قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار سيزدهم

(نقش سازنده ترس از خدا (1))

حالات فطري انسان و راهکار اعمال صحيح آنها

پس از بررسي دو مناجات از مناجات‌هاي امام سجاد(عليه السلام) مجال پرداختن به مناجات خائفين رسيده است. قبل از بحث و بررسي اين مناجات، اين نکته را متذکر مي‌گرديم که منظور از عناوين مناجات خمس عشر، نظير عنوان «شاکين»، «راجين» و «خائفين» اين نيست که مردم چند دسته‌اند و برخي ترسان‌اند و برخي اميدواران، و کساني که ترسانند بايد مناجات خائفين را بخوانند و کساني که اميدوار هستند مناجات راجين را بخوانند. بلکه عناوين آن مناجات‌ها ناظر به حالات بندگان خداست که بر اثر عوامل خاصي در آنها پديد مي‌آيد. مثلاً گاهي بر اثر عوامل و شرايط خاصي ترس بر انسان غلبه مي‌کند و در مقابل، گاهي بر اثر توجه به اموري خاص و يا مطالعه برخي از آيات و روايات حالت اميد بر انسان غلبه مي‌يابد و در چنين شرايطي است که خواندن مناجات خاصّي توصيه مي‌شود.

نکته ديگر آنکه حالات، احساسات و عواطف انسان ريشه فطري دارند و در جاي خود و با رعايت شرايط خاصي مفيد و مؤثرند. حالت شادي در انسان فطري است و خداوند انسان را به‌گونه‌اي آفريده که در شرايط خاصي شاد گردد و همين‌طور حالت

غم، فطري است و طبيعت انسان ايجاب مي‌کند که در شرايط خاصي غمگين گردد و اين دو حالت در جاي خود و با رعايت اعتدالْ مفيد و ثمربخش مي‌باشند. و تعيين موارد صحيح و حدّ اعتدال آنها در مواردي با دليل عقلي مشخص مي‌گردد. البته حوزه تشخيص عقل محدود است و عقل به‌طور کامل نمي‌تواند انسان را به همه مواردي که اعمال حالات رواني صحيح و بجاست راهنمايي کند و گاهي عقل در تشخيص مصاديق صحيح آن حالات دچار ابهام و اشتباه مي‌شود. البته براي متدينان، بهترين راه براي تشخيص درست آموزه‌ها و دستورات ديني است و آنان با مراجعه به آن تعاليم سعادت‌بخش، درمي‌يابند که دين در چه مواردي شادي را مفيد و لازم مي‌داند و در چه مواردي حزن و اندوه را. در چه مواردي ما را به تقويت حالت خوف و خشيت، و يا رجا و اميد دعوت مي‌کند.

نقد نظر برخي از روان‌شناسان

گفته شد که همه حالات، احساسات و عواطف و از جمله حالت خوف براي انسان مفيد و لازم است، چنان‌که در جاي خود اميدْ مفيد و لازم است. اما در مقابل اين رويکرد، امروزه در مباحث روان‌شناسي به‌طور مطلق، اميد مطلوب و مفيد و رمز موفقيت، سعادت و پيشرفت و عامل اصلي تداوم حيات معرفي مي‌شود و در مقابل، از ترس نکوهش مي‌شود. تا آنجا که برخي از ناآگاهان به دروغ به امير مؤمنان(عليه السلام) نسبت داده‌اند که آن حضرت فرموده است که «ترس از بزرگ‌ترين گناهان است.» از نظر اسلام و عقل،‌ هم غلبه ترس بر انسان به‌گونه‌اي که اعتمادبه‌نفس و توکل را از انسان بازستاند مردود و مذموم است و هم نفي و رد مطلق ترس، و اسلام حفظ تعادل و بروز به‌جاي اين حالت رواني را توصيه مي‌کند.

