قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس بيستم

شيوه‌هاي مخالفت با پيامبران

 

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. با نحوة رفتار مردم با پيامبران آشنا شود؛

2. بتواند انواع تهمت‌هايي را كه مردم به پيامبران مي‌زدند، بيان كند؛

3. بتواند بهانه‌ها و تقاضاهاي نابجاي مردم را از پيامبران برشمارد؛

4. تبيين كند كه چگونه مردم با بي‌اعتنايي به خدمات بي‌بديل پيامبران، آنان را آزار مي‌دادند و حتي كمر به قتل ايشان مي‌بستند.

 

 

 

 

 

أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(اعراف:63)؛ «آيا تعجب كرديد كه بر مردي از خودتان، پندي از جانب پروردگارتان براي شما آمده تا شما را بيم دهد و تا شما تقوا پيشه كنيد و باشد كه مورد رحمت قرار گيريد؟»

در درس گذشته به اين نتيجه رسيديم كه مخالفت با پيامبران، از قشر خاصي از مردم، يعني مهتران، مترفان و مستكبران، شروع مي‌شد. اين قشر خاص، كه به علت بهره‌مندي از ثروت كلان و بر اساس ارزش‌هاي كاذب، موقعيت اجتماعي ممتازي داشتند، با بهره‌گيري از اين موقعيت، ديگران را نيز در مخالفت با پيامبران با خودشان همراه مي‌كردند. عوامل مخالفت آنها يك سلسله حالات رواني، ملكات دروني، دل‌بستگي‌هاي مادي و هواهاي نفساني بود. اين حالات و ملكات در قالب رفتارهاي خاصي ظهور مي‌يافت و همين موجب مي‌شد كه مخالفان با شيوه‌هاي گوناگون به مبارزه با پيامبران برخيزند. در اين درس، اين شيوه‌هاي مبارزه با پيامبران را بررسي مي‌كنيم.

1. ابراز تعجب

برخي آيات قرآن به اين واقعيت اشاره دارد كه كافران، از اينكه انساني در ميان

خودشان مبعوث شده است، اظهار شگفتني مي‌كردند.(1) حضرت هود علیه السلام در احتجاج با قومش، بر همين مسئله تأكيد مي‌كند: أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ (اعراف:69)؛ «آيا تعجب كرديد كه بر مردي از خودتان، پندي از جانب پروردگارتان براي شما آمده تا شما را هشدار دهد؟» از ظاهر اين آيه برمي‌آيد كه عبارت «عَلَي رَجُلٍ مِنْكُمْ» اشاره به محور اصلي شگفتي آنان دارد؛ زيرا هيچ خداباوري از اينكه خداوند پيامي را براي هدايت بشر فروفرستد، شگفت‌زده نمي‌شود. بنابراين شگفتي آنان از اين بود كه چرا خداوند كسي را از ميان خود آنان براي پيامبري برگزيده است. پيامبران الهي نيز كه به اين واقعيت توجه داشتند، مي‌گفتند: «چرا تعجب مي‌كنيد؟ خدا هركس را كه بخواهد براي راهنمايي مردم مي‌فرستد». دربارة امت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز آمده است: أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ (يونس:2)؛ «آيا براي مردم شگفت‌آور است كه به مردي از خودشان وحي كرديم كه مردم را بيم ده؟»

در آيات نخستين سورة صاد نيز بر اين مطلب تأكيد شده است: وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (ص:4)؛ «و از اينكه هشداردهنده‌اي از خودشان برايشان آمده در شگفت‌‌اند، و كافران مي‌گويند: اين ساحري شياد است».

بديهي است انساني كه از سلامت نفس برخوردار باشد، هيچ‌گاه از اينكه خداوند شايسته‌ترين فرد امت را براي هدايت ديگران برگزيند، شگفت‌زده نمي‌شود؛ اما كساني كه در زنداني از حالات و انگيزه‌هاي رواني ناشايست محبوس‌اند و به استكبار و برتري‌جويي و پيروي از هواي نفس تن درمي‌دهند، از چنين مسئلة بديهي و موجهي شگفت‌زده مي‌شوند. به‌هرروي اين تعجب، نمودي از حالات رواني كافران و منكران است كه قرآن بدان اشاره مي‌كند.


1. در درس سوم، آيات متعددي را دراين‌باره بررسي كرديم.

2. ابراز شك و ترديد

يكي از شيوه‌هاي برخورد مخالفان با پيامبران در برابر دعوت آنها، ابراز شك و ترديد بود. قرآن كريم در آيات متعدد به اين مطلب اشاره دارد؛ ازجمله مي‌فرمايد:

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (ابراهيم:9)؛ آيا خبر كساني كه پيش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود، و آنان‌ كه بعد از ايشان بودند [و] كسي جز خدا از آنها آگاهي ندارد، به شما نرسيده است؟ فرستادگانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، ولي دست‌هايشان را [به‌‌نشانة اعتراض] به دهان‌هايشان گذاشتند و گفتند: «ما به آنچه شما مأموريت داريد، كافريم و از آنچه ما را بدان مي‌خوانيد، سخت در شكّيم».(1)

از آية بالا برمي‌آيد كه اقوامي چون قوم نوح، قوم عاد، قوم ثمود و اقوام بعد از ايشان، با صراحت به پيامبران خود اعلام مي‌كردند كه دربارة دعوت ايشان سخت در شك‌اند.

