قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار دوازدهم

(قلب بيمار و راهکارهاي درمان آن)

ويژگي‌هاي قلب بيمار در سخن امام سجاد(عليه السلام)

در ادامه مناجات شکايت‌کنندگان، امام سجاد(عليه السلام) از قلب معيوبي که از هدايت فطري تهي ‌گشته و دچار قساوت گرديده است شکايت مي‌کنند و مي‌فرمايند: اِلهى‏ اِلَيْک اَشْکو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً، وَبِالرَّيْنِ وَالطَّبْعِ مُتَلَبِّساً؛ «خدايا، به تو شکايت مي‌کنم از دلي سخت که با وسوسه دگرگون گرديده و با زنگار ظلمت و تاريکي و مُهر بي‌توفيقي درپيچيده شده است».

منظور از قلب در قرآن و روايات و از جمله در اين مناجات و نيز در ادبيات عمومي و اخلاق عضو صنوبري‌شکل درون سينه که در دانش پزشکي قلب ناميده مي‌شود نيست، بلکه منظور از آن همان روح و نفس انساني است از آن نظر که داراي ادراکات، عواطف و احساسات مي‌باشد. قرآن قلب سالم و قلبي را که از مدار فطرت خارج نگشته و در مقابل حق انعطاف‌پذير است، قلب سليم مي‌نامد و در مقابلْ برخي از قلب‌ها را «قاسيه»، «ناپاک»، «بيمار» و «مهرخورده» مي‌خواند و نيز برخي قلب‌ها را به «زنگار گرفته» توصيف مي‌کند.

1. قساوت قلب

«قساوت» به معناي سختي و نفوذ‌ناپذيري است و ازاين‌رو سنگ‌هاي خشن و سخت را

«قاسي» مي‌نامند و بر اين اساس، به دل‌هاي خالي از محبت، مهر و احساسات پاک و نيز تهي از ادراکات سالم که در برابر نور حق و هدايت انعطاف‌ناپذيرند و نرم و تسليم نمي‌گردند و نور هدايت در آنها نفوذ نمي‌کند، «قلب‌هاي قاسيه» يا قساوتمند گفته مي‌شود و در فارسي از آنها به «سنگ‌دل» تعبير مي‌گردد.

يکي از عوامل قساوت قلبْ جهل و غفلت است و ازاين‌رو، قرآن مردم را به سير در آفاق و مطالعه تاريخ و عبرت‌هاي امت‌هاي پيشين فرامي‌خواند تا بدين وسيله زمينه تعقل و درک بهتر در آنها فراهم آيد. قرآن مي‌فرمايد: أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا...؛(1) «آيا در زمين به گردش و تماشا نرفتند تا دل‌هايي داشته باشند که با آن [به هشياري پند را] دريابند يا گوش‌هايي که با آن [اندرز را] بشنوند؟»

در آيه ديگر، خداوند درباره کساني که دل دارند اما به تفقه و تعقل نمي‌پردازند و قلب و دل را از کارکرد اصلي‌اش که تعقل و تفکر و دريافت معارف اصيل و حقايق است محروم مي‌سازند مي‌فرمايد:

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِک کالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِک هُمُ الْغَافِلُونَ؛(2) «و هر آينه بسياري از پريان و آدميان را براي دوزخ بيافريديم [سرانجامشان به دوزخ مي‌رسد، زيرا] دل‌هايي دارند که به آن [حق را] درنمي‌يابند و چشم‌هايي دارند که به آن [حق را] نمي‌بينند و گوش‌هايي دارند که به آن [حق را] نمي‌شنوند. اينان بسان چارپايان‌اند، بلکه گمراه‌ترند؛ آنان همان غافلانند».


1. حج (22)، 46.

2. اعراف (7)، 179.

همچنين خداوند درباره دل‌هاي بيمار و آفت‌زده مي‌فرمايد:

1.فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا کانُوا يَکذِبُونَ؛(1) «در دل‌هاشان بيماري [شک و نفاق] هست، پس خدا بيماري آنان را بيفزود و به‌سزاي آنکه دروغ مي‌گفتند عذابي دردناک دارند».

2.وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ؛(2)«و [ياد کنيد] آن‌گاه که موسي به قوم خود گفت: اي قوم، چرا مرا مي‌آزاريد و حال آنکه مي‌دانيد که من فرستاده خدا به‌سوي شمايم؟ پس چون [از حق] بگشتند و کج‌روي کردند خدا هم دل‌هاشان را بگردانيد و کج ساخت و خدا مردم بدکار نافرمان را راه ننمايد».

