- مقدمة معاونت پژوهش
- درس اول
- درس دوم
- درس سوم
- درس چهارم
- درس پنجم
- درس ششم
- درس هفتم
- درس هشتم
- درس نهم
- درس دهم
- درس يازدهم
- درس دوازدهم
- درس سيزدهم
- درس چهاردهم
- درس پانزدهم
- درس شانزدهم
- درس هفدهم
- درس هجدهم
- درس نوزدهم
- درس بيستم
- درس بيستويکم
- درس بيستودوم
- درس بيستوسوم
- درس بيستوچهارم
- درس بيستوپنجم
- درس بيستوششم
- منابع
درس هجدهم
وظايف و مقامات پيامبران
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. با وظايف و مقامات پيامبران الهي آشنا شود؛
2. بتواند با استناد به آيات قرآن كريم، هريك از وظايف و مقامات پيامبران را ثابت كند؛
3. بتواند شبهات مطرح را دربارة مقامهاي سياسي پيامبران پاسخ دهد.
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (جمعه:2)؛ اوست آنكس كه در ميان بيسوادان، فرستادهاي از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.
پيامبران افزون بر اوصاف ذاتيشان، كه در درس پيشين با آنها آشنا شديم، و نيز اوصافي كه مربوط به اهداف نبوت است، پارهاي از اوصاف ديگر هم دارند كه مربوط به وظايف و شئون آنهاست. در اين درس به بررسي اين وظايف و شئون ميپردازيم.
1. ابلاغ و تبيين پيام الهي
مقتضاي نبوت و رسالت انبيا، و همچنين نتيجة برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطهاي امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظفاند كه پس از دريافت اين پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيامها، بهمعناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيامها ندارند: مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ (مائده:99)؛ «بر پيامبر [خدا وظيفهاي] جز ابلاغ [رسالت] نيست».
البته قرآن كريم به اين نكته نيز اشاره ميكند كه پيامبران، علاوه بر ابلاغ پيام الهي به مردم، مقام تبيين و تفسير وحي را نيز داشتهاند؛ زيرا در بسياري از اوقات لازم بود كه كسي مفاد وحي را براي مردم تفسير كند و مواضع اجمال آن را تبيين نمايد و جزئيات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ براي مثال، وقتي قرآن كريم ميفرمايد: أَقِمِ الصَّلاَةَ (هود:114)؛ «نماز را به پا داريد» اصل وجوب نماز فهميده ميشود، اما چگونگي آن نامعلوم ميماند. در اينجا مردم به كسي نياز دارند كه از جانب خدا، شرايط، احكام و كيفيت نماز را برايشان بيان كند.
بنابراين پيامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظيفة تبيين و تفسير وحي را نيز به عهده دارند. شايد از اطلاق بعضي آيات بتوان استفاده كرد كه مردم موظف بودهاند تمام مطالبي را كه پيامبر در تبيين وحي بيان ميكند، بپذيرند؛ مانند اين آيه كه ميفرمايد: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنكه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند». از اطلاق اين آيه، ميتوان برداشت كرد كه مردم مكلفاند سخنان پيامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحي است، و چه سخناني كه پيامبر در تبيين وحي بر زبان جاري ميكند، پيروي كنند؛ زيرا در اطاعت از پيامبران بعد از پيروي از اصل وحي، نوبت به پذيرفتن تفسير آنان از وحي ميرسد.
اين مقام در ميان همة پيامبران مشترك بوده است؛ زيرا كسي كه از جانب خدا پيامي ميآورد، طبعاً خودش حقيقت آن را دريافته، و به مراد اصلي فرستندة آن پيام پي برده است. بنابراين اگر چنين كسي كلام خدا را تفسير و تبيين كند، تفسير او مطابق واقع است و ازهمينرو مردم موظفاند كه سخن او را بپذيرند و از آن پيروي كنند.
از آنچه گذشت، اكنون روشن ميشود كه چرا خداوند هر پيامبري را به زبان قومش فرستاده است. در واقع براي آنكه پيامبران بتوانند بهآساني پيام خدا را براي مردم تبيين كنند، گريزي از اين امر نبوده است. قرآن دراينباره ميفرمايد: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ
بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم... (ابراهيم:4)؛ «و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا براي آنان بيان كند...».
از دقت در برخي آيات قرآن كريم درمييابيم كه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز داراي مقام تبيين وحي بوده است؛ زيرا افزون بر آياتي كه مردم را به پيروي از پيامبران مكلف ميسازد، آيات ديگر نيز بر اين مطلب دلالت دارند؛ مانند: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه... (نساء:80)؛ «هركس از پيامبر فرمان بَرَد، درحقيقت خدا را فرمان برده است...». «ال» رسول در اين آيه، «ال» عهد است و به پيامبر اسلام برميگردد؛ اما اگر آن را «ال» جنس هم بدانيم، باز شامل شخص پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله ميشود. بنابراين آيه، پيروي از پيامبر همان پيروي از خداست، و از اطلاق آن استفاده ميشود كه سخنان پيامبر در تفسير وحي نيز، حجت و لازمالاتباع است. افزون بر اين آيه، آيات ديگري نيز هست كه به بيان صريحتري اين مدعا را اثبات ميكند؛ مانند:
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل:44)؛ «و اين قرآن را بهسوي تو فرود آورديم، تا براي مردم آنچه را بهسوي ايشان نازل شده است توضيح دهي، و اميد كه آنان بينديشند».
