قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار هفتم

(در جست‌وجوي رحمت الاهي (1))

نقش حياي بندگي در توبه و پرهيز از گناه

 

 

معرفت به فرجام زيان‌بار گناهان، در دنيا و آخرت، علاوه بر آنکه ترس از انجام گناه را در انسان برمي‌انگيزاند، ازآن‌روي که ارتکاب گناهان، سرپيچي از دستورات خداوند و ناسپاسي از خالق هستي است که نعمت‌هاي بي‌شماري را در اختيار ما نهاده است، احساس شرم و حيا را نيز در انسان برمي‌انگيزاند. هر قدر معرفت ما به خداوند، وظايف بندگي، گستره نعمت‌هاي مادي و معنوي خالق هستي و فرجام رفتار ناپسند و زشت فزوني گيرد، اين شرم و حيا در ما افزايش مي‌يابد و ما را وامي‌دارد که در برابر احسان و عنايت خداوند و نعمت‌هايي که در اختيار ما نهاده، به مخالفت او برنخيزيم و بي‌ترديد احساس شرم و حيا چه در برابر خداوند و چه در برابر مردم، داراي ويژگي مثبت، تأثيرگذار و بازدارنده است و ريشه در فطرت انسان دارد. البته امروزه، برخي از مکاتب اخلاقي مادي و انحرافي شرم و حيا را حالتي انفعالي و ناشي از ضعف انسان مي‌دانند و به‌طور‌کلي به نکوهش آن مي‌پردازند و به افراد توصيه مي‌کنند که شرم، حيا و احساس خجالت را از درون خود زايل سازند.(1) در


1. برخي از روان‌شناسان غربي با نگرش منفي به احساس شرم مي‌نگارند: احساس شرم به علت جلب توجه و در برابر ديد و مورد انتقاد ديگران قرار گرفتن است. احساسي است که تجربه آن بر اين پايه قرار گرفته است که خويشتن را در هر موردي بي‌ارزش و نالايق جلوه دهيم (جين ميدلتون موز، روان‌شناسي شرم و گناه، ترجمه شهلا ارژنگ، ص28).

برابر فرهنگ اسلامي که شرم و حيا را خصلتي اصيل و ارزشمند مي‌شمارد و ازاين‌روي از ديرباز، واژه «بي‌شرم» در فرهنگ مسلمانان ناسزا و فحش به‌حساب مي‌آمده است، در فرهنگ انحرافي و عاري از فضايل انساني دنياپرستان و شهوت‌آلودگان، بي‌حيايي کمال به‌حساب مي‌آيد و بدان افتخار نيز مي‌کنند!

به‌هرروي، کسي که فطرت الاهي در وجودش زنده مانده است، وقتي به گناهان خويش مي‌نگرد و درمي‌يابد نعمت‌هايي را که خداوند در اختيار او نهاده وسيله‌اي براي نافرماني و مخالفت با معبود خود ساخته است، در برابر خدا احساس شرم و حيا مي‌کند. از‌اين‌روي در يکي از دعاهاي مربوط به زيارت امام رضا(عليهمالسلام) آمده است: رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُک اسْتِغْفَارَ حَيَاء؛(1)«پروردگارا، از تو آمرزش مي‌طلبم، آمرزش از طريق حيا و شرمساري».

نقش خوف و رجا در جلب رحمت الاهي

کسي که گناه و لغزشي از او سرزده علاوه بر ترس از فرجام گناه و توجه به آثار زيان‌بار گناه و نيز حالت شرمساري از خداوند، بايد اميدوار به بخشش و رحمت بي‌نهايت خداوند نيز باشد. و به اين حقيقت توجه داشته باشد که خداوند، خودش ما را دعوت به توبه کرده و وعده داده است که از لغزش‌ها و گناهان بنده پشيمان خود درگذرد و ما را از نااميدي از درگاه خويش برحذر داشته است:

قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَه اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛(2) «بگو: اي بندگان من که بر خويشتن زياده‌روي روا داشته‌ايد [در گناهان از حد گذشته‌ايد و به خود ستم کرده‌ايد]


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج102، باب54، ص56، ح11.

2. زمر (39)، 53.

از بخشايش خداوند نوميد مباشيد، به‌راستي خداوند همه گناهان را مي‌آمرزد، که اوست آمرزگار و مهربان».

