- مقدمة معاونت پژوهش
- درس اول
- درس دوم
- درس سوم
- درس چهارم
- درس پنجم
- درس ششم
- درس هفتم
- درس هشتم
- درس نهم
- درس دهم
- درس يازدهم
- درس دوازدهم
- درس سيزدهم
- درس چهاردهم
- درس پانزدهم
- درس شانزدهم
- درس هفدهم
- درس هجدهم
- درس نوزدهم
- درس بيستم
- درس بيستويکم
- درس بيستودوم
- درس بيستوسوم
- درس بيستوچهارم
- درس بيستوپنجم
- درس بيستوششم
- منابع
درس يازدهم
عصمت فرشتـه وحي و پيامبران
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. بتواند عصمت را در يك جمله تعريف كند؛
2. بر سلامت وحي در تمام مراحل استدلال كند؛
3. عصمت پيامبران را در ترك گناه، خطا و نسيان ثابت كند؛
4. به راز عصمت فرشتة وحي و پيامبران پي ببرد.
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا(جن:26ـ28)؛ [خداوند] داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نميكند، جز پيامبري كه از او خشنود باشد. كه [در اين صورت] براي او از پيش رو و از پشتسرش نگاهباناني ميگمارد، تا بداند كه پيامهاي پروردگار خود را رسانيدهاند و [خدا] بدانچه نزد ايشان است، احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است.
عصمت انبيا از مسائل اساسي در اديان الهي است؛ زيرا قوام نبوت پيامبران به عصمت آنان در مقام دريافت و ابلاغ وحي است.(1) عصمت در لغت بهمعناي نگه داشتن، منع و بازداشتن است(2) و در اصطلاح، ملكهاي نفساني است كه خداوند انسانهاي برخوردار از
1. ازاينرو در اديان وحيمحور، مانند يهوديت، عصمت پيامبر در امر وحي مطرح است (جلالالدين آشتياني، تحقيقي در دين يهود، ص329). مسيحيان افزون بر پيامبر، نويسندگان كتاب مقدس را نيز معصوم ميدانند. (ر.ك: هنري تيسن، الهيات مسيحي، ترجمة طاطهوس ميكائيليان، ص205).
2. اسماعيلبنحماد جوهري، الصحاح، ج5، ص1989. ابنفارس گويد: عصم اصل واحد صحيح يدل علي امساك ومنع وملازمه، والمعني في ذلك كلّه معنيً واحد ومن ذلك العصمة، ان يعصم الله تعالي عبده من سوء يقع فيه. اعتصم العبد بالله تعالي، اذا امتنع. واستعصم: التجأ. وتقول العرب: أعصمتُ فلاناً، اي هيّأت له شيئاً يعتصم بما نالته يده اي يلتجيء ويتمسك به (احمدبنفارس، معجم مقاييس اللغة، ج4، ص331). بازداشتن ديگري به دو صورت ممكن است: يكي تهيه و آمادهسازي لوازم و شرايط لازم، و ديگري مجبور به ترك كردن. زجاج معتقد است كه معناي اولية عصمت ريسمان است و از آنجا براي هر بازدارنده و حفظكننده به كار رفته است. در قرآن كريم نيز مادة عصمت، سيزده بار تكرار شده و همواره بهمعناي لغوي آن استعمال شده است؛ مانند: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس (مائده:67).
آن را از گناه و خطا بازميدارد.(1) ازآنجاكه خداوند با همين ملكة نفساني بندة خويش را از خطا و لغزش بازميدارد، هم ميتوان اين ملكة نفساني را مانع از ارتكاب گناه و خطا دانست، و هم خداوند را حفظكنندة آن شخص از گناه و خطا شمرد.(2)
اكنون بايد ببينيم كه چرا بحث از عصمت ضرورت دارد. ما پيشازاين دربارة نياز انسان به وحي الهي سخن گفتيم؛ اما پرسش بسيار مهمي در اينجا مطرح است و آن اينكه چگونه ميتوان مطمئن شد كه تمام آنچه خدا وحي ميكند، بيكموكاست به بندگان ميرسد. تنها در صورتي اين اطمينان حاصل ميشود كه وحي در تمام مراحل، از مبدأ تا زمان وصول به مردم، سالم بماند و فرشتگان وحي و پيامبران در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحي، هيچگونه خطاي عمدي و سهوي نداشته باشند و همچنين وحي از دستبرد ديگران در امان باشد.
دليل عقلي بر سلامت وحي، همان برهاني است كه در درس چهارم براي ضرورت وحي بيان كرديم.(3) در آن برهان گفتيم كه انسان به دليل ناتواني از شناخت هدف و راه رسيدن بدان، نيازمند وحي است؛ پس مقتضاي حكمت الهي اين است كه وحي از هرگونه خطا و دستبردي در امان باشد، وگرنه غرض الهي دچار خلل ميشود؛ زيرا اگر وحي سالم
1. در اين تعريف، سخني از عصمت در اعتقاد مطرح نميشود؛ چنانكه در مباحث اين كتاب هم سخني از آن در ميان نيست؛ مگر اينكه بگوييم عصمت از خطا، شامل خطا در اعتقاد نيز ميشود.
2. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص133.
3. وقوع اعجاز به دست پيامبران نيز، دلالت عقلي بر عصمت آنها در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحي دارد؛ زيرا، چنانكه در مبحث اعجاز گذشت، انسانها هر سخني را كه آورندة معجزه به خداوند نسبت دهد، ميپذيرند؛ پس اگر آورندة معجزه سخن نادرستي به خداوند نسبت دهد، مردم گمراه خواهند شد. حكمت خداوند اقتضا دارد كه چنين فردي را واسطة وحي قرار ندهد (ر.ك: سيدمرتضي علمالهدي، تنزيه الانبياء و الأئمة، ص35ـ36؛ سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص136).
به مردم نرسد، هدف وحي، يعني هدايت، محقق نخواهد شد. با عنايت به آگاهي مطلق خداوند و توانمندي او بر تمام امور، محال است كه او فردي را مأمور وحي قرار دهد كه از گرفتن، حفظ و ابلاغ وحي بهطور بيكموكاست ناتوان باشد.(1)
1. عصمت فرشتة وحي
فرشته يكي از عوامل دخيل در امر هدايت الهي انسان بهوسيلة وحي است؛ ازاينرو بايد اثبات شود كه آن فرشته در ابلاغ وحي معصوم است. در اينجا ميتوان گفت كه همان دلايل عقليِ بيانشده براي ضرورت وحي، عصمت فرشتة وحي را نيز اثبات ميكند؛ زيرا اگر فرشته در دريافت و حفظ و ابلاغ وحي خطا كند، هدف وحي، كه همان هدايت است، حاصل نميشود و اين خلاف حكمت الهي است. آيات قرآن كريم نيز گوياي آن است(2) كه فرشتگان از خطا معصوماند و در انجام مأموريتهاي الهي مرتكب خطا و اشتباه نميشوند؛(3) ازجمله دربارة همة فرشتگان ميخوانيم:
وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ(انبياء:26ـ27)؛ «و گفتند: "[خداي] رحمان فرزندي اختيار كرده است". منزه است او؛ بلكه [فرشتگان] بندگاني گرامياند كه در سخن بر او پيشي نميگيرند و خود به فرمان او كار ميكنند».