اگر نيک بنگريم درمي‌يابيم که هيچ انسان عاقلي خالي از ترس و اميد نيست و همه

فعاليت‌ها و کارهاي فردي و اجتماعي او (از کارهاي ساده چون خوردن و خوابيدن گرفته تا درس خواندن، عبادت، مبارزه با دشمنان و زحمت و تلاش براي تأمين زندگي) ناشي از انگيزه ترس و يا انگيزه اميد است. ما هيچ کار اختياري انسان را نمي‌يابيم که عامل ترس و يا عامل اميد و يا هر دو در آن دخالت نداشته باشند و آن ‌دو لازمه زندگي انسان به شمار مي‌آيند و نقش اساسي در زندگي ما دارند. همه عقلاي عالم از هر دين و مذهبي به حفظ‌الصحه و رعايت بهداشت پايبند هستند و از آنچه بهداشت رواني و جسمي انسان را تهديد مي‌کند و باعث مرگ و يا بيماري مي‌گردد پرهيز مي‌کنند و بي‌ترديد ترس از بيماري و مرگ آنان را به رعايت بهداشت وامي‌دارد که اگر آن ترس نبود بهداشت را رعايت نمي‌کردند. ترس از گرسنگي و فقر همراه با اميد به دريافت مزد جهت تأمين نيازمندي‌هاي زندگي، کارگر را وامي‌دارد که از صبح تا شب سختي کار، گرما و سرما را بر خود هموار کند.

به‌طورکلي در هر کار فردي و اجتماعي به نوعي ترس دخالت دارد، منتها متعلق ترس در موارد گوناگون متفاوت است: گاهي ترس از بيماري انسان را به واکنش و فعاليت وامي‌دارد و گاهي ترس از گرسنگي و گاهي ترس از آبروريزي در رفتار انسان دخالت دارد. همچنين اميد داراي متعلق واحدي نيست و نسبت به افراد و فعاليت‌هاي گوناگون متعلق‌هاي گوناگوني دارد. مثلاً دانش‌آموز براي اينکه نظر معلم را به خود جلب کند، درس مي‌خواند و يا کودک براي اينکه از نوازش مادر برخوردار شود، از او اطاعت مي‌کند.

خاستگاه الاهي ترس و اميد

افراد متدين و خداشناس ترس و اميد خود را به خداوند ارتباط مي‌دهند و سعي مي‌کنند ترس و اميد آنان با انگيزه الاهي و ديني همراه گردد. به‌عنوان نمونه، آنان از

آنچه باعث بيماري و زيان انسان مي‌شود، با اين انگيزه که خداوند راضي نيست انسان به خودش زياني وارد کند پرهيز مي‌کنند. آنها بر اين باورند که خداوند مسبب‌الاسباب و منشأ همه امور است و همه عوامل موجود در عالم ابزار و وسيله‌اند و بدون اذن و اراده خداوند تأثيري ندارند و خداوند است که از طريق اسباب به انسان نفع مي‌رساند و يا از طريق عوامل و اسبابي ديگر به وي زيان مي‌رساند. آتش بر اساس نظامي که خداوند وضع کرده مي‌سوزاند و ميکروب بر اساس نظمي که خداوند قرار داده توليد بيماري مي‌کند و آن دو عامل، همچون ساير عوامل هستي تحت اراده و مشيت خداوند هستند و بدون اذن او کاري از پيش نمي‌برند. به‌هرروي، موحد خداوند را مؤثر حقيقي مي‌داند و هرچند معرفتش فزوني گيرد، در اين اعتقاد و باور راسخ‌تر مي‌شود و غير خدا را هيچ‌کاره مي‌شناسد:

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِي الْمُلْک مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْک مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِک الْخَيْرُ إِنَّک عَلَىَ کلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛(1) «بگو: بارخدايا، تويي که فرمانروايي، هر آن‌کس را که خواهي فرمانروايي بخشي و از هرکه خواهي فرمانروايي را بازستاني، و هرکه را خواهي عزت بخشي و هرکه را خواهي خوار گرداني؛ همه خوبي‌ها به دست توست و تو بر هرچيز توانايي».