شناخت اين مطلب که خداوند مي‌تواند نعمت‌هايي چون صحت و سلامتي را از انسان بازپس گيرد و نيز او مي‌تواند در جهان ابدي انسان را از همه نعمت‌هاي جاودانه بهشتي محروم سازد و به عذاب و رنج ابدي مبتلا گرداند. از همه بدتر، او را به دوري از خدا و رحمت او گرفتار سازد، خوف را در انسان برمي‌انگيزد. در مقابل، شناخت اين حقيقت که خداوند مي‌تواند از لغزش‌هاي انسان درگذرد و بر نعمت‌هاي خود بيفزايد و در آخرت او را از نعمت‌هاي ابدي خود بهره‌مند گرداند، رجا را در او برمي‌انگيزد. به‌تعبيرديگر، شناخت اين حقيقت که سعادت و شقاوت انسان در دنيا و آخرت به دست خداوند است، اين شناخت‌ها دو حالت رواني و نفساني «خوف» و «رجا» را در ما برمي‌انگيزد. حالت ترس، سرشکستگي و شرمساري گرچه مفهوماً‌ با حالت اميد متضاد هستند، اما چون متعلق آن دو متفاوت هستند در انسان جمع مي‌شوند.

وجود حالت خوف، سرشکستگي، تأسف و پشيماني از عمري که با گناه سپري شد و تباه گرديد و در مقابل، اميد انسان به خداوند متعال که مي‌تواند لغزش‌ها و کوتاهي‌هاي انسان را جبران کند و ببخشد، انسان را مستعد دريافت رحمت الاهي مي‌کند. رحمتي که پيوسته در حال ريزش است و اگر انسان خود را در معرض آن قرار دهد از آن بهره‌مند مي‌گردد. خداوند همواره و پيوسته رحمتش را نازل مي‌گرداند و تغيير و تحولي در صفت رحمانيت خداوند رخ نمي‌دهد. تغيير و تحول در حالات ما پديد مي‌آيد و بر اين اساس، گاهي در پرتو تغيير و تحول مثبت، مستعد دريافت رحمت الاهي مي‌گرديم و در مقابل، بر اثر تغيير منفي و انحرافي که در ما پديد مي‌آيد، مشمول غضب و خشم خداوند مي‌گرديم. آن‌گاه ما با مسامحه و همسان‌انگاري تغيير حالات را که خصيصه ماست به خداوند نيز نسبت مي‌دهيم و بر اين اساس، تعبيرات

عاميانه‌اي چون: «رحمت خدا به جوش آمد، خدا بر سر مهر آمد، خدا با ما آشتي کرد و يا خدا با ما غضب کرد» را به ‌کار مي‌بريم. پس اين ما هستيم که تغيير مي‌کنيم و حالات ما دگرگون مي‌شود و در خداوند تغيير و دگرگوني رخ نمي‌دهد؛ چنان‌که امير مؤمنان(عليه السلام) در طليعه يکي از خطبه‌هاي خويش مي‌فرمايند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا؛(1) «سپاس خداي را که [صفت‌هاي او هميشگي است و] حالي از او را بر حالي پيشي نيست».

اشاره‌اي به مراتب توبه و استغفار از گناه

سطح دريافت ما از رحمت الاهي و به‌تعبيرديگر، نوع و کيفيت قبول توبه ما بستگي به کميت و کيفيت تحول معنوي و پشيماني ما از لغزش‌ها و اميدمان به رحمت الاهي دارد. هر قدر توبه انسان قوي‌تر و راسخ‌تر باشد، بيشتر آثار تشريعي و وضعي گناهان محو و زايل مي‌گردد. به‌عنوان تشبيه لباس سفيد و تميزي که با قطره‌ خوني آلوده و نجس شده است، گاهي با شست‌وشو جرم خون برطرف مي‌گردد و رنگ آن کماکان در لباس باقي مي‌ماند. در اين صورت، آن لباس پاک شده، اما کاملاً اثر خون از آن زايل نگرديده است. اگر اين لباس با مواد پاک کننده قوي شست‌وشو شود، لکه و رنگ خون نيز از آن برطرف مي‌گردد و هيچ اثري از خون در آن باقي نمي‌ماند. کسي که توبه مي‌کند نيز گاهي توبه او باعث نجات از عذاب و کيفر مي‌گردد، اما به‌طور کامل آثار وضعي گناه را برطرف نمي‌سازد. اما اگر آن شخص تمام مراحل توبه و استغفار را تحقق بخشد و در رفع همه آثار گناه بکوشد، علاوه بر آثار تکليفي، آثار وضعي گناه نيز برطرف مي‌گردد و او چون کسي خواهد بود که گناهي مرتکب نشده است. با توجه به اين نکته، در روايات مراحل و مراتبي براي توبه و استغفار معرفي شده است که با


1. نهج البلاغه، خطبه 65.

