- مقدمة معاونت پژوهش
- درس اول
- درس دوم
- درس سوم
- درس چهارم
- درس پنجم
- درس ششم
- درس هفتم
- درس هشتم
- درس نهم
- درس دهم
- درس يازدهم
- درس دوازدهم
- درس سيزدهم
- درس چهاردهم
- درس پانزدهم
- درس شانزدهم
- درس هفدهم
- درس هجدهم
- درس نوزدهم
- درس بيستم
- درس بيستويکم
- درس بيستودوم
- درس بيستوسوم
- درس بيستوچهارم
- درس بيستوپنجم
- درس بيستوششم
- منابع
درس دوازدهم
عصمت پيامبران (2):
پاسخ به شبهات
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. با آياتي كه موهم معصوم نبودن پيامبراناند، آشنا شود؛
2. استدلال به برخي آيات براي اثبات معصوم نبودن پيامبران را نقد كند؛
3. شبهات مربوط به معصوم نبودن تعدادي از پيامبران را جواب دهد.
امام رضا علیه السلام در پاسخ به پرسش مأمون از معناي آياتي كه ممكن است معصوم نبودن برخي پيامبران از آنها برداشت شود، تفسير صحيح آنها را بيان فرمود و روشن كرد كه معناي اين آيات عدم عصمت پيامبران نيست. ازجمله اينكه ابراهيمعلیه السلام وقتي ستاره زهره را ديد، در مقابل ستارهپرستان گفت: هَذَا رَبِّي (انعام:76)، و چون ستاره غروب كرد، گفت: من غروبكنندهها را دوست ندارم؛ زيرا افول و غروب از صفات موجود ازلي نيست.(1)
در درس پيشين روشن شد كه آيات و روايات به اين حقيقت دلالت دارند كه پيامبران از هر نوع گناه، خطا و نسيان مصوناند. بر اين اساس شيعه معتقد است كه پيامبرانعلیهم السلام، از بدو تولد تا پايان عمر، چنين معصوميتي دارند؛ ولي در ميان اهل تسنن، كساني هستند كه برخي از مراتب عصمت، مانند عصمت پيش از نبوت و عصمت از گناهان كوچك را منكر شدهاند. آنان براي اين ادعايشان به برخي آيات قرآن هم استناد كردهاند. اختلاف در مسئلة عصمت پيامبران، از صدر اسلام بين شيعه و اهل تسنن مطرح بوده و در اين زمينه روايات بسياري از اهلبيتعلیهم السلام براي پاسخ به شبهات منكران به دست ما رسيده است؛ مانند پاسخ امام رضا علیه السلام به پرسشهاي مأمون در باب عصمت پيامبران كه در كتابهاي روايي نقل شده است.(2)
1. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعليبنبابويه قمي (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، باب15، ص195ـ205.
2. ر.ك: همان.
آياتي را كه موهم معصوم نبودن پيامبران در پارهاي امورند، ميتوان در دو دسته جاي داد: 1. آيات مربوط به همة پيامبران؛ 2. آيات مربوط به برخي پيامبران خاص. در اين درس آيات مربوط به همة پيامبران، و نيز آيات مربوط به هريك از پيامبران پيش از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را بررسي ميكنيم و بحث دربارة آيات مربوط به آن حضرت را به درس بعدي وامينهيم.
دستة اول: آيات مربوط به تمام پيامبران
آية اول
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ * حَتَّي إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (يوسف:109ـ110)؛ پيش از تو جز مرداني از اهل آباديها را، كه به آنها وحي ميكرديم، نفرستاديم. آيا در زمين نگرديدهاند تا فرجام كساني را كه پيش از آنان بودهاند، بنگرند؟ و قطعاً سراي آخرت براي كساني كه پرهيزكاري كردهاند بهتر است؛ آيا نميانديشيد؟ تا آنجا كه چون پيامبران نوميد شدند و [مردم] پنداشتند كه بهدروغ وعده داده شدهاند، آنگاه بود كه نصرت ما به آنان رسيد؛ و هركس كه خواسته بوديم، نجات يافت و عذاب ما از قوم گناهكار بازگردانده نميشود.
اين آيه ازجمله آياتي است كه مأمون نزد امام رضا علیه السلام قرائت كرد تا در باب عصمت پيامبران در گرفتن وحي شبهه اندازد. اين شبهه در صورتي مطرح است كه اولاً مرجع هر سه ضمير در جملة «وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا»، الرسل (پيامبران) باشد؛ ثانياً نايبفاعل
«كُذِبُوا»، آورندة وحي باشد؛ يعني پيامبران گمان كنند كسي كه برايشان وحي آورده است، شيطان بوده كه به شكل فرشتة وحي ظاهر شده است.(1)
ولي چنين تفسيري از آيه بيدليل، و مخالف دليل عقلي و آيات و روايات متعددي است كه بر عصمت پيامبر در امر وحي دلالت دارد؛ چنانكه امام رضا علیه السلام در جواب مأمون فرمود: منظور آيه اين است كه وقتي پيامبران از ايمان آوردن مردم نوميد شدند، به آنها وعدة عذاب دادند؛ ولي آمدن عذاب به تأخير افتاد؛ ازاينرو قوم آنها فكر كردند كه به پيامبرشان دروغ گفته شده است. در اين هنگام بود كه ياري خداوند براي پيامبران رسيد. بنابراين آية بالا دلالتي بر شك پيامبران در امر وحي ندارد.(2)
آية دوم
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِه فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِه... (حج:52ـ54)؛ و پيش از تو هيچ فرستاده و پيامبري را نفرستاديم، مگر آنكه چون آرزوي [كاميابي در رسالت خود] ميكرد،
1. ر.ك: عليبنابراهيم قمي، تفسير القمي، ج1، ص358؛ محمدبنمسعود عياشي، تفسير العياشي، ج2، ص201.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعليبنبابويه قمي (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج1، باب 15، ص202، ح1؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص307. احتمالات ديگري نيز در معناي آيه بيان كردهاند كه منافاتي با عصمت پيامبران ندارد؛ يكي اينكه به جهت تأخير در نزول عذاب، مردم گمان كردند كه پيامبران به ايشان دروغ گفتهاند؛ احتمال ديگر اينكه آنقدر مقاومت مردم شديد بود كه پيامبران پيش خود گفتند: مبادا همين پيروان هم ايمان واقعي ندارند و در ظاهر ايمان آوردهاند (ر.ك: ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5ـ6، ص415ـ416).