چنان‌که در دو آيه مذکور آمده، گاهي بر انحراف دل از فطرت و حق «مرض» و گاهي «زيغ»‌ اطلاق مي‌گردد و وقتي زيغ و انحراف دل، شدت يافت انسان از درک حقايق و تشخيص راه صحيح و منطق درست محروم مي‌گردد و وقتي کسي به اين مرحله از انحراف رسيد، گفته مي‌شود که دلش مرده است؛ چه اينکه در اين حالت خواص و آثار مطلوب خويش را از دست داده است.

بايسته گفتن است که دل انسان در آغازْ از صفا و نورانيت و فطرت پاکي برخوردار است و از انجام گناه فوراً متأثر و پشيمان مي‌شود. ولي اگر گناه ادامه يابد انسان به مرحله‌ا‌ي از انحطاط مي‌رسد که نه‌تنها از خطاکاري و انجام گناه نادم و پشيمان نمي‌گردد بلکه راضي و خشنود نيز مي‌گردد. امام باقر(عليه السلام) دراين‌باره فرمودند:

مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَفِي قَلْبِهِ نُکتَه بَيْضَاءُ، فَإِنْ أَذْنَبَ وَثَنَّى خَرَجَ مِنْ تِلْک


1. بقره (2)، 10.

2. صف (61)، 5.

النُّکتَه سَوَادٌ، فَإِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ اتَّسَعَ ذَلِک السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ، فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ:(1) "کلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کانُوا يَکسِبُونَ"؛(2) «در قلب هر بنده مؤمن يک نقطه سفيد وجود دارد، پس اگر مرتکب گناه شد و آن را تکرار کرد، يک نقطه سياه در آن پيدا خواهد شد. اگر همچنان به گناه خويش ادامه داد، نقطه سياه به‌تدريج توسعه مي‌يابد به‌حدي که سفيدي قلب را به‌کلي مي‌پوشاند؛ در اين صورت چنين قلبي هيچ‌گاه به‌سوي خوبي برنمي‌گردد و اين است منظور خداي متعال که در قرآن فرمود: "بلکه کردارشان تمام قلبشان را پوشانده و تيره کرده است".

2. دگرگوني قلب با وسوسه شيطان

از نظر قرآن انسان موجودي است که همواره در حال تغيير و تحول است و شايد قلب را به جهت دگرگوني و زير و رو شدنش قلب مي‌نامند و هواي نفس و وسوسه‌هاي شيطاني دو عامل اساسي براي اين انقلاب و تغيير و تحول قلب مي‌باشند. وسوسه‌ها، القائات شيطاني و شبهه‌هايي که به ذهن راه مي‌يابند، باعث زوال اطمينان و اعتقاد راسخ در قلب و تزلزل و شک و نااستواري دل مي‌گردند. در اين صورت دل به چيزي ايمان نمي‌آورد و در حال شک و ترديد و عدم اعتقاد باقي مي‌ماند.

3. زنگارزدگي قلب

از جمله حالات قلب که حضرت بدان اشاره دارند و بر اثر گناه به وجود مي‌آيد، حالت


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج73، باب137، ص368، ح88.

2. مطففين (83)، 14.

«رَين» و زنگارگرفتگي قلب است. «رين» در اصل به معناي زنگاري است که روي آينه، فلزات و اشياي قيمتي مي‌نشيند و به تعبير بعضي، قشر قرمز رنگي است که بر اثر رطوبت هوا روي آهن و مانند آن ظاهر مي‌شود و در فارسي به آن «زنگ» يا «زنگار» مي‌گويند. يکي از خواص فلز اين است که صيقلي باشد و وقتي زنگار بر روي آن بنشيند حالت طبيعي و صيقلي خود را از دست مي‌دهد و زنگارْ مانع جلا و شفافيت فلز مي‌گردد. همچنين وقتي آينه زنگار بگيرد، هر قدر آن را تميز کنند زنگار برطرف نمي‌شود و آينه شفاف نمي‌گردد و نمي‌توان در آن چيزي را ديد. دل انسان نيز بر اثر گناه صفا و شفافيت خود را از دست مي‌دهد و گناهان چنان زنگاري بر دل مي‌نشانند که به‌هيچ‌روي برطرف نمي‌شوند و در نتيجه حقايق و دريافت‌هاي ارزشمند و اصيل فطري در آن منعکس نمي‌گردد.