تحقق کامل آنها توبه و استغفار کامل عينيت مي‌يابد. از جمله امير مؤمنان(عليه السلام) در جواب کسي که گفت: «استغفرالله» و در تبيين شرايط استغفار، خطاب به آن شخص فرمودند:

ثَکلَتْک أُمُّک! أَ تَدْرِي مَا الاسْتِغْفَارُ؟ الاسْتِغْفَارُ دَرَجَه الْعِلِّيِّينَ، وَهُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّه مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْک الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً، وَالثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْک تَبِعَه، وَالرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کلِّ فَرِيضَه عَلَيْک ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا، وَالْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَيَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَه کمَا أَذَقْتَهُ حَلاوَه الْمَعْصِيَه، فَعِنْدَ ذَلِک تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّه؛(1) «مادرت در مرگت بگريد! مي‌داني استغفار چيست؟ استغفار درجه بلندرتبگان است و بر شش معنا دلالت دارد: نخست پشيماني بر گناهان گذشته. دوم عزم بر ترک بازگشت. سوم آنکه حقوق مردم را چنان ادا کني که وقتي خداي را ملاقات مي‌کني چيزي بر عهده تو نباشد. چهارم آنکه حق هر واجبي که ضايع ساخته‌اي ادا کني. پنجم آنکه گوشتي را که از حرام بر بدنت روييده است با اندوه آب کني تا پوست بر استخوان چسبد و گوشت نو رويد. ششم آنکه رنج طاعت را به تن بچشاني چنان‌که شيريني گناه را بر او چشانده بودي، پس آن‌گاه بگويي، استغفرالله».

چگونه کسي که سم وارد بدنش شده، در اقدام اوليه براي اينکه از مرگ نجات پيدا کند، معده‌اش را شست‌وشو مي‌دهند و سم را از بدنش خارج مي‌کنند، اما براي اينکه همه عوارض سم برطرف گردد، بايد معالجات ديگري نيز بر روي او انجام پذيرد. همچنين کسي که حقوق مردم را ضايع کرده و يا حريم بندگي خدا را پاس


1. همان، حکمت 417.

نداشته است، علاوه بر توبه ابتدايي و پشيماني، بايد دستورات و مراحلي که در کتاب‌هاي اخلاقي و فقهي بيان شده انجام دهد تا همه عوارض گناه و سرپيچي از فرمان الاهي مرتفع گردند. درهر‌حال، براي اينکه توبه‌گر، مستعد دريافت رحمت الاهي گردد، بايد احساس حزن، اندوه و پشيماني و احساس اميد به رحمت الاهي را به‌صورت متوازن در خود پديد آورد و آنها را تقويت بخشد. طبيعي است او بايد با التماس و التجاء به درگاه الاهي و تضرع و زاري با خداوند سخن گويد و طلب رحمت کند. چنان‌که از دعاها و مناجات پيشوايان معصوم ما و از جمله مناجات تائبين استفاده مي‌شود، اولين مرحله در توبه اعتراف به گناه است و اين اعتراف برآيند توجه به آثار زيان‌بار گناهان و حالت حزن و اندوهي است که به دنبال آن در انسان پديد مي‌آيد. پس از مباحثي که تاکنون مطرح گرديد، اکنون وقت آن رسيده که به بررسي مناجات التائبين بپردازيم:

اِلهى،‏ اَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتى‏، وَجَلَّلَنِى التَّباعدُ مِنْک لِباسَ‏ مَسْکنَتى‏، وَاَماتَ قَلْبى‏ عَظيمُ جِنايَتى‏، فَاَحْيِهِ بِتَوْبَه مِنْک يا اَمَلى‏ وَبُغْيتى‏، وَيا سُؤْلى‏ وَمُنْيَتى‏؛ «خدايا، خطاها جامه مذلت و خواري بر من پوشانده است، و دوري از تو لباس بينوايي بر تنم کرده است، و جنايت بزرگ من [هواپرستي] دلم را ميرانده است. پس اي مقصد و مقصود من و اي مطلوب و آرزوي من با توبه به درگاهت آن را زنده ساز».

