- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار اول
- گفتار دوم
- گفتار سوم
- گفتار چهارم
- گفتار پنجم
- گفتار ششم
- گفتار هفتم
- گفتار هشتم
- گفتار نهم
- گفتار دهم
- گفتار يازدهم
- گفتار دوازدهم
- گفتار سيزدهم
- گفتار چهاردهم
- گفتار پانزدهم
- گفتار شانزدهم
- گفتار هفدهم
- گفتار هجدهم
- گفتار نوزدهم
- گفتار بيستم
- گفتار بيست و يکم
- گفتار بيست و دوم
- گفتار بيست و سوم
- گفتار بيست و چهارم
- گفتار بيست و پنجم
- گفتار بيست و ششم
- گفتار بيست و هفتم
- گفتار بيست و هشتم
- گفتار بيست و نهم
- گفتار سيام
- گفتار سي و يکم
- گفتار سي و دوم
- گفتار سي و سوم
- گفتار سي و چهارم
- گفتار سي و پنجم
- گفتار سيو ششم
- فهرست منابع
شرح
مناجات المطيعين
گفتار بيست و نهم
(نجواي سرسپردگان معبود)
درخواست توفيق اطاعت خدا و رهايي از شک و وسوسههاي شيطاني
پس از اتمام شرح و بررسي مناجات الشاکرين، بهاختصار مناجات المطيعين را مورد بررسي قرار ميدهيم. در اين مناجات امام سجاد(عليه السلام) در پيشگاه خداوند خواستههاي را عرضه ميدارند و در طليعه آن مناجات ميفرمايند:
اَللَّهُمَّ اَلْهِمْنا طاعَتَک، وَجَنِّبْنا مَعْصِيَتَک، وَيَسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنّى مِنْ اِبْتِغآءِ رِضْوانِک، وَاَحْلِلْنا بُحْبُوحَه جِنانِک، وَاقْشَعْ عَنْ بَصآئِرِنا سَحابَ الْأِرْتِيابِ، وَاکشِفْ عَنْ قُلُوبِنا اَغْشِيَه الْمِرْيَه وَالْحِجابِ، وَاَزْهِقِ الْباطِلَ عَنْ ضَمآئِرِنا، وَاَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرآئِرِنا، فَاِنَ الشُّکوُک وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ، وَمُکدِّرَه لِصَفْوِ الْمَنائح وَالْمِنَنِ؛ «خدايا، طاعت و بندگيات را به قلب ما الهام کن، و عصيانت را از ما دور ساز، و راه وصول به آنچه را آرزومنديم از رضاي تو براي ما فراهم ساز، و ما را در ميان بهشت جاودان منزل ده، و از برابر چشم بصيرت ما ابرهاي تيره شک را بردار، و از دلهاي ما پردههاي ظلماني ترديد و حجاب را دور ساز، و باطل را از باطن ما برطرف ساز، و حقيقت را در درون ما مستقر گردان؛ همانا
شکها و گمانهاي فاسد آبستن فتنهها هستند و صفاي نعمتها و بخششهايت را مکدر و ناگوار ميسازند».
انساني که درصدد انجام وظيفه الاهي خويش است، قبل از طرح هر درخواستي از خداوند متعالي درخواست ميکند که توفيق انجام واجبات و اعمال قربي و ترک محرمات و آنچه در نزد خداوند نکوهيده است را به وي عنايت کند. چه اينکه انجام تکاليف الاهي و زينت يافتن به گوهر تقوا و کسب رضايت الاهي تأمين کننده سعادت دنيوي و اخروي انسان است و فرجام نيکبختي ابدي را براي وي رقم ميزند و او را لايق بهشت جاودان و بهرهمندي از نعمتهاي ابدي آن ميسازد. اما آنچه توجه و درنگ انسان را برميانگيزد اين است که حضرت پس از درخواست توفيق بندگي و انجام تکاليف الاهي، از خداوند درخواست ميکنند که شک و ريب را از دل زايل سازد و شک و گمان فاسد را بستر و آبستن فتنه معرفي ميکنند. چون وقتي در حوزه اعتقادات و ارزشهاي ديني و الاهي، شک و ظن جايگزين يقين گشت، خود آغازي است براي انحراف و دست شستن از عقايدي که هويت بخش انسان ديني است. اگر ما نظري بيفکنيم به حوادث و انحرافات قبل و بعد از انقلاب و فتنههايي که صورت پذيرفت، در مييابيم که ريشه آنها تشکيک در اعتقادات و باورها بود و رسوخ و پايدار ماندن شک در باورها، ايمان بسياري از انقلابيون و متدينان را زايل ساخت. در اين گذر بسياري از کساني که حاضر بودند جانشان را براي انقلاب و اسلام فدا کنند و جانبرکف در صحنه انقلاب حاضر بودند و حتي قبل از انقلاب به جهاد مسلحانه با رژيم پهلوي ميپرداختند، شک و ترديد در عقايد و باورهاي اسلامي، باعث بياعتنايي آنان به مسائل ديني و ارزشي گرديد و کارشان به جايي رسيد که دستورات و تعاليم تعاليبخش اسلام را تاريخي و متعلق به گذشته دانستند. برخي از کساني که حاضر بودند جانشان را براي اسلام، ميهن و خلق فدا کنند، امروزه طوق بندگي و نوکري
بدترين دشمنان اسلام و ملت را بر گردن آويختهاند و سگ دستآموز آمريکا و استکبار گرديدهاند.