حضرت علي علیه السلام پس از ذكر اين آيه فرمود:
1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد 1ـ2، ص57ـ59.
2. استدلال به آيات قرآن كريم براي اثبات عصمت فرشتگان و پيامبران، بعد از اين فرض است كه با دليل يا دلايل ديگري ثابت شده كه خداوند حتماً براي هدايت بشر پيامبراني را ميفرستد و حضرت محمدصلی الله علیه و آله پيامبر خداست و قرآن معجزهاي است كه خدا به او داده است؛ در نتيجه محتواي آن براي ما حجت است.
3. دراينباره، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص239 و ج14، ص281 و ج20، ص226 و ج43، ص243، 250.
جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ الأَمَانَةِ عَلَي وَحْيِهِ، وَحَمَّلَهُمْ إِلَي الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ، وَعَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ، فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ؛ خدا فرشتگان را امين وحي خود قرار داد، و براي رساندن پيمان امرونهي خود به پيامبران، از آنها استفاده كرد، و روانة زمين كرده، آنها را از ترديد شبهات مصونيت بخشيد؛ پس هيچكدام از فرشتگان از راه رضاي حق منحرف نميگردند.(1)
آيهاي ديگر در وصف دستهاي از فرشتگان ميفرمايد: لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ(تحريم:6)؛ «آنان (فرشتگان) از آنچه خدا فرمانشان داده سرپيچي نميكنند و همان ميكنند كه به آن فرمان داده ميشوند».
قرآن كريم به سبب حساسيت يهوديان به جبرئيل، فرشتة وحي قرآني، بر عصمت او در گرفتن، حفظ و رساندن وحي تأكيد ويژه دارد. يهوديان جبرئيل را دشمن خود ميپنداشتند؛ زيرا بر اين باور بودند كه او بعضي از عذابها را بر آنها فرود آورده است. ازاينرو وقتي در پرسوجو از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله دريافتند كه جبرئيل قرآن را براي آن حضرت ميآورد گفتند: «سخنانت را نميپذيريم؛ چون او با ما دشمني دارد».(2) خداوند اين آيه را وحي فرمود: قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ(بقره:97)؛ «به كسي كه دشمن جبرئيل است، بگو: او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو نازل كرده است». از اين آيه استفاده ميشود كه جبرئيل پيامهاي خداوند را بيكموكاست به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله ميرسانده و در رساندن آن كوتاهي يا دخل و تصرفي نكرده است.
1. نهج البلاغه، خطبة 91، ترجمة محمد دشتي، ص163. امام حسن عسكري علیه السلام با استناد به اين آيه فرموده است: «فرشتگان الهي با الطاف خداوند از كفر و زشتيها معصوم و در اماناند» (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج56، ص321).
2. علي واحدي نيسابوري، اسباب النزول، ص19؛ جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، لباب النقول في اسباب النزول، ص17ـ18.
آيهاي ديگر دربارة جبرئيل ميفرمايد:
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (تكوير:19ـ21)؛ «اين [قرآن] سخن فرشتة بزرگواري است نيرومند [كه] پيش خداوندِ عرش، بلندپايگاه است. در آنجا فرمانروا [و نزد خداوند] امين است».
مراد از رسول در اين آيات جبرئيل است؛ چنانكه در آيات ديگري هم، فرشتگان رسول خوانده شدهاند.(1) اوصاف ذكرشده در آيات بالا براي جبرئيل، به مردم اطمينان ميدهد كه دربارة امانتداري و شايستگي فرشتة وحي نگراني و دغدغهاي نداشته باشند. عبارت «رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ» حاكي از توانايي جبرئيل است و از آن برميآيد كه هيچ نيرويي، ازجمله شياطين، نميتوانند وحي را از او بگيرند و در آن تصرف كنند؛ همچنين عبارتِ «مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِين» اشاره دارد كه جبرئيل فرمانرواي فرشتگان و امانتدار الهي است. بنابراين احتمال اينكه خود جبرئيل در وحي تصرف كند نيز باطل است.
خداوند در آية ديگري از قول فرشتگان ميفرمايد:
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (مريم:64)؛ «و [ما فرشتگان] جز به فرمان پروردگارت فرود نميآييم. آنچه پيش روي ما و آنچه پشتسر ما و آنچه ميان اين دو است [همه] از آنِ اوست؛ و پروردگارت هرگز فراموشكار نبوده است».
اين آيه نيز دلالت دارد كه فرشتگان از خطا و تصرف شياطين و عصيان معصوماند و جز آنچه را خدا ميخواهد اراده نميكنند، و جز آنچه خدا اجازه دهد، انجام نميدهند.(2)
از بررسي مجموع اين آيات درمييابيم كه همة فرشتگان از خطا، عصيان و تصرف
1. براي مثال: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاس (حج:75)؛ «خدا از فرشتگان و از مردمان فرستادگاني برميگزيند».
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص87.
شياطين مصوناند.(1) بنابراين جبرئيل نيز معصوم است و با توجه به قدرتي كه خدا به او داده است، بههيچوجه احتمال خطا، خيانت و يا دستبرد ديگران در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحي توسط فرشته، وجود ندارد.(2)
2. عصمت پيامبران
1ـ2. عصمت پيامبران در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحي
افزون بر دلايل عقلي بيانشده در آغاز درس، آيات قرآن كريم نيز گواهي ميدهند كه پيامبران در گرفتن و ابلاغ وحي به مردم از هر نسيان و خطايي مصوناند؛(3) ازجمله:
رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا (نساء:165)؛ «پيامبراني كه بشارتگر و هشداردهنده بودند [فرستاديم] تا براي مردم پس از [فرستادن] پيامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتي نباشد و خدا توانا و حكيم است».
چنانكه در درس چهارم بهتفصيل گفتيم، مفاد اين آيه، كه بعثت پيامبران را ماية اتمام حجت بر مردم ميخواند، از همان دليل عقلي ضرورت نبوت نيز برميآيد و به همان بيان، اين آيه بر عصمت پيامبران در امر وحي نيز دلالت دارد.
1. روايات نيز بر اين مطلب دلالت دارند؛ امام علي علیه السلام فرموده است: ولا عندهم غفلةٌُ ولا فيهم معصية (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ص175). بنابراين قول به توقف دربارة عصمت فرشتگان (ر.ك: عضدالدين عبدالرحمانبناحمد ايجي، المواقف في علم الكلام، ص367؛ عليبنمحمد جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص283) درست نيست.