در آيه ديگر خداوند پس از آنکه فراگيري سحر و جادو و اِعمال آن را مورد نکوهش قرار مي‌دهد، مي‌فرمايد که بدون اذن و خواست خداوند سحر به کسي زيان نمي‌رساند:

وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْک سُلَيْمَانَ وَمَا کفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَـکنَّ الشَّيْاطِينَ کفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ


1. آل عمران (3)، 26.

وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَه فَلاَ تَکفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ...؛(1) «و [يهود] از آنچه شياطين [جن] در عصر سليمان بر مردم مي‌خواندند پيروي کردند. سليمان هرگز [دست به سحر نيالود و] کافر نشد، ولي شياطين کفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند؛ و [نيز يهود] از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل فرود آمده [پيروي کردند] و اين‌ دو هيچ‌کس را نمي‌آموختند مگر اينکه مي‌گفتند:‌ ما آزمونيم، پس کافر مشو و آنها از آن دو چيزي مي‌آموختند که با آن ميان مرد و همسرش جدايي افکنند و اينها با آن بي‌اذن خدا به هيچ‌کس نمي‌توانستند گزندي برسانند».

افراد از نظر اعتقاد و پايبندي به توحيد و باورداشت تأثير اراده الاهي در کارها متفاوت‌اند و برخي هيچ نقشي براي خدا در کارها قايل نيستند و برخي سهم خداوند را ده‌ درصد و برخي بيشتر مي‌دانند. اما موحد کامل همه کارها را ناشي از اراده خدا مي‌داند و ازاين‌جهتْ خوف و اميد او به خوف از خدا و اميد به او منتهي مي‌شود. او چون مي‌داند که سررشته کارها در دست خداست به او اميد دارد و نيز چون مي‌داند همه اسباب و عوامل زيان و بلاآفرين تحت اراده الاهي هستند تنها از خداوند مي‌ترسد.

ضرورت رعايت اعتدال در ترس و اميد

روشن شد که خوف و رجا نقشي اساسي در زندگي انسان دارند، منتها آن دو حالت در حدّي خاص و موارد خاصي مطلوب و لازم هستند و چنان نيست که هر خوف و اميدي و در هر جايي مطلوب باشد. ازاين‌روي حکما و نيز علماي اخلاق، در کتاب‌هاي


1. بقره (2)، 102.

خود، تأکيد دارند که بايد انسان در خوف و رجا حدّ اعتدال را رعايت کند، چون افراط و زياده‌روي در ترس، آرامش را از انسان مي‌ستاند و دايماً او را در حال نگراني و اضطراب نگه مي‌دارد و در نتيجه انسان زيان مي‌بيند. در مقابل، اگر اصلاً ترسي در دل انسان نباشد، از هيچ ضرر و خسارتي خودداري نمي‌کند و در نتيجه زيان مي‌بيند. همچنين اگر انسان در اميد به خدا افراط ورزد و زياده‌روي کند، از هيچ گناهي پرهيز نمي‌کند، چون اميد آن دارد که خداوند او را ببخشد و در مقابل اگر از رحمت خدا نااميد باشد، اميدي به رهايي و نجات خود ندارد و در نتيجه از هر کوشش براي نجات از گناهان و گرفتاري‌ها دريغ مي‌ورزد. پس بنابر آنچه حکماي يونان به تبعيت از ارسطو گفته‌اند و ساير حکما و علماي اخلاق نيز بدان گرايش دارند، در همه حالات و امور و از جمله در حالت ترس و اميد بايد حدّ وسط و اعتدال را رعايت کرد. البته با مراجعه به آيات قرآن، روايات، دعاها،‌ مناجات‌ها و سيره پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) مي‌توان به تفصيل به مصاديق خوف و رجاي مطلوب پي‌برد و دريافت که در چه مواردي و از چه کسي بايد ترسيد و در چه مواردي و به چه کسي بايد اميد داشت.

