قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس چهارم

ضرورت نبوت

 

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. از مهم‌ترين استدلال‌هاي مربوط به ضرورت وحي و نبوت آگاه گردد؛

2. به نارسايي دانش بشر در شناخت مسير صحيح زندگي پي ببرد؛

3. بتواند بر ضرورت وحي و نبوت استدلال كند؛

4. با آياتي كه برهان‌هايي درباره ضرورت وحي و نبوت بيان مي‌كنند، آشنا شود.

 

 

 

 

 

راوي گويد: به امام صادق علیه السلام گفتم: «خدا بلندمرتبه‌تر و گرامي‌تر از آن است كه به‌وسيلة مخلوقات شناخته شود؛ بلكه خلق با خدا شناخته مي‌شوند». فرمود: «درست است». گفتم: «كسي كه بداند پروردگاري دارد، پس بر او سزاوار است كه بداند پروردگارش از انجام برخي امور راضي، و از انجام بعضي ديگر ناخشنود است، و اين جز با وحي شناخته نمي‌شود؛ بنابراين كسي كه بر او وحي فرود نمي‌آيد، بايد از پيامبران پيروي كند...». حضرت فرمود: «خدايت رحمت كند».(1)

مهم‌ترين مسئلة بنيادين در مبحث راه و راهنماشناسي، مسئلة «ضرورت نبوت» است.(2)


1. محمد‌بن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج1، باب الاضطرار إلي الحجة، ص168.

2. انديشمندان خداباور دربارة ضرورت عقلي نبوت آراي مختلفي دارند. عدليه (شيعه و معتزله)، به دليل قاعدة لطف، بر ضرورت عقلي نبوت پاي مي‌فشرند؛ با اين تفاوت كه شيعه معتقد است عالم هيچ‌گاه نبايد از شريعت الهي خالي باشد، ولي جماعتي از معتزله معتقدند گاهي نبوت مصلحتي ندارد و ضرورتي در آن نيست (ر.ك: قاضي عبدالجبار، شرح اصول الخمسة، ص564). اشاعره فرستادن پيامبران را عقلاً بر خداوند واجب نمي‌دانند؛ زيرا حسن و قبح عقلي را، كه از فروع عدل است، قبول ندارند (ر.ك: حسن‌بن‌يوسف حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص348). البته اين به‌معناي آن نيست كه آنان منكر نبوت‌اند. در جوامع شرقي، براهمه منكر نبوت‌اند و بر اثبات بي‌فايده بودن آن دليل‌هايي نيز آورده‌اند (ر.ك: محمدبن‌عبدالكريم شهرستاني، الملل و النحل، ج2، ص250ـ251). البته عالمان مسلمان همة آن ادله را نقد كرده‌اند (ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، الاعتقاد، ص153؛ نيز: سيدمرتضي علم‌الهدي، الذخيرة في علم الكلام، ص226). گويند فرقه‌هايي چون صابئيان (ر.ك: حسن‌بن‌يوسف حلي، مناهج اليقين في اصول الدين، تحقيق محمدرضا انصاري، ص24) و عالماني چون ابن‌راوندي (ر.ك: ابراهيم بيومي مدكور، دربارة فلسفة اسلامي و روش و تطبيق آن، ترجمة عبدالمحمّد آيتي، ص65ـ68) و محمدبن‌زكرياي رازي (ر.ك: ميرمحمد شريف، تاريخ فلسفة اسلام، ترجمه زير نظر نصرالله پورجوادي، ج1، ص627ـ629)، نيز منكر ضرورت نبوت بوده‌اند. در جامعة غربي نيز دئيست‌ها با تكيه بر توانايي عقل، انسان را از نبوت بي‌نياز مي‌دانند (ر.ك: فردريك چارلز كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج5 (فيلسوفان انگليسي از هابز تا هيوم)، ترجمة اميرجلال‌الدين اعلم، ص179ـ180).

انديشمندان مسلمان براي اثبات ضرورت نبوت به روش‌هاي گوناگون استدلال كرده‌اند(1) كه در همة آنها ناتواني انسان از رسيدن به آنچه پيامبران به ارمغان آورده‌اند، چون مقدمه‌اي اساسي و مهم كانون توجه است. حكما در اثبات ضرورت وحي، به اجتماعي بودن زندگي انساني و نياز جامعه به قانون، و ناتواني بشر از وضع و اجراي قوانين تكيه مي‌كنند.(2)


1. براي آگاهي از استدلال‌هايي كه ما نياورده‌ايم، ر.ك: جعفر سبحاني، الالهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل، ص39ـ47.