2. بنابراين دليلي ندارد كه بگوييم براي يقين به وحي بودن آنچه فرشته از خدا ميگيرد، فرشته هم بايد معجزه داشته باشد (ر.ك: فخرالدين محمدبنعمر رازي، مفاتيح الغيب، ج27، ص189). اقوال ديگري نيز دربارة عصمت فرشتگان گفته شده است (ر.ك: عبدالحميدبنهبةاللهبنابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج6، ص433).
3. مرحوم علامه طباطبايي براي عصمت پيامبران در امر وحي، به آية 213 سورة بقره (كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وأنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيه) با ضميمة آيات 52 طه و 3 طلاق نيز استدلال كرده است (ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص134).
در اين زمينه آية ديگري نيز درخور توجه است:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا (جن:26ـ28)؛ [خداوند] داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نميكند، جز پيامبري كه از او خشنود باشد؛ كه [در اين صورت] براي او از پيش رو و از پشتسرش نگاهباناني ميگمارد، تا بداند كه پيامهاي پروردگار خود را رسانيدهاند و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است.
مراد از رسول در عبارت «اِلاّ مَنِ ارْتَضي مِن رَّسُول» پيامبر بشري است(1) و بنابر روايات پيامبر اسلام هم يكي از مصاديق آن است. حضرت امام باقر علیه السلام در تفسير اين بخش از آيه فرموده است: كَانَ وَاللَّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ لِلْغَيْب؛(2) «سوگند به خدا محمدصلی الله علیه و آله از كساني بود كه خداوند وي را پسنديد تا به غيب آگاهش كند».
عبارت فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ دلالت دارد كه وقتي خداوند كسي را براي پيامبري ميپسندد و براي رساندن وحي برميگزيند، از پيش و پس حراستش ميكند تا هيچ موجودي نتواند متعرض او شود و در رسالتش خللي ايجاد كند. خداوند به گونهاي پيامبران را در حلقة نگهبانان الهي قرار
1. ر.ك: ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص374؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص56؛ ابوالفضل ميبدي، كشف الاسرار، ج10، ص258؛ ابوجعفر محمدبنجرير طبري، جامع البيان في تأويل القرآن، ج12، ص276. برخي مفسران هم گفتهاند منظور از رسول در اين آيه، هم پيامبر انساني و هم فرشتة وحي است (ر.ك: اسماعيلبنكثير قرشي، تفسير القرآن العظيم، ج7، ص129) و برخي ديگر نيز بر اين باورند كه در اين آيه مراد از رسول، تنها فرشتة وحي است (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص158).
2. محمدبنيعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج1، باب نادر فيه ذكر الغيب، ص256، ح2.
ميدهد كه بههيچوجه پيامش دستخوش خطا نشود، و چنين ميكند(1) تا بداند(2) كه آنان پيامهاي پروردگار را بهدرستي به مردم رساندهاند.
اين آيه نيز به ما اطمينان ميدهد كه پيامبران الهي در گرفتن، حفظ و رساندن وحي به مردم خطا نميكنند؛ زيرا اگر احتمال خطا در كار آنها باشد، «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ» تحقق نمييابد؛ پس چون خداوند خود مراقب است كه پيامبران وحي را دقيقاً به مردم برسانند، احتمال هيچ خطايي در كار آنان راه ندارد. اين آيه بهترين شاهد بر عصمت پيامبران در گرفتن، حفظ و رساندن وحي است. مفاد اين آيه در دلالت بر سلامت وحي، درست مفاد همان برهان عقلي است كه اگر وحي سالم به مردم نرسد، نقض غرض و مخالف حكمت الهي است.
عموميت تعليل در آيات پيشين و دلايل عقلياي كه بيان شد، علاوه بر نفي خطاي پيامبران در دريافت و ابلاغ وحي، احتمال خيانت پيامبر در وحي را نيز نفي ميكند؛ زيرا اگر پيامبر معصوم نباشد و احتمال آن باشد كه از پيش خود چيزي به مردم بگويد و يا بخشي از وحي را كتمان كند، مردم كه نميتوانند وحي را از غيروحي تشخيص دهند، به اشتباه ميافتند؛ در نتيجه، غرض خداوند از وحي نقض خواهد شد. قرآن كريم در برخي آيات به اين مسئله نيز دلالت دارد؛ اين آيات چند دستهاند:
الف) آياتي كه مردم را به اطاعت مطلق از پيامبران فراميخوانند؛ براي مثال، اين آيه كه ميفرمايد: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «و ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آنكه به فرمان خدا از او اطاعت شود».
اين آيه تصريح ميكند كه مردم موظفاند از پيامبران در هرآنچه از جانب خدا ميآورند،
1. به روايت ابنابيالحديد، امام باقر† در پاسخ به پرسش دراينباره فرموده است: يوكل الله تعالي بانبيائه ملائكة يحصون اعمالهم ويؤدون اليهم تبليغهم الرسالة (عبدالحميدبنهبةاللهبنابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج13، ص307).
2. مراد از علم فعلي خداوند، مفهومي است كه از نسبتسنجي تحقق ابلاغ در خارج با خدا انتزاع ميشود (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص54).
اطاعت كنند؛ چنانكه در آيات متعدد ديگري نيز خداوند مردم را به اطاعت از پيامبران امر كرده است؛ مانند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وأَطِيعُوا الرَّسُول(1) (نساء:59)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را نيز اطاعت كنيد».
مجموع اين نوع آيات، كه مردم را به پيروي از پيامبران فراميخواند و يا به پيروي مطلق از آنها امر ميكند، بهويژه آية 64 سورة نساء كه مطاع مطلق بودن پيامبران به اذن خدا را غايت ارسال آنها ميشمارد،(2) بهروشني بر عصمت پيامبران دلالت دارد و احتمال هر نوع خيانت را در وحي نفي ميكند؛ زيرا اگر پيامبري از خود چيزي بر وحي بيفزايد، مردم مكلف نيستند به آن عمل كنند؛ حالآنكه خداوند هدف از ارسال پيامبران را پيروي مطلق مردم از آنان دانسته و به آن فرمان داده است. نتيجه اينكه خداي متعال پيامبري را مبعوث نميكند كه چيزي از خودش بر محتواي رسالتش بيفزايد. بنابراين خداوند همة آنچه را پيامبران به مردم ميگويند تأييد كرده است و اين بدان معناست كه پيامبران معصوماند؛
ب) آياتي كه ميگويند پيامبران نبايد چيزي را كه خداوند نفرموده است، به او نسبت دهند:
مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ (آلعمران:79)؛ «هيچ بشري را نسزد كه خدا به او كتاب و نبوت دهد، آنگاه به مردم بگويد كه بندگان من باشيد، نه بندگان خدا».
