قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس نهم

راه‌هاي شناخت پيامبران (4)

معجزة پيامبران

 

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. نظر قرآن را دربارة معجزه داشتن همة پيامبران بداند؛

2. بداند كه چرا معجزات پيامبران گونه‌گون بوده است؛

3. با نحوة رفتار انبيا در برابر تقاضاي مردم براي ارائة معجزه آگاه شود؛

4. به نقش پيامبران در اعجاز پي ببرد.

 

 

 

 

 

قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ‏ لأَبِي الْحَسَنِ علیه السلام : لِمَاذَا بَعَثَ اللهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ علیه السلام بِالْعَصَا وَيَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَآلَةِ السِّحْرِ وَبَعَثَ عِيسَى بِآلَةِ الطِّبِّ وَبَعَثَ مُحَمَّداًصلی الله علیه و آله وَعَلَى جَمِيعِ الأَنْبِيَاءِ بِالْكَلاَمِ وَالْخُطَبِ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «إِنَّ اللهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى علیه السلام كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ وَمَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ. وَإِنَّ اللهَ بَعَثَ عِيسَى علیه السلام فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ‏ وَاحْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَبِمَا أَحْيَا لَهُمُ الْمَوْتَى وَأَبْرَأَ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللهِ وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ. وَإِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداًصلی الله علیه و آله فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَالْكَلاَمَ‏ وَأَظُنُّهُ قَالَ الشِّعْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَحِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِم‏».(1)


1. ابن‌سكيت گويد: از امام رضا علیه السلام پرسيدم: «چرا خداوند موسي‌بن‌عمران علیه السلام را با عصا و يد بيضا و ابزار سحر، عيسي علیه السلام را با ابزار طب، و محمدصلی الله علیه و آله را با كلام برانگيخته است؟» امام در پاسخ فرمود: «آن هنگام كه خداوند موسي علیه السلام را برانگيخت، سحر در ميان مردم رواج داشت؛ پس او از جانب خدا معجزه‌اي آورد كه كسي را ياراي هماوردي با آن نبود. موسي با آن معجزه، افسونِ ساحران را تباه ساخت و حجت را بر مردم تمام كرد؛ اما زماني كه خداوند عيسي علیه السلام را برانگيخت، بيماري‌ها فراوان شده بود و مردم به پزشكي نياز داشتند (در نتيجه، پزشكي پيشرفت كرده بود)؛ پس او از جانب خدا معجزه‌اي آورد كه از توان مردم آن زمان خارج بود. او با زنده كردن مردگان و شفاي نابينايان و بيماران مبتلا به برص، حجت را بر مردم تمام كرد. سرانجام وقتي خداوند محمدصلی الله علیه و آله را برانگيخت، سخنوري و خطابه ميان مردم رواج داشت؛ پس او از جانب خدا پندها و حكمت‌هايي آورد و كلام آنان را باطل كرد» (محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج1، كتاب عقل و جهل، ح20).

1. قرآن و معجزة پيامبران

در درس پيشين ثابت شد كه آوردن معجزه براي همة پيامبران ضروري نيست؛ پس در پاسخ به اين پرسش كه چه تعداد از پيامبران الهي معجزه داشته‌اند، تنها در صورتي مي‌توان گفت همة پيامبران معجزه داشته‌اند كه دليل نقلي آن را بيان كند؛ اما بررسي آيات مربوط به اين مسئله نشان مي‌دهد كه قرآن كريم دراين‌باره ساكت است؛ زيرا قرآن كريم از ميان 124هزار پيامبر،(1) تنها به نام 26 پيامبر اشاره دارد، بدون آنكه همة خصوصيات آنان را بيان كند. خود قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد:

وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ (نساء:‌164)؛«و پيامبراني [را فرستاديم] كه درحقيقت [ماجراي] آنان را قبلاً بر تو حكايت نموديم و پيامبراني [را نيز برانگيخته‏ايم] كه [سرگذشت] ايشان را بر تو بازگو نكرده‏ايم».

در مجموع با بررسي آيات مربوط به معجزات پيامبران مي‌توان گفت كه بسياري از پيامبران معجزه داشته‌اند و معجزات آنان گونه‌گون بوده است. اين آيات دو دسته‌اند: آيات حاكي از اعجاز گروهي از پيامبران، و آيات مربوط به اعجاز يك پيامبر خاص.

1ـ1. آيات حاكي از معجزات گروهي از پيامبران

برخي آيات قرآن كريم گوياي آن است كه گروهي از پيامبران با معجزه به سراغ قوم خود رفته‌اند؛ براي مثال، قرآن كريم در آيه‌اي خطاب به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله مي‌فرمايد: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَي قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ(روم:47)؛ «و درحقيقت پيش از تو فرستادگاني به‌سوي قومشان گسيل داشتيم؛ پس دلايل آشكار برايشان آوردند».


1. قال رسول اللهصلی الله علیه و آله: كان عدد جميع الانبياء مأة الف واربعة عشرين الف نبي (محمد‌بن‌حسن صفار قمي، بصائر الدرجات، تعليق محسن كوچه‌باغي، ص121).

«رسلاً» در اين آيه نكره است و دلالت مي‌كند كه تنها گروهي از پيامبران، نه همه آنها، معجزه داشته‌اند.

آية ديگري از قرآن كريم به معجزات پيامبراني كه پيش از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله بوده‌اند، اشاره مي‌فرمايد:

وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ(1) وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (فاطر:25)؛ «و اگر تو را تكذيب مي‌كنند، قطعاً كساني كه پيش از آنها بودند [نيز] به تكذيب پرداختند؛ پيامبرانشان دلايل آشكار و نوشته‏ها و كتاب روشن براي آنان آوردند».

قرآن كريم در جايي ديگر بيان مي‌فرمايد كه پيامبران اقوام كافر پيش از اسلام، براي ايشان معجزه آورده‌اند:

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ... (تغابن:5ـ6)؛ «آيا خبر كساني كه پيش‌ازاين كفر ورزيدند و فرجام بد كارشان را چشيدند و عذاب پردردي خواهند داشت، به شما نرسيده است؟ اين [بدفرجامي] ازآن‌روي بود كه پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان مي‏آوردند...».

آيه‌اي نيز دربارة معجزات پيامبران برخي اقوام پيشين مي‌فرمايد:

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ... (ابراهيم:9)؛ «آيا خبر كساني كه پيش از شما بودند ـ قوم نوح و عاد و ثمود و آنان ‌كه بعد از ايشان بودند [و] كسي جز خدا از آنان آگاهي ندارد ـ به شما نرسيده است؟ فرستادگانشان دلايل آشكار برايشان آوردند...».

هيچ‌يك از آيات بيان‌شده دلالت ندارد كه همة پيامبران معجزه داشته‌اند؛ البته از مجموع آنها برمي‌آيد كه گروهي از پيامبران پيش از اسلام، پيامبران اقوام كافري كه پيش


1. عبارت جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنات در آيات ديگري نيز براي اشاره به معجزات گروهي از پيامبران الهيعلیهم السلام آمده است؛ مانند: اعراف (7)، 101؛ يونس (10)، 13.

از رسالت پيامبر اسلام مي‌زيسته‌اند، حضرت نوح علیه السلام ، پيامبران اقوام عاد و ثمود و پيامبران اقوام بعد از ايشان معجزه داشته‌اند.

2ـ1. آيات مربوط به معجزات برخي پيامبران خاص

شماري از آيات قرآن كريم به معجزات برخي پيامبران خاص اشاره دارند كه ما در اينجا به بررسي آنها مي‌پردازيم؛ اما آيات مربوط به معجزات حضرت محمدصلی الله علیه و آله را در درس يازدهم بررسي خواهيم كرد.

1. معجزات نوح، هود و صالحعلیهم السلام:

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ... جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ... (ابراهيم:9)؛ «آيا خبر كساني كه پيش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود...، به شما نرسيده است؟ فرستادگانشان دلايل آشكار [معجزات] برايشان آوردند...»؛

2. حضرت صالح علیه السلام ‌ به درخواست مردم ماده‌شتري از دل كوه درآورد تا حقانيت دعوتش را اثبات كند:

قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * مَا أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ... (شعراء:153ـ155)؛ «گفتند: «قطعاً تو از افسون‏شدگاني؛ تو جز بشري مانند ما نيستي. اگر راست مي‌گويي، نشانه‌اي بياور». [صالح] فرمود: "اين ماده‌شتر ]معجزة من[ است..."».

قرآن در آية ديگري، معجزة حضرت صالح را «بينه» خوانده است:

وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً... (اعراف:73)؛ و به‌سوي [قوم] ثمود، برادرشان صالح را [فرستاديم]؛ گفت: «اي قوم من، خدا را بپرستيد كه جز او براي شما معبودي نيست. همانا براي شما از

جانب پروردگارتان دليل روشني آمده است: اين ماده‏شتر خدا براي شما معجزه‌اي است...»؛(1)

3. قرآن دربارة معجزات حضرت موسي علیه السلام مي‌فرمايد:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لأظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُورًا (اسراء:101)؛ «و درحقيقت ما به موسي نُه نشانة آشكار داديم. پس، از فرزندان اسراييل بپرس، آن‌گاه كه نزد آنان آمد و فرعون به او گفت: "همانا من تو را، اي موسي، جادوشده مي‌پندارم"».

اين آية شريفه از همان نُه نشانة الهي سخن مي‌گويد(2) كه در سورة اعراف نام آنها آمده است.(3) از بررسي دنبالة اين آيه و سياق آن مي‌توان دريافت كه آن نُه نشانه، معجزة نبوي آن حضرت بوده است؛ زيرا در اين آيه رفتن موسي علیه السلام به‌سوي فرعون براي دعوت، و اتهام جادوگري به او مطرح مي‌شود، و در آية بعد مي‌فرمايد:

قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ بَصائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (اسراء:102)؛ «گفت: "قطعاً مي‏داني كه اين [نشانه‏ها] را، كه باعث بينش‌هاست، جز پروردگار آسمان‌ها و زمين نازل نكرده است و راستي اي فرعون، تو را تباه‌شده مي‏پندارم"».


1. دربارة معجزة حضرت صالح علیه السلام همچنين، ر.ك: ابراهيم (14)، 9.

2. ر.ك: ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص433.

3. دو معجزة نخست حضرت موسي علیه السلام ، عصا و يد بيضا بود كه او براي اثبات رسالت الهي خويش به فرعون نشان داد: فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاء لِلنَّاظِرِين (اعراف:107ـ108)؛ «پس [موسي] عصايش را افكند و به‌ناگاه اژدهايي آشكار شد، و دست خود را [از گريبان] بيرون كشيد و ناگهان براي تماشاگران سپيد [و درخشنده] بود». دو معجزة نبوي ديگري كه آن حضرت نشان داد، خشك‌سالي و كمبود محصولات فرعونيان بود: وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (اعراف:130)؛ «و درحقيقت ما فرعونيان را به خشك‌سالي و كمبود محصولات دچار كرديم؛ باشد كه عبرت گيرند». در آية ديگري نيز به پنج معجزة آن حضرت اشاره شده است: فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ (اعراف:133)؛ «پس بر آنان طوفان و ملخ و كنة ريز و غوك‌ها و خون را به‌صورت نشانه‏هايي آشكار فرستاديم و باز سركشي كردند و گروهي بدكار بودند».

اين آيه به روشنگر بودن نشانه‌هاي نه‌گانه و تباه شدن فرعون پس از تحقق آنها اشاره دارد و نشان مي‌دهد كه آن نشانه‌ها ماية اتمام حجت براي فرعون و ديگران بوده‌اند، و چيزي جز معجزة نبوي موجب اتمام حجت نمي‌شود.(1)

مجموعه قراين موجود در آيات مربوط به جريان دعوت حضرت موسي علیه السلام در سورة اعراف نيز دلالت دارد كه نشانه‌هاي نه‌گانة مذكور، از سنخ معجزة اصطلاحي بوده‌اند. در ابتداي اين آيات مي‌خوانيم كه آن حضرت به‌سوي فرعون و سران قوم او مي‌رود و خود را رسول خدا معرفي مي‌كند:

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ... وَقَالَ مُوسَي يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف:103ـ104)؛ «آن‌گاه بعد از آنان موسي را با آيات خود به‌سوي فرعون و سران [قوم] او فرستاديم... و موسي گفت: "اي فرعون، بي‏ترديد من پيامبري ازسوي پروردگار جهانيانم"».