4. مُهرزدگي قلب

يکي از حالات دل که در فراز مزبور از مناجات شکايت‌کنندگان بدان اشاره شده، حالت «طبع» است که گاهي در قرآن از آن به «ختم»‌ تعبير شده است. مراد از طبع و مهر زدن به قلب آن است که شخصْ حاضر به پذيرش حق نگردد و زير بار آن نرود، و در مقابل، انسان فطري و سالم در برابر دلايل متقن و حقايق تسليم مي‌گردد، قابليت ايمان از کسي که مُهر بر دلش نهاده‌اند محو مي‌گردد و در نتيجه از پذيرش حق سر باز مي‌زند و هرچند او را به راه هدايت و کمال دعوت کنند سر باز مي‌زند و حتي سخن پيامبران الاهي نيز در وي اثر نمي‌گذارد، ازاين‌روي خداوند درباره کفرپيشگان که بر دل‌هايشان مهر نهاده شده فرموده است:

إِنَّ الَّذِينَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَه وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ؛(1)


1. بقره (2)، 6، 7.

«کساني که کافر شدند برايشان يکسان است که آنان را بيم ‌دهي و يا بيم ‌ندهي، ايمان نمي‌آورند. خداوند بر دل‌هايشان و برگوش‌هايشان مُهر نهاده و بر ديدگانشان پرده‌اي است و آنان را عذابي است بزرگ».

در پاره‌اي از آيات قرآن علت مهرزدن بر قلب کفر، تجاوز، ستمکاري و غفلت معرفي شده است:

الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا کذَلِک يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ؛(1) «آنان که درباره آيات خدا بي‌آنکه حجتي براي آنان آمده باشد ستيزه و جدل مي‌کنند، [اين] در نزد خدا و نزد کساني که ايمان آورده‌اند سخت دشمن داشته و مورد خشم است، و اين‌گونه خداي بر دل هر گردنکش خودکامه مُهر مي‌نهد».

در آيه ديگري علت مهر نهادن بر دل. هواپرستي معرفي شده است:

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَه فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکرُونَ؛(2) «آيا ديدي کسي را که هواي نفس خويش را خداي خود گرفته است و خدا از روي دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کيست که او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نمايد؟ آيا پند نمي‌گيريد؟»

در آيه شريفه کساني مورد مذمت قرار گرفته‌اند که به خدا و احکام او علم دارند و درعين‌حال از تبعيت از خدا و انجام دستورات او سر باز مي‌زنند و در پي بندگي هواي


1. غافر (40)، 35.

2. جاثيه (45)، 23.

نفس به انجام خواسته‌هاي دل خود مي‌پردازند. آنان چون به لوازم علم خود به اينکه معبودي جز خدا نيست عمل نمي‌کنند و درصدد انجام خواسته‌هاي دل و پيروي از هواهاي نفساني خود برمي‌آيند، گمراه مي‌گردند و خداوند چنان بر دل، گوش و چشمشان مهر مي‌زند و پرده و حجاب مي‌افکند که نتوانند حقايق را درک کنند.

حالات فطري و طبيعي قلب در قرآن

چنان‌که از قرآن استفاده مي‌شود از خواص و حالات فطري قلب وجود احساسات و عواطف و حالت رقت و نرمي دل است و در اين راستا خداوند درباره قلب رئوف و مهربان و مملو از عواطف و احساسات پاک رسول خدا(صلي الله عليه و آله)که خيل بي‌شمار انسان‌هاي پاک و تشنه محبت و رحمت الاهي را جذب وجود آن حضرت کرده مي‌فرمايد:

فَبِمَا رَحْمَه مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ...؛(1) «[اي پيامبر،] به مهر و بخشايشي از خداست که براي ايشان نرم شدي و اگر درشت‌خويِ سخت‌دل بودي از گِرد تو پراکنده مي‌شدند. پس از آنان درگذر و براي ايشان آمرزش بخواه و با آنان در کارِ [جنگ] مشورت کن».

چنان‌که از آيه شريفه استفاده مي‌شود يکي از عوامل اساسي گسترش دعوت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و گرايش معجزه‌آساي مردم به آن حضرت و پذيرش اسلام، نرم‌خويي آن حضرت و مهر و عطوفتي بود که خداوند در دل نازنين آن حضرت قرار داده بود و وجود اين ويژگي، هم باعث گرايش گسترده مردم به آن حضرت و هم عشق و محبت شديد آنان و پافشاري‌شان در پيروي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گرديده بود.

