قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

شرح

مناجات الراغبين

گفتار بيستم

(در جست‌وجوي تعالي و کمالات اخروي)

از جمله مناجات خمس‌عشر، «مناجات راغبين» است. «راغبين» از ماده «رغبت» است که به معناي دوست ‌داشتن، مايل بودن، به ‌کار مي‌رود. اغلب تعابيري که امام سجاد(عليه السلام) در اين مناجات به ‌کار برده‌اند براي ايجاد توازن بين خوف‌ورجا در انسان مي‌باشد:

در طليعه آن مناجات حضرت مي‌فرمايند:

اِلهى‏ اِنْ کانَ قَلَّ زادى‏ فِى الْمَسيرِ اِلَيْک، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنّى‏ بِالتَّوَکلِ‏ عَلَيْک، وَاِنْ کانَ جُرْمى‏ قَدْ اَخافَنى‏ مِنْ عُقُوبَتِک، فَاِنَّ رَجآئى‏ قَدْ اَشْعَرَنى‏ بِالْأَمْنِ مِنْ نَقِمَتِک، وَاِنْ کانَ ذَنْبى‏ قَدْ عَرَضَنى‏ لِعِقابِک فَقَدْ آذَنَنى‏ حُسْنُ ثِقَتى‏ بِثَوابِک، وَاِنْ اَنا مَتْنِى الْغَفْلَه عَنِ الْأِسْتِعْدادِ لِلِقآئِک، فَقَدْ نَبَّهَتْنِى الْمَعْرِفَه بِکرَمِک، وَآلائِک، وَاِنْ اَوْحَشَ ما بَيْنى‏ وَبَيْنَک فَرْطُ الْعِصْيانِ وَالطُّغْيانِ، فَقَدْ آنَسَنى‏ بُشْرَى الْغُفْرانِ‏ وَالرِّضْوانِ؛ «خدايا، اگر زاد و توشه‌ام در سفر به‌سوي تو اندک است همانا حسن ظن به اعتماد و توکل بر تو دارم؛ و اگر جرم و گناهم مرا از عقوبت و کيفرت به هراس افکنده، همانا اميدم به لطف و کرمت نويد ايمني از انتقامت را به من بخشيده است؛ و اگر گناهم مرا در معرض کيفرت درآورده است، وثوق و اطمينانم به پاداشت نويد مي‌دهد؛

و اگر غفلت مرا از مهيّاي لقاي تو گشتن به خواب افکنده، معرفتم به کرم و نعمت‌هايت آگاه و هوشيارم ساخته است؛ و اگر زياده‌روي در عصيان و سرکشي مرا به وحشت افکنده، بشارت به غفران و خوشنودي‌ات باعث آرامش خاطرم گشته است».

مؤمن و انديشه آخرت و توشه آن

در هريک از بندهاي فراز مزبور حضرت با بيان آنچه موجب خوف از کيفر و آنچه باعث اميد انسان به خداوند مي‌گردد، به نوعي بين حالت خوف‌ورجا تعادل و توازن برقرار مي‌‌کنند. در بند اول به راه طولاني سفر آخرت و نداشتن زاد و توشه کافي اشاره دارند که باعث نگراني انسان مي‌گردد. اما از سوي ديگر، مي‌فرمايند که توکل و اعتماد به رحمت بي‌نهايت خدا به انسان اميد مي‌بخشد و باعث التيام خاطر او مي‌گردد. يکي از توصيه‌هاي رايج در فرهنگ ديني ما که داراي کاربرد فراواني است فراهم ساختن زاد و توشه براي آخرت مي‌باشد. اما اين توصيه و تعبير رايج چون بسياري از تعابير و مفاهيم رايج در فرهنگ ديني ما واقعيت و ارزش واقعي خود را از دست داده است و به مثابه شعاري درآمده که کمتر به عمق و محتواي آن توجه مي‌شود. ما در مکالمات روزمره تعابير ديني فراواني به ‌کار مي‌بريم که توجه‌اي به معناي آنها نداريم. به‌عنوان نمونه، فراوان در سخنان خود به عنوان تبرّکْ جمله «ان‌شاء‌الله» را به کار مي‌بريم، اما توجه نداريم که آن جمله به معناي تعليق و متوقف دانستن امور بر مشيت الاهي است و بدين معناست که ما بايد کارها را به مشيت و اراده الاهي واگذار کنيم و در مقابل مشيت الهي، مشيت و اراده خودمان را ناچيز بدانيم. در قرآن کريم خداوند به پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) مي‌فرمايد:

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا * إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْکر رَّبَّک إِذَا

نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا؛(1) «و درباره هيچ‌چيز مگوي که من فردا آن [کار] را خواهم کرد، مگر آنکه [گويي اگر] خداي خواهد؛ و چون فراموش کني [که بگويي: اگر خداي خواهد] پروردگارت را ياد کن [يعني وقتي به ياد آوري، کلمه ان‌شاء‌الله را بر زبان آر] و بگو: اميد است که پروردگارم مرا به راه صوابي که نزديک‌تر از اين باشد راه نمايد».

همچنين ما وقتي از يکديگر جدا مي‌‌شويم، به‌عنوان رسم و ادب، کلمه «خداحافظ» را بر زبان جاري مي‌کنيم و توجهي به مفهوم و محتواي آن نداريم. حتي برخي از مارکسيست‌ها که اعتقادي به خدا نداشتند، هنگام جدا شدن از ديگري، «خداحافظ» مي‌گفتند. ما همان‌طور که به مفاهيم بسياري از تعابير رايج ديني توجهي داريم، به مخلوقات و امور تکويني که نظام و حکمت‌هاي الاهي در آنها نهفته‌اند و پيوسته ما آنها را از نظر مي‌گذرانيم توجه نداريم و از آثار عظمت و حکمت‌ الاهي نهفته در آنها غافليم. ازاين‌روي، خداوند از مردم گله مي‌کند که به هنگام مواجهه با آيات الاهي از آنها غافل‌اند: وَإِنَّ کثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ؛(2) «و هرآينه بسياري از مردم از نشانه‌هاي ما غافل‌اند».

برخلاف تصور عمومي که بر اساس آن سفر آخرت از هنگام مرگ آغاز مي‌شود و مبتني‌بر آن زاد و توشه اخروي براي پس از مرگ تهيه مي‌گردد، واقعيت اين است که سفر آخرت در دنيا و از هنگام بلوغ که تکاليف و وظايف الاهي بر عهده انسان قرار مي‌گيرند آغاز مي‌شود و ما تا در دنيا به سر مي‌بريم بايد به تهيه زاد و توشه‌اي بپردازيم که هم در دنيا به کار ما بيايد و هم براي سراي آخرت که امکان فراهم ‌ساختن زاد و توشه فراهم


1. کهف (18)، 23‌ـ24.

2. يونس ‌(10)، 92.

نيست به کار ما آيد و باعث آرامش و آسايش ابدي ما گردد. انسان در مواجهه با اين سفر ابدي، به‌مانند کسي است که در دنيا قصد سفر دارد و سفر او از هنگام خارج شدن از منزل آغاز مي‌گردد و او تا وقتي در شهر و حومه شهر است مي‌تواند لوازم و توشه کافي براي سفر بردارد و پس از آنکه وارد بيابان خشک بي‌کران و خالي از کشت و زرع شد، نمي‌تواند براي خود توشه‌اي فراهم کند و درصورتي‌که از قبل براي خود توشه و آب و غذا فراهم آورده باشد، مي‌تواند در آن بيابان از آن استفاده کند و زنده بماند.