شيطان در آرزوي او چيزي ميافكند؛ پس خدا آنچه را كه شيطان ميافكنَد، از بين ميبَرَد و آنگاه آيات خويش را استوار ميكند، و خدا داناي استواركار است، تا آنچه را كه شيطان ميافكند، براي بيماردلان و سختدلان آزمايش گرداند؛ و ستمكاران در ستيزهاي بس دور و درازند؛ و تا دانشمندان بدانند كه آن [قرآن] بهراستي از جانب پروردگار توست و بدان ايمان آورند.
منابع روايي و تفسيري اهل سنت در شأن نزول اين آيه، رواياتي مشتمل بر داستاني عجيب نقل كردهاند كه منشأ شبههاي بزرگ دربارة عصمت پيامبران، و بهويژه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، در مقام تبليغ رسالت شده است. برخي عالمان اهل سنت چون سيوطي(1) سند اين روايات را كه از سعيدبنجبير و ابنعباس نقل شده، صحيح دانستهاند، و برخي ديگر مانند ابنحجر، هرچند صحت سند اين روايات را رد كردهاند، اصل داستان را به دليل كثرت روايات پذيرفتهاند.(2) خلاصة اين داستان، كه به «افسانة غرانيق» مشهور شده است، اين است كه وقتي پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله در مكه سورة نجم را بر مردم قرائت ميكرد و به اين آيات رسيد: أَفَرأَيْتُمُ الّلاتَ وَالْعُزَّي * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَي (نجم:19ـ20)؛ «به من خبر دهيد از لات و عُزّا، و منات، آن سومين ديگر»، شيطان اين دو جمله را در زبان ايشان انداخت: تِلْك الْغَرانيق(3) الْعُلي وَاِنَّ شَفاعَتهن لَتُرْتَجَي؛ «اينان زيباروي و والامقاماند و اميد شفاعتشان ميرود».
سپس پيامبر سجده كرد و مردم نيز به سجده درافتادند. جبرئيل فرود آمد و از حضرت پرسيد: «چه ميخواندي؟» فرمود: «اينها را خواندم». جبرئيل گفت: «من اينها را
1. ر.ك: جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج6، ص65.
2. و نيز طبري در اين باب چندين حديث آورده است، ولي دربارة صحت سند هيچكدام سخن نگفته است.
3. الغرانيق، جمع غرنوق، بهمعناي پرندة سفيد است و به مرد جوان زيبا و سفيدرو نيز اطلاق ميشود (خليلبناحمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين، ج4، ص458).
نگفته بودم. اينها را شيطان القا كرده است». بعد پيغمبر اكرمصلی الله علیه و آله به مردم اعلام كرد كه اين دو جمله از قرآن نيست.(1)
چنانكه گذشت، بعضي از اهل تسنن صحت سند اين داستان را تأييد كردهاند و پنداشتهاند كه مفاد اين آيه آن است كه هر پيامبري وقتي ميخواست آيات الهي را تلاوت كند، شيطان چيزي در آن ميافكند. آنان با استناد به يك شعر،(2) «تمنّي» را بهمعناي تلاوت و قرائت دانسته و نتيجه گرفتهاند: كه «اذا تمنَّي»، يعني وقتي پيامبري ميخواست تلاوت كند، أَلْقَي الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ؛ يعني «في قرائته»؛ شيطان چيزهايي در تلاوت و قرائت او ميانداخت و طبق اين داستان، شيطان آن دو جمله را در قرائت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله انداخت؛ آنگاه گفتهاند، چون شيطان اين كارها را ميكند، فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ (خدا القائات شيطان را از بين ميبرد)؛ چنانكه در اين داستان جبرئيل آمد و غيروحياني بودن آن دو جمله را معلوم ساخت و القائات شيطاني را نسخ كرد.(3)
اين سخن، صرفنظر از اينكه شبههاي دربارة عصمت پيامبرصلی الله علیه و آله است، اساس وحي و اعتماد بر كتابهاي آسماني، و ازجمله قرآن، را سلب ميكند؛ ازاينرو دشمنان اسلام آن را دستاويزي براي خردهگيري بر قرآن قرار دادهاند. آنان ميگويند: در خود قرآن آمده است كه وقتي پيامبر وحي را بر مردم ميخواند، شيطان مطالبي را به او القا
1. گفتهاند: پيامبر از وقوع چنين حادثهاي بسيار غمگين شد؛ پس آية ديگري نازل شد كه بر اندوه او افزود: وَإِن كَادُواْ لَيفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَينَا إِلَيكَ لِتفْتَرِي عَلَينَا غَيرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيهِمْ شَيئًا قَلِيلاً (اسراء:73ـ74)؛ «چيزي نمانده بود كه تو را از آنچه بهسوي تو وحي كردهايم گمراه كنند تا غير از آن به ما ببندي و در آن صورت تو را به دوستي خود بگيرند؛ و اگر تو را استوار نميداشتيم، قطعاً نزديك بود كمي بهسوي آنان متمايل شوي»؛ در اينجا بود كه آية 52 سورة حج براي دلداري به پيامبر، و رهايي ايشان از غم حاصل از آن واقعه نازل شد (ر.ك: احمدبنعليبنحجر عسقلاني، فتح الباري، ج8، ص292).
2. حسانبنثابت سروده است: تمنّي كتاب الله اول ليلة وآخره لاقي حمام المقادر (محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة مُني).
3. ر.ك: ابوجعفر محمدبنجرير طبري، جامع البيان في تأويل القرآن، ج9، ص174ـ175؛ جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج6، ص65.
ميكرد؛(1) بنابراين از كجا معلوم كه آيات ديگر قرآن كريم، جزء القائات شيطاني نيست؟ زيرا بر فرض آنكه پس از آن واقعه جبرئيل گفته باشد كه آن آيات وحي و سخن خداوند نيست، باز هم امكان دارد كه آيات شيطاني از قرآن حذف نشده باشند. اين افسانه بزرگترين ضربه را به اعتبار قرآن ميزند و واقعاً بايد گفت كه بدون شك خود اين داستان و آن روايات، از القائات شيطان بودهاند.