بديهي است كه مقام تبيين وحي، جدا از مقام ابلاغ وحي است. همچنين در آية ديگري آمده است:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ... (جمعه:2)؛ «اوست آنكس كه در ميان بيسوادان فرستادهاي از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد...».
اين آية شريف، كه دربارة شخص پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله، است، بين دو مقام «تلاوت آيات» و «تعليم كتاب» فرق نهاده است و از ظاهر آن برميآيد كه مقام دوم، همان مقام تفسير و تبيين وحي است.
نتيجه اينكه به گواهي آيات قرآن پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله داراي مقام تفسير وحي الهي و بيان تفاصيل احكام و قوانين ديني بوده و سخنان او در اين امور بر همگان حجت است؛ ازاينرو مردم مكلفاند در اين امور از پيامبر پيروي كنند.
2. تعليم مردم
پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست، لكن، چنانكه پيشتر گفتيم، انسان نميتواند همة دانشهايي را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين انسان در حوزة معرفت نيز محتاج وحي الهي است. از آيات و روايات نيز استنباط ميشود كه يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعبيرهاي مختلفي مواد آموزشي انبيا را گوشزد ميكند؛ ازجمله ميفرمايد:
كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (بقره:151)؛ «همانطور كه در ميان شما فرستادهاي از خودتان روانه كرديم، كه آيات ما را بر شما ميخواند و شما را پاك ميگرداند، و به شما كتاب و حكمت ميآموزد، و آنچه را نميدانستيد، به شما ياد ميدهد».
در اين آيه و آيات مشابه،(1) به تعليم كتاب و حكمت و هرآنچه مردم خود نميدانند، اشاره شده است. واژة «كتاب» مصدري است كه معناي اصلي آن گرد آوردن(2) و ثبت كردن است؛ ولي معمولاً آن را بهمعناي نوشتن و نيز نوشته (معناي اسم مفعولي) به كار ميبرند.(3) با توجه
1. در آيات 129 سورة بقره، 164 سورة آلعمران، و 2 سورة جمعه نيز به تعليم كتاب و حكمت اشاره شده است.
2. به همين دليل برخي گفتهاند: واژة كتاب در آنجا كه بر قرآن اطلاق شده است، بهمعناي جامع است؛ چون قرآن انواع داستانها، نشانهها، احكام و اخبار را به طرق ويژهاي گردآورده است (محمدبنعبدالله زركشي، البرهان في علوم القرآن، ج1، ص347).
3. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاييس اللغة؛ محمدبناحمد ازهري، تهذيب اللغة؛ اسماعيلبنحماد جوهري، الصحاح؛ تاج اللغة و صحاح العربية؛ حسينبنمحمد راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن؛ ذيل مادة كتب.
به اينكه تمام اين آيات دربارة پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله است، احتمالاً مراد از «الكتاب» قرآن است(1) كه معارف ثابت و يقيني را دربردارد.(2)
منظور از «الحكمة» در اين آيه و آيات مشابه، كه بر «الكتاب» عطف شده، ظاهراً همان حكمتهاي(3) مندرج در كتاب، و از باب ذكر خاص بعد از عام، يا به تعبير دقيقتر، ذكر جزء بعد از كل است. البته اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «الكتاب» در اين آيات، خصوص قوانين يا ديگر اجزاي كتاب (غير از حكمت) باشد كه در اين صورت، عطف كتاب بر حكمت از قبيل عطف دو امر متباين خواهد بود. درهرصورت، مقصود از حكمت، بخشي از قرآن است و آية 39 سورة اسراء كه بعد از چند دستورالعمل(4) حكيمانه ميفرمايد: ذلِكَ مِمّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَة؛ «آن (سفارشها) از حكمتهايي است كه خداوندگارت به تو وحي كرده»، مؤيد اين برداشت است.
1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج5، ص80؛ محمدتقي مصباح يزدي، قرآنشناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، درس اول، ذيل عنوان كتاب.
2. البته در همة آيات مراد از «الكتاب»، كتاب آسماني پيامبران نيست؛ زيرا دربارة حضرت عيسي علیه السلام كتاب در كنار انجيل آمده است: وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإنْجِيل (آلعمران:48)؛ «و به او (عيسي علیه السلام ) كتاب و حكمت و تورات و انجيل ميآموزد». اگر مراد از «الكتاب»، كتاب آسماني هر پيامبر بود، آوردن كتاب و انجيل در كنار هم بيوجه مينمود؛ چون كتاب حضرت عيسي علیه السلام همان انجيل است. به نظر ميرسد كه مراد از كتاب در اين آيه، به احتمال قوي، كتابهاي الهي قبل از تورات و انجيل است.