2. گرچه سنگ بناي اين استدلال به‌دست فارابي (257ـ339ق) گذاشته شده است (ر.ك: ابونصر محمد فارابي، انديشه‌هاي اهل مدينة فاضله، ترجمة جعفر سجادي، ص351ـ353؛ همو، سياست مدنيّه، ترجمه و تحشية جعفر سجادي، ص156)، بوعلي (370ـ438ق) بود كه نخستين‌بار آن را در قالب يك استدلال مطرح كرد (ر.ك: حسين‌بن‌عبدالله‌بن‌سينا، الشفاء: الالهيات، ص441ـ443) و اين استدلال ازآن‌پس كانون توجه فلاسفه قرار گرفت. برخي آن را به همان صورت پذيرفته و نقل كرده‌اند (براي نمونه، ر.ك: شهاب‌الدين يحيي سهروردي، مجموعه‌مصنفات شيخ اشراق، تصحيح و مقدمة هنري كربن، ج1، ص95ـ96). صدرالدين محمدبن‌ابراهيم شيرازي (در: الشواهد الربوبية، تصحيح سيدجلال‌الدين آشتياني، ص359ـ360؛ نيز ترجمه و شرح الشواهد الربوبية، جواد مصلح، ص491) و محسن فيض كاشاني (در: علم اليقين في اصول الدين، ج1، ص338ـ339) و برخي ديگر آن را پذيرفته و تكميل كرده‌اند (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص13؛ همو، شيعه در اسلام، ص80ـ83؛ همو، مباحثي در وحي و قرآن، ص51ـ55). البته اين استدلال از تيغ نقد ناقدان نيز در امان نمانده است. بيشتر ناقدان اين استدلال بر اين نكته انگشت نهاده‌اند كه با اين استدلال نمي‌توان ضرورت نبوت را براي نخستين انسان يا آنهايي كه جدا از اجتماع زندگي مي‌كنند، اثبات كرد؛ حال‌آنكه حضرت آدم (اولين انسان روي زمين) پيامبر الهي بود (ر.ك: آل‌عمران:33) و بعد از هبوط به زمين مخاطب وحي الهي قرار گرفت (ر.ك: بقره:38)؛ به‌علاوه، وجود جوامع متعدد غيرديني كه با وضع قوانين بشري زندگي اجتماعي خود را سامان داده‌اند، ناقض اين استدلال است (حسين‌بن‌عبدالله‌بن‌سينا، الاشارات و التنبيهات، با تعليقة خواجه‌نصيرالدين طوسي و فخر رازي، ج3، ص374). اشكال ديگري كه بر اين استدلال كرده‌اند اين است كه از كاركرد وحي و نبوت تفسيري دنياگرايانه ارائه شده است كه درست نيست (ابوحامد محمد غزالي، شك و شناخت (المنقذ من الضلال)، ترجمة صادق آئينه‌وند، ص56ـ57). البته بايد توجه كرد كه گرچه طبق ظاهر استدلال حكما، به‌ويژه كلام بوعلي در اشارات، لزوم زندگي عادلانة اجتماعي و ناتواني بشر از فراهم كردن آن، علت نياز به وحي و نبوت است، با عنايت به سخنان ديگر آنها مي‌توان از اين استدلال دفاع كرد (مرتضي مطهري، مجموعه‌‌آثار، ج7، «شرح اشارات»، ص122؛ نيز دراين‌باره، ر.ك: عبدالله جوادي آملي، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، ص263ـ264). بوعلي در باب بهجت و سعادت عقلي (يك فصل قبل از مبحث ضرورت نبوت)، و در دو كتاب الالهيات از شفا، و النجاة براي وحي و نبوت، فوايد ديگري ازجمله شناخت خدا و هدايت مردم نيز برمي‌شمارد (ر.ك: حسين‌بن‌عبدالله‌بن‌سينا، الشفاء: الالهيات، ص443). مرحوم علامه طباطبايي نيز از اين نسبت مبراست و در نوشته‌هاي مختلف خود نگاهي جامع به مقولة نبوت دارد (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص133).

متكلمان براي اثبات نبوت به حسن تكليف ازسوي خدا، و قاعدة لطف تمسك كرده‌اند؛(1) لكن اثبات اين دو مقدمه نيازمند بحث‌هاي طولاني و دشواري است.(2)

1. كمال انساني و ضرورت نبوت

متقن‌ترين دليل ضرورت نبوت، كه مصون از نقدهاي وارد بر ديگر استدلال‌هاست و مقدمات آن در آيات قرآن نيز ديده مي‌شود، دليلي است كه بيشترْ بر زندگي جاودانه و سعادت ابدي انسان و اصل حكمت الهي تكيه دارد.(3) اين استدلال بر چهار مقدمة زير استوار است:

1. خدا انسان را براي رسيدن به يك كمال مطلوب آفريده است؛

2. كمال ابدي انسان در گرو عمل اختياري او، و عمل اختياري وي در گرو شناخت راه درست دستيابي به كمال ابدي است؛

3. دانش بشري براي تشخيص همة مصالح و مفاسد، و تعيين راه صحيح كمال و سعادت ابدي كافي نيست؛

4. اگر خدا غير از راه‌هاي عادي شناخت، براي رسيدن به كمال و سعادت ابدي راه ديگري را پيش روي انسان ننهد، آفرينش وي عبث و خلاف حكمت خواهد بود.(4)


1. ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، الاقتصاد: الهادي الي طريق الرشاد، ص152ـ153.