متعلّق ترس

متعلق خوف امر مضر است و انسان در اصل از چيزي که امروز يا فردا، در اين دنيا و يا در آخرت، کم و يا زياد، زياني را متوجه انسان مي‌کند مي‌ترسد،‌ اما گاهي مجازاً و به جهت علاقه خاصي، نظير علاقه سببيت و مقارنت، کسي که بالذات منشأ ترس نيست متعلق ترس قرار مي‌گيرد. نظير آنکه انسان از کسي که به‌واسطه او ضرري متوجه انسان مي‌شود مي‌‌ترسد، درحالي‌که منشأ ترس همان ضرر است و چون آن شخص موجد و مسبب ضرر است متعلق ترس قرار مي‌گيرد و علاقه سببيت باعث گرديده که انسان از او نيز بترسد.

ماهيت ترس و نقش سازنده آن

«ترس» حالتي انفعالي و واکنشي رواني است که انسان در برابر تهديد، خطر و يا ضرر از خود بروز مي‌‌دهد. ترس از آن نظر که به‌صورت واکنش طبيعي و غيرارادي در انسان ظاهر مي‌شود، رفتاري غيراختياري و غيرارادي است و مورد ارزشيابي اخلاقي قرار نمي‌گيرد و به‌خودي‌خود، به صفت «خوب» يا «بد» متصف نمي‌شود و مدح و ذمّي ندارد. از اين نظر، در شمار حالت‌هاي انعکاسي و به‌اصطلاح روان‌شناسان «حالت‌هاي رفلکسي» نظير حالت غم، حزن و شادي قرار مي‌گيرد. همچنان که وقتي سوزن به پاي کسي فرو مي‌رود و او بي‌اختيار واکنش نشان مي‌دهد و پايش را کنار مي‌کشد، کسي هم که با خطري مواجه مي‌شود، به‌صورت طبيعي و غير‌ارادي واکنش نشان مي‌دهد و مي‌ترسد و رنگ رخساره‌اش دگرگون مي‌‌شود. البته مقدمات ايجاد ترس و رفتاري که انسان براي تضعيف، تقويت، کاهش و يا استمرار حالت ترس در خود انجام مي‌دهد، مي‌تواند اختياري باشد و ارزشيابي اخلاقي شود و صفت خوب يا بد به خود گيرد. گاهي انسان افکاري را به ذهن خود راه مي‌دهد يا رفتاري را انجام مي‌دهد که باعث تقويت و تشديد حالت ترس در انسان مي‌گردد. براي مثال، افراد ترسو و ضعيف‌النفس به‌ويژه وقتي شب را به تنهايي در جايي به ‌سر مي‌برند، با تخيلات خويش حالت ترس را در خود تقويت مي‌کنند و در نتيجه، ترس آنان به دهشت و وحشت و وارد آمدن خسارت‌هاي جدي روحي به آنان تبديل مي‌گردد. در مقابل، گاهي با رفتارها و تمرين‌هاي خاصي، حالت ترس را در خود مي‌کاهند يا به کلي زمينه ايجاد آن را از بين مي‌برند. اين مقدمات که رفتار اختياري انسان هستند، اخلاقاً خوب يا بد به شمار مي‌آيند و اگر گاهي حالت ترس نيز ارزش‌گذاري اخلاقي مي‌شود و مطلوب،‌ خوب و يا بد معرفي مي‌گردد، اين ارزش‌گذاري به لحاظ همان مقدمات اختياري است، نه به اعتبار حالت ترس في‌حدنفسه.

در قرآن که کتاب هدايت است و محورهاي اساسي تربيت و تزکيه در آن گرد آمده، فراوان بر روي عامل «خوف» تأکيد شده و در آيات فراواني خوف و واژگاني چون، «وجل»، «اشفاق»، «رهبت» و «خشيت»(1) که تقريباً مترادف هستند به کار رفته‌اند و در اکثر آن آيات، متعلق خوفْ خداوند ذکر شده است. عامل خوف از خدا چنان در تصحيح رفتار انسان و توجه او به مسير صحيح زندگي و خودداري از طغيان و انحراف مؤثر است که در قرآن انذار و بيم دادن يکي از وظايف اصلي پيامبران به شمار آمده و خداوند به‌جاي آنکه بفرمايد ما براي هر قومي نبي يا رسولي فرستاديم، مي‌فرمايد که ما براي آنها نذير و بيم‌دهنده فرستاديم: إِنَّا أَرْسَلْنَاک بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِن مِّنْ أُمَّه إِلا خلا فِيهَا نَذِيرٌ؛(2)«ما تو را به‌حق مژده‌دهنده و بيم‌دهنده فرستاديم و هيچ امتي نبود مگر آنکه در ميانشان بيم‌دهنده‌اي [پيامبري] گذشت».