آثار زيان‌بار گناه

امام در مقام توبه و اظهار ندامت و پشيماني از خطاها و گناهان به سه اثر از آثار گناه اشاره مي‌کند:

1. خواري و ذلت در دنيا و آخرت

اولياي خدا در دنيا و آخرت و در پيشگاه خداوند و ديگران عزيز و مورد احترام هستند. اما کساني که به گناه آلوده گشته‌اند، لباس ذلت و اسارت پوشيده‌اند و در دنيا و آخرت حقير و بي‌ارزش‌اند. امير مؤمنان(عليه السلام)، مي‌فرمايند: اِيّاکَ أَنْ تَسْتَهِلُّ رُکوبَ الْمَعاصي فَإِنَّها تَکْسُوکَ فِي الدنيا ذِلّه وَ تُکْسِبُکَ في الآخره سَخَطَ الله؛(1) «بپرهيز از اينکه سوار شدن بر مرکب گناهان را آسان شمري، زيرا گناهان در دنيا لباس خواري و ذلت بر تنت مي‌پوشاند و در آخرت نيز باعث خشم خدا مي‌گردد».

گناه نشانه سرسپردگي به شيطان است و ازاين‌‌روي روح و شخصيت انسان را به اسارت مي‌گيرد و او را حقير و خوار مي‌سازد. در مقابل، اسارت در درگاه الاهي و اظهار ذلت در برابر خداوند، انسان را عزيز مي‌گرداند. در منابع اسلامي از باب استعاره دو لباس براي روح انسان معرفي شده است: يکي لباس ذلت و خواري است که بر اثر ارتکاب گناهان بر روح انسان پوشانده مي‌شود، و ديگري، لباس عزت است که با تقوا و پرهيز از گناه روح انسان بدان آراسته مي‌شود، و بي‌شک بهترين لباس براي روح انسان، لباس عزتمندي و لباس تقواست: وَلِبَاسُ التَّقْوَىَ ذَلِک خَيْرٌ...؛(2) «و بهترين جامه [لباس] تقواست».

کساني که به دنيا آلوده‌اند و شهوات و لذت‌هاي دنيا آنها را از امور معنوي بازداشته است، خواري و ذلت معنوي را درک نمي‌کنند. آنان ذلت و خواري دنيوي را درک مي‌کنند که بسيار فروتر از خواري و ذلت معنوي است. بر اين اساس، به پندار خويش سعي مي‌کنند اسباب و عوامل عزت و عظمت موهوم دنيوي را فراهم آورند. اما اهل بصيرت و کساني که دلشان به نور الاهي روشن شده، نيک مي‌دانند که عالي‌ترين مرتبه


1. محدث نوري، مستدرک الوسائل، ج11، باب41، ص339، ح14.

2. اعراف (7)، 26.

عزت و سربلندي، عزت در پيشگاه الاهي است که نصيب بندگان مخلص و فرمان‌بردار خداوند مي‌گردد، کساني که همه هستي خود را در طبق اخلاص و بندگي براي خداوند نهاده‌اند. از برجسته‌ترين عزت‌پيشگان در درگاه خداوند، شهيدان هستند که حتي جانشان را در راه خدا و پايداري ارزش‌هاي جاودانه الاهي فدا کردند. آنان گرچه به ظاهر مرده‌اند و بدنشان در زير خاک مدفون و متلاشي گشته است، اما از لحظه شهادت در محضر خدا و در کنار انبيا و اولياي خدا، بر سر سفره نعمت‌هاي جاودانه الاهي نشسته‌اند و پيوسته جان خود را از مشاهده انوار الاهي سيراب مي‌سازند: وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛(1) «هرگز کساني را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده مپنداريد، بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي‌شوند».

در اين دنيا گنهکاران به جهت آثار بدفرجام گناهان، از توجهات و عنايات الاهي محروم مانده‌اند و حال دعا و عبادت از آنان گرفته شده و در تحير، سرگرداني، وانهادگي و بي‌پناهي به ‌سر مي‌برند. پس از مرگ نيز، وقتي با چهره‌هاي نوراني ره‌يافتگان به رضوان حق مواجه مي‌شوند که غرق توجه به خداوند و برخوردار از انس با حضرت حق و رفتار کريمانه محبوب و معبود خويش هستند و آن‌گاه خود را مي‌نگرند که ننگ و نکبت گناهان سرتاپاي وجودشان را گرفته و وجودشان را متعفن ساخته است، با نهايت خجلت و شرم آرزو مي‌کنند که اي کاش از مادر زاده نمي‌شدند تا اين مجازات و کيفر بزرگ را تحمل نمي‌کردند.

2. دوري از خدا

گناهان به‌تدريج فاصله انسان از خداوند را افزايش مي‌دهند و با هر گناهي انسان يک‌قدم از خدا فاصله مي‌گيرد و با انجام گناهان بيشتر و غرق گشتن در منجلاب


1. آل عمران (3)، 169.

خطاها، انسان کاملاً از خداوند بيگانه مي‌گردد و نتيجه دوري و بيگانگي از خدا، خواري و پستي است. امير مؤمنان(عليه السلام) در مناجات شعبانيه مي‌فرمايند:

اِلهى‏ اِنْ کانَتِ الْخَطايا قَدْ اَسْقَطَتْنى لَدَيْک، فَاصْفَحْ عَنّى‏ بِحُسْنِ تَوَکلى‏ عَلَيْک، اِلهى‏ اِنْ حَطَّتْنِى الذُّنُوبُ‏ مِنْ مَکارِمِ لُطْفِک، فَقَدْ نَبَّهَنِى الْيَقينُ اِلى‏ کرَمِ عَطْفِک؛(1) «خدايا، اگر خطاها مرا در برابر تو خوار ساخته و به سقوط کشانده است، با توکل نيکويي که به تو دارم از من درگذر، و اگر گناهان مرا از الطاف کريمانه‌ات محروم داشته، يقين من به بخشش و عطوفت تو مرا تنبيه کرد و متذکر ساخت».

3. مرگ دل‌ها

کساني که دلشان اسير ماديات گشته و انديشه و فکرشان از محسوسات و عالم طبيعت فراتر نمي‌رود، مرگ را منحصر در مرگ جسماني و مادي مي‌دانند. اما واقعيت اين است که انسان داراي دو نوع حيات و مرگ است، يکي حيات و مرگ جسماني، و ديگري حيات و مرگ روحاني. در قرآن کريم گاهي با واژه «ختم» و گاهي با واژه «طبع» و مانند آن از مرگ دل، حکايت شده است؛ نظير آيات:

1.خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَه وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ؛(2) «خداوند بر دل‌هاي آنان و بر گوش‌هايشان مُهر نهاده و بر ديدگانشان پرده‌اي است و آنان را عذابي است بزرگ».

2. أُولَـئِک الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـئِک هُمُ الْغَافِلُونَ؛(3) «آنان کسانند که خدا بر دل‌ها، گوش و ديدگانشان مهر نهاده است، و اينان‌اند بي‌خبران».


1. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

2. بقره (2)، 7.

3. نحل (16)، 108.

در نتيجه مرگ روحاني و انساني، شخص گرچه چون چهارپايان مي‌زيد و حرکت مي‌کند، اما بهره‌اي از فضايل متعالي انساني ندارد، ارزش‌هاي والاي الاهي را درک نمي‌کند و راهي به‌سوي مقصد اصلي و نهايي آدمي، يعني قرب الاهي نمي‌برد. او چون از اصل خود و مقصد اصلي باز مانده در حيرت و سرگرداني به سر مي‌برد و نمي‌داند چه مسيري را برگزيند و منافع و مصالح خويش را نمي‌شناسد. بدترين بلايي که بر سر انسان گرفتارآمده در کمند نفس و خودخواهي مي‌آيد، اين است که نمي‌تواند خير و شر، بد و خوب و صلاح و فساد خود را تشخيص دهد و به جهت رسوخ ظلمت و تاريکي بر شراشر وجودش، موعظه و نصيحت ناصحان در او اثر نمي‌گذارد. اين همان فرجامي است که قرآن براي دل‌مردگان بريده از رشته هدايت الاهي در نظر گرفته است و درباره آن مي‌فرمايد:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَهِيَ کالْحِجَارَه أَوْ أَشَدُّ قَسْوَه وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَه لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَه اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛(1) «پس از آن، دل‌هايتان سخت شد همچون سنگ يا سخت‌تر، و همانا از برخي سنگ‌ها جوي‌ها روان شود و برخي از آنها بشکافد و آب از آن بيرون آيد، و برخي از آنها از بيم خدا [از کوه] فرو ريزد؛ و خدا از آنچه مي‌کنيد غافل نيست».