اين آيه نشان ميدهد كه خداوند هيچگاه كسي را به پيامبري برنميگزيند كه بهجاي دعوت مردم به توحيد، آنها را به شرك فراخواند. اين آيه ناظر به مسيحيان است كه معتقد بودند عيسيبنمريم علیه السلام خود را فرزند خدا معرفي كرده و مردم را به پرستش خود
1. عبارت «أَطِيعُواْ اللّهَ وأَطِيعُواْ الرَّسُول» در آيات 92 سورة مائده، 52 سورة نور، 33 سورة محمد، و 12 سورة تغابن نيز آمده است.
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص137.
خوانده است. قرآن كريم بر اين ادعا مهر بطلان ميزند و در آيهاي ديگر حقيقت را از قول خود عيسي علیه السلام نقل ميكند:
وَإِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَلا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (مائده:116)؛ و آنگاه كه خدا گفت: اي عيسي پسر مريم، آيا تو به مردم گفتي من و مادرم را همچون دو خدا بهجاي خداوند بپرستيد؟ گفت: منزهي تو؛ مرا نزيبد كه [دربارة خويشتن] چيزي را كه حق من نيست، بگويم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را ميدانستي. آنچه در نفس من است، تو ميداني و آنچه در ذات توست، من نميدانم؛ چراكه تو خود داناي رازهاي نهاني.
از اين آيه نيز استفاده ميشود كه خداوند هيچگاه كسي را به رسالت برنميگزيند كه برخلاف هدف الهي گام بردارد و چيزي غير از پيام خدا و دعوت به پرستش انحصاري وي به مردم بگويد.
خداوند در آيات متعدد خبر ميدهد كه مشركان، كه نميخواستند اسلام را بپذيرند، پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را متهم ميكردند كه ـ العياذباللهـ به خدا افترا ميبندد؛(1) خداوند در پاسخ به آنها ميفرمايد: اگر پيامبرصلی الله علیه و آله يك كلمه خلاف آنچه ما به او وحي كردهايم به مردم بگويد، لحظهاي مهلتش نميدهيم:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيل * لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا
1. برخي شرقشناسان غربي (See: W. Montgomery Watt, Bell's Inrodoction to the Quran, p.17) و مسلماننمايان متأثر از آنان (ر.ك: علي دشتي، بيستوسه سال، ص37، به نقل از: مصطفي حسيني طباطبايي، خيانت در گزارش تاريخ؛ نقد كتاب بيستوسه سال، ص219ـ220) نيز مدعي شدهاند كه قرآن و تعاليم اسلامي ساختهوپرداختة شخص پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله است؛ ولي براي آنكه مردم آن را بپذيرند، حضرت آن را به خدا نسبت داده است.
مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ (حاقه:44ـ47)؛ «اگر ]او[ برخي از گفتهها را به ما به افترا ميبست، دست راست او را ميگرفتيم؛ سپس رگ قلبش را پاره ميكرديم و هيچيك از شما را توان آن نيست كه مانع شود».
منظور از لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِين(1) * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين اين است كه اگر او به ما افترا بزند، با قدرت او را ميگيريم و نهتنها از افترا بستنش جلوگيري ميكنيم، بلكه رگ حياتش را هم قطع ميكنيم و هيچكس نميتواند از اين كار ما جلوگيري كند.
مجموع اين آيات دلالت دارد كه پيامبران در گرفتن، حفظ و رساندن وحي به مردم هيچ خطايي نداشتهاند(2) و از خودشان نيز چيزي بر آن نميافزودهاند.(3) بنابراين هر نقلي كه به پيامبران شك، نسيان و خطا در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحي نسبت دهد، واقعيت ندارد.(4)
1. «يمين» در عربي، نشانة قدرت است؛ چون معمولاً دست راست انسان قويتر از دست چپ اوست. تفاسير، علاوه بر اين نظر، احتمالهاي ديگري نيز دادهاند؛ مانند: 1. گرفتن با حالت خوار كردن؛ 2. قطع كردن دست راست (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص110؛ ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج9ـ10، ص349)؛ 3. مراد «قتل صبر» است كه در آن، دست راست انسان را ميگيرند و گردنش را ميزنند (ر.ك: محمودبنعمر زمخشري، الكشاف، ج4، ص607؛ ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، جوامع الجامع، ج4، ص349).
2. پيامبران حقيقت وحي را دريافت ميكنند و دريافت وحي برخلاف درك عقلي و حسي، كه از راه مفاهيم و صور است، از سنخ علم حضوري است. ازاينرو اولاً وحي خطاناپذير است، و ثانياً پيامبري كه به او وحي ميشود، هيچگاه در اينكه به او وحي شده است، دچار شك و ترديد نميشود؛ پس امكان ندارد كه به كسي وحي شود و او متوجه وحي بودن آن نشود. بر اين اساس پيامبران وحي را بدون هيچ خطايي، و با يقين به وحي بودن آن دريافت ميكنند.
3. علماي اسلام اتفاقنظر دارند كه پيامبران در امر وحي، از هرگونه خطاي عمدي و سهوي مصوناند (فخرالدين محمدبنعمر رازي، مفاتيح الغيب، ج3، ص7).
4. مانند داستاني جعلي كه در يك روايت ضعيف آمده است و خلاصهاش اين است كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله در نخستينباري كه بر او وحي شد، شك كرد كه آن وحي الهي است يا نه. وقتي با حالت پريشاني به خانه برگشت، خديجه از جريان مطلع شد و نزد ورقةبننوفل رفت و ماجرا را نقل كرد. ورقه گفت: اين وحي الهي است. بهاينترتيب پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله اطمينان يافت كه آن شخصي كه ديده جبرئيل بوده، و به وي وحي شده است (ابوجعفر محمدبنجرير طبري، جامع البيان في تأويل القرآن، ج12، ص644ـ645؛ همو، تاريخ الطبري، ج2، ص218؛ مسلمبنحجاج قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، ج1، ص188ـ189). اين داستان مخالف آيات قرآن و روايات معتبر و دليل عقلي عصمت انبياست و سندش نيز ضعيف است (ر.ك: عبدالحميدبنهبةاللهبنابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج4، ص102).
2ـ2. عصمت پيامبران در مقام عمل
چنين نيست كه پيامبران تنها در امر وحي معصوم باشند، بلكه عصمت آنان مراتب ديگري نيز دارد؛ ازجمله: عصمت در عمل به محتواي وحي خود؛(1) عصمت از گناه(2) پيش از نبوت و رسالتشان؛ و عصمت از خطا، اشتباه، سهو و نسيان، حتي وقتي سخني به جز معارف وحياني بيان ميكنند.