حالت ديگري که به دل و قلب نسبت داده شده و از خواص فطري آن شمرده شده


1. آل عمران (3)، 159.

است، حالت ترس و خوف است. ما در جاي خود گفته‌ايم که وجود همه حالات انسان و از جمله ترس در جاي خود مطلوب و داراي اثر مثبت است. گرچه بعضي از روان‌شناسان به‌طور مطلق ترس را نکوهش مي‌کنند و حالاتي چون ترس، حيا و خجلت را بد و نشانه ضعف قلمداد مي‌کنند، اما از ديدگاه اسلام همه حالات انسان، از جمله ترس، حيا و خجلت، اگر بجا مصرف شوند مطلوب مي‌باشند و ترس از خطرهاي جدي و از جمله ترس از خدا که به معناي ترس از عقوبت گناهان است مطلوب و لازم است و ازاين‌روي خداوند ترس از خويش را از ويژگي‌ها و حالات ثابت مؤمنان به خويش برمي‌شمارد و مي‌فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکلُونَ؛(1) «جز اين نيست که مؤمنان کساني‌اند که چون خدا ياد شود دل‌هايشان ترسان گردد [از عقوبت و يا عظمت او] و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگارشان توکل کنند».

در برابر دو حالت مزبور، قساوت و سخت‌دلي قرار دارد که وقتي بر دل انسان سيطره يابد انسان از خدا نمي‌ترسد و از گناه، قيامت و عذاب‌هاي اخروي بيمي به خود راه نمي‌دهد و وقتي آيات عذاب الاهي براي او تلاوت مي‌شود هرچند آنها را انکار نمي‌کند، اما به جهت قساوت قلبْ انفعال و تغييري در او پديد نمي‌يابد و دل او چونان سنگ سخت و انعطاف‌ناپذير است. چنان‌که قرآن درباره بني‌اسرائيل مي‌فرمايد:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَهِيَ کالْحِجَارَه أَوْ أَشَدُّ قَسْوَه وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَه لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَه اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛(2) «پس از آن دل‌هايتان سخت شد همچون سنگ يا سخت‌تر و همانا از برخي سنگ‌ها جوي‌ها


1. انفال (8)، 2.

2. بقره (2)، 74.

روان‌ شود و برخي از آنها بشکافد و آب از آن بيرون آيد، و برخي از آنها از بيم خدا [از کوه] فرو ريزد، و خدا از آنچه مي‌کنيد غافل نيست».

از جمله حالات و خواص طبيعي و فطري قلب، تسليم در برابر دليل و حجت قطعي و اطمينان و يقين بدان است. کساني که قلبشان سالم است و از آفات اجتماعي و اخلاقي و وسوسه‌هاي شيطاني پاک است، در برابر دلايل قطعي و محکم خيلي زود تسليم مي‌شوند و بدان‌ها گردن مي‌نهند. اما کساني که دلشان مريض است و با وسوسه‌هاي شيطاني آلوده شده در برابر دلايل محکم و قطعي هم تسليم نمي‌گردند و حتي اگر برهاني که نتيجه‌اي بديهي و خدشه‌ناپذير دارد اقامه گردد نمي‌پذيرند و در حالت‌ تردد و دودلي باقي مي‌مانند و به تعبير قرآن «ريب» و شک از دلشان برطرف نمي‌گردد:

إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُک الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ؛(1) «همانا کساني از تو رخصت مي‌خواهند که به خدا و روز واپسين ايمان ندارند و دل‌هايشان به شک آلوده است، پس در شک خويش دو‌دل و سرگردان‌اند».

انسان‌هايي که شيطانْ دلشان را به وسواس مبتلا کرده است به هيچ‌کس و هيچ‌چيز اعتماد ندارند و پيوسته در حالت دودلي و اضطراب به سر مي‌برند و دلشان سکونت و آرامش نمي‌يابد. از جمله وسوسه‌هاي شيطاني وسواسي است که برخي متدينان در مقام عمل به احکام دين و از جمله احکام طهارات و نجاساتْ مبتلا مي‌گردند و براي تطهير بدن با وجود آنکه همه فقها گفته‌اند حداکثر با دو مرتبه شستن تطهير مي‌گردد، گاهي فرد وسواسي صد بار محل نجاست را مي‌شويد و باز مي‌گويد پاک نشد و هر قدر دست خود را در آب کر فرو برد باز مطمئن نمي‌گردد که پاک شده! در دوراني که ما در مدرسه به سر مي‌برديم، شخص فاضلي گرفتار وسواس بود و او به هنگام نماز صبح از


1. توبه (9)، 45.