اشتباه ديگري که نوع مردم مرتکب مي‌شوند اين است که خيال مي‌کنند توشه آخرت تنها نماز و روزه است و توجه ندارند که همه کارهايي که انسان براي خدا و به‌قصد انجام وظيفه انجام مي‌دهد توشه آخرت به‌حساب مي‌آيند. روشن گرديد که سفر آخرت ما از دنيا آغاز مي‌گردد و انسان در طول زندگي در حال حرکت و سفر است و چه بخواهد و چه نخواهد با گذشت هر لحظه از عمرش گامي در سفر برمي‌دارد و بخشي از مسير را طي مي‌کند و پيوسته فاصله او با مقصد کمتر مي‌گردد و در اين مسيرْ محل توقف و منزلگاهي براي او وجود ندارد. پس او نبايد دنيا را وطن و قرارگاه خود بداند، بلکه بايد باور کند که دنيا محل گذر و بخشي از مسافت و سفر ابدي او و فرصت فراهم ساختن توشه براي زندگي ابدي است. امير مؤمنان در بسياري از کلمات نوراني خود اين حقيقت را به ما گوشزد مي‌کنند و ما را متوجه سفر و منزلگاه ابدي آخرت مي‌کنند که ما از اکنون بايد در انديشه آن باشيم و توشه کافي را براي آن فراهم آوريم. آن حضرت دراين‌باره مي‌فرمايند:

1.أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَالْآخِرَه دَارُ قَرَارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکمْ لِمَقَرِّکمْ؛(1) «اي مردم، همانا دنيا خانه گذشتن و رفتن و آخرت سراي زيستن و ماندن است، پس از اين گذرگاه براي زيستگاه خويش توشه برگيريد».


1. نهج البلاغه، خطبه 203.

2.وَ أُحَذِّرُکمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَه وَلَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَه. قَدْ تَزَيَّنَتْ بِغُرُورِهَا وَغَرَّتْ بِزِينَتِهَا؛(1) «شما را از دنيا پرهيز مي‌‌دهم که منزلگاهي است ناپايدار، نه خانه ماندن و نه جايگاه قرار. خود را آراسته و به آرايش خويش شيفته و ديگران را به زينت خود فريفته است».

در برخي از روايات، دنيا بسان پُلي براي آخرت معرفي شده که بايد از آن گذشت و نبايد بدان دل‌ بست و بدان قرار گرفت:

عن ابي‌حمزه الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) أَنَّهُ قَالَ يَوْماً لِأَصْحَابِهِ: إِخْوَانِي، أُوصِيکمْ بِدَارِ الْآخِرَه، وَلَا أُوصِيکمْ بِدَارِ الدُّنْيَا فَإِنَّکمْ عَلَيْهَا حَرِيصُونَ وَبِهَا مُتَمَسِّکونَ. أَ مَا بَلَغَکمْ مَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ(عليه السلام) لِلْحَوَارِيِّينَ؟ قَالَ لَهُمْ الدُّنْيَا قَنْطَرَه فَاعْبُرُوهَا وَلَا تَعْمُرُوهَا. وَقَالَ أَيُّکمْ يَبْنِي عَلَى مَوْجِ الْبَحْرِ دَاراً؟ تِلْکمُ الدَّارُ الدُّنْيَا فَلَا تَتَّخِذُوهَا قَرَاراً؛(2) «ابوحمزه ثمالي روايت کرده: روزي امام زين‌العابدين(عليه السلام) به ياران خود فرمود: برادران من، شما را به خانه آخرت سفارش مي‌کنم، نه به خانه دنيا، چراکه خود بر دنيا حريص هستيد و بدان چنگ آويخته‌ايد. مگر فرمايش عيسي(عليه السلام) به حواريون به گوش شما نرسيده که به آنان فرمود:‌ دنيا به‌منزله پل است، پس از آن عبور کنيد و به آباداني آن سرگرم مشويد، و نيز فرمود: کدام‌يک از شما بر روي موج دريا خانه مي‌سازد؟ خانه دنيا نيز چنين است، آن را قرارگاه خود قرار ندهيد».

مراحل حيات انسان

انسان در طي زندگي دنيوي و اخروي خويش مراحلي را پشت سر مي‌گذارد. مرحله


1. همان، خطبه 113.

2. شيخ مفيد، امالي، ترجمه حسين استاد ولي، ص55.