انسان فاقد حيات روحاني و انساني، اسير هواهاي شيطاني و شهوات است و در حصار اوهام، موقعيت‌هاي دنيوي و امور اعتباري گرفتار شده است، تا آنجا که اگر در مجلسي او را در جايگاه مناسب ننشانند و با تجليل و احترام از او نام نبرند، سخت ناراحت مي‌گردد. او چنان دل‌بسته پست و مقام است که اگر روزي آن پست از او


1. بقره (2)، 74.

گرفته شود، زندگي‌اش آشفته مي‌گردد و کاملاً روحيه خود را از دست مي‌دهد و فکر مي‌کند که دنيا به آخر رسيده است. او به اينکه مردم او را بستايند و در برابرش تعظيم و احترام کنند و با القاب ويژه او را خطاب کنند دل‌خوش است، اما در اين انديشه نيست که کاري کند که امام زمان(عجل الله فرجه الشريف)، از او راضي گردد و او را تحسين کند.

بايد توجه داشت که دل انسان به يک‌باره نمي‌ميرد و انسان به‌تدريج حيات روحاني خويش را از دست مي‌دهد. ازاين‌روي، وقتي انسان براي نخستين بار مرتکب گناهي مي‌گردد، ناراحت و پشيمان مي‌شود. اما پس از انجام گناه اول، براي انجام گناه دوم آمادگي بيشتري دارد. پس اگر جلوي نفس امّاره را نگيرد و وسوسه‌هاي شيطاني در او اثر گذارد، دست به گناه دوم مي‌زند و در اين صورت از ميزان پشيماني و ناراحتي او کاسته مي‌شود. بالأخره با انجام گناهان بيشتر به مرحله‌اي مي‌رسد که نه‌تنها از ارتکاب گناه پشيمان نمي‌گردد، بلکه خوش‌حال نيز مي‌شود که اين همان مرگ دل است. امام باقر(عليه السلام) در ترسيم اين معنا مي‌فرمايند:

مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَفِي قَلْبِهِ نُکتَه بَيْضَاءُ، فَإِنْ أَذْنَبَ وَ ثَنَّى خَرَجَ مِنْ تِلْک النُّکتَه سَوَادٌ، فَإِنْ تَمَادى فِي الذُّنُوبِ اتَّسَعَ ذَلِک السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّي الْبَيَاضَ، فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً، وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ؛(1) کلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کانُوا يَکسِبُونَ؛(2) «هيچ مؤمني نيست مگر آنکه در دلش نقطه سفيدي وجود دارد، پس اگر مرتکب گناه شد و دوباره آن را تکرار کرد، نقطه سياهي در آن پديد خواهد آمد و اگر همچنان به گناه خويش ادامه داد، نقطه سياه گسترش مي‌يابد تا آنکه سفيدي قلب را به‌کلي مي‌پوشاند و در اين صورت، صاحب چنين قلبي هرگز به‌سوي خوبي


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج73، باب 137، ص361، ح 88.

2. مطففين (83)، 14.

برنمي‌گردد، و اين مراد خداوند است که فرمود: «نه چنين است، بلکه آنچه مرتکب مي‌شدند زنگار بر دل‌هايشان بسته است».

البته مردگي دل، دردي ناعلاج نيست و راه بازگشت به حيات دل و نجات از دل‌مردگي ياد خدا، توبه و بازگشت به‌سوي خداست که از اين گذر، باب رحمت الاهي به‌سوي انسان گشوده مي‌شود و با حيات مجدد دل، انوار، برکات و افاضات معنوي بر دل انسان سرازير مي‌گردد.

فَوَ عِزَّتِک ما اَجِدُ لِذُنوُبى‏ سِواک غافِراً، وَلا اَرى‏ لِکسْرى‏ غَيْرَک جابِراً، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَه اِلَيْک، وَعَنَوْتُ‏ بِالْاِسْتِکانَه لَدَيْک؛ «پس به عزت تو سوگند که جز تو آمرزنده‌اي براي گناهانم نمي‌يابم و براي ترميم شکستگي‌هاي امورم جبران کننده‌اي جز تو نمي‌بينم. من با آه و ناله و کمال خضوع به درگاهت آمده‌ام و با زاري و خاکساري رو به آستانت مي‌سايم».