گاهي با برهان و دليل عقلي انسان به مطلبي يقين مييابد و بدان ملتزم ميگردد، سپس در همان مطلب قطعي و يقيني شک ميکند و اين شک و ترديد گاهي چند لحظه به طول ميانجامد امّا گاهي در قلب انسان مستقر ميگردد و زايل نميگردد. گاهي انسان به نماز مشغول است و ناگهان حالت شک و ترديد در برخي از آموزههاي نماز در وي پديد ميآيد، اما بهزودي آن شک برطرف ميگردد. يا وقتي انسان در زيارت ائمه معصومين(عليه السلام) ميخواند: انَّکَ تَسْمَعُ کَلامي وَتَرُدُّ سَلامي؛(1) «تو سخنم را ميشنوي و به سلامم پاسخ ميگويي» در آن سخن شک ميکند و پيش خود ميگويد که شايد کسي سخنم را نشنود. اين ترديد و شک ناشي از آن است که با وجود يقين و قطع به چيزي، باز ممکن است اضطراب و تزلزل به قلب راه يابد و انسان حتي اگر شده براي چند لحظه در امر مسلّمي نيز ترديد ميکند. اساساً «قلب» به معناي زيرورو شدن است و چون قلب انسان در معرض دگرگوني و تزلزل است بدان نام ناميده شده است. پس عموم مردم مصون از شک و ترديد نيستند، اما مؤمنان که قرين لطف و عنايت خداوند هستند، به سرعت شک و ترديد از دلشان خارج ميگردد و وسوسههاي شيطاني در دلشان پايدار نميماند. خداوند دراينباره ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَکرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛(2) «کساني که پرهيزکاري کردند چون وسوسهاي از شيطان به آنان رسد [خداي را] ياد کنند و بناگاه بينا شوند».
نور تقوا در دل مؤمنان واقعي خيلي سريع ظلمت و کدورت برخاسته از وسوسه
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج100، باب14، ص295، ح20.
2. اعراف (7)، 201.
شيطان را نابود ميسازد و آن وسوسه چون موجي کوتاه بر دل مؤمن ميگذرد و با ياد خدا از حرکت باز ميايستد. اما کوردلان و غافلان که فريب دام خوشظاهر شيطان را خوردهاند، دل را آوردگاه وسوسههاي پيدرپي شيطاني قرار دادهاند و روزنههاي نور و هدايت را به روي خويش بستهاند: وَمَن يَعْشُ عَن ذِکرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛(1) «و هرکه از ياد خداي رحمان روي برتابد [يا چشم بپوشد و بگردد] شيطاني براي او برانگيزيم که او را دمساز و همنشين باشد».
شيطان مونس غافلان از حق و کوردلان
بر اساس سنّت الاهي کساني که از ياد خداوند غافلاند و دل از ياد او تهي ساختهاند، شيطان مونس و همنشين آنان ميگردد و به تدبير فکر و ذهن آنان ميپردازد و آمال و آرزوهايشان را رقم ميزند و در نتيجه، حاصل و نتيجه رفتار و انديشههاي آنان ظلمت و انحطاط خواهد بود. اين ازآنروست که دل نميتواند خالي از يار و مونس باشد و اگر انسان لياقت انس با معبود را از دست داد، شيطان قرين او ميشود تا پيوسته بر ظلمت دل او بيفزايد و او کوردلانه در منجلاب تباهي و گناه دستوپا زند. «طائف» به معناي طوافکننده و گردشکننده است و در ادبيات عرب به «دورهگرد» طائف گفته ميشود. خداوند ميفرمايد که شيطان اطراف دل افراد باتقوا که دل را با ذکر و ياد خدا روشن ساختهاند ميگردد تا روزنهاي براي نفوذ بيابد. اما او پس از تلاش بسيار، تنها موفق ميشود که تماسي اندک با دل مؤمن باتقوا برقرار کند و آن را در معرض القائات و وسوسههاي خويش قرار دهد. اما ايمان راسخ و توجه هميشگي به خدا مؤمن را از آن غفلت کوتاه نجات ميبخشد و سطح هوشياري او را تا حدّي افزايش ميدهد که زمينهاي براي رسوخ وسوسه شيطان به دل وي باقي نماند.