اول اذانْ يخ حوض مدرسه را مي‌شکست و تا نزديک طلوع آفتاب وضوي او به طول مي‌انجاميد و به زحمت نمازش را ادا مي‌خواند. برخي افراد نيز گرفتار وسواس فکري هستند و چنان‌که اشاره کرديم، در برابر برهان و دليل قطعي هم تسليم نمي‌گردند و همواره در حالت ترديد و شک به سر مي‌برند. شايد در آغاز به حقايق و معارف اصيل اعتراف و يقين داشته باشند، اما به‌تدريج تحت تأثير القائات و وسوسه‌هاي شيطاني به جايي مي‌رسند که هيچ امري را يقيني و قطعي و ثابت نمي‌دانند. اين حالت تزلزل و تشکيک در امور يقيني و قطعي حالتي غيرطبيعي و ناشي از خروج از مدار فطرت و به‌تعبيرديگر خروج از انسانيت است. امير مؤمنان(عليه السلام) درباره اين گروه که از مدار انسانيت خارج گشته‌اند مي‌فرمايند: فَالصُّورَه صُورَه إِنْسَانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَلا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَذَلِک مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ؛(1) «پس چنين کسي سيماي انساني ولي دلي حيواني دارد، نه راه هدايت را شناسد که در آن گام نهد و نه درِ گمراهي را داند که آن را بربندد. پس او مرده‌اي است در بين زندگان».

خشک‌چشمي

در ادامه مناجات، حضرت از چشمي که از خوف خدا گريان نمي‌گردد شکايت دارند و مي‌فرمايند: وعيناً عَنِ البکاءِ مِنْ خوفِک جامده، واِلي ما يَسُرُّها طامحه؛ «خدايا، به تو شکايت مي‌کنم از چشمي که از خوف تو اشک نمي‌بارد و به آنچه شادش کند خيره مي‌شود».

وقتي انسان به قساوت دل مبتلا شد آثارش در بدن و به‌خصوص در چشم ظاهر مي‌گردد و به ديگر سخن، خشکي چشم و عدم گريه از خوف خدا اثر و نشانه قساوت دل است. دلي که جولانگاه شيطان گردد و هوا‌هاي نفساني آن را احاطه کنند،


1. نهج‌ البلاغه، خطبه 87.

از بيم عذاب‌هاي الاهي متأثر نمي‌شود، اما به‌شدت تحت تأثير صحنه‌ها و منظر‌ه‌هاي لذت‌بخش و شهوت‌برانگيز قرار مي‌گيرد و خيره‌خيره به آنها نگاه مي‌کند و چشم از آنها برنمي‌دارد.

امير مؤمنان(عليه السلام)مي‌فرمايند: مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلا لِقَسْوَه الْقُلُوبِ وَمَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلا لِکثْرَه الذُّنُوبِ؛(1) «چشم‌ها از ريزش اشک خشک نمي‌گردند مگر به جهت قساوت دل‌ها و دل‌ها قساوت‌زده نمي‌شوند مگر به جهت فراوان گشتن گناهان».

همچنين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند: مِنْ عَلامَاتِ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ وَقَسْوَه الْقَلْبِ وَشِدَّه الْحِرْصِ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا وَالإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ؛(2) «از نشانه‌هاي شقاوت خشکي چشم، قساوت دل، حرص و طمع زياد در فراهم آوردن روزي و پافشاري برگناه است».

ريزش اشک از چشم در حالات خاصّي امري طبيعي است، ازاين‌روي وقتي مادر فرزندش را ناراحت مي‌بيند و يا هنگامي که از او جدا مي‌شود مي‌گريد و همچنين در فراق دوست اشک از چشمان انسان جاري مي‌گردد. مهم‌تر آنکه قلب سالم فطري در برابر خداوند نرم است و در مقام مناجات و عبادت خدا و به جهت ترس از عذاب‌هاي الاهي مي‌گريد و نيز وقتي حقيقت را مي‌شناسد از شوق و لذت به وجد مي‌آيد و در نتيجه اشک شوق از چشم جاري مي‌گردد.

چنان‌که خداوند در وصف گروهي از نصاري که پاک‌نهاد و تشنه حق بودند و زمينه ايمان در آنها وجود داشت، مي‌فرمايد که وقتي به آيات الاهي که بر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نازل شده آگاه مي‌شوند از شوق اشک مي‌ريزند: وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ؛(3) «و چون آنچه


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج73، باب137، ص354، ح60.