قوم صالح علیه السلام نيز به پيامبرشان گفتند: وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (هود:62)؛ «بي‌گمان ما از آنچه تو ما را بدان مي‌خواني، سخت دچار شكّيم».

مشركان دربارة رسالت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله نيز ابراز شك و ترديد مي‌كردند. قرآن شك آنان را بيجا مي‌داند و به آنها اعلام مي‌كند كه اگر شك دارند، يك سوره مانند قرآن بياورند:

وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (بقره:23ـ24)؛ اگر در آنچه به


2. آيات ديگري مانند آيات 110 سورة هود، 8 سورة ص، و 14 سورة شوري نيز مي‌تواند ناظر به ترديد اقوام پيامبران در رسالت ايشان باشد.

بندة خود نازل كرده‌ايم شك داريد، پس اگر راست مي‌گوييد، سوره‌اي مانند آن بياوريد، و گواهيان خود را غير خدا فراخوانيد. پس اگر نكرديد ـ و هرگز نمي‌توانيد كرد ـ از آن آتشي كه سوختش مردمان و سنگ‌ها هستند و براي كافران آماده شده، بپرهيزيد.

3. استهزا و تمسخر

در برخي آيات آمده است كه هيچ‌يك از پيامبران، از تمسخر و استهزاي مردم در امان نبوده‌اند:

يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (يس:30)؛ «دريغا بر اين بندگان! هيچ فرستاده‌اي بر آنان نيامد، مگر آنكه او را ريشخند مي‌كردند».(1)

وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (زخرف:7)؛ «و هيچ پيامبري به‌سوي ايشان نيامد، مگر اينكه او را به ريشخند مي‌گرفتند».

از اين آيات روشن مي‌شود كه يكي از روش‌هاي برخورد مخالفان با انبيا، مسخره كردن آنها بوده است. برخي آيات قرآن جزئيات بيشتري در اين زمينه بيان مي‌كنند؛ براي نمونه، دربارة برخورد كافران با پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله مي‌خوانيم:

وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ (انبياء:36)؛ «و كساني كه كافر شدند، چون تو را ببينند فقط به مسخره‌ات مي‌گيرند [و مي‌گويند:] آيا اين همان‌كس است كه خدايانتان را [به ‌بدي] ياد مي‌كند؟»

مشركان در پي آن بودند كه با اين‌گونه سخنان تحقير‌آميز پيامبرصلی الله علیه و آله را در نظر مردم كوچك كنند. در آيه‌اي ديگر، مشابه چنين سخني از مخالفان نقل شده است: وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (فرقان:41)؛ «و چون تو را


1. مانند: حجر (15)، 11.

ببينند، جز به ريشخندت نگيرند، [كه:] آيا اين همان كسي است كه خدا او را به رسالت فرستاده است؟»(1)

طبيعي است كه با اين همه ريشخند و تمسخر، اگر پيامبران افرادي عادي بودند و بر قدرت و حمايت الهي اتكا نداشتند، به‌قطع يا عقب‌نشيني مي‌كردند، و يا دست‌كم از روي مصلحت‌انديشي از آن جماعت دوري مي‌گزيدند؛ اما ازآنجاكه انبيا رسالتي الهي داشتند، و ازسوي خداوند موظف به شكيبايي و استقامت بودند، ريشخند معاندان تأثيري در عملكردشان نداشت.

4. تهمت

مخالفان كه از مسخره كردن طرْفي نمي‌بستند و پيامبران را همچنان استوار و مصمم مي‌يافتند، به‌ناچار شيوه‌هاي ديگري را در پيش مي‌گرفتند كه امروزه «ترور شخصيت» ناميده مي‌شود؛ يعني مي‌كوشيدند با مطرح كردن تهمت‌ها و نسبت‌هاي ناروا، چهرة پيامبران را در جامعه زشت جلوه دهند تا مردم از آنان فاصله بگيرند. قرآن كريم، بسياري از تهمت‌هايي را كه مخالفان پيامبران برساخته بودند، نقل مي‌كند. در اينجا به مرور اين آيات مي‌پردازيم.

1و2ـ4. افسونگري و ديوانگي

قرآن دربارة برخورد اقوام گذشته با پيامبران مي‌فرمايد:

كَذَلِكَ مَا أَتَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ *أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ


1. بعضي آيات گوياي آن است كه مخالفان، مؤمنان را نيز به باد تمسخر مي‌گرفتند تا شايد از ايمان خود دست بر‌دارند: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُون * وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُون * وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِين * وَإِذَا رأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّون (مطففين:29ـ32)؛ «[آري، در دنيا] كساني كه گناه مي‌كردند، آنان را كه ايمان آورده بودند به ريشخند مي‌گرفتند؛ و چون بر ايشان مي‌گذشتند، اشارة چشم و ابرو با هم ردوبدل مي‌كردند؛ و هنگامي كه نزد خانواده‌[هاي] خود بازمي‌گشتند، به شوخ‌طبعي مي‌پرداختند؛ و چون مؤمنان را مي‌ديدند، مي‌گفتند: اينها [جماعتي] گمراه‌اند».

هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ (ذاريات:52ـ53)؛ «بدين‌سان بر كساني كه پيش از آنها بودند، هيچ پيامبري نيامد، جز اينكه گفتند: ساحر يا ديوانه‌اي است. آيا همديگر را به اين [سخن] سفارش كرده بودند؟ [نه]، بلكه آنان مردمي سركش بودند».

متهم كردن پيامبران به سحر و جنون چنان در ميان مردم شايع بود كه گويا آنان يكديگر را به اين كار سفارش كرده بودند و گويي توطئه‌اي در ميان بود كه آنان هر پيامبري را به اين دو آفت متهم مي‌كردند؛ اما در واقع توطئة ازپيش‌طراحي‌شده‌اي در كار نبود: بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ؛ تنها سركشي آن اقوام موجب مي‌شد كه چنين تهمت‌هايي را به پيامبران بزنند.(1)

ازجمله پيامبراني كه متهم به ديوانگي شد، نوح علیه السلام بود؛ قرآن دراين‌باره مي‌فرمايد:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ (قمر:9)؛ «پيش از آنان، قوم نوح [نيز] به تكذيب پرداختند و بندة ما را دروغ‌زن خواندند و گفتند: ديوانه‌اي است؛ و [سپس] آزار كشيد».(2)

إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ (مؤمنون:25)؛ «او نيست جز مردي كه در وي [حال] جنون است؛ پس تا چندي درباره‌اش دست نگاه داريد».

حضرت موسي علیه السلام نيز ازطرف فرعون متهم به جنون شد: قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (شعراء:27)؛ «[فرعون] گفت: واقعاً اين پيامبري كه به‌سوي شما فرستاده شده، حتماً ديوانه است». فرعون وقتي اين اتهام را مطرح كرد كه در مقابل سخنان استوار موسي علیه السلام جوابي نداشت. در اين اتهام فرعون به موسي مي‌توان لحن تمسخر‌آميز او را نيز احساس كرد؛ زيرا مي‌گويد: اين شخص كه واقعاً پيامبر نيست، بلكه صرفاً ادعاي پيامبري دارد، ديوانه است.


1. ر.ك: صافات (37)، 34ـ36.

2. در آية 25 سورة مؤمنون نيز اين تهمت مردم به حضرت نوح علیه السلام مطرح شده است.

در آية ديگري مي‌بينيم كه فرعون علاوه بر جنون، موسي علیه السلام را به جادوگري نيز متهم كرده است: فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ وَقَالَ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون (ذاريات:39)؛ «پس [فرعون] روي برتافت و گفت: [اين شخص،] ساحر يا ديوانه‌اي است».(1)

اين آيه مربوط به وقتي است كه موسي علیه السلام توانسته بود براي ملاقات با فرعون به دربار او راه يابد؛ اما فرعون در اوج بي‌اعتنايي، از موسي علیه السلام روي برگرداند و گفت: «او جادوگر يا ديوانه است». عبارت «تَوَلَّي بِرُكْنِهِ» در جايي به كار مي‌رود كه شخصي در كمال بي‌اعتنايي، از شخص يا چيزي روي برگرداند.

اتهام جنون حتي دربارة پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز مطرح بوده است:(2) وَقالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر:6)؛ «و گفتند: اي كسي كه قرآن بر او نازل شده است، به‌يقين تو ديوانه‌اي». در اين آيه مي‌بينيم كه كافران زمان پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز همانند فرعون با لحني تمسخرآلود پيامبر را متهم به ديوانگي مي‌كرده‌اند؛ بااين‌حال طرح اتهام جنون با تأكيد و قاطعيت همراه بوده است؛ زيرا به كار بردن جملة اسمية «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»، با استفاده از حروف تأكيد «إِن» و «لام»، حاكي از تأكيد بليغ آنان بر مدعاي خويش است.(3)

3ـ4. افسون‌شدگي

از برخي آيات قرآن برمي‌آيد كه مردم، علاوه بر متهم كردن پيامبران به افسونگري، گاهي هم آنها را افسون‌شده مي‌خواندند تا آنان را در چشم مردم بي‌مقدار جلوه دهند و مردم را از ايشان دور كنند؛ براي مثال، فرعون به حضرت موسي علیه السلام گفت: إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسي مَسْحُورا (اسراء:101)؛ «اي موسي، من جداً تو را افسون‏شده مي‏پندارم»؛ چنان‌كه


1. و نيز، رك: اعراف (7)، 109.

2. همچنين، رك: يونس (10)، 2.

3. آيات 70 سورة‌ مؤمنون، 8 سورة سبأ، 51 سورة قلم، و 14 سورة‌ دخان نيز از اين اتهام مردم به حضرت محمدصلی الله علیه و آله سخن مي‌گويند.

دربارة پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز مي‌گفتند: قَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (فرقان:8)؛ «ستمكاران گفتند: جز مردي افسون‏شده را دنبال نمي‏كنيد».

4ـ4. شاعري و ياوه‌گويي

در ميان مخالفان كساني هم بودند كه پيامبرصلی الله علیه و آله را شاعري ياوه‌گو مي‌خواندند. اتهام شاعري، به‌ويژه وقتي قوت مي‌يافت كه پيامبرصلی الله علیه و آله آياتي را كه در اوج فصاحت و بلاغت بود، بر زبان جاري مي‌ساخت:

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (صافات:36)؛ «و مي‌گفتند: "آيا ما براي شاعري ديوانه، دست از خدايانمان برداريم؟"»

بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ (انبياء:5)؛ «بلكه گفتند: "خواب‌هاي شوريده است، [نه] بلكه آن را بربافته، بلكه او شاعري است"».