براساس آيه فوق يکي از وظايف اساسي پيامبران ترساندن و انذار مردم است،‌ اما انذار پيامبران در کساني اثر مي‌گذارد که آمادگي روحي و فطري پذيرش نصايح و انذارهاي پيامبران الاهي را داشته باشند و از آتش جهنم و عذاب الاهي بترسند، و الا انذار پيامبران در دل‌هاي سخت که حالت فطري خوف خدا از آنها رخت بربسته است اثر نمي‌گذارد؛ چنان‌که بسياري از اقوام پيامبران تحت تأثير انذار آنان قرار نگرفتند و به‌جاي آنکه به نصايح


1. اين واژگان گرچه به نوعي مترادف هستند، اما بااين‌حال تفاوت‌هايي با واژه «خوف» دارند. تفاوت واژه «خوف» با «خشيت» در ادامه مباحث حضرت استاد بررسي خواهد شد. اما تفاوت واژه «خوف» و «رهبت» در اين است که در رهبت استمرار و طولاني بودن خوف منظور گرديده است (حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن، ج3، ص16) و «رهبت» به معناي ترس همراه با اضطراب و پرهيز از متعلق ترس است (راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص366) «وجل» گرچه به معناي خوف به کار رفته اما به معناي اضطراب است که لازمه خوف به حساب مي‌آيد (حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن، ج13، ص43) اما «اشفاق» عنايتي است آميخته به خوف که چون با «من» متعدي شود معناي خوف در آن آشکارتر مي‌شود و چون با «في» متعدي شود، معناي اعتنا در آن آشکارتر است و طبرسي گفته است که اشفاق خوف از وقوع مکروه با احتمال عدم وقوع آن است (علي‌اکبر قرشي، قاموس قرآن، ج4، ص57).

2. فاطر (35)، 24.

و انذار آنان گوش دهند، آنان را مسخره کردند. قرآن درباره گروهي که در منجلاب گمراهي و طغيان غرق گشته‌اند و اميدي به هدايت و نجات آنها نيست مي‌فرمايد:

إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ * وَسَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَه وَأَجْرٍ کرِيمٍ؛(1) «ما در گردن‌هايشان غُل‌هايي نهاده‌ايم که تا چانه‌هاست، به‌طوري‌که سرهايشان بالامانده است. و از پيش‌ رويشان ديواري و از پشت سرشان ديواري نهاده‌ايم و بر ديدگانشان پرده‌اي افکنده‌ايم، ازاين‌روي هيچ نمي‌بينند [کنايه از اينکه از همه سو فرو گرفته شده‌اند و راه حق را که هدايت و رستگاري است نمي‌بينند] و بر آنها يکسان است چه بيمشان دهي يا بيمشان ندهي، ايمان نمي‌آورند. جز اين نيست که تو کسي را هشدار و بيم مي‌دهي [بيم دادن تو کسي را سود دارد] که اين ذکر [قرآن] را پيروي کند و از خدا و جهان در نهان بترسد، پس او را به آمرزش و مزدي نيکو و بسيار نويد ده».

در جاي ديگر خداوند درباره کساني که به خداوند و آخرت ايمان ندارند و آمادگي شنيدن انذار و نصايح را ندارند مي‌فرمايد:

وَإِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَه وَإِذَا ذُکرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ؛(2) «و چون خداوند به يگانگي ياد شود دل‌هاي کساني که به آن جهان ايمان ندارند برَمَد، و چون آنان که جز او هستند [معبودهايشان] ياد شوند ناگاه شادمان گردند».