انديشمندان شيعه و محققان اهل سنت(2) معتقدند كه اين داستان را دشمنان اسلام ساخته و پرداختهاند؛(3) زيرا متن اين داستان به دروغ بودنش شهادت ميدهد؛ چراكه حتي يك موحد عادي هم براي دعوت مردم به توحيد، زبان به تمجيد از بتهاي معروف مشركان نميگشايد كه بگويد: «انّ شفاعتّهن تُرتَجي»؛ چهرسد به پيامبري كه ادعاي شفيع بودن بتان(4) را محكوم ميكند و آنها را موجوداتي فاقد شعور ميخواند و شفاعت را ضابطهمند و به اذن خدا ميداند. چگونه ممكن است چنين شخصي از اميد به شفاعت اين بتها سخن بگويد و بعد هم در مقابل آنها سجده كند؟!
ممكن است برخي بگويند اين يك سهو يا سبق لسان بوده و شيطان اين جمله را به زبان آن حضرت جاري كرده است، نه اينكه واقعاً پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله با آگاهي اين جملهها را فرموده باشد؛ اما اين هم عذري بدتر از گناه است؛ زيرا سبق لسان در يك حرف يا يك كلمه است؛
1. ر.ك: ويليام مونتگمري وات، محمد پيامبر و سياستمدار، ترجمة اسماعيل وليزاده، ص76ـ83.
2. بيضاوي گويد: هو مردودٌ عند المحققين (عبداللهبنعمر بيضاوي، انوار التنزيل و اسرار التأويل المعروف بتفسير البيضاوي، ج3، ص149ـ150). ابنكثير دربارة سند اين نقلها ميگويد: كلّها مرسله (اسماعيلبنكثير قرشي، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص655)؛ همچنين ر.ك: ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص80؛ فخرالدين محمدبنعمر رازي، مفاتيح الغيب، ج23، سيد قطب، في ظلال القرآن، ج4، ص2432ـ2433.
3. اين قصه علاوه بر اضطرابي كه در متن دارد، سندش هم به ابنعباس ميرسد؛ درحاليكه وي در زمان نزول سورة نجم بيشتر از دو يا سه سال نداشته است؛ چون وي در سال سوم قبل از هجرت متولد شده است (خيرالدين زركلي، الاعلام: قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستغربين و المستشرقين، ج4، ص95). گزارشگران اين داستان، وقوع آن را در مكه و پيش از هجرت گزارش كردهاند.
4. هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه (يونس:18)؛ «اينان شفيعان ما نزد خدايند».
اكنون به آية 52 سورة حج بازميگرديم. مفاد اين آيه نيز هيچ ربطي به تلاوت و القا در آن ندارد. اگر در شعري «تمنّي» بهمعناي خواندن آمده باشد، كه آن هم محل تأمل است، شايد به اين جهت باشد كه انسان معمولاً آرزوي خود را به زبان ميآورد؛ پس سخن گفتن و خواندن را نيز بدان جهت كه حاكي از آرزوست، تمني خواندهاند؛ نه اينكه كلمة تمني در اصل بهمعناي قرائت و تلاوت باشد.
تمني يعني آرزو كردن،(1) و اين بدان معناست كه انسان طرح و برنامهاي را در نظر بگيرد و دلش بخواهد كه به آن برسد. يك پيامبر، ازآنجهت كه پيامبر است، آرزويش تحقق رسالتش است؛ ولي شيطان در اذهان مردم وسوسه ميكند و نميگذارد آنها ايمان بياورند و آرزوي پيامبر تحقق يابد؛ اما خدا هم اين وسوسههاي شيطان را از بين ميبرد.(2)
اين شبهه بيشتر متكي بر جملة فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ است؛ چون واژة نسخ در اصطلاح، معنايي خاص دارد و متعلق آن معمولاً كلام يا حكم الهي است؛(2) ولي در اين آيه نسخ بهمعناي لغوياش آمده است و نسخ در لغت دو معنا دارد:(4) يكي جابهجا كردن چيزي، مانند نسخهنويسي و كپيبرداري،(5) و ديگري محو كردن.(6) جملة «فَيَنْسَخُ اللّهُ» يعني خدا آن القائات شيطاني را از بين ميبرد و در مقابلش آيات خود را محكم ميكند. اما ذيل آيه كه ميفرمايد لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه گرچه سرانجام خدا پيروز است و انبيا غالب ميشوند
1. ر.ك: احمدبنمحمدبنعلي مقري فيّومي، المصباح المنير، ص582. ابنفارس نيز يك معناي تمني را آرزو كردن شمرده است (ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاييس اللغة، ج5، ص276). كاربردهاي قرآني اين ماده نيز مؤيد اين معنا براي تمني است؛ مانند آيات 32، 119 و 120 سورة نساء؛ 82 سورة قصص؛ 143 سورة آلعمران؛ 94 و 95 سورة بقره.
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص429.
3. ر.ك: دربارة نسخ و اقسام آن، ر.ك: جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج1، نوع 47.
4. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاييس اللغة، ج5، ص424.
5. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج3، ص61 (مادة نسخ).
6. النسخ إزالتك أمرا كان يعمل به (خليلبناحمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين، ج4، ص204).
چنانكه ميفرمايد: كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي(مجادله:21)(1) ـ اصل وجود شيطان جزء مصالح كلي عالم و وسيلة آزمايش است، تا ازيكسو بيماردلان تحت تأثير وسوسههاي شيطان قرار گيرند و ازديگرسو مؤمنان در برابر وسوسههاي شيطان مقاومت كنند و كارشكنيهاي جني و انساني ايشان را متزلزل نكند و علم يقيني و راسخ پيدا كنند كه آنچه بر پيامبر نازل شده، برحق است:(2) وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ.
پس اين آيه نيز دلالتي بر عدم عصمت پيامبران ندارد و داستان غرانيق نيز بهكلي ساختگي است.(3)
دستة دوم: آيات مربوط به برخي پيامبران خاص
عصمت حضرت آدم علیه السلام
قرآن كريم در بعضي آيات خبر ميدهد كه خداي متعال حضرت آدم علیه السلام را از نزديك شدن به يك درخت خاص نهي كرد؛ ولي آن حضرت براثر وسوسة شيطان، از ميوة آن درخت خورد و در نتيجه، از بهشت رانده شد.(4)
آية زير، صريحتر از همة آيات دربارة عصيان آدم علیه السلام سخن ميگويد:
1. و نيز ميفرمايد: إنَّ كَيْدَ الشَّيطانِ كانَ ضَعيفا (نساء:76)؛ إنَّ عِبادي لَيسَ لَك عَلَيهِمْ سُلطان (اسراء:65).