قرآن كريم براي دفاع از آن حضرت در مقابل اين اتهام مي‌فرمايد: وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ (يس:69)؛ «و [ما] به او شعر نياموختيم و درخور وي نيست؛ اين [سخن] جز اندرز و قرآني روشن نيست».(1)

5ـ4. كهانت

از ديگر تهمت‌هايي كه مشركان به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله مي‌زدند، اتهام كهانت بود. منظور از كاهن كسي است كه با جنيان سروكار دارد و مطالبي را از آنان مي‌آموزد. مشركان وقتي با طرح اتهام‌هاي پيش‌گفته كاري از پيش نمي‌بردند، پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را كاهن ‌خواندند. قرآن كريم براي دفاع از شخصيت والاي پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله در مقابل اين تهمت مي‌فرمايد:


1. و نيز، رك: حاقه (69)، 41، 41.

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ(طور:29)؛ «پس اندر زده كه تو، به لطف پروردگارت، نه كاهني و نه ديوانه».

وَلا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُون (حاقه:42)؛ «و نه گفتار كاهني است؛ كمتر [از آن] پند مي‌گيريد».

6ـ4. گمراه بودن

مخالفان گاهي پيامبران را متهم به گمراهي ‌مي‌كردند؛ براي نمونه، به حضرت نوح علیه السلام مي‌گفتند: قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (اعراف:60)؛ «سران قومش گفتند: واقعاً ما تو را در گمراهي آشكاري مي‏بينيم».

7ـ4. دروغ‌گويي

بنابر گزارش قرآن كريم، از ديگر تهمت‌هايي كه مردم به پيامبران خود مي‌زدند، دروغ‌گويي بود؛(1) چنان‌كه به حضرت شعيب علیه السلام گفتند: إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِين (شعراء:186)؛ «قطعاً تو را از دروغ‌گويان مي‏دانيم»؛ و دربارة حضرت محمدصلی الله علیه و آله: وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّاب (ص:4)؛ «كافران گفتند: اين ساحري دروغ‌گوست».

8ـ4. آموختن از ديگران

يكي از مسائلي كه به‌ويژه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله بدان متهم مي‌شد، آموختن محتواي تعاليمش از انسان‌هاي ديگر بود. مخالفان با طرح اين اتهام، خدايي بودن دعوت او را انكار مي‌كردند تا به او ايمان نياورند: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُون (دخان:14)؛ «از او روي‌گردان شدند و گفتند: ديوانه‏اي است تعليم‌يافته».


1. دربارة اين اتهام به پيامبران ديگر، رك: اعراف (7)، 66؛ هود (11)، 27؛ غافر (40)، ‌24.

اين بهانه در سورة نحل به‌صورت صريح‌تر و همراه با پاسخ خداوند به آن بيان شده است:

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (نحل:103)؛ «و نيك مي‏دانيم كه آنان مي‏گويند: "جز اين نيست كه بشري به او مي‏آموزد". [نه چنين نيست؛ زيرا] زبان كسي كه [اين] نسبت را به او مي‏دهند غيرعربي است و اين [قرآن] به زبان عربي روشن است».

آنچه گفته شد، بخشي از مهم‌ترين اتهام‌هاي مخالفان به پيامبران الهي بود. البته برخي پيامبران تهمت‌هاي ديگري را نيز تحمل مي‌كردند كه چون چندان عموميت نداشته است،(1) به بررسي آنها نمي‌پردازيم.

5. بهانه‌جويي

شيوة رايج در اقوام پيشين اين بود كه بعد از ابراز تعجب و شك، ابتدا پيامبران خود را ريشخند مي‌كردند و سپس به طرح اتهام روي مي‌آوردند؛ اما وقتي پيامبران معجزاتشان را به مردم نشان مي‌دادند و توطئه‌هاي مخالفان را خنثي مي‌كردند، آنان راه ديگري در پيش گرفته، چاره را در بهانه‌جويي‌ مي‌ديدند تا شايد از اين راه پيامبران را به زانو درآورند و آنان را از ادامة دعوتشان منصرف كنند. در اينجا تنها بهانه‌هايي را مطرح مي‌كنيم كه در ميان اقوام و امت‌هاي مختلف شايع بوده است.

1ـ5. تعارض دعوت پيامبران با روش نياكان

يكي از بهانه‌هاي مخالفان اين بود كه چگونه مي‌توان روش پيشينيان را ترك كرد و آيين جديدي را برگزيد:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا (لقمان:21)؛ «و چون


1. مانند اتهام ناداني به حضرت هود علیه السلام : إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ (اعراف:66)؛ «درحقيقت ما تو را در نوعي سفاهت مي‌بينيم».

