قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس بيست‌وچهارم

خاتميت

 

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. بر ختم نبوت به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله استدلال كند؛

2. شبهات منكران خاتميت را پاسخ دهد؛

3. استدلال به برخي آيات براي نفي خاتميت را نقد كند؛

4. حكمت‌هاي خاتميت را تقرير و تبيين نمايد.

 

 

 

 

 

مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ (احزاب:40)؛ «محمدصلی الله علیه و آله پدرِ هيچ‌يك از مردان شما نيست، ولي فرستادة خدا و خاتم پيامبران است».

 

يكي از پرسش‌هاي مهم در باب نبوت اين است كه آيا سلسلة پيامبران الهي تا روز رستاخيز ادامه دارد، يا در زمان خاصي پايان مي‌پذيرد. پاسخ اين پرسش از ديد اسلام كاملاً روشن است و هيچ ترديدي در آن نيست؛ زيرا يكي از ضروريات اعتقادي اسلام، خاتميت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله است؛ بدين ‌معنا كه آن حضرت پايان‌بخش سلسلة پيامبران است و پس از وي هيچ پيامبري برانگيخته نشده و نخواهد شد؛ پس دين او نيز آخرين دين الهي است. اين اعتقاد اسلامي به‌قدري شهرت دارد كه حتي كساني كه اندك اطلاعي از تعاليم اسلامي دارند، حتي دانشمندان اديان و مذاهب ديگر نيز، آگاه‌اند كه اسلام معتقد به خاتميت است.(1) حال بايد ديد كه در قرآن كريم چه دلايل و شواهدي بر اين اعتقاد وجود دارد.

 

1. دلايل خاتميت

برانگيخته شدن پيامبري جديد پس از حضرت محمدصلی الله علیه و آله به دو شكل متصور است: يكي اينكه


1. جان يورت، يكي از انديشمندان مسيحي، نوشته است: «محمد گفت پيامبري به او ختم شده است» (جان يورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمة سيدغلامرضا سعيدي، ص77).

پيامبري با يك شريعت تازه برانگيخته شود كه شريعت اسلام را نسخ كند، و ديگر اينكه پيامبري براي تبليغ دين اسلام برانگيخته شود. براي اثبات خاتميت بايد بر بطلان اين دو فرض دليل آورد. براي بطلان فرض نخست به دو دسته دليل نقلي مي‌توان استدلال كرد:

الف) آيات مربوط به جهاني بودن رسالت پيامبر اسلام:(1) در بحث «جهاني بودن دعوت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله» به آياتي استدلال كرديم كه در بحث خاتميت نيز سودمندند؛ از آن جمله مي‌توان به آية زير اشاره كرد:

تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا (فرقان:1)؛ «بزرگ [و خجسته] است كسي كه بر بندة خود، فرقان [كتاب جداسازندة حق از باطل] را نازل فرمود، تا براي جهانيان هشداردهنده‌اي باشد».

از اين آيه مي‌توان براي اثبات خاتميت اسلام نيز بهره برد؛ زيرا تعبير «عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز هشداردهنده و پيامبر آنان است. لازمة اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود.

آية ديگري كه در بحث جهاني بودن به آن استناد كرديم اين بود: وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ (انعام:19)؛ «و اين قرآن به من وحي شده تا به‌وسيلة آن، شما و هركس را [كه اين پيام به او] برسد، هشدار دهم». عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ» شامل همة انسان‌هاي عصر پيامبرصلی الله علیه و آله و همة انسان‌هايي است كه در آينده مي‌آيند و پيام قرآن به آنان مي‌رسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است.


1. ادلة جهاني و جاوداني بودن اسلام، براي بطلان فرض دوم كافي نيست؛ زيرا وقتي ثابت شد كه دين اسلام، آخرين دين، و قرآن كريم، آخرين كتاب آسماني است، باز هم امكان دارد كه پيامبر ديگري مبعوث شود تا همين اسلام و قرآن را تبليغ و ترويج كند. پس با اثبات جاودانگي اسلام، تنها ظهور پيامبري با دين جديد نفي مي‌شود (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص365؛ همو، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص293ـ‌295).

آية ديگري كه در اين بحث مي‌توان بدان استناد كرد، اين است: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا (سبأ:28)؛ «و ما تو را به‌جز بشارتگر و هشداردهنده براي تمام مردم نفرستاديم». مفسران واژة «كَافَّة» را به‌معناي «جميعاً»،(1) و داراي نقش حال براي «ناس» مي‌دانند؛ زيرا علاوه بر اينكه با «تاي تأنيث» به كار رفته است، در آيات ديگر قرآن نيز به همين معنا آمده است.(2) بر اين اساس مدلول آيه اين است كه همة مردم، اعم از معاصران پيامبرصلی الله علیه و آله و كساني كه در آينده مي‌آيند، مخاطب انذار و تبشير او هستند و دعوت اسلام شامل همة آنان مي‌شود و اين به‌معناي ختم نبوت است.

سرانجام اين آيه نيز در نفي فرض نخست كارآمد است: وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (فصلت:41ـ42)؛ «و به‌راستي كه آن كتابي ارجمند است. از پيش روي آن و از پشت‌سرش باطل به‌سويش نمي‌آيد؛ وحي‌[نامه]اي است از حكيمي ستوده [صفات]».

از اين آيه روشن مي‌شود كه نه در زمان پيامبرصلی الله علیه و آله و نه پس از آن، هيچ‌گونه باطلي به قرآن راه نمي‌يابد. راه يافتن باطل به قرآن، به‌معناي آن است كه چيزي از آن كاسته، و يا مطلبي بر آن افزوده شود ـ به ‌گونه‌اي‌ كه تشخيص آن ممكن نباشد ـ و يا آنكه احكام آن با كتابي ديگر منسوخ شود. عموميت لفظ در عبارت «لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ»، حاكي از آن است كه هيچ‌يك از اين احتمالات دربارة قرآن محقق نخواهد شد. اين آيه دلالت دارد كه هرگز كتابي براي نسخ قرآن نازل نخواهد شد و در نتيجه، پيامبرِ صاحب چنين كتابي برانگيخته نخواهد شد؛


1. برخي هم احتمال داده‌اند كه «كافة» از «كافٍ» به‌معناي بازدارنده باشد كه «ة» در انتهاي آن براي مبالغه آمده است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص400)، بر اساس اين احتمال، تنها واژة «الناس» به جاودانگي رسالت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله دلالت دارد.

2. واژة «كافّة»، در چهار جاي ديگر قرآن نيز آمده كه در همة آنها دلالت بر عموميت دارد. اين چهار جا عبارت‌اند از: بقره (2)، 208؛ توبه (9)، 36 (دو مرتبه)، 122.

ب) آية خاتميت: در قرآن آيه‌اي هست كه با صراحت كامل بر خاتميت نبوت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت دارد و به‌اين‌ترتيب آمدن هر پيامبري، اعم از تشريعي و تبليغي را نفي مي‌كند: مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ (احزاب:40)؛ «محمدصلی الله علیه و آله پدر هيچ‌يك از مردان شما نيست، ولي فرستادة خدا و خاتم پيامبران است».

اين آيه، در ادامة آيات مربوط به جواز ازدواج پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله با همسر مطلقة فرزندخوانده‌اش زيد آمده است. در زمان جاهليت مردم ازدواج با همسر مطلقة پسرخواندة خويش را قبيح مي‌شمردند. خداوند، براي از ميان برداشتن اين رسم نادرست، به پيامبرصلی الله علیه و آله امر كرد كه با همسر مطلقة زيد ازدواج كند. ابتداي آيه به اين مطلب اشاره دارد و مي‌فرمايد كه هيچ‌يك از مردان زمان پيامبرصلی الله علیه و آله، فرزند حقيقي او نيستند؛ پس زيد نيز صرفاً پسرخواندة پيامبرصلی الله علیه و آله است، نه فرزند حقيقي او، و ازاين‌رو ازدواج با همسر او، پس از طلاق مانعي ندارد. ادامة آيه با صراحت از رسالت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله و ختم نبوت به ايشان سخن مي‌گويد.

بنابراين صدر آيه در ارتباط با بحثي فقهي و تاريخي است، اما تعبير «خاتم النبيين» در ادامة‌ آيه، نص در خاتميت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله است.(1) بنابر قرائت مشهور، «خاتم» به فتح تاء،(2)


1. مفسران دربارة ارتباط ميان اين دو بخش آيه، ديدگاه‌‌هاي متفاوتي دارند؛ برخي معتقدند كه چون معمولاً فرزندان پسر جانشين پدر در مقام نبوت بوده‌اند، خداوند با نفي فرزند پسر براي پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، خاتميت آن حضرت را اعلام مي‌فرمايد (ر.ك: محمود‌بن‌عمر زمخشري، الكشاف، ج3، ص544)؛ برخي نيز بر اين باورند كه اين آيه ضمن اينكه مي‌گويد آن حضرت پدر حقيقي هيچ‌يك از مردان نيست، با آوردن «رسول‌الله» پدر معنوي بودن آن حضرت را، و با عبارت «خاتم‌النبيين» كمال او را نسبت به ساير پيامبران مطرح مي‌كند؛ زيرا آخرين پيامبر، همانند پدري كه مي‌داند فرزندانش بعد از او سرپرستي ندارند، به امت خود نهايت شفقت و مهرباني را دارد (محمود آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، ج12، ص46؛ فخرالدين محمدبن‌عمر رازي، مفاتيح الغيب، ج25، ص219).

2. قرائت ديگر به كسر تاء (خاتِم)، اسم فاعل از ختم، به‌معناي پايان‌دهنده است.

و به‌معناي انگشتر است. علت اينكه عرب براي انگشتر واژه‌اي از ريشة «ختم» ساخته، آن است كه در گذشته، معمولاً پايانِ نامه‌ها و درپوش طومارها را با انگشتر مهر مي‌كردند، و ازآن‌رو به آن «خاتم» مي‌گفتند كه نشان پايان يافتن نامه‌ها بوده است. پس خاتم به‌معناي «ما يُخْتَمُ بِه» است؛ يعني شيئي كه به‌وسيلة آن، شيء ديگري ختم (مهر پايان زده) مي‌شود و پايان مي‌پذيرد.(1) اين معنايي است كه همة اهل لغت بيان كرده‌اند و هيچ شبهه‌اي در آن نيست. بر اين اساس، «خاتم النبيين» يعني منْ يختم به النُبوة (كسي كه نبوت به او پايان مي‌پذيرد). پس اين بخش از آيه به‌روشني دلالت دارد كه سلسلة انبيا با آمدن پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله پايان يافته است.

در منابع روايي نيز روايات متعددي دال بر خاتميت موجود است.(2) ازجمله اينكه پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرموده‌اند: «نبوت همانند كاخي است كه من آخرين سنگ بناي آنم و با آمدن من، ساختمان اين كاخ به پايان رسيده است».

در اين موضوع روايات متواتري هم در دست است كه همة فرقه‌هاي اسلامي آنها را نقل كرده‌اند. براي نمونه، مي‌توان به «حديث منزلت» اشاره كرد. در اين حديث متواتر،(3)پيامبرصلی الله علیه و آله به امير مؤمنان علیه السلام مي‌فرمايد: أنت مني بمنزلة هارون من موسي الاّ أنّه لا نبي بعدي؛ «نسبت تو با من، همچون نسبت هارون با موسي است، جز آنكه پس از من هيچ پيامبري نخواهد بود».


1. ابن‌فارس گويد: «ختم» له اصل واحد وهو البلوغ آخر الشئ... وامّا الختم وهو الطبع علي الشيء فذلك من هذا البات ايضا (معجم مقايس اللغة، ج2، ص245)؛ همچنين، ر.ك: محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، ماده «ختم».

2. يكي از انديشمندان معاصر 114 حديث در اين باب گردآورده، و افزون بر آن، به‌تفصيل در اثبات خاتميت سخن گفته است (ر.ك: جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن، ج3 (معالم النبوة في القرآن الكريم)، ص148، 180).

3. علامه اميني در كتاب الغدير مدارك فراواني از كتاب‌هاي اهل سنت و شيعه براي اين حديث نقل كرده است كه هر منصفي با ملاحظة آنها به صدور اين روايت از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله يقين مي‌كند (عبدالحسين اميني، الغدير، ج1، ص38ـ42). علامه مجلسي نيز اين حديث را در بحار الانوار، ج37، ص254ـ273، و توضيحات آن را در صفحات 273ـ289، به‌تفصيل آورده است.

2. بررسي شبهات خاتميت

در باب خاتميت شبهات متعددي مطرح است.(1) در اينجا تنها برخي از مهم‌ترين آنها را كه مربوط به دلالت قرآن بر خاتميت اسلام است، بررسي و نقد مي‌كنيم.

شبهة نخست

«خاتم» در زبان عربي، علاوه بر معناي ختم‌كننده، به‌معناي انگشتر نيز آمده است، و چون انگشتر وسيلة آراستن انسان است، يكي از معاني آن «زينت» است. بنابراين «خاتم‌النبيين» به‌معناي «زينت پيامبران» است و دلالتي بر مسئلة خاتميت ندارد.

پاسخ

در زبان عربي واژة خاتم را ازآن‌رو براي انگشتر به ‌كار مي‌برند كه در گذشته با آن پايانِ نامه‌ها را مهر مي‌زده‌اند؛ پس خاتم يك معنا بيشتر ندارد، اگر هم بپذيريم كه خاتم به‌معناي زينت آمده باشد، اين استعمالي نادر و مجازي است و به كار بردن كلمات در معاني نادر، خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است؛ همچنين كاربرد معاني مجازي نيازمند قرينة قطعي است و چنين قرينه‌اي در اين آيه وجود ندارد. به همين دليل، هيچ زبان‌داني، چنين احتمالي را در تفسير اين آيه طرح نكرده است. بديهي است كه حمل آيه بر يك معناي غيرشايع، كه مخالف با ظهور آن است، اعتباري ندارد و دلالت آيه را بر خاتميت خدشه‌دار نمي‌كند.


1. شبهات مطرح‌شده در باب خاتميت، برخي مربوط به دلالت آيات بر خاتميت است، و برخي ارتباطي با آيات قرآن ندارد. براي ديدن شبهات ديگري از دستة نخست و جواب آنها، ر.ك: محمد‌بن‌علي‌بن‌شهرآشوب، مناقب آل ابي‌‌طالب علیه السلام ، ج1، ص231؛ جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن، ج3 (معالم النبوة في القرآن الكريم)، ص185ـ232؛ براي ديدن ديگر شبهات مربوط به خاتميت و جواب آنها، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص375ـ381؛ جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن، ج3 (معالم النبوة في القرآن الكريم)، ص234ـ 318؛ مرتضي مطهري، مجموعه‌آثار، ج3، ص169ـ202).

شبهة دوم

در آية مورد بحث، تعبير «خاتم‌النبيين» به كار رفته است، نه «خاتم‌الرسل»؛ پس چون بين «نبي» و «رسول» تفاوت هست، از اين آيه نمي‌توان نتيجه گرفت كه پس از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، هيچ رسول ديگري مبعوث نخواهد شد.(1)

پاسخ

در درس نخست، ضمن بحث از مفهوم «نبي» و «سول»، نشان داديم كه هرچند اين دو مفهوماً متباين‌اند، به ‌لحاظ مصداقي بين آنها رابطة عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ يعني هر رسولي، نبي هم است، ولي چنين نيست كه همة انبيا رسول باشند. بر اين اساس، اين گزاره كه پس از پيامبر اسلام هيچ نبي ديگري نخواهد آمد، شامل رسول نيز مي‌شود؛ چون نفي عام، مستلزم نفي خاص است. بنابراين لازمة ختم نبوت، ختم رسالت است.

شبهة سوم

قرآن مي‌فرمايد: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي...؛ (اعراف:35)؛ «اي فرزندان آدم، چون پيامبراني از خودتان براي شما بيايند و آيات مرا بر شما بخوانند...». اين آيه در زمان پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل شده و روي سخنش با همة آدمياني است كه در آن زمان مي‌زيسته‌اند. با توجه به اين واقعيت، و با لحاظِ اين نكته كه فعل «يَأْتِيَنَّكُم» به صيغة مضارع، و واژة «رُسُل» جمع است، اين آيه دلالت دارد كه پس از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پيامبران ديگري نيز برانگيخته خواهند شد. با وجود چنين آيه‌اي، چگونه مي‌توان خاتميت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را پذيرفت؟(2)


1. ر.ك: ابوالفضل گلپايگاني، كتاب الفوائد، ص304.

2. همان، ص314ـ315.

پاسخ

اين شبهه بسيار نااستوار، و گواه ناآشنايي مطرح‌كنندة آن با ادبيات زبان عربي است؛ زيرا اولاً صيغة مضارع در همه‌جا دلالت بر وقوع فعل در آينده ندارد؛ ثانياً، واژة «اِمّا»در اين آيه، مركب از حرف شرط «اِنْ» و «ما»ي زائده است؛ بنابراين مضمون اين آيه در قالب يك جملة شرطي بيان شده است؛ يعني اگر پيامبراني به‌سوي شما آمدند، از آنان پيروي كنيد. ازآنجاكه جملة شرطي متضمن تحقق شرط نيست، آية مورد بحث نمي‌خواهد از آمدن پيامبراني در زمان‌هاي آينده خبر بدهد؛ ثالثاً با توجه به سياق آيات قبلي،(1) مضمونِ اين آيه، سخن خداوند خطاب به همة انسان‌ها پس از هبوط آدم و حوا بر روي زمين است كه به آنها فرمان مي‌دهد: هرگاه پيامبري به‌سوي شما آمد، سخن او را بپذيريد؛ اما اينكه آن پيامبران چه زماني مبعوث مي‌شوند و آخرين آنها كيست، مد نظر آيه نيست.

در قرآن آيات مشابه ديگري نيز هست كه با تأمل در آنها، معناي اين آيه نيز روشن‌تر مي‌شود:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «فرموديم: جملگي از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من شما را هدايتي رسد، آنان كه هدايتم را پيروي كنند، بر ايشان بيمي نيست و غمگين نخواهند شد».

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًي فَمَنْ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي (طه:123)؛ «پس اگر براي شما از جانب من رهنمودي رسد، هركس از هدايتم پيروي كند، نه گمراه مي‌شود و نه تيره‌بخت».

ساختار و سياق اين آيات يكي است؛ تنها تفاوت آنها اين است كه در دو آية اخير


1. ر.ك: اعراف، (7)، 11ـ35. در اين آيات، داستان خلقت آدم و حوا و ورود آنان به بهشت و سپس هبوط آنان بر روي زمين بيان شده، و بعد از آن مطالبي خطاب به بني‌آدم مطرح شده است كه آية مورد بحث بيانگر يكي از آنهاست.

سخن از هدايت الهي است و آية مورد بحث (آية 35 اعراف) از هاديان الهي، يعني پيامبران، سخن مي‌گويد.

شبهة چهارم

در قرآن آمده است: رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ (غافر:15)؛ «بالابرندة درجات، خداوند عرش، به هركس از بندگانش كه خواهد، آن روح [فرشته] را، به فرمان خويش، مي‌فرستد».

مدلول صريح يا كنايي اين آيه آن است كه خدا هركس را كه بخواهد به پيامبري برمي‌انگيزد. ازآنجاكه اين آيه در زمان پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل شده است، مي‌توان از آن برداشت كرد كه پس از وي نيز پيامبران ديگري برانگيخته خواهند شد.(1)

پاسخ

اين آيه نيز، مانند آية مطرح در شبهة پيشين، در مقام اِخبار از آينده نيست، بلكه تنها در پي بيان اين حقيقت است كه گزينش پيامبران، تابع خواست الهي است و از معيارهاي مادي كه كافران در نظر دارند، پيروي نمي‌كند؛ خدا به هركس كه صلاح بداند وحي مي‌فرستد و او را براي رسالت خويش برمي‌گزيند. پس مضمون اين آيه، ازاين‌قبيل است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام:124)؛ «خدا بهتر مي‌داند رسالتش را كجا قرار دهد».

هيچ‌يك از اين آيات دلالت ندارند كه خداوند در آينده پيامبري برخواهد گزيد؛ زيرا فعل‌هاي مضارع «يلقي» و «يجعل» در اين آيات، در معناي فعل مستقبل نيامده‌اند. بنابراين آيات يادشده، به‌هيچ‌روي خاتميت را نفي نمي‌كنند.


1. ر.ك: ابوالفضل گلپايگاني، كتاب الفوائد، ص313ـ314.

3. حكمت‌هاي ختم نبوت

يكي از پرسش‌هاي مهم دربارة خاتميت، مربوط به حكمت يا حكمت‌هاي اين امر است. پرسش اين است كه اگر خداوند براي هدايت بشر پيامبراني را يكي پس از ديگري‌ برانگيخت، چه شد كه اين سلسله را در زمان معيني ختم كرد. پاسخ قطعي به اين پرسش در اين آيه است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام:124)؛ يعني خدا بر اساس حكمت بالغ و علم مطلق خويش مي‌داند كه پيامبران را كجا، چه زماني و چگونه برانگيزد؛ ولي ما از معيارهاي اين مسئله آگاه نيستيم. به‌اين‌ترتيب حكمت الهي اقتضا مي‌كرد كه پس از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پيامبر ديگري برانگيخته نشود.

البته از آيات قرآن كريم، مي‌توان ويژگي‌هايي براي اسلام يافت كه تاحدودي روشنگر علل خاتميت‌اند.(1) گرچه اين ويژگي‌ها حاكي از تمام حكمت‌ها و عوامل ختم اديان به اسلام نيست، اين نكته از آنها برمي‌آيد كه بعد از اسلام عوامل تجديد نبوت وجود ندارند و در نتيجه، نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست. اين ويژگي‌ها عبارت‌اند از:

1ـ3. سلامت قرآن از تحريف و بقاي آن

پيامبران الهي واسطة بين خدا و مردمان بوده‌اند تا آنان را به‌سوي سعادت ابدي راهبري كنند؛ اما دعوت پيامبران پس از چندي تحريف مي‌شد و يا اساساً از ميان جامعه رخت برمي‌بست. ازاين‌رو حكمت الهي اقتضا مي‌كرد كه پيامبر ديگري برانگيخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحريف‌هاي صورت‌پذيرفته را بزدايد و رسالت الهي را به مسير اصلي خود بازگرداند: وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي


1. براي ديدن يك ديدگاه‌ ديگر دراين‌باره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147؛ و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعه‌‌آثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.

اخْتَلَفُوا فِيهِ (نحل:64)؛ «و ما [اين] كتاب را به تو نازل نكرديم، مگر براي اينكه آنچه را در آن اختلاف كرده‌اند، براي آنان توضيح دهي».

پس از همة آن اديان و كتب آسماني، سرانجام دين اسلام ظهور كرد كه نه تحريف در آن راه دارد، و نه بيم فناي آن مي‌رود؛ چراكه خدا خود نگاهباني و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر:9)؛ «بي‌ترديد ما اين قرآن را فروفرستاديم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود».

پس يكي از حكمت‌هاي خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است.(1)

2ـ3. كمال اسلام

يكي ديگر از علل ظهور پيامبران جديد، نامناسب بودن شريعت‌هاي پيشين براي امت‌ها و جوامع آينده بوده است. براي مثال، پيامبري در جامعه‌اي مبعوث مي‌شد كه روابط اجتماعي بسيار ساده‌اي بر آن حاكم بود، يا مردمانش ازلحاظ سطح انديشه و تفكر جايگاه نازلي داشتند؛ به‌طور طبيعي در چنين جامعه‌اي، امكان طرح احكام اجتماعي به ‌شكل گسترده، يا ارائة معارف بلند و عميق ديني نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعي آن جامعه پيچيده‌تر مي‌شده، و مردم به ‌لحاظ انديشه و فرهنگ رشد مي‌كرده‌اند. در اين مقطع، مردم به پيامبر جديدي نيازمند بودند تا متناسب با شرايط نوين، شريعت كامل‌تري برايشان بياورد.

قرآن كريم اسلام را از اين مشكل نيز مبرا مي‌داند؛ چراكه اين دين كامل است و تمام آنچه را آيندگان بدان نيازمندند، در خود جاي داده است: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ


1. دربارة صيانت قرآن از تحريف، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، قرآن‌شناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، ص213ـ249، فصل چهارم.

(مائده:3)؛ «امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم». شرايع ديگر در زمان خودشان كافي بودند، ولي براي آيندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آيندگان نيز نياز دارند، در اسلام قرار داده است؛ چنان‌كه پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرموده است:

يا أيّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شيءٍ يقَرِّبكمْ اِلَي الجَنَّةِ وَيبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شيءٍ يقرّبكم من النّار ويباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهيتُكم عنه؛(1)اي مردم، از خدا پروا داشته باشيد، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزديك و از دوزخ دورتان مي‌سازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزديك و از بهشت دورتان مي‌كند، شما را بازداشتم.

طبق اين نصوص، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. ازاين‌رو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود.

3ـ3. تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت

گاه ممكن است با وجود باقي بودن وحي الهي در دست مردم، به پيامبر جديدي براي تفسير وحي و بيان جزئيات احكام و وظايف نياز باشد. خداوند متعال در قرآن نيز، همانند كتاب‌هاي پيشين، در برخي مسائل كلياتي را ذكر كرده، و بيان تفصيلي آن را بر عهدة پيامبرصلی الله علیه و آله نهاده است. براي مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئيات احكام آن را بيان نكرده و مسئوليت اين كار را بر دوش پيامبرصلی الله علیه و آله گذاشته است: وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (نحل:44)؛ «و اين قرآن را به‌سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آنچه را به‌سوي ايشان نازل شده است، توضيح دهي».

پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله در زمان حيات خويش به ‌اين وظيفة الهي عمل كرد و تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احاديث و سخنانش


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.

را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين، در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبرصلی الله علیه و آله و پاسخ‌گويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيش‌بيني شده است تا پس از پيامبرصلی الله علیه و آله، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نمي‌شود، با عالم غيب مرتبط‌اند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت مي‌كنند.(1) اين معصومان، پس از پيامبرصلی الله علیه و آله مسئوليت تبيين و توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلة ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت؛ تا آنجا ‌كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود.(2) بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست.

4ـ3. جاودانگي اسلام

يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امت‌هاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسان‌هاي ديگر، عمر محدودي داشتند، و بعد از مدتي از دنيا رحلت مي‌كردند؛ پس به پيامبري ديگر نياز مي‌شد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون طبق آيات و روايات قرآن كريم، كه به برخي از آنها در ابتداي اين درس اشاره كرديم، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله، نياز به پيامبر جديدي نيست.

5ـ3. جهاني بودن اسلام

از ديگر عوامل نيازمندي به پيامبر جديد، محدوديت امكان ارتباط با همة مردم براي


1. دربارة امامت، در درس‌هاي آينده به‌تفصيل سخن خواهيم گفت.

2. در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: لَوْ لَمْ‏ يَبْقَ‏ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة.

پيامبران سابق بوده است؛ يعني آنان نمي‌توانستند با همة مردم زمان خود ارتباط برقرار كنند تا آنان را به راه سعادت رهنمون شوند؛ به‌ويژه در دوراني كه وسايل ارتباطي بسيار محدود بود، و رساندن وحي الهي به تمام مناطق جهان، جز با فرستادن شمار فراواني از پيامبران ممكن نبود. با توجه به اينكه اسلام يك دين جهاني است، بعد از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، نيازي به بعثت پيامبر جديد نيست؛ زيرا زمينه فراهم بود تا دين اسلام به ‌دست آن حضرت، و با كمك امامان معصوم و يارانش در سراسر جهان منتشر شود و معارف اسلام به تمام مردم جهان برسد؛ چنان‌كه اكنون اسلام يكي از اديان بزرگ دنيا به ‌شمار مي‌رود و پيام آن به مناطق گوناگون جهان رسيده است.(1)

نتيجه اينكه سلسلة پيامبران با بعثت پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله خاتمه يافت و زين‌پس دين اسلام تا روز رستاخيز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحريفي در آن راه مي‌يابد و نه نسخي موجب تحول احكام آن مي‌شود.


1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، اصول عقايد (2)؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.

چكيده

1. باور به اينكه سلسلة پيامبران الهي با پيامبر اسلام پايان يافته است، از مسلمات اعتقادي مسلمانان است؛ به ‌گونه‌اي كه انديشمندان شرايع ديگر نيز به اين اعتقاد مسلمانان آگاه‌اند. آيات و روايات متعددي بر اين مطلب دلالت دارند.

2. آيات مربوط به جهاني بودن اسلام گوياي آن‌اند كه بعد از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، هيچ پيامبري نخواهد آمد كه با شريعتش اسلام را نسخ كند.

3. آية 40 سورة احزاب، كه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را «خاتم‌النبيين» مي‌خواند، حاكي از آن است كه بعد از آن حضرت، حتي پيامبر تبليغي نيز نخواهد آمد؛ زيرا بر پايان يافتن نبوت (اعم از تبليغي و تشريعي) به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت دارد.

4. برخي گفته‌اند: چون «خاتم» به‌معناي انگشتر است، معناي «خاتم‌النبيين» اين است كه پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله زينت پيامبران بوده است و اين آيه دلالتي بر خاتميت ندارد؛ در پاسخ به اين شبهه مي‌گوييم: استعمال خاتم به‌معناي زينت، يك استعمال مجازي و غيرشايع است و قرينه‌اي بر اين مجاز وجود ندارد.

5. از «خاتم‌النبيين»، علاوه بر ختم نبوت، ختم رسالت نيز برمي‌آيد؛ زيرا «نبي» در مصداق اعم از «رسول» است و نفي آن، نفي رسول نيز خواهد بود.

6. آياتي مانند يا بَنِي آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ... (اعراف:35)، هيچ دلالتي بر آمدن پيامبري جديد بعد از حضرت محمدصلی الله علیه و آله ندارد؛ زيرا اولاً فعل مضارع در همه‌جا دلالت بر وقوع فعل در آينده ندارد؛ ثانياً «إِمَّا» از «إنْ» شرطيه و «ما»ي نافيه تشكيل شده است؛ پس اين جمله شرطي است و دلالت بر تحقق عملي شرط ندارد؛ ثالثاً طبق سياق آيات پيشين، مضمون اين آيه خطاب به همة مردم و پس از هبوط آدم علیه السلام بوده است.

7. آية يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ (غافر:15)، بر نفي خاتميت دلالت ندارد و تنها گوياي آن است كه گزينش پيامبران، تابع خواست الهي است.

8. آگاهي از حكمت خاتميت، در قلمرو دانش بشري نيست؛ ولي قرآن به ‌برخي ويژگي‌هاي اسلام اشاره كرده است كه نشان مي‌دهد بعد از اسلام نيازي به تجديد نبوت نيست. آن ويژگي‌ها عبارت‌اند از: سلامت قرآن از تحريف، كمال اسلام و كفايت آن براي جوامع گوناگون، ادامة راه پيامبر توسط امام، جاودانگي اسلام، و جهاني بودن اسلام.

پرسش‌ها

1. با استفاده از آيه‌اي ثابت كنيد كه بعد از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله هيچ پيامبر صاحب شريعتي نمي‌آيد.

2. نحوة دلالت آية 40 سورة احزاب را بر پايان نبوت به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله تبيين كنيد.

3. يكي از شبهات مربوط به استدلال به آية 40 سورة احزاب را پاسخ دهيد.

4. چرا آياتي مانند يا بَنِي آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ بر نفي خاتميت دلالت ندارند؟

5. استدلال مخالفان خاتميت به آية يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَنْ يَشَاءُ را بيان و نقد كنيد.

6. حكمت خاتميت را از ديدگاه قرآن كريم بيان كنيد.

منابعي براي مطالعة بيشتر

1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، شناخت‌نامة علامه طباطبايي: مجموعه‌مقالات، ج1، ص290ـ296.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه‌آثار، ج2 (وحي و نبوت)، ص184ـ194.

3. مصباح يزدي، محمدتقي، راهنماشناسي، ص381ـ389.

4. اقبال لاهوري، محمد، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص144ـ146.

5. شريعتي، علي، اسلام‏شناسي، چ6، چاپخش، تهران، 1378، ص63 و 64.

6. ــــــــــــ ، شيعه، چ6، حسينية ارشاد، تهران، 1376، ص103 و 247 به بعد.

7. سبحاني، محمدتقي، «فروغ دين در فراق عقل»، مجلة نقد و نظر، شمارة مسلسل 6، ص145ـ186.

 

پژوهش

محمد اقبال لاهوري حكمت خاتميت را پايان دورة كودكي انسان و شكوفايي عقل بشري مطرح كرده است و علي شريعتي بر آن، وجود دورة امامت و وصايت را نيز افزوده است. دربارة تشابه و تفاوت اين دو ديدگاه، و نقدهاي وارد بر آنها تحقيق كنيد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org