1. يس (36)، 8 ـ11.

2. زمر (39)، 45.

پس شرط تأثير انذار انبيا در مردم وجود حالت فطري خشيت در آنها و ترس از گرفتاري‌ها و کيفرهايي است که ممکن است در آخرت گريبان‌گير آنان گردد و اين ترس آنان را وامي‌دارد که از پيش درصدد رهايي از عقوبت‌هاي اخروي برآيند و در نتيجه، به نصايح و پند و اندرز پيامبران الاهي و علماي رباني گوش مي‌دهند و سختي دست کشيدن از خواسته‌هاي نفساني و عمل به تکاليف الاهي را به جان مي‌‌خرند، چون مي‌دانند که بهاي مخالفت با شيطان و هواهاي نفساني و اطاعت از خداوندْ سعادت ابدي و نيل به رضوان حضرت حق است:وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّه هِيَ الْمَأْوَى؛(1)«و اما هرکس که از ايستادن در پيشگاه پروردگار خود بيم داشته باشد و خويشتن را از آرزو و کام دل باز دارد، جايگاه او همان بهشت است».

البته در کنار خوف از خدا، عواملي چون شوق، محبت و اميد نيز مؤثرند، اما دراين‌بين عامل خوف بيشترين تأثير را دارد و براي همه طبقات انساني و مراتب ايمان و معرفت عموميت دارد.

چنان‌که ملاحظه مي‌شود در آيه فوق متعلق خوف حرمان از لقاي الاهي و قرب اوست و در برخي از آيات متعلق خوف عذاب الاهي و جهنم معرفي شده است. خداوند درباره بندگان برگزيده خود که خانه‌هايشان را محل عبادت و ذکر خدا قرار داده‌اند و پيوسته در نجواي با معبود به سر مي‌برند مي‌فرمايد:

فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْکرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجَارَه وَلا بَيْعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاه وَإِيتَاء الزَّکاه يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَارُ؛(2) «[آن چراغ] در خانه‌هايي


1. نازعات (79)، 40ـ41.

2. نور (24)، 36ـ37.

است که خداي رخصت داده است که بالا برده و بزرگ داشته شوند و نام وي در آنها ياد شود و او را در آنجا بامدادان و شبانگاهان به پاکي ستايند، مرداني که تجارت و خريدوفروش آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات مشغول نکند و از روزي مي‌ترسند که دل‌ها و ديدگان در آن روز دگرگون [سرگشته و پريشان] شود».

عالم آخرت، عالم ظهور حقايق باطني است و قلب و دل انسان که در دنيا به لذايذ و امور حسي مشغول گرديده است، در آنجا کاملاً دگرگون مي‌گردد و چون طرفي از آن تعلقات مادي نبسته و چيزي جز زيان براي خود فراهم نياورده است، در آنجا ياراي درک حقايق،‌ انوار و تجليات الاهي را ندارد و چشمي که در دنيا به جلوه‌ها و جاذبه‌هاي مادي و حرام دوخته مي‌شده، در آن عالم از ديدن و مشاهده زيبايي‌هاي بهشت و نعمت‌هاي الاهي محروم است. خداوند درباره گفت‌وگوي خود با گنهکاري که در آخرت کور محشور مي‌شود مي‌فرمايد: قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ کنتُ بَصِيرًا * قَالَ کذَلِک أَتَتْک آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَکذَلِک الْيَوْمَ تُنسَى؛(1) «گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا برانگيختي و حال آنکه بينا بودم؟ گويد: بدين‌گونه [امروز کور محشور شدي زيرا] آيات ما به تو رسيد و تو آنها را به فراموشي سپردي [از آنها تغافل کردي] و همچنان امروز فراموش مي‌شوي».