به آنان گفته شود آنچه را كه خدا نازل كرده پيروي كنيد، مي‌گويند: "[نه،] بلكه آنچه كه پدرانمان را بر آن يافته‌ايم، پيروي مي‌كنيم"».(1)

2ـ5. بشر بودن پيامبران

شايد اصلي‌ترين بهانة مردم براي انكار سخنان پيامبران، اين بود كه آنان نيز انسان‌هايي مثل ديگران‌اند.(2) قرآن كريم در‌‌ آيات متعدد اين بهانه‌جويي را نقل مي‌كند:

وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي إِلاّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً(اسراء:94)؛ هيچ‌چيز مردم را از ايمان آوردن ـ آن‌گاه كه هدايتشان مي‏كردند ‌ـ بازنداشت، مگر اينكه مي‏گفتند: "آيا خدا انساني را به رسالت مي‏فرستد؟"»

ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا... (تغابن:6)؛ «اين به كيفر آن بود كه پيامبرانشان با دليل‌هاي روشن بر آنان مبعوث شدند و آنان گفتند: "آيا آدميان ما را هدايت مي‏كنند؟" پس انكار كردند و روي‌گردان شدند...».(3)

3ـ5. درخواست ارتباط بي‌واسطة خدا با آنان

از ديگر بهانه‌هاي كافران آن بود كه مي‌گفتند: خدا بايد مستقيم با خود ما سخن بگويد:

وَقالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْلا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ (بقره:118)؛ «افراد نادان گفتند: "چرا خدا با ما سخن نمي‌گويد؟ يا براي ما آيه‌اي نمي‌آيد؟" كساني كه پيش از اينان بودند [نيز] مثل گفتة ايشان را مي‌گفتند. دل‌ها [و افكار]‌شان به هم مي‌ماند».


1. همچنين، ر.ك: بقره (2)، 170؛ زخرف (43)، 23.

2. در درس سوم به‌تفصيل دربارة اين موضوع سخن گفتيم.

3. همچنين، رك: ابراهيم (14)، 10.

قرآن در اين آيه خبر مي‌دهد كه تنها مشركان مكه به چنين بهانه‌هايي متوسل نشده‌اند؛ بلكه اين درخواست‌ها در امت‌هاي قبلي نيز مطرح بوده است، و اين همانندي ناشي از مشابهت دل‌ها و نيت‌هاي كافران در همة دوران‌هاست.

قرآن در آيات ديگري به بهانه‌جويي‌هاي ديگري ازاين‌دست اشاره مي‌كند:

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ * وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّي نُؤْتَي مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ... (انعام:123ـ124)؛ و بدين‌گونه، در هر شهري گناهكاران بزرگش را مي‌گماريم تا در آن به نيرنگ پردازند؛ و[لي] آنان جز به خودشان نيرنگ نمي‌زنند و درك نمي‌كنند؛ و چون آيتي برايش بيايد، مي‌گويند: «هرگز ايمان نمي‌آوريم تا اينكه نظير آنچه به فرستادگان خدا داده شده است، به ما [نيز] داده شود...».

از اين آيه به دست مي‌آيد كه پيامبران در هر شهر و محلي كه مبعوث مي‌شدند، سركردگان تبهكاران و مجرمان آنجا دست به مكر و حيله مي‌زدند و يكي از نيرنگ‌هاي آنان اين بود كه ايمانشان را در گرو ارتباط مستقيم خودشان با خداوند بدانند. قرآن كريم در پاسخ به اين بهانه و درخواست مردم مي‌فرمايد: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ(انعام:124)؛ «خدا بهتر مي‌داند كه رسالتش را كجا قرار دهد».

4ـ5. درخواست ملاقات با خدا

طبق بيان قرآن كريم، از ديگر بهانه‌هاي مردم در برابر پيامبران ملاقات با خدا بود؛ چنان‌كه بني‌اسرائيل به حضرت موسي علیه السلام گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَة(بقره:55)؛ «تا خدا را آشكارا نبينيم، به تو ايمان نخواهيم آورد».(1)


1. آية 118 سورة بقره نيز به اين بهانة مردم اشاره دارد.

5ـ5. نازل نشدن فرشتگان بر مردم

مشركان و كافران گاهي اين بهانه را مطرح مي‌كردند كه چرا فرشتگان بر آنان نازل نشده‌اند:(1)

وَقَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ (فرقان:21)؛ «و كساني كه به لقاي ما اميد ندارند، گفتند: "چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند؟"»

لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (حجر:7)؛ «اگر راست مي‌گويي، چرا فرشته‌ها را پيش ما نمي‌آوري؟»

آنان گاهي اين بهانه را به اين صورت مطرح مي‌كردند كه چرا آشكارا فرشته‌اي بر پيامبرصلی الله علیه و آله نازل نمي‌شود، يا همراه او نمي‌گردد:

وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ (انعام:8)؛ «و گفتند: "چرا فرشته‌اي بر او نازل نشده است؟"»

لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ (هود:12)؛ «چرا گنجي بر او فروفرستاده نشده يا فرشته‌اي با او نيامده است؟»

6ـ5. درخواست معجزات تسليم‌كننده

كافران بر پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله خرده مي‌گرفتند كه چرا معجزه‌اي بر او نازل نمي‌شود:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ (رعد:27)؛ «و كساني كه كافر شده‌اند مي‌گويند: "چرا از جانب پروردگارش معجزه‌اي تسليم‌كننده بر او نازل نشده است؟"»(2)

وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِنْ رَبِّهِ... (عنكبوت:50)؛ «و گفتند: "چرا بر او از جانب پروردگارش نشانه‌هايي [معجزه‌آسا] نازل نشده است؟..."»