طوايف مسلمانان دربارة عصمت پيامبران در همة اين مراتب هم نظر نيستند. عصمت پيامبران بعد از نبوت، تنها مسئلهاي است كه تقريباً همة مسلمانان بر آن اتفاقنظر دارند؛ برخي معتقدند كه ممكن است پيامبر پيش از نبوت گناه كند، و برخي ديگر برآناند كه ممكن است پيامبر كاري را انجام دهد كه بعدها در دين خودش حرام ميشود. دستة ديگري نيز بر اين باورند كه پيامبران تنها از گناهان كبيره معصوماند.(3) شيعه همة پيامبران را، از ابتداي تولد تا پايان عمر، از همة گناهان معصوم ميداند.(4)
نبودِ دليل عقلي بر عصمت پيامبران در مقام عمل
براي اثبات عصمت انبيا در مقام عمل، برهان عقلي ضرورت وحي و نبوت كافي نيست و نميتواند بهتنهايي آن را اثبات كند؛ زيرا اين برهان تنها دلالت دارد كه براي رسيدن
1. زيرا ممكن است كاري در يك دين حلال باشد، ولي حليت آن در دين ديگر نسخ شود؛ مانند حرمت برخي طيبات براي يهوديان براثر ستمكاريشان (ر.ك: نساء:160). وقتي ميگوييم پيامبر معصوم است، منظورمان اين است كه او محرمات شريعت خود را انجام نميدهد و واجبات آن را ترك نميكند (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص134).
2. مراد از گناه، حرامِ فقهي است؛ يعني ترك امر مولوي و انجام نهي مولوي (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص134؛ محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص134).
3. ر.ك: عبدالحميدبنهبةاللهبنابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج7، ص11ـ12.
4. سيدمرتضي علمالهدي، تنزيه الانبياء و الأئمة، ص34؛ حسنبنيوسف حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص349.
انسانها به سعادت ابديشان، پيام الهي بايد بهصورت كامل و دقيق به مردم برسد و اين فقط عصمت انبيا را در دريافت و ابلاغ وحي ثابت ميكند. بعضي متكلمان دليلهاي عقلي ديگري نيز بر عصمت عملي پيامبران آوردهاند؛(1) ازجمله:
الف) عمل نيز، همانند گفتار، دلالت بر جواز فعل دارد. اگر پيامبر ـ العياذباللّهـ مرتكب گناهي شود، مردم عمل او را دليل بر جواز آن كار ميگيرند و غرض الهي نقض ميشود؛ زيرا خداوند پيامبران را براي هدايت مردم فرستاده است، ولي اگر پيامبري گناه كند، مردم با پيروي از او به گمراهي ميافتند.(2)
اين دليل برهاني و يقينآور نيست؛(3) زيرا ازلحاظ عقلي ممكن است كسي پيام الهي را دقيقاً به مردم برساند و بگويد: «بايد چنين و چنان كرد؛ ولي من هم مثل شما گاهي مرتكب نافرماني ميشوم و فلان كارم از روي نافرماني بود؛ شما اين نافرماني را نكنيد». عقل نميتواند اثبات كند كه در اين صورت هدف رسالت تأمين نميشود. البته شواهد كافي از كتاب و سنت داريم كه نشان ميدهند پيامبران حتي قبل از رسالت نيز در مقام عمل معصوم بودهاند؛ اين فضلي ازطرف خداي متعال است تا رفتار آنان براي مردم اسوه باشد و مردم بيشتر به آنها اعتماد كنند و بتوانند به تمام اعمال آنها تمسك كنند؛ ولي نميتوان ضرورت اين مطلب را از راه برهان عقلي اثبات كرد؛
1. مثلاً سيدمرتضي علمالهدي معتقد است كه صدور معجزه دال بر عصمت آورندة معجزه از گناه است (سيدمرتضي علمالهدي، تنزيه الانبياء و الأئمة، ص35). مرحوم علامه طباطبايي نيز بر اين باور است كه بين وقوع معجزه به دست پيامبر و عصمت عملي وي رابطة عقلي وجود دارد؛ زيرا داشتن معجزه، نشان لياقت فرد براي رسالت است؛ پس دارندة معجزه نبايد عملي مخالف با اهداف رسالت انجام دهد (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص136).
2. ر.ك: حسنبنيوسف حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص349؛ عبدالرزاق لاهيجي، سرمايه ايمان، ص54.
3. مراد، حصول يقين منطقي است؛ اما ممكن است از اين دليل و دليل بعدي، يقين روانشناختي و اطمينان عقلايي حاصل بشود؛ ازاينروست كه اين دو دليل در كتاب آموزش عقايد، ج3، ص67ـ68، بدون نقد، ذيل عنوان دلايل عقلي آمدهاند.
ب) پيامبران، علاوه بر رساندن وحي به مردم، وظيفة تربيت آنان را نيز به عهده دارند؛ اگر آنان خود برخلاف آنچه براي هدايت مردم آوردهاند عمل كنند، مردم به گفتههاي آنان بياعتماد ميشوند. گرچه تناقض در گفتار و كردار ممكن است در مقام تعليم ضرري نرساند، در مقام تربيت اثر منفي دارد. بنابراين بايد پيامبران در مقام عمل نيز معصوم باشند تا بتوانند در تربيت مردم موفق شوند.(1)
گرچه اين دليل كه در آن تأكيد روي تربيت است، قويتر از دليل پيشين است كه تنها بر تعليم تأكيد ميكرد، باز هم دليلي كاملاً يقينآور نيست؛ زيرا اگر كسي كتابي ازطرف خدا براي هدايت مردم بياورد و آن را به مردم ابلاغ كند، حجت بر مردم تمام ميشود و مخالفت پيامبر با كتاب خود لطمهاي بر آن حجت تمامشده نميزند. البته واضح است كه اگر مربي موافق گفتههاي خود عمل نكند، اثر تربيتي او كمتر خواهد بود.
ادلة نقلي عصمت پيامبران در مقام عمل
عصمت پيامبران در مقام عمل، با شواهدي از آيات و روايات اثبات ميشود. از برخي آيات قرآن برميآيد كه در ميان انسانها، دستهاي موسوم به «بندگان مُخلَص» هستند كه شيطان از روزي كه درصدد گمراه كردن فرزندان آدم علیه السلام برآمد، طمعي در گمراه كردن اين افراد نداشت. شيطان پس از رانده شدن از درگاه الهي، قسم خورد و گفت: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لأغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِين * إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (ص:82ـ83)؛ «[شيطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگي ايشان را گمراه خواهم كرد؛ مگر آن بندگان خالصشدة تو را».(2)
1. ر.ك: جعفر سبحاني، الالهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل، ج2، ص160ـ161.
2. در آيات ديگر نيز آمده است: قَالَ رَبِّ بِمَآ أغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِين * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين (حجر:39ـ40).
