قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس شانزدهم

فراواني پيامبران و تفاوت مراتب آنان

 

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. با آيات مربوط به فراواني پيامبران آشنا شود؛

2. بتواند ثابت كند كه هر امتي داراي پيامبر بوده است؛

3. با انبيا و رسولان و كتاب‌هاي آسماني ذكرشده در قرآن آشنا شود؛

4. پيامبران اولوالعزم و ويژگي‌هاي ايشان را بشناسد؛

5. بتواند جهاني بودن رسالت پيامبران را تبيين كند.

 

 

 

 

 

از ابوذررحمه الله نقل شده است كه از حضرت محمدصلی الله علیه و آله پرسيدم: انبيا چند نفر بودند؟ فرمود: 124هزار. پرسيدم: چند نفر از آنان رسول بودند؟ فرمود: 313 نفر. پرسيدم: خداوند چند كتاب فروفرستاده است؟ فرمود: 104 كتاب.(1)

1. فراواني شمار پيامبران

پاره‌اي از آيات قرآن دلالت مي‌كنند كه خداوند پيامبران فراواني را برانگيخته است.(2) مانند: إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ(فصلت:14)؛ «چون فرستادگان [ما] از پيش رو و از پشت‌‌سرشان بر آنان آمدند [و گفتند:] زنهار، جز خدا را مپرستيد». از اين آيه مي‌توان چنين برداشت كرد كه پيامبران الهي به‌قدري فراوان بوده‌اند كه گويا مردم را از هر سو احاطه كرده بودند. خداوند در آية ديگري مي‌فرمايد: ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا... (مؤمنون:44)؛ «باز فرستادگان خود را پياپي روانه كرديم...».


1. محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج2، ص17، ح2؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج11، ص32، ح24.

2. برهان ضرورت نبوت، تنها لزوم وجود پيامبر براي هدايت مردم را اثبات مي‌كند و دربارة كثرت پيامبران و زمان و مكان برانگيخته شدن آنان ساكت است. دربارة حكمت برانگيخته شدن پيامبران جديد، به چند نكته بايد توجه كرد: الف) محدوديت عمر هر پيامبر؛ ب) ناممكن بودن ارتباط با همة مردم؛ ج) تحريف كتاب‌هاي آسماني و گفته‌هاي پيامبران؛ د) تكامل و پيچيدگي زندگي اجتماعي.

وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (فاطر:24)؛ «و هيچ امتي نبوده، مگر اينكه در آن هشداردهنده‌اي بوده است».

از اين آيات به‌اجمال برمي‌آيد كه خداوند پيامبران بسياري، و براي هر امتي پيامبري مبعوث كرده است.(1)

1ـ1. بحثي دربارة كلمة «امت»

وقتي قرآن مي‌گويد: «براي هر امتي پيامبري مي‌فرستيم»، منظور از كلمة «امت»(2) چيست؟ امت در لغت معاني گوناگوني دارد؛ ازجمله: «مجموعه‌اي از انسان‌ها»، «پيشوا»، «راه» و «زمان».(3) در قرآن كريم نيز اين واژه در معاني متعدد به كار رفته است؛ براي مثال، اين كلمه در عبارت أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ(4) به‌معناي زمان است. در آية إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ(5) احتمالاً امت به‌معناي پيشوا و امام است.(6) در قرآن امت به‌معناي راه و روش و آيين نيز آمده است؛ مانند: بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَإِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ.(7) اما اين كلمه در بيشتر كاربردهاي قرآني‌اش به‌معناي «گروه» است و در برخي آيات واژه امت بر گروه‌هاي غيرانساني نيز اطلاق شده است؛ مانند:


1. بنابر بعضي آيات قرآن، خداوند براي هر امتي پيامبري مي‌فرستد؛ براي مثال: وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (فاطر:24)؛ «و هيچ امتي نبوده، مگر اينكه در آن هشداردهنده‌اي گذشته است».

2. براي تفصيل بيشتر دربارة واژة «امت»، ر.ك: محمد‌تقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص85ـ88.

3. محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، ج12، ص22ـ28 (ماده امم).

4. هود (11)، 8؛ همچنين در اين آيه وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّة (يوسف:45)؛ «و پس از زماني [يوسف را] به خاطر آورد».

5. به‌راستي ابراهيم پيشوايي فرمان‌بردار خدا [و] حق‌گرا بود (نحل:120).

6. احتمال ديگر اينكه مراد از امت، گروه است. (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص403؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص391).