اول مربوط به قبل از تولد است که جنين در شکم مادر رشد مي‌کند و پس از آنکه روح در او دميده شد و قوا و اندام آن کامل گرديد، به دنيا مي‌آيد و مرحله دوم زندگي او يعني دوران طفوليت آغاز مي‌گردد. گذشته از دوران جنيني که هيچ رفتار اختياري از جنين سر نمي‌زند، در دوران کودکي و قبل از رسيدن به سن تکليف چون هنوز قدرت تمييز و تشخيص در انسان به ‌وجود نيامده و رفتار او کاملاً آگاهانه و مسئولانه نيست، تکليفي متوجه او نمي‌گردد و به‌همين‌جهتْ در روز قيامت رفتار و کارهايي که در دوران کودکي انجام پذيرفته مورد محاسبه قرار نمي‌گيرد و عقاب و کيفري بر آنها مترتب نمي‌شود.

مرحله سوم از هنگام بلوغ و رسيدن به سن تکليف تا پايان عمر را شامل مي‌گردد. در اين مرحله از عمر، انسان در برابر رفتار خود مسئول است و تکاليف و وظايفي از سوي خداوند متوجه او گرديده است و در برابر اطاعت از خدا و عمل به تکاليف الاهي پاداش و ثواب به او داده مي‌شود و اگر با تکاليف الاهي مخالفت کرد، کيفر و عذاب مي‌بيند. مرحله چهارم عالم برزخ، يعني از هنگام مرگ تا قيامت را شامل مي‌شود. در اين مرحله انسان از آثار و نتايج رفتاري که در دنيا داشته است بهره‌مند مي‌گردد و کار و رفتار جديدي از انسان سر نمي‌زند، چون با مرگ پرونده اعمال و رفتار انسان بسته مي‌شود. البته بر اساس برخي از روايات، برخي از رفتار با ارزش انسان پس از مرگ نيز کماکان تداوم مي‌يابد و پيوسته از ناحيه آنها ثواب و پاداش جديدي در پرونده اعمال انسان ثبت مي‌گردد. در روايتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:

إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ: وَلَدٌ صَالِحٌٍ يَدْعُو لَهُ، وَعِلْمٌ يُنْتَفَعُ بِهِ، وَصَدَقَه جَارِيَه؛(1) «وقتي فرزند آدم مُرد عملش منقطع مي‌گردد و به پايان مي‌رسد، مگر از سه ناحيه: فرزند صالحي که تربيت کرده و به او


1. محدث نوري، مستدرک الوسائل، ج 12، باب 15، ص230، ح 6.

دعا مي‌کند و آثار علمي که از خود باقي نهاده و ديگران از آن بهره‌مند مي‌گردند و صدقه و کار خير ماندگاري که انجام داده است».

مرحله پنجم حيات انسان در آخرت رقم مي‌خورد که پس از عالم برزخ و ظهور قيامت کبري آغاز مي‌گردد و آن حيات اخروي ابدي است و پاياني ندارد. در آن عالم نتايج اعمال انسان در دنيا ظاهر مي‌گردد و انسان هر توشه‌اي که در دنيا فراهم ساخته در سراي آخرت از آن استفاده مي‌‌کند و امکان انجام عمل جديد و تدارک رفتار زشت وجود ندارد: وَإِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ، وَغَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَلَ؛(1) «همانا امروز روز کار است و روز حساب نيست و فردا روز حساب است و کس را مجال کار نيست».

کسي که از فرصت عمر استفاده صحيح نبرد و توشه کافي براي سراي آخرت نيندوخت و از خدا غافل گشت و خود را اسير شيطان و هواي نفس گرداند و غرق در لذت‌جويي و کام‌جويي از دنيا گرديد و از اطاعت خدا و انجام اعمال صالح که به کار آخرت او مي‌آيد خودداري کرد، پس از مرگ که پرده از برابر چشمانش کنار مي‌رود و حقايق در برابرش آشکار مي‌گردند، درمي‌يابد که عمر خويش را تباه ساخته و حاصلي جز وزر و وبال و عذاب براي خويش نيندوخته است، و آرزو مي‌کند که دوباره به دنيا برگردد و به تدارک اعمال زشت خود و انجام اعمال صالح بپردازد. اما اين آرزو بيهوده است و راه برگشتي براي او وجود ندارد و او بايد براي هميشه جهنم را منزلگاه خويش سازد و کيفر اعمال زشت خود را تحمل کند:

حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَکتُ کلَّا إِنَّهَا کلِمَه هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛(2) «تا آن‌گاه که مرگ يکي از آنها فرا رسد، گويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد، تا


1. نهج البلاغه، خ 42.

