- مقدمة معاونت پژوهش
- درس اول
- درس دوم
- درس سوم
- درس چهارم
- درس پنجم
- درس ششم
- درس هفتم
- درس هشتم
- درس نهم
- درس دهم
- درس يازدهم
- درس دوازدهم
- درس سيزدهم
- درس چهاردهم
- درس پانزدهم
- درس شانزدهم
- درس هفدهم
- درس هجدهم
- درس نوزدهم
- درس بيستم
- درس بيستويکم
- درس بيستودوم
- درس بيستوسوم
- درس بيستوچهارم
- درس بيستوپنجم
- درس بيستوششم
- منابع
درس نوزدهم
رفتار مردم با پيامبران
از دانشپژوه انتظار ميرود پس از فراگيري اين درس:
1. با نحوة رفتار مردم در برابر پيامبران آشنا شود؛
2. بتواند اوصاف پيشگامان مخالفت با پيامبران را برشمارد؛
3. انگيزههاي رواني مخالفت با پيامبران را بشناسد.
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (ابراهيم:9)؛ آيا خبر كساني كه پيش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان بودند [و] كسي جز خدا از آنان آگاهي ندارد، به شما نرسيده است؟ فرستادگانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، ولي آنان دستهايشان را [به نشانة اعتراض] بر دهانهايشان نهادند و گفتند: «ما به آنچه شما بدان مأموريت داريد كافريم، و از آنچه ما را بدان ميخوانيد سخت در شكّيم».(1)
پس از بررسي اوصاف عمومي پيامبران و وظايف و مقامات آنان، اينك نوبت به بحث از اقوام پيامبران ميرسد.(2) از قرآن كريم استفاده ميشود كه هريك از آن اقوام، به
1. همچنين در آية 105 سورة شعراء تكذيب قوم نوح، در آية 123 سورة شعراء تكذيب قوم عاد، در آية 141 سوره شعراء تكذيب قوم ثمود، و در آية 160 سورة شعراء تكذيب قوم لوط بيان شده است.
2. براي پژوهش قرآني دربارة اقوام پيامبران، دو روش وجود دارد: نخست آنكه آيات مربوط به اقوام گوناگون بهتفصيل و بهصورت جداگانه بررسي شود و پس از دستهبندي و تفسير آيات، نتايج بهدستآمده تحليل شود. اين روش، نيازمند بسطِ مقال است و در اين مجال نميگنجد؛ در روش دوم، كه در اين درس آن را پيگرفتهايم، ابتدا برخي عناوين كلي و مشترك بين همة اقوام در نظر گرفته ميشود و سپس بر اساس آيات قرآن تحليل ميشود.
گونهاي در مقابل پيامبر خويش موضعگيري كرده و با وي به معارضه برخاستهاند. در برخورد با اين واقعيت تاريخي، كه قرآن بر آن مهر تأييد ميزند، پرسشهايي رخ مينمايد؛ ازجمله اينكه: آيا همة افراد يك قوم بهصورت همسان و هماهنگ با يكديگر به مبارزه با پيامبر خود برميخاستند، يا آنكه ابتدا قشر خاصي از جامعه پرچم مخالفت را برميداشتند و سپس گروههاي ديگر دنبالهروي آنان ميشدند؟ با توجه به اين واقعيت كه دعوت پيامبران مطابق با فطرت انساني بوده است،(1) چه عاملي سبب ميشد كه در طول تاريخ، همة اقوام با پيامبران مخالفت ورزند؟
1. تكذيب پيامبران؛ واكنش مردم در برابر دعوت ايشان
در قرآن آيات فراواني هست كه هر يك به گونهاي پرده از اين واقعيت تاريخي برميدارد كه اقوام پيشين با پيامبرانشان به مخالفت برميخاستند. اين آيات چند دستهاند:
1. برخي آيات دلالت دارند كه هر امتي پيامبر خود را تكذيب كرده است؛ ازجمله: كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا كَذَّبُوهُ (مؤمنون:44)؛ «هر بار براي [هدايت] امتي پيامبرش آمد، او را تكذيب كردند»؛
2. دستهاي از آيات، اقوام خاصي را براي نمونه نام ميبرد و سپس عكسالعمل مشترك آنان را در مقابل دعوت انبيا بيان ميكند؛ مانند اين آيه:
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ * وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ الأيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ؛ (ق:12ـ14)؛ پيش از ايشان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود، و عاد و فرعون و برادران لوط، و بيشهنشينان و قوم تبع به تكذيب پرداختند؛ همگي فرستادگان [ما] را به دروغ گرفتند و [در نتيجه] تهديد [من] واجب آمد.
