- مقدمه معاونت پژوهش
- گفتار اول
- گفتار دوم
- گفتار سوم
- گفتار چهارم
- گفتار پنجم
- گفتار ششم
- گفتار هفتم
- گفتار هشتم
- گفتار نهم
- گفتار دهم
- گفتار يازدهم
- گفتار دوازدهم
- گفتار سيزدهم
- گفتار چهاردهم
- گفتار پانزدهم
- گفتار شانزدهم
- گفتار هفدهم
- گفتار هجدهم
- گفتار نوزدهم
- گفتار بيستم
- گفتار بيست و يکم
- گفتار بيست و دوم
- گفتار بيست و سوم
- گفتار بيست و چهارم
- گفتار بيست و پنجم
- گفتار بيست و ششم
- گفتار بيست و هفتم
- گفتار بيست و هشتم
- گفتار بيست و نهم
- گفتار سيام
- گفتار سي و يکم
- گفتار سي و دوم
- گفتار سي و سوم
- گفتار سي و چهارم
- گفتار سي و پنجم
- گفتار سيو ششم
- فهرست منابع
گفتار سي و پنجم
(اهميت و جايگاه محبت(1))
گستره محبت و مراتب آن در آموزههاي ديني
مفهوم محوري و کليدي مناجات المريدين، مفهوم محبت است که با واژگاني چون «حب»، «وُدّ»، «صبابت»، «همّت»، «رغبت»، «وصل»، «شوق»، «وله»، «هوي» مطرح گرديد. در زبان فارسي، بهجز واژگان «محبت» و «عشق» که هر دو از زبان عربي به زبان فارسي راه يافتهاند، واژگاني چون «مهرورزي»، «دلبستگي»، «دلدادگي»، «شيفتگي» و «شيدايي» دلالت بر محبت و دوستي دارند و هريک از آن واژگان مرتبهاي از دوستي را ميرسانند. اما در زبان عربي، حدود بيست واژه براي «محبت» وضع شدهاند و نُه واژه در همين مناجات مطرح گرديده که هريک مرتبهاي از محبت را ميرساند و واژه «محبت» لفظ عام و جامع آن مراتب است. چنانکه واژه «دوستي» در زبان فارسي، لفظ عام و جامع واژگاني است که هريک مرتبهاي از دوستي را ميرساند. در بسياري از دعاها و مناجاتهاي ديگر، مفهوم محبت و مراتب آن مورد توجه قرار گرفته است، چنانکه در مناجات المطيعين با تعابيري ادبي به محبت و مراتب آن پرداخته شده است؛ از جمله حضرت فرمودند: وَاَوْرِدْنا حِياضَ حُبِّک، وَاَذِقْنا حَلاوَه وُدِّک وَ قُرْبِک؛ «ما را بر جويبارهاي محبتت وارد ساز و شيريني دوستي و مقام قربت را به ما بچشان».
در طليعه مناجات المحبين که در جلسات آينده بدان خواهيم پرداخت ميفرمايند: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَه مَحَبَّتِک فَرامَ مِنْک بَدَلاً؛ «خدايا، کيست که شيريني محبتت را چشيد و جز تو کسي را برگزيد؟»
يا در همـان مناجات، حضرت به مرتبهاي از محبت که «هيام» نام گرفته است ـ و حاکي از عاليترين مرتبه محبت و حالتي از عشق و محبت آتشين است که عاشق چون ديوانگان سرگشته محبوب و معشوق ميگرددـ اشاره دارند و ميفرمايند: وَهَيَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرادَتِک، وَاجْتَبَيْتَهُ لِمُشاهَدَتِک؛ «و قلب او را سرگشته و دلباخته محبت خود قراردادي و براي مشاهده خويش برگزيدي».
مراتب واجب محبت به خدا
الف) محبت ملازم با ايمان به خدا
حال با توجه به اينکه در آيات، روايات، دعاها و مناجاتهاي وارده از بزرگان دين، تعابير حاکي از محبت و عشق فراوان به چشم ميخورد، اين پرسش مطرح ميشود که آيا محبت به خدا امري واجب است که حتماً بايد آن را کسب کرد يا آنکه فضيلت و مستحب بهحساب ميآيد؟ در پاسخ به اين پرسش بايد عرض کنيم که محبت به خدا داراي مراتب گوناگوني است و مرتبهاي از آن لازمه ايمان است؛ يعني امکان ندارد کسي به خدا ايمان داشته باشد، ولي هيچگونه محبتي به او نداشته باشد. چه اينکه لازمه ايمان انجام عمل صالح است و گرچه مقوله عمل صالح از مقوله ايمان متفاوت است، اما امکان ندارد کسي مؤمن باشد اما از خدا اطاعت نکند و عمل صالح انجام ندهد. ايمان برخلاف علم که گاهي ممکن است بدون اختيار حاصل گردد، امري کاملاً اختياري است و ازاينروي متعلق امر خداوند قرار ميگيرد؛ چنان که خداوند فرمود:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْکتَابِ
الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَکفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا؛(1) «اي کساني که ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر او و کتابي که بر فرستادهاش فروفرستاده و کتابي که پيش از اين فروفرستاده بگرويد و هرکه به خداي و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و به روز بازپسين کافر شود، بهراستي گمراه گشته گمراهي دور [از حق]».