در اينكه مقصود كافران از اين سخن چه بوده، دو احتمال هست: نخست اينكه آنان مي‌خواستند وانمود كنند كه قرآن معجزه نيست و ارزشي ندارد؛ پس پيامبرصلی الله علیه و آله


1. دربارة اين درخواست مردم و جواب قرآن كريم، در درس سوم سخن گفتيم.

2. همچنين، ر.ك: انعام (6)، 37؛ طه (20)، 133.

هيچ معجزه‌اي با خود نياورده است؛ دوم آنكه مقصود آنان از «آيه» معجزه‌اي بود كه با وجود آن، هيچ‌كس را ياراي مخالفت با پيامبرصلی الله علیه و آله نباشد و همگان، ازسر ناچاري، در مقابل آن سر تسليم فرود آوردند. قرآن در پاسخ به اين درخواست مي‌گويد: هرچند خداوند مي‌تواند چنين معجزه‌اي نشان دهد، هرگز نخواسته است كه مردم را از اين راه هدايت كند؛(1) زيرا اين كار موجب سلب اختيار از مردم مي‌شود، و اين نقض غرض الهي است: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ (شعراء:4)؛ «اگر بخواهيم معجزه‌اي از آسمان بر آنان فرود مي‌آوريم، تا در برابر آن گردن‌هايشان خاضع گردد».

7ـ5. تقاضاي قرآني ديگر

كافران گاه از پيامبراكرمصلی الله علیه و آله مي‌خواستند كه قرآن ديگري بياورد يا اينكه قرآن موجود را تغيير دهد:

وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ (يونس:15)؛ «و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند، مي‌گويند كه قرآن ديگري جز اين بياور، يا آن را عوض كن».

اين سخن، يكي از روش‌هاي بسيار زيركانة كفار براي فرار از ايمان بود. آنان مي‌گفتند: «اگر مي‌خواهي ما ايمان بياوريم، قرآن ديگري بياور يا اين را عوض كن». در اين صورت اگر پيامبرصلی الله علیه و آله خواستة آنان را عملي مي‌كرد، مي‌گفتند: «پس معلوم مي‌شود كه پيامبر واقعي نيستي؛ چراكه اگر پيامبر بودي، حق نداشتي آن را عوض كني» و اگر


1. قرآن بيان مي‌كند كه ايمان بدون اختيار، سودي ندارد: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُون (انعام:158)؛ «روزي كه بعضي از نشانه‌هاي پروردگارت [كه مورد نظر آنهاست] بيايد، كسي كه ايمان نياورده باشد، يا با ايمان خود خيري كسب نكرده باشد، ايمان آوردنش سودي نمي‌بخشد. بگو منتظر باشيد كه ما هم منتظريم».

پيامبرصلی الله علیه و آله اين درخواستشان را نمي‌پذيرفت، كه قطعاً چنين بود‌، مي‌گفتند: «چون درخواست ما را نپذيرفتي، به تو ايمان نمي‌آوريم».

8ـ5. تقاضاي نزول دفعي قرآن

از ديگر بهانه‌هاي كافران در رابطه با قرآن، اعتراض به نزول تدريجي آن بود؛ قرآن در پاسخ به اين اعتراض، تدريجي بودن نزول قرآن را تثبيت و تقويت قلب پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله بيان مي‌كند:

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلا (فرقان:32)؛ «و كساني كه كافر شدند گفتند: "چرا قرآن يك‌جا بر او نازل نشده است؟" اين‌گونه [ما آن را به‌تدريج نازل كرديم] تا قلبت را به‌وسيلة آن استوار گردانيم، و آن را به‌آرامي [به تو] خوانديم».

9ـ5. سرشناس نبودن پيامبرصلی الله علیه و آله

مخالفان گاهي به اين بهانه از ايمان طفره مي‌رفتند كه قرآن بر انساني عادي فرود آمده كه داراي مال و ثروت و موقعيت برتر اجتماعي نيست: وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (زخرف:31)؛ «و گفتند: چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از [آن] دو شهر فرود نيامده است؟»

10ـ5. درخواست كارهاي نشدني

در برخي آيات قرآن، چندين بهانة مختلف كفار در كنار هم ذكر شده است:

وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ يَنْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا

كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِيلا *أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ (اسراء:90ـ93)؛ و گفتند: «تا از زمين چشمه‌اي براي ما نجوشاني، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ يا [بايد] براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از ميان آنها جويبارها روان ‌سازي، يا چنان‌كه ادعا مي‌كني، آسمان را پاره‌پاره بر [سر] فرواندازي، يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آوري، يا براي تو خانه‌اي از طلا[كاري] باشد، يا به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو [هم] اطمينان نخواهيم داشت، تا بر ما كتابي نازل كني كه آن را بخوانيم».