7. بلكه گفتند: «ما پدران خود را بر آييني يافتيم و ما [هم با] پي‌گيري از آنان راه‌يافتگانيم (زخرف:22) و همچنين در زخرف، آية 23 و طبق يك احتمال تفسيري در آيات 29 سورة انبياء و 52 سورة مومنون، كه دربارة پيامبران مي‌فرمايد إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً؛ «همانا آيين شما آيين يگانه است». احتمال ديگر اين است كه امت در اين دو آيه به‌معناي گروه باشد.

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الأرْضِ وَلا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ (انعام:38)؛ «هيچ جنبنده‌اي در زمين نيست و نه هيچ پرنده‌اي كه با دو بال خود پرواز مي‌كند، مگر اينكه آنها نيز گروه‌هايي مثل شما هستند».

امت در آيه‌اي ديگر بر گروهي از انسان‌ها و گروهي از جنيان دلالت مي‌كند: قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ فِي النَّارِ... (اعراف:38)؛ «مي‌فرمايد: در ميان امت‌هايي از جن و انس كه پيش از شما بوده‌اند، داخل آتش شويد...».

به‌هرروي واژة «امت» در قرآن، بيش از هر چيز، بر گروهي از انسان‌ها دلالت مي‌كند. بي‌شك اطلاق «امت واحد» بر مجموعه‌اي از انسان‌ها يك امر اعتباري است. همان‌گونه‌ كه مي‌توان جماعتي از سربازان را به دليل مقررات مشتركي كه در جمعشان حاكم است، «سپاه» ناميد، مي‌توان مجموعه‌اي از انسان‌ها را نيز، به ‌لحاظ اينكه پيرو دين مشتركي هستند، «امت واحد» خواند؛ ازاين‌رو مثلاً گروهي از مردمان را كه از شريعت موسي علیه السلام پيروي مي‌كنند، «امت حضرت موسي علیه السلام » مي‌ناميم. ملاك اين وحدت اعتباري، لزوماً زيستن آنان در زمان يا مكان واحد و يا داشتن روابط اقتصادي مشترك نيست. قرآن حتي گروهي از مردم را كه براي آب دادن گوسفندان خود كنار يكديگر گرد آمده بودند، امت مي‌نامد: وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ (قصص:23)؛ «و چون [موسي] به آب مدين رسيد، بر سر آن، گروهي از مردم را ديد كه [به گوسفندان خود] آب مي‌دادند». پس آنچه براي «امت واحد» ناميدن مجموعه‌اي از افراد ضروري است، وجود يك جهت اشتراك ميان آن مردم است.

اكنون بايد به اين پرسش پاسخ دهيم كه وقتي قرآن مي‌گويد هر امتي پيامبري داشته است، «امت» را در كدام‌يك از معاني بالا به كار مي‌برد؟ اين واژه در اين دسته از آيات بر چه مجموعه‌اي از انسان‌ها اطلاق شده، و وجه مشترك بين افراد اين مجموعه چه بوده است؟ آيا مقصود آن است كه در هر زماني، مجموعه‌اي از آدميان بوده‌اند كه براي

آنان پيامبري فرستاده شده است، يا آنكه منظور از «امت»، افراد ساكن در منطقة جغرافيايي خاص يا داراي يك نژاد يا زبان مشترك است؟

واقعيت آن است كه پاسخ پرسش‌هاي بالا را نمي‌توان از آيات قرآن به دست آورد. قدر مسلم اين است قرآن كريم مجموعه‌هايي از انسان‌ها را «امت» به شمار آورده، بيان مي‌كند كه در هريك از اين امت‌ها پيامبري برانگيخته شده است؛ اما معيار قرآن در «امت» خواندن يك مجموعه از مردم، براي ما آشكار نيست. شايد بتوان گفت كه مراد از «امت» گروهي از انسان‌هاست كه جداي از انسان‌هاي ديگر زندگي مي‌كنند و روابطشان با آنها به ‌گونه‌اي نيست كه معلوماتشان به همديگر منتقل شود؛ در اين صورت، طبيعي است كه هريك از اين گروه‌ها به راهنمايي جداگانه احتياج خواهد داشت؛ اما اگر ميليون‌ها انسان در طول ده‌ها قرن با هم روابطي داشته باشند كه باعث انتقال معلومات آنها به يكديگر شود و اگر كتابي براي آنها نازل شد در ميانشان باقي بماند، همة اينها يك امت حساب مي‌شوند.(1)

2ـ1. فترت در نبوت

در اينجا پرسش ديگري مطرح مي‌شود و آن اينكه آيا به‌رغم فراواني پيامبران، همواره در همة زمان‌ها پيامبري در ميان مردم بوده است، يا آنكه دوره‌هايي هم در تاريخ بشر بوده است كه هيچ پيامبري براي مردم فرستاده نشده باشد. از قرآن كريم پاسخ صريحي براي اين پرسش به دست نمي‌آيد. روشن‌ترين آيه‌اي كه در اين زمينه مي‌توان به آن استناد كرد، آية زير است:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ... (مائده:19)؛ اي اهل كتاب، پيامبر ما


1. اين قسمت اقتباسي از كتاب راه‌شناسي، صفحات 25 و 26 است.