3. علامه طباطباييرحمه الله در تعريف حكمت گويد: «مراد از حكمت نوعي از احكام و اتقان يا نوعي امر محكم است كه در آن خللي وارد نميشود، و بيشتر در مورد معارف عقلي بطلانناپذير و غيركاذب استعمال ميشود. پس حكمت، قضاياي مطابق با واقع است كه بهنحوي سعادت انسان را دربردارد كه شامل معارف حقّة الهي در مورد مبدأ و معاد و تشريح حقايق طبيعي و... ميشود» (سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص418).
4. اين دستورالعملها عبارتاند از: 1. دوري از شرك؛ 2. پرستش خداي يكتا؛ 3. احسان به پدر و مادر؛ 4. اعطاي حقوق نزديكان و يتيمان و فقرا؛ 5. پرهيز از اسراف؛ 6. رعايت اعتدال در انفاق و بخشش؛ 7. خودداري از كشتن فرزند به دليل ترس از فقر؛ 8. پرهيز از زنا؛ 9. پرهيز از قتل و جنايت؛ 10. تجاوز نكردن به اموال يتيمان؛ 11. وفاي به عهد؛ 12. خودداري از كمفروشي (رعايت عدالت در معاملات اقتصادي)؛ 13. پرهيز از پيروي بدون علم؛ 14. پرهيز از تكبر و نخوت.
عبارت يُعَلِّّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، ذكر خاص بعد از عام است؛(1) و يا به آموزش اموري اشاره ميكند كه در كتاب و حكمت نيست. طبق فرض دوم، كه احتمال قويتري به نظر ميرسد، آموزش كتاب، حكمت و آنچه مردم نميتوانند بدانند، درمجموع شامل همة معارف اصلي و فرعي ميشود.(2) عبارت مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ به علومي اشاره دارد كه از طرق عادي نميتوان به آن علوم دست يافت.(3) اين عبارت با تعبير «ما لَمْ تَعْلَموُا» (ندانستيد) فرق دارد؛ اما حتي اگر تفاوتي بين اين دو عبارت نباشد، با توجه به اينكه همة انسانها و در همة زمانها مخاطب قرآن هستند، اين عبارت به علومي اشاره دارد كه انسان هيچگاه خود به آن نميرسد.
3. بيان حلال و حرام الهي
انسانها براي رسيدن به كمال بايد حلالها و حرامهاي الهي را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما ازآنجاكه همة افراد نميتوانند احكام الهي را بهطور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهي الهي را از طريق وحي گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكي از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست.
1. برخي، اين بخش از آيه را ذكر خاص بعد از عام گرفتهاند و معتقدند كه پيامبران مبدأ و منشأ همة علوم بودهاند، و گرچه اين موضوع در جملة قبل، كه تعليم و حكمت است، وجود دارد، قرآن مخصوصاً آن را تفكيك ميكند تا بفهماند كه اگر پيامبران نبودند، بسياري از علوم، براي هميشه از انسانها مخفي ميماند. آنها نهتنها رهبران اخلاقي و اجتماعي، بلكه رهبران علمي نيز بودند و بدون آنها علوم انساني در هيچ زمينهاي رشد نميكرد (ناصر مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه، ج1، ص376).
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص334.
3. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص29؛ ابوعلي فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص233. خداوند در آية ديگري به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله ميفرمايد: وأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا(نساء:113). از اين آيه استفاده ميشود كه در اين ميان حتي علومي هم بوده است خود پيامبر نيز به آنها علم نداشته است.
خداوند در قرآن به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمان ميدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهي را برايشان بيان كند: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم (انعام:151)؛ «بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براي شما بخوانم».(1)
قرآن كريم دربارة حضرت عيسي علیه السلام نيز ميفرمايد:
وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ (آلعمران:49ـ50)؛ «و [او را بهعنوان] پيامبري بهسوي بنياسرائيل [ميفرستد كه او به آنان ميگويد:]... "آمدهام تا پارهاي از آنچه را كه بر شما حرام گرديده، براي شما حلال كنم"».
4. پند دادن
براي رسيدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بينشهاي ضروري صحيح، كافي نيست، بلكه لازم است انسان دل خود را نيز از اموري كه مانع از رسيدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بينشهاي صحيح داشته باشد، تا حقايق را بپذيرد؛ زيرا دانستن يك حقيقت لزوماً به پذيرش آن نميانجامد. چه بسيار افرادي بوده و هستند كه حقايقي را درك ميكنند، ولي از پذيرش آن سر باز ميزنند و حتي در مقابل آن مقاومت ميكنند. قرآن كريم از گروهها و افرادي ياد ميكند كه حتي بعد از ديدن معجزاتي از پيامبران الهي و يقين به نبوت ايشان، از
1. در آية قُلْ تَعَالَوْاأَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُم وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْط (انعام:151ـ152) و آيات بعدي، به چند حكم الهي اشاره ميشود كه اصول محرمات الهي است و برخي از آنها در ديگر اديان الهي هم آمده است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج7، ص395). از عبارت «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون» استفاده ميشود كه اگرچه احكام الهي را بايد تعبدي پذيرفت، اين احكام با فطرت انسان سازگارند و با تعقل و تفكر ميتوان به حكمت برخي از آنها پي برد.