مفهوم ترس از خدا

سؤال اساسي که هميشه پيش روي ماست اين است که انسان از موجودات خطرناک و وحشت‌آفرين مي‌ترسد و با توجه به اينکه خداوند مظهر مهر و محبت و رحمت بي‌نهايت است، ترس از او به چه معناست؟ پاسخ آن است که متعلق و منشأ ترس يا


1. طه (20)، 125ـ126.

خطري است که متوجه انسان مي‌شود، يا منفعتي است که از وي سلب مي‌گردد و يا محروميت وي از چيزي است که دوست مي‌دارد و در درجه اول، ترس به اين امور نسبت داده مي‌شود. اما به دليل علاقه سببيت و مسببيت،‌ گاهي کسي يا چيزي که سبب پيدايش خطر يا سلب منفعت يا محروميت است نيز متعلق ترس قرار مي‌گيرد. براي مثال، کسي که از گرگ مي‌ترسد، ترس او درواقع از دريده شدن و آسيب ديدن بدنش است و چون چنين زياني به‌وسيله گرگ متوجه او مي‌گردد، از آن مي‌ترسد. يا کسي که از تاريکي مي‌ترسد، ترس او درواقع از خطري است که ممکن است در تاريکي متوجه او گردد.

با توجه به اينکه گاهي ترس به سبب و عامل خطر و ضرر و سلب منفعت نسبت داده مي‌شود، در کلمات انبيا و در آموزه‌هاي وحياني و قرآني انسان به علت‌العلل و مسبب‌الاسباب توجه داده شده است. بر اساس آن آموزه‌ها، گرچه انسان از گرگ که خطري متوجه او مي‌سازد مي‌ترسد، اما چون گرگ آفريده خداست و اختيار و تدبير آن را خداوند به عهده دارد، انسان بايد از خداوند که آفريننده گرگ و مسبب‌الاسباب است بترسد. در حوزه رفتار اختياري و اعمالي که ارزش‌گذاري اخلاقي مي‌شوند، در واقع ترس ما از رفتار زشت و ناپسند خودمان است که بر اساس قوانين تشريعي الاهي عذاب و کيفر خداوند بر آنها مترتب مي‌گردد و ترس‌ ما از خداوند عرضي است و به‌واسطه آن است که خداوند بر اساس نظام حکيمانه خود جهنم را آفريده که در آن معصيت‌کاران مجازات و کيفر شوند. ترس از خداوند ازآن‌روست که سلطنت و حکومت مطلق عالم در اختيار اوست و بر اساس نظامي که در اين عالم فراهم شده متخلفان از حدود الاهي مجازات و کيفر ‌شوند. همچنين تعلق ترس به آخرت عرضي است و ترس ما در حقيقت از عذاب‌ها و کيفرهايي است که در آن روز متوجه انسان مي‌شود و ترس از آخرت ازآن‌روست که آن روز ظرف آن

مجازات‌ها و کيفرهاست. خداوند متعال دراين‌باره که ترس ما از خدا، به معناي ترس از اعمال خود ماست که به سلب نعمت الاهي و يا گرفتار شدن به عذاب الاهي مي‌انجامد مي‌فرمايد: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛(1) «به سبب آنچه دست‌هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشکي و دريا نمودار شده است، تا [خداوند جزاي] برخي از آنچه را کرده‌اند به آنها بچشاند، باشد که بازگردند».

خداوند در آيه ديگر نيز مي‌فرمايد: وَمَا أَصَابَکم مِّن مُّصِيبَه فَبِمَا کسَبَتْ أَيْدِيکمْ وَيَعْفُو عَن کثِيرٍ؛(2) «و هر[گونه] مصيبتي به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسياري درمي‌گذرد».