1. زخرف (43)، 36.
جمله «اذا هم مبصرون» ناظر به چشم باطن است که بر اثر غفلت و وسوسه و پردهاي که شيطان در برابر آن ميافکند، تار ميگردد، اما از آنجا که دل انسان باتقوا مجلاي نور الاهي و توجه به معبود است، تيرگي باطن وي موقتي است و تذکر و توجه به خدا آن غفلت را ميزدايد و مجدداً چشم باطن را روشن ميگرداند و حقايق را به او مينماياند و وي به فطرت خويش بازگشت ميکند. اما اگر دل به نور تقوا مزين نگشته باشد و غفلت در دل رسوخ يافته باشد و آيينه دل و عرصه فکر و ذهن انسان را وسوسههاي شيطان بپوشاند و شيطان خواستههاي پوچ و بيمقدار را زيبا و فريبنده جلوه دهد، چشم باطن نابينا ميگردد و در نتيجه مشاهده حقايق براي انسان ناممکن ميشود. بهتعبيرديگر، کوري باطن بخشي از هويت انسان غافل ميگردد که در قيامت نيز تجسم و عينيت مييابد. خداوند درباره معصيتکاران کورباطن ميفرمايد:
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَه ضَنکا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه أَعْمَى*قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ کنتُ بَصِيرًا*قَالَ کذَلِک أَتَتْک آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَکذَلِک الْيَوْمَ تُنسَى؛(1) «و هرکه از ياد و پند من روي بگرداند پس زندگي تنگ و سخت دارد و روز رستاخيز او را نابينا برانگيزيم. گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا برانگيختي و حال آنکه بينا بودم؟ گويد: بدينگونه [امروز کور محشور شدي زيرا] آيات ما به تو رسيد و تو آنها را به فراموشي سپردي [از آنها تغافل کردي] و همچنان امروز فراموش ميشوي».
معمولاً انسان دچار شک و ترديد و غفلت ميگردد، اما کساني که لايق بهرهمندي از نور هدايت هستند، مورد لطف و عنايت خدا قرار گرفته و متذکر ميگردند و اين توجه و تذکر چشم و دل آنان را روشن و بينا ميگرداند و شيطان را از حريم قلب
1. طه (20)، 124ـ 126.
آنان دور ميسازد. ولي غافلدلان وقتي شيطان پديدههاي دنيا را براي آنان ميآرايد و جلوه ميدهد، بهجاي اينکه متذکر و متنبه شوند و خود را از دام شيطان برهانند، بيشتر به دنبال خواستههاي شيطاني گام برميدارند و در نتيجه، پردهها و حجابهاي بيشتري بر دلشان افکنده ميشود و دلشان تاريکتر ميگردد و تا آنجا در ورطه غفلت فرو ميروند که از ياد خدا نيز متنفر و آزردهخاطر ميگردند؛ چنانکه خداوند فرمود: وَإِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَه وَإِذَا ذُکرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ؛(1) «و چون خداوند به يگانگي ياد شود دلهاي کساني که به آن جهان ايمان ندارند برمد و چون آنان که جز او هستند [معبودهايشان] ياد شوند ناگاه شادمان گردند».
کساني که فطرتشان سالم است درصدد اطاعت خدا و انجام وظيفه و تکليف خود بر ميآيند و در پي آن هستند که اصول دين خود را بهتر بشناسند و بهراحتي ادلهاي که براي اثبات خدا ، نبوت، امامت و ساير اصول و ارزشهاي دين اقامه ميشود ميپذيرند. اما برخي حتي اگر در ظاهر هم آن دلايل را بپذيرند چندان تأثيري در آنها نميبخشد و ملتزم به آنها نميشوند. شگفتآورتر آنکه برخي اخباري که در مورد مسائل سياسي، اجتماعي و اشخاص ديگر به آنها ميرسد بدون آنکه در صحت و سقم آنها تحقيق کنند ميپذيرند و بدانها اطمينان مييابند، اما از پذيرش آنچه 124 هزار پيامبر ـ که از برجستهتـرين انسانهـا و معصوم هستند ـ فرمودهانـد خـودداري ميکنند و به عناد و مخالفت با آنها ميپردازند و دلايل قطعي و محکمي که درباره اعتقادات اصيل الاهي قائم شده است آنها را قانع نميسازد. قرآن پس از ذکر داستان دو صاحب باغ که يکي از آنها به جهت داشتن ميوه و ثمر فراوان به رفيق خود فخر ميفروخت و در غفلت از خداوند و حق به انکار معاد ميپرداخت، از قول وي نقل ميکند که گفت: وَمَا
1. زمر (39)، 45.