مراد از «الْمُخْلَصِين»(1) كساني است كه خداوند متعال ايشان را براي خود خالص كرده است؛ به گونهاي كه سراسر وجودشان براي خدا خالص شده است. به همين دليل ابليس ميدانست كه وسوسههايش در آنها اثري ندارد و نميتواند آنان را گمراه كند. در قرآن كلمة «معصوم» نيامده است، ولي تعبير «مخلَص» بر همان معناي اصطلاحي معصوم منطبق ميشود؛ زيرا معصوم يعني بندهاي كه خدا او را از گناهان حفظ كرده است.(2) پيامبران الهي نيز از مصاديق «مخلَصين» بودهاند و ازاينرو قرآن در معرفي برخي پيامبران آنان را «مخلَص» ميخواند. براي نمونه، دربارة حضرت موسي علیه السلام ميفرمايد: وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَبِيًّا(مريم:51)؛ «و در اين كتاب از موسي ياد كن كه او پاكدل و فرستادهاي پيامبر بود».
قرآن تصريح ميكند كه خداوند با عنايتي كه به برخي از بندگان «مخلَص» دارد، آنها را از كارهاي زشت دور ميكند و وجودشان را از انحرافات و پليديها مصون ميدارد. يكي از مخلَصان حضرت يوسف علیه السلام است. طبق بيان قرآن، همسر عزيز مصر، كه به وي علاقهمند شده بود، همة اسباب تحريكآميز(3) را در اتاقي كه از هر جهت محفوظ بود، مهيا كرد و با حيله يوسف را به آنجا كشيد و در را بست. طبيعي است كه اگر عنايت خاص الهي نباشد، يك انسان عادي در چنين موقعيتي نميتواند بر نفس خود غلبه كند. همسر عزيز مصر با فراهم آوردن اين تمهيدات يوسف را به خود خواند و نزديك بود
1. گفتني است كه مخلَص (به فتح لام و اسم مفعول) با مخلِص (به كسر لام و اسم فاعل) فرق دارد؛ مخلِص كسي است كه خودش كار را خالص انجام ميدهد، ولي مخلَص (به فتح لام) كسي است كه خدا او را خالص كرده است و نهتنها عملش، بلكه خودش، براي خدا خالص شده است.
2. خواهيم گفت كه اين امر با اختيار منافاتي ندارد و خدا تضمين كرده است كه اينها مرتكب گناه نشوند.
3. حتي نقل شده است كه در اطراف آن اتاق آينههايي قرار داده بود تا يوسف از هر طرف بنگرد، عكس زليخا را ببيند (ر.ك: ابوالفتوح حسينبنعلي رازي، روض الجنان و روح الجنان، ج11، ص44).
كه يوسف هم به او تمايل پيدا كند كه خدا برهانش(1) را، كه يك امر غيبي و علمآور بود، به يوسف نشان داد تا غفلت او را بزدايد و از پليدي حفظش كند:
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَي بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (يوسف:24)؛ «آن زن آهنگ او كرد و اگر برهان پروردگارش را نديده بود، او نيز آهنگ آن زن ميكرد. ما چنين كرديم تا بدي و زشتكاري را از وي بازگردانيم؛ زيرا او از بندگان مخلَص ما بود».
خداوند در اين آيه، دليل دور كردن عمل ناشايست را از حضرت يوسف علیه السلام ، مخلَص بودن او ميشمارد.(2) اين نشان ميدهد كه خداوند اينچنين از بندگان مخلَص خود مراقبت ميكند و هرگاه عوامل بيروني انحراف براي آنها فراهم شود، آنها را خنثي ميفرمايد.
قرآن به نمونههايي از عنايت الهي به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله در حفظ او از خطا اشاره دارد؛ ازجمله ميفرمايد: وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً * إِذًا لأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا (اسراء:7375)؛ و چيزي نمانده بود كه تو را از آنچه بهسوي تو وحي كردهايم، گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندي و در آن صورت
1. «برهان» بهمعناي دليل و حجت است و معمولاً بر چيزي اطلاق ميشود كه براي انسان علم ميآورد. حضرت يوسف علیه السلام نشانهاي ديد كه او را از غفلت درآورد. به تعبير عرفاني، آن برهان، نشانة تجليات الهي بود. قرآن دربارة اينكه آن برهان چه و چگونه بود، ساكت است؛ ازاينرو ما نيز نميدانيم كه حضرت يوسف چه ديد؛ اما آن برهان هرچه بوده، او را به خود آورده و از غفلت خارج كرده است. قرآن ميفرمايد: كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء (يوسف:24). خداوند برهان را به يوسف نشان داد تا بدي و زشتكاري را از وي دور گرداند. در روايات اموري ذكر شده است كه اطمينانآور نيست؛ ازجمله اينكه: الف) يوسف چهرة پدرش حضرت يعقوب علیه السلام را ديد كه با اشاره صدا زد: «يوسف»؛ ب) ديد كه زليخا با پارچهاي بتِ موجود در اطاق را پوشانده است؛ يوسف علیه السلام به خود آمد كه چرا من از خدا پروا نداشته باشم؛ ج) مقام نبوت مانع از انجام آن عمل شد (ر.ك: عبدعليبنجمعه عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، ج2، ص419).
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص130.
تو را به دوستي خود بگيرند؛ و اگر تو را استوار نميداشتيم، قطعاً نزديك بود كمي بهسوي آنان متمايل شوي. در آن صورت حتماً تو را دوچندان [در] زندگي، و دو برابر [پس از] مرگ [عذاب] ميچشانيديم؛ آنگاه در برابر ما براي خود ياوري نمييافتي.
سبب نزول آية بالا اين است كه عدهاي ميخواستند پيغمبر اكرمصلی الله علیه و آله را در جهتي از انجام وظيفه سست كنند.(1) در طول نبوت ايشان بارها برخي (حتي از علاقهمندان) كوشيدند كه آن حضرت را از انجام برخي دستورهاي الهي منصرف كنند.(2) آنان آنقدر زمينهچيني ميكردند كه اگر هركس ديگري بود، حرف آنان را ميپذيرفت. پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله هم در جايگاه يك انسان، وقتي در چنين شرايطي قرار ميگرفت، ميبايست تأثير ميپذيرفت؛ ولي خداوند با تأييد فرشتگان و يا فرستادن وحي يا الهام، آن حضرت را در مسير الهي استوار ميساخت و حفظش ميكرد. آية بالا به نمونهاي از اين ماجراها اشاره ميكند. خداوند ميفرمايد: وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ (اگر ما تو را پايدار و ثابتقدم نگه نميداشتيم)، لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً (نزديك بود كه اندكي به آنان اعتماد كني و متمايل شوي)؛ ولي ما تو را حفظ ميكنيم. در واقع
1. ابوجهل و تعدادي از مردان قريش نزد پيامبر رفتند و از او خواستند كه خدايان (بتان) آنان را بپذيرد تا آنان نيز دين او را بپذيرند. (جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، لباب النقول في اسباب النزول، ص183)؛ همچنين ر.ك: علي واحدي نيسابوري، اسباب النزول، ص165. در سبب نزول سوره احزاب، شبيه اين بيان آمده است (ر.ك: ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7ـ8، ص525؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص283).