به‌سوي شما آمده كه در دوران فترت رسولان [حقايق را] براي شما بيان مي‏كند، تا مبادا [روز قيامت] بگوييد: براي ما بشارتگر و هشداردهنده‏اي نيامد. پس قطعاً براي شما بشارتگر و هشداردهنده‏اي آمده است... .(1)

مخاطب اين آيه اهل كتاب و ازجمله مسيحيان‌اند. از اين آيه برمي‌آيد كه در فاصلة زماني بعثت حضرت عيسي علیه السلام تا بعثت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله رسولي ازطرف خداوند به‌سوي مردم نيامده است؛(2) ولي دلالت ندارد كه در يك فاصلة زماني حدوداً شش‌صد ساله، هيچ پيامبري در ميان مردم نبوده است.

البته رواياتي با اين مضمون مشترك در دست است كه لا تخلو الارض من حجة؛(3) «زمين [هيچ‌گاه] از حجت خالي نيست». اما با استناد به اين دسته از روايات نيز نمي‌توان پاسخ صريحي به پرسش يادشده داد؛ چراكه «حجت» اعم از نبي و رسول است و شامل امام (و وصي پيامبر) نيز مي‌شود. بنابراين تمسك به اين روايات براي اثبات اينكه همواره در ميان مردم پيامبراني بوده‌اند، كافي نيست.

شايان ذكر است كه به اعتقاد ما مسلمانان، پس از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله، ديگر پيامبري نخواهد آمد. اين مطلب كه از ضروريات اسلام است، از آيات دال بر ختم نبوت نيز استفاده مي‌شود.(4)


1. در روايات نيز آمده است كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله در زمان فترت بين رسولان مبعوث شده است. براي مثال، حضرت علي علیه السلام دربارة آن حضرت مي‌فرمايد: أبعثه الله علي فترة من الرسل؛ «خداوند او را در دوران فترت و گسستگي ميان رسولان برانگيخت» (محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج8، ص173، ح104).

2. از برخي آيات استفاده مي‌شود كه پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله براي كساني برانگيخته شده بود كه خدا هرگز پيامبري برايشان نفرستاده بود: وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ (سبأ:44)؛ تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (يس:4ـ5). احتمالاً مراد اين است كه از ميان ايشان پيامبري برانگيخته نشده تا به‌طور مستقيم آنها را انذار كند؛ بااين‌حال ممكن است دعوت پيامبران به آنها رسيده باشد. پس اين آيات، با آيات مربوط به وجود پيامبر براي هر امت در تعارض نيست.

3. ر.ك: محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، كتاب الحجة، باب «ان الارض لا تخلو من حجة».

4. از اين مطلب در مبحث خاتميت به‌تفصيل سخن خواهيم گفت.

2. شمار پيامبران

قرآن كريم از نام همة پيامبران، و حتي شمار آنها تهي است. در قرآن تنها نام 25 پيامبر و سرگذشت گروهي(1) از آنان آمده است. قرآن با صراحت بيان مي‌كند كه جز اينها پيامبران ديگري نيز بوده‌اند كه نام آنها در اين كتاب نيامده است:

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَعِيسَي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا * وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَي تَكْلِيمًا (نساء:163ـ164)؛ ما، همچنان‌ كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي كرديم، به تو [نيز] وحي كرديم؛ و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحي نموديم، و به داوود زبور بخشيديم؛ و پيامبراني [را فرستاديم] كه درحقيقت ماجراي آنان را قبلاً بر تو حكايت نموديم؛ و پيامبراني [را نيز برانگيخته‌ايم] كه [سرگذشت] ايشان را بر تو بازگو نكرده‌ايم؛ و خدا با موسي آشكارا سخن گفت.

و در آيه‌اي ديگر آمده است:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ... (غافر:78)؛ «و مسلماً پيش از تو فرستادگاني را روانه كرديم. برخي از آنان را [ماجرايشان را] بر تو حكايت كرده‌ايم و برخي از ايشان را بر تو حكايت نكرده‌ايم...».