روي ظلم و برتريطلبي، نهتنها سخنانشان را نپذيرفتند و تسليم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كريم دربارة برخورد فرعون و قومش با حضرت موسي علیه السلام بعد از ديدن معجزات آن حضرت ميفرمايد: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا(نمل:14)؛ «با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
قرآن كريم گزارش ميدهد كه انبياي الهيصلی الله علیه و آله، علاوه بر بيان حقايق براي مردم، با موعظه(1) و تلاوت آيات الهي بر ايشان، دلهاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند. خداوند در قرآن به حضرت محمدصلی الله علیه و آله نيز فرمان ميدهد كه مردم را موعظه كند:
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ (سبأ:46)؛ «بگو: "من فقط به شما يك اندرز ميدهم كه دودو و يكيك براي خدا به پا خيزيد؛ سپس بينديشيد كه رفيق شما هيچگونه ديوانگي ندارد"».
مخاطبان اين آيه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتواني خودشان در معارضه با آن را ميديدند، براي بهانهجويي، يا براثر شبههاي كه برخي در انداخته بودند، پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را جنزده ميخواندند. خدا به پيامبر دستور ميدهد كه آنها را موعظه كند به اينكه بهتنهايي يا با هم براي خدا به پا خيزند؛ آنگاه دربارة او كه چندين سال با آنها بوده است، فكر كنند؛ در اين صورت تصديق خواهند كرد كه پيامبر جنزده نيست و رسالتي ازطرف خداوند دارد.(2)
1. در آيات متعددي، قرآن با واژة «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم (يونس:57)؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين (آلعمران:138)؛ زيرا خداوند بهوسيلة قرآن به مردم اندرز ميدهد: وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه(بقره:231).
2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص414؛ نيز، ر.ك: محمود رجبي، «اهداف قرآن»، معرفت، سال ششم، شمارة چهارم، مسلسل 24، ص54.
قرآن كريم دربارة آنچه خداوند بر حضرت موسي علیه السلام فروفرستاده است، ميفرمايد: وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ...(اعراف:145)؛ «و در الواح [تورات] براي او در هر موردي پندي و براي هر چيزي تفصيلي نگاشتيم...».
5. تزكيه
مراد از «تزكيه»، پاك كردن نفس از ناپاكيها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي ميتواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از ناپاكيهاي دروني و رذايل اخلاقي پاك كرده باشد. قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا (شمس:9ـ10)؛ «هركسي كه آن ]نفس خود[ را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد و هركه آلودهاش ساخت، قطعاً باخت».
كسي ميتواند براي تزكية ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهياند، اين ويژگي را دارند و ميتوانند وظيفة خطيري چون تربيت انسانها را بر عهده بگيرند. ازاينرو قرآن كريم تربيت را جزو وظايف پيامبران ميشمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي علیه السلام را بهسوي فرعون ميفرستاد، به او فرمود: فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي * وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي (نازعات:18ـ19)؛ «بگو: آيا سر آن داري كه به پاكيزگي گرايي، و تو را بهسوي پروردگارت راه نمايم تا پروا بداري؟»
قرآن كريم در چند آيه به وظيفة حضرت محمدصلی الله علیه و آله براي تزكية مردم پس از تعليم آنان اشاره ميفرمايد؛ براي نمونه:
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (بقره:129)؛ «پروردگارا، در ميان آنان فرستادهاي از
خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزهشان كند؛ زيرا كه تو خود شكستناپذير حكيمي».
در برخي آيات ديگر،(1) برخلاف آية بالا، وظيفة تزكيه بر تعليم مقدم شده است؛(2) مانند:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (جمعه:2)؛ «اوست آنكس كه در ميان بيسوادان فرستادهاي از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و
1. ازجمله: بقره (2)، 151؛ آلعمران (3)، 164.