توضيح فزون‌تر مفهوم ترس از خدا اين است که در زمينه ترس، چند عنصر و عامل تحقق مي‌يابد: يکي خود ترس، دوم شخص ترسنده، سوم عامل ترس و چهارم منشأ و متعلق ترس. مثلاً در مورد دانش‌آموزي که از مردود شدن مي‌ترسد، شخص ترسنده خود دانش‌آموز است که در او ترس از مردود شدن به وجود آمده. عامل ترس درس نخواندن و کوتاهي در فراگيري دروس است که زمينه ترس او را فراهم مي‌آورد. متعلق و منشأ ترس او «مردود شدن» است. پس در اين مثال متعلق مستقيم و بي‌واسطه ترس مردود شدن است. اما در مثال مزبور عامل ديگري نيز وجود دارد و آن معلم است که دانش‌آموز را مردود مي‌سازد و ازاين‌روي معلم نيز متعلق ترس قرار مي‌گيرد ولکن تعلق ترس دانش‌آموز به معلم با‌واسطه و ازآن‌جهت است که معلم او را مردود مي‌کند و الاّ کسي از معلم از‌آن‌جهت که معلم است و درس مي‌دهد ترسي ندارد. درواقع ترس دانش‌آموز از مردود شدن است و ترس او از معلم به آن جهت است که او را مردود مي‌کند.


1. روم (30)، 41.

2. شوري (42)، 30.

در مورد ترس از خدا نيز، عامل ترس گناه انسان است و متعلق ترس عذاب و کيفري است که بر آن گناه مترتب مي‌شود و چون خداوند بر اساس نظام حکيمانه خود پديد آورنده کيفر و عذاب است، متعلق ترس قرار مي‌گيرد. پس آنچه اولاً و بالذات انسان از آن مي‌ترسد عذاب و کيفر گناهان است و ترس از خدا مع‌الواسطه و به آن جهت است که وي نظام ترتب عذاب بر گناه را مقرر فرموده است. پس متعلق اصلي ترس و آنچه بايد از آن ترسيد عذاب و کيفري است که به‌واسطه گناه متوجه انسان مي‌گردد. چنان‌که مجرم حقيقتاً از زندان، تازيانه و مجازات مي‌ترسد و منشأ ترس او جرمي است که مرتکب گشته است و ترس او از حاکم شرع ازآن‌روست که او مجري قانون است و الاّ او در درجه اول از کيفر و مجازات مي‌ترسد.

بنابراين، منشأ ترس ما گناهاني است که مرتکب مي‌شويم و متعلق ترس ما حقيقتاً عذاب و کيفري است که متوجه آن گناهان مي‌شود و تعلق آن ترس به خداوند ازآن‌روست که وي کساني را که از دستورات و مقرراتش سرپيچي کنند کيفر مي‌کند و در نظامي که وي مقرر کرده، فرجام گناه جهنم و عذاب است و يا بنابر قانون تجسم اعمال وضعيتي که براي گنهکار در قيامت رقم مي‌خورد، جلوه حقيقي گناهاني است که در دنيا مرتکب مي‌گردد. چه اينکه براساس نظام الاهي اگر کسي چاقو به چشمش فرو برد کور مي‌شود و چون اين نظام به خداوند مستند است و اساساً همه کارها به خداوند مستند مي‌گردند، مي‌شود گفت که خداوند او را کور کرده، اما دراين‌بين کسي که به چشمش چاقو فرو برده مقصر و خطاکار است و مورد مؤاخذه قرار مي‌گيرد و براي هميشه بايد خسارت حرمان از چشم را تحمل کند. پس خداوند موجودي ترسناک نيست و داراي جود، کرم، رأفت و رحمت بي‌نهايت است، اما بر اساس نظام حکيمانه او هرکس بخواهد به تکليف خود عمل نکند و با دستورات او مخالفت ورزد، کيفر و مجازات مي‌شود و ترس ما از عِقاب و کيفر الاهي است و

منشأ آن گناهي است که مرتکب مي‌گرديم و ترس ما از خدا از‌آن‌روست که خطاکاران را کيفر و عقوبت مي‌‌کند.

با توجه به آنچه گفتيم شبهه کساني که مي‌گويند خداوند مظهر رأفت و مهرباني است و ترس از او بي‌معناست مرتفع مي‌گردد. چه اينکه اين شبهه ناشي از مغالطه و خلط بين بالذات و بالعرض است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org