2. آيات وَإنْ كادوا... (اسراء:73ـ75) نيز هيچ دلالتي بر لغزش پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله ندارد، بلكه شاهدي بر عصمت آن حضرت است؛ زيرا آيه ميفرمايد: «اگر تو را استوار نكرده بوديم، اندكي بهسوي مشركان ميل ميكردي»؛ يعني ما تو را استوار كرديم؛ در نتيجه، حتي اندكي بهسوي آنان نگراييدي (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج13، ص184).
3. اقوال ديگري نيز در تفسير اين آيه و ارتباط آن با افسانة غرانيق بيان شده است؛ ازجمله: 1. تِلْكَ الْغَرَانِيقُ الْعُلَي... را برخي از منافقان گفتند؛ 2. مشركان كه بسيار مشتاق بودند مدحي از پيامبر اكرم دربارة بتهايشان بشنوند، وحي را بهاشتباه چنين شنيدند؛ 3. مراد از «غرانيق» فرشتگان است (ر.ك: سيدابوالقاسم خويي، البيان في تفسير القرآن، ج7، ص329؛ فخرالدين محمدبنعمر رازي، عصمة الانبياء، ص66ـ68؛ ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7ـ8، ص145ـ146).
4. ر.ك: بقره (2)، 34ـ39؛ اعراف (7)، 19ـ24؛ طه (20)، 116ـ123.
وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي * ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَي (طه:121ـ122)؛ «آدم پروردگار خويش را نافرماني كرد و حقيقت را نيافت؛ سپس پروردگارش او را برگزيد و [با رحمت خود] به او بازگشت [او را پذيرفت] و هدايت كرد».
ظاهر آيات ديگر نيز گوياي آن است كه حضرت آدم علیه السلام از اين عصيان خود استغفار كرد:
فَتَلَقَّي آدَم مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ (بقره:37)؛ «آنگاه آدم كلماتي از پروردگارش فراگرفت [و با آنها درخواست بخشش از خدا نمود]؛ پس خدا با رحمت خود به او بازگشت [و توبهاش را پذيرفت]».
اما تعبيرهايي كه در آيات مربوط به داستان حضرت آدم علیه السلام به كار رفته است، همهجا ملازم با عدم عصمت بهمعناي مصطلح نيست. معناي عصمت، ازنظر ما، مصون بودن پيامبران از ارتكاب محرمات در طول زندگي است. به نظر ما پيامبران دست به كاري نميزنند كه شارع مقدس با نهي تحريمي(1) آن را منع كرده است. علماي شيعه دربارة عصيان و توبهاي كه قرآن به حضرت آدم علیه السلام نسبت ميدهد، تبيينهاي متفاوتي عرضه كردهاند؛ ازجمله گفتهاند:
1. اين عصيان، در مقابل يك نهي تحريمي نبوده است تا آن را گناه بهمعناي فقهي، و موجب عذاب اخروي و دوري از خدا تلقي كنيم؛ بلكه نافرماني از يك نهي ارشادي بود(2) كه چنين عصيانهايي موجب بروز عواقبي نامطلوب در دنيا ميشود. شاهد تحريمي نبودن اين نهي آن است كه:
اولاً در همين سورة طه خداوند عاقبت بياعتنايي به آن فرمان را محروميت از آسايش آدم و حوا در بهشت اعلام ميكند:
1. تبيين بيشتر دربارة عدم دلالت اين نوع عبارتها بر گناه تحريمي در درس بعدي خواهد آمد.
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص131 و ج14، ص222.
فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي * إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِيهَا وَلا تَعْرَي * وَأَنَّكَ لا تَظْمَأُ فِيهَا وَلا تَضْحَي (طه:117ـ119)؛ گفتيم: اي آدم، اين دشمن تو و همسر توست؛ مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه بدبخت گردي. براي تو در آنجا اين [امتياز] است كه گرسنه نميشوي، برهنه نميماني، و [نيز] اينكه در آنجا تشنه و آفتابزده نميشوي.
ازاينرو بهمحض اينكه آنان از آن درخت خوردند، برهنه شدند: فَأَكَلا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا(طه:121)؛ «آنگاه از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگي آنان برايشان نمايان شد»؛
ثانياً بااينكه حضرت آدم و حواعلیهما السلام توبه كردند و خداوند نيز توبة آنان را پذيرفت، باز هم از بهشت رانده شدند: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا (بقره:38)؛ «گفتيم جملگي از آن فرود آييد»؛
ثالثاً عالَمي كه در آن، اين وقايع رخ داد، عالَم تكليف نبود؛ در واقع هنگام خروج آدم و حوا از بهشت بود كه خداوند فرمود:
فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًي فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «پس اگر از جانب من راهنمايي برايتان آمد، آنها كه از راهنمايي من پيروي كنند، بيمي برايشان نيست و اندوهناك نميشوند»؛
2. نهي در اين آيات تنزيهي بوده است و ازاينرو عصيان حضرت آدم علیه السلام در اصطلاح «ترك اولي» خوانده ميشود. چنين عصيانهايي موجب محروميت از برخي ثوابها يا ابتلا به بعضي گرفتاريها ميشود. طبق اين وجه، در آن عالَم هم تكليف، گرچه بهصورت تنزيهي، بوده است.(1)
خلاصه اينكه تعبير «عصيان» در اين آيه، صراحتي در نافرماني آدم علیه السلام از يك تكليف تحريمي ندارد و تعبيرهاي توبه و مغفرت و ظلم، كه در ارتباط با همين مسئله در آيات
1. ر.ك: سيدمرتضي علمالهدي، تنزيه الانبياء و الائمة، ص43ـ44.