از اين آيات برمي‌آيد كه شمار پيامبران بيش از تعداد آناني است كه داستانشان


1. مانند: سموئيل در: بقره (2)، 247، ارميا در: بقره (2)، 259، يوشع در: كهف (18)، 60، و خضر (در صورت پيامبر بودن) در: كهف (18)، 65.

در قرآن آمده است؛ ولي طبق برخي روايات تعداد پيامبران 124هزار نفر بوده كه 313 نفر از آنان رسول بوده‌اند و خداوند در مجموع 104 كتاب بر پيامبران فروفرستاده است.(1)

3. تفاوت مراتب پيامبران در فضيلت

يكي از موضوعاتي كه قرآن كريم بر آن تأكيد دارد، تفاوت پيامبران از جهت فضيلت و كمال است: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ (بقره:253)؛ «برخي از آن پيامبران را بر برخي ديگر برتري بخشيديم»، و در آية مشابه ديگري آمده است: وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ (اسراء:55)؛ «و درحقيقت، بعضي از انبيا را بر بعضي برتري بخشيديم».

از اين آيات به دست مي‌آيد كه گرچه همة پيامبران الهي به مقام رفيع نبوت دست يافته و موحد بوده‌اند، در درجات كمالي متفاوتي قرار داشته و از جهت مقامات معنوي يك‌سان نبوده‌اند. اين تفاوت درجات ممكن است در گرو عوامل مختلفي باشد؛ مانند گسترة حوزة رسالت، و داشتن شريعت و كتاب. برخي پيامبران، علاوه بر مقام نبوت، به مقام رسالت نيز رسيده بودند(2) و تعدادي از آنان اولوالعزم بوده‌اند.

4. پيامبران اولوالعزم

قرآن كريم بعضي از پيامبران را «اولوالعزم» مي‌نامد و به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمان مي‌دهد كه همانند ايشان، در مقابل كافران شكيبايي پيشه كند: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ (احقاف:35)؛ «پس همان‌گونه كه پيامبران نستوه صبر كردند، صبر كن».


1. ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج1، ص32، ح194؛ محمد‌بن‌حسن صفار قمي، بصائر الدرجات، تعليق محسن كوچه‌باغي، ص121. متن اين روايت در آغاز درس آمده است.

2. در درس نخست از فرق ميان رسول و نبي سخن گفتيم.

1ـ4. ويژگي پيامبران اولوالعزم

عزم در لغت به‌معناي تصميم قاطع براي انجام كار است.(1) مرحوم علامه طباطباييرحمه الله ضمن اينكه براي عزم در آية 35 سورة احقاف سه معناي صبر،(2) تصميم بر وفاي به عهد(3) و شريعت را برمي‌شمرد، از آيات قرآن كريم استظهار مي‌كند كه مراد از عزم در اين آيه، حكم و شريعت است و ازاين‌رو رسولان اولوالعزم را پيامبران صاحب شريعت معرفي مي‌كند. او از آيات قرآن چنين برداشت مي‌كند كه در ميان انبيا، پنج پيامبر، صاحب شريعت، كتاب آسماني و احكام اجتماعي بوده‌اند. اين پنج تن عبارت‌اند از: نوح علیه السلام ، ابراهيم علیه السلام ، موسي علیه السلام ، عيسي علیه السلام و پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله.(4) يكي از آياتي كه علامه به آن استناد مي‌كند اين آيه است:

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي (شوري:13)؛ «از دين آنچه را كه به نوح سفارش كرد، براي شما تشريع نمود، و آنچه را كه دربارة آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم».

در اولوالعزم بودن گروهي از پيامبران، طبق آية 35 سورة احقاف، ترديدي نيست؛ اما هيچ دليل قطعي از قرآن كريم و يا روايات متواتر در دست نيست كه ثابت كند پيامبران صاحب كتاب(5) و شريعت، تنها همين پنج پيامبر (نوح علیه السلام ، ابراهيم علیه السلام ، موسي علیه السلام ، عيسي علیه السلام و پيامبرصلی الله علیه و آله) بوده‌اند.


1. خليل‌بن‌احمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين، ج2، ص1193.

2. مانند: وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الأمُور (شوري:43).

3. مانند: وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (طه:115).

4. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص216 و ج18، ص29.

5. نه‌تنها در روايات تصريح نشده است كه تنها اين پنج پيامبر كتاب داشته‌اند، بلكه در روايت ابوذر از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله، كه در درس اول و صفحات پيشين گذشت‌، آمده است كه خداوند 104 كتاب فروفرستاده است (محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج2، ص17)؛ به‌علاوه از قرآن كريم استفاده مي‌شود كه پيامبران ديگري نيز كتاب داشته‌اند: آتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا (نساء:163)؛ «و به داوود زبور را داديم». البته كتاب‌هاي آسمانيِ چنين پيامبراني فقط شامل توصيه‌هاي اخلاقي، خبرهاي غيبي، ادعيه و مناجات و مطالبي ازاين‌دست بوده و از احكام شريعت به‌معناي احكام اجتماعي و قوانين لازم براي روابط اجتماعي تهي بوده است (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص264).

2ـ4. حوزة رسالت پيامبران اولوالعزم

يكي از بحث‌هاي مربوط به پيامبران، به‌ويژه پيامبران اولوالعزم، اين است كه آيا رسالت آنها جهاني و عمومي بوده، يا هر پيامبري براي گروه خاصي مبعوث شده است. دراين‏باره بين مفسران اختلافاتي وجود دارد، بااين‌حال همه در دو مطلب هم سخن‌اند:

1. همة انبيا رسالت جهاني نداشته‌اند. دست‌كم رسالت برخي پيامبران محدود به يك قوم خاصي بوده است؛

2. پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله براي هدايت همة جهانيان برانگيخته شده و رسالتش مخصوص قوم ويژه‌اي نبوده است.(1)

دربارة حوزة رسالت ديگر پيامبران اولوالعزم دو ديدگاه كلي وجود دارد:

ديدگاه اول: رسالت پيامبران اولوالعزم جهاني نبوده است؛ براي مثال، موسي علیه السلام و عيسي علیه السلام تنها مأمور هدايت بني‌اسرائيل بوده‌اند و دعوت آنان، به اين قوم اختصاص داشته است. ظاهر برخي آيات نيز مؤيد اين مدعاست؛ چنان‌كه دربارة حضرت موسي علیه السلام آمده است: وَآتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًي لِبَنِي إِسْرَائِيلَ (اسراء:2)؛ «و به موسي كتاب داديم و آن را براي فرزندان اسرائيل رهنمودي گردانيديم».(2) دربارة حضرت عيسي علیه السلام نيز مي‌خوانيم: وَإِذْ قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ (صف:6)؛ «و هنگامي كه عيسي پسر مريم گفت: اي فرزندان اسرائيل، من فرستادة خدا به‌سوي شما هستم».(3)

ظاهر آيات بالا نشان مي‌دهد كه رسالت اين پيامبران، جهاني نبوده است. بنابراين تلازمي بين شريعت داشتن و جهاني بودن رسالت نيست؛


1. البته دراين‌باره شبهاتي هست كه در درس‌هاي آينده بررسي خواهد شد.

2. ظاهر برخي آيات گوياي آن است كه حضرت موسي علیه السلام براي نجات بني‌اسرائيل مبعوث شده بود؛ مانند: طه (20)، 47؛ شعراء (26)، 17؛ غافر (40)، 53.

3. همچنين آمده است: وَرَسُولاً إِلَي بَنِي إِسْرَائِيل(آل‌عمران:49) «و [عيسي علیه السلام را به‌عنوان] پيامبري به‌سوي بني‌اسرائيل [مي‌فرستد]».

ديدگاه دوم: پيامبران اولوالعزم و صاحبان كتاب، دو گونه دعوت داشته‌اند: يكي دعوت به خداپرستي، توحيد و نفي شرك كه فراخواني جهاني بوده است، و ديگري دعوت به احكام و شرايع خاص، كه اختصاص به قوم خاصي داشته است. براي مثال، از آيات قرآن به دست مي‌آيد كه موسي علیه السلام ، فرعون را به توحيد و نفي شرك فراخواند.(1) از اينجا روشن مي‌شود كه رسالت موسي علیه السلام در بُعد اعتقادي آن، شامل فرعون و فرعونيان نيز مي‌شده است؛ حال‌آنكه آنان در شمار بني‌اسرائيل نبودند؛ اما در بعد تشريعي، خداوند هنگامي الواح تورات را بر موسي علیه السلام نازل فرمود كه آنان از مصر راهي سرزمين موعود شدند؛ ازاين‌رو احكام تورات ويژة بني‌اسرائيل است و شامل قبطيان و اقوام ديگر نمي‌شود.(2) قرآن كريم هم به همين دليل تورات را ماية هدايت براي بني‌اسرائيل معرفي كرده است.

5. معناي جهاني بودن رسالت

اگر پيامبري موظف باشد كه با همة اقوام و ملل تماس بگيرد و پيام خود را به آنها اعلام كند، رسالت او جهاني شمرده مي‌شود. در مقابل، پيامبري كه موظف است پيام خدا را تنها به قوم خاصي برساند، داراي رسالت جهاني شناخته نمي‌شود.

محدود بودن رسالت برخي پيامبران مي‌تواند علل مختلفي داشته باشد. شايد يك علت اين بوده كه آنان فرصت چنين كاري را نداشته‌اند و يا امكان براي برقراري ارتباط با همة اقوام برايشان فراهم نبوده است؛ چنان‌كه در گذشته‌هاي دور، ارتباط بين مناطق مختلف بسيار مشكل بوده و سفر به برخي كشورهاي دور، عادتاً امري غيرممكن قلمداد


1. مانند: اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي * فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي * وأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي (نازعات:17ـ19).

2. شايد به همين جهت امام سجاد علیه السلام دليل اولوالعزم بودن برخي پيامبران را اين‌چنين بيان مي‌فرمايد: لانهم بعثوا الي شرقها وغربها وجنها وانسها؛ «چون آنان به شرق و غرب عالم و انسان‌ها و جنيان برانگيخته شده‌اند» (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج11، ص58، ح61).

مي‌شده است. بديهي است در چنان شرايطي، كه وسايل نقليه بسيار ابتدايي بوده، براي يك شخص ارتباط با كل جهان ميسر نبوده است.

ممكن است اين اشكال مطرح شود كه اگر ارتباط با مناطق دوردست از طرق عادي ممكن نبوده است، چرا پيامبران با بهره‌گيري از روش‌هاي غيرمعمول، مانند اعجاز، پيام خود را به آن مناطق نمي‌رسانده‌اند. پاسخ اين است كه برحسب شواهد تاريخي، بناي پيامبران بر آن نبوده است كه براي هر كاري از راه‌هاي غيرمتعارف و اعجازگونه بهره ببرند. پيامبران الهي تنها در مواقع خاصي معجزه نشان مي‌دادند و آن هم تنها براي اثبات درستي دعوتشان بوده است، نه براي تسهيل در ابلاغ دعوت.

به‌هرروي مسلم است كه امكان ارتباط با همة اقوام و ملل از طرق عادي، براي بسياري از پيامبران فراهم نبوده است و ظاهراً آنان موظف به استفاده از روش‌هاي غيرعادي و فراطبيعي نيز نبوده‌اند. بر اساس معناي يادشده از رسالت جهاني، مي‌توان مدعي شد كه رسالت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله جهاني بوده است(1) و آن حضرت، مأموريت داشته است كه دعوت خود را به اقوام غيرعرب نيز ابلاغ كند؛ اما ظاهراً رسالت ديگر پيامبران جهاني نبوده است.

در اينجا توجه به چند نكته لازم است:

يكم: وقتي پيامبري مأمور به دعوت قوم خاصي مي‌شد، وظيفه نداشت كه به سراغ يكايك افراد آن قوم برود؛ بلكه آنچه مقدور بود و پيامبران نيز موظف به انجامش بودند، اين بود كه پيامشان را به سران قوم و گروه‌هاي مؤثر برسانند؛

دوم: ابلاغ رسالت محدود به زمان حيات پيامبران نيست و پس از وفات ايشان نيز به ‌دست جانشينانشان ادامه مي‌يابد؛

سوم: موظف بودن پيامبران به ابلاغ عمومي پيام خداوند، به‌معناي برطرف شدن همة


1. در ادامه، دلايل و شواهد جهاني بودن رسالت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله خواهد آمد.

موانع عملي موجود در راه انجام اين كار نيست؛ بلكه اگر در جايي به هر دليلي انجام اين كار با موانعي مواجه بوده، مسلماً بار مسئوليت از دوش پيامبرصلی الله علیه و آله برداشته شده است؛

چهارم: همان‌گونه‌ كه در درس هفدهم ثابت شد، نبوت يك جريان واحد است و هر مؤمني وظيفه دارد به همة پيامبران الهي ايمان داشته باشد. بنابراين اگر شخصي از رسالت پيامبري آگاهي يابد و به او ايمان نياورد، اين انكار او در حكم انكار همة پيامبران است. اين حكم حتي براي كساني كه از قوم هدف آن پيامبر نيستند نيز جاري است. ازاين‌رو اگر شخصي كه مثلاً در چين زندگي مي‌كند، آگاه شود كه پيامبري در منطقة خاورميانه و براي اقوام آن ناحيه مبعوث شده است، موظف است به او ايمان آورد و دعوت او را بپذيرد.

حال ممكن است اين پرسش مطرح شود كه بر اساس اصل يادشده، شخصي كه در زمان دو پيامبر زندگي مي‌كند و از رسالت هر دو آگاهي مي‌يابد، در موارد اختلاف شريعت آن دو پيامبر در برخي احكام، چه وظيفه‌اي دارد. پاسخ اين است در اين فرض، اگر اختلافي در شريعت دو پيامبر معاصر باشد، دليلش اين است كه يكي از آن دو، احكام ويژه‌اي را براي گروه خاصي آورده است. در اين صورت، اگر آن شخص جزو آن گروه نباشد، موظف به انجام آن احكام نخواهد بود؛ براي مثال، اگر در زمان موسي علیه السلام شخصي غيريهودي از رسالت او آگاه شود، ‌بايد به موسي علیه السلام ايمان آورد، اما موظف نيست كه به احكام خاص يهود عمل كند، و فقط در احكام ديگر موظف به پيروي است.

بنابراين اگر شخص مكلفي از بعثت پيامبري آگاه شود، موظف است رسالت او را بپذيرد؛ هرچند آن پيامبر به‌سوي قوم او برانگيخته نشده باشد. آن‌گاه در محتواي دعوت آن پيامبر نيك بنگرد و از احكام عمومي آن، كه ويژة قوم يا گروه خاصي نيست‌، پيروي كند.

البته، چنان‌كه در درس پانزدهم گذشت، احكام اختصاصيِ پيامبران بسيار اندك بوده، و روح كلي دعوت آنان و اصول و احكام، در همة شرايع عام و مشترك بوده است. براي مثال، عباداتي چون نماز و زكات در همة اديان وجود داشته، و حداكثر، اختلاف‌هايي در

شكل اجراي آنها بوده است. همچنين احكامي مانند نهي از ستمگري، كم‌فروشي، غيبت، شراب‌خواري و زنا، و قوانين مربوط به روابط اجتماعي و خانوادگي در همة اديان تشريع شده است. از آنچه گذشت، روشن مي‌شود كه جهاني نبودن رسالت جمعي از پيامبران، بدين معنا نيست كه مردم در تأييد يا تكذيب آنان مختارند.

پيش‌تر يادآور شديم كه به اعتقاد گروهي از عالمان، برخي از پيامبران داراي دو نوع وظيفه بوده‌اند: نخست دعوت به توحيد، كه دعوتي عام بوده است، و ديگري دعوت به ساير اصول و احكام، كه ويژة قوم خاصي نبوده است. با توجه به مقدماتي كه ذكر شد، بايد گفت كه اين رأي بر صواب نيست؛ زيرا همة فرمان‌هاي پيامبران براي تمام كساني كه از آن آگاه مي‌شدند، لازم‌الاجرا بوده است. پيامبران الهي، به ‌گفتة قرآن كريم، همان‌گونه‌ كه مردم را به توحيد فرامي‌خواندند، آنان را به اطاعت و پيروي مطلق از خويش نيز دعوت مي‌كردند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «و ما هيچ پيامبري نفرستاديم، مگر آنكه به توفيق الهي از او اطاعت كنند». قرآن كريم از زبان بسياري از پيامبران الهي مي‌فرمايد: فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ؛(1) «پس از خدا پروا داريد و مرا اطاعت كنيد».

بنابراين چنين نيست كه مثلاً رسالت موسي علیه السلام براي قبطيان مصر، كه با بني‌اسرائيل هم‌نژاد نبودند‌، در اين خلاصه شود كه او آنان را تنها به ترك بت‌پرستي و پرستش خداي يكتا دعوت كند، و راه رسيدن به اين مقصد را، در بُعد اعتقادي يا عملي، به آنها ننمايد؛ بلكه وقتي قبطيان نيز در معرض دعوت موسي علیه السلام قرار گرفتند، هم بر موسي علیه السلام لازم بود كه محتواي دعوتش را به‌طور تفصيلي‌ به آنان عرضه كند، و هم آنان موظف بودند كه به شريعت موسي علیه السلام بگروند و به احكام آن ـ به‌جز آنچه مختص قوم يهود بود ـ عمل كنند.


1. اين فرمان در آيات متعدد و از زبان پيامبران مختلفي ذكر شده است. براي مثال، در آية 50 سورة‌ آل‌عمران از قول حضرت عيسي علیه السلام ، در آيات 108 و 110 سورة شعراء از قول حضرت نوح علیه السلام ، و در آية 163 همان سوره از قول حضرت لوط علیه السلام آمده است.