أَظُنُّ السَّاعَه قَائِمَه وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا؛(1) «و گمان نميکنم که رستاخيز برپا شود و اگر هم بهسوي خداوندم بازگردانده شوم هرآينه بهتر از اين بازگشتگاهي بيابم».
در آيه ديگر خداوند ميفرمايد: وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَه لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِي مَا السَّاعَه إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ؛(2) «و هنگامي که گفته ميشد: همانا وعده خدا راست است و شکي در رستاخيز نيست، گفتيد: ما نميدانيم رستاخيز چيست، جز گمان نميورزيم و ما يقين نداريم».
خودخواهي و بيبندوباري عامل سر برتافتن از حق
سرّ اينکه انسان گاهي از پذيرش دعوت و سخن پيامبران و رهبران الاهي سرباز ميزند و در مقابل، سخن سست و بيپايه ديگران را ميپذيرد و بدان اطمينان مييابد، پيشداوري در قضاوت و دلبستگي به خواستههاي خويش است. ازاينروي، حتي اگر سستترين دليل که به زحمت بتوان آن را دليل ناميد برخواسته و حکم پيشين نفس اقامه گشت، تسليم آن ميگردد و چون آن دليل موافق خواسته اوست، آن را محکم و قوي و خالي از هر نقص و شائبهاي تلقي ميکند. در مقابل، اگر دلايل قوي و محکم برخلاف خواسته و ميل او قائم گشت، از پذيرش آنها سر باز ميزند و در آنها تشکيک ميکند و آنها را بياعتبار ميشمرد. در ارتباط با مسائل زندگي، اگر ما به قضاوتهايي که در طول زندگيمان داشتهايم و به گزينشهايمان بنگريم، بهوضوح در مييابيم که بهراحتي آنچه خواست دلمان بوده پذيرفتهايم، حتي اگر دليل هم نداشته براي آن دليل تراشيدهايم. در مقابل، آنچه مخالف خواست دلمان بود رد کردهايم، حتي اگر دلايل
1. کهف (18)، 36.
2. جاثيه (45)، 32.
قوي و محکمي داشته است. اندکشمارند کساني که بدون پيشداوري و بدون جانبداري با هر موضوع و مسئله برخورد کنند و اگر دليل محکم و قاطع بر مسئلهاي يافتند آن را بپذيرند و اگر فاقد دليل بود رد کنند. همانطور که اين روش در ارتباط با برخي از مسائل جاري و ساري است، مثلاً وقتي يک مسئله رياضي به يک دانشآموز عرضه ميشود، او کشش و گرايش به جواب خاصي ندارد و ميکوشد با راه حل دقيق به جواب صحيح دست يابد.
خداوند بيبندوباري و آزادي بيحد و مرز در تأمين خواستههاي دل و هواهاي نفساني را عامل اساسي عدم تمکين از حق و سرباززدن از معاد و فرجام اخروي رفتار معرفي ميکند و ميفرمايد:
لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَه * وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه * أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ * بَلْ يُرِيدُ الإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ * يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَه؛(1) «سوگند ميخورم به روز رستاخيز و سوگند ميخورم به نفس سرزنشگر [که آدمي را به روز رستاخيز برميانگيزيم]. آيا آدمي ميپندارد که استخوانهايش را فراهم نخواهيم کرد؟ چرا [آنها را گرد ميآوريم] درحاليکه تواناييم براي اينکه سر انگشتان او را هم درست کنيم. بلکه آدمي ميخواهد فراپيش خود [يعني در آينده نيز] بدکاري کند. ميپرسد: روز رستاخيز کي خواهد بود؟»
مشکل اساسي مردم با انبيا بر سر مسئله معاد بوده است و آنان بهراحتي نميتوانستند باور کنند که انسان پس از مرگ دوباره زنده ميشود. اين ازآنروست که باور معاد و حيات مجدد انسان مسئوليت آنان را سنگين ميکند و آن اعتقاد مانع بيبندوباري و تمکين از خواستههاي دل ميگردد. اگر کسي دين را پذيرفت و قيامت و معاد را قبول
1. قيامت (75)، 1ـ6.