ديگر آمده، بهمعناي آن نيست كه آدم مرتكب كار حرامي شده است؛(1) چنانكه وسوسة شيطان هم، كه در بخشهايي از داستان آدم در قرآن آمده است، ملازم با ارتكاب حرام شرعي و گناه نيست.(2)
عصمت حضرت ابراهيم و يوسفعلیهما السلام
حضرت ابراهيم علیه السلام پس از گفتوگو با قوم خود دربارة پرستش خورشيد و ماه و ستارگان، تصميم گرفت كه به مبارزه با بتپرستي برخيزد و درپي فرصتي بود كه باقيام ضد بتها، يك نهضت توحيدي را بنيان نهد. او كه ميدانست اهل شهر در روز معيني براي انجام مراسمي خاص از شهر خارج ميشوند، اين فرصت را غنيمت شمرد و آماده شد كه در همان هنگام به بتخانه برود و بتها را بشكند؛ اما او در خانوادهاي زندگي ميكرد كه آزر، بزرگ آن خانواده، بتتراش بود و ازاينرو بايد همة افراد خانواده، ازجمله حضرت ابراهيم علیه السلام ، در آن مراسم شركت ميكردند. آن حضرت براي اينكه بتواند در شهر بماند و نقشة خود را عملي كند، خود را به مريضي زد. قرآن دراينباره
1. مقصود از ظلمي كه در آية لاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (بقره:36)؛ «نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود» آمده است، ستم به خود در حد ترك اولي است؛ چنانكه حضرت آدم و حواعلیهما السلام گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا (اعراف:23)؛ «پروردگارا ما؛ به خود ستم كرديم». اين ستم بهمعناي حرام شرعي نيست، بلكه بهمعناي گرفتاري و سلب كمال است. ترك اولي به اين معنا ستم است؛ چون باعث ميشود كه انسان از كمال و آسايش خود بيبهره شود. توبة حضرت آدم و حواعلیهما السلام و پذيرش خداوند نيز به اين معناست كه آنان بهسوي رحمت خدا برگشتند و خداوند نيز با رحمت به آنان نگريست؛ و سرانجام معناي عبارت إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (اعراف:23) اين است كه اگر تو عيب ما را نپوشاني، از زيانكاران خواهيم بود؛ چون حضرت آدم و حواعلیهما السلام بعد از خوردن از آن درخت، نعمتهاي بهشتي را كه در آن بودند از دست دادند (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص177).
2. وسوسه شدن حضرت آدم توسط شيطان (ر.ك: اعراف:20) منافاتي با تسلط نداشتن شيطان بر پيامبران ندارد؛ زيرا وسوسة شيطان به گونهاي نبود كه حضرت آدمعلیهما السلام را به انجام حرام الهي بكشاند. دراينباره، ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج4، ص368.
ميفرمايد: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُوم * فَقَالَ إِنِّي سَقِيم(صافات:88ـ89)؛ «نگاهي به ستارگان كرد؛ آنگاه گفت: من بيمارم».
اين آيه موهم آن است كه حضرت ابراهيم علیه السلام دروغ گفته است؛ چون بااينكه مريض نبود، گفت: إِنِّي سَقِيمٌ؛ «من بيمارم»؛ چنانكه وقتي مردم به شهر بازگشتند و بتهاي شكسته را ديدند، به سراغ ابراهيم علیه السلام رفته، از او پرسيدند: «آيا تو با خدايان ما چنين كردي؟»، و او پاسخ داد: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ (انبياء:63)؛ «[نه] بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است؛ اگر سخن ميگويند، از آنها بپرسيد». اين آيه نيز موهم آن است كه حضرت ابراهيم علیه السلام براي دفاع از خود به دروغ متوسل شده است. پس معلوم ميشود كه ممكن است پيامبري قبل از نبوت، دروغ بگويد. بنابراين يا انجام گناه قبل از رسيدن به مقام نبوت اشكالي ندارد، و يا اينكه كار حضرت ابراهيم گناه صغيرهاي بوده است كه طبق يك نظريه، منافاتي با پيامبري ندارد.
مانند اين شبهه دربارة حضرت يوسف علیه السلام هم مطرح است؛ آنگاه كه برادران يوسف براي بار دوم نزد او رفتند تا جيرة غذايي بگيرند، حضرت يوسف علیه السلام دستور داد كه جام پادشاهي را لابهلاي اثاثية آنها قرار دهند تا بدينوسيله برادرش «بنيامين» را نزد خود نگاه دارد. مأموران پيمانه را مخفيانه در اثاثية آنها گذاشتند و وقتي كاروان برادران حركت كرد، فردي از كارگزاران يوسف اعلام كرد: «شما حق حركت نداريد؛ چون مرتكب دزدي شدهايد و بايد محاكمه شويد»:
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (يوسف:70)؛ «پس چون [مأمور يوسف†] بارهاي آنها را بست، جام [آبخوري پادشاه] را داخل بار برادرش نهاد. سپس نداكنندهاي ندا درداد كه اي كاروانيان، شما دزديد».
برادران اين اتهام را رد كردند، اما وقتي مأموران آن پيمانه را از لابهلاي اثاثية آنها درآوردند، يوسف، بنيامين را نزد خود نگاه داشت.
از اين داستان برميآيد كه مأموران به دستور حضرت يوسف، برادرانش را متهم به دزدي كردند، بااينكه تهمت زدن جايز نيست. دانشمندان چند جواب به اين شبهه دادهاند:
1. همة اينها «توريه» بوده است؛ يعني حضرت ابراهيم علیه السلام كه گفت: «إنّي سَقيم»، منظورش بيماري جسمي نبود، بلكه مرادش اين بود كه قلبش از رفتارهاي ناصحيح آنان مريض شده است؛ همچنين وقتي آن حضرت شكستن بتها را به بت بزرگ نسبت داد، دروغ نگفت؛ زيرا بنابر روايات مقصود وي اين بود كه از آنها بپرسيد، اگر سخن ميگويند. پس او اين امر را مشروط به حرف زدن بتهايي كرده بود كه هرگز حرف نميزنند.(1) اما اتهام دزدي به فرزندان حضرت يعقوب علیه السلام نيز به اين دليل بود كه آنان روزگاري حضرت يوسف علیه السلام را دزديده بودند؛
2. دروغ گفتن همهجا حرام نيست. ممكن است دروغ گفتن در موقعيتهاي خاصي مباح، و يا حتي واجب باشد؛ زيرا ملاك كلي در ارزشهاي اخلاقي، مصلحت عمومي و واقعي فرد و جامعه است. مصلحت، يعني هر چيزي كه موجب اصلاح و كمال واقعي انسان ميشود؛ بنابراين راستگويي ازآنجهت كه آدمي را به كمال ميرساند و مصلحت واقعي او و جامعه را تحقق ميبخشد، خوب است؛ به همين دليل اگر راستگويي در جايي اين كاركرد را نداشته باشد، ديگر پسنديده نخواهد بود. دروغگويي نيز چنين است و ازآنرو بدشمرده ميشود كه انسان را از كمال دور ميكند؛ پس اگر در جايي دروغگويي نهتنها موجب دوري فرد و جامعه از كمال نشود، بلكه راه رسيدن به آن باشد، خوب خواهد بود.(2)
1. براي تفصيل بيشتر دراينباره، ر.ك: محمدتقي مصباحيزدي، فلسفة اخلاق، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، ص164ـ166.