قرآن در اين آيات، با اشاره به خواسته‌هاي نابجا و توقعات ناشدني كافران، بيان مي‌كند كه چگونه اين گروه ايمان آوردن خود را، ازسر بهانه‌جويي و اشكال‌تراشي، مشروط به تحقق اين درخواست‌هاي ناروا كردند؛(1) تا جايي كه گفتند:

لَوْلاَ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا * أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا... (فرقان:7ـ8)؛ «چرا فرشته‌اي به‌سوي او نازل نشده تا همراه وي هشداردهنده باشد؟ يا گنجي به‌طرف او افكنده نشده يا باغي ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد؟»

11ـ5. تقاضاي قرباني

اهل كتاب نيز براي ايمان نياوردن به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بهانه‌هايي خاص خود داشتند؛ ازجمله اينكه مي‌گفتند بايد خدا يك قرباني بر پيامبر بفرستد:

الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ (آل‌عمران:183)؛ «همانان كه گفتند: "خدا با ما پيمان بسته كه به هيچ پيامبري ايمان نياوريم تا براي ما قرباني‌اي بياورد كه آتش [آسماني] آن را [به نشانة قبول] بسوزاند"».


1. همچنين، ر.ك: هود (11)، 12.

12ـ5. تقاضاي كتاب آسماني ويژه

اهل كتاب همچنين از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله مي‌خواستند كه كتاب آسماني خاصي براي آنها بياورد:

يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَي أَكْبَرَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ (نساء:153)؛ اهل كتاب از تو مي‌خواهند كه كتابي از آسمان [يك‌باره] بر آنان فرود آوري؛ البته از موسي بزرگ‌تر از اين را خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا را به ما بنماي». پس به سزاي ظلمشان صاعقه آنان را فروگرفت.

6. تهديد

هنگامي كه روش‌هايي چون استهزا، تحقير و ايراد اتهام، نتوانست پيامبران را از ميدان مبارزه به در كند، و مخالفان از بهانه‌جويي‌هايشان هم راه به جايي نبردند، بر آن شدند تا حربة تهديد و ارعاب را بيازمايند:

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (ابراهيم:13)؛ «و كساني كه كافر شدند، به پيامبرانشان گفتند: "شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به كيش ما بازگرديد". پس پروردگارشان به آنان وحي كرد كه حتماً ستمگران را هلاك خواهيم كرد».

از عبارت «لِرُسُلِهِم» استفاده مي‌شود كه شيوة تهديد، در همة اقوام بوده است و وقتي كافران همة راه‌هاي مقابله را بي‌نتيجه مي‌يافته‌اند، پيامبرانشان را تهديد مي‌كرده‌اند كه يا از دعوت خود بازگشته، هم‌كيش آنان شوند، و يا آمادة اخراج از آن سرزمين باشند. البته وقتي كار به اينجا مي‌رسيد، خدا به پيامبرانش اطمينان مي‌داد كه مخالفان آنان را هلاك خواهد كرد. در آية ديگري آمده است:

هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ

(غافر:5)؛ «هر امتي آهنگ فرستادة خود را كردند تا او را بگيرند، و به [وسيلة] باطل جدال نمودند تا حقيقت را با آن پايمال كنند. پس آنان را فروگرفتم؛ چگونه بود كيفر من؟»

آية بالا گوياي آن است كه همة اقوام در پي دستگيري پيامبران بوده‌اند تا با مجادلة باطل، آنان را شكست دهند. اين شيوه ضد پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز به كار گرفته شد:

وَإِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَإِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَلِيلاً * سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً(اسراء:76ـ77)؛ و چيزي نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركنند، تا تو را از آنجا بيرون سازند، و در آن صورت آنان [هم] پس از تو جز [زمان] اندكي نمي‌ماندند؛ سنتي كه همواره در ميان [امت‌هاي] فرستادگاني كه پيش از تو گسيل داشته‌ايم [جاري] بوده است؛ براي سنت [و قانون] ما تغييري نخواهي يافت.

بنابر اين آيات، سنت خداوند در برخورد با همة كساني كه پيامبران را تهديد مي‌كنند اين است كه اگر عده‌اي درصدد قتل پيامبري برآيند و عملاً وضعيتي پيش آيد كه همة راه‌هاي هدايت مردم بسته شود و بيم اخفاي كامل حق رود، خداوند عذاب خود را بر مخالفان فرومي‌فرستد. اصولاً در قرآن هرجا سخن از سنت تغييرناپذير الهي به ميان آمده است، معمولاً مربوط به نزول عذاب بر اقوام و گروه‌هايي است كه كار مخالفت با رهبران الهي را به غايت رسانده‌اند و ديگر هيچ اميدي به هدايت آنان نبوده است.(1)

7. كشتن

مخالفان پيامبران وقتي مي‌ديدند كه از هيچ راهي نمي‌توانند مقاومت پيامبران را بشكنند


1. دربارة سنت عذاب در درس 22 سخن خواهيم گفت.

و مانع از تبليغ آنان شوند، در مواردي اقدام به قتل ايشان مي‌كردند. روايات(1) و آيات متعددي بر كشته شدن پيامبران به ‌دست مردم اشاره دارند؛ ازجمله: وَقَتْلِهِمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَق(نساء:155)؛ «و كشتار ناحق آنان [بني‌اسرائيل] از انبيا».(2)

ممكن است كسي بپرسد: چگونه مردم پيامبران را مي‌كشتند، حال‌آنكه بنابر سنت الهي، مي‌بايد هيچ پيامبري كشته نمي‌شد؟

در پاسخ مي‌توان گفت: زمانه و شرايط مخالفت با پيامبران دو گونه بوده است: گاهي پيامبران در زمانه‌اي برانگيخته مي‌شدند كه هيچ كتاب و شريعتي از خداوند در ميان مردم نبوده است تا مردم را از كفر و شرك برهاند و حجت را بر ايشان تمام كند و چراغ هدايت را روشن نگاه دارد. در اين حالت، اگر آن پيامبر به ‌دست قوم خود كشته مي‌شد، چراغ هدايت كاملاً خاموش مي‌شد و غرض خداوند از برانگيختن پيامبران به سرانجام نمي‌رسيد. پس در اين شرايط وقتي حجت بر مردم تمام مي‌شد و باز هم آنان حق را نمي‌پذيرفتند، عذاب الهي نازل مي‌شد تا پيامبر و مؤمنان رهايي يابند و زمين از حجت خدا خالي نماند.