2. محمدبن‌يعقوب کليني، اصول کافي، ج2، ص290، ح6.

3. مائده (5)، 83.

را بر پيامبر فرو آمده بشنوند مي‌بيني که ديدگانشان از آنچه از حق شناخته‌اند اشک مي‌بارد، مي‌گويند: پروردگارا، ايمان آورديم. پس [نام] ما را با گواهي‌دهندگان [به حق، يعني با نام ديگر مؤمنان] بنويس».

ضرورت تقارن استمداد از خدا با تلاش در دوري از گناه

در فراز‌هاي پيشين مناجات، حضرت از نفس اماره، شيطان، قلب سخت و قساوت‌زده و نيز چشم خشک شده که از خوف خدا نمي‌گريد شکايت مي‌کنند و از خداوند درخواست مي‌کنند که ايشان را از آنها حفظ کند. چنين درخواستي وقتي صادقانه و واقعي است که با تلاش و کوشش انسان نيز همراه باشد و انسان در دوري از شيطان و حفظ دل‌ خويش از هواي نفس بکوشد و آن‌گاه از خداوند استمداد جويد که در اين راه او را ياري کند و او را از گناه و نافرماني خود حفظ کند. در غير اين صورت، درخواست او از خداوند غيرواقعي، غيرجدي بوده به شوخي با خداوند مي‌ماند. مثل کسي که دست خويش را روي آتش مي‌گيرد و از خداوند مي‌خواهد که دستش را حفظ کند که آن رفتار و آن درخواست باعث خنده ديگران خواهد شد و آنها خواهند گفت که اگر مي‌خواهي دستت نسوزد، آن را از آتش دور کن. خاصيت آتش سوزاندن است و تو اگر مي‌خواهي که دستت نسوزد، آن را درون آتش مبر. اگر واقعاً انسان از اينکه چشم و دلش معيوب است و هواي نفس بر او غالب گرديده و شيطان بر او مسلط گشته ناراحت است، بايد در حد توان خود بکوشد و در انجام آنچه از او برمي‌آيد کوتاهي نکند و آن‌گاه از خداوند درخواست کمک کند، نه اينکه بر گناه اصرار ورزد و در رهايي خويش از شر هواي نفس و شيطان نکوشد و صرفاً با زبان از خداوند درخواست کند که او را از گناه و شيطان حفظ کند. چنين درخواستي غيرواقعي است و سودي در رفتار انسان ندارد، بر اساس برخي روايات به مثابه به سخريه گرفتن و

استهزاي خداوند است. لااقل انسان بايد بکوشد که در حال دعا خود را از هواي نفس حفظ کند و شيطان را از حريم دل خويش دور سازد.

پس دعاي انسان نبايد صرف لقلقه زبان باشد و در کنار آن انسان بايد در راستاي عملي شدن درخواست خود از خداوند بکوشد. البته در مواردي انسان کاملاً خود را ناتوان و عاجز مي‌بيند و به جهت اينکه دشمن و شيطان خيلي قوي است، يا حيله‌هاي او مؤثر و قوي است و يا غرايز و شهوات نفساني به حد طغيان رسيده‌اند و يا شرايط اجتماعي به‌گونه‌اي است که مقاومت در برابر آنها خيلي سخت مي‌باشد، انسانْ احساس عجز مي‌کند و راهي جز درخواست از خدا ندارد و کاري نيز از او ساخته نيست. درهرصورت، انسان بايد بر اين باور باشد که کاري بدون اراده و مشيت خداوند انجام نمي‌پذيرد، ازاين‌روي حضرت فرمودند: اِلهى‏ لا حَوْلَ لى‏ وَلا قُوَّه اِلاَّ بِقُدْرَتِک، وَلا نَجاه لى‏ مِنْ مَکارِهِ الدُّنْيا اِلاَّ بِعِصْمَتِک؛ «خدايا، مرا نيرو و قدرتي جز به توانايي تو نيست و راه نجاتي از ناگواري‌هاي دنيا جز به حفظ و نگه‌داري تو ندارم».