2. ر.ك: محسن فيض كاشاني، التفسير الصافي، ج3، ص343. امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند دروغي را كه در آن مصلحت باشد، دوست دارد؛ ابراهيم و يوسف علیه السلام قصد اصلاح داشتند» (محمدبنيعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج2، باب الكذب، ص342، ح17).
در هريك از اين دو ماجراي مذكور، مصلحتي بوده كه دستيابي به آن بدون دروغ امكان نداشته است. حضرت ابراهيم علیه السلام ميخواست نهضتي به راه بيندازد تا به مردم بفهماند كه بتها ارزش پرستش ندارند. راهش اين بود كه خود را بيمار نشان دهد و در شهر بماند تا بتواند بتها را بشكند و چنين كاري شرعاً حرام نيست.
در داستان حضرت يوسف علیه السلام نيز، چهبسا اگر برادران آن حضرت ميفهميدند كه او برادرشان است، به جهت شرمساري يا ترس از مجازات ميگريختند و اگر بنيامين را ميبردند، ديگر راهي براي آمدن حضرت يعقوب علیه السلام پيدا نميشد و مصالح مترتب بر آن نيز تحقق نمييافت. بهفرض كه اتهام دزدي يك دروغ صريح هم باشد، اين حيلهاي بود تا يوسف بتواند بنيامين را نگه دارد و به اين وسيله حضرت يعقوب علیه السلام را به مصر بياورد و برادران نيز توبه كنند.
بهعلاوه، جملة «إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» از حضرت يوسف علیه السلام نيست؛ بلكه اين سخن يكي از مأموران است و شايد او ميپنداشته كه آنها واقعاً دزدي كردهاند. حال اگر اشكالي باشد، در مقدمات آن است كه چرا حضرت يوسف علیه السلام اين حيله را ترتيب داد؛ يعني امر كرد كه پيمانه را در اثاثية برادران بگذارند تا آنان متهم به دزدي شوند. جواب اين اشكال هم اين است كه اين صحنهسازي يك تدبير الهي براي تأمين مصالحي بود كه به آنها اشاره شد؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُف (يوسف:76)؛ «اينگونه به يوسف چاره آموختيم».
عصمت حضرت يونس علیه السلام
قرآن دربارة حضرت يونس علیه السلام ميگويد: آنگاه كه او از قومش كناره گرفت و در شكم ماهي گرفتار شد، فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (انبياء:87)؛ «پس در دل تاريكيها ندا كرد كه معبودي جز تو نيست؛ منزهي تو؛ راستي كه من از ستمكاران بودم». طبق ظاهر اين آيه، حضرت يونس علیه السلام اقرار به گناه كرد و
گفت: «من از ستمكارانم». بنابراين ستم و گناه كوچك براي پيامبران، حتي بعد از نبوتشان هم جايز است؛ زيرا اين واقعه بعد از رسالت آن حضرت رخ داده است.
جواب اين است كه منظور ما از عصمت، دوري از انجام محرمات است؛ پس انجام غيرمحرمات ـ هرچند ظلم بر آن اطلاق شود ـ با عصمت منافات ندارد؛ البته بهتر بود كه حضرت يونس علیه السلام قوم خويش را رها نميكرد؛ ولي او شتاب نمود و قوم خود را بدون دستور الهي رها كرد. اين كار او ترك واجب نبود، اما ترك اولي به شمار ميرفت(1) و از آنرو بر اين كار او «ظلم» اطلاق شد كه اين ترك اولي پيامدهايي چون افتادن در دهان ماهي و گرفتاريهاي ديگر به دنبال داشت.
همچنين تعبير مغفرت در اين دست از آيات، بدان معنا نيست كه خداوند گناه حرامي را بخشيده است، بلكه منظور اين است كه خداوند متعال آثار مترتب بر ترك اولي را رفع كرده است. بخشيدن هر كار ناشايستي متناسب با همان كار است؛ چنانكه بخشيدن گناه و كار حرام، به صرفنظر كردن از عقوبت اخروي است. دربارة ترك اولاي حضرت يونس علیه السلام هم، نتيجة بخشش الهي اين بود كه او از شكم ماهي نجات يافت و باز به راهنمايي مردم پرداخت.
عصمت حضرت موسي علیه السلام
به روايت قرآن كريم روزي حضرت موسي علیه السلام از كاخ فرعون بيرون آمد و ديد يك نفر از فرعونيان با يكي از بنياسرائيل درگير شده است. او براي دفاع از آن مرد اسرائيلي، مشتي به آن فرعوني زد كه به مرگ آن مرد انجاميد:
فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ
1. علامه طباطبايي ميفرمايد: «چون كار حضرت يونس علیه السلام شبيه به ظلم بود، گفت: إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» (سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص344).
إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (قصص:15ـ16)؛ پس موسي مشتي به او زد و او را كشت. گفت: «اين كار شيطان بود كه او دشمن گمراهكنندة آشكار است». گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم. مرا بيامرز». آنگاه [خداوند] او را آمرزيد؛ چراكه او آمرزندة مهربان است.