کرد، موظف است که حرام و حلال خدا را رعايت کند و بايد باور کند که هيچچيز و هيچ رفتاري بدون حساب و کتاب نيست. ازاينروي کسي که پايبند خواستههاي خويش است از اول ميگويد معادي در کار نيست، تا از اين طريق راه فسق و فجور و اِعمال بيحد و مرز شهوات و خواستههاي نفساني را براي خويش گشوده دارد. پس انکار معاد از سوي مشرکان و هوسآلودگان به جهت پيشداوريها، تمايلات نفساني و حجابهايي است که چراغ معرفت را بيفروغ ساخته است، نه آنکه معاد دليل و برهان ندارد. تحصيل باور، معرفت و يقين همواره تابع دليل و برهان نيست و در صورتي از رهگذر دليل و برهان يقين و باور حاصل ميگردد که انسان پيشداوري نکند و بدون قضاوت پيشين به استقبال دليل و برهان برود و حقيقتاً به دنبال دريافت حقيقت باشد، اما وقتي پيشداوريها و تمايلات نفساني سمتوسوي گزينشها و باورهاي انسان را تعيين کرد، انسان مايل نيست هرچيزي را هرچند دلايل فراوان و محکمي براي آن باشد بپذيرد. ازاينروي، دعوت انبياي الاهي را که با آن دلايل روشن و معجزات همراه گرديد نپذيرفتند. قرآن درباره سرکشي مشرکان در برابر پيامبر و مقاومت آنان در برابر حق ميفرمايد:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک فِي شِيَعِ الأَوَّلِينَ * وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ * کذَلِک نَسْلُکهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ * لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّه الأَوَّلِينَ * وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِيهِ يَعْرُجُونَ * لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ؛(1) «و بهراستي پيش از تو [فرستادگان خود را] به ميان گروههاي پيشين فرستاديم. و هيچ فرستادهاي برايشان نيامد مگر آنکه او را استهزا ميکردند. اينچنين آن [ذکر = قرآن] را در دلهاي بدکاران راه ميدهيم، [بااينحال] به آن ايمان
1. حجر (15)، 10ـ15.
نميآورند و آيين و روش پيشينيان [بر اين] رفته است [که پيامبران را تکذيب و نعمت خدا را ناسپاسي کنند]. و اگر دري از آسمان بر آنان بگشاييم تا پيوسته در آن بالا روند [و قدرت و معجزات ما را بنگرند]، هرآينه گويند: چشمان ما را پوششي بر نهادهاند [ما را چشمبندي کردهاند]، بلکه ما گروهي جادوزدهايم».
آفت انحراف از حق و فرجام انحطاط
ما بحمدالله به خداوند ايمان داريم و معتقد به نبوت و معاد و ساير اصول و فروع دين هستيم، اما بايد متوجه خطر و انحراف از مسير دين باشيم و هيچکس نميتواند مطمئن باشد که ايمانش تا آخر ثابت ميماند و انحرافي در آن رخ نميدهد. مگر نبودند کساني که ايمان داشتند و به عبادت و بندگي خدا ميپرداختند و در نهايت کفر ورزيدند و فرجام تباهي براي آنها رقم خورد. مگر ابليس پس از شش هزار سال عبادت و بندگي پيوسته خداوند، کفر نورزيد و عَلَم طغيان در برابر خداوند نيفراشت؟ که امير مؤمنان(عليه السلام) درباره شش هزار سال عبادت او ميفرمايند:
فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جُهْدَهُ الْجَهِيدَ ـ وَ قَدْ کانَ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّه آلَافِ سَنَه لَا يُدْرَى أَمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ [مِنْ] سِنِي الْآخِـرَه ـ عَـنْ کبْرِ سَاعَه وَاحِدَه؛(1) «پس پند گيريد از آنچه خداوند با اهريمن کرد: کردارهاي درازدامن و تلاشهاي پيگير او را بيهـوده ساخت ـ درحاليکه او شش هزار سال خداي را پرستيده بود، آن هم دانسته نيست که از سالهاي دنياست يا از سالهاي آخـرت ـ تنها به جهت يک لحظه خودبزرگبيني و تکبر».
1. نهج البلاغه، خطبه192.
همچنين قرآن درباره بلعم باعورا که از علم و دانش فراوان و کرامات برخوردار بود ولي در نهايت دنبالهرو شيطان گرديد و به مخالفت با فرستاده خداوند پرداخت، ميفرمايد:
لأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ يَلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ کذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکرُونَ؛(1) «و بر آنان خبر آنکس [بعلم باعورا] را برخوان که آيتهاي خويش [برخي کرامات يا اجابت دعا] را به وي داديم و او از آنها بيرون رفت [به آنها وقعي ننهاد و آنها را ترک کرد و از دانش آنها تهي گشت] پس شيطان در پي او افتاد تا از گمراهان گشت؛ و اگـر ميخـواستيم هـرآينه او را بدانهـا [ـ آن آيتها ـ به جايگاهـي بلند] ميرسانديم، وليکن او به زمين [دنيا و مال و جاه آن] چسبيد و کام و خواهشِ دل خود را پيروي کرد. پس داستان او چون داستان سگ است، اگر بر او بتازي زبان از دهان بيرون آرد [از نفس نفسزدن به علت عطش يا رنج] يا واگذارياش باز زبان از دهان آويخته دارد. اين است داستان گروهي که آيات ما را دروغ انگاشتند؛ پس اين داستان را [بر آنان] بازگو، شايد بينديشند».