پس از اين آيات، قرآن از درخواست فرعون از حضرت موسي علیه السلام براي آوردن نشانه‌اي بر رسالتش سخن مي‌گويد، و سرانجام در آية 132 ايمان نياوردن مردم به آن حضرت را مطرح مي‌كند: وَقالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤمِنِينَ (اعراف:132)؛ «و گفتند: هرگونه نشانه‌اي براي ما بياوري تا ما را افسون كني، ما به تو ايمان نمي‌آوريم».

قرآن از معجزات حضرت موسي علیه السلام با واژگان «بينه» و «برهان» نيز ياد مي‌كند:

حَقِيقٌ عَلَي أَنْ لاَ أَقُولَ عَلَي اللَّهِ إِلاّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (اعراف:105)؛ «]موسي گفت:[ شايسته است كه بر خدا جز [سخن] حق نگويم. من درحقيقت دليلي روشن ازسوي پروردگارتان براي شما آورده‏ام؛ پس فرزندان اسرائيل را همراه من بفرست».


1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص233.

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ... * اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (قصص:31‌‌32)؛ و ]فرمود: اي موسي[ چوب‌دستي خود را بيفكن؛ و چون ديد آن مانند ماري مي‌جنبد، پشت كرد و برنگشت. ...دست خود را در گريبانت ببر تا سپيد بي‌گزند بيرون آيد و [براي رهايي] از اين هراس، بازويت را به خويشتن بچسبان. اينها دو معجزه از جانب پروردگار تو به‌سوي فرعون و سران [كشور] اوست؛ زيرا آنها همواره قومي نافرمان‌اند؛

4. قرآن كريم معجزات حضرت عيسي را نيز «آيه» مي‌خواند؛ براي نمونه در سورة آل‌عمران مي‌خوانيم:

وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ (آل‌عمران:49)؛ و [عيسي را به‌عنوان] پيامبري به‌سوي بني‌اسرائيل [فرستد كه او به آنان گويد:] درحقيقت من از جانب پروردگارتان براي شما معجزه‌اي آورده‏ام. من از گِل براي شما [چيزي] به شكل پرنده مي‏سازم؛ آن‌گاه در آن مي‏دمم؛ پس به اذن خدا پرنده‏اي مي‌شود؛ و به اذن خدا نابيناي مادرزاد و پيس را بهبود مي‏بخشم و مردگان را زنده مي‏گردانم و شما را از آنچه مي‏خوريد و در خانه‌هايتان ذخيره مي‏كنيد، خبر مي‏دهم. مسلماً در اين [معجزات] براي شما، اگر مؤمن باشيد، نشانه‌اي است.(1)


1. دربارة معجزات حضرت عيسي علیه السلام همچنين، ر.ك: اعراف (7)، 11.

2. معجزات ابتدایی و اقتراحی

پيامبران چه ‌زماني براي اثبات حقانيتشان به معجزه متوسل مي‌شدند؟ آيا در همان آغاز دعوت معجزه نشان مي‌دادند، و يا تنها در پاسخ به درخواست مردم اين ‌كار را مي‌كردند؟ از برخي آيات قرآن كريم برمي‌آيد كه برخي پيامبران در همان آغاز رسالتشان، بدون درخواست مردم، معجزة خود را نشان مي‌دادند؛ چنان‌كه حضرت عيسي علیه السلام در نخستين برخورد با مردم گفت: أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ (آل‌عمران:49)؛ «من براي شما ازسوي پروردگارتان معجزه‌اي آورده‌ام...».

البته معجزات برخي پيامبران هم، پاسخي به درخواست‌هاي مردم بوده است؛ مانند ماده‌شتري كه حضرت صالح علیه السلام به درخواست قوم خود، يعني ثمود، از دل كوه خارج كرد:

قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * مَا أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (شعراء:153ـ155)؛ گفتند: «قطعاً تو از افسون‏شدگاني. تو جز بشري مانند ما نيستي. اگر راست مي‏گويي، معجزه‏اي بياور». گفت: «اين ماده‏شتري است كه نوبتي از آب او راست و روزي معين نوبت آب شماست».

البته ممكن است كه خداوند معجزه را پيش از درخواست مردم به پيامبر داده باشد؛ ولي وي بعد از درخواست مردم آن را نشان دهد؛ مانند دو معجزة موسي، يعني «عصا» و «يد بيضا»، كه خداوند وقتي موسي را به سراغ فرعون مي‌فرستاد، به او داد: فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلي فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ (قصص:32)؛ «اين دو برهان روشن از پروردگارت به‌سوي فرعون و پيروان اوست»؛ اما آن حضرت بعد از درخواست فرعون، آن دو معجزه را نشان داد:

قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِين * فَأَلْقَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (اعراف:106ـ108)؛ [فرعون] گفت:

«اگر معجزه‏اي آورده‏اي، پس اگر راست مي‏گويي، آن را ارائه بده»؛ پس [موسي] عصايش را افكند و به‌ناگاه اژدهايي آشكار شد؛ و دست ‏خود را [از گريبان] بيرون كشيد و ناگهان براي تماشاگران سپيد [و درخشنده] بود.

3. پاسخ پیامبران به درخواست معجزه

گفتيم كه بخشي از معجزات پيامبران به درخواست مردم بوده است. اكنون اين پرسش پيش مي‌آيد كه آيا پيامبران به همة درخواست‌هاي مردم براي آوردن معجزه پاسخ مثبت مي‌دادند. پرسش ديگر اينكه آيا معجزات، علاوه بر اتمام حجت، مردم را در پذيرش نبوت پيامبران تحت فشار قرار مي‌داد.

فحواي كلي برخي آيات اين است كه آوردن هر معجزه‌اي بايد به اذن خدا باشد و چنين نيست كه پيامبران در آوردن معجزه استقلال داشته باشند: ...وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ... (غافر:78)؛ «...و هيچ فرستاده‏اي را نرسد كه بي‏اجازة خدا نشانه‏اي بياورد...».

قرآن كريم همچنين گزارش مي‌كند كه مردم از پيامبران معجزه مي‌خواستند، ولي آنها نمي‌آوردند و استقلال در آوردن معجزه را از خود نفي مي‌كردند. از اين آيات استنباط مي‌شود كه هدف از معجزه، مجبور كردن مردم به پذيرش دين حق نيست، بلكه معجزه تنها براي اين است كه حجت بر مردم تمام شود و هركس دليل صحيحي براي پذيرش سخن پيامبران داشته باشد:(1)

...قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا


1. خداوند به برخي پيامبران، پيش از معجزه‌اي كه حجت را بر مردم تمام مي‌كند، معجزات ديگري عنايت فرموده است و به نظر مي‌رسد اين، از باب تفضل و تابع مصالحي بوده است كه براي ما روشن نيست؛ چنان‌كه خداوند به حضرت موسي و حضرت عيسي علیه السلام در همان آغاز رسالتشان چند معجزه داد.

بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ * قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطَانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ... (ابراهيم:10ـ11)؛ ...گفتند: «شما جز بشري مانند ما نيستيد؛ مي‏خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مي‏پرستيدند، بازداريد؛ پس براي ما حجتي آشكار بياوريد». پيامبرانشان گفتند: «ما جز بشري مثل شما نيستيم، ولي خداوند به هركس از بندگان خود كه بخواهد منت مي‌نهد ]معجزه مي‌دهد[، و بر ما نرسد كه جز به اجازة خداوند براي شما حجتي بياوريم...».

برخي با استناد به اين نوع آيات و بدون توجه به آيات ديگر قرآن، پنداشته‌اند كه پيامبران همواره از آوردن معجزه امتناع مي‌كرده‌اند، اما اين نمي‌تواند دليلي براي انكار معجزات پيامبران باشد؛ زيرا آيات ديگر قرآن تصريح دارد كه بسياري از پيامبران معجزه آورده‌اند و چنان‌كه گذشت، برخي از آن معجزات به درخواست مردم بوده است. بنابراين با توجه به اين آيات، معناي آن آياتي هم كه به‌ظاهر موهم نفي معجزه از پيامبران‌اند، روشن مي‌شود؛ در واقع معناي آن آيات اين است كه پيامبران پس از اتمام حجت بر مردم، ديگر درخواست معجزه را نمي‌پذيرفتند و از انجام پيشنهادهاي نامعقول و خلاف مصلحت خودداري مي‌كردند؛ همچنين اگر مردم معجزه‌اي بخواهند كه وقوع آن، باب اختيار را به روي مردم ببندد، پذيرش اين خواسته خلاف حكمت الهي و نقض غرض است؛ زيرا معجزه براي اين است كه مردم بدانند آورندة آن پيامبر است و با اختيار از او پيروي كنند؛ اما اگر معجزه به ‌گونه‌اي باشد كه اختيار را از مردم سلب كند، آوردن آن نقض غرض، و نقض هدف از آفرينش انسان است.(1)


1. در واقع هدف از آفرينش اين است كه انسان با اختيار خود، مسير صحيحي را كه خداوند به‌وسيلة پيامبران نشان داده است، انتخاب كند و به كمال مطلوب برسد (ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسي، كيهان‌شناسي، انسان‌شناسي)، ص‌167ـ179).

همچنين پيامبران به درخواست‌ها و پيشنهادهايي كه برآمده از هوا و هوس بود، جواب مثبت نمي‌دادند؛ وگرنه مي‌بايست تمام وقت خود را صرف اجراي درخواست‌هاي مردم مي‌كردند و از انجام وظايف اصلي خود بازمي‌ماندند و اين نيز نقض غرض و خلاف حكمت است. پيامبر بايد يك بار نبوت خودش را به ‌گونه‌اي براي مردم اثبات كند كه حجت بر آنان تمام شود؛ پس نه‌تنها لازم، بلكه حتي مطلوب هم نيست كه پيامبران درخواست هركسي را براي انجام يك كار معجزه‌آسا بپذيرند.

بعضي آيات گوياي آن است كه مردم بسيار به پيامبران اصرار مي‌كردند تا كارهاي معجزه‌آساي خاصي را انجام دهند، ولي چون خدا انجام آن كارها را مصلحت نمي‌دانست، پيامبران پاسخ مي‌دادند: وظيفة ما رساندن پيام الهي به شماست و ما اين وظيفه را انجام داده‌ايم؛ حال مي‌خواهيد ايمان بياوريد يا نياوريد. قرآن كريم در چند آية زير به نمونه‌هايي از اين‌گونه درخواست‌هاي مردم از پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره دارد:

وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ يَنْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِيلاً(1) * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولا‌ً (اسراء:90ـ93)؛ و گفتند: «تا از زمين چشمه‏اي براي ما نجوشاني، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ يا [بايد] براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از ميان آنها جويبارها روان سازي؛ يا چنان‌كه ادعا مي‏كني، آسمان را پاره‌پاره بر [سر] ما


1. قرآن كريم به اين درخواست چنين جواب مي‌دهد: قُلْ لَوْ كانَ فِي الأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (اسراء:95)؛ «بگو اگر در روي زمين فرشتگاني بودند كه با اطمينان راه مي‏رفتند، البته بر آنان [نيز] فرشته‏اي را به رسالت، از آسمان نازل مي‏كرديم».

فرواندازي؛ يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آوري؛ يا براي تو خانه‏اي از طلا باشد؛ يا به آسمان بالا روي و به بالا رفتن تو [هم] اطمينان نخواهيم داشت تا بر ما كتابي نازل كني كه آن را بخوانيم». بگو: «پاك است پروردگار من؛ آيا [من] جز بشري فرستاده هستم؟!»