اما در برخي دوران‌ها، كتاب خدا و شريعت الهي در ميان مردم حضور داشته، و راه شناخت حق براي طالبان آن هموار بوده است؛ در اين شرايط پيامبراني هم مبعوث مي‌شدند تا مردم را به همان دين و كتاب موجود، دعوت و ارشاد كنند؛ براي مثال، پس از حضرت موسي علیه السلام ، شريعت او در ميان بني‌اسرائيل رواج و دوام داشت و پيامبران تبليغي متعددي پس از وي آمدند كه مردم را به همان كتاب و شريعت فرامي‌خواندند. در چنين وضعيتي كه كشته شدن يك پيامبر به محو كلي حق و گمراهي كامل جامعه و مسدود شدن تمام راه‌هاي هدايت نمي‌انجاميد، خداوند فرصت جسارت به پيامبران و حتي قتل آنان را هم به مردم مي‌داد.


1. در روايات نيز آمده است كه مردم تعداد بسياري از پيامبران را كشته‌اند؛ براي مثال، در يك ساعت، 43 پيامبر به ‌دست مردم كشته شدند (ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص422).

2. همچنين، ر.ك: بقره (2)، 19؛ آل‌عمران (3)، 181؛ نساء (4)، 155.

چكيده

1. كافران براي مبارزه با پيامبران به شيوه‌هاي گوناگوني چون ابراز تعجب و شك، تمسخر، تهمت زدن، بهانه‌جويي، تهديد و كشتن، متوسل مي‌شدند.

2. مردم از اينكه يك انسان مثل خودشان براي هدايتشان برانگيخته شود، ابراز شك و تعجب مي‌كردند.

3. مخالفان، پيامبران را به‌شدت ريشخند مي‌كردند تا ايشان را در نگاه مردم كم‌مقدار جلوه دهند و در نتيجه كسي از آنها پيروي نكند.

4. يكي از شيوه‌هاي رايج براي مخالفت با پيامبران، تهمت زدن به آنان بود تا شخصيت آنها در جامعه شكسته شود؛ آنان پيامبران را به جادوگري، ديوانگي، افسون‌شدگي، كهانت، گمراه بودن، دروغ‌گويي و آموختن از ديگران، متهم مي‌كردند.

5. بهانه‌جويي و تقاضاهاي بيجا، از ديگر شيوه‌هاي مخالفت با پيامبران بود. بهانه‌هايي مانند تعارض داشتن دعوت پيامبران با شيوة پيشينيان، بشر بودن پيامبران، نداشتن معجزة تسليم‌كننده و سرشناس نبودن پيامبر، و تقاضاهايي مانند سخن گفتن مستقيم خدا با آنان، ديدن آشكار خدا، تقاضاي قرآني ديگر يا تغيير آن، نزول دفعي قرآن، و جاري شدن چشمه به ‌دست پيامبر.

6. از ديگر رفتارهاي مخالفان با پيامبران، تهديد آنها به اخراج از سرزمين‌هايشان بوده است.

7. آخرين رفتار مخالفان ضد پيامبران، كشتن آنان بوده است. البته آنان وقتي مي‌توانستند پيامبري را بكشند كه با قتل آن پيامبر، آيين حق از بين نمي‌رفت؛ اما اگر كشته شدن پيامبري موجب بسته شدن راه هدايت ‌مي‌شد، خداوند مخالفان را، پيش از آنكه كاري كنند، با عذاب نابود مي‌كرد.

پرسش‌ها

1. شيوه‌هاي گوناگون مخالفت با پيامبران را تبيين كنيد.

2. هدف كساني كه پيامبران را به ريشخند مي‌گرفتند، چه بود؟

3. كافران براي ترور شخصيت پيامبران، چه تهمت‌‌هايي ضد ايشان مطرح مي‌كردند؟

4. چهار نمونه از بهانه‌جويي‌هايي مخالفان را در برابر دعوت پيامبران توضيح دهيد.

5. شديدترين روش كافران در مخالفت با پيامبران، و واكنش خداوند به آن را بيان كنيد.

منابعي براي مطالعة بيشتر

1. طوسي، محمد‌بن‌حسن، التبيان في تفسير القرآن، چ1، مكتبة الاعلام الاسلامي، قم، 1409ق، ج2، ص422.

2. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، ج11، چ1، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، [بي‌تا]، ص165ـ172، 192ـ199، 252ـ255.

3. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، مركز نشر اسراء، قم، 1376، ج6، ص64ـ65 و ج7، ص94ـ95، 323.

پژوهش

دربارة تهديدها و رفتارهاي قوم حضرت هود علیه السلام در برابر دعوت ايشان تحقيق كنيد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org