براي اينکه ايمان ما محفوظ بماند بايد بر يقين خود به متعلقات ايمان استوار بمانيم و اگر به بعضي از آنها يقين پيدا نکردهايم بکوشيم تا يقين پيدا کنيم و از شک و وسوسه بپرهيزيم و سرنوشت کساني چون بلعم باعورا را که پس از نيل به عاليترين مراتب انساني، بر اثر پيروي هواي نفس و خودخواهي به حضيض ذلت و خواري درافتادند افسانه نپنداريم و مايه عبرت براي خويش قرار دهيم.
1. اعراف (7)، 175ـ 176.
فضيلت بهرهمندي از نجواي با معبود و توحيد خالص
اَللَّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نَجاتِک، وَمَتِّعْنا بِلَذيذِ مُناجاتِک، وَاَوْرِدْنا حِياضَ حُبِّک، وَاَذِقْنا حَلاوَه وُدِّک وَ قُرْبِک، وَاجْعَلْ جِهادَنا فيک وهَمَّنا فى طاعَتِک، وَاَخْلِصْ نِيَّاتِنا فى مُعامَلَتِک، فَاِنَّا بِک وَلَک، وَلا وَسيلَه لَنا اِلَيْک اِلاَّ اَنْتَ؛ «خدايا، ما را در کشتيهاي نجات خود بنشان و با لذت مناجات خود کامياب گردان و بر جويبارهاي محبتت وارد ساز و به ما شيريني مقام قرب و دوستيات را بچشان و جهد و کوشش ما را در [راه معرفت] خود قرار ده و همت ما را به طاعت خود مصروف دار و نيت ما را در معامله با خودت خالص گردان که وجود ما به تو قائم است و از توايم و وسيلهاي بهسوي تو جز تو نداريم».
حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست ميکنند که حجابهايي که مانع مشاهده حقايق ميگردد از دل ايشان بردارد و ضمير ايشان را از شکها و وسوسههايي که آبستن فتنه و انحراف هستند بزدايد، درخواست ميکنند که ايشان را بر کشتيهاي نجات و رحمت خويش بنشاند، تا از لذت مناجات با معبود بهرهمند و سرشار گردند. چشيدن طعم مناجات با خدا و لذت بردن از آن توفيقي است که نصيب هرکس نميشود و اين توفيق نصيب کساني ميشود که دل را از ظلمتها و تاريکيها پاک ساختهاند و انوار هدايت الاهي را بدان وارد ساختهاند. گاهي انسان انتظار ميکشد که ماه رمضان فرا رسد و در شبهاي قدر به نجواي با خدا بپردازد و با دعاي ابوحمزه ثمالي، جوشن کبير و ساير مناجاتهايي که وارد شده دل را صيقل دهد. اما در آن فرصت طلايي که با زحمت خود را بيدار نگه ميدارد و به خواندن دعا ميپردازد، از مناجات با خدا لذت نميبرد. اين ازآنروست که انسان زمينه کافي بهرهمندي از لذت مناجات خدا را در خود فراهم نساخته و شيريني مودت به خدا و تقرب به معبود در کام او ننشسته است.
منظور از جهاد در جمله واجعل جهادنا فيک مفهوم عام جهاد و مجاهدت در راه خداست و منحصر به جهاد اصطلاحي که جهاد نظامي و مبارزه با دشمنان خدا ميباشد نيست و شامل جهاد با نفس و خودسازي که جهاد اکبر ناميده شده است نيز ميشود.