در آيه شريفه، خداوند به مؤمنان امر ميکند که ايمان بياوريد و از اين امر و تکليف خدا روشن ميشود که ايمان امري اختياري است. نکته ديگر در آيه شريفه اين است که چرا مؤمنان که قبلاً ايمان را تحصيل کردهاند مجدداً مکلف به تحصيل آن ميگردند. در تبيين و توضيح اين نکته مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) چنين مينگارند:
«اين آيه به مؤمنين امر ميکند که دومرتبه ايمان بياورند. اين امر، به قرينه تفصيل در متعلق ايمان دوم که ميفرمايد: بالله و رسوله و... و همچنين به قرينه اينکه براي ترک هريک از اين تفاصيل، تهديد و وعده به کيفر صورت پذيرفته است، امر به آن است که مؤمنان ايمان اجمالي خود را بر تفاصيل اين حقايق بسط دهند، زيرا اين معارف به هم پيوسته و متصل و مستلزم يکديگر هستند. خداوند سبحان که هيچ خدايي جز او نيست، داراي اسماء حسني و صفاتي علياست و اين اسماء حسني و صفات عليا باعث آن گرديده که خلقي بيافريند و آنان را به آنچه رشد، کمال و سعادت آنان را در پي دارد راهنمايي کند و پس از آن، آنان را براي روز پاداش مبعوث گرداند. اين مهم به انجام نميرسد مگر به ارسال پيامبران بشارتدهنده و انذاردهنده و نيز فرستادن کتابهايي که در آنچه مردم درباره آن اختلاف دارند داوري و حکم کند و معارف مبدأ، معاد و اصول شرايع و احکام را بر ايشان بيان کند. پس ايمان به يکي از اين معارف جز با ايمان به همه آنها بدون استثنا تمام نميگردد. پس رد پارهاي از اين حقايق با ايمان به
1. نساء (4)، 136.
پارهاي ديگر از آنها، اگر اظهار گردد کفر است و اگر کتمان و پنهان داشته شود نفاق است و از جمله مصاديق نفاق آن است که مؤمن راهي را در پيش گيرد که به رد برخي از آن حقايق و معارف منتهي گردد؛ مثل آنکه از جمع مؤمنان کنارهگيري کند و به جمع کافران نزديک گردد و آنان را دوست بدارد و برخي از سخنان آنان را که در آنها بر ايمان و مؤمنان خردهگيري شده است و يا حق و اهل آن مورد اعتراض و استهزاء قرار گرفتهاند، تصديق کند. بدين جهت خداوند به دنبال اين آيه متعرض حال منافقان ميشود و آنان را به عذاب دردناک بيم ميدهد.
معنايي که ما ذکر کرديم ظاهر آيه نيز بدان حکم ميکند و پسنديدهتر از وجوه ديگري است که مفسران ديگر ذکر کردهاند. نظير آنکه برخي از مفسران گفتهاند: مراد از جمله يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ اين است: اي کساني که با اقرار به خدا و پيامبر او در ظاهر ايمان آوردهآيد، در باطن نيز ايمان بياوريد، تا ظاهرتان با باطنتان يکسان گردد. يا آنکه برخي ديگر گفتهاند که «آمنوا= ايمان بياوريد» به معناي ثابتقدم گشتن بر ايمان است. يا آنکه برخي ديگر گفتهاند: خطاب آيه به مؤمنان اهل کتاب است؛ يعني اي اهل کتاب که ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر او و کتابي که خدا بر پيامبرش فرستاده، يعني قرآن ايمان آوريد».(1)
ايمان به خدا به معناي التزام به ربوبيت الاهي است و لازمه پذيرش ربوبيت الاهي، اطاعت از خداوند است. پس اگر کسي مدعي ايمان بود و از دستورات خداوند سرپيچي کرد و واجبات را ترک کرد و مرتکب محرمات شد، ايمانش دروغين خواهد بود. همچنين مرتبهاي از محبت لازمه ايمان به خداست. ممکن نيست کسي مطيع خداوند باشد و او را ولينعمت خود بشناسد و خود را سرتاپا نياز به خداوند بشناسد و دريابد، اما او را دوست نداشته باشد. چگونه ممکن است انسان خودش را دوست
1. علامه طباطبايي، الميزان، ج5، ص111ـ112.