2. در اينجا اين اشكال مطرح ميشود كه بيشك آگاهي فينفسه هدف نيست و تنها راه و وسيلهاي براي تزكية روح و جسم است. پس بهطور طبيعي تزكيه بايد بعد از تلاوت آيات الهي و تعليم كتاب و حكمت بيايد؛ چنانكه در آية 129 سورة بقره ميبينيم كه حضرت ابراهيم علیه السلام ؛ بهاينترتيب در حق امت اسلامي دعا ميكند؛ پس چرا در برخي آيات ديگر، تزكيه بر تعليم كتاب و حكمت مقدم شده است؟ در پاسخ به چند نكته بايد اشاره كرد:
يكم: گرچه علم بر تزكيه مقدم است و همة علوم ارزش مستقل ندارند، علوم الهي، بهويژه اگر ايمان را به دنبال داشته باشند، ارزش مستقل دارند و خود مقصود بالذاتاند؛ بنابراين ممكن است آيات نوع دوم، به اين مطلب اشاره داشته باشند؛
دوم: درست است كه تلاوت آيات قرآن و تعليم حكمت و كتاب، مقدمة تزكيه و تربيت انسان است، اما تقدم تزكيه بر تعليم كتاب و حكمت در اين آيات، براي نشان دادن اهميت آن ميباشد؛
سوم: تعليم و تزكيه تأثير متقابل در يكديگر دارند؛ يعني گرچه مرحلة عالي تزكيه بدون علم حاصل نميشود، تا گامهاي نخست براي تزكيه برداشته نشود، انسان به دنبال علم نميرود، و يا اگر رفت و حتي اگر آيات الهي را از زبان پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله شنيد، حقيقت را نميپذيرد. شايد برخي آيات قرآن كريم به اين مطلب اشاره داشته باشند؛ ازجمله: وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم (محمد:16)؛ «و از ميان [منافقان] كسانياند كه [در ظاهر] به [سخنان] تو گوش ميدهند؛ ولي چون از نزد تو بيرون ميروند، به دانشيافتگان ميگويند: هم اكنون چه گفت؟ اينان هماناناند كه خدا بر دلهايشان مُهر نهاده است و از هوسهاي خود پيروي كردهاند». اينان به دليل دوري از تزكية ابتدايي، نهتنها حقايق الهي را نميپذيرند، بلكه آن را به مسخره ميگيرند: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِين * وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّي مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(لقمان:6ـ7)؛ «و برخي از مردم كسانياند كه سخن بيهوده را خريدارند تا مردم را بيهيچ دانشي از راه خدا گمراه كنند و [راه خدا] را به ريشخند گيرند. براي آنان عذابي خواركننده خواهد بود؛ و چون آيات ما بر او خوانده شود، با نخوت روي برميگرداند؛ چنانكه گويي آن را نشنيده يا گويي در گوشهايش سنگيني است. پس او را عذابي پردرد خبر ده».
پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد؛ و [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند».
6. امامت
قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ ازجمله دربارة حضرت ابراهيم علیه السلام ميفرمايد:
وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (بقره:124)؛ و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود و وي آنهمه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواي مردم قرار دادم». [ابراهيم] پرسيد: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پيمان من به بيدادگران نميرسد».
روايات بر اين امر تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است.(1) خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهيم علیه السلام ، و پس از سالها نبوت و رسالت، و بعد از قبولياش در يك امتحان بزرگ، به او عنايت فرمود.(2) امام در مقامي است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوي خدا هدايت كند،(3) بلكه با زندگي اجتماعي مردم در ارتباط
1. براي نمونه، از امام رضا علیه السلام نقل شده است: انَّ الامامة خص الله بها ابراهيم الخليل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة(هاشمبنسليمان حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص317، ح5). اهل سنت، امامت را در اين آيه به مقام نبوت تفسير كردهاند، اما شواهد حاكي از نادرستي اين تفسير است.
2. با توجه اين نكته كه حضرت ابراهيم علیه السلام اين مقام را براي فرزندان خود نيز خواسته است، درمييابيم كه حضرت اسماعيل و اسحاقعلیهما السلام به دنيا آمده بودهاند، و ميدانيم كه حضرت ابراهيم در سنين پيري فرزنددار شده است؛ زيرا قرآن از قول آن حضرت ميفرمايد: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَق (ابراهيم:39). براي آگاهي بيشتر، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280.
3. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص272. دربارة مقام امامت، در درسهاي آينده، در بخش مربوط به امامت، بهتفصيل سخن خواهيم گفت.
است؛ ازاينرو وجود او حقوقي را بر مردم واجب ميكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او.
قرآن همچنين بعد از يادكرد از چند پيامبر الهي، ميفرمايد:
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (انبياء:73)؛ «و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت ميكردند و به ايشان انجام دادن كارهاي نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنان پرستندة ما بودند».
دربارة برخي پيامبران الهي نيز آمده است:
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ (سجده:24)؛ «و چون شكيبايي كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخي از آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت ميكردند».
از مجموع اين آيات استفاده ميشود كه بعضي پيامبران داراي مقام امامت نيز بودهاند.
7. قضاوت
آشنايي با احكام و قوانين كلي، مردم را از حاكمي كه بتواند آن احكام را به درستي بر مصاديق خاص خود تطبيق دهد، بينياز نميسازد. بنابراين مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره، به مرجعي نياز دارند كه با تطبيق قوانين كلي الهي بر آن قضيه، حكم قطعي صادر كند. خداوند متعال، از باب لطف بر بندگان، به پيامبران خويش مقام قضاوت نيز داده است.