گاه مردم ‌چنان عرصه را بر پيامبران تنگ مي‌كردند كه چه‌بسا اگر تأييد الهي نبود، تمايل مي‌يافتند كه بعضي از اين خواسته‌ها را عملي كنند؛ ولي چون پيامبران معصوم‌ و در پناه تأييدات الهي‌اند، در آنها اراده‌اي برخلاف حق شكل نمي‌گيرد. قرآن خود از فشارهاي مردم بر حضرت محمدصلی الله علیه و آله خبر مي‌دهد. مردم به آن حضرت مي‌گفتند كه چرا بر او معجزه‌اي فرود نمي‌آيد؛ گويي او براي اثبات رسالت خود، هيچ معجزه‌اي نياورده بود. خداوند به پيامبر دستور داد كه به‌ مردم بگويد: فرستادن معجزه براي خدا آسان است؛ اما بيشتر آنان نمي‌دانند كه آوردن معجزه طبق مصلحت و حكمت الهي است:

وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَي أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (انعام:37)؛ «و گفتند: "چرا معجزه‏اي از جانب پروردگارش بر او نازل نشده است؟" بگو: "بي‏ترديد خدا قادر است كه پديده‏اي شگرف فروفرستد؛ ليكن بيشتر آنان نمي‏دانند"».

وَيَقُولُونَ لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (يونس:20)؛ «و مي‏گويند: چرا معجزه‏اي از جانب پروردگارش بر او نازل نمي‏شود؟" بگو: "غيب فقط براي‌ خداست. پس منتظر باشيد كه من هم با شما از منتظرانم"».

ممكن است در نگاه نخست به نظر برسد كه مراد از «آيه»، فرود آمدن آيه‌اي از قرآن(1) يا معجزه است؛ زيرا هردو منشأ غيبي دارند و نزولشان به ‌دست خداست؛ اما با توجه به آية


1. مانند آية وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَي إِلَيَّ مِنْ رَبِّي(اعراف:203). منظور اين است اگر براي مدتي آيه‌ نازل نشود و وحي به تأخير بيفتد، مي‌گويند: «چرا از اين‌سو و آن‌سو آيه‌اي جور نمي‌كني؟» در جوابشان بگو: «من تابع وحي خدا هستم. هرگاه او به من وحي كند، آن را مي‌گويم، و اگر وحي نكند، من از خودم چيزي نمي‌آورم».

پانزدهم همين سوره(1) كه مي‌گويد مردم درخواستِ قرآني ديگر و يا عوض كردن آن را داشته‌اند، درمي‌يابيم كه مراد از آيه، تنها معجزه است.(2)

در قرآن آية ديگري نيز هست كه به فشارهاي مردم بر حضرت محمدصلی الله علیه و آله براي آوردن معجزات جديد، و دل‌تنگي او از درخواست‌هاي نارواي آنان اشاره مي‌فرمايد:

فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (هود:12)؛ و مبادا تو برخي از آنچه را كه به سويت وحي مي‏شود، ترك گويي و سينه‏ات بدان تنگ گردد كه مي‏گويند: «چرا گنجي بر او فروفرستاده نشده يا فرشته‏اي با او نيامده است؟» تو فقط هشداردهنده‏اي و خدا بر هر چيزي نگهبان است.(3)

كلمة «لعلّ» براي ترجّي‌ (اظهار اميدواري) است،(4) اما كاربردهاي متفاوتي دارد. در


1. وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (يونس:15)؛ «و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان ‌كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: "قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن". بگو: "مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم. جز از آنچه به من وحي مي‏شود، پيروي نمي‏كنم. اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم"».

2. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي،‌ الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص‌34.

3. در آية ديگري نيز آمده است: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِين* إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّن السَّمَاء آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ * وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (شعراء:3ـ5)؛ «شايد تو از اينكه [مشركان] ايمان نمي‏آورند، جان خود را تباه سازي. اگر بخواهيم، معجزه‏اي از آسمان بر آنان فرود مي‏آوريم، تا گردن‌هايشان در برابر آن خاضع گردد؛ و هيچ تذكر جديدي ازسوي [خداي] رحمان برايشان نيامد، جز اينكه همواره از آن روي برمي‏تافتند». البته اين آية شريفه به شدتِ دل‌سوزي پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره دارد كه چون مردم ايمان نمي‌آوردند، نزديك بود جان خود را تباه سازد (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص250).

4. براي آگاهي بيشتر دربارة كلمة «لعلّ»، ر.ك: عبدالله جمال‌الدين‌بن‌يوسف‌بن‌هشام انصاري، مغني اللبيب، ص‌286ـ296.

قرآن نيز اين واژه گاه متناسب با حال گوينده، گاه به ‌لحاظ حال شنونده، و زماني به اقتضاي مقام به ‌كار مي‌رود. در آية بالا نيز، با عنايت به اينكه پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله معصوم است و ترك رسالت حتي به ذهنش هم خطور نمي‌كند، ترجي به‌حسب مقام است، نه به‌حسب شخص پيامبر؛ يعني در چنين شرايط دشواري، هر انساني، ـ ازآن‌جهت كه انسان است ـ ممكن است دست از رسالت بكشد. ازاين‌رو خداوند به پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله مي‌فرمايد: «از اينكه مردم مي‌گويند: چرا بر او گنجي فرود نمي‌آيد و يا فرشته‌اي با او نيست، دل‌تنگ مشو؛ زيرا وظيفة تو فقط هشدار دادن است. تو مسئول ايمان آوردن مردم نيستي. خدا وكيل همه‌چيز است و وسيلة هدايت بندگانش را فراهم مي‌كند. مردم اختيار دارند كه قبول كنند يا نكنند».

در آيات ديگر نيز مي‌توان بازتاب ناراحتي پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله را از بي‌اعتنايي مردم به دعوت حقش براي نجات بشر ديد:

وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ (انعام:35)؛ و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است، اگر مي‏تواني گذرگاهي در زمين يا نردباني در آسمان بجويي تا معجزه‏اي [ديگر] برايشان بياوري [چنين كن]؛ و اگر خدا مي‏خواست، قطعاً آنان را بر هدايت گرد مي‏آورد؛ پس زنهار از نادانان مباش.

مراد اين است كه خدا هرگز چنين كارهايي را نخواهد كرد؛ زيرا كارهاي او مبتني برخواسته‌هاي مردم نيست؛ پس پيامبر هم نمي‌تواند چنين كاري بكند و نخواهد كرد، زيرا خدا به او اجازه نمي‌دهد. اگر خدا مي‌خواست همه ايمان بياورند، مي‌توانست اسباب آن را فراهم آورد؛ ولي اين با حكمت خدا سازگار نيست. انسان بايد راه حق را

با اختيار انتخاب كند. خداوند طبق سنت خود فقط مقدمات لازم براي اختيار راه صحيح را فراهم مي‌فرمايد بدون اينكه مردم را وادار به ايمان كند.(1)

قرآن كريم همچنين به برخي درخواست‌هاي نارواي اهل كتاب نيز اشاره مي‌كند:

الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (آل‌عمران:183)؛ هم‌آنان كه گفتند: «خدا با ما پيمان بسته كه به هيچ پيامبري ايمان نياوريم تا براي ما قرباني‌اي بياورد كه آتش [آسماني] آن را [به نشانة قبول] بسوزاند». بگو: «قطعاً پيش از من پيامبراني بودند كه دلايل آشكار را با آنچه گفتيد، براي شما آوردند؛ اگر راست مي‌گوييد، پس چرا آنان را كشتيد؟»

قرآن كريم نه‌تنها اين ادعاي اهل كتاب را تصديق نمي‌كند، بلكه آنان را به دليل تسليم نشدنشان در برابر دلايل روشني كه پيامبران آورده‌اند، سرزنش مي‌كند و نتيجه مي‌گيرد كه آنان دروغ مي‌گويند و تنها مي‌خواهند از زير بار ايمان شانه خالي كنند.

قرآن كريم علت ديگري نيز براي فرود نيامدن معجزات ديگر بر پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله بيان مي‌كند:

وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالآيَاتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآيَاتِ إِلاّ تَخْوِيفًا (اسراء:59)؛ و [چيزي] ما را از فرستادن معجزات بازنداشت، جز اينكه پيشينيان آنها را دروغ شمردند؛ و به ثمود ماده‏شتر داديم كه روشنگر بود؛ و[لي] به آن ستم كردند و ما معجزه‏ها را جز براي ترساندن [مردم] نمي‏فرستيم.


1. در آيه‌اي آمده است: فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُر(كهف:29)؛ «پس هركه خواست ايمان بياورد و هركس خواست كافر شود».

مفسران دربارة اينكه چگونه تسليم نشدن پيشينيان در برابر معجزات پيامبران، مانع از آوردن معجزه براي اقوام ديگر مي‌شود، وجوه مختلفي را بيان كرده‌اند:(1)

1. چون فرستادن معجزه‌ براي امت‌هاي پيشين نتيجه نبخشيد، حتماً براي امت‌هاي پسين نيز بي‌فايده است و خدا كار بي‌فايده نمي‌كند. اين بيان به‌تنهايي كافي نيست؛ زيرا اين پرسش را به دنبال مي‌آورد كه مگر خدا نمي‌دانست فرستادن آن معجزات نتيجه نمي‌‌دهد؟ پس چرا آنها را فرستاد؟ نمي‌توان گفت خدا نمي‌دانست و معجزات را براي آزمايش بشر بر اقوام پيشين فرستاد تا ببيند انسان‌ها ايمان مي‌آورند يا خير، و پس از آنكه معلوم شد فايده ندارد، ديگر معجزه‌اي نفرستاد. به‌يقين گويندگان اين پاسخ چنين منظوري نداشته‌اند؛

2. خداوند بااينكه مي‌دانست مردم ايمان نمي‌آورند، براي اتمام حجت، معجزه‌هايي را فرستاد. پس اين كار بي‌فايده نبود و مصلحت داشت؛ اما اگر خداوند بعد از اتمام حجت معجزه بفرستد، اين كار بي‌فايده خواهد بود. با اين بيان، پاسخ پيشين كامل مي‌شود؛

3. منظور از «آيات» معجزاتي است كه انكار آنها «عذاب استيصال» را به دنبال دارد؛ يعني عذاب‌هايي كه يك قوم را به‌طور جمعي نابود مي‌كند. در طول تاريخ بارها خداوند آياتي را بر اقوامي فرستاده است، ولي مردم آن آيات را نپذيرفته و آن را دروغ شمرده‌اند؛ در نتيجه عذاب استيصال بر آنها نازل شده و همه را نابود كرده است؛ مانند قوم ثمود كه با بي‌احترامي به معجزة پيامبرشان مستحق عذاب استيصال شدند:

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا (شمس:13ـ14)؛ پس فرستادة خدا به آنان گفت: «زنهار ماده‏شتر خدا و [نوبت] آب‏ خوردنش را [حرمت نهيد]»؛ و[لي]


1. براي آگاهي بيشتر، ر.ك: ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5ـ6، ص‌653.

دروغ‌گويش خواندند و آن [ماده‏شتر] را پي‌ كردند و پروردگارشان به [سزاي] گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاك يك‌سان كرد.(1)

اگر خدا براي امت اسلامي نيز از آن‌گونه معجزات بفرستد، اينان نيز همانند پيشينيان نمي‌پذيرند و سزاوار عذاب استيصال مي‌شوند؛ اما خداوند نمي‌خواهد امت اسلامي گرفتار عذاب استيصال شود؛ زيرا اولاً اين امت بايد تا قيامت دوام يابد؛ ثانياً پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله در ميان آنهاست(2) و خدا، خود وعده داده است كه تا وقتي آن حضرت در ميان مردم است، بر آنان عذاب نخواهد فرستاد:

وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (انفال:32ـ33)؛ و [ياد كن] هنگامي را كه گفتند: «خدايا، اگر اين [كتاب] همان حقِ از جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگ‌هايي بباران يا عذابي دردناك بر سر ما بياور»؛ و[لي] تا تو در ميان آنان هستي خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند و تا آنان طلب آمرزش مي‏كنند، خدا عذاب‏كنندة ايشان نخواهد بود.

نتيجه اينكه معجزه تنها براي اتمام حجت ضرورت مي‌يابد. فرستادن آن در موارد ديگر تابع مصالح خاص، و بر اساس حكمت‌هايي است كه خدا به آن آگاه است. خدا تابع هوا و هوس مردم نيست كه هرچه آنان پيشنهاد كنند، انجام دهد.