خدايا، خطرهاي سهمگين و ويرانگر نفس امّاره، شيطان و قساوت قلب در برابرم قرار گرفته‌اند و جز با عنايت و ياري تو نمي‌توانم بر آنها فايق آيم. پس اي خداي بزرگ، به من اراده و همت بلند عنايت کن و بر توان و نيرويم بيفزاي و ياري‌ام کن که در مصاف با شيطان و نفس امّاره پيروز و سرافراز گردم و هرآنچه را که باعث دوري من از تو مي‌گردد و خشم و غضب تو را برمي‌انگيزاند به ‌دور افکنم و راه قرب به تو را بجويم و بپويم.

از امام باقر(عليه السلام) درباره معناي لا حول ولا قوه الا بالله سؤال شد، حضرت فرمود: مَعْنَاهُ لا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِيَه اللَّهِ إِلا بِعَوْنِ اللَّهِ، وَلا قُوَّه لَنَا عَلَى طَاعَه اللَّهِ إِلا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؛(1) «يعني هيچ تواني براي ما از اينکه معصيت خدا را نکنيم جز کمک و امداد الاهي نيست و هيچ نيرويي براي انجام طاعت خدا جز به توفيق او نداريم».


1. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص21.

درخواست‌هاي امام سجاد(عليه السلام) از خداوند

در پايان مناجات، حضرت مي‌فرمايند:

فَاَسْئَلُک بِبَلاغَه حِکمَتِک، وَنَفاذِ مَشِيَّتِک، اَنْ لا تَجْعَلَنى‏ لِغَيْرِ جُوْدِک مُتَعَرِّضاً، وَلا تُصَيِّرَنى‏ لِلْفِتَنِ غَرَضاً وَکنْ لى‏ عَلَى‏ الْأَعْدآءِ ناصِراً، وَعَلَى الْمَخازى‏ وَالْعُيُوبِ ساتِراً، وَمِنَ الْبَلاءِ واقِياً، وَعَنِ الْمَعاصى‏ عاصِماً بِرَأْفَتِک وَرَحْمَتِک، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ؛ «پس از تو مسئلت دارم که به حکمت بالغه و نفوذ مشيتت چنان کني که جز به بخشش تو به هيچ‌چيز روي نياورم. و از تو تمنا دارم که مرا هدف فتنه‌ها قرار ندهي و بر دشمنان پيروزم‌ گرداني و بر رسوايي‌ها و عيب‌هايم پرده افکني و از بلا نگه‌داري و از گناهان حفظ کني؛ به مهر و رحمتت اي مهربان‌ترين مهربانان».

حضرت در اين فراز به واسطه حکمت بالغه و مشيت نافذ خداوند، درخواست‌هاي خود را از خداوند مطرح مي‌کنند. قبل از بررسي درخواست‌هاي آن حضرت، بايسته گفتن است که همه کارهاي خداوند مبتني بر حکمت کامل است و خداوند خواست خود را با حکمت کامل و نافذ به اجرا مي‌گذارد. همچنين مشيت الاهي در سراسر هستي جاري و نافذ است و کاري جز از طريق مشيت الاهي انجام نمي‌پذيرد. حتي انسان که فاعل مختار است به‌جز از طريق اسبابي که خداوند در اختيار او نهاده کاري از پيش نمي‌برد و همه اسبابي که در اختيار انسان هستند، نظير فهم، اراده، سلامتي، آب و هوا همگي مجاري مشيت الاهي هستند تا انسان کار شايسته و نيک را اراده کند و انجام دهد و اگر آن اسباب فراهم نبودند، انسان قادر بر انجام کاري از جمله کار نيک نمي‌بود. نکته ديگر آنکه وقتي ما مي‌‌خواهيم کاري را انجام دهيم، به‌صرف خواستن ما کار انجام نمي‌گيرد و براي عملي شدن خواست ما شرايط فراواني بايد فراهم گردند که بسياري از آنها از حيطه اراده و خواست ما خارج هستند. اما خواست و مشيت خداوند

کامل و نافذ است و متوقف بر شرايط بيروني نيست و به‌مجرد‌آنکه خداوند اراده کند، مراد خداوند تحقق مي‌يابد و تحقق مراد و خواست خداوند بر شرايطي که خارج از اراده و مشيت خداوند باشد متوقف نيست. اين معنا را خداوند در آيه شريفه اين‌گونه بيان مي‌کند:إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ کنْ فَيَکونُ؛(1) «جز اين نيست که کار و فرمان او، چون چيزي را بخواهد، اين است که گويدش: باش، پس مي‌باشد».