2. گاهي افراد براي شفاعتهاي بيجا نزد پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله ميرفتند و برخواستهشان اصرار ميكردند؛ براي مثال، وقتي كسي دزدي ميكرد و پيامبر ميخواست دستش را قطع كند، اهل قبيلهاش براي آنكه اين ننگ و عار بر قبيلهشان ننشيند، با لطايفالحيل ميكوشيدند تا پيغمبر را از اجراي حد باز دارند؛ مثل طايفة بنيابيرق كه براي تبرئة يكي از افراد قبيلهشان از دزدي، جمعي را همراه فردي سخنور خدمت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرستادند. در آنجا بود كه آية 105 سورة نساء نازل شد (جلالالدين عبدالرحمان سيوطي، لباب النقول في اسباب النزول، ص101ـ102؛ ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3ـ4، ص161).
فضيلت پيامبر همين است كه خدا او را حفظ ميكند. البته هيچ انساني، حتي پيامبر خدا، هيچگاه از كمك الهي بينياز نخواهد بود.
از اين آيات برميآيد كه پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله، همانند ديگر پيامبران الهي، هرگاه براثر عوامل خارجي مشرف به اشتباهي ميشد، خداي متعال با كمكهاي غيبياش او را از لغزش بازميداشت. اين همان معناي عصمت است.(1) آية تطهير(2) نيز بر عصمت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله از هرگونه گناهي دلالت دارد كه از آن در بحث از عصمت امامان بهتفصيل سخن خواهيم گفت.
3ـ2. عصمت پيامبران و مسئلة اختيار(3)
گفتيم كه عصمت، ملكهاي نفساني است كه مانع از گناه و خطا ميشود. ازآنجاكه اين ملكة نفساني با عنايت خدا به دست ميآيد، اين تعبير نيز صحيح است كه بگوييم: در واقع خداوند معصوم را در مقابل گناه و پليدي حفظ ميكند. حال اين پرسش مطرح ميشود كه آيا لازمة عصمت جبر نيست. پاسخ اين پرسش منفي است؛ زيرا ادلة بسياري داريم كه نشان ميدهد پيامبر نيز مانند ديگران مكلف است(4) و براي كارهاي خوبش ثواب ميگيرد. روشن است كه تكليف تنها هنگامي معنا مييابد كه مكلف اختيار و قدرت ترك و انجام كار را داشته باشد. به بيان ديگر ترك اجباريِ گناه هنر نيست؛ زيرا اگر خدا بخواهد كسي را بهزور
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج12، ص348.
2. إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (احزاب:33).
3. براي تفصيل بيشتر در اين باب، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص163ـ169.
4. قرآن كريم از قول حضرت عيسي علیه السلام ميفرمايد: وأوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا (مريم:31). پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله نيز علاوه بر اينكه مشمول خطابات تكليفآور قرآني بود، در برخي آيات بهطور خاص مخاطب قرار گرفته و تكاليفي يافته است: إِنَّنِي أنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وأقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي (طه:14)؛ اتْلُ مَا أوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وأقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُون (عنكبوت:45)؛ إِنَّا أنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّين (زمر:2).
از كار زشت بازدارد، او نميتواند برخلاف خواست خدا عمل كند. كمال پيامبر نيز در اين است كه با اختيار خودش از گناه خودداري كند. خداوند به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله ميفرمايد:
وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (زمر:65)؛ «و قطعاً به تو و به كساني كه پيش از تو بودند، وحي شده است كه اگر شرك ورزي، حتماً كردارت تباه ميشود و مسلماً از زيانكاران خواهي بود».
اين آيه دلالت دارد كه اگر پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله يا هر پيامبر ديگري به خدا شرك ورزد، گناه بزرگي مرتكب شده، و همة اعمالش تباه خواهد شد. اين نشان ميدهد كه پيامبران نيز مكلفاند و در ترك گناه و مصونيت از تغيير در پيام خدا مجبور نيستند؛ وگرنه اصلاً بحث نافرماني برايشان مطرح نبود.(1)
بنابراين معصوميت پيامبران الهي از گناهان بدان معنا نيست كه قدرت انجام گناه از آنان سلب شده است و اختياري ندارند، بلكه آنان ازنظر شناخت به مرتبهاي رسيدهاند كه زشتي هر گناه و كار بدي را بهروشني ميبينند و هيچگاه درصدد انجام آن برنميآيند؛ همانگونه كه ما انسانهاي غيرمعصوم نيز زشتي برخي كارها را به گونهاي درك ميكنيم كه از انجام آن كارها نفرت داريم و هيچگاه حتي فكر انجام دادن آنها به ذهن ما خطور نميكند؛ چهرسد به آنكه مرتكب آن گناهان شويم. افزون بر اين، پيامبران ارادهاي چنان قوي دارند كه هيچگاه در برابر جاذبههاي شيطاني و خلاف حق تسليم نميشوند.(2)
4ـ2. عصمت؛ موهبتي الهي در ساية شايستگي اختياري
اكنون اين پرسش پيش ميآيد كه شرايط عصمت، اكتسابي است يا بايد آن را موهبتي
1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص290.
2. اين دو استعداد (شناخت و اراده) در همة انسانها هست، ولي ميزان برخورداري از اين دو استعداد، مانند ساير استعدادها، در افراد مختلف متفاوت است؛ چنانكه هركسي ميتواند اين استعدادها را نيز در وجود خود تقويت كند.
الهي به شمار آورد. پاسخ اين است كه اين شرايط موهبت الهي است؛ يعني خدا در ميان انسانها برخي را چنان مستعد قرار داده و به آنان چنان آگاهي و ارادة محكمي داده است كه هرگز به اختيار خود مرتكب گناه نميشوند و در هر حال اوامر خدا را اطاعت ميكنند.
حال بايد به اين پرسش نيز پاسخ داد كه چرا از ميان تمام انسانها تنها برخي افراد خاص از اين علم و ارادة قوي برخوردارند. پاسخ اين است كه خداوند به غيب(1) و سرنوشت همة انسانها آگاه است و كساني را براي رسالت برميگزيند كه ميداند به اختيار خود گناهي انجام نميدهند: اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ (انعام:124)؛ «خدا بهتر ميداند رسالتش را كجا قرار دهد».