1. دين اسلام بهمعناي عام آن، كه دين همة انبياست، ديني فطري است.
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (ابراهيم:9).
از عبارت «وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِم» روشن ميشود كه واكنشهايي ازايندست، ويژة چند قوم معين نبوده است، بلكه اقوام فراواني ازاينقبيل بودهاند. همچنين به كار بردن صيغة مفرد «نبأ»، بهجاي صيغة جمع (أنباء)، حاكي از آن است كه همة اين اقوام، داستان مشتركي داشتهاند: پيامبران الهي براي آنان برانگيخته ميشدند، اما مردم آنان را تكذيب ميكردند. از عبارت «فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِم»(1) استفاده ميشود كه آنان با شدت و كاملاً صريح و بيپرده به پيامبرانشان اعلام ميكردند كه هرگز به رسالت ايشان ايمان نميآورند و دربارة درستي دعوت آنان سخت در ترديدند.
آية ديگري اين واكنش مردم را چنين گزارش ميكند:
وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ (سبأ:45)؛ «و كساني كه پيش از اينان بودند [نيز] تكذيب كردند، درحاليكه اينان به دهيك آنچه بديشان داده بوديم، نرسيدهاند؛ [آري] فرستادگان مرا دروغ شمردند؛ پس چگونه بود كيفر من؟!»
3. برخي آيات قرآن هم براي دلداري به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بيان ميدارند كه مخالفت با حق و تكذيب رسالت، پديدهاي نوظهور در ميان معاصران پيامبر نيست، بلكه پيشينيان نيز پيامبران خود را تكذيب ميكردهاند:
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِك(2) جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ
1. به گفتة برخي مفسران عبارت «فَرَدُّوا أيْدِيَهُمْ فِي أفْواهِهِم» مثلي رايج در زبان عربي است و در جايي به كار ميرود كه مطلبي با كمال صراحت و جديت بيان شود (رك: سيد قطب، في ظلال القرآن، ج4، ص3090؛ محمدبنيوسف ابوحيان اندلسي، البحر المحيط في التفسير، ج6، ص413؛ سيدمحمود آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، ج7، ص170).
2. اين عبارت، در آيات 184 سورة آلعمران، 34 سورة انعام، و 4 سورة فاطر نيز آمده است.
الْمُنِيرِ (آلعمران:184)؛ پس اگر تو را تكذيب كردند، بدان كه پيامبراني [هم] كه پيش از تو دلايل روشن و نوشتهها و كتاب روشن آورده بودند، تكذيب شدند.
وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ * وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ (حج:42ـ44)؛ و اگر تو را تكذيب كنند، قطعاً پيش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود [نيز] به تكذيب پرداختند؛ و [نيز] قوم ابراهيم و قوم لوط و [همچنين] اهل مدين، و موسي تكذيب شد؛ پس كافران را مهلت دادم، سپس [گريبان] آنها را گرفتم. بنگر عذاب من چگونه بود.(1)
وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ (فاطر:4)؛ و اگر تو را تكذيب كنند، قطعاً پيش از تو [هم] فرستادگاني تكذيب شدند.
2. اوصاف سردمداران مبارزه با پيامبران
بنابر آنچه گذشت، مخالفت با انبيا، در همة اقوام گذشته معمول بوده است. حال اين پرسش مطرح ميشود كه آيا همة افراد جامعه در اين مخالفت، نقش يكساني داشتهاند، يا آنكه ابتدا قشر خاصي به مخالفت برخاسته، ديگران را نيز به تكذيب انبيا فراميخواندند و آنان را با خود همراه ميساختند.