بدارد، ولي خالق و کسي را که به او وجود ميبخشد دوست نداشته باشد؟ پس اين مرتبه از محبت لازمه ايمان به خداست و لازم نيست که تکليف مستقلي به آن تعلق بگيرد. همان تکليفي که به اصل ايمان تعلق ميگيرد، به لوازم آن و از جمله به محبت نيز تعلق ميگيرد و در نتيجه اگر کسي حتي مرتبه ضعيفي از ايمان به خدا را داشته باشد، مرتبه ضعيفي از محبت به خدا را خواهد داشت.
ب) محبت ملازم با عمل به تکاليف الاهي
مرتبه ديگري از محبت به خدا که لااقل از باب مقدمه واجب داراي وجوب عقلي است، محبتي است که باعث انجام واجبات و ترک محرمات ميگردد و مطلوبيت آن جنبه ابزاري و مقدمي دارد. توضيح اينکه انسان داراي خواستههاي گوناگوني است که گاه در مقام عمل با يکديگر تزاحم دارند و ترجيح برخي از آنها متوقف بر آن است که انسان آنها را مهمتر از ساير خواستهها و داراي مطلوبيت بيشتري بداند. با توجه به تزاحم بين خواستهها، مسئله تکليف و انتخاب مطرح ميشود و در نتيجه اگر انسان در تزاحم بين لذتهاي آني دنيوي با لذتهاي ابدي آخرت، لذتهاي آني دنيوي را ترجيح داد و محبت به دنيا بر محبت به خداوند و آخرت غلبه يافت، در آخرت از لذت بهرهمندي از رحمت الاهي محروم ميگردد. آنگاه بر اثر برتري علاقه و محبت به دنيا و لذتهاي آن بر محبت به خداوند، از نتيجه و ثمره ارزشمند محبت به خداوند که در راستاي اطاعت از دستورات الاهي حاصل ميگردد محروم ميماند. مانند آنکه غذايي براي بيماري زيان دارد، اما او به آن غذا علاقهمند است و ميخواهد که از خوردن آن لذت ببرد، چنانکه به سلامتي خود نيز علاقهمند است. پس او در معرض دو انتخاب است، انتخاب اول آنکه لذت سلامتي را ترجيح دهد و از تناول آن غذاي زيانبخش خودداري کند، انتخاب دوم آنکه لذت آن غذا را ترجيح دهد و از سلامتي خود چشم
پوشد. در ارتباط با احکام ديني نيز گاهي آن احکام و تکاليف با ساير خواستههاي انسان تزاحم دارند. بهعنوان نمونه، روزه گرفتن باعث ميگردد که انسان از خوردن و آشاميدن و پارهاي از تمايلات خود صرفنظر کند و روزهداري و انتخاب انجام واجب الاهي، متوقف بر آن است که خداوند و آخرت را بيشتر از لذتهاي ديگر که در تعارض با حکم الاهي هستند دوست بدارد. چون اگر انسان خدا و آخرت را دوست نداشته باشد و يا محبت او به خدا و آخرت کمتر از محبت به امور ديگر باشد، روزهخواري ميکند و لذتهاي نقد دنيا را بر لذتهاي اخروي ترجيح ميدهد.
انجام گناه بدين معناست که انسان گناهکار چيزي و يا کسي را بيش از خداوند دوست دارد و الا اگر محبت به خدا بر محبت به غير او غلبه داشت امر خداوند را اطاعت ميکرد. اطاعت امر خداوند باعث قرب به او ميشود و هيچ محبي نيست که قرب محبوبش را نخواهد. پس محب همواره ميکوشد که ارتباط و پيوند خود را با محبويش افزايش بخشد و از کاري که باعث دوري او از محبوب ميگردد دوري ميگزيند. پس معصيت خدا ناشي از آن است که محبت انسان به خداوند اندک است، لااقل انسان غافل است و توجه ندارد که لازمه محبت خدا خودداري از گناه است. بنابراين، آن مقدار از محبت به خدا که باعث ميگردد انسان واجبات را انجام دهد و گناهان را ترک کند، لااقل از باب مقدمه واجب، وجوب عقلي دارد و دراينرابطه آيات و روايات فراواني وارد شده است و از جمله خداوند درباره ارتباط بين محبت مشرکان به کسان و چيزهايي که آنها را انباز و شريک خداوند برگزيدهاند و بين شرک و کفر ميفرمايد:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّه لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ * إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ
الأَسْبَابُ؛(1) «از مردمان کساني هستند که بهجاي خدا همتاياني [براي عبادت] برگزيدهاند و آنها را دوست ميدارند مانند دوستي خدا؛ ولي کساني که ايمان آوردهاند در دوستي خدا سختترند [خدا را بيشتر از ديگران دوست ميدارند] و اگر کساني که ستم کردند [يعني مشرکان] آنگاه که عذاب را [در قيامت] ببينند، بدانند که همه نيرو و توانايي از خداست و خدا سخت کيفردهنده است، در آن هنگام پيشوايان [گمراهي] از پيروان بيزاري جويند و عذاب را ببينند و رشتههاي پيوندشان گسسته گردد».
براساس آيه شريفه محبت مشرکان به بتها اگر بيش از محبت به خدا نباشد، لااقل مساوي با محبت به خداست و ايندو محبت چون دو متعلق متضاد دارند، با يکديگر تزاحم دارند و چون دو نيروي مساوي که در جهت مخالف يکديگر وارد ميشوند، باعث اصطکاک و سکون و در نتيجه مانع حرکت ميگردند.
بنابراين، لازمه ايمان به خداوند اين است که محبت مؤمن به خداوند بيش از محبت به ساير محبوبها باشد و مؤمن بايد در تحصيل اين مقدار از محبت که باعث انجام واجبات و خودداري از گناهان ميشود بکوشد.
در آيه ديگر نيز خداوند درباره ارتباط بين محبت به غيرخدا با تخطي از دستورات الاهي ميفرمايد:
قُلْ إِن کانَ آبَاؤُکمْ وَأَبْنَآؤُکمْ وَإِخْوَانُکمْ وَأَزْوَاجُکمْ وَعَشِيرَتُکمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَه تَخْشَوْنَ کسَادَهَا وَمَسَاکنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْکم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ؛(2) «بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و
1. بقره (2)، 165ـ.166.
2. توبه (9)، 24.
خويشاوندانتان و مالهايي که به دست آوردهايد و بازرگانياي که از کسادي آن ميترسيد و خانههايي که به آنها دلخوشيد، در نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه او دوست داشتنيترند، سپس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد [کاري که ميخواهد بکند] و خدا گروه فاسقان را راهنمايي نميکند».
در آيه شريفه خداوند به اموري اشاره ميکند که بيشتر مورد محبت انسان قرار ميگيرند و گاهي محبت به آنها بر محبت به خدا، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و بهخصوص جهاد در راه خدا غلبه مييابد. چون کسي که به جهاد در راه خدا ميپردازد، بايد از پدر، مادر، فرزندان، خويشان و کسبوکار خود دست بکشد و دست کشيدن از اين امور در صورتي براي او ميسور است که محبت او به خدا و جهاد در راه او شديدتر از محبت و دلبستگي به آن امور باشد؛ در غير اين صورت حاضر نميشود از تعلق و دلبستگي به خويشان و سرمايه و کسبوکار خود دست بشويد و به جهاد در راه خدا بپردازد و جان خود را در خطر قرار دهد. آنگاه خداوند مسلمانان را تهديد ميکند که اگر محبت آنان به زن، فرزند، خويشان و ساير اموري که در آيه ذکر شده شديدتر از محبت آنان به خداوند، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و جهاد در راه خدا و حمايت از دين الاهي بود، خداوند دين خود را تنها نميگذارد و خواست خود را مبنيبر حاکميت و پيروزي دين الاهي و جبران شکاف و نقصاني که در اثر کوتاهي و خودداري آنان از حمايت دين پديد آمده محقق ميسازد و تخطيکنندگان از اوامر الاهي را که محبت به غيرخدا را بر محبت به خدا ترجيح دادند، به کيفري سهمگين گرفتار ميسازد. يکي از نمودهاي کيفر الاهي در حق آنان اين است که آنان در زمره فاسقان قرار ميگيرند و به خواستهها و اهداف خود نخواهند رسيد. گرچه تعلقات، دلبستگيها و خواستههاي دنيوي باعث شد آنان از دستورات الاهي سرپيچي کنند، اما خداوند آنان را ناکام ميگذارد و مانع تحقق
خواستههاي آنان ميگردد و در نتيجه، هم در دنيا بدبخت و بدفرجام ميگردند و هم در آخرت از سعادت و رضوان الاهي محروم گشته گرفتار عذاب الاهي ميگردند.
مراتب مستحب محبت به خداوند
گذشته از محبت به خدا که لازمه ايمان به خدا بهحساب ميآيد و ازاينروي واجب است و نيز آن مقدار از محبت به خدا که باعث انجام واجبات الاهي و ترک معاصي ميگردد و گفته شد که لااقل از باب مقدمه واجب داراي وجوب عقلي است، محبت فزونتر از آن دومرتبه که باعث انجام مستحبات و ترک مکروهات و مشتبهات و حتي در مواردي باعث ترک برخي از مباحات ميگردد، مستحب و داراي فضيلت است. اين محبت خود داراي مراتب گستردهاي است که تشخيص و تعيين آن مراتب دشوار است. کوتاه سخن آنکه گذشته از نصاب ايمان که تحصيل آن براي همگان واجب است و نيز تحصيل محبتي که لازمه ايمان است و نيز محبتي که باعث ترک محرمات و انجام واجبات ميگردد، ايمان و به موازات آن محبت خدا داراي مراتب عاليتر و کاملتري است و برخي از آيات و روايات اشاره به مراتب عالي و کامل ايمان دارند. پيام اين آيات و روايات اين است وقتي ايمان کامل و خالص ميگردد که محبت انسان به خداوند بيش از محبت به غيرخدا باشد، در غير اين صورت ايمان ناخالص و توأم با شرک است و هرچه بر محبت انسان بر خداوند افزوده شود، ايمان او خالصتر و کاملتر ميگردد و بر مراتب ايمان و محبت او به خداوند افزوده ميگردد.
امام صادق(عليه السلام) درباره ارتباط بين ايمان با محبت به خداوند ميفرمايند: لَا يَمْحَضُ رَجُلٌ الْإِيمَانَ بِاللَّهِ حَتَّى يَکونَ اللَّهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَأَبِيهِ وَأُمِّهِ وَوُلْدِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ وَمِنَ النَّاسِ کلِّهِمْ؛(1) «ايمان انسان به خداوند کامل و پالايش يافته نيست، مگر آنکه
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج70، باب 43، ص25، ح25.
خدا در نظر او از خود، پدر، مادر، فرزندان، خانواده، مال و تمامي مردم محبوبتر و دوستداشتنيتر باشد».
جلوهاي از محبت خالصانه به رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
در اين زمينه داستان بسيار جالب و آموزندهاي درباره برخورد شايسته و آکنده از مهر و محبت نوجواني نابالغ با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در منابع روايي ما ذکر شده است:
سَلَّمَ عَلَيهِ غُلامٌ دونَ البلوغِ بَشَّ لَهُ وَ تَبَسَّمَ فَرَحاً بالنّبي(صلي الله عليه و آله) فَقَال: اَتُحِبُّني يا فَتي؟ فَقال له: اي واللهِ يا رسولَ الله. فقال: مِثْلَ عَيْنَيْک؟ فَقال:أکثَر: فقال له: مثلَ اَبيک؟ فقال: اکثرَ، فقال: مثل اُمّک؟ فقال: اَکثَر. فقال: مثلَ نفسِک؟ فقال: اکثَر واللهِ يا رسول الله. فقال: مثلَ اِلهِکَ؟ فقال: الله، الله، الله يا رسول الله، ليس هذا لَکَ ولا لِاَحَدٍ، وانَّما اَحْبَبْتُکَ لِحُبِّ اللهِ. فالتفتَ النبيُّ(صلي الله عليه و آله) الي مَنْ کانَ مَعَه. فقال: هکذا کونوا. اُحِبّوا اللهَ لِاِحْسانِه اِلَيْکُم واِنعامِه عَلَيکم، وَ اَحِبّوني لِحُبِّ الله؛(1) «نوجواني که هنوز به بلوغ نرسيده بود با گشادهرويي به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سلام کرد و از روي مهر و شادماني به آن حضرت نگاه کرد و لبخند زد. حضرت فرمودند: اي جوان، آيا مرا دوست داري؟ عرض کرد: آري به خدا قسم اي رسول خدا. فرمودند: مثل چشمهايت؟ عرض کرد: بيشتر. فرمودند: آيا به اندازه پدرت مرا دوست داري؟ عرض کرد: بيشتر. فرمودند: به اندازه مادرت؟ عرض کرد: بيشتر. فرمودند: به اندازه خودت؟ عرض کرد: به خدا قسم بيشتر يا رسول الله(صلي الله عليه و آله). فرمودند: به اندازه خدايت؟ عرض کرد: الله الله الله اي رسول خدا، اينگونه محبت نه براي تو و نه براي هيچکس ديگر سزاوار نيست. من تو را بهخاطر
1. حسن الديلمي، ارشاد القلوب، ج1، ص161.
اينکه محبوب خدايي دوست دارم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) رو به اطرافيان کرد و فرمودند: اينچنين باشيد. خدا را بهخاطر احسان و انعام او دوست بداريد و مرا بهخاطر محبت خدا دوست داشته باشيد».
بنگريد که در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مردم به چه مرحلهاي از معرفت اسلامي رسيده بودند و چگونه تحت تاثير تربيت اسلامي قرار گرفته بودند که نوجوان نابالغي از آن سطح از شناخت و آگاهي بهرهمند گشته بود که نگاه او به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حاکي از عشق و محبت سرشار او به آن حضرت بود و آنگاه که حضرت او را مخاطب خود ميسازند و بهعنوان «فتي = جوان» او را مخاطب خود ميسازند تا از اين طريق او را محترم شمرده باشند و به او ارج نهند و از او ميپرسند که مرا به اندازه چشمانت دوست ميداري؟ يعني اگر قرار باشد که چشم تو سالم بماند و من آسيب بينم و يا چشم تو آسيب بيند و من سالم بمانم، کدام را ترجيح ميدهي؟ آن نوجوان و کودک نابالغ متأثر از تربيت اسلامي، پاسخ ميدهد که تو را بيشتر از چشمم دوست دارم. يعني اگر قرار باشد که شما سالم بمانيد اما من چشمم را از دست بدهم، حاضرم که چشمم را در راه محبت به شما از دست بدهم.
شگفت آنکه وقتي حضرت ميپرسند که آيا مرا بيشتر دوست داري يا خدايت را؟ تعجب ميکند که مگر ممکن است کسي را بيشتر از خدا دوست داشت؟! و ازاينروي پاسخ ميگويد: من شما را بهخاطر خدا دوست ميدارم و مگر ممکن است پيامبر خدا را بهاندازه خدا دوست داشته باشم. آنگاه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن نوجوان را بهعنوان الگويي شايسته به ديگران معرفي ميکند و به آنان ميفرمايند که مثل اين نوجوان باشيد و خدا را به جهت خوبيها و نعمتهايش دوست داشته باشيد و مرا مستقل از خدا و در عرْض دوستي خدا دوست نداشته باشيد، بلکه از آن جهت که من پيامبر خدا هستم و بدان جهت که خدا مرا دوست دارد، مرا دوست بداريد.
ضرورت ترجيح محبت به خدا بر محبت به غيرخدا
آري، محبت به خدا نبايد کمتر و يا مساوي با محبت به ديگران باشد و همواره بايد محبت به خدا بيشتر از محبت به غيرخدا باشد، تا آنجا که انسان حاضر باشد در راه خدا با دشمنان خداوند مبارزه کند و جانش را در مسير محبت و عشق به خداوند قرباني کند. تازه اين مرتبه از محبت، عاليترين مرتبه محبت به خداوند نيست، بلکه اندکي فراتر از حدّ نصاب محبّتي است که لازمه ايمان به خدا ميباشد. سپس به مرتبهاي ميرسيم که انسان حتي ميکوشد به خواست خداوند در حوزه مستحبات نيز عمل کند و اگر رفيق، همسر و يا فرزند انسان درخواستي از انسان داشتند که با دستور استحبابي خداوند تزاحم داشت، از صميم دل خواست خدا و تکليف مستحبي را بر خواست ديگران مقدم ميدارد. البته در مواردي خداوند از انسان درخواست ميکند که براي جلب رضايت ديگران و انجام درخواست آنها از انجام تکاليف غيرالزامي ديني صرفنظر کند. در اين موارد اگر انسان براي اعمال اراده و خواست الاهي درخواست شخصي ديگران را اجابت کرد و از انجام تکاليف غيرالزامي خودداري ورزيد، باز انگيزه الاهي و محبت او به خداوند او را به انجام درخواست غيرخدا واداشته و در اين صورت نيز محبت او به خداوند بر محبت به ديگران چيرگي دارد. براين اساس، در روايات فراواني وارد شده که اگر انسان روزه مستحبي گرفته بود و بر کسي وارد شد و ميزبان از او درخواست کرد که غذا تناول کند، اگر او براي جلب رضايت و خشنودي ميزبان روزه خود را افطار کرد، خداوند پاداشي فراتر از پاداش آن روزه مستحبي به او عنايت ميکند؛ و اين به جهت مقدم داشتن خواسته مؤمن بر خواسته و تکليف غيرالزامي خداوند است. در روايتي امام صادق(عليه السلام) ميفرمايند:مَنْ دَخَلَ عَلَى أَخِيهِ وَ هُوَ صَائِمٌ فَأَفْطَرَ عِنْدَهُ وَ لَمْ يُعْلِمْهُ بِصَوْمِهِ فَيَمُنَّ عَلَيْهِ کتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ سَنَه،(1) «اگر شخص
1. حر عاملي، وسائل الشيعه، ج10، باب8، ص152، ح13087.
روزهدار بر کسي وارد شود و نزد او روزه خود را افطار کند و به او اطلاع ندهد که روزه است تا منتي بر او بگذارد، خداوند ثواب روزه يک سال را در پرونده اعمال او ثبت ميکند».
اگر انسان به جهت مصالحي که مورد عنايت خداست، خواسته زن و فرزند خود را بر خواست و تکليف غيرالزامي خدا مقدم بدارد و يا زن خواسته شوهر را بر انجام مستحبات مقدم بدارد و انگيزه او انجام دستور خداوند باشد، خداوند پاداش بيشتري به او عنايت ميکند. چون انسان با اين کار به صله رحم و خشنود کردن مؤمنان پرداخته است و نزد خداوند، ارزش و فضيلت اين کار فراتر از انجام مستحبات است.
ترسيم محبت بالذات و بالعرض به خداوند
رسيدن به عاليترين مرتبه محبت به خداوند خيلي دشوار است و براي شناخت آن مرتبه عالي از محبت به خدا لازم است که مقدمهاي ارائه گردد: گاهي توجه انسان به نعمتهاي خداوند نظير زن، فرزند، خانه و غذا جلب ميگردد و چون آن نعمتها نيازهاي او را برطرف ميسازند متعلق محبت و علاقه او قرار ميگيرد. پس محبت او بالذات و در درجه اول به نعمتهاي الاهي تعلق ميگيرد. آنگاه وقتي ميانديشد که خداوند همسر خوب به او عنايت کرده، خانه مناسب در اختيار او نهاده و او را از موقعيت اجتماعي برخوردار ساخته و ساير نعمتها را در اختيار او نهاده، محبت او متوجه خداوند نيز ميشود. پس در آغاز محبت او به نعمتهاي خدا تعلق ميگيرد و به تبع اين محبت و به جهت اينکه خداوند آن نعمتها را در اختيار او نهاده، به خداوند نيز محبت پيدا ميکند. در اين صورت اگر خداوند آن نعمتها را در اختيار او قرار نداده بود، او را دوست نميداشت و يا اگر متوجه اين حقيقت نميشد که آن نعمتها را خدا در اختيار او نهاده باز به خداوند محبت پيدا نميکرد. اما وقتي به توسط محبت
به نعمتها و به تبع آنها به خداوند محبت پيدا کرد، محبت به خداوند بر محبت به آن امور چيره ميگردد و ازاينرو در مقام تزاحم و اصطکاک بين محبت به خدا و محبت به نعمتهاي خدا، محبت به خدا و خواست او را بر محبت به غيرخدا و خواست او مقدم ميدارد. پس در فرض مزبور محبت خدا تابع محبت خلق است، اما پس از استقرار محبت خدا در دل، آن محبت و خواست خدا بر خواست ديگران و محبت به آنان مقدم داشته ميشود.
البته رسيدن به اين مرتبه از محبت به خدا خيلي مهم و ارزشمند است. اينکه وقتي نعمتي در اختيار انسان قرار گرفت متوجه خداوند که آن نعمت را در اختيار او نهاده گردد و با خود بينديشد که ولينعمت و کسي که نعمتي را در اختيار انسان مينهد اولي و شايستهتر به دوست داشتن از نعمت است؛ چون آن نعمت زوال ميپذيرد و روزي از بين ميرود، اما منعم و ولينعمت همواره باقي است و نعمتهاي ديگري نيز در اختيار انسان مينهد.
اي دوست شِکَر بهتر يا آنکه شِکَر سازد ... اي دوست قَمَـر بهتر يا آنکه قَمَـر سازد
مرتبه عاليترِ محبت به خدا اين است که انسان درباره صفات کمال خداوند بينديشد و بر اساس سرشت و فطرت خود که بر گرايش به کمالات و دوستي آنها نهاده شده آن کمالات را دوست داشته باشد و در اين صورت، قطعا صاحب آن کمالات يعني خداوند را دوست خواهد داشت. شرط رسيدن به اين مرتبه که در آن محبت انسان بالذات به خداوند تعلق ميگيرد اين است که انسان کمالات بينهايت خداوند را بشناسد. آنگاه وقتي به خداوند و صفات جلال و جمال او محبت داشت، به مخلوقات خداوند ازآنجهت که مظاهر کمال و جمال الاهياند محبت پيدا ميکند؛ پس در این مرتبه، محبت انسان به مخلوقات به تبع محبت به خداوند است.