در قرآن آية صريحي نيست كه دلالت كند همة پيامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آية زير ميتوان گفت كه اين مقام براي همة انبيا عموميت دارد: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه... (نساء:80)؛ «هركس از پيامبر فرمان بَرَد، درحقيقت خدا را
فرمان برده است...». البته در صورتي ميتوان چنين برداشتي از اين آيه داشت كه «ال» رسول، «ال» جنس باشد.
در برخي آيات، خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ براي مثال، دربارة حضرت داوود علیه السلام ميخوانيم:
يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ (ص:26)؛ «اي داوود، ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم؛ پس ميان مردم بهحق داوري كن و از هواي نفس پيروي نكن كه تو را از راه خدا منحرف ميكند».(1)
در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره شده است؛ ازجمله:
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ... (مائده:48)؛ و ما اين كتاب [قرآن] را بهحق بهسوي تو فروفرستاديم، درحاليكه تصديقكنندة كتابهاي پيشين و حاكم بر آنهاست. پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هواهايشان [با دور شدن] از حقي كه بهسوي تو آمده پيروي مكن.
در اين آيه نيز عبارت «فَاحْكُم بَيْنَهُم...» شأن قضاوت را براي پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله ثابت ميكند. طبق اين آيه خداوند قرآن را كه تصديقكنندة كتابهاي آسماني ديگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پيامبر بر اساس احكام الهي موجود در آن، ميان مردم قضاوت فرمايد؛ بهويژه اينكه بلافاصله او را از پيروي خواهشها و هوسهاي نابجاي مردم در قضاوت، بر حذر ميدارد. اين تعبير قرآني نشاندهندة آن است كه قضاوت لغزشگاهي است كه در آن امكان تأثير هواي نفس و نفوذ اميال و خواستهاي شيطاني قوت ميپذيرد.
1. آيات 87ـ89 سورة انبياء نيز به يكي از قضاوتهاي حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.
البته شكي نيست كه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز همانند پيامبران ديگر، از هر گناهي معصوم بوده است؛ در واقع اين تعبير قرآني و نظاير آن، كه روي سخنش به ظاهر با پيامبر است، جنبة تربيتي دارد و براي هشدار به انسانهاست. اين تعابير معمولاً دربارة لغزشگاههاي مهم و خطرناك به كار رفته است تا مردم بيشتر مراقب باشند. در آية ديگري نيز آمده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا (نساء:105)؛ «ما اين كتاب را بهحق بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوري كني و زنهار جانبدار خيانتكاران مباش«.
منظور از حكم و داوري در آية بالا، بهويژه با توجه به ذيل آن (وَلا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً)، قضاوت بين مردم در مشاجرات آنهاست.
همچنين در سورة احزاب ميخوانيم:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِينًا (احزاب:36)؛ و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد؛ و هركس خدا و فرستادهاش را نافرماني كند، بيشك دچار گمراهي آشكار شده است.
محتواي آية يادشده اين است كه وقتي خدا و پيامبرصلی الله علیه و آله دربارة امري داوري كردند يا حكمي را صادر نمودند، ديگر كسي حق مخالفت ندارد. تعبير «قضي»، حتي اگر منحصر به قضاوت و رفع مشاجره نباشد، بيترديد شامل آنهم ميشود.
شايد روشنترين آيه در دلالت بر مقام قضاوت پيامبرصلی الله علیه و آله، اين آيه باشد:
فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا(نساء:65)؛ «نه؛ سوگند به پروردگارت كه مردم
ايمان نياورند، مگر آنكه در نزاعي كه ميان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حكمي كه تو ميدهي، هيچ ناخشنود نشوند و سراسر تسليم آن گردند».
مدلول صريح آيه آن است كه ايمان حقيقي تنها هنگامي محقق ميشود كه مردم پيامبرصلی الله علیه و آله را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را، هرچه باشد، بپذيرند. مشروط كردن ايمان مردم به اين امر، آشكارا نشان ميدهد كه خداوند منصب قضاوت و داوري ميان مردم را خود براي پيامبرصلی الله علیه و آله جعل كرده است.
از اين آيه نيز، كه مربوط به تقسيم غنايم جنگي است، برميآيد كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله داراي منصب قضاوت بوده است: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر:7)؛ «و هرچه پيامبر به شما داد، بستانيد و از هرچه شما را منع كرد، اجتناب كنيد». با عنايت به قراين قبل و بعد از اين آيه، روشن ميشود كه موضوع آن تقسيم غنايم جنگي است و دلالت دارد كه مردم بايد حكم آن حضرت را در تقسيم غنايم بپذيرند.
8. برپا ساختن حكومت الهي
يكي ديگر از نيازهاي اساسي مردم آن است كه شخص صالحي در جامعه زمام امور را به دست گيرد و بر مردم حكومت كند. بر اين اساس خداوند برخي از پيامبران خويش را به مقام «حكومت» رساند تا اين نياز اصلي بيپاسخ نماند، و حكومت انبيا، بهمثابة الگويي كه شايستهترين روش حكومت را نشان ميدهد، در زمين محقق شود. البته ميتوان قضاوت را، كه در بخش قبل از آن سخن گفتيم، يكي از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولي بههرروي اين دو مقام با يكديگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعي است كه دو يا چند نفر در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا ميكنند؛ اما گاهي در جامعه نياز است كه يك مقام صالح دستور و حكم قاطعي صادر كند كه فصلالخطاب آراي متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پيروي از آن بدانند؛ اينجاست كه مسئلة حكومت ضرورت مييابد.