2. به‌علاوه، در اطراف آن سؤالاتي مطرح است؛ ازجمله اينكه: اصل حسن و قبح عقلي، اعتباري است يا حقيقي؟ ريشة حكم عقل به حسن و قبح كارها چيست؟ عقل تا چه حد قادر است حسن و قبح امور را دريابد؟ قاعدة لطف از كجا ريشه مي‌گيرد؟ (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص22).

3. برخي عرفاي اسلامي نيز چنين استدلالي را بيان كرده و گفته‌اند: چون براي شناخت خداوند و سير به‌سوي او، كه هدف آفرينش انسان است، دانش بشري كافي نيست، بشر به پيامبران نياز دارد (ر.ك: ملاعبدالرزاق فياض لاهيجي، گوهر مراد، ص362ـ363؛ و نيز: صدرالدين محمدبن‌ابراهيم شيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ص13، تعليقة شمارة 1).

4. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، ، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص44ـ53؛ همو، آموزش عقايد، درس 11 و 20.

با توجه به اينكه مقدمة اول و دوم را در مباحث خداشناسي و انسان‌شناسي به‌تفصيل بررسي و اثبات كرديم، در اينجا تنها به برخي نتايج آن بحث‌ها اشاره مي‌كنيم و پس از آن به‌تفصيل در اثبات مقدمة سوم و چهارم سخن خواهيم گفت.

1ـ1. هدفمندي زندگي، اختيار انسان، و نياز به شناخت راه صحيح

از بحث‌هاي گذشته در بخش‌هاي پيشين معارف قرآن به اين نتايج رسيديم:

الف) خداي متعال، به‌اقتضاي صفات ذاتي‌اش و براساس فياضيت و رحمانيتش خويش، جهان خلقت را آفريده است.(1) آفرينش جهان مادي، مقدمة پيدايش انسان است(2) و انسان اشرف مخلوقات و مورد تكريم الهي است؛(3)

ب) داشتن اختيار و مقدمات آن مهم‌ترين ويژگي انسان است كه بر اساس آن مي‌تواند به عالي‌ترين مقام در ميان مخلوقات برسد. توضيح آنكه انسان با قدرتي كه خداوند به او داده است مي‌تواند از ميان راه‌هاي مختلف، هر راهي را كه مي‌خواهد انتخاب كند(4) و آن را بپيمايد، و بر اين اساس است كه خداوند براي او تكاليفي وضع كرده است. اگر انسان به آن تكاليف عمل كند، به برترين مرتبة كمال و پايدارترين سعادت‌ها و لذت‌ها دست مي‌يابد؛

ج) زندگي دنيوي انسان مقدمه‌اي براي حيات اخروي اوست؛ به اين معنا كه انسان در اين مرحله از زندگي، با استفاده از قدرت اختيار، مسير خويش را برمي‌گزيند و سرنوشت خود را رقم مي‌زند.(5) پس از اين مرحله (زندگي دنيوي)، مرحلة زندگي ابدي فرامي‌رسد تا انسان از نتايج اعمالي كه در اين عالم انجام داده است، بهرهمند شود.


1. محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسي، كيهان‌شناسي، انسان‌شناسي)، ص159ـ160.

2. ر.ك: همان، ص167ـ179.

3. ر.ك: همان، ص267ـ274.

4. ر.ك: همان، ص274ـ393.

5. ر.ك: همان، ص443ـ512.

براي انتخاب راه صحيح زندگي، علاوه بر داشتن اراده و قدرت تصميم‌گيري، گرايش‌هاي فطري و ابزار كار، شرط مهم ديگري نيز ضرورت دارد، و آن، شناخت راه صحيح است. در واقع انتخاب آزاد وقتي صورت مي‌گيرد كه انسان راه‌هاي مختلف را بشناسد و از نتيجة هريك آگاه باشد، تا بتواند در مسير صحيح گام بردارد و به‌سوي سعادت ابدي خود حركت كند.

2ـ1. نارسايي دانش بشري در شناخت راه صحيح

با توجه به نكات فوق اكنون به تبيين مقدمة سوم مي‌پردازيم. در بحث انسان‌شناسي گفتيم كه كسب معرفت براي انسان از راه‌هاي مختلفي امكان‌پذير است؛ اما راهي كه خداوند در اختيار همگان قرار داده، راه حس و عقل است.(1) حال بايد ديد كه آيا اين دو راه براي كسب شناخت‌هاي لازم جهت انتخاب راه درست، كافي هست يا خير. انساني كه مي‌خواهد هر قدمش را به ‌گونه‌اي بردارد كه در مسير سعادت ابدي خود حركت كند و به كمال نهايي خويش نزديك شود، لازم است در هر قدم چيزهايي را بداند. در اينجا اين پرسش اساسي مطرح مي‌شود: آيا دانستني‌هايي كه در هر مرحله از زندگي، آگاهي از آنها براي همة انسان‌ها ضرورت دارد، از راه حس و عقل به دست مي‌آيد؟

براي پاسخ به پرسش فوق، ابتدا توضيحي دربارة ادراك حسي، عقلي و تجربي و قلمرو آنها مي‌دهيم و سپس كفايت و عدم كفايت آنها را براي تحصيل معرفت‌هاي لازم بررسي مي‌كنيم.

الف) ادراكات عمومي انسان

حس و عقل دو ابزار عمومي شناخت انسان‌اند كه از طريق آنها ادراك حسي و ادراك عقلي، و از همكاري آنها ادراك تجربي حاصل مي‌شود.


1. ر.ك: همان، ص394ـ414.

اول. ادراك حسي

ادراك حسي از راه حواس ظاهري و براثر ارتباط با جهان مادي خارجي حاصل مي‌شود. بُرد اين ادراك، بسيار محدود است و فقط شامل اموري مي‌شود كه ما با آنها ارتباط داريم؛ آن هم در حد ارتباط و تا زمان برقراري ارتباط. دانش‌هاي حسي، مانند ديدني‌ها و شنيدني‌ها، مسلماً براي زندگي ما مفيد و ضروري‌اند و تاحدي روابط ما را با جهان مادي ميسر مي‌كنند.(1)

دوم. ادراك عقلي

آنچه عقل به‌تنهايي و با صرف‌نظر از تجربة خارجي درك مي‌كند، يك سلسله مفاهيم كلي مانند بديهيات و روابط آنهاست و با وجود اختلاف‌نظر درزمينة چگونگي ادراك عقلي، در محدود بودن آن به يك سلسله مفاهيم كلي و روابط ميان آنها اختلافي نيست. اين امور كلي به‌خودي‌خود براي تعيين مسير زندگي كارآيي ندارد؛ براي مثال، با استفاده از اصولي چون «اجتماع نقيضين محال است»، «هر معلولي علتي دارد» و يا «كل از جزء بزرگ‌تر است»، حداكثر مي‌توان يك سلسله مسائل فلسفي محض را اثبات كرد.

سوم. ادراك تجربي

نتيجة همكاري حس و عقل، ادراك تجربي است. هنگامي كه حس انسان چيزي را درك مي‌كند و عقل روي آن داده‌هاي حسي كار مي‌كند و به تجريد و تعميم آنها مي‌پردازد، انسان ادراكات جديدي به دست مي‌آورد. اين نوع ادراك براي زندگي ما ضرورت دارد؛ زيرا شناخت علل خاص پديده‌ها از راه حس و به كمك عقل حاصل مي‌شود و قوانين علوم تجربي از همين راه به دست مي‌آيد. ادراك تجربي محدود به امور تجربي است.


1. براي آگاهي از نقش عقل و حس در تصورات و تصديقات، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، ص221ـ245.

ب) نارسايي دانش‌هاي عمومي بشر

ادراكات حاصل از طريق حس، عقل و يا هر دوي آنها براي شناختن مسير صحيح زندگي در تمام شئون و در همة زمان‌ها و مكان‌ها كافي نيست. با دو روش «تجربة عملي» و «ارزيابي علمي» مي‌توانيم ناكافي بودن ادراكات عمومي بشر را براي شناخت راه صحيح اثبات كنيم.(1)

اول. تجربه عملي

هزاران سال است كه بشر بر روي زمين زندگي مي‌كند. انديشه‌هاي مدون بشري كه از حدود 25 قرن پيش به ‌دست ما رسيده است، حكايت از آن دارد كه دانشمندان با به‌كارگيري حس و عقل خود، مسائلي را درك كرده و آنها را در قالب مسائل علمي، قوانين حقوقي، اخلاقي و غيره بيان كرده‌اند. درزمينة شناخت طبيعت و كشف مجهولات آن، روزبه‌روز پيشرفت‌هاي بيشتري حاصل شده است و اكثر اين مسائل به‌قدري روشن و قابل فهم شده است كه ديگر كمتر در آن اختلافي به ‌چشم مي‌خورد؛ اما درزمينة مسائل عملي، روش زندگي، ارزش‌ها و مسائل متافيزيكي و ماوراي طبيعي، هنوز در بسياري از جوامع بشري ابهام‌هاي فراواني وجود دارد.

شايد بتوان گفت علت آنكه مسائل متافيزيكي در محافل علمي امروز كم‌اهميت شمرده مي‌شوند، عجز دانشمندان از حل اين‌گونه مسائل است، و با آنكه انديشمندان فراواني براي حل مسائل مربوط به ارزش‌ها و رفتار‌هاي اخلاقي، مانند چگونگي رفتار انسان در زندگي و نحوة تنظيم روابطش با انسان‌هاي ديگر، بسيار كوشيده‌اند، نه تنها در باب اين مسائل به اتفاق‌نظر نرسيده‌اند، بلكه روزبه‌روز دامنة اختلاف‌نظرهايشان بيشتر شده است. هم‌اكنون نيز كه بشر به درجات بالايي از علم و دانش دست يافته است، مي‌بينيم كه همواره متخصصان،


1. براي آگاهي بيشتر از نارسايي دانش بشري در ابعاد مختلف زندگي بشر، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راه و راهنماشناسي، ص49ـ52، 88ـ99.