2. مؤمنون (23)، 99‌، 100.

شايد به تدارک گذشته عملي صالح به‌جاي آرم، به او خطاب شود که هرگز نخواهد شد و اين کلمه [مرا بازگردان] را از حسرت مي‌گويد، و فرارويشان برزخي است تا روزي که برانگيخته شوند».

حتي در قيامت کساني از شفاعت بهره‌مند مي‌گردند که در دنيا با ايمان به خدا و پذيرش ولايت اهل‌بيت(عليهم السلام) و انجام کارهاي شايسته خود را لايق برخورداري از شفاعت ساخته باشند. پس شفاعت نيز نتيجه ايمان و کارهاي خير انسان در دنياست و زمينه آن در آخرت فراهم نمي‌گردد و هرکس بايد در دنيا لياقت و ظرفيت برخورداري از آن را فراهم آورده باشد. بنابراين، کافران نه مورد شفاعت قرار مي‌گيرند و نه شفاعت کسي سودي به حالشان مي‌بخشد: فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَه الشَّافِعِينَ؛(1) «و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد».

ضرورت استفاده از عمر براي سراي جاودانه آخرت

هيچ انديشيده‌ايم که عمر ما در دنيا در برابر زندگي ابدي اخروي ما بسيار ناچيز است و ما اگر صدسال عمر کنيم و حتي اگر هزار سال در دنيا به سر بريم، اين عمر در برابر عمر ابدي ما در آخرت، از يک چشم برهم زدن در عمر صد ساله نيز کمتر است. عمر ما در دنيا هرچند طولاني گردد باز محدود است و در برابر عمر نامحدود اخروي چيزي به ‌شمار نمي‌آيد. با اين وصف، آيا سزاوار است که انسان در دنيا همه همت و تلاش خود را صرف استفاده از دنيا و لذت‌هاي آن کند و به امور اخروي خود نپردازد؟

ما بايد باور کنيم که آخرت منزلگاه ابدي ماست و براي آن اصالت قائل شويم و دنيا را تابعي براي آخرت و مقدمه وصول به آن بدانيم و استفاده ما از دنيا براي تداوم حيات و در حدي باشد که توان و قدرت لازم براي عمل به وظايف و پيمودن مسير


1. مدثر (74)، 48.

آخرت را پيدا کنيم و توشه اصلي خود را براي زندگي ابدي خود ذخيره سازيم. نبايد به مرحله کوتاه دنيا دل سپريم و همه توان خود را صرف آخرت کنيم و به بهره‌برداري‌هاي دنيوي خويش نيز رنگ الاهي ببخشيم و در انديشه‌ روزي باشيم که حتي عزيزترين کسانمان از ما مي‌گريزند و ما را فراموش مي‌کنند و تنها اعمال صالحي که در دنيا انجام داده‌ايم به کار ما مي‌آيند و باعث نجات ما از قهر الاهي مي‌گردند: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ؛(1) «روزي که آدمي از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و پسرانش مي‌گريزد».

عظمت روز قيامت و هول و هراس آن تا حدي است که برادري که در دنيا حاضر بود جانش را فداي او کند و فرزنداني که به آنان عشق مي‌ورزيد و آسايش و راحتي خود را خرج آنها کرده براي تربيت و ترقّي آنان زحمت فراواني متحمل مي‌شد، و حتي پدر و مادري که بيش از هرکسي به انسان توجه و محبت دارند، انسان را فراموش مي‌‌کنند و هرکس سر در گريبان خود دارد و در انديشه حساب الاهي و فرجامي است که خداوند براي او رقم خواهد زد.

اگر نيک بينديشيم که ما در سفري طولاني گام مي‌نهيم و مقصد ما سرايي ابدي است که هم نعمت‌ها و هم عذاب‌هاي آن ابدي است و مقاماتي در آن سرا براي بهشتيان و صالحان معيّن گرديده که درک مراتب و فواصل آنها از ما ساخته نيست. حتي ما نمي‌توانيم تفاوت بين مقام سلمان و مقام ابوذر را درک کنيم،‌ چه رسد که فاصله بين مقام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) با مقام اصحاب و يارانشان را فهم و درک کنيم.