قرآن مؤيد فرض دوم است، و گروهي را سردمدار مبارزه با پيامبران و پيشگام در انكار و تكذيب آنان معرفي ميكند كه با بهرهگيري از شيوههاي مختلف، افكار عمومي را از حق منحرف ميكردند. قرآن كريم سردمداران مخالفت با پيامبران را با اين اوصاف معرفي ميكند:
1. آيات مشابهي نيز وجود دارند؛ ازجمله: فاطر (35)، 25ـ26؛ ق (50)، 12ـ14؛ ص (38)، 12؛ غافر (40)، 5.
1ـ2. مترف (خوشگذران)
واژة «اتراف» بهمعناي سركشي و طغيان براثر فراواني نعمت است؛ پس «مترف» به كسي گفته ميشود كه چون در نعمتها و لذتهاي مادي غرق است، سر به عصيان برداشته است. آيات متعددي، مترفان را پيشگامان جبههگيري در برابر پيامبران معرفي ميكند؛ مانند:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (سبأ:34ـ35)؛ و [ما] در هيچ شهري هشداردهندهاي نفرستاديم، جز آنكه خوشگذرانان آنها گفتند: «ما به آنچه شما بدان فرستاده شدهايد، كافريم»؛ و گفتند: «ما دارايي و فرزندانمان از همه بيشتر است و ما عذاب نخواهيم شد».
از اين آيه چند نكته به دست ميآيد:
نخست آنكه اولين گروهي كه در ميان هر قومي به مخالفت با پيامبران برميخاسته، مترفان آن قوم بودهاند. آنان با صراحت تمام، كفرشان را به دعوت پيامبران اعلام ميكردهاند؛
نكتة دوم آنكه مترفان ميپنداشتند كه ثروت فراوان و قدرت اجتماعيِ برخاسته از نيرومندي ايل و تبارشان، معيار برتري آنان بر انبيا، و مانع از ورود هرگونه عذابي بر سرشان است. از اين نكته معلوم ميشود كه در آن جوامع، ملاك برتري يك طبقه بر طبقههاي ديگر، سرماية مادي و نيروي انساني بيشتر بوده است:
وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (زخرف:23)؛ «و بدينگونه در هيچ شهري پيش از تو هشداردهندهاي نفرستاديم، مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: "ما پدران خود را بر آييني [و راهي] يافتهايم و ما از پي ايشان راهسپريم"».
در اين آيه نيز سخن از طبقة مترفان است. آنان ميگفتند ما همان آيين پدرانمان را ادامه ميدهيم و نياز به آيين جديدي نداريم.
2ـ2. ملأ (اشراف)
برخي آيات نيز، از سردمداران مخالفت با پيامبران با تعبير «ملأ» ياد ميكند. منظور از ملأ، اشراف قوم است. قرآن كريم از موضعگيري اشراف قوم نوح علیه السلام در برابر فراخوان او چنين گزارش ميدهد: قَالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (اعراف:60)؛ «سران قومش گفتند: واقعاً ما تو را در گمراهي آشكاري ميبينيم».(1)
قرآن دربارة قوم ثمود نيز ميگويد:
قَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (اعراف:66)؛ «سران قومش، كه كافر بودند، گفتند: "درحقيقت ما تو را در [نوعي] سفاهت ميبينيم و جداً تو را از دروغگويان ميپنداريم"».(2)
از آية ديگري برميآيد كه مهتران قوم، ديگران را نيز از ايمان به پيامبران بازميداشتند: وَقَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ (اعراف:90)؛ «مهتران قومش، كه كافر بودند، گفتند: اگر از شعيب پيروي كنيد، در اين صورت قطعاً زيانكاريد».
قرآن در اين آيات بر قشر خاصي، يعني بزرگان و سران اقوام، تأكيد ميكند و اين تأكيد حكايت از آن دارد كه اين گروه در مخالفت با پيامبران پيشقدم بودهاند.
3ـ2. گردنكش
قرآن اين نكته را نيز فرونