قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس دوم

وحي

 

 

از
دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. با
مفهوم وحي و كاربردهاي لغوي آن آشنا شود؛

2.
كاربردهاي قرآني وحي را بداند؛

3.
بتواند وحي نبوي را در يك جملة كوتاه تعريف كند؛

4.
اقسام و ويژگي‌هاي وحي نبوي را بشناسد.

 

 

 

 

 

إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ... (نساء:163)؛ ما همچنان‌ كه به نوح و پيامبران پس از او وحي كرديم، به تو [نيز] وحي كرديم.

چنان‌كه در درس پيشين گذشت، قوام نبوت پيامبران به «وحي» است؛ زيرا آنان از اين راه به غيب دست مي‌يابند و احكام و معارف الهي را دريافت مي‌كنند. وحي سنگ بناي اديان متن‌محور، به‌ويژه اسلام، است و ازهمين‌رو، بحث از وحي در كتاب‌هاي آسماني و نزد انديشوران ديني از جايگاه خاصي برخوردار است. وحي، بدين معنا، دريافتي اختصاصي و خارج از مجاري عادي فهم بشر (مانند حس و عقل) است(1) كه از ميان انسان‌ها تنها پيامبران از آن بهره‌مندند. حقيقت وحي براي بي‌بهر‌گان از آن پوشيده است؛ اما مي‌توان از قرآن و روايات ويژگي‌هاي آن را دريافت.

1. مفهوم لغوي وحي

واژه‌شناسان براي كلمة «وحي»، كاربردهاي متعددي برشمرده‌اند؛ مانند نوشتن، اشاره، پيام، الهام، كلام مخفي،(2) نوشته و كتاب.(3) ابن‌فارس در باب ريشة وحي مي‌نويسد:


1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص87 و ج2، ص154، 157.

2. خليل‌بن‌احمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين، ج3، ص1932.

3. اسماعيل‌بن‌حماد جوهري، الصحاح، ج3، ص2519.

«وحي ريشه‌اي است كه به القاي پنهاني (و يا آشكار) دانش بر ديگري دلالت مي‌كند و همة استعمال‌هاي واژة وحي به اين ريشه برميگردد».(1) راغب اصفهاني بر آن است كه معناي اصلي وحي، «اشارة سريع» است. به همين دليل است كه مي‌گويند: أَمر ٌوحيٌّ؛ يعني امري سريع.(2)

چنان‌كه خواهد آمد، در تمام كاربردهاي قرآني وحي، نه انتقال سريع، بلكه انتقال پنهاني منظور است. اگر معناي اصلي وحي اشارة سريع بود، بايستي در تمام كاربردهاي آن لحاظ مي‌شد. پس مي‌توان گفت اشارة سريع را نيز بدان‌ جهت وحي مي‌گويند كه به‌وسيلة آن، مطلبي به‌صورت پنهاني انتقال مي‌يابد. بنابراين در واژة وحي يك نوع القاي پنهاني لحاظ شده است.(3)

2. گونه‌هاي كاربرد وحي در قرآن

قرآن كريم وحي را در معناي لغوي و اعم از وحي نبوي به ‌كار مي‌برد. واژة «وحي» و مشتقات آن 72 بار در قرآن كريم تكرار شده است. فرستندة وحي گاهي خدا، گاهي انسان، و گاهي شيطان است. گيرندگان وحي نيز در طيفي از اشرف مخلوقات تا انواعي از جمادات قرار مي‌گيرند؛ به ‌گونه‌اي كه در آن طيف پيامبران الهي، انسان‌هايي از غيرپيامبران، زنبور عسل، آسمان و زمين به ‌چشم مي‌خورد. در همة اين كاربردها، طبق معناي لغوي وحي، مطلبي به‌طور پنهاني منتقل شده است. گونه‌هاي كاربرد وحي به ‌لحاظ معنايي در قرآن عبارت‌اند از:


1. احمد‌بن‌فارس، معجم مقاييس اللغة، ج6، ص93.

2. حسين‌بن‌محمد راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، مادة «وحي».

3. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص312. مولوي نيز آورده است:

پس محل وحـي گـردد گوش جان وحــي چبود؟ گفتـن از حس نهان

(جلال‌الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 1461).

1ـ2. تقدير الهي در نظام هستي

قرآن دربارة تقدير امور عالم مي‌فرمايد: وَأَوْحي فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها (فصلت:12)؛ «و در هر آسماني امرش را وحي نمود».(1)

روايت نيز به ما مي‌گويد كه «وحي» در اين آيه ناظر به تقدير الهي در هستي است.(2) شايد وجه كاربرد وحي در اين معنا اين باشد كه خداوند سنت‌ها و نظام مورد نظر خود را به ‌گونه‌اي در آسمان‌ها و زمين قرار داده است كه تنها با دقت و تأمل عالمانه مي‌توان به آن پي برد؛ شايد هم منظور اين باشد كه كيفيت تدبير آنها به فرشتگان متصدي آن امور (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً) وحي شده است.

2ـ2. هدايت غريزي

قرآن گاهي از القاي برخي آگاهي‌ها به موجوداتي چون زنبور عسل سخن مي‌گويد:وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ (نحل:68)؛ «و پروردگارت به زنبور عسل وحي كرد كه از كوه‌ها، از درختان و از آنچه داربست مي‏كنند، خانه‌هايي برگزين».

اين وحي همان غريزه‌اي است كه خداوند در زنبور عسل قرار داده است؛ يعني به آن فهمانده كه كجا خانه بسازد و چگونه شيرة گل را مكيده، آن را به عسل تبديل كند. دليل كاربرد وحي براي اين نوع فهماندن، پنهاني بودن آن است.


1. در آية ديگري آمده است: يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا» (زلزال:4ـ5)؛ «آن روز است كه ]زمين[ خبرهاي خود را بازگويد كه پروردگارت بدان وحي كرده است».

2. ر.ك: علي‌بن‌ابراهيم قمي، تفسير القمي، ج6، ص263. اقوال ديگري نيز در تفسير آيه مطرح شده است؛ مثل اينكه منظور از آن، آفرينش موجودات آسماني مانند فرشتگان، و يا وحي وظايف عبادي به اهل آسمان‌ها است (ر.ك: ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص6).

3ـ2. القاي شيطاني

قرآن گاهي وحي را در معناي لغوي‌اش براي اشاره به وسوسه‌هاي پنهان شيطاني به كار مي‌برد:

وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام:112)؛ «و بدين‌گونه براي هر پيامبري دشمني از شيطان‌هاي انس و جن قرار داديم كه بعضي از آنان سخناني آراسته به بعض ديگر القا مي‌كنند تا آنان را بفريبند».

وَإِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ(انعام:121)؛ «به‌راستي شيطان‌ها به دوستان خود القا مي‌كنند».

اطلاق وحي بر وسوسه‌هاي شيطاني ازآن‌روست كه اين امر همواره پنهاني صورت مي‌پذيرد. شيطان‌هاي بشري مي‌كوشند به ‌گونه‌اي ديگران را گمراه كنند كه خودشان متوجه نشوند و شيطان‌هاي جن، بدون استفاده از الفاظ و به‌صورت پنهاني آنچه را مي‌خواهند به ديگران انتقال مي‌دهند.(1)

4ـ2. اشاره

آن هنگام كه حضرت زكريا علیه السلام مژدة ميلاد يحيي را شنيد، براي اطمينان نشانه‌اي طلبيد. در پاسخ به اين درخواست، زبانش سه روز بند آمد و تنها براي تسبيح خداوند گشوده مي‌شد. ازاين‌رو او ناچار بود مقصودش را با اشاره به قوم خود برساند. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا


1. ابوجعفر محمد‌بن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج4، ص242؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3ـ4، ص545. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُم (اعراف:27).

(مريم:11)؛ «پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و با اشاره به آنان فهماند كه صبح و شام [خدا را] تسبيح گويند».

خداوند در آية ديگري در بيان اين ماجرا، به‌جاي واژة «وحي»، از واژة «رمز» استفاده كرده است:

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالإِبْكارِ(آل‌عمران:41)؛ «گفت: پروردگارا، براي من نشانه‌اي قرار ده. فرمود: نشانة تو اين است كه سه روز با مردم سخن نگويي، مگر با اشاره؛ و پروردگار را بسيار ياد كن و شامگاهان و بامدادان او را تسبيح گوي».

اين آيه، قرينه‌اي است بر اينكه در آية قبلي نيز وحي به‌معناي بيان رمزي و اشاره‌اي است؛ اشاره‌اي كه بيشتر با لب‌ها و گاهي با ابرو، چشم و يا دست انجام مي‌گيرد و چون همه‌كس معناي اين اشارات را درنمي‌يابند، قرآن آن را وحي خوانده است.(1)

5ـ2. الهام

قرآن كريم دربارة الهام به مادر حضرت موسي(2) علیه السلام مي‌فرمايد: وَأَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ(قصص:7)؛ «و به مادر موسي وحي كرديم كه اورا شير ده؛ پس چون بيمناك شدي، او را در دريا[ي نيل] بيفكن».


1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص178.

2. البته به‌جز الهام، احتمالات ديگري نيز در تفسير اين آيه بيان كرده‌اند: يكي اينكه به مادر موسي علیه السلام نيز وحي نبوي شده است (‌علي‌بن‌احمدبن‌حزم، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج3، ص187)؛ احتمال ديگر اينكه به‌واسطة پيامبري، مثلاً حضرت شعيب علیه السلام ، به مادر حضرت موسي علیه السلام وحي شده باشد و يا اينكه او در خواب ديده باشد كه بايد طفل خود را به دست آب بسپارد (ر.ك: فخرالدين محمدبن‌عمر رازي، مفاتيح الغيب، ج22، ص51ـ52).

       وحي آمد سوي زن زان باخبر                               كي ز اصل آن خليل است اين پسر

باز وحي آمد كه در آبش فكن
                              
روي در اميد دار و مو مكن(1)

قرآن دربارة ياران حضرت عيسي علیه السلام نيز مي‌فرمايد: وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قالُوا آمَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (مائده:111)؛ «و به حواريان وحي كرديم كه به من و فرستاده‌ام ايمان آوريد. گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم».

وحي در اين آيه نيز به‌معناي «الهام» است؛ زيرا ياران حضرت عيسي علیه السلام هيچ‌يك پيامبر نبودند. براي اين آيه معاني ديگري نيز بيان كرده‌اند،(2) ولي معناي مذكور با قراين و ظاهر آيه سازگار‌تر است.

6ـ2. پيام الهي به فرشتگان

قرآن گاهي سخن گفتن خداوند با فرشتگان را نيز با مادة وحي بيان مي‌كند:‌ إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا (انفال:12)؛ «هنگامي كه پروردگارت به فرشتگان وحي كرد كه من با شما هستم، پس آنان را كه ايمان آورده‌اند استوار سازيد».

7ـ2. فرستادن روح بر پيامبر

برخي از آيات قرآن از نزول و وحي يك «روح» بر پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله سخن مي‌گويند: وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَلاَ الإِيمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ


1. جلال‌الدين محمد بلخي (مولوي)، مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت 953 و 959.

2. ازجمله اينكه وحي به حواريان به‌واسطة حضرت عيسي علیه السلام بوده است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص204؛ البته همو در ج6، ص225، اين وحي را به‌معناي «الهام» مي‌داند)؛ ديگر اينكه خداوند با ارائة نشانه‌هاي خود به حواريان، ايمان به خود و پيامبران را به آنان عرضه و تلقين كرد. (ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج4، ص57)؛ احتمال سوم اينكه حواريان پيامبر بوده‌اند و منظور از وحي در آية بالا، وحي نبوي است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص204).

نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا (شوري:52)؛ «و اين‌گونه روحي از ]سنخ[ امر خودمان به‌سوي تو فرستاديم. تو نمي‌دانستي كتاب چيست و ايمان ]كدام است[؛ ولي آن را نوري قرار داديم كه هركسي از بندگان خود را بخواهيم، به‌وسيلة آن راه مي‌نماييم».

آيات و روايات دلالت دارد كه «روح» در آية بالا و آيات مشابه، نه جبرئيل،(1) بلكه موجودي آسماني است كه همراه جبرئيل بر پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل مي‌شده است. چنان‌كه در قرآن مي‌خوانيم: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ(قدر:4)؛ «در آن [شب] فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان، براي هر كاري [كه مقدر شده است] فرود مي‌آيند».(2)

خداوند در آيات ديگري نيز اين روح را از سنخ امر الهي معرفي كرده است؛ مانند: يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ(نحل:2)؛ «فرشتگان را با روح به فرمان خود بر هركس از بندگانش كه بخواهد نازل مي‏كند».(3)

به تصريح برخي روايات، كه پاره‌اي از آنها ازلحاظ سندي صحيح‌اند، «روح» موجودي بزرگتر از جبرئيل است. در برخي ديگر اين نيز آمده است كه اين روح با پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله بوده و پس از ايشان با امامان معصومعلیهم السلام است.(4) همچنين معصومان تصريح كرده‌اند كه «روح» از سنخ فرشتگان نيست. براي مثال، مرحوم كليني با سند صحيح نقل مي‌كند كه حضرت علي علیه السلام در پاسخ به اين پرسش كه آيا روح همان


1. چنان‌كه در الجامع لاحكام القرآن و روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني ذيل آية 52 شوري از ربيع نقل شده، و در مصابيح الانوار ذيل همين آيه به‌عنوان يكي از دو احتمال آمده است.

2. نيز، ر.ك: نحل (16)، 2؛ معارج (70)، 4؛ نبأ (78)، 38.

3. همچنين: ...قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي... (اسراء:85)؛ «...بگو روح از سنخ فرمان پروردگارم است...». نيز، ر.ك: غافر (40)، 15.

4. ر.ك: محمد‌بن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من ‌الكافي، ج1، كتاب الحجة، باب الرّوح التي يسدّد بها اللّه الائمةعلیهم السلام، ص272ـ273. در حديث اول اين باب، امام صادق علیه السلام دربارة «روح» مي‌فرمايد: خلقٌ اعظم من جبرئيل وميكائيل... وهو من الملكوت.

جبرئيل است، فرمود: «جبرئيل از فرشتگان است، درحالي‌كه روح فرشته نيست». پرسشگر گفت: «سخن عجيبي گفتي. كسي فكر نمي‌كند روح غير از جبرئيل باشد». حضرت فرمود: «خودْ گمراهي و از گمراهان سخن نقل مي‌كني. خداوند به پيامبرش مي‌فرمايد: يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ،(1) و روح غير از فرشتگان است».

با توجه به آياتي كه از «القاي روح» سخن مي‌گويند، مي‌توان دريافت كه مراد از وحي كردن روح، فروفرستادن آن است؛ مانند: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ (غافر:15)؛
«[خداوند] به هركس از بندگانش كه بخواهد، آن روح را از فرمان خويش مي‌فرستد تا [مردم را] از روز ملاقات [با خدا] بترساند».

با توجه به منصوب بودن «روحا» و برگشت ضمير در «جعلناه» به قرآن يا كتاب، كه از سياق آيه برمي‌آيد، معناي آيه چنين است: «اينگونه قرآن را با روحي از جانب خود فروفرستاديم».(2)

معاني ديگري نيز براي اين آيه بيان كرده‌اند؛(3) ازجمله اينكه مراد از «روح» قرآن است(4) و منظور از «كذلك» مطلق وحي بر پيامبران است. در نتيجه، أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً


1. نحل (16)،2.

2. در توجيه كاربرد «اوحينا» براي «روح» مي‌توان گفت: از آيات متعدد قرآن به دست مي‌آيد كه «روح» از امر خداوند است. امر خداوند نيز كلمة اوست؛ چون مي‌فرمايد: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون (يس:82)؛ «همانا امر خداوند اين است كه وقتي چيزي را اراده كند، به آن مي‌گويد باش، پس موجود مي‌شود». بنابراين «روح» كلمة الهي است و فرستادن كلمه با وحي صورت مي‌گيرد؛ چنان‌كه قرآن دربارة حضرت عيسي علیه السلام مي‌فرمايد: إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْه (نساء:171)؛ «همانا مسيح پسر مريم كلمه‌اي است كه آن را به مريم افكند و روحي از جانب اوست».

3. احتمال ديگر اين است كه مراد از «روح»، «نبوت» باشد (ابوعبدالله محمد‌بن‌احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص54).

4. شيخ طوسي مي‌گويد: روحٌ من امرهِ وهوَ نورٌ يهدي به من يشاءُ (ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج9، ص178). به احتمال بسيار مراد وي از «نور»، قرآن است، نه اينكه احتمال ديگري در آيه باشد. قرطبي نيز مراد از «روح» را «نبوت» مي‌داند (ابوعبدالله محمد‌بن‌احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص54).

مِنْ أَمْرِنا يعني قرآن را فروفرستاديم، و عبارت وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُمؤيد اين برداشت است. در واقع چون قرآن انسان را به حيات واقعي و طيبه هدايت مي‌كند،(1) خداوند آن را «روح» خوانده است.(2)

در ارزيابي دو تفسير بالا به نظر مي‌رسد معناي نخست با قراين و ظاهر آيه سازگارتر است؛ ضمن اينكه قرآن، برخلاف روح، در هيچ آية ديگري مقيّد به «مِنْ أَمْرِنا» نشده است.

8ـ2. تأييد عملي پيشوايان

در يك آيه دربارة وحي برخي امور به پيشوايان آمده است:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ (انبياء:73)؛ «ايشان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مي‌كردند و به آنان انجام كارهاي نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنان پرستندگان ما بودند».

علامه طباطبايي مراد از «أوحينا» را در آية بالا «وحي تسديدي» به پيشوايان الهي مي‌داند(3) كه نتيجه‌اش عصمت عملي آنان است.(4) توضيح آنكه در اين آيه، مصدر (فعل) به معمول خود (الخيرات) اضافه شده است و اين دلالت بر وقوع قبلي فعل دارد. علامه براي تأييد تفسير خود، به نكتهاي ادبي از جرجاني استناد مي‌كند كه مي‌گويد: «عبارت يعجبني إحسانك وفعلك الخير با عبارت يُعجبني اَن تُحسنَ واَن تفعَل الخير تفاوت دارد؛ زيرا بر وقوع قبلي فعل دلالت


1. ر.ك: انعام (6)، 122.

2. ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج9، ص178؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص37؛ محمدجواد مغنيه، الكاشف، ج4، ص51.

3. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص273ـ274 و ج5، ص80 و ج6، ص261.

4. تفسير ديگر اين است كه در اينجا نيز مراد «وحي تشريعي» و از مصاديق وحي رسالي است. (ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص265؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص56؛ محسن فيض كاشاني، الصافي في تفسير كلام الله، ج3، ص347).

مي‌كند». به همين دليل است كه آيات مربوط به تشريع و دعوت به شكل عبارت دوم، يعني با فعل، بيان مي‌شوند: أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ (رعد:36)؛ «امر شدهام كه الله را بپرستم». وأَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ (انعام:72)؛ «و [نيز فرمان داده شده است] كه نماز به‌ پا داريد».

بنابراين آية 73 سورة انبيا، همانند آية أَرِنَا مَنَاسِكَنَا (بقره:128) گوياي آن است كه خداوند حقيقت كارهاي خير را به پيشوايان الهي نشان داده و آنان را تأييد و تأديب كرده است. در نتيجة آن تأييد و توفيق است كه آنان نماز را بر ‌پا مي‌دارند و زكات مي‌پردازند و كارهاي خير انجام مي‌دهند و از هر خطايي مصون مي‌شوند.(1)

9ـ2. ارتباط نبوي

وحي در بيشتر كاربردهاي قرآني‌اش (يعني بيش از شصت‌بار) به‌معناي ارتباط رسالي ميان خداوند و پيامبران است. اين همان معناي اصطلاحي رايج ميان اهل شريعت و دانشمندان علم كلام است؛ چنان‌كه در اين آيات مي‌بينيم:

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ (نساء:163)؛ «ما به تو وحي كرديم؛ همچنان‌ كه به نوح و پيامبران پس از او وحي كرديم».

كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (شوري:3)؛ «خداي شكست‌ناپذير باحكمت، اين‌چنين به تو و كسان پيش از تو وحي مي‌كند».

10ـ2. سخن گفتن بي‌واسطة خدا با انسان

در يك آيه از قرآن وحي به معنايي اخص از وحي نبوي به ‌كار رفته است:

وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ


1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص304ـ305؛ نيز، ر.ك: همان، ج5، ص80؛ محمدجواد مغنيه، الكاشف، ج5، ص389؛ عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج7، ص149.

بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ(شوري:51)؛ «هيچ بشري را نرسد كه خدا با او سخن بگويد، جز[ از راه] وحي يا از فراسوي حجابي، يا فرستاده‌اي بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحي نمايد. آري، اوست بلندمرتبة سنجيده‌كار».

آية بالا سه گونة مختلف از تكلم خداوند با بشر را معرفي مي‌كند؛ اما واژة «وحي» را در معنايي اخص براي تكلم بي‌واسطه به كار مي‌برد.

از ميان معاني و كاربردهاي يادشده براي واژة وحي، در اين كتاب، تنها همان معناي اصطلاحي، يعني وحي نبوي، محور بحث و كانون توجه است.

يك نكته

درست است كه قرآن كريم هر طبقه‌اي از موجودات را بهره‌مند از گونه‌اي وحي مي‌داند كه كامل‌ترين مرتبة آن به پيامبران اختصاص دارد؛ اما نمي‌توان مصاديق اين كاربردها را داراي حقيقتي واحد دانست و ويژگي‌هاي يكي را به ديگري نيز تعميم داد، تا بتوان مثلاً از طريق فهم الهام به زنبور عسل، ماهيت وحي نبوي را فهميد.(1) همين‌طور نمي‌توان گفت كه در همة آنها يك امر مشترك وجود دارد.(2)

3. مفهوم اصطلاحی وحی

در اصطلاح اسلامي، واژة «وحي» تنها بر دريافت‌هاي نبوي اطلاق مي‌شود. بنابراين حتي آنچه از علوم غيبي كه طبق عقيدة شيعه و تأييد آيات و روايات، خداوند بر


1. بازرگان معتقد است كه حيوانات مرتبه‌اي مبهم و پايين از وحي پيامبران را دارند (ر.ك: مهدي بازرگان، شناخت وحي، ص91ـ93، 108)؛ اقبال لاهوري نيز بر اين باور است كه گياه، حيوان و انسان هركدام از يك حالت و مرتبة خاص از وحي بهره‌مندند (ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145).

2. شهيد مطهري مي‌گويد: از آيات قرآن استفاده مي‌شود كه وحي نازله بر انبياحقيقت و واقعيتي است كه كم‌وبيش در همة اشيا وجود دارد (مرتضي مطهري، مجموعه‌آثار، ج4، ص410).

اهل‌بيتعلیهم السلام الهام مي‌كند، مشمول وحي اصطلاحي نيست.(1) براي نشان دادن اين تمايز، امامان معصوم شيعهعلیهم السلام «محدَّث» خوانده مي‌شوند؛ يعني كساني كه فرشتگان با ايشان سخن مي‌گويند.(2) يكي از القاب حضرت زهراعليهاالسلام نيز «محدثة» است و منابع روايي شيعه دليل آن را اين‌گونه بيان كرده‌اند: إنما سميت فاطمة محدثة لأن الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران فتقول: «يا فاطمة إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ. يا فاطمة اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ».(3)

قرآن ـ چنان‌كه در عنوان «ح» از كاربردهاي قرآني وحي گفتيم ـ اين نوع آگاهي دادن را نيز وحي مي‌خواند. بنابراين مفهوم اصطلاحي وحي با مفهوم قرآني آن تفاوت دارد(4) و مصاديقش اخص از مصاديق آن است.

با توجه به آنكه انسان‌هاي عادي از فهم معناي حقيقي وحي عاجزند، تعريف حقيقي آن براي ما ميسور نيست.(5) تعريف‌هاي ارائه‌شده از وحي نيز هيچ‌كدام حقيقيت وحي را روشن نمي‌كند.(6) اما به‌اجمال مي‌توان گفت كه مقصود از وحي نبوي، گونه‌اي رابطة تفهيمي ويژه بين خدا و پيامبران است كه از راه‌هاي عادي مانند حس، عقل، تجربه و شهود متعارف حاصل نمي‌شود.


1. ر.ك: محمد‌بن‌محمدبن‌نعمان عكبري بغدادي (شيخ مفيد)، تصحيح الاعتقاد الامامية، ص120ـ121.

2. ر.ك: محمد‌بن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من كافي، ج1، باب «الفرق بين الرسول و النبي و المحدث».

3. ابوجعفر محمد‌بن‌علي‌بن‌بابويه قمي (شيخ صدوق)، علل الشرايع، باب 146، «العلة التي سميّت فاطمةعليهاالسلام محدثَّة»، ح1؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج14، ص206، باب 16، ح23.

4. چنان‌كه واژة «مكروه» در اصطلاح فقهي شامل امور غيرحرامي مي‌شود كه تركشان بهتر است؛ اما در قرآن به‌معناي هر امر ناخوشايند، حتي براي محرمات، به ‌كار رفته است: كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَيٍّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا (اسراء، 38).

5. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص159.

6. مانند اين تعريف براي وحي: «اعلام الهي امور دين ازطرف خداوند به پيامبران خود با واسطة فرشته» (ر.ك: محمد فريد وجدي، دائرة المعارف القرن الرابع عشر و العشرين، ج10، ص707).

4. ويژگي‌هاي وحي نبوي

باآنكه حقيقت وحي خداوند بر پيامبران براي ما روشن نيست، مي‌توانيم با استفاده از آيات و روايات برخي ويژگي‌هاي آن را بشناسيم و وجه تمايز آن را از ديگر كاربردهاي قرآني وحي دريابيم. در اينجا به دو ويژگي ازاين‌دست اشاره مي‌كنيم.

1ـ4. تكلم الهي

شواهد متعدد قرآني و روايي گوياي آن است ‌كه وحي به‌معناي سخن گفتن بي‌واسطة خداوند با پيامبران است: وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (شوري:51).

با توجه به سبب نزول آيه،(1) «إلاّ وَحْياً» استثناي متصل است و هر سه قسم مذكور از مصاديق تكلم الهي به ‌شمار مي‌رود.(2) بنابراين انسان تنها از سه راه مي‌تواند سخن خدا را بشنود؛ به‌عبارت‌ديگر خداوند تنها از اين سه راه به انسان وحي مي‌كند. عطف مصاديق سه‌گانه با «أو» گوياي تفاوت ميان آنهاست. پس با توجه به اين نكته كه قسم دوم و سوم مصاديقي از وحي باواسطه‌اند، منظور از قسم اول، وحي بدون واسطه است.(3)


1. برخي از يهوديان نزد حضرت محمّدصلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: «اگر تو پيامبري، چرا خدا با تو همانند موسي علیه السلام سخن نمي‌گويد؟ به تو ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه خدا با تو نيز سخن بگويد». پس از آن، اين آيه نازل شد تا نشان دهد سخن گفتن خداوند با انبيا تنها از نوع تكلم با حضرت موسي علیه السلام نيست؛ بلكه وحي بي‌واسطه و فرستادن پيام به‌وسيلة فرشته نيز مصاديقي از تكلم الهي است (ابوعبدالله محمد‌بن‌احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص53).

2. درحالي‌كه برخي تعريف‌ها فقط وحي با واسطة فرشته را شامل مي‌شود (ر.ك: ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص36؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص75).

3. واسطه در قسم سوم، برخلاف قسم دوم، فرشته و رسانندة وحي است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص75؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص36). البته عبارت إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيم در آية 51 سورة شوري دلالت دارد كه تكلم الهي مانند تكلم بشري نيست (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص74).

نكتة مهمي كه نبايد از آن غافل شد اين است كه خداوند در اين آيه، از «تكلم» خود با پيامبرانش سخن مي‌گويد. منظور از «كلام» هر چيزي است كه به‌نحوي بر وجود چيز ديگري دلالت كند و علامت آن باشد، و هر نوع بيان و انتقال معناي مورد نظر به ديگري «تكليم» است.(1) بنابراين هرگونه تحليلي از حقيقت وحي كه آن را چيزي غير از تكلم الهي (به‌صورت بي‌واسطه و باواسطه) معرفي كند، خلاف نظر قرآن كريم و نادرست است.

2ـ4. دريافت حضوري

از برخي آيات قرآن مي‌توان دريافت كه وحي از سنخ امور خواندني است؛ زيرا اشاره مي‌كند كه قرآن كريم در لوح‌هايي ارجمند و پاك است كه فرشتة وحي آنها را بر پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله مي‌خواند:

كَلاّ إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ * فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَيْدِي سَفَرَةٍ * كِرَامٍ بَرَرَةٍ (عبس:11ـ16)؛ «زنهار اين [آيات] پندي است، تا هركه خواهد از آن پند گيرد؛ در صحيفه‏هايي ارجمند، والا و پاك‏شده، به‌دست فرشتگاني ارجمند و نيكوكار است».

رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (بينه:2)؛ «فرستاده‏اي از جانب خدا كه [بر آنان] صحيفه‏هايي پاك را تلاوت كند».

برخي آيات نيز دلالت دارد كه وحي از سنخ امور شنيدني است؛ مانند:

فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَه (قيامه:18)؛ «پس هرگاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروي كن».

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيم (تكوير:19)؛ «به‌راستي كه [قرآن] سخن فرشته‌اي بزرگوار است».

ازسوي ديگر برخي آيات از نزول قرآن بر قلب پيامبر سخن مي‌گويند؛ مانند:


1. محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، ج12، ص524؛ حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج10، ص107ـ109.

قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ (بقره:97)؛ «بگو كسي كه دشمن جبرئيل است، [در واقع دشمن خداست]؛ چراكه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است».

وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلَي قَلْبِكَ (شعراء:192194)؛ «و راستي كه اين [قرآن] وحي پروردگار جهانيان است. روح‌الامين آن را بر دلت نازل كرد».

از اين دو آيه برمي‌آيد كه فرشتة وحي، قرآني را بر قلب پيامبر نازل مي‌كند. از عبارت «عَلَي قَلْبِكَ»(1) نيز در مي‌يابيم كه وحي بدون دخالت حواس بر قلب پيامبر فرود مي‌آيد.(2) با عنايت به روحاني بودن فرشتة وحي و نزول وحي بر قلب پيامبر (يعني نفس پاك او)، بايد گفت اين يك ارتباط روحاني است(3) كه نمي‌توان آن را از سنخ علوم حصولي شمرد.

نتيجه اينكه اگر گاهي قرآن از سنخ امور ديدني و شنيدني معرفي شده، مراد صداي مادي و يا دفترهايي كه با چشم ديده شوند نيست؛ زيرا اگر مراد صوت و صحيفة مادي بود، ديگر نزول آن بر قلب معنا نداشت. بنابراين پيامبران وحي را با چشم دل و گوش جان دريافت مي‌كنند.(4)

همچنين تكلم خداوند با پيامبران از وراي حجاب نيز ارتباطي حضوري و غيرمادي است؛ مانند آنچه در وادي طور براي حضرت موسي علیه السلام رخ داد:


1. منظور از «قلب‏» در فرهنگ قرآن كريم، نه عضو صنوبري‌شكلي است كه در سمت چپ بدن قرار دارد، بلكه منظور از آن نفس انساني است كه درك، احساسات و ارادة انسان بدان وابسته است (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسي، كيهان‌شناسي، انسان‌شناسي)، ص398ـ403.)

2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص345.

3. به تعبير بوعلي، تأثير نفساني در نفس است: اَمّا الوَحي والكرامات فانّها داخلةٌ في تأثير النفساني في النفساني؛ اِذْ حَقيقةُ الوَحي هُوَ الإلقاءُ الخفي منَ الامر العقْلي بإذْنِ اللهِ تَعالي فِي النُفوسِ البشريةِ المُستَعِدِة لِقبولِ مِثل هذا الإلقاء (حسين‌بن‌عبدالله‌بن‌سينا، تسع رسائل في الحكمة و الطبيعة، ص223).

4. چنان‌كه در جاي خود ثابت شده است، وحي از سنخ علم حضوري است (ر.ك: صدرالدين محمدبن‌ابراهيم شيرازي، مفاتيح الغيب، ج1، ص95؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص317؛ محمدتقي مصباح يزدي، قرآن‌شناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، ص120ـ123).

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِي الأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (قصص:30)؛ «پس چون [موسي] به آن آتش رسيد، از جانب راستِ وادي، در آن جايگاه مبارك، از آن درخت ندا آمد كه: "اي موسي، منم من، خداوند، پروردگار جهانيان"».

درست است كه آن درخت به ‌گونه‌اي در رسيدن آن ندا به موسي دخيل بود، ولي به‌هرروي آن درخت نبود كه سخن مي‌گفت، بلكه خداوند خود از وراي حجاب با حضرت موسي علیه السلام سخن مي‌گفت؛ البته حجابي كه لايق خداوند بوده و با احاطة الهي بر همه‌چيز منافات نداشته باشد.(1) به همين جهت، آيات ديگر، از سخن گفتن خدا با حضرت موسي علیه السلام در اين واقعه، به وحي و سخن رمز تعبير مي‌كند:

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولا نَبِيًّا * وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الأيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا (مريم:51ـ52)؛ «و در اين كتاب از موسي ياد كن؛ زيرا كه او پاك‌دل و فرستاده‏اي پيامبر بود؛ و از جانب راست طور او را ندا داديم و درحالي‌كه با وي راز مي‌گفتيم، او را به خود نزديك ساختيم».

پس آن ارتباط، حضوري بوده است، وگرنه صرف شنيدن يك صداي معنادار، مجوز اين نيست كه بتوان معناي آن الفاظ را به خدا نسبت داد.(2)

علاوه بر آيات قرآن، شواهدي نيز بر حضوري بودن وحي در دست داريم. يكي از شواهد حضوري بودن وحي و تكلم الهي با پيامبران اين است كه كسي جز پيامبر صداي وحي را نمي‌شنيد و فرشتة آن را نمي‌ديد؛ مگر كسي كه در درجة بالايي از كمال انساني بود، مانند حضرت علي علیه السلام ،(3) و يا اينكه خداوند بنابه مصالحي اراده مي‌كرد كه


1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص44.

2. ر.ك: همان، ج8، ص244.

3. پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله به حضرت علي علیه السلام فرمود: آنچه را من مي‌بينم تو مي‌بيني و آنچه را من مي‌شنوم تو مي‌شنوي، جز اينكه تو پيامبر نيستي (نهج‌ البلاغه، تصحيح صبحي صالح، خطبة 190).

افرادي كلام وحياني را بشنوند. اگر پيامبرانعلیهم السلام در گرفتن وحي متكي به حواس ظاهري خود بودند، ديگران نيز مي‌توانستند وحي را بشنوند و فرشتة وحي را ببينند. نمي‌توان گفت خدا هنگام نزول وحي حواس ديگران را از كار مي‌اندازد تا نتوانند امور غيبي محسوس براي پيامبران را درك كنند؛ زيرا اين كار به‌معناي منهدم ساختن بنيان‌هاي تصديق علمي است. اگر چنين خطايي در معرفت بشري رخ دهد، ديگر هيچ اطميناني به يافته‌هاي انساني به‌جا نمي‌ماند.(1)

شاهد ديگر بر حضوري بودن تكلم الهي اين است كه پيامبران هيچ‌گاه در گرفتن وحي دچار شك نمي‌‌شدند. اگر دريافت وحي حصولي بود، به دليل احتمال خطا در علم حصولي، پيامبران نمي‌توانستند در نخستين مرتبة دريافت وحي با يقين كامل آن سخنان را به خدا نسبت دهند.(2)

البته يادآوري اين نكته ضروري است كه مفاهيم ذهنيِ حاصل از وحي، حصولي است؛ چون از ماوراي خود حكايت مي‌كند.

3ـ4. سلامت وحي از خطا

يكي ديگر از ويژگي‌هاي وحي نبوي، سلامتي آن از خطاست؛ زيرا چنان‌كه گفتيم، دريافت وحي حضوري است و در دريافت حضوري خطا راه ندارد. ضمن اينكه اگر در دريافت وحي خطايي رخ دهد، غرض از ارسال وحي‌، كه هدايت مردم است‌، نقض خواهد شد و اين خلاف حكمت الهي است. مفاد اين استدلال از آية زير نيز استفاده مي‌شود:

عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدا * إِلاّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ


1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص347.