1. و نيز آمده است: فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِين * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِين؛ (اعراف:77ـ78)؛ «پس آن ماده‏شتر را پي كردند و از فرمان پروردگار خود سرپيچي نمودند و گفتند: «اي صالح، اگر از پيامبراني، آنچه را به ما وعده مي‏دهي براي ما بياور». آن‌گاه زمين‏لرزه آنان را فروگرفت و در خانه‌هايشان از پا درآمدند.

2. علامه طباطباييقدس سره اين وجه را تأييد مي‌كند؛ ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج13، ص‌134ـ136.

چكيده

1. در قرآن آيه‌اي دال بر اينكه همة انبيا معجزه داشته‌اند، يافت نمي‌شود. البته به اين دليل نمي‌توان گفت كه همة پيامبران معجزه نداشته‌اند؛ زيرا قرآن از ميان 124هزار پيامبر، تنها به نام 26 نفر از آنان اشاره دارد.

2. آياتي كه دربارة معجزات پيامبران سخن مي‌گويند، دو دسته‌اند: دسته‌اي به معجزات گروهي از پيامبران براي اقوامشان اشاره مي‌كنند؛ دستة دوم معجزات برخي پيامبران خاص را بيان مي‌كنند.

3. وقوع معجزه بعد از اتمام حجت، از باب تفضل، و تابع مصالحي است كه فقط خدا مي‌داند.

4. پيامبران، به‌ويژه حضرت محمدصلی الله علیه و آله، به‌رغم فشار شديد مردم، همة درخواست‌هاي آنان را براي ارائة معجزه اجابت نمي‌كردند؛ زيرا بسياري از اين تقاضاها برخاسته‌ از هوا و هوس بود.

5. خداوند امت اسلامي را به ‌دليل حضور پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله در ميان آنان و لزوم بقاي اين امت تا قيامت، با عذاب استيصال نابود نكرده و نمي‌كند.

پرسش‌ها

1. آيا همة پيامبران معجزه داشته‌اند؟

2. دو دسته آياتي كه معجزات پيامبران را بيان مي‌كنند، كدام‌اند؟

3. پاسخ انبيا به درخواست‌هاي مردم براي ارائة معجزه چه بود؟

4. چرا خداوند امت اسلامي را گرفتار عذاب استيصال نمي‌كند؟

منابعي براي مطالعة بيشتر

1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، اعجاز از نظر عقل و قرآن.

2. قدردان قراملكي، محمدحسن، معجزه در قلمرو عقل و دين، بوستان كتاب، قم، 1381، ص70ـ76.

3. سعيدي روشن، محمدباقر، معجزه‌شناسي، مؤسسة فرهنگي دانش و انديشة معاصر، تهران، 1379، ص99ـ105.

 

پژوهش

برخي دانشمندان معجزات پيامبران را به دو دستة علمي و عملي تقسيم كرده‌اند. دراين‌باره تحقيق كنيد.

پيوست‌ها

پيوست اول: نقش پيامبر در معجزه

چنان‌كه گذشت، پيامبران در پاسخ به درخواست‌هاي مردم براي آوردن معجزه مي‌گفتند: معجزه به ‌دست خداست و بدون اذن او نمي‌توانيم معجزه‌اي بياوريم.(1) حال اين پرسش رخ مي‌نمايد كه پيامبران در وقوع معجزه چه نقشي دارند. در پاسخ به اين پرسش چهار احتمال مطرح شده است: 1. پيامبران در وقوع معجزه هيچ نقشي نداشته‌اند و اعجاز، فعل مستقيم خدا و يا فعل فرشتگان الهي است؛(2) 2. اعجاز اثر نفس پيامبران است؛(3) 3. برخي معجزات فعل مستقيم خدا، و برخي ديگر فعل پيامبر است؛(4) 4. اعجاز فعل خدا و پيامبر است.

آيات قرآن كريم نيز دراين‌باره چند گونه‌اند:

1. دسته‌اي از آيات، وقوع معجزات را تنها به خداوند نسبت مي‌دهد و دربارة نقش پيامبر در معجزه ساكت است؛ چنان‌كه دربارة خود قرآن كريم، اين معجزة جاويد الهي، مي‌خوانيم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر:9)؛ «بي‏ترديد ما اين قرآن را به‌تدريج نازل كرده‏ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود»؛

2. دستة ديگري از آيات گوياي آن است كه معجزه به ‌دست پيامبر، و به اذن خدا انجام گرفته است؛ براي مثال، دربارة معجزات حضرت عيسي علیه السلام آمده است:


1. ابراهيم (14)، 11؛ غافر (40)، 78.

2. ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص‌269؛ ابوحامد محمد غزالي، تهافت الفلاسفة، ص‌247؛ فخرالدين محمدبن‌عمر رازي، المطالب العالية، ج8، ص‌99.

3. ر.ك: محمدبن‌محمد فارابي، فصوص الحكم، فص 32؛ حسين‌بن‌عبدالله‌بن‌سينا، الاشارات و التنبيهات، تحشية خواجه‌نصيرالدين طوسي، ج2، ص‌359ـ362. علامه مجلسي در مرآة العقول (ج3، ص‌143) استناد معجزات به پيامبران را يكي از اقوال در مسئلة كفر برمي‌شمارد. اين قضاوت در صورتي درست است كه نقشي براي خداوند قايل نباشيم.

4. ر.ك: محيي‌الدين‌بن‌عربي، الفتوحات المكيّة، ج3، جزء 41، باب 40، ص‌421. علامه حلي در كشف ‌المراد، ص‌275 گفته است: ان يكون (المعجز) من قبل الله تعالي او بأمره.

وَرَسُولاً إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (آل‌عمران:49)؛(1)

3. دسته‌اي ديگر از آيات، وقوع معجزه به ‌دست پيامبر را تأييد مي‌كند، اما حاكي از آن است كه پيامبر در اعجاز نقش اساسي نداشته است؛ براي مثال، قرآن كريم دربارة يد بيضا و عصاي حضرت موسي علیه السلام مي‌فرمايد:

قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي * فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي * قَالَ خُذْهَا وَلا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأولَي * وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي * لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَي (طه:19ـ23)؛ فرمود: «اي موسي، آن (عصا)‌ را بينداز». پس آن را انداخت و ناگاه ماري شد كه به‌سرعت مي‏خزيد. فرمود: «آن را بگير و مترس؛ به‌زودي آن را به حال نخستينش بازخواهيم گردانيد؛ و دست‏ خود را به پهلويت ببر، سپيد بي‏گزند برمي‏آيد. [اين] معجزه‏اي ديگر است تا به تو معجزات بزرگ خود را بنمايانيم».

هراس حضرت موسي علیه السلام از تبديل شدن عصا به اژدها، نشانة آن است كه اعجاز كار او نبوده است؛ زيرا منطقي نيست كه پيامبر از معجزة خودش بترسد.

پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله نيز در نزول قرآن كريم، اين معجزة جاويد الهي، تنها واسطه‌اي بين خدا و مردم بود تا قرآن را از خداوند بگيرد و الفاظ معنوي را به الفاظ محسوس تبديل كند و به مردم برساند و نقش ديگري نداشت؛ حتي الفاظ قرآن نيز از خداست.(2) به همين جهت


1. و نيز: مائده (5)، 110. ترجمة اين آيات پيش‌تر آمده است.

2. ر.ك: صدرالدين محمدبن‌ابراهيم شيرازي، اسرار الآيات، ص52ـ53؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص‌317؛ محمدتقي مصباح يزدي، قرآن‌شناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، ص‌93ـ94؛ محيي‌الدين‌بن‌عربي، الفتوحات المكية، ج3، ص103؛ صدرالدين محمدبن‌ابراهيم شيرازي، مفاتيح الغيب، تعليق علي النوري، ص‌113.

خداوند در آيات متعدد، وحي و فروفرستادن قرآن را به خود نسبت مي‌دهد؛ چنان‌كه مي‌گويد: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً (انسان:23)؛ «درحقيقت ما قرآن را بر تو فروفرستاديم»؛ وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (نمل:6)؛ «و حقاً تو قرآن را ازسوي حكيمي دانا دريافت مي‏داري».(1)

البته شكي نيست كه دريافت وحي الهي توانايي و لياقتي مي‌خواهد كه تنها در وجود پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله يافت مي‌شد. در روايتي از امام حسن عسكري علیه السلام آمده است: انَّ اللّه وَجَدَ قَلبَ مُحَمَّدصلی الله علیه و آلهأَفضَلَ القُلوبِ وَاَوعَاهَا فَاختَارَهُ لِنُبوَّتِهِ؛(2) «خداوند قلب محمدصلی الله علیه و آله را بهترين و پذيراترين قلب‌ها يافت و او را به نبوت خود برگزيد».

اين سه دسته آيات با هم منافات ندارند و وجه جمعي ميان آنها هست. آياتي كه معجزات را به خداوند نسبت مي‌دهد، درصدد بيان توحيد افعالي است؛ اما كساني كه با استناد به اين آيات، معجزات را فعل مستقيم خداوند مي‌دانند، بايد توجه كنند كه قرآن كريم در كنار بيان توحيد افعالي،(3) تأثير اسباب ديگر را نيز مي‌پذيرد؛ به همين جهت در برخي آيات، معجزه را به پيامبران نسبت مي‌دهد. بنابر صحيح‌ترين تفسير از توحيد افعالي، تأثير پيامبران در وقوع معجزه، در طول فاعليت الهي است. بر اين اساس است كه قرآن كريم در آيات متعدد وقوع معجزه را به پيامبران نسبت مي‌دهد و در برخي آيات وقوع معجزه را در گرو اذن خداوند مي‌داند؛ چنان‌كه مي‌گويد: وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ (غافر:78)؛ «و هيچ فرستاده‏اي را نرسد كه بي‏اجازة خدا معجزه‌اي بياورد».

از اينكه قرآن كريم وقوع معجزه را منوط به اذن الهي معرفي مي‌كند، استفاده


1. و نيز: يوسف (12)، 3؛ حجر (15)، 78؛ قمر (54)، 56.

2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج18، ص‌205، ح2.

3. در باب توحيد افعالي، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسي، كيهان‌شناسي، انسان‌شناسي)، ص‌8084.

مي‌شود كه گرچه معجزه به خواست و ارادة خداوند واقع مي‌شود، پيامبران نيز در آن مؤثرند؛ زيرا اذن در صورتي معنا مي‌يابد كه مقتضي موجود باشد، ولي مانعي نگذارد آن فعل واقع شود.(1)

نكتة پاياني اينكه با توجه به آيات قرآن، تأثير پيامبران در وقوع معجزه متفاوت است. اين تأثير گاهي مانند معجزات حضرت عيسي علیه السلام پررنگ، و گاهي ديگر مانند نقش پيامبر اسلام در نزول قرآن كريم كم‌رنگ است؛ اما به‌هرروي پيامبران در وقوع معجزات به‌نحوي نقش داشته‌اند.


1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص‌79ـ81 . براي آگاهي بيشتر دربارة «اذن الهي»، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسي، كيهان‌شناسي، انسان‌شناسي)، ص‌195199.

پيوست دوم: قلمرو اعجاز

مسئلة ديگري كه در باب اعجاز بايد بررسي شود، قلمرو اعجاز است؛ به اين معنا كه آيا معجزه مختص پيامبران، و آن هم تنها براي اثبات نبوت است و يا اعجاز قلمرو عام‌تري دارد. در مفهوم‌شناسي معجزه گفتيم كه معجزه در اصطلاح سه معنا دارد كه معناي اخص آن، معجزه‌اي است كه فقط به ‌دست پيامبران، و براي اثبات نبوت و اتمام حجت مردم رخ مي‌دهد؛ اما به اصطلاح عام، معجزه به‌معناي هر كار خارق‌العاده‌اي است كه با اتكا به قدرت خداوند انجام مي‌گيرد. معجزه به اين معنا تنها براي اثبات نبوت نيست و حتي ممكن است كساني جز پيامبران نيز به آن دست يابند.

از نگاه قرآن كريم نيز كارهاي غيرعادي الهي، همواره براي اثبات نبوت رخ نداده‌اند. قرآن از برخي امور خارق‌العاده خبر مي‌دهد كه بدون واسطة انسان، و تنها با ارادة الهي و تأثير امور ماوراي طبيعي تحقق يافته‌اند؛ مانند آفرينش حضرت آدم علیه السلام كه يك جريان غيرطبيعي بود و بدون گذر از مسير عادي آفرينش محقق شد:

إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (ص:71ـ72)؛ «آن‌گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: "من بشري را از گل خواهم آفريد. پس چون او را [كاملاً] درست كردم و از روح خويش در آن دميدم، سجده‏كنان براي او [به خاك] بيفتيد"».(1)

اصل نبوت و ارتباط وحياني انسان با خدا نيز يك جريان غيرعادي است؛ زيرا اقتضاي اسباب طبيعي، ارتباط انسان با ماوراي طبيعت و دستيابي به مقام نبوت نيست. همچنين عذاب‌هاي الهي اموري غيرطبيعي‌اند كه نه براي اثبات نبوت، بلكه براي پايان دادن به كار ستمگران و كافران، و يا تنبيه گروهي خاص توسط فرشتگان عذاب نازل


1. آياتِ 28ـ29 سورة حجر نيز به اين مطلب اشاره دارد.

مي‌شوند؛ مانند عذاب‌هاي استيصال كه بر قوم حضرت نوح، قوم عاد و قوم لوط نازل شد، و عذاب تنبيهي كه منجر به مسخ شدن بني‌اسرائيل شد.(1)

در درس‌هاي پيشين، با معجزات نبوي، يعني امور خارق‌العاده براي اثبات نبوت پيامبران، آشنا شديم. ازآنجاكه عذاب‌هاي نازل‌شده بر اقوام پيامبران مربوط به تاريخ اقوام و امم است، گفت‌وگو دربارة آن را به مبحث مربوط به رفتار خداوند با مخالفان پيامبران وامي‌نهيم؛ پس در اين درس تنها دربارة كرامت‌هاي پيامبران و ديگر انسان‌ها سخن مي‌گوييم.

پيش از بررسي كرامات اين نكته را ياد‌آور مي‌شويم كه قرآن كريم بارها و بارها كارهاي خارق‌العاده را به پيامبران و اولياي الهي نسبت مي‌دهد. با عنايت به اينكه يكي از حكمت‌هاي تكرار در قرآن كريم تقرير و تأكيد است،(2) معلوم مي‌شود كه قرآن كريم، در كنار بيان توحيد، تأكيد دارد كه اعتقاد به اينكه برخي بندگان خاص خداوند، ازجمله بعضي پيامبران، به اذن الهي، مي‌توانند دست به‌ كارهاي خارق‌العاده‌اي بزنند، نه‌‌تنها شرك نيست، بلكه عين توحيد و يا از شئون آن است. بنابراين باور گروهي موسوم به فرقة وهابيت، غلط و خلاف قرآن است كه با تكيه بر آراي ابن‌تيميه گمان كرده‌اند اگر كسي معتقد باشد كه اولياي الهي، ازجمله پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله و اهل‌بيتعلیهم السلام، ولايت تكويني دارند ـ يعني مي‌توانند به اذن خدا تصرفاتي بكنند و مثلاً مريضي را شفا بدهند ـ شرك است؛ چون اينها كارهاي خدايي است.(3)

چنان‌كه در درس هشتم گذشت، برخي مفسران نيز، به دليل علم‌زدگي، غرب‌زدگي يا عوامل ديگر، با وجود صراحت آيات قرآن بر خارق‌العاده بودن معجزات پيامبران،


1. قرآن دراين‌باره مي‌فرمايد: وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ (مائده:60).

2. ر.ك: محمد‌بن‌عبدالله زركشي، البرهان في علوم القرآن، ج3، ص‌15ـ17.

3. ر.ك: احمدبن‌تيمية، مجموعة ‌الفتاوي، تحقيق عامر الجزار و انور الباز، ج27، ص‌44ـ45. دربارة نقد انديشة ابن‌تيميه و فرقة وهابي دراين‌باره، ر.ك: سيدمحسن امين حسيني عاملي، كشف ‌الارتياب في ‌اتباع محمد‌بن‌عبدالوهاب، ص‌192ـ263.

كوشيده‌اند آيات مذكور را به ‌گونه‌اي تأويل كنند كه مطابق با قوانين طبيعي و امور عادي باشد و در اين تأويل‎تراشي سخناني بي‌پايه گفته‌اند؛ براي مثال، شفاي بيماران را حاصل نبوغ حضرت عيسي علیه السلام در طبابت دانسته‌اند و دربارة زنده كردن مردگان گفته‌اند: مراد خداوند اين است كه آن حضرت، مرده‌ها را از قبر بيرون مي‌آورده است!(1) آنان در واقع، خواسته يا ناخواسته، منكر هر امر خارق‌العاده‌اي هستند؛ اما تأكيد مكرر قرآن كريم بر وقوع امور خارق‌العاده، دليل روشني بر بطلان اين‌گونه تفكر و تفسير است.

1. كرامت‌هاي پيامبران

طبق بيان قرآن، خدا به برخي پيامبران بعد از اثبات نبوتشان، از باب تفضل و بنابه مصالحي كه تنها خود مي‌داند، امور خارق‌العادة ديگر نيز داده و كراماتي به ‌دست آنان ظاهر فرموده است. در ادامه به بررسي اين كرامات مي‌پردازيم.(2)


1. يكي از اين تأويلگران، سيداحمدخان هندي است. وي در كتاب خود، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، تقريباً همة معجزات الهي را به ‌گونه‌اي منطبق بر حوادث عادي و طبيعي جلوه داده است؛ ازجمله زنده كردن مردگان را بر خارج كردن مردگان از قبر، شكافته شدن دريا براي حضرت موسي را بر جزرومد عادي آب دريا (سيداحمدخان هندي، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، ج1، ص‌110ـ119)، و جاري شدن آب براثر ضربت عصاي موسي را بر پيدا شدن چشمه‌هايي از بالاي كوهستان، با تأويل معناي «ضرب» به حركت و «حجر» به كوهستان (همان، ص‌130ـ131) تفسير كرده و منكر سايه‌بان شدن ابر براي موسي علیه السلام (همان، ص‌126ـ127) شده است. دربارة حضرت عيسي علیه السلام نيز وي منكر ولادت ايشان بدون پدر شده و ادعا كرده كه حضرت مريم در عقد شرعي يوسف نجار بوده و قول مريم (وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَر) ناظر به پيش از عقد بوده است (همان، ج3، ص‌17 به بعد). تكلم عيسي در گهواره (همان، ص‌42)، نزول مائدة آسماني (همان، ص‌220)، شفاي بيماران و زنده كردن مردگان (همان، صفحة ‌17 به بعد)، آفرينش چهار پرنده از گِل (همان، ص‌196) و عروج حضرت عيسي و زنده ماندنش، از ديگر مسائلي است كه او منكر وقوعشان مي‌شود. وي پذيرفتن اين امور را ازسوي عالمان اسلامي متأثر از اخبار يهوديان و مسيحيان دانسته، و سرانجام معجزات پيامبر اسلام، ازجمله ياري رساندن فرشتگان در جنگ‌ها را نيز انكار كرده است (همان، ص‌48 به بعد).

2. در ذكر كرامات پيامبران كوشيده‌ايم ترتيب زماني را نيز رعايت كنيم؛ به همين سبب، كرامات پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله در اين درس نيامده است. به دليل اهميت معجزات و كرامات آن حضرت، در درس جداگانه‌اي به‌تفصيل از آنها بحث مي‌كنيم.

1ـ1. كرامت‌هاي حضرت ابراهيم علیه السلام

الف) نجات يافتن از آتش

به نظر مي‌رسد نجات ابراهيم علیه السلام از آتش نمروديان براي اثبات نبوت نبوده است؛ زيرا براي نمروديان حجت تمام شده بود؛ وگرنه خداوند با نشان دادن معجزه‌اي اجازه نمي‌داد كه كار به جايي بكشد كه ابراهيم علیه السلام را در آتش بيندازند و آن‌گاه براي اثبات نبوتش وي را نجات دهد. البته اين احتمال وجود دارد كه خدا با نجات آن حضرت خواسته باشد به مردم بفهماند كه او پيامبر است: قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلامًا عَلَي إِبْرَاهِيم (انبياء:69)؛ «گفتيم: اي آتش، بر ابراهيم سرد و بي‌آسيب باش».

ب) زنده كردن پرندگان

حضرت ابراهيم علیه السلام از خداوند خواست كه چگونگي زنده ‌شدن مردگان در قيامت را به وي نشان دهد. خدا به او فرمان داد كه چهار پرنده را گرفته، بكشد و آنها را با هم درآميزد و به چهار قسمت تقسيم كند؛ سپس هر قسمت را بر سر يك كوه قرار دهد؛ ‌آن‌گاه پرندگان را صدا بزند و ببيند چگونه زنده مي‌شوند:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَي وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (بقره:260)؛ و [ياد كن] آن‌گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مي‌كني». فرمود: «مگر ايمان نياورده‌اي؟» گفت: «چرا، ولي تا دلم آرامش يابد». فرمود: «پس چهار پرنده برگير و آنها را پيش خود ريزريز گردان؛ سپس بر هر كوهي پاره‌اي از آنها را قرار ده؛ آن‌گاه آنها را فراخوان؛ شتابان به‌سوي تو مي‌آيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم است».

اين واقعه براي اثبات نبوت نبود؛ زيرا بنابر تصريح آيات، ابراهيم براي اطمينان خاطر خود چنين درخواستي كرد. به‌علاوه، بنابر ظاهر آيات در ميان آن كوه‌ها، كسي جز خود ابراهيم نبوده تا زنده شدن پرندگان را ببيند و به نبوت او پي ببرد.

ج) فرزنددار شدن در كهنسالي

حضرت ابراهيم علیه السلام پير‌مردي تقريباً صدساله و همسرش «ساره» نازا بود؛ ازاين‌رو آنان اميدي به فرزنددار شدن نداشتند؛ اما فرشتگاني كه مأمور ارسال عذاب بر قوم حضرت لوط علیه السلام بودند، ابتدا نزد ابراهيم علیه السلام آمدند و به وي بشارت دادند كه فرزنددار(1) خواهد شد:

وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَي قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَأَي أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ * قَالَتْ يَا وَيْلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (هود:69ـ73)؛ و به‌راستي فرستادگان ما براي ابراهيم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام»؛ و ديري نپاييد كه گوساله‏اي بريان آورد؛ و چون ديد دست‌هايشان به غذا دراز نمي‏شود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسي بر دل گرفت.(2) گفتند: «مترس ما


1. در سورة حجر آية 52، و سورة ذاريات آية 28، بشارت به يك پسر (غلام) مطرح شده است؛ درحالي‌كه در سورة هود آية 71، و سورة انبياء آية 72، سخن از بشارت به اسحاق و يعقوب است. اين دو قسم آيه با هم منافات ندارند؛ زيرا يعقوب علیه السلام فرزند حضرت اسحاق است؛ چنان‌كه خدا به حضرت يوسف علیه السلام مي‌فرمايد: وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيم (يوسف:6). به همين دليل است كه برخي آيات تنها بشارت به حضرت اسحاق علیه السلام را مطرح مي‌كنند و بعضي ديگر بشارت به فرزند وي را نيز اضافه مي‌كنند.

2. در آن زمان مردم ناپسند مي‌دانستند كه مهماني بر كسي وارد شود و براي او غذا بياورند، ولي آن مهمان دست به غذا نزند؛ زيرا اين امر را نشانة دشمني تلقي مي‌كردند.