قوانين و دستورالعمل‌هايي براي بهبود زندگي وضع مي‌كنند؛ ولي ديري نمي‌پايد كه با مختصر تأملي نقايص كارشان آشكار مي‌شود و باز با قلم اصلاح به سراغ آن مي‌روند و يا بعد از مدتي بر ‌آن تبصره‌هايي مي‌زنند و يا به‌كلي آن‌ را منسوخ مي‌كنند.

از اين سير كوتاه در انديشه‌هاي انساني در باب اعمال و رفتار و ارزش‌ها، به اين نتيجه مي‌رسيم كه بشر در طول تاريخ علم و دانش خويش، نتوانسته اين مسائل را حل كند، و اين، نشانة بارزي از نارسايي دانش بشري در حل اين‌گونه مسائل است.

دوم. ارزيابي علمي حس و عقل و كيفيت كار آن‌ دو

حس، چنان‌كه گذشت، تنها مي‌تواند پديده‌هاي جزئي محدود به شرايط خاص زماني و مكاني را، البته همراه با محدوديت‌هايي ديگر، به ما نشان دهد. بنابراين حس به‌هيچ‌وجه قادر نيست به‌تنهايي مسائل ارزشي، مخصوصاً رابطة رفتار انسان با نتايج اخروي، را تبيين كند. عقل نيز به‌تنهايي از اين امر عاجز است؛ زيرا ما در هر روز، بلكه در هر ساعت، صدها رابطه با خود، با خدا، با افراد خانواده و جامعه و با محيط زندگي داريم كه بايد دربارة هريك از آنها حكمي داشته باشيم؛ ولي بديهيات عقل بسيار كلي و محدود است و نمي‌تواند حكم همة اين روابط و مسائل را بيان كند.

تجربه نيز، كه حاصل همكاري و تعامل حس و عقل است، هرچند دايرة معلومات انسان را وسعت مي‌دهد، محدود به امور تجربه‌پذير است. ما تنها مي‌توانيم پديده‌هاي مادي را آزمايش كنيم و علت‌هاي مادي آنها را بشناسيم؛ اما ماوراي ماده و امور اخروي، هيچ‌گاه در دام آزمايش نمي‌افتند، تا انسان بتواند از راه تجربه روابط آنها را با جهان مادي به دست آورد. به‌طور كلي چون جهان آخرت و روابط آن با اين جهان از

حوزة حس و عقل خارج است، ما نمي‌توانيم دربارة آنها داوري كنيم و براساس آن، برنامة زندگي دنيوي خود را بچينيم. حال مسئله مهم‌تري كه بيشتر كانون توجه ماست، رابطة رفتار‌هاي ما در اين جهان با سرنوشت ما در جهان ابدي است.

بنابراين حس و عقل به‌تنهايي، و يا با همكاري هم، نمي‌توانند حقايق آن جهان را براي ما روشن كنند، و تا ما ندانيم كه زندگي دنيوي ما چه تأثيري در زندگي اخروي دارد و آثار مثبت و منفي اعمالمان بر سعادت اخروي‌مان چيست، نمي‌توانيم زندگي‌مان را به مسير صحيح هدايت كنيم؛ زيرا بايدها و نبايدها از تعيين رابطة بين فعل و نتيجهاش به‌ دست مي‌آيد،(1) و ما تا نتيجه را نشناسيم و تأثير هر عملي را در پيدايش نتيجه‌اش كشف نكنيم، نمي‌توانيم نظر دهيم كه آن كار را بايد انجام داد يا از آن كناره گرفت. بنابراين حكمت الهي اقتضا مي‌كند كه خود او شناخت لازم را در اختيار همة انسان‌ها قرار دهد، و راهي معين كند كه بر اساس آن انسان‌ها بتوانند هدف و كيفيت رسيدن به كمال را بشناسند؛ اين راه، چيزي جز راه وحي و نبوت نيست.

سوم. تفاوت اين دو روش

نتايج دو روشي كه براي اثبات نارسايي اداركات عادي انساني بيان كرديم، با هم متفاوت است. از روش تجربي تنها اين نتيجه حاصل مي‌شود كه هزاران سال بر بشر گذشته و تجربه نشان داده است كه تاكنون ادراكات عادي بشر ناقص بوده، و ازاين‌رو وي نتوانسته راه زندگي را دقيق بشناسد. بنابراين محال است كه خداوند حكيم، براي ميلياردها انساني كه در طول تاريخ براي رسيدن به سعادت آفريده، راه ديگري قرار ندهد و آنان را بي‌راهنما بگذارد؛ زيرا اين خلاف حكمت الهي است؛ اما اين برهان براي قضاوت دربارة آينده، معتبر نيست؛ چون نمي‌توان بر اساس تجربة گذشته نتيجة


1. محمدتقي مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، ص93 و 94.

قطعي گرفت كه در آينده هم ادراكات عادي انسان‌ها تكامل نخواهد يافت تا بتوانند برنامة دقيقي براي زندگي‌شان طرح كنند؛ پس اين احتمال باقي مي‌ماند كه ممكن است بعد از قرن‌ها عقل بشر كامل شود و بتواند بدون كمك وحي، مسائل عملي را، دست‌كم به‌روشني مسائل طبيعي، درك كند و اختلاف‌نظر در اين زمينه از ميان برود. با مطرح شدن اين احتمال، نمي‌توان دربارة ضرورت وحي براي آينده قضاوت كرد.(1)

اما با استفاده از روش دوم، كه در آن برد ادراكات انساني تحليل و ارزيابي شد، به‌طور قطع مي‌توان گفت كه بشر هرقدر هم پيشرفت كند، هيچ‌گاه بي‌نياز از وحي نخواهد شد؛ چراكه تدوين برنامه‌اي دقيق براي زندگي در گرو اين است كه ما رابطة اعمال اختياري‌مان را با نتايج اخروي‌شان بشناسيم؛ اما هيچ‌گاه حس و عقل نمي‌توانند اين روابط را به‌طور دقيق كشف كنند؛ زيرا اين امور به‌كلي از دسترس دانش عادي انسان خارج است. پس بر اساس روش دوم مي‌توان قاطعانه و براي هميشه، چه در گذشته و چه در حال و چه آينده، اثبات كرد كه اگر وحي نباشد و مفاد آن در اختيار انسان‌ها قرار نگيرد، كار خدا در آفرينش انسان براي رسيدن به سعادت ابدي لغو و عبث خواهد بود.

ج) قرآن كريم و برهان ضرورت نبوت

گرچه ضرورت نبوت مسئله‌اي فراديني است كه بايد با استدلال عقلي ثابت شود و هرگونه استدلال به متون ديني، و ازجمله قرآن، براي اثبات آن مستلزم دور است،(2) به


1. البته بر اساس ادلة خاتميت پيامبر اسلام و جاودانگي و جهاني بودن آيين اسلام، در آينده نياز به وحي جديد نداريم؛ ولي اين مسئله با بي‌نيازي بشر از وحي آسماني متفاوت است، بلكه خود نشان از نيازمندي به وحي الهي دارد.

2. چراكه نخست بايد ثابت شده باشد كه قرآن كريم كتاب خداست و به‌وسيلة جبرئيل بر پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرود آمده است؛ درحالي‌كه اصل نبوت هنوز ثابت نشده است؛ پس اصل ضرورت نبوت متوقف بر پيامبر بودن حضرت محمدصلی الله علیه و آله، و پيامبر بودن ايشان نيز متوقف بر ضرورت نبوت خواهد بود، و اين، دور است (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص33ـ34).

دو جهت مي‌توان از قرآن كريم در اين بحث استفاده كرد: اول اينكه اعتبار قرآن كريم، در جايگاه يك متن وحياني، مبتني بر اثبات ضرورت وحي نيست و اعجاز قرآن(1) براي پذيرش آن كافي است؛ دوم اينكه عقلي بودن ضرورت نبوت، با اينكه مقدمات آن در قرآن كريم نيز يافت شود و يا يك استدلال عقلي به‌طور كامل در قرآن آمده باشد، مناقات ندارد؛ زيرا برخي از مسائلي هم كه عقل بدان‌ها دسترسي دارد، از باب ارشاد به حكم عقل، و يا از باب تفضل در قرآن كريم آمده است.

قرآن كريم درزمينة برانگيختن پيامبران و فروفرستادن كتاب‌هاي آسماني بياناتي دارد كه مي‌توان همين برهان را از آنها استنباط كرد؛ ازجمله:

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ(نساء:165)؛ «پيامبراني بشارتگر و هشداردهنده [فرستاديم]، تا براي مردم پس از ‌‌[فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا حجتي نباشد. خدا توانا و حكيم است».

بنابر آية بالا، خداوند پيامبراني فرستاده است تا ازيك‌سو مردم را به نتايج خوب كارهاي نيكويشان بشارت دهند، و ازسوي ديگر آنان را از نتايج بد كارهاي ناشايستشان بيم دهند، تا پس از آن مردم در مقابل خدا بهانه‌اي نداشته باشند. از اين آيه مي‌توان نتيجه گرفت كه اگر پيامبران نيامده بودند، مردم مي‌توانستند در برابر خداوند احتجاج كنند و بگويند چون احكام و دستورهاي تو را نمي‌دانستيم، به بيراهه رفتيم؛ ولي بعد از آمدن پيامبران، حجت بر آنها تمام است.

برهان پيش‌گفته را اين‌چنين مي‌توان از قرآن استفاده كرد: اگر حس و عقل، و يا همكاري آن دو، براي شناخت راه صحيح زندگي كافي بود، وقتي مردم احتجاج مي‌كردند و مي‌گفتند: «ما نمي‌دانستيم كدام راه بد و كدام راه خوب بود»، خدا


1. دربارة اعجاز قرآن كريم، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص63ـ65؛ محمدتقي مصباح يزدي، قرآن‌شناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، درس‌هاي 8ـ12.

مي‌توانست بفرمايد: «من به شما حواس و عقل را براي تشخيص خوب و بد و حق و باطل داده‌ بودم»؛(1) حال‌آنكه خدا مي‌فرمايد: «تا پيامبر نفرستيم حجت تمام نمي‌شود»، پس ازنظر قرآن ادراكات عادي بشر، براي شناختن راه صحيح زندگي كافي نيست.