تعبير کوتاه و پرمغز فانا بک ولک که مضمون آن در دعاهاي ديگر نيز آمده است، اشاره به توحيد ناب و خالص دارد که در پرتو آن انسان درمييابد که اصالت و استقلالي از خويش ندارد و هستي او عاريه و ناشي از اراده الاهي است. براي فهم ناقص ارتباط وجودي انسان و ساير مخلوقات با خدا و اينکه همهچيز تابع اراده خداست، ناچاريم که به نقش اراده انسان اشارهاي داشته باشيم. هرچند فهم نقش اراده در انسان و تأثير آن، بههيچوجه نميتواند فهمي حقيقي و واقعي از اراده خداوند را به دست دهد و اساساً مقايسه اراده انسان که امري ممکن و خود ناشي از اراده خداست با اراده خداوند نابجا و ناصواب است و ذکر اين نمونه، تنها براي تسهيل فهم ناقصي از اراده الاهي است که درک حقيقت آن در افق عقل ناقص ما نميگنجد. حقيقت و هويت انسان روح اوست که منشأ ادراکات، احساسات و عواطف است و در اين گذر، روح انسان خاستگاه تصميم و اراده نيز هست. ارادهاي که حادث است و در فرايند خاصي تحقق مييابد. با اين توضيح وقتي ما اراده ميکنيم که صورت باغ و يا صورت سيبي در ذهنمان به وجود آيد، به دنبال آن اراده و توجه، صورت آن باغ و يا سيب در ذهنمان پديد ميآيد و چون وجود آن صورت ذهني تابع آن اراده و توجه است، اگر آن اراده و توجه از بين برود، آن صورت ذهني نيز از بين خواهد رفت. بهتعبيرديگر توجه، اراده و آن صورت ذهني به يکباره تحقق و وجود مييابند و آن صورت ذهني جلوه و اثر وجودي اراده است که به تبع زوال آن اراده زايل ميگردد. در افقي بالاتر و فراتر از نسبت بين ممکنات، همه مخلوقات تابع اراده خداوند هستند و تحقق آنها معطوف و منوط به اراده الاهي است و وجود هرچيزي تجسم اراده الاهي است و با اراده الاهي
تحقق مييابد و با اراده الاهي نابود و محو ميگردد. اين همان حقيقتي است که خداوند در قرآن از آن پرده برميدارد و ميفرمايد: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ کنْ فَيَکونُ؛(1) «کار او چنين است که هرگاه چيزي را اراده کند، تنها به آن ميگويد: «موجود باش» آن نيز بيدرنگ موجود ميشود».
شأن خداوند متعال چنان است که وقتي اراده او به تحقق چيزي تعلق گيرد، آن چيز بيدرنگ موجود ميگردد و حتّي نياز لفظي که خدا به آن تلفظ کند نيست، وگرنه تسلسل لازم ميآيد؛ براي اينکه خود تلفظ هم چيزي است که بعد از اراده کردن، تلفظ ديگري ميخواهد، باز آن تلفظ هم چيزي از چيزهاست که محتاج اراده و تلفظ ديگري است. همچنين در اين ميان مخاطبي که داراي گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در کار نيست؛ براي اينکه اگر مخاطب وجود داشته باشد، ديگر احتياج به ايجاد ندارد. پس کلام در آيه مورد بحثْ کلامي است تمثيلي. خداوند ميخواهد بفرمايد: افاضه وجود از ناحيه خدا به هرچيزي که موجود ميشود، بهجز ذات متعالي خدا به هيچچيز ديگر احتياج ندارد، و چون ذات خداوندي اراده کند هستي آن را، بدون تخلف و درنگ موجود ميشود».(2)
پس حضرت در مناجات خود ميفرمايند که وجود ما تجسم اراده الاهي است و اگر او اراده نميکرد، ما هستي و وجودي نميداشتيم. همچنين زندگي ما براي خداست و آن چيزي که به عمر و زندگي انسان ارزش ميدهد، رضا و قرب الاهي است و ارزشمندي حيات ما در گرو آن است که قرب و رضاي الاهي را هدف و غايت خويش برگزينيم و در غير اين صورت، زندگي ما پوچ و بيارزش و آکنده از خسران و تباهي خواهد بود.
1. يس (36)، 82.
2. ر.ک: علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه محمدباقر موسوي همداني، ج17، ص180ـ181.
تعبير ولا وسيله لنا اليک الاّ انت که در دعاها و مناجاتهاي ديگر نيز به کار رفته است، بدين معناست که حضرت، خداوند را وسيله و شفيع خود قرار دادهاند و شفيعي و وسيلهاي جز خدا نميشناسند. اين سخن شبيه آن است که کسي بگويد «هيچ کاري بدون اذن خداوند انجام نميگيرد» يا آنکه «خداوند هر کاري را به اذن خود انجام ميدهد»، چنانکه در قرآن ميفرمايد:
يَا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءکمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَکمْ کثِيرًا مِّمَّا کنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکتَابِ وَيَعْفُو عَن کثِيرٍ قَدْ جَاءکم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکتَابٌ مُّبِينٌ*يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛(1) «اي اهل کتاب، پيامبر ما بهسوي شما آمده است که بسياري از آنچه را از کتاب پنهان ميکرديد براي شما بيان ميکند و از بسياري [از آنچه پنهان ميداشتيد] در ميگذرد. بهراستي براي شما از سوي خدا نوري [پيامبر(صلي الله عليه و آله)] و کتابي روشن و روشنگر [قرآن] آمده است. که خداوند بهوسيله آن هرکه را پيرو خشنودي او باشد به راههاي سلامت راه مينمايد و آنان را به خواست خود از تاريکيها به روشنايي بيرون ميآرد و به راه راست راه مينمايد».
اگر کسي از انسان پرسيد که به اجازه چه کسي اين لباس را پوشيدي؟ و وي در پاسخ گفت: به اجازه و اذن خودم پوشيدم، آن پاسخ بدان معناست که آن لباس مال اوست و در استفاده از آن محتاج اذن کسي نيست. همچنين وقتي خداوند ميفرمايد که خدا انسانها را به اذن خودش از ظلمات خارج ميسازد و به نور وارد ميسازد، ميتوان از آن استظهار کرد که خداوند نياز به استيذان و اجازه خواستن از کسي ندارد و چنان نيست که خداوند از خودش اذن بخواهد. همچنين شفيع و وسيله قرار دادن خدا
1. مائده (5)، 15ـ16.
در نزد خودش، بدان معناست که انسان مستقيماً و بدون وسيله و شفيعي جز خدا به درگاه وي رو ميآورد و ديگر نيازي به شفيع و وسيله ندارد.
فضيلت همنشيني با پيامبران و صالحان
اِلهى اِجْعَلْنى مِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ وَاَلْحِقْنى بِالصَّالِحينَ الْأَبْرارِ، السَّابِقينَ اِلىَ الْمَکرُماتِ، الْمُسارِعينَ اِلىَ الْخَيْراتِ، الْعامِلينَ لِلْباقِياتِ الصَّالِحاتِ، السَّاعينَ اِلى رَفيعِ الدَّرَجاتِ، اِنَّک عَلى کلِّشَىْءٍ قَديرٌ؛ «خدايا، مرا در زمره برگزيدگان و خوبان قرار ده و به نيکان و صالحان ملحق ساز. همانان که به مقامات متعالي سبقت جستهاند و به سوي اعمال خير ميشتابند و به کارهاي شايسته و ماندگار ميپردازند و در رسيدن به درجات رفيع (بهشت رضوان) ميکوشند. (اي خداي بندهنواز، دعايم را اجابت کن) که البته تو بر هرچيز قادري و شايسته اجابت دعاي بندگان خود هستي، به حق رحمتت اي ارحم الراحمين».
حضرت با درخواست قرار گرفتن در زمره «المصطفين الاخيار= برگزيدگان و خوبان» که در قرآن معرفي شدهاند،(1) به ما يادآور ميشوند که همت بلند داشته باشيم و چشم به افقهاي بلند و تعالي داشته باشيم و عاليترين مقامات را که همان همنشيني با پيامبران الاهي است از خداوند مسئلت کنيم.
همچنين حضرت از خداوند درخواست ميکنند که ايشان را در زمره صالحان و نيکاني قرار دهد که در اتصاف به فضايل و مکارم اخلاقي از ديگران پيشي گرفتهاند و
1. وانّهم عندنا لمن المصطفين الاخيار؛ «و آنان [ابراهيم و اسحاق و يعقوب و...] در پيشگاه ما همانا از برگزيدگان و خوباناند» (ص، 47).
عمر خود را صرف اعمال شايسته و ماندگار ميسازند. «باقيات الصالحات» اعمال جاودانه و ماندگاري است که با هدف جلب رضايت الاهي و تقرب به خداوند و در راستاي بندگي خداوند انجام ميپذيرد. اين اعمال چون براي خداوند انجام پذيرفتهاند، رنگ ماندگاري و جاودانگي به خود ميگيرند و بس ارزشمند ميباشند. در مقابل، لذتجوييهاي دنيوي و صرف عمر براي رسيدن به اميال نفساني و خواستههاي مادي که زودگذر و زوالپذيرند، فاقد ارزش اصيل ميباشند و زيبنده انسان نيست که بهجاي جستوجوي تعالي و کسب ارزشهاي اصيل و جاودانه به جستوجوي خواستههاي زودگذر و بيمقدار بپردازد. خداوند در پارهاي از آيات قرآن مصاديق «الباقيات الصالحات» را معرفي ميکند، از جمله رضوان و پاداش اخروي خويش را جاودانه و ماندگار ميداند و ميفرمايد: مَا عِندَکمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کانُواْ يَعْمَلُونَ؛(1)«آنچه نزد شماست پايان پذيرد و آنچه نزد خداست ماندني است و کساني که شکيبايي کردند مزدشان را بر پايه نيکوترين کاري که ميکردند پاداش دهيم».
در آيه ديگر، «الله» را جاويد و خير معرفي ميکند: إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَکرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛(2) «ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا لغزشهاي ما و آنچه را از جادوگري که بر آن وادارمان کردي بيامرزد و خدا بهتر و پايندهتر است».
در آيه ديگر سراي آخرت را جاويد و خير معرفي ميکند: وَالْآخِرَه خَيْرٌ وَأَبْقَى؛(3) «و سراي آخرت بهتر و پايندهتر است».
1. نحل (16)، 96.
2. طه (20)، 73.
3. اعلي (87)، 17.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org