فرعون از اين ماجرا آگاه شد و درصدد تعقيب موسي علیه السلام برآمد؛ پس حضرت موسي علیه السلام از شهر خارج شد و به مدين گريخت.(1) سالها گذشت تا اينكه موسي علیه السلام به نبوت رسيد و مأموريت يافت كه نزد فرعون برود و فرعونيان را به راه حق دعوت كند. در اين هنگام موسي آن حادثه را به ياد آورد و به خدا گفت: وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (شعراء:14)؛ «و آنان را بر من [ادعاي] گناهي است؛ ازاينرو ميترسم كه مرا بكشند».(2)
پس خدا به حضرت موسي علیه السلام وعده داد كه او را حفظ كند.
وقتي حضرت موسي علیه السلام ، به اتفاق برادرش هارون علیه السلام ، نزد فرعون رفت، فرعون او را شناخت و سابقة حضرت را به رخ او كشيد(3) و جريان كشتن قبطي را نيز يادآور شد: «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِين (شعراء:19)؛ و آن كردة خويش (كشتن آن مرد قبطي) كردي كه كردي و تو از ناسپاساني». حضرت موسي علیه السلام در جواب فرمود: فَعَلْتُهَا إِذًا وأَنَا مِنَ الضَّالِّين (شعراء:20)؛ «آن كار را هنگامي انجام دادم كه از سرگشتگان بودم».
دو جملة «وأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» و «وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ»، موهم اين است كه پيامبران نيز ممكن است پيش از نبوتشان مرتكب گناه شوند و در گمراهي باشند.
به اين شبهه پاسخهايي به شرح زير دادهاند:
1. «ضلال» بهمعناي «عمد نداشتن» است؛ چنانكه جهل گاهي در مقابل علم، و
1. اين ماجرا در آيات 15ـ22 سورة قصص آمده است.
2. در آية 33 سورة قصص آمده است: قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ.
3. قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (شعراء:18)؛ «گفت: آيا تو را در كودكي نزد خود پرورش نداديم و تو چند سال از عمرت را در ميان ما نگذرانيدي؟»
گاهي در مقابل عمد به كار ميرود. منظور حضرت موسي علیه السلام اين بود كه من قصد نداشتم او را بكشم،(1) بلكه ميخواستم اسرائيلي را نجات دهم. گويي حضرت فرموده است: وَأنَا مِن المُخطئين؛
2. منظور از ضلال در اينجا جهل، و منظور از جهل، ناآگاهي از بهترين روش اصلاح كار است. مقصود حضرت موسي علیه السلام اين بود كه من در آن وقت نميدانستم چگونه ميتوان آن غائله را به بهترين وجه پايان داد؛ ازاينرو مشتي به او زدم و اين اتفاق افتاد؛(2)
3. سخن حضرت موسي علیه السلام يك نوع مماشات با فرعون است. فرعون گفت: «تو آن وقت گمراه بودي» و حضرت موسي علیه السلام نيز براي پايان دادن به اين گفتوگو، از در مماشات وارد شد و گفت: «گمراهي آن زمان، ربطي به حالا ندارد»؛
4. منظور حضرت موسي علیه السلام از جملة وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ اين بود كه كشتن آن قبطي در نظر قبطيان، گناه شمرده ميشد.(3)
بههرحال، واژههاي «ذنب»، «كافر» و «ضالّ» در اين آيات، در معاني اصطلاحي به كار نرفته و دلالت بر ارتكاب حرام ندارد.
عصمت حضرت داوود علیه السلام
قرآن كريم ميفرمايد: دو نفر نزد حضرت داوود علیه السلام آمدند و يكي از آنها گفت:
إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ (ص:23)؛ «اين برادر من است. او 99 ميش دارد و من يك ميش؛ [با وجود اين] ميگويد: آن يك ميش را هم به من واگذار، و در گفتار بر من چيره شده است».
1. ر.ك: ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7ـ8، ص292.
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص284.
3. همان، ص282؛ محسن فيض كاشاني، تفسير الصافي، ج4، ص31.
حضرت داوود علیه السلام فرمود: لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَي نِعَاجِه(ص:24)؛ «بيگمان با خواستن ميش تو [و افزودن آن] به ميشان خود بر تو ستم كرده است».
حضرت داوود علیه السلام در اين قضاوت عجولانه حكمي صادر كرد و بيآنكه شاهد و دليلي بخواهد و مقدمات دادرسي را فراهم آورد، تنها با شنيدن ادعاي يكي از دو طرف، فرمود: «لَقَدْ ظَلَمَكَ». سپس خود متوجه شد و توبه كرد. در ادامة داستان آمده است:
وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَي وَحُسْنَ مَآبٍ (ص:24ـ25)؛ «و داوود دانست كه ما او را [با اين ماجرا] آزمودهايم. پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به روي افتاد و توبه كرد. او نزد ما تقرب، و نيكسرانجامي دارد».
ظاهر اين آيات گوياي آن است كه حضرت داوود علیه السلام در قضاوت دچار خطا شده و آنگاه از اين خطاي خود توبه كرده است.
در پاسخ ميگوييم: آن يك قضاوت رسمي نبود كه نياز به دليل و بينه داشته باشد؛ يعني حضرت داوود علیه السلام نميخواست به واقع مالي را از كسي بگيرد و به ديگري بدهد. قضاوت در صورتي نهايي ميشود كه بر اساس آن انتقالي صورت بگيرد و ملكي كه مورد مشاجره و مخاصمه است، به يكي از دو طرف واگذار شود؛ ولي در ماجراي مذكور چنين اتفاقي نيفتاد و فقط يك گفتوگوي ساده بين آنها واقع شد.
بنابراين داوود خلاف شرعي مرتكب نشده بود؛ گرچه بهتر بود كه در آن كار هم عجولانه قضاوت نميكرد و دقت بيشتري به خرج ميداد. آن حضرت به سبب همين ترك اولي چهل روز گريست و استغفار كرد، تا اينكه به او خطاب شد: يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْض(ص:26)؛ «اي داوود، ما تو را خليفه (نمايندة خود) در زمين قرار داديم». يعني تو كه به خاطر يك ترك اولي چهل روز گريه ميكني، لياقت آن را داري كه خليفة خدا و قاضي در ميان مردم باشي.
