش رحمت است که از طريق اطاعت و پيروي از دستورات او به دست ميآيد. اما چون انسان موجودي است مختار که در او کششهاي مثبت و منفي وجود دارد و بهدليل اين کششها و وجود جاذبه گناه و جاذبه عمل صالح، خود را همواره بر سر دوراهي سعادت و شقاوت و
1. مفاتيح الجنان، دعاي کميل.
بهشت و جهنم مييابد، اگر جاذبه گناه و عصيان خداوند را ناديده گرفت و عليرغم کششهاي منفي و گرايش به هواي نفس، به اختيار خود راه صواب را برگزيد و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد، خود را لايق بهرهمندي از رحمت و فيض الاهي ميگرداند و به کمال و سعادت نايل ميگردد. اما اگر به دستورات خدا پشت پا زد و برخلاف فطرت و عقل، از دستيابي به کمال و سعادت بازايستاد و به نقص و عار تن داد، مشمول عذاب و غضب الاهي ميگردد که بهقصد ثانوي، خداوند آن را براي بندگان خود در نظر گرفته است. پس قصد اوّلي خداوند دستيابي انسان به کمال و در نتيجه برخوردار گشتن از رحمت واسعه الاهي است، اما چون اين کمال با اختيار و گزينش انسان تحصيل ميگردد، انسان بر سر دوراهي کمال و نقص و سعادت و شقاوت قرار گرفته و درواقع، کمال انساني بدون خلق جهنم و شيطان حاصل نميگردد و تا انسان بر سر دوراهي بهشت و جهنم قرار نگيرد، توفيق درک رحمت الاهي و رسيدن به کمالي را که فرشتگان الاهي از درک آن عاجز بودند نخواهد داشت.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org