2. امام صادق علیه السلام در بيان چگونگي آگاهي انبيا از نبوتشان فرمود: كُشِفَ عَنها الغِطاء؛ «پرده از چشم آنان [پيامبران] برداشته مي‌شود» (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج‌11، ص‌56).

مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (جن:26ـ28)؛ [خداوند] داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‏كند، جز پيامبري كه از او خشنود باشد؛ كه [در اين صورت] براي او از پيش رو و از پشت‏سرش نگاهباناني مي‌گمارد، تا بداند كه پيام‌هاي پروردگار خود را رسانيده‏اند؛ و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است.

از عبارت فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ برمي‌آيد كه وحي، سالم از خطا به دست مردم مي‌رسد؛ زيرا اگر احتمال خطا در آن باشد، مضمون لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِم تحقق نمي‌يابد.(1)


1. از دلالت اين آيه بر عصمت فرشته و پيامبران در امر وحي، در درس‌هاي آينده به‌تفصيل سخن خواهيم گفت.

چكيده

1. وحي معاني و كاربردهاي لغوي متعددي مانند نوشتن، اشاره، پيام، الهام، كلام مخفي و كتاب دارد، ولي ريشة اصلي آن، القاي معنا و دانش بر ديگري است.

2. كاربردهاي قرآني وحي عبارت‌اند از: تقدير الهي در نظام هستي، هدايت غريزي، القاي شيطاني، اشارة پنهاني، الهام، پيام الهي به فرشتگان، فرستادن روح به پيامبر، تأييد عملي پيشوايان الهي، ارتباط رسالي و سخن گفتن بي‌واسطة خدا با پيامبر.

3. وحي در آيةوَأَوْحي فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها به‌معناي تقدير الهي در نظام هستي، و در آية وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ به‌معناي هدايت غريزي است.

4. وحي در آية فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيْهِمْ به‌معناي اشاره است.

5. واژة وحي در آية وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ به شرطي به‌معناي الهام خواهد بود كه حواريون را پيامبر ندانيم، و وحي به آنان بدون واسطه باشد.

6. در آية وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، مراد از «روح» موجودي آسماني غير از جبرئيل، و مراد از وحي كردن آن، فروفرستادنش است.

7. به ‌تأييد برخي آيات و روايات صحيح، وحي در آية وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ، به‌معناي «وحي تسديدي» و عصمت عملي پيشوايان الهي است كه در نتيجة آن، ايشان همواره كار خير انجام مي‌دهند.

8. بيشترين كاربرد قرآني «وحي»، در معناي اصطلاحي آن، يعني «ارتباط رسالي» پيامبران است؛ مانند: إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ. در آية ديگري، وحي به‌معناي سخن گفتن بي‌واسطة خداوند با پيامبر آمده است.

9. وحي در اصطلاح علم كلام و علوم قرآني عبارت است از: «تفهيم اختصاصي از جانب خداوند به بندة برگزيده (پيامبر) براي هدايت مردم».

پرسش‌ها

1. كاربردهاي لغوي و ريشة اصلي واژة وحي را بنويسيد.

2. هشت كاربرد قرآني وحي را بيان كنيد.

3. در چه صورت وحي در آية وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ به‌معناي الهام است؟

4. در آية وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مراد از «روح» و «اوحينا» چيست؟ تبيين كنيد.

5. منظور از وحي را در آية وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ توضيح دهيد.

6. وحي در اصطلاح به چه معناست؟

منابعي براي مطالعة بيشتر

الف) براي آگاهي بيشتر از مفهوم وحي، ر.ك:

1. ا‌بن‌منظور، محمدبن‌مكرم، لسان العرب، الطبعة الاولي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1416ق، ذيل مادة وحي.

2. جرجاني، علي‌بن‌محمد، التعريفات، تحقيق‌ و تعليق عبدالرحمان‌ عميرة‌، الطبعة‌ الاولي‌، عالم‌ الكتب‌، بيروت‌، 1047ق‌، ذيل واژة وحي.

ب) براي آگاهي بيشتر از كاربردهاي قرآني وحي، ر.ك:

1. طوسي، محمدبن‌حسن، التبيان في تفسير القرآن، مكتبة‌ الاعلام‌ الاسلامي‌، قم‌، 1409ق‌، ج4، ص57 و ج9، ص178ـ190.

2. راغب اصفهاني، حسين‌بن‌محمد، مفردات الفاظ القرآن، مادة «وحي».

3. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، قم، [بي‌تا]، ج17، ص367ـ368.

ج) براي آگاهي بيشتر از ديدگاه‌هاي مختلف در تحليل وحي، ر.ك:

1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، قم، [بي‌تا]، ج8، ص243ـ244 و ج15، ص345 و ج18، ص86، 87، 378.

2. رشيدرضا، سيدمحمد، الوحي المحمدي، الطبعة الثالثة، مؤسسة دار عزالدين، 1406ق، ص‌7ـ8.

3. كريمي، مصطفي، وحي‌شناسي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خمينيرحمه الله، قم، 1386ش، درس‌هاي پنجم، ششم‌ و هفتم.

4. وجدي، محمد فريد، دائرة المعارف القرن الرابع عشر و العشرين، دائرة المعارف القرن العشرين، مصر، 1343ق، ج10، ص707.

5. هيك، جان، فلسفة دين، ترجمة بهرام راد، الهدي، تهران، 1373ش، ص116.

پژوهش

دربارة تفاوت وحي با الهام پژوهش كنيد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org