عصمت حضرت سليمان علیه السلام
قرآن كريم دربارة حضرت سليمان علیه السلام ميفرمايد: وأَلْقَيْنَا عَلَي كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَاب (ص:34)؛ «و بهراستي سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدي را افكنديم؛ آنگاه [بهسوي خدا] بازگشت». طبق اين آيه، سليمان بعد از آنكه جسدي در تختش افتاد، بهسوي خدا بازگشت و از خداوند بخشش خواست. اين بازگشت سليمان به خدا موهم اين است كه او براثر گناهي از خدا دور شده بود.
جواب اين است كه آية بالا بر صدور گناه از حضرت سليمان علیه السلام دلالتي ندارد. بنابر يك روايت معتبر، آن حضرت فرزند جواني داشت كه به آيندة او اميدوار بود و برايش آرزوهايي داشت. خداوند جان آن جوان را گرفت و جسدش را بر تخت سليمان علیه السلام افكند تا به او يادآوري كند كه بايد كارها را به خدا واگذارد و تسليم او باشد. حضرت سليمان علیه السلام نيز متوجه شد و با توجه بيشتري بهسوي خدا بازگشت و توبه كرد.(1)
1. ر.ك: عليبنابراهيم قمي، تفسير القمي، ج2، ص234؛ سيدمرتضي علمالهدي، تنزيه الانبياء و الائمه، ص164ـ165.
چكيده
1. آياتي كه موهم معصوم نبودن پيامبراناند، در دو دسته جاي ميگيرند: دستهاي آيات مربوط به همة پيامبران، و دستهاي ديگر آيات مربوط به برخي پيامبران خاص.
2. آية ...وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ...، بر عصمت نداشتن پيامبران دلالت نميكند؛ زيرا معناي آيه اين است كه پيامبران از ايمان آوردن مردم نااميد شدند و تأخير در عذاب موجب شد مردم گمان كنند به پيامبر وعدة دروغ داده شده است.
3. در آية وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِه، «تمنّي» بهمعناي آرزوست و مراد اين است كه شيطان در آنچه پيامبران آرزو ميكردند، يعني موفقيت در امر رسالتشان، مشكل ايجاد ميكرد.
4. افسانة غرانيق، كه حاكي از دخالت شيطان در امر وحي است، داستاني ساختگي است كه با آيات و روايات متعدد، تضاد دارد.
5. قرآن دربارة خوردن حضرت آدم از درخت نهيشده، واژگاني مانند «عَصَي» (نافرماني كرد)، «غَوَي» (حقيقت را نيافت) و توبه را به كار برده است؛ ولي هيچكدام از اينها بهمعناي آن نيست كه آدم مرتكب عملي حرام شده و معصوم نبوده است؛ زيرا نهي از آن درخت، ارشادي و يا تنزيهي بوده است، نه تحريمي.
6. ظاهر برخي آيات حاكي از آن است كه حضرت ابراهيم علیه السلام دروغ گفته و حضرت يوسف علیه السلام ، فرمان تهمت زدن به بيگناهان را صادر كرده است؛ اما اين آيات با عصمت پيامبران منافات ندارد؛ چون دروغ گفتن، اگر مصلحتي ضروري براي فرد و جامعه داشته باشد، حرام نيست.
7. به روايت قرآن كريم، حضرت يونس علیه السلام بدون فرمان الهي قوم خود را رها كرد؛ اما بعد به خود آمد و خود را ستمكار خواند. مراد از اين ستم، ترك اولي است، نه عملي حرام كه با عصمت ناسازگار باشد.
8. قرآن در آياتي حضرت موسي علیه السلام را داراي ذنب (گناه)، ضال (گمراه) و كافر (ناسپاس) خوانده است؛ اما در اين آيات مراد از «ذنب»، گناه ازنظر ديگران است؛ منظور از «ضال» ناآگاه به بهترين راه انجام كار، و منظور از «كافر»، ناسپاس به خدمت فرعون است.
9. آيهاي كه دلالت بر استغفار حضرت داوود علیه السلام و بخشش الهي دارد، ناظر به ارتكاب حرام نيست؛ آن حضرت، به خلاف رسم قضاوت، بدون خواستن بينه اظهار نظري كرده بود؛ اما اين اظهار نظر در يك قضاوت رسمي نبود.
10. قرآن كريم واژة «انَابَ» (بازگشت) را دربارة حضرت سليمان علیه السلام به كار برده است، ولي اين هيچ دلالتي بر ارتكاب حرام توسط آن حضرت ندارد؛ بلكه بنابر يك روايت معتبر، سليمان به پسر جوان خود اميد و علاقة بسيار داشت. خداوند او را ميراند و جسدش را بر تخت سليمان انداخت، تا سليمان متذكر شود كه بايد كارها را به خداوند بسپارد. سليمان علیه السلام متوجه شد و بهسوي خدا بازگشت.
پرسشها
1. استدلال به آية ...وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ... بر معصوم نبودن پيامبران را تبيين كرده، جواب دهيد.
2. با استدلال به آية وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِه، شبهة تصرف شيطان در وحي را جواب دهيد.
3. افسانة غرانيق را نقد كنيد.
4. چرا آية وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي بر معصوم نبودن آدم علیه السلام دلالت ندارد؟
5. برخي با استناد به آيات قرآن مدعياند كه حضرت ابراهيم و حضرت يوسفعلیهما السلام سخنان غيرواقع گفتهاند؛ اين سخن را نقد كنيد.
6. معناي كلمات «ذنب»، «ضالّ» و «كافر»، كه قرآن دربارة حضرت موسي علیه السلام به كار ميبرد، چيست؟
7. توضيح دهيد كه چگونه استغفار داوود علیه السلام و انابة سليمان علیه السلام با عصمت آنان منافات ندارد.
منابعي براي مطالعة بيشتر
1. طبرسي، ابوعلي فضلبنحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7ـ8، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1379، ص763.
2. سيوطي، جلالالدين، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، دار الفكر، بيروت، 1403ق، ص155ـ156.
3. علمالهدي، سيدمرتضي، تنزيه الانبياء و الأئمة، تحقيق فرس حسّون كريم، الطبعة الاولي، بوستان كتاب، قم، 1422ق، ص153ـ155.
پژوهش
برخي تفاسير اهل سنت، مانند الدر المنثور، ذيل آيات 21ـ23 سورة ص، داستاني خلاف واقع و منافي عصمت دربارة حضرت داوود علیه السلام نقل كردهاند. دربارة نادرستي اين داستان تحقيق كنيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org