ه‌سوي قوم لوط فرستاده شده‏ايم»؛ و زن او ايستاده بود، خنديد. پس وي را به اسحاق و از پي اسحاق به يعقوب مژده داديم. [همسر ابراهيم] گفت: «اي واي بر من! آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم، و اين شوهرم پيرمرد است؟ واقعاً اين چيز بسيار عجيبي است». گفتند: «آيا از كار خدا تعجب مي‏كني؟ رحمت ‏خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بي‏گمان او ستوده‏اي بزرگوار است».(1)

اين بشارت عجيب به‌قدري براي همسر حضرت ابراهيم علیه السلام شگفت‌آور بود كه پس از شنيدن آن بي‌اختيار به صورت خود زد و گفت: «زني پير و نازا چگونه بزايد؟!» فرشتگان گفتند: «پروردگارت چنين مقرر فرموده است»: فَأَقْبَلَتِ امْرأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ * قَالُوا كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (ذاريات:29ـ30).

2ـ1. كرامات حضرت موسي علیه السلام

طبق بيان قرآن كريم، خداوند به حضرت موسي علیه السلام ، علاوه بر نُه معجزة نبوي،(2) چندين كرامت نيز داد كه در اينجا به بررسي آنها مي‌پردازيم.

الف) گذشتن غيرعادي از دريا

هنگامي كه بني‌اسرائيل شبانه از مصر خارج مي‌شدند، در مسيرشان به دريا يا رود بزرگي رسيدند. در اين هنگام خداي متعال دريا را شكافت و آنان توانستند از آن عبور كنند؛ ولي


1. همچنين، ر.ك: حجر (15)، 52ـ56؛ انبياء (21)، 72.

2. وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ (اسراء:101)؛ «و درحقيقت ما به موسي نُه نشانة آشكار داديم». در درس نهم ثابت شد كه اين نَُه معجزه براي اثبات نبوت بوده است.

فرعون و لشكريانش كه در تعقيب آنها بودند، غرق شدند.(1) قرآن كريم مي‌فرمايد: وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْر (اعراف:138)؛ «و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم».

ب) نزول غذا از آسمان

خداوند به بني‌اسرائيل دستور داد كه به يك شهر كافرنشين حمله كنند؛ ولي آنها فرمان نبردند و به حضرت موسي علیه السلام گفتند: «تو و خدايت برويد با مردم شهر بجنگيد و آنها را بيرون كنيد؛ سپس ما وارد شهر مي‌شويم». بني‌اسرائيل براثر اين نافرماني محكوم به چهل سال سرگرداني در بيابان شدند؛(2) به ‌گونه‌اي كه صبح به راه مي‌افتادند و عصر به همان جايي مي‌رسيدند كه صبح بودند.(3) حضرت موسي علیه السلام نيز در همين دوران از دنيا رفت.(4) ظاهر آيات قرآن گوياي آن است كه بنياسرائيل در آن بيابان به طريقي غيرعادي از «منّ» (ترنجبين) و «سلوي» (پرندگان)(5) بهره‌مند بودند: وأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَي كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ(اعراف:160)؛ «ترنجبين و بلدرچين بر ايشان فروفرستاديم. از چيزهاي پاكيزه‏اي كه روزي‌تان كرده‏ايم، بخوريد».


1. چنان‌كه پيش‌تر گذشت، برخي اين واقعه را طبيعي و حاصل جزرومد مي‌شمارند. با اين تقرير، چون موسي علیه السلام از زمان جزرومد آگاه بود، هنگام پايين رفتن آب و خشك شدن دريا بني‌اسرائيل را عبور داد و وقتي فرعون و لشكرش رسيدند، آب بالا آمد و آنها را غرق كرد (ر.ك: سيداحمدخان هندي، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، ترجمة سيدمحمدتقي فخر داعي گيلاني، ج1، ص11ـ19).

2. ر.ك: مائده (5)، 21ـ26.

3. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج5، ص‌318.

4. امام صادق علیه السلام از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله نقل مي‌فرمايد: مات موسي في التيه فصاح صائح من السماء مات موسي وما نفس لا تموت (محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج2، ص654، ح7). در يك روايت ديگر آمده است: حضرت هارون علیه السلام پيش از حضرت موسي علیه السلام رحلت كرد (عبدعلي‌بن‌جمعه عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، ج1، ص‌608، ح117).

5. براي «منّ» و «سلوي» معاني مختلفي گفته‌اند؛ ازجمله اينكه هردو به معناي عسل است؛ ولي قول مشهور اين است كه مراد از «من» ترنجبين، و مراد از «سلوي» يك نوع پرنده است. در ضمن، مفرد و جمع «سلوي» يكي است (ر.ك: اسماعيل‌بن‌حماد جوهري، الصحاح، ج6، ص2207، ‌2380، 2381؛ محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، مادة «سلا» و «منن»).

ج) جوشش چند چشمه

بني‌اسرائيل در پي راهپيمايي طولاني‌شان در آن بيابان بي‌آب، تشنه شدند؛ پس حضرت موسي علیه السلام از خدا براي آنها طلب آب كرد. به وي خطاب شد كه عصايش را بر سنگ بزند. موسي عصايش را بر سنگي زد و ناگهان دوازده چشمه، به عدد عشيره‌هايِ بني‌اسرائيل، جاري شد:

وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ (اعراف:160)؛ و آنان را به دوازده عشيره، كه هريك امتي بودند، تقسيم كرديم؛ و به موسي ـ وقتي قومش از او آب خواستند ـ وحي كرديم كه با عصايت بر آن تخته‌سنگ بزن. پس، از آن، دوازده چشمه جوشيد.

د) سايه افكندن غير‌عادي ابر

بنياسرائيل از گرماي بيابان در رنج بودند؛ پس خداوند ابري را مأمور ساخت تا بر سر آنها سايه افكند و ايشان را از حرارت خورشيد در امان بدارد: وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ(اعراف:160)؛ «و ابر را بر فراز آنان سايبان كرديم».

ه‍) برافراشته شدن كوه بر سر بني‌اسرائيل

بنياسرائيل لجوج و بهانه‌گير بودند و هر روز خواستة جديدي مطرح مي‌كردند. روزي به حضرت موسي علیه السلام گفتند: «اگر اين احكام واقعاً ازطرف خداست، اين كوه را از جا بركن تا به تو ايمان بياوريم». خدا كوه را بالاي سرشان برافراشت:

وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (اعراف:171)؛ و [ياد كن] هنگامي را كه

كوه [طور] را بر فرازشان سايبان‏آسا برافراشتيم و چنان پنداشتند كه [كوه] بر سرشان فرو خواهد افتاد. [و گفتيم:] آنچه را كه به شما داده‏ايم، به جد و جهد بگيريد و آنچه را در آن است، به ياد داشته باشيد، شايد كه پرهيزگار شويد.

3ـ1. كرامات حضرت داوود علیه السلام

الف) هم‌نوايي كوه و پرندگان با حضرت

هنگامي كه حضرت داوود علیه السلام زبور تلاوت مي‌كرد، كوه‌ها و پرندگان به امر خدا با او هم‌صدا مي‌شدند: وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ (انبياء:79)؛ «و كوه‌ها را با داوود به نيايش واداشتيم و پرندگان را نيز، و ما كنندة [اين كار] بوديم».

اين آيه از واقعه‌اي غيرعادي حكايت مي‌كند و نمي‌توان آن را اين‌گونه تأويل كرد كه صداي قرائت آن حضرت در كوه مي‌پيچيد و پرندگاني كه از صداي زيباي انسان خوششان مي‌آيد، گردش جمع مي‌شدند؛ زيرا در آيه، سخن از تسخير الهي است؛ همچنين اگر اين واقعه طبيعي بود، نيازي به آوردن عبارت تأكيدي وَكُنَّا فَاعِلِينَ نبود. افزون بر اينها، قرآن آن را كرامت و فضلي الهي براي حضرت داود علیه السلام مي‌شمارد:

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ (سبأ:10)؛ «و به‌راستي داوود را از جانب خويش مزيتي عطا كرديم [و گفتيم:] اي كوه‌ها، با او [در تسبيح خدا] هم‌صدا شويد و اي پرندگان، [هماهنگي كنيد]».

ب) زره‌سازي

خداوند از راهي غيرعادي صنعت زره‌سازي را به داوود علیه السلام آموزش داد و آهن را در دست او نرم ‌كرد. قرآن كريم مي‌فرمايد: وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم

فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُون (انبياء:80)؛ «و به [داوود] فن زره‌[سازي] آموختيم، تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ كند. پس آيا شما سپاسگزاريد؟»

آيه نشان مي‌دهد كه ساختن زره توسط حضرت داوود، امري عادي نبوده است؛ پس نمي‌توان گفت: وي با تجربه آموخته بود كه چگونه آهن را با استفاده از كورة ذوب‌آهن نرم كند و به‌صورت حلقه‌حلقه درآورد و زره بسازد، و نسبت اين امر به خداوند از باب توحيد افعالي است. ظاهر آية بالا با اين تأويل نمي‌سازد؛ زيرا آيه در مقام بيان كرامت‌هاي حضرت داوود علیه السلام و منت‌گذاري بر مردم است: لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم؛ چنان‌كه در آية ديگري تصريح شده است كه اين امر به فضل و عنايت خداوندي بوده و خداوند آهن را براي آن حضرت نرم كرده است: وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً... وأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيد (سبأ:10)؛ «و به‌راستي داوود را از جانب خويش مزيتي عطا كرديم... و آهن را براي او نرم گردانيديم».

4ـ1. كرامات حضرت سليمان علیه السلام

الف) فهم زبان حيوانات

حضرت سليمان علیه السلام با عنايت خداوندي، سخن پرندگان را مي‌فهميد:

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (نمل:16)؛ «و سليمان وارث داوود شد و گفت: "اي مردم، ما زبان پرندگان را تعليم يافته‏ايم و از هر چيزي به ما داده شده است. راستي كه اين همان امتياز آشكار است"».(1)

از آيات ديگر هم برمي‌آيد كه حضرت سليمان علیه السلام ، علاوه بر پرندگان، سخن حيوانات ديگري مانند مورچه را نيز مي‌فهميده است:


1. شايد از اين آيه بتوان برداشت كرد كه حضرت داوود علیه السلام نيز سخن پرندگان را درك مي‌كرده است؛ زيرا مي‌فرمايد: «عُلِّمْنا»، نه «عُلِّمْتُ».

حَتَّي إِذَا أَتَوْا عَلَي وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ... (نمل:18ـ19)؛ تا آن‌گاه كه [سليمان] به وادي مورچگان رسيدند؛ مورچه‏اي [به زبان خويش] گفت: «اي مورچگان، به لانه‌‌‏هايتان داخل شويد؛ مبادا سليمان و سپاهيانش نديده و ندانسته شما را پايمال كنند». [سليمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا، در دلم افكن تا نعمتي را كه به من و پدر و مادرم ارزاني داشته‏اي سپاس بگزارم...».

ب) در اختيار داشتن باد

به اذن خدا باد چنان براي سليمان مسخر شده بود كه اشيا را به هركجا كه او مي‌خواست، حمل مي‌كرد: فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَاب(ص:36)؛ «پس باد را براي او [سليمان] رام كرديم كه هرجا آهنگ مي‌كرد، به فرمان او آرام روان مي‏شد».(1)

ظاهر آيات بر غيرعادي بودن اين امر دلالت دارد و نمي‌توان آن را يك اتفاق عادي شمرد.(2) حتي آيه‌اي ديگر مقدار مسافتي را كه باد به امر سليمان علیه السلام در بامدادان و شامگاهان طي مي‌كرد، بيان مي‌كند: وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ... (سبأ:12)؛ «و باد را براي سليمان [رام كرديم] كه رفتن آن يك ماه [راه] و آمدنش يك ماه [راه] بود...».


1. در آية ديگري آمده است: وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَي الأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ (انبياء،81)؛ براي سليمان، تندباد را [رام كرديم] كه به فرمان او به‌سوي سرزميني كه در آن بركت نهاده بوديم، جريان مي‏يافت؛ و ما به هر چيزي دانا بوديم».

2. مثل اينكه گفته شود مراد گونه‌اي هواپيماست كه آن‌وقت ساخته شده بود.

ج) جريانِ چشمه مس

خداوند متعال چشمة مس را به ‌گونه‌اي غيرعادي، براي حضرت سليمان علیه السلام به‌صورت مذاب درآورد: وأَسَلْنَا(1) لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ(سبأ:12)؛ «و معدن مس را براي او ذوب [و روان] گردانيديم».

د) تسلط بر جنيان و شياطين

كرامت ديگر سليمان علیه السلام تسلط وي بر جنيان و به كار گرفتن آنان بود:

وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ (سبأ:12)؛ «و برخي از جن، به فرمان پروردگارشان پيش او كار مي‏كردند و هركس از آنها از دستور ما سر برمي‏تافت، از عذاب سوزان به او مي‏چشانيديم».

در آية ديگري آمده است كه سليمان هرچه مي‌خواست، از بناهاي بلند و تنديس‌ها و كاسه‌هايي چون حوض و ديگ‌هاي محكم و...، جنيان برايش مي‌ساختند.(2) قرآن كريم دربارة خدمت شياطين به حضرت سليمان علیه السلام مي‌فرمايد: وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ * وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ (ص:37ـ38)؛ «و ديوها را [از] بنّا و غواص تا [وحشيان] ديگر را كه جفت‌جفت بسته بر زنجيرها بودند [تحت فرمانش درآورديم]».

قرآن اشاره دارد كه كارگري ديوها، امري غيرعادي و كرامتي ازطرف خداوند براي حضرت سليمان علیه السلام بوده است: هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ (ص:39)؛ «[گفتيم] اين بخشش ماست [آن را] نگاه دار يا بي‌حساب ببخش».


1. «اسلنا» در باب افعال و از مادة «سيل» است؛ پس أَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْر، يعني چشمة مس را براي او به‌صورت ذوب‌شده جاري كرديم (ر.ك: احمدبن‌محمدبن‌علي مقري فيّومي، المصباح المنير، مادة «سيل»).

2. يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاء مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَات(سبأ:13).

5ـ1. كرامت حضرت يونس علیه السلام

حضرت يونس علیه السلام سال‌ها در ميان قوم خود تبليغ كرد، اما سرانجام از اصلاح آنان نااميد شد و رهايشان كرد. يونس براي عبور از دريا به كشتي نشست؛ اما دريا متلاطم شد و نهنگ بزرگي به كشتي حمله كرد. طبق رسم آن زمان، براي رهايي از آن مهلكه چندين مرتبه قرعه انداختند تا يكي از سرنشينان كشتي را در دهان نهنگ بيندازند؛ اما هر بار قرعه به‌ نام يونس علیه السلام درآمد. سرانجام آن حضرت را به دريا انداختند و نهنگ او را بلعيد. يونس علیه السلام در شكم نهنگ به پيشگاه خداوند دعا كرد و خدا نجاتش داد:

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (انبياء:87ـ88)؛ و ذوالنون را [ياد كن] آن‌گاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتي نداريم، تا در [دل] تاريكي‌ها ندا درداد كه معبودي جز تو نيست؛ منزهي تو؛ راستي كه من از ستمكاران بودم.

قرآن كريم اين جريان را در سورة صافات با تفصيل بيشتري آورده است:

وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِين * إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُون *فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ * فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَأَنْبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (صافات:139ـ146)؛ و درحقيقت يونس از زمرة فرستادگان بود، آن‌گاه كه به‌سوي كشتيِ پُر بگريخت. پس [سرنشينان] با هم قرعه انداختند و [يونس] از باختگان شد. [او را به دريا افكندند] و عنبرماهي او را بلعيد؛ درحالي‌كه او نكوهش‌گر خويش بوده؛ و اگر او از زمرة تسبيح‏كنندگان نبود، قطعاً تا روزي كه برانگيخته مي‏شوند، در شكم آن

[ماهي] مي‏ماند. پس او را، درحالي‌كه ناخوش بود، به زمين خشكي افكنديم؛ و بر بالاي [سر] او درختي از [نوع] كدوبُن رويانيديم.

نجات حضرت يونس علیه السلام يك واقعة خارق‌العاده بود، ولي براي اثبات نبوت نبود؛ زيرا اين واقعه چندين سال بعد از اثبات نبوتش، و بعد از نااميدي او از ايمان آوردنِ قومش واقع شد.

6ـ1. كرامت حضرت ارميا علیه السلام

ارميا علیه السلام از كنار آبادي ويران‌شده‌اي مي‌گذشت(1) كه خانه‌هاي آن فروريخته و اجساد و استخوان‌هاي ساكنانش در هر سو پراكنده بود. ارميا با خود گفت: «خداوند چگونه اينها را زنده خواهد كرد؟»(2) خدا وي را ميراند و بعد از صد سال زنده‌اش كرد تا چگونگي زنده شدن مردگان را در قيامت به او نشان دهد:

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَال


1. مفسران در اينكه اين واقعه براي چه كسي رخ داده و آن آبادي ويران‌شده كجاست، هم‌سخن نيستند؛ برخي وي را عزير، و آن آبادي را بيت‌المقدس مي‌دانند كه به ‌دست بخت‌النصر ويران شده بود؛ برخي ديگر معتقدند آن شخص ارميا، و آن آبادي همان دياري بوده است كه هزاران نفر از ترس مرگ از آن خارج شده بودند و خدا آنها را ميراند و دوباره زنده كرد: أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ(بقره:243). در روايات نيز به ارميا و عزير اشاره شده است (ر.ك: ابوجعفر محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج2، 319؛ عبدعلي‌بن‌جمعه‌ عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، ص529). مرحوم علامه طباطبايي رواياتي را كه به عزير اشاره دارد، واحد و ضعيف‌السند مي‌داند (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص‌378). برخي عزير را همان عزراي كاهن مي‌دانند كه رهبر عبرانيان و كاتب يهود بوده، نه پيامبر (ر.ك: محمد معين، فرهنگ فارسي، ج5، ص‌1174).

2. حضرت ارميا علیه السلام شكي در توانايي خداوند بر زنده كردن مردگان نداشت، بلكه مي‌خواست چگونگي آن را مشاهده كند؛ زيرا مشاهده مرحله‌اي بالاتر از برهان است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص‌378).

بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (بقره:259)؛ يا چون آن‌كس كه به شهري كه بام‌هايش يك‌سر فروريخته بود، عبور كرد [و با خود] گفت: «چگونه خداوند [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مي‌كند؟» پس خداوند او را [به مدت] صد سال ميراند. آن‌گاه او را برانگيخت، [و به او] گفت: «چقدر درنگ كردي؟» گفت: «يك روز يا پاره‌اي از روز را درنگ كردم». گفت: «[نه] بلكه صد سال درنگ كردي. به خوراك و نوشيدني خود بنگر [كه طعم و رنگ آن] تغيير نكرده است؛ و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشي شده است. اين ماجرا براي آن است كه هم به تو پاسخ دهيم] و هم تو را [در مورد معاد] نشانه‌اي براي مردم قرار دهيم. به اين استخوان‌ها بنگر كه چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مي‌دهيم؛ سپس گوشت بر آن مي‌پوشانيم». پس هنگامي كه [چگونگي زنده ساختن مرده] براي او آشكار شد، گفت: «[اكنون] مي‌دانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست.»

7ـ1. كرامت حضرت زكريا علیه السلام

حضرت زكريا علیه السلام ، كه پيامبري از بني‌اسرائيل بود و سرپرستي بيت‌المقدس را به ‌عهده داشت، هرگاه براي سركشي به مريم و برآوردن نيازهاي او به محرابش سر مي‌زد، مي‌ديد كه نزد او خوراكي هست.(1) از او مي‌پرسيد: «اينها از كجا براي تو مي‌رسد؟» و مريم مي‌گفت: «اينها از جانب خداست؛ زيرا او هركس را كه بخواهد


1. دربارة اين كرامت حضرت مريم علیه السلام به‌زودي سخن خواهيم گفت.

بي‌حساب روزي مي‌دهد».(1) هنگامي كه زكريا علیه السلام اين‌گونه الطاف الهي را ديد، به اين فكر افتاد كه از خدا فرزندي بخواهد. با اينكه زكريا بسيار پير شده بود و همسرش نيز نازا بود،(2) خداوند دعايش را مستجاب كرد و حضرت يحيي علیه السلام را به او مرحمت فرمود:

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ * فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ * قالَ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (آل‌عمران:38ـ40)؛ آنجا [بود كه] زكريا پروردگارش را خواند [و] گفت: «پروردگارا، از جانب خود فرزندي پاك به من عطا كن كه تو شنوندة دعايي». پس درحالي‌كه وي ايستاده در محراب [خود] دعا مي‏كرد، فرشتگان او را ندا دردادند كه: «خداوند تو را به [ولادت] يحيي، كه تصديق‌كنندة [حقانيت] كلمة‌الله [عيسي] است و بزرگوار و خويشتن‌دار [پرهيزنده از زنان] و پيامبري از شايستگان است، مژده مي‏دهد». گفت: «پروردگارا، چگونه مرا فرزندي خواهد بود، درحالي‌كه پيري من بالا گرفته است و زنم نازاست؟»(3) [فرشته] گفت: «[كار پروردگار] چنين است. ‏خدا هرچه بخواهد مي‏كند».


1. آل‌عمران (3)، 37.

2. قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (مريم:4).

3. پرسش حضرت زكريا علیه السلام براي فهم حقيقت حال بود، نه اينكه بخواهد فرزنددار شدن خود را بعيد بشمارد؛ زيرا بعد از بشارت صريح الهي ديگر درست نيست كه شخصي مانند وي، اين امر را بعيد بشمارد؛ به‌ويژه اينكه خود او هنگام دعا گفته بود: وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (مريم:4)؛ «اي پروردگار من، هرگز در خواندن تو نااميد نبوده‏ام» (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص‌192).

8ـ1. كرامات حضرت عيسي علیه السلام

قرآن كريم كارهاي خارق‌العادة بسياري براي حضرت عيسي علیه السلام گزارش مي‌كند كه دست‌كم بعضي از آنها براي اثبات نبوت نبوده است. اگر از معجزاتي چون آفريدن پرنده، شفاي كور مادرزاد، زنده كردن مردگان، و خبر دادن از آنچه مردم مي‌خوردند و ذخيره مي‌كردند، بگذريم،(1) يكي از كرامت‌هاي عيسي علیه السلام فرود آمدن خوانِ آسماني به پيشنهاد حواريون(2) و به دعاي آن حضرت بود:

قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيداً لأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيرُ الرَّازِقِينَ * قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ (مائده:114ـ115)؛ عيسي پسر مريم گفت: «بارالها، پروردگارا، از آسمان خواني بر ما فروفرست تا عيدي براي اول و آخر ما باشد و نشانه‏اي از جانب تو، و ما را روزي ده كه تو بهترين روزي‏دهندگاني». خدا فرمود: «من آن را بر شما فروخواهم فرستاد؛ و[لي] هركس از شما پس از آن انكار ورزد، وي را [چنان] عذابي كنم كه هيچ‌يك از جهانيان را [آن‌چنان] عذاب نكرده باشم».

اين واقعة عجيب، نه براي اثبات نبوت، بلكه بعد از اثبات نبوت عيسي علیه السلام و كرامتي براي او بود؛ زيرا حواريون، كه پيش‌تر به حضرت عيسي علیه السلام ايمان آورده بودند، آن را درخواست كردند.


1. وَرَسُولاً إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّيأَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّه وأُبْرِئُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وأُحْيِـي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ وأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (آل‌عمران:49).

2. إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين (مائده:112).

2. كرامات غيرپيامبران

چنان‌كه گفتيم، معجزه در معناي عامش ويژة پيامبران نيست و شامل غير پيامبران نيز مي‌شود. در قرآن كريم نمونه‌هايي از انتساب كارهاي خارق‌العادة غيرعادي، به‌ويژه علوم اعطايي و الهامي، به افرادي از غير پيامبران ديده مي‌شود كه در اينجا به بررسي آنها مي‌پردازيم.