خداوند در آية ديگري مي‌فرمايد:

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَي (طه:134)؛ «و اگر ما آنان را قبل از آن [آمدن قرآن] به عذابي هلاك مي‏كرديم، قطعاً مي‏گفتند: «"پروردگارا؛ چرا پيامبري براي ما نفرستادي تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروي كنيم؟"»

آية بالا نيز گوياي آن است كه اگر پيامبران برانگيخته نمي‌شدند و كتاب‌هاي الهي را براي مردم نمي‌آوردند، مردم مي‌توانستند به حكمت الهي احتجاج كنند و بگويند: «خداوندا، تو كه نمي‌خواستي ما بي‌اختيار به رسوايي گرفتار شويم، و خود مي‌دانستي كه دانش عادي ما براي شناختن راه صحيح زندگي كافي نيست، پس چرا پيامبري نفرستادي تا ما را از اين بدبختي نجات دهد؟ اين از حكمت تو به دور است». قرآن اين احتجاج را تمام مي‌داند و به همين دليل مي‌فرمايد: ما پيامبران را فرستاديم تا شما چنين چيزي نگوييد؛ يعني اگر نفرستاده بوديم، شما حق داشتيد به ‌اين صورت احتجاج كنيد. اين حق داشتن تنها در صورتي جايز است كه ادراكات عادي انسان براي شناختن كافي نباشد.

بنابراين مي‌توان گفت كه ازنظر قرآن اداركات عادي انسان براي شناختن راه زندگي


1. ممكن است كسي بگويد: ارسال وحي براي آن است كه همة مردم فرصت تحقيق ندارند و يا اينكه اگرچه مردم خود مي‌توانند خوب و بد را بشناسند، به علت وجود مشكلات طاقت‌فرسا در مقام عمل، خداوند پيامبران را براي آسان شدن كارشان فرستاده است؛ ولي در آينده ممكن است اين مشكلات مرتفع شود. بر اين اساس ممكن است مردم در پاسخ خداوند بگويند: «فرصت تحقيق در اين مسائل را نداشتيم». در پاسخ مي‌گوييم: همان‌گونه كه در ديگر مسائل زندگي دنيوي همه فرصت تحقيق كافي را ندارند، ولي عده‌اي تحقيق مي‌كنند و ديگران را از نتايج تحقيقشان بهره‌مند مي‌سازند، در اين زمينه نيز امكان انجام تحقيق ازسوي دانشمندان و بهره‌گيري ديگران وجود داشته و دارد. پس اگر ابزارهاي عام بشري (حس و عقل) كفايت مي‌كرد، حجت تمام نمي‌شد.

كافي نيست و تنها به‌وسيلة وحي و نبوت است كه اين نارسايي از زندگي انسان رخت برمي‌بندد و حكمت و غرض الهي از آفرينش تأمين مي‌شود.

د) ناتواني همة انسان‌ها در ارتباط وحياني و نياز به پيامبر

با وجود ضرورت وحي و نبوت براي سعادت بشر، بدون شك اين امكان در اختيار همة انسان‌ها قرار نمي‌‌گيرد؛ زيرا اگر چنين بود، اينك هريك از ما نيز از آن بهره‌مند بوديم. بنابراين حكمت الهي اقتضا مي‌كند انسان‌ها به ‌گونه‌اي آفريده شوند كه در ميانشان كساني باشند كه خداوند حكيم از طريق آنها حقايق را به مردم بفهماند و برنامة زندگي را برايشان تعيين كند؛ آن عدة خاص همان پيامبران الهي هستند. امام رضا علیه السلام در‌اين‌باره مي‌فرمايد:

چون در آفرينش انسان‌ها و نيروهاي آنان، آنچه ايشان را به‌طور كامل به مصالحشان برساند وجود نداشت، و آفريدگار برتر از آن بود كه [به چشم ظاهر] ديده شود [و همگان بتوانند ارتباط مستقيم با وي برقرار كنند]‌ و اين ضعف ايشان آشكار بود... چاره‌اي نبود جز اينكه پيام‌آوراني معصوم براي آنان بفرستد تا [با وحي] امر و نهي الهي را برايشان برساند و آنان را از راه كسب منافع و دوري از ضرر آگاه سازد.(1)


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج11، ص40، ح40.

چكيده

1. انديشمندان مسلمان، در استدلال بر ضرورت نبوت، بر ناتواني انسان از رسيدن به آنچه پيامبران به ارمغان آورده‌اند، تكيه مي‌كنند. بيشتر حكماي اسلامي بر ناتواني بشر از وضع قوانين اجتماعي تأكيد مي‌كنند. متكلمان نيز براي اثبات ضرورت نبوت، به حسن تكليف ازسوي خدا و قاعدة لطف تمسك كرده‌اند.

2. متقن‌ترين برهان بر ضرورت نبوت، مبتني بر وجود يك زندگي ابدي براي انسان است و مقدمات آن چنين است: الف) هدفمندي آفرينش انسان؛ ب) مختار بودن انسان؛ ج) نارسايي دانش بشري در شناخت راه صحيح زندگي و تأمين مصالح ابدي.

3. شناخت‌هاي عادي و عمومي انسان عبارت‌اند از: الف) ادراكات حسي، كه حاصل ارتباط حواس پنج‌گانه با عالم ماده است؛ ب) ادراكات عقلي، كه منحصر به مفاهيم كلي و روابط ميان آنهاست؛ ج) تجربه، كه حاصل همكاري حس و عقل است.

4. تجربة گذشتة انسان بر كافي نبودن دانش بشري براي حل مسائل ارزشي، و نبود اتفاق‌نظر بين دانشمندان در اين مسائل گواهي مي‌دهد، و همين دليلي روشن بر نارسايي دانش عادي بشر براي شناخت كمال و مسير صحيح زندگي است.

5. با ارزيابي دانش عادي بشر نيز ناتواني او از شناخت مسير زندگي ثابت مي‌شود؛ زيرا علوم حسي و تجربي محدود به امور مادي، و اداركات عقلي محدود به امور كلي است. ازآنجاكه اين نارسايي دائمي است، نياز به وحي و نبوت نيز هميشگي خواهد بود.

6. با انضمام هدفمندي آفرينش انسان به مختار بودن انسان، ابدي بودن زندگي پس از مرگ، نارسايي دانش وي در شناخت مسير صحيح زندگي، و با توجه به مقتضاي حكمت الهي، ضرورت نبوت ثابت مي‌شود؛ زيرا انسان بدون وحي و نبوت نمي‌تواند به هدف آفرينش خود برسد و در اين‌ صورت آفرينش انسان لغو و دور از حكمت الهي خواهد بود.

7. عقلي بودن ضرورت نبوت، منافاتي ندارد با اينكه مقدمات استدلال بر ضرورت نبوت و يا اصل آن، در قرآن كريم آمده باشد؛ زيرا برخي مسائل كه در دسترس عقل است، از باب ارشاد به حكم عقل، در قرآن كريم نيز آمده است.

8. آياتي از قرآن كه تمام شدن حجت خدا بر بندگان را مبتني بر بعثت پيامبران مي‌دانند (مانند طه:134)، و نيز آياتي كه احتجاج بندگان را در برابر خدا در صورت نبود وحيْ صحيح شمرده‌اند، دلالت دارند كه قرآن دانش عادي و عمومي بشر را براي شناخت مسير صحيح زندگي كافي نمي‌داند.

9. ضرورت وحي ازيك‌سو، و ناتواني همة انسان‌ها از داشتن ارتباط وحياني با خداوند ازسوي ديگر، ثابت مي‌كند كه بايد در ميان انسان‌ها افرادي باشند كه خداوند به آنها استعداد ارتباط وحياني را براي دريافت پيام الهي و رساندن آن به مردم داده باشد.

پرسش‌ها

1. در چه صورت و چگونه مي‌توان با آيات قرآن بر ضرورت وحي و نبوت استدلال كرد؟

2. استدلال حكما و متكلمان را بر ضرورت وحي و نبوت نقد و بررسي كنيد.

3. بر ضرورت وحي و نبوت استدلال كنيد.

4. نارسايي دانش عادي و عمومي بشر را در شناخت مسير صحيح زندگي اثبات كنيد.

5. با استفاده از آيه‌اي از قرآن كريم، ضرورت وحي و نبوت را نشان دهيد.

منابعي براي مطالعة بيشتر

الف) براي آگاهي بيشتر از ادلة منكران ضرورت نبوت، ر.ك:

1. شهرستاني، محمدبن‌عبدالكريم، الملل و النحل، ترجمة عبدالمحمد آيتي، اميركبير، تهران، 1361، ج2، ص250ـ255.

2. مدكور، ابراهيم بيومي،دربارة فلسفة اسلامي و روش و تطبيق آن، ترجمة عبدالمحمد آيتي، اميركبير، تهران، 1361، ص65ـ68.

ب) براي آگاهي بيشتر از دلايل ضرورت نبوت، ر.ك:

1. فارابي، ابونصر محمد، انديشه‌هاي اهل مدينة فاضله، ترجمة سيدجعفر سجادي، چ2، كتابخانة‌ طهوري‌، تهران‌، 1361، ص351ـ353.

2. ابن‌سينا، حسين‌‌بن‌عبدالله‌، الشفاء‌: الالهيات، راجعه‌ و قدّم‌ له‌: ابراهيم‌ مدكور، الهيئة المصرية العامة للكتب، القاهرة‌، 1380ق، ص441ـ443.

3. طوسي، ابوجعفر محمد‌بن‌حسن، الاقتصاد: الهادي الي طريق الرشاد، ترجمة عبدالمحمد آيتي، اميركبير، تهران، 1361، ص152ـ153.

4. طباطبايي، سيدمحمدحسين، مباحثي در وحي و قرآن، چ1، بنياد علوم‌ اسلامي‌، تهران، 1360‌، ص51ـ55.

پژوهش

ديدگاه حكما را درزمينة ضرورت نبوت نقد و بررسي كنيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org