براي مثال، اگر دشمن به مرزهاي كشور حمله كند، مسائل بسياري دربارة نحوة دفاع مطرح ميشود و بهطور طبيعي به اختلاف رأي ميان سران حكومت ميانجامد. در اين وضعيت، اگر رأي قاطعي در ميان نباشد، غالباً نتيجة مطلوبي به دست نميآيد؛ سپاهي كه در آن هركس به رأي خود عمل كند، هرگز روي پيروزي را نخواهد ديد. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نيست، اما در موقعيتهايي ازايندست، اين ضرورت بهخوبي آشكار ميشود.
حاصل آنكه بنابر دلايل متعدد، هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن ميشود كه بعضي از پيامبران مقامي بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودند كه از آنها اطاعت كنند.(1) آيهاي از قرآن كريم دلالت دارد كه به اذن خداوند پيامبران بايد در همة امور اطاعت شوند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ(نساء:64)؛ «و هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنكه به فرمان خدا از او اطاعت شود». بنابراين وقتي نبوت پيامبري ثابت ميشود، ديگر مردم موظفاند هرچه او ميگويد بپذيرند؛ حتي اگر بگويد من ازطرف خدا براي قضاوت تعيين شدهام، يا اينكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم بايد در شئون سياسي و تدبير امور اجتماع از من اطاعت كنند.
اگر بنا باشد مردم خودشان تشخيص دهند كه كدام حرف پيامبر ازطرف خداست و كدام ازطرف خودش، و گاهي احتمال بدهند كه او دروغ ميگويد، غرض نبوت بهكلي نقض ميشود و ديگر كسي نميتواند به او اعتماد كند؛ پس بهناچار وقتي نبوت او ثابت شد، مردم بايد بدون قيد و شرط از او اطاعت كنند. در برخي آيات آمده است كه پيامبران با اذن خداوند از مردم ميخواستند كه از ايشان پيروي كنند؛ قرآن كريم عبارت
1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، نگارش محمد شهرابي، ص139ـ238.
فَاتَّقُواْ اللّهَ وأَطِيعُون؛ «پس از خدا پروا كنيد و فرمانم بريد» را از قول نوح،(1) هود،(2) صالح(3) و لوطعلیهم السلام(4) خطاب به قومشان بيان فرموده است.
البته پيامبراني هم بودند كه خودشان متصدي حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص ديگري را تأييد كردند؛ چنانكه گروهي از بنياسرائيل به پيامبرشان(5) گفتند:
إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا (بقره:246ـ247)؛ «آنگاه كه به پيامبري از خود گفتند: "پادشاهي براي ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم"... و پيامبرشان به آنان گفت: "درحقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهي گمارده است"».
اين آيه دلالت دارد كه آن پيامبر خود پادشاه نبوده است؛ وگرنه مردم به او نميگفتند كه از طرف خدا پادشاهي برايشان بگمارد. پس همة پيامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولي قدر متيقن، برخي پيامبران مانند موسي و داوود و سليمانعلیهم السلام و پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله حكومت الهي داشتهاند. دربارة حضرت موسيعلیهالسلام در قرآن آمده است كه وقتي نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيل (اعراف:105)؛ «بنياسرائيل را با من بفرست». حضرت موسي علیه السلام ميخواست بنياسرائيل را از سيطرة ظالمانة فرعون خارج كند و به سرزمين ديگري ببرد تا در ساية حكومت حق، آزادانه زندگي كنند و دنيا و آخرتشان اصلاح شود؛ بيشك اين يك كار اجتماعي و سياسي تلقي ميشود.
قرآن كريم در چند آيه تصريح ميكند كه خداوند به حضرت داوود علیه السلام مقام پادشاهي
1. ر.ك: شعراء (26)، 108، 110.
2. ر.ك: شعراء (26)، 126، 131.
3. ر.ك: شعراء (26)، 144، 150.
4. ر.ك: شعراء (26)، 163.
5. روايات، آن پيامبر را «ارميا» معرفي كردهاند (ر.ك: عبدعليبنجمعه عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، ج1، ص244).
بخشيده بود؛(1) ازجمله: وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ (بقره:251)؛ «و داوود، جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهي و حكمت ارزاني داشت».
همچنين دربارة حضرت سليمان علیه السلام ميفرمايد:
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (ص:35)؛ «گفت: "پروردگارا، مرا ببخش و ملكي به من ارزاني دار كه هيچكس را پس از من سزاوار نباشد. درحقيقت تويي كه خود بسيار بخشندهاي"».