عاليترين مرتبه معرفت و محبت به خدا
عاليترين مرتبه محبت به خداوند اين است که انسان همه کمالات را از آن خدا بداند و وراي کمالات الاهي، کمال مستقلي را براي غيرخدا نشناسد. او بر اين باور ميباشد که هرجا کمالي هست از خداوند و پرتو و جلوهاي از کمالات بينهايت پروردگار است، نه اينکه براي غيرخداوند نيز مستقلاً کمالي بشناسد و آن را تابع کمال خدا بداند. اين مرتبه از معرفت و محبت به خدا گرچه در اشعار و ادبيات عرفاني ما زياد نمود و بروز يافته، اما با اين وصف فهم و درک آن بسيار دشوار است. در توضيح اين مرتبه عالي از معرفت خداوند و محبت به او که انسان وجود و همه کمالات را متعلق به خداوند ميداند و استقلالي براي غيرخداوند قائل نيست و ساير موجودات و کمالات آنها را مظاهر و پرتو کمالات بينهايت الاهي ميشناسد؛ بايد گفت:
موجودات امکاني مرکّب از ذات و صفات و داراي حيثيتهاي متعدد هستند. همچنانکه بين ذات و صفاتشان اختلاف و تمايز وجود دارد، صفاتشان نيز متمايز از يکديگر و متعدد هستند و محبت و علاقه ما به موجودات و افراد به جهت وجود پارهاي از صفاتي است که مورد پسند و خوشايند ما قرار گرفتهاند. وقتي ما مينگريم که کسي از صفت سخاوت برخوردار است، او را دوست ميداريم، گرچه ممکن است او داراي صفات ناپسندي باشد که از آن ناحيه محبت ما به او جلب نميگردد. آنگاه اگر آن شخص صفات سخاوت و يا هر صفت شايستهاي که محبت ما را برانگيخت از دست داد، محبت ما به او نيز زايل ميگردد، چون محبت و علاقه ما متوجه صفات و حيثيات افراد است نه ذات آنها. برخي به جهت داشتن جمال و زيبايي ظاهري مورد توجه و محبت ديگران قرار ميگيرند و وقتي آن جمال و زيبايي از بين برود، به تبع آن محبت و علاقه نيز زايل ميگردد، چون جمال و زيبايي غير از ذات است و آنچه متعلق محبت قرار گرفته بود جمال و زيبايي بود، نه ذات شخص زيبا. اما درباره خداوند تعدد
و تکز معنا ندارد و خداوند بسيط محض است و صفات او عين ذات اوست و چنانکه بين ذات و صفات خداوند تعدد نيست، در صفات خداوند نيز عينيت و اتحاد جاري است و چون تعدد و تکثر ذات و صفات و حيثيات در حق باري تعالي محال است، نميشود کسي بگويد من خدا را به جهت فلان صفت و حيثيت دوست دارم و فلان صفت او را نميپسندم. خداوند داراي بساطت محض است و درباره خداوند تعدد حيثيت و ترکيب معنا ندارد و اگر محبت انسان به صفات خداوند تعلق گرفت، به ذات او نيز تعلق گرفته است. در مورد انسان که ذات با صفات متفاوت و متعددند و صفت غير از ذات است، وقتي محبت به صفت تعلق گرفت، به ذات تعلق نميگيرد و ازاينروي با فقدان آن صفت محبت نيز از بين ميرود. ممکن است محبت به شخص خاصي چنان عميق و شديد باشد که حتي با زوال صفتي که منشأ آن محبت شده باقي بماند و محبت از صفت به ذات توجه يابد، اما درهرصورت ذات انسان با صفاتش متفاوت و متعدد هستند.
پس هم ذات خداوند با صفاتش عين يکديگرند و هم صفات خداوند عين هم هستند و شناخت و معرفت صحيح خداوند شناختي است که به مجموعه ذات و صفات که عين هم هستند تعلق بگيرد، نه اينکه انسان ابتدائا صفات خداوند را بشناسد و از طريق صفات به ذات او شناخت پيدا کند. آنگاه کساني که به شناخت و معرفت ناب توحيدي و شناخت بساطت ذات و صفات الاهي دست يافتهاند، گاهي به اين مرحله از معرفت ميرسند که همه کمالات و صفات خوب را متعلق به خداوند ميدانند و بر آناند که همه صفات و کمالات بالذات تعلق به خداوند دارند و پرتوها و مظاهر وجودي آن کمالات و صفات در ساير موجودات که خود رشحات وجودي پروردگار هستند جاري و ساري ميگردد. البته دستيابي به اين مرحله از معرفت توحيدي بسيار دشوار است و ما حداکثر به اين درجه از معرفت ميرسيم که همه کمالات و آثار
وجودي را بالذات به خداوند نسبت ميدهيم و آنها را بالعرض به غيرخدا نسبت ميدهيم. همچنين محبت ما بالذات به خداوند و بالعرض به غيرخدا تعلق ميگيرد و بهخاطر خدا و به تبع محبت خدا، ديگران را دوست ميداريم. اما در نتيجه رسيدن به آن مرتبه عالي معرفت و شناخت، کمالات و وجود حقيقتاً به خداوند نسبت داده ميشود و محبت نيز حقيقتاً به خداوند تعلق ميگيرد و پرتو کمالات و آثار وجودي خداوند به غيرخداوند نيز سرايت ميکند و مخلوقات همه مظاهر و تجليات انوار وجودي خداوندند و هيچ استقلال و اصالتي ندارند تا مسئله تبعيت آنان از خداوند مطرح باشد و زيباييها و صفات خوب آنها نيز پرتوي از کمال الاهي است؛ چنانکه در دعاي عرفه آمده است:
الهي اَنْتَ الَّذى اَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فى قُلُوبِ اَوْلِيآئِک، حَتّى عَرَفُوک وَوَحَّدُوک، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِک، حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواک؛(1) «خدايا، تو آن کسي هستي که انوار تجليات را بر دل اوليا و دوستانت تاباندي تا آنکه به مقام معرفت تو نايل شدند و تو را به يکتايي شناختند و تو از دل دوستان و مشتاقانت توجه به اغيار را محو کردي تا غير تو را دوست نداشته باشند».
1. مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org