اما درخواست‌هاي حضرت از خداوند:

1. ما را جز در معرض جود و احسانت در نياوري: يعني خدايا به من توفيق بده که فقط چشم به جود و احسان تو داشته باشم و سراغ غير تو نروم. شکي نيست که انسان هرچند لايق فضل و رحمت الاهي نباشد، اما پيوسته به بخشش و رحمت الاهي نيازمند است و درهر‌حال از رحمت الاهي بهره‌مند است. در مناجات شعبانيه امير مؤمنان(عليه السلام) مي‌خوانيم: اِلهى‏ اِنْ کنْتُ غَيْرَ مُسْتَاْهِلٍ‏ لِرَحْمَتِک، فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلىَّ بِفَضْلِ سَعَتِک؛(2) «خدايا، اگر من شايسته رحمت و بخشش تو نيستم، تو سزاوار و شايسته آن هستي که با فضل بي‌کران و گسترده‌ات بر من ببخشايي».

2. مرا آماج تير فتنه‌ها نگرداني: منظور از فتنه‌ها گمراهي‌ها و انحرافات و نيز امتحان و آزمايش و همچنين بلا و عذاب است که از هر سو انسان را فرا مي‌گيرند و اگر انسان دچار غفلت شود و هشيارانه با آنها برخورد نکند هلاک مي‌گردد.

3. بر دشمنان پيروزم گردان: انسان در زندگي با دشمنان فراواني روبه‌رو مي‌گردد. دشمنان بيروني و دروني که هريک به سهم خود گرفتار‌ي‌ها و خطراتي را براي انسان فراهم مي‌آورند. سخت‌ترين اين دشمنان، شيطان است و در نتيجه سخت‌ترين مبارزه انسان در مصاف با اين دشمن غدّار انجام مي‌گيرد. بنابراين، براي غلبه بر اين دشمن خطرناک، انسان بايد به خداوند


1. يس (36)، 82.

2. مفاتيح الجنان.

پناه برد و از او بخواهد که او را تحت حمايت خود قرار دهد و دلش را با ايمان به خويش استوار و محکم سازد و در مصاف با شيطان از لطف و عنايت خويش بهره‌مندش گرداند، تا بتواند در اين مصافِ سرنوشت‌ساز فرجامي سعادتمندانه داشته باشد.

4. بر عيب‌ها و رسوايي‌هايم پرده بپوشان: يکي از صفات و اسماي خداوند ستّار است. خداوند عيب‌ها و رسوايي‌هاي انسان را از چشم ديگران پنهان مي‌دارد و وي را نزد ديگران رسوا نمي‌سازد. بر اساس برخي از روايات، خداوند متعال تا وقتي انسان به آخرين مراحل انحطاط و سقوط نرسيده، عيب‌ها و رسوايي‌هايش را مي‌پوشاند که اگر چنين نمي‌کرد، انسان در نزد نزديکان خويش نيز خوار مي‌گشت و همه از او فاصله مي‌گرفتند. خداوند چنان بر عيب بنده خطاکارش پرده‌پوشي مي‌کند که گويي او به‌جاي بنده خود شرم و حيا مي‌کند.

5. مرا از بلا نگه‌دار: بلاها و حوادث انسان را فرا گرفته‌اند و او را گريزي از بلاها و حوادثي که باعث بيماري، مرگ و اختلال زندگي او مي‌شوند نيست. خداوند بر اساس سنت خود مخلوقات و بندگان خود را با بلاها و گرفتاري‌هايي مواجه مي‌سازد و خودش نيز آنها را از آن بلاها حفظ مي‌کند و اگر پناه امن الاهي نمي‌بود، آن بلاها خيلي زود انسان را از پاي درمي‌آوردند.

6. مرا از گناهان حفظ کن: شکي نيست عامل دروني هواي نفس و عوامل بيروني يعني ابليس و شياطين زمينه طغيان و سرپيچي از دستورات الاهي را در انسان فراهم مي‌آورند و مقاومت در برابر شيطان در سايه اعتقاد راسخ به خداوند و ايمان به دستورات او و به‌خصوص در پرتو لطف و عنايت خداوند ميسر مي‌گردد و اگر خداوند در کارزار سخت و دشوار با شيطان و هواهاي نفساني انسان را ياري نکند و او را از تيرهاي فتنه و وسوسه‌هاي شيطاني حفظ نکند، وي نمي‌تواند فرشته هدايت و سعادت را در آغوش کشد و در نتيجه در گرداب هلاکت و نابودي فرو مي‌رود و براي هميشه آتش قهر الاهي و رسوايي او را درهم مي‌شکند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org