با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد كه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است.(2) براي مثال، قرآن دربارة رابطة نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم(احزاب:6)؛ «پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». از اين آيه بهوضوح برميآيد كه پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزة امور شخصي خودشان، مقدم است؛ اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود.
شايد آيهاي كه واضحتر از آيات ديگر، اطاعت از پيامبرصلی الله علیه و آله را در امور حكومتي الزامي اعلام ميكند، اين آيه باشد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ(نساء:59)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد». در اين آيه، واژة «أطِيعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارة اطاعت از خدا، و ديگربار دربارة اطاعت از پيامبرصلی الله علیه و آله و «أُولِي الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چيزي جز دخالت در امور حكومتي نيست و اساساً عنوان اولوالامر گوياي همين معناست. ازآنجاكه در اين آيه، «رسول» در كنار اولوالامر
1. ص (38)، 26.
2. مانند آياتي كه فرمان به پيروي مطلق از پيامبر ميدهد (ازجمله آية 59 سورة نساء)، و آياتي كه مردم را به اين امر ترغيب ميكند (مانند آيات 246 و 252 سورة بقره و آيات 69 و 70 سورة نساء)، و آياتي كه مخالفت با پيامبر را نكوهش ميكند (مانند آية 32 سورة آلعمران).
آمده و براي هر دو، يك فرمان «أَطِيعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پيامبر، در اين آيه اطاعت در اموري است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه ميكنند؛ يعني امور ناظر به حكومت. ادامة آيه (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ...) نيز شاهدي بر صحت اين برداشت است و آن را تأييد ميكند.
بنابراين در آية مزبور، اطاعت از پيامبرصلی الله علیه و آله ناظر به پذيرفتن مضامين وحي، يا عمل كردن به آن دسته از سخنان پيامبرصلی الله علیه و آله كه در مقام تفسير وحي فرمودهاند، نيست؛ بلكه مراد، اطاعت از پيامبرصلی الله علیه و آله در اوامر و احكام حكومتي ايشان است كه ازاينجهت، شأن ايشان و اولوالامر يكي است.
افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت ميباشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده ميشود، تنها در گرو تشكيل حكومت است.
چکيده
1. يكي از وظايف پيامبران، تفسير وحي براي مردم است. اين موضوع دربارة پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، كه پيامش مكتوب، جامع، جهاني و جاودانه است، اهميت بيشتري دارد.
2. تعليم كتاب، حكمت و آنچه مردم نميتوانند بدانند، و همچنين بيان احكام الهي براي مردم، از وظايف پيامبران است.
3. قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ روايات نيز تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است.
4. پيامبران، در كنار بيان حقايق، با موعظه دلهاي مردم را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند؛ زيرا براي رسيدن به سعادت، تنها داشتن بينش صحيح كافي نيست و بايد دل در گرو آن داشت.
5. برخي پيامبران، ازجمله پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بين مردم به قضاوت نيز ميپرداختند. برخي آيات صحت ايمان مردم را منوط به پذيرش بيچونوچراي احكام آن حضرتصلی الله علیه و آله در قضاوت ميدانند.
6. از آيات قرآن برميآيد كه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت الهي در جامعه بوده است، و مردم نيز موظفاند از اوامر حكومتي آنها اطاعت كنند. افزون بر آن، برخي وظايف پيامبران، مانند اجراي عدالت و قسط، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، تنها در گرو تشكيل حكومت الهي است.
پرسشها
1. چرا وظيفة تبيين و تفسير وحي، براي پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله اهميت بيشتري دارد؟
2. مواد آموزشي پيامبران كداماند؟ هركدام را توضيح دهيد.
3. چرا تزكيه و تربيت يكي از اهداف انبياست و ايشان لايقترين افراد بر اين امر شمرده ميشوند؟
4. چرا پيامبران علاوه بر بيان حقايق، وظيفة موعظة مردم را نيز به عهده داشتند؟
5. ثابت كنيد يكي از وظايف انبيا، قضاوت بين مردم بر اساس احكام الهي بوده است.
6. توضيح دهيد كه پيامبران چگونه در جامعه عدالت برقرار ميكردند.
7. بر ضرورت حكومت الهي انبيا استدلال كنيد.
منابعي براي مطالعة بيشتر
1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280 و ج3، ص155ـ158.
2. مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست در قرآن، نگارش محمد شهرابي، چ1، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خمينيرحمه الله، قم، 1377، ص238ـ239.
3. عميد زنجاني، عباسعلي، مباني انديشة سياسي در اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، تهران، [بيتا]، ص221ـ243.
4. سروش، عبدالكريم، فربهتر از ايدئولوژي، چ1، مؤسسة فرهنگي صراط، تهران، 1372، ص52.
5. بازرگان، مهدي، خدا و آخرت، هدف رسالت انبيا، چ1، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1377، ص229ـ230.
پژوهش
برخي به آية شورا، و آية بيت رضوان استدلال كردهاند تا اثبات كنند كه حكومت پيامبران الهي نبوده است. دربارة نادرستي چنين استدلالي تحقيق كنيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org