از مجموع آنچه در اين بخش مطرح شد، مي‌توان نتيجه گرفت كه اگر معناي جهاني بودن اين باشد كه پيامبر موظف است پيام خدا را به همة اقوام و ملل مهم جهان برساند، رسالت بسياري از پيامبران، حتي موسي علیه السلام و عيسي علیه السلام كه از پيامبران اولوالعزم شمرده مي‌شوند، جهاني نبوده است؛ اما اگر جهاني بودن را به‌معناي لزوم ابلاغ رسالت، در صورت مواجهه با ديگر اقوام، و لزوم پيروي از آن پيامبر بر همة مكلفان مطلع بگيريم، رسالت همة پيامبران، عام، فراگير و جهاني بوده است.

چكيده

1. از آيات قرآن كريم برمي‌آيد كه خداوند شمار فراواني از پيامبران را در ميان مردم برانگيخته است.

2. «خداوند براي هر امتي پيامبري فرستاده است». در اين گزاره، مراد از «امت» گروهي از انسان‌هاست كه با گروه‌هاي ديگر از انسان‌ها چنان ارتباطي ندارند كه بتوانند معلوماتشان را به دست آورند.

3. آيات قرآن كريم دلالت صريح ندارد كه در همة زمان‌ها در ميان مردم پيامبر بوده است. تنها در روايات آمده است كه هيچ‌گاه زمين از حجت‌ الهي خالي نمي‌ماند؛ اما حجت، شامل امام و وصي پيامبر نيز مي‌شود.

4. آيات و روايات حاكي از آن است كه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله در زمان گسستگي رسالت (فترت) برانگيخته شده است.

5. قرآن كريم تعداد پيامبران و نام همة آنها را بيان نكرده است؛ ولي بنابر روايات، شمار پيامبران 124هزار بوده كه 313 نفر از آنان رسول بوده‌اند، و خداوند در مجموع 104 كتاب آسماني فرستاده است.

6. با وجود اشتراك پيامبران در مقام نبوت و موحد بودن همة آنها، خداوند برخي از آنها را بر بعضي ديگر برتري داده است.

7. قرآن كريم از برخي پيامبران با عنوان «اولوالعزم» ياد مي‌كند. طبق بعضي روايات پيامبران اولوالعزم صاحب شريعت و كتاب بوده‌اند؛ برخي بر آن‌اند كه تنها پنج پيامبر، يعني نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمدعلیهم السلام اولوالعزم بوده‌اند؛ اما دليل قطعي بر انحصار شريعت و كتاب به پيامبران اولوالعزم وجود ندارد.

8. دانشمندان اتفاق‌نظر دارند كه همة پيامبران نبوت جهاني نداشته‌اند؛ اما رسالت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله قطعاً جهاني بوده است. در جهاني بودن رسالت پيامبران اولوالعزم اختلاف‌نظر وجود دارد.

1. با توجه به يگانگي دين الهي و ضرورت ايمان به همة پيامبران، اگر مراد از جهاني بودن رسالت يك پيامبر اين باشد كه هركس از آن آگاه شد بايد طبق آن عمل كند، بي‌شك رسالت همة پيامبران جهاني بوده است؛ ولي اگر مراد از آن، ضرورت ابلاغ وحي به تمام مردم جهان باشد، حتي رسالت برخي پيامبران اولوالعزم نيز جهاني شمرده نمي‌شود.

2. جهاني بودن رسالت يك پيامبر، به‌معناي رفع تمام موانع در راه ابلاغ پيام به همة مردم نيست و اگر پيامبر پيامش را تنها به سران قوم هم برساند، رسالت جهاني خويش را انجام داده است.

 

پرسش‌ها

1. با استناد به آيه‌اي ثابت كنيد كه هر امتي پيامبر داشته است.

2. ديدگاه قرآن را دربارة وجود پيامبر در تمام زمان‌ها بيان كنيد.

3. آيا قرآن كريم به شمار انبيا و داستان زندگي همة آنان اشاره دارد؟ به يك آيه در اين زمينه استدلال كنيد.

4. پيامبران اولوالعزم چه كساني بوده‌اند و چه ويژگي‌هايي داشته‌اند؟

5. معناي صحيح «جهاني بودن رسالت» چيست؟ طبق اين معنا رسالت كدام پيامبر، جهاني بوده است؟

 

منابعي براي مطالعة بيشتر

1. ابن‌بابويه قمي (شيخ صدوق)، ابوجعفر محمد‌بن‌علي، عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص80.

2. مجلسي، محمدباقر، مرآة العقول، ج2، ص286 و ج11، ص56.

 

پژوهش

دربارة پيامبران اولوالعزم در روايات تحقيق كنيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org