امام صادق علیه السلام نيز در روايتي به اين مطلب اشاره كرده است:
إن اللهَعزوجل اختارَ مِنْ وُلْدِ آدمَ أُناساً طهَّر ميلادَهم وطيَّب أبدانهم وحَفِظَهم في أصلاب الرجال وأرحام النساء، أخرج منهم الأنبياء والرسلَ فهم أزكي فروع آدمْ. فَعَل ذلك لا لأمرٍ استحقّوه من اللهعزوجل، ولكن عَلم اللهُ منهم حينَ ذَرأهم أنهم يُطيعونه ويعبدونه ولا يشركون به شيئا، فهؤلاء بالطاعة نالوا من الله الكرامةَ والمنزلَة الرفيعةَ عنده.(2)
البته كمكهاي خداوند ضابطهمند است؛ به اين بيان كه:
اولاً خدا به همة مؤمنان و به همة كساني كه در راه خير قدم برميدارند كمك ميكند؛ اما اين كمك براي هركس متناسب با تلاش خودش است. چون پيامبران از تمام توانشان در راه بندگي خدا مايه ميگذارند و تن به هيچگونه كوتاهي نميدهند، وقتي كه خودشان به كمكهاي فوقالعاده نياز دارند، خداي متعال يارياش را از ايشان دريغ نميكند. ازاينرو خداوند در آن موقعيت حساس، برهان خود را به حضرت يوسف علیه السلام نشان داد؛
1. عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِير (انعام:73)؛ «اوست دانندة غيب و شهود، و اوست حكيم آگاه».
2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج10، باب 13 «احتجاجات الصادق†»، ص170.
چون يوسف لايق آن كمك بود و با بهرهگيري از آن برهان خود را از گناه دور كرد و ديگر قصد گناه نيز در دل او پديد نيامد؛
ثانياً خداوند از هركسي متناسب با نعمتي كه به او داده است، مسئوليت ميخواهد. كسي كه از استعداد و توانايي و تربيت بهتري برخوردار است، جرم گناهش بيش از كسي است كه اين نعمتها را ندارد.(1) بر اين اساس مسئوليت و تكليف پيامبران، متناسب با نعمتهايي كه از آن بهرهمندند، بسيار سنگين است.(2)
1. قرآن كريم به زنان پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله هشدار ميدهد كه عقاب كارهاي ناپسندشان مضاعف است: يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْن (احزاب:30)؛ چون آنان نسبت به زنان ديگر نعمتهاي بيشتري دارند؛ ازجمله همسري با پيامبر خدا: يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُن (احزاب:32). ازسوي ديگر كساني كه از كتاب الهي برخوردارند، ثواب مضاعف دريافت ميكنند: أوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا (قصص:54).
2. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص167ـ168. در دعاي ندبه، پيش از اشاره به آگاهي خداوند از وفاي اولياي الهي به عهدشان، تكليف سنگين آنان مطرح ميشود: اللهم لك الحمد علي ما جري به قضاؤك في أوليائك الذين استخلصتهم لنفسك ودينك إذ اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم... بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنية وزخرفها وزبرجها فشرطوا لك ذلك وعلمت منهم الوفاء (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج99، ص105).
چكيده
1. عصمت از مهمترين مسائل مطرح در بحث نبوت است. مراد از عصمت، ملكهاي نفساني و قوهاي روحاني است كه خدا به برخي افراد ميدهد و همين مانع از لغزش آنان به سمت گناه و خطا ميشود.
2. بنابر برهان ضرورت وحي، حكمت الهي اقتضا ميكند كه وحي، از لحظة صدور تا هنگامي كه به مردم ميرسد، از هر نوع خطا و دستبردي سالم باشد؛ وگرنه غرض خداوند، يعني هدايت مردم، حاصل نخواهد شد. خدا بر حفظ پيام خود، عالم و تواناست.
3. معجزه نيز بر عصمت آورندهاش دلالت عقلي دارد؛ زيرا انسانها هرآنچه كه آورندة معجزه به خداوند نسبت دهد، ميپذيرند؛ پس اگر آن شخص سخن نادرستي را به خدا نسبت دهد، مردم گمراه خواهند شد.
4. قرآن همة فرشتگان، ازجمله فرشتة وحي را از هرگونه خطا و نافرماني معصوم ميداند.
5. افزون بر ادلة عقلي، آيات قرآن نيز بر عصمت پيامبران در امر وحي دلالت دارند؛ مانند آياتي كه مردم را به پيروي مطلق از پيامبر فراميخوانند و آياتي كه پيامبران را از عمل به اوامر غيرالهي نهي ميكنند.
6. شيعه همة پيامبران را، از ابتداي تولد تا پايان عمر، از همة گناهان معصوم ميداند.
7. با برهان عقلي تنها ميتوان ضرورت عصمت پيامبران را در امور وحياني ثابت كرد؛ ولي آيات و روايات گواهي ميدهند كه پيامبران در عمل به اوامر الهي نيز معصوماند؛ مانند آياتي كه پيامبران را «مُخلَص» معرفي ميكنند.
8. پيامبر در ترك گناه مجبور و بياختيار نيست؛ زيرا او نيز مكلف است و از شرايط تكليف، داشتن اختيار و قدرت انجام و ترك عمل است.
9. پيامبران در گرفتن وحي دچار خطا نميشوند؛ چون دريافت وحي حضوري است.
10. پيامبران در مرتبة بالايي از آگاهي قرار دارند؛ در نتيجه، زشتي گناهان را بهوضوح درك ميكنند و چنان ارادة محكمي دارند كه هيچگاه مغلوب شيطان و هواي نفس نميشوند.
11. عصمت موهبتي الهي به بندگاني است كه خدا ميداند هرگز بهاختيار گناه نميكنند. البته معصوم، متناسب با بهرهمندياش از نعمتهاي ويژه، مسئوليت بيشتري هم دارد.
پرسشها
1. عصمت را تعريف كنيد.
2. با استناد به آيهاي از قرآن بر عصمت فرشتگان استدلال كنيد.
3. براي اثبات عصمت پيامبران در امر وحي آيهاي بيان كنيد.
4. عصمت پيامبران را از گناه ثابت كنيد.
5. دربارة عصمت پيامبران از خطا و نسيان يك دليل قرآني بيان كنيد.
6. تنافي نداشتن عصمت با اختيار را تبيين كنيد.
منابعي براي مطالعة بيشتر
1. مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج43، ص243، 250.
2. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص249ـ251 و ج3، ص193ـ202.
3. علمالهدي، سيدمرتضي، تنزيه الانبياء و الائمة، ص20ـ100.
4. احسانيفر، محمد، «پژوهشي در روايات و فطرس ملك»، مجلة علوم حديث، ش34، زمستان 1383، ص68ـ80.
پژوهش
دربارة درستي يا نادرستي نسبت نافرماني به فرشتهاي با نام «فطرس» تحقيق كنيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org