عظمت و فراخناي مقامات بهشتي تا به حدي است که ما اگر چندين برابر عمر مي‌‌کرديم و حتي اگر خداوند عمر حضرت نوح(عليهم السلام) را به ما مي‌داد و ما سراسر آن را صرف آخرت مي‌کرديم، همه زحمات و تلاش‌ ما در افق نازل‌ترين درجات و مقامات


1. عبس (80)، 34‌ـ 36.

بهشتي قرار نمي‌گرفت، چون اساساً زندگي دنيا با زندگي آخرت قابل مقايسه نيست. آن‌گاه تصور کنيم کساني که چشم به عالي‌ترين مقامات بهشت دارند و درصدد آن هستند که با اعمال و رفتار خود در دنيا، شايستگي دستيابي به آن مقام را پيدا کنند چه حالي بايد داشته باشند و تا چه حد بايد افکارشان متمرکز و خالص براي خدا گردد؟ ما با اين افکار مغشوش و پريشان که حتي در حال مناجات و دعا هم نمي‌توانيم فکرمان را از غير‌خدا منصرف و تنها متوجه خدا گردانيم شايستگي برخورداري از نازل‌ترين مقامات بهشتي را نداريم، چه ‌رسد به عالي‌ترين و والاترين مقامات بهشتي که ويژه اولياي خاص خدا، نظير امير مؤمنان‌(عليه السلام) است که همه افکار، حرکات و رفتارشان براي خداست و توجهاتشان در عالي‌ترين سطح متمرکز و خالص براي خداست و با وجود معرفت متعالي آنان به مقام پروردگار، ممکن نيست هيچ ‌چيز خللي در توجه آنان به خدا ايجاد کند.

شکوه عبوديت و بندگي امير مؤمنان(عليه السلام) به درگاه حق

پس از صلح امام حسن(عليه السلام) با معاويه که حکومت يک‌پارچه در اختيار معاويه و بني‌اميه قرار گرفت، شيعيان مجبور بودند براي امور قضايي و مشکلاتي که دستگاه حکومت و کارگزاران معاويه براي آنان فراهم مي‌آوردند به دربار معاويه مراجعه کنند. معاويه نيز از فرصت استفاده مي‌کرد و در مجالس رسمي و در حضور اشراف و بزرگان به تحقير شيعيان مي‌پرداخت و به پيروان علي(عليه السلام) مي‌گفت که پس از سال‌ها جنگيدن در رکاب علي(عليه السلام) چه به دست آورديد؟ اکنون بنگريد که حکومت و قدرت در دست ماست و شما ناچاريد به ما مراجعه کنيد و از ما بخواهيد که به مشکلاتتان رسيدگي کنيم. در اين مجالس گاهي معاويه از پيروان علي

(عليه السلام) مي‌خواست که درباره حضرت سخن گويند تا بدين‌وسيله داغ آنها را تازه کند و به نوعي آنان را تحقير نمايد. از جمله روزي ضراربن ‌ضمره ليثي براي شکايت از کارگزاران معاويه نزد او رفت. معاويه از او

خواست که علي(عليه السلام) را براي او توصيف کند. ضرار گفت: آن حضرت داراي شکوه و جلال بسيار و بس نيرومند بود. سخن حق مي‌گفت و بر اساس عدالت حکومت مي‌کرد. علم از دل او مي‌جوشيد و حکمت از زبانش سرازير مي‌گشت. از دنيا و جلوه‌هاي آن وحشت داشت و با شب و تنهايي مأنوس بود. به خدا قسم او بسيار پند مي‌گرفت و فراوان مي‌انديشيد. دستانش را بر هم مي‌نهاد و با خود سخن مي‌گفت و به مناجات با پروردگار خود مي‌پرداخت. از لباس، زبر و خشن و از طعام، نان خشک و بدون خورشت را برمي‌گزيد. به خدا قسم او در بين جمع چون يکي از ما بود و چون از او سؤال مي‌کرديم با آغوش باز نزد ما مي‌آمد، اما هنگامي که نزد او بوديم از شدت هيبت او نمي‌توانستيم با او سخن گوييم و به جهت شکوه و عظمتش چشم بدو نمي‌دوختيم. وقتي تبسم مي‌کرد، دندان‌هايش چون رديف منظم لؤلؤ ظاهر مي‌گشت. اهل ديانت را نزد خود بار مي‌داد و عزيز مي‌داشت و به مساکين و فقرا محبت مي‌ورزيد و توانمند بدو طمع نداشت و ناتوان از عدالت او مأيوس نمي‌گشت. به خدا قسم، من خود شاهد بودم و با چشم‌هايم او را در موقعيت‌هايي ديدم که پرده سياه شب همه‌ جا گسترده بود و او در محراب عبادت ايستاده بود، درحالي‌که محاسن خويش به ‌دست گرفته مانند مارگزيده به خود مي‌پيچيد و اندوهگينانه مي‌گريست و مي‌گفت:

يَا دُنْيَا! يَا دُنْيَا! إِلَيْک عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُک هَيْهَاتَ! هَيْهَاتَ! غُرِّي غَيْرِي، لَا حَاجَه لِي فِيک، قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لَا رَجْعَه فِيهَا فَعَيْشُک قَصِيرٌ وَ خَطَرُک يَسِيرٌ وَ أَمَلُک حَقِيرٌ. آهِ مِنْ قِلَّه الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ؛ «اي دنيا،‌ اي دنيا، آيا مي‌‌خواهي مرا به خود مشغول داري، يا شيفته من شده‌اي؟ هرگز مباد آن روز، من به تو نيازي ندارم و تو را سه طلاقه کردم تا بازگشتي نباشد. زندگاني‌ات کوتاه است و آرزويت ناچيز. آه، آه از کمي توشه و دوري سفر و وحشت راه و سختي منزل».

در اين هنگام اشک معاويه جاري و بر ريشش سرازير شد و با آستين اشک چشم خود را پاک کرد، و اهل مجلس همگي به شدت گريستند. سپس معاويه گفت: به خدا قسم، علي(عليه السلام) چنان بود که توصيف کردي. اي ضرار، چگونه بر فقدان او صبر مي‌‌کني؟ ضرار گفت: بسان کسي صبر مي‌‌کنم که فرزندش را بر روي سينه‌اش سر بريده‌اند و او نمي‌تواند ناله از دل خارج کند و حرارت قلب خويش را تسکين بخشد. سپس با چشم گريان از مجلس معاويه خارج شد.(1)

آري! امير مؤمنان(عليه السلام) که رشادت‌ها و جان‌فشاني‌هاي او باعث حفظ و پايداريِ اسلام گرديد. کسي که از نوجواني و سيزده‌سالگي به اسلام گرويد و تا پايان عمر در راه اسلام و توحيد ثابت‌قدم ماند. کسي که ضربت شمشير او که بر فرق عمروبن‌عبدود فرود آمد از عبادت جن و انس برتر بود. کسي که پيوسته به عبادت خدا مشغول بود و حتي هنگامي که کار مي‌کرد و به کشاورزي و کار در مزرعه مي‌پرداخت ذکر خدا بر لب داشت و هر شبانه‌روز هزار رکعت نماز به جاي مي‌آورد. کسي که در خدمت به مردم و دستگيري از فقرا و نيازمندان سرآمد مردمان بود و باغستان‌ها و نخلستان‌هاي فراواني احداث کرد و با دست خود حدود سي و شش چاه حفر کرد و همه را وقف مردم کرد و بالأخره کسي که عمرش در راه خدا صرف گرديد و لحظه‌اي از ياد خدا غافل نگشت، توشه خود را اندک مي‌شمارد و چنين مي‌نمايد که چيزي براي عرضه به پيشگاه خدا در اختيار ندارد. امام سجاد(عليه السلام) نيز که خلف صالح آن امام عزيز است، توشه خود را اندک مي‌شمارد و با توکل به خدا چشم به لطف و عنايت بي‌کران معبود دوخته است و اميد به لطف بي‌کران خداوند را امان از عذاب و قهر الاهي مي‌شمرد.


1. ديلمي، ارشاد القلوب، ص194.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org