توبه و انابه وسيله نيل به رحمت الاهي

نجواي حضرت در فراز فوق، گوياي اين حقيقت است که باب رحمت الاهي همواره به‌سوي بندگان خطاکار باز است و تنها خداوند است که مي‌تواند با باران رحمت و مغفرت خويش دل‌هاي تفتيده از لهيب آتش گناه را خنک سازد. خداوند، خود در آيات بسياري نويد روح‌نواز بخشش و رحمت داده است و در يکي از آيات رحمت خويش نويد امن‌وامان خويش را اين‌سان به گوش بندگان خطاکار خود مي‌رساند: قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَه اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛(1) «بگو: اي بندگان من که بر خويشتن زياده‌روي کرده‌ايد [در گناهان از حد


1. زمر (39)، 53 .

گذشته‌ايد و به خود ستم کرده‌ايد] از بخشايش خدا نوميد مباشيد، به‌راستي خداوند همه گناهان را مي‌آمرزد، که اوست آمرزگار و مهربان».

حضرت آن‌گاه به بعضي از شرايط دعا و نجواي با خداوند، يعني انابت، خضوع و استکانت اشاره مي‌کنند. «انابه» در لغت همانند «توبه» به معناي رجوع و بازگشت به‌سوي خداي سبحان و پشيماني از گناهان است و درباره معناي اصطلاحي آن، در مفردات، چنين آمده است: «رجوع بعد از رجوع را نوب گويند. رجوعي که مکرر انجام گيرد. زنبور عسل را به اين دليل نوب گويند که پي‌در‌پي به کندويش باز مي‌گردد. حادثه را «نائبه» گويند، چون از شأن آن پي‌در‌پي بودن است».(1) به تعبير ديگر، توبه بازگشت از طبيعت و خوي حيواني به‌سوي فطرت پاک انساني است و انابه بازگشت از هرچه غير خداست و رجوع با شراشر وجود به‌سوي خالق متعالي است.

مرحوم نراقي دراين‌‌باره مي‌نگارد: «بدان که انابه بازگشت و روي‌کردن به خداست و بريدن از هرآنچه غير اوست با جان و گفتار و عمل، تا آنجا که هماره انسان درباره خدا فکر کند، به ياد او باشد و درصدد انجام طاعات برآيد. پس انابه بالاترين مرتبه توبه است، زيرا توبه رجوع از گناه است و انابه رجوع از مباحات و ازاين‌‌رو، انابه از مقام‌هاي بلند و درجات عالي انسان است».(2)

در مقابل خضوع و استکانت در برابر مخلوق و براي دنيا که ظاهرش ذلت و خواري و تهي گشتن از کرامت و باطنش خسران و هلاکت است، خضوع و استکانت در پيشگاه ربوبي در ظاهر، اظهار خواري و ذلت است، اما باطن آن عزت و کرامت انسان است و آنچه انسان را به تعالي و عزت نايل مي‌سازد خضوع و تواضع و فروشکستگي در پيشگاه خداوند است و مقام توبه نصيب کساني مي‌گردد که در پيشگاه


1. راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص827.

2. محمدمهدي نراقي، جامع السعادات، ج3، ص88.

خداوند خاشع و خاضع‌اند و کسي که در پيشگاه خداوند استکبار ورزد و خود بزرگ‌بين باشد، هرگز به فضيلت توبه نايل نخواهد گشت.

فَاِنْ طَرَدْتَنى‏ مِنْ بابِک فَبِمَنْ اَلوُذُ، وَاِنْ رَدَدْتَنى‏‌ عَنْ جَنابِک فَبِمَنْ اَعُوذُ، فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتى‏ وَافْتِضاحى‏، وَوا لَهْفاهُ‏ مِنْ سُوءِ عَمَلى‏ وَاجْتِراحى؛ «پس اگر مرا از در خود براني به که روي آورم و اگر از آستانت دورم کني، به چه کسي پناه برم. پس افسوس بر شرمساري و رسوايي من، و دريغا بر بدي کردار و جنايتم».

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org