1ـ2. كرامت‌هاي حضرت مريمعليهاالسلام

الف) بهره‌مندي از غذاي آسماني

حضرت مريمعليهاالسلام طبق نذر مادرش به خدمت بيتالمقدس درآمد.(1) حضرت زكريا علیه السلام ، كه سرپرست بيتالمقدس بود، سرپرستي مريمعليهاالسلام را بر عهده گرفت و محرابي به وي اختصاص داد تا در آن به عبادت خدا بپردازد. در آن محراب بود كه حضرت مريمعليهاالسلام از روزي آسماني بهره‌مند مي‌شد:

فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (آل‌عمران:37)؛ پس پروردگارش وي [مريم] را با حسن قبول پذيرا شد، و او را نيكو بارآورد و زكريا را سرپرست وي قرار داد. زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مي‏شد، نزد او [نوعي] خوراكي مي‏يافت، [مي]گفت: «اي مريم، اين از كجا


1. طبق رسم بني‌اسرائيل كه گاه فرزندان خود را وقف عبادت و خدمت در بيت‌المقدس مي‌كردند، مادر حضرت مريم نذر كرد كه اگر خدا به او فرزندي بدهد، وي را براي خدمت در بيت‌المقدس بگمارد: إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (آل‌عمران:35). او انتظار داشت كه خدا پسري به او دهد؛ اما چون ديد كه فرزندش دختر است به خداوند عرض كرد: «اي پروردگار من، اينكه من زاييده‌ام دختر است و خود داناتري كه پسر همانند دختر نيست»: فَلَمّا وَضَعَتْهاَ قَالَتْ رَبِّ اِنّي وَضَعْتُها اُنْثي وَاللّهُ اَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلاُنْثي (آل‌عمران:36). به‌هرروي او به نذر خود عمل كرد و حضرت مريم را به بيت‌المقدس برد. گويا او نخستين كسي بود كه دختري را براي خدمت و عبادت به بيت‌المقدس مي‌برد.

براي تو [آمده است؟» او در پاسخ [مي]گفت: «اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد، بي‌شمار روزي مي‏دهد».

ب و ج) برخورداري از الهام و فرزنددار شدن غيرطبيعي

هنگامي كه حضرت مريمعليهاالسلام در محراب خود بود، جايي كه هيچ‌كس جز حضرت زكريا علیه السلام به آنجا وارد نمي‌شد، فرشته‌اي به شكل يك جوان خوش‌سيما بر او نمايان شد و حضرت عيسي علیه السلام را به او عطا كرد:

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا * قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا * قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَب‏ لَكِ غُلامًا زَكِيًّا * قَالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا * قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا (مريم:16ـ21)؛ و در اين كتاب از مريم ياد كن؛ آن‌گاه كه از كسان خود در مكاني شرقي به كناري شتافت و در برابر آنان پرده‏اي بر خود گرفت. پس روح خود را به‌سوي او فرستاديم تا به [شكل] بشري خوش‏اندام بر او نمايان شد. [مريم] گفت: «اگر پرهيزگاري، من از تو به خداي رحمان پناه مي‏برم». [فرشته] گفت: «من فقط فرستادة پروردگار توام، براي اينكه به تو پسري پاكيزه ببخشم». گفت: «چگونه مرا پسري باشد، با آنكه دست بشري به من نرسيده و بدكار نبوده‏ام؟» گفت: «[فرمان] چنين است؛ پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است، و تا او را نشانه‏اي براي مردم و رحمتي از جانب خويش قرار دهيم»؛ و [اين] دستوري قطعي بود.

قرآن در آيات ديگري اسم آن فرزند را مسيح، عيسي فرزند مريم، مي‌خواند و برخي ويژگي‌هايش را نيز بيان مي‌كند:

إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ(1) مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ * وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ (آل‌عمران:45ـ46)؛ [ياد كن] هنگامي [را] كه فرشتگان گفتند: «اي مريم، خداوند تو را به كلمه‏اي از جانب خود كه نامش مسيح عيسي‏بن‏مريم است، مژده مي‏دهد؛ درحالي‌كه [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است؛ و در گهواره [به اعجاز] و در ميان‌سالي [به وحي] با مردم سخن مي‏گويد و از شايستگان است».

اين آيات دو كرامت براي حضرت مريم بيان مي‌كند: يكي نمايان شدن فرشته بر او و دريافت پيام‌هاي الهي از طريق الهام كه نشان مي‌دهد افرادي غير از پيامبران نيز مي‌توانند به‌واسطة فرشته پيام‌هاي خداوند را دريافت كنند؛ و ديگري بچه‌دار شدن او بدون دخالت اسباب طبيعي. اين نيز از امور خارق العاده‌اي است كه براي غيرانبيا واقع شده است.

2ـ2. كرامت مادر موسيعليهاالسلام

مادر حضرت موسي ازجمله كساني است كه گرچه پيامبر نبود، قرآن كريم او را صاحب كرامت معرفي مي‌كند. چنان‌كه در درس دوم گذشت، هنگامي كه وي براي جان كودكش، حضرت موسي علیه السلام ، از مأموران فرعون بيمناك بود، خداوند به او الهام كرد كه


1. گرچه تمام مخلوقات كلمة الهي‌اند، شايد اطلاق «كلمه» به حضرت عيسي علیه السلام به اين جهت باشد كه وي بدون اسباب عادي متولد شده و آينة صفات الهي است، و همانند سخن خداوند، ماية هدايت مردم بوده است (ر.ك: ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص‌144).

او را شير دهد و سپس در رود نيل بيفكند؛ آن‌گاه به او وعده داد كه موسي را به او ‌برگرداند و او را در زمرة پيامبران قرار دهد.(1) كرامت مادر موسي در اين ماجرا همين دريافت الهام از جانب خداست كه امري خارق‌العاده و غيرطبيعي شمرده مي‌شود.

3ـ2. كرامت طالوت

طالوت پيامبر نبود، ولي خدا او را براي حكومت بر بني‌اسرئيل برگزيد(2) و براي آنكه مردم حاكميت او را بپذيرند، تابوتي را با اوصافي خاص، نشان حكومت الهي او قرار داد.(3) اين يك امر غيرعادي بود كه براي طالوت كرامتي به‌حساب مي‌آمد:

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (بقره:248)؛ و پيامبرشان بديشان گفت: «درحقيقت نشانة پادشاهي او اين است كه آن تابوت، كه در آن آرامش خاطري از جانب پروردگارتان و بازمانده‏اي از آنچه خاندان موسي و خاندان هارون [در آن] برجاي نهاده‏اند، درحالي‌كه فرشتگان آن را حمل مي‏كنند، به‌سوي شما خواهد آمد. مسلماً اگر مؤمن باشيد، براي شما در اين [رويداد] نشانه‏اي است».

گرچه احتمال مي‌رود كه آن تابوت، كرامتي (نه معجزة نبوي) براي حضرت سموئيل علیه السلام باشد كه پيامبر بود، از لحن آيه برمي‌آيد كه بايد آن را كرامتِ طالوت دانست؛ زيرا خود سموئيل علیه السلام آن را نشانة حكومت طالوت معرفي كرد: إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوت.


1. وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنأَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ(قصص:7). آية 37 سورة طه نيز به اين واقعه اشاره دارد.

2. ر.ك: بقره (2)، 247.

3. اين جريان با تفاوتي در كتاب مقدس، عهد عتيق، كتاب اول سموئيل نبي، فصل‌هاي 1012 و 16 آمده است.

4ـ2. كرامت اصحاب كهف

اصحاب كهف جواناني بودند كه از دست حاكم زمان(1) خود گريخته، در غاري پناه گرفتند. خداوند آنها را سيصد سال در خواب فروبرد و پس از رفع خطر بيدارشان كرد. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد:

إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا * فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا * ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (كهف:10ـ12)؛ آن‌گاه كه جوانان به‌سوي غار پناه جستند و گفتند: «پروردگار ما، از جانب خود به ما رحمتي بخش و كار ما را براي ما به سامان رسان». پس در آن غار بر گوش‌هايشان زديم، سالياني چند [خوابيدند]. آن‌گاه آنان را بيدار كرديم تا بدانيم كدام‌يك از آن دو دسته، مدت درنگشان را بهتر حساب كرده‏اند.

از اين آيات به ‌دست مي‌آيد كه ضرورت ندارد جريان‌هاي غيرعادي و كارهاي خارق‌العاده همواره با ارادة انساني انجام گيرد، بلكه ممكن است گاهي اين وقايع با ارادة فرشتگان رخ دهد؛ چنان‌كه خداوند اصحاب كهف را بدون اينكه خود آنها يا انسان ديگري اراده كند، ساليان دراز به‌طور غيرعادي در حالت خواب نگه داشت. آنها تنها مي‌خواستند در غار استراحتي كنند و سپس به راه خود ادامه دهند.

يك نكتة عقلي

در اينجا به ‌تناسب بحث، به اين نكتة عقلي اشاره مي‌كنيم ‌كه وقتي يك پديدة غيرعادي مستند به نفس انسان است، مي‌توان گفت كه نفس انسان واسطه در تأثير، و علت خاص آن پديده است و چون نفس متعلق به بدن است، شرايط مادي دارد؛ اما اگر پديده‌اي


1. اسم اين حاكم، «دقيانوس» (201251م) بوده است.

مستند به يك علت قريب غيرمادي باشد، با عنايت به اينكه نسبت مجرد تام به همة اشيا و همة مكان‌ها يك‌سان است، در تحليل عقلي معجزه، اين پرسش رخ مي‌نمايد كه چگونه مجرد تام مي‌تواند حادثة مادي خاصي را در مكاني خاص ايجاد ‌كند.(1)

فلاسفه گفته‌اند كه هر ماده‌اي وقتي مستعد شد، صورتش از عقل فعال افاضه مي‌شود و تخصص اين زمان و اين مكان، ناشي از استعداد قابل است، نه تأثير فاعل. اصحاب كهف استعداد ويژه‌اي پيدا كرده بودند كه اين امر غيرطبيعي برايشان رخ داد. به همين دليل اين واقعه براي آنان كرامتي شمرده مي‌شود؛ گرچه ما نمي‌دانيم آن استعداد چه بود. بنابراين محال نيست كه مجرد تام، فاعل يك پديدة مادي شود.

با توجه به نبود ادلة قانع‌كننده براي اثبات عقول عشره،(2) و وجود پرسش‌هاي بي‌پاسخ دربارة آن،(3) بهتر است در پاسخ به اين اشكال بگوييم: زمان‌مند و مكان‌مند بودن از ويژگي‌هاي امور طبيعي و مادي و البته از نواقص آنهاست؛ آنچه براي فاعل هستي‌بخش لازم است، داشتن كمالات وجودي معلول به‌صورت كامل‌تر و عالي‌تر است، نه دارا بودن نقص‌ها و محدوديت‌هاي آن.(4)


1. بر همين اساس برخي انديشمندان معتقدند معجزه علت قريب طبيعي دارد (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص‌81ـ82). صدرالدين محمدبن‌ابراهيم شيرازي گويد: ذاته اجلّ ان يفعل فعلاً جزئياً متغيّرا (الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج8، ص118).

2. ر.ك: عبدالرحمان‌بن‌خلدون، مقدمه، ترجمة محمد پروين گنابادي، ج2، ص‌867. خواجه‌نصيرالدين در شرح كلام بوعلي در باب عقول عشره و افلاك گويد: وَاعْلَمْ اَنَّ الشيخ لم يجزم بكُون العقْلِ الاوّل علة للفلك الاوّل ولا بِانقطاعِ العقولِ عِنْد الفَلكِ الأخير (شرح الاشارات و التنبيهات، ج3، ص‌242).

3. ازجمله اين پرسش‌ها:‌ الف) چگونه عقل اول داراي علوم سه‌گانه است كه مي‌تواند علت براي عقل دوم و نفس و جرم فلك اول شود؟ ب) رابطة اين علوم سه‌گانه چگونه است؟‌ ج) با اينكه در عقل دوم جهات و حيثيات بيشتري نسبت به عقل اول وجود دارد، چرا بيش از سه چيز از آن صادر نشده است؟ (ر.ك: ‌محمدتقي مصباح يزدي، تعليقة علي نهاية الحكمة، ص280؛ نيز، ر.ك: ابوحامد محمد غزالي، تهافت الفلاسفة، ص‌158ـ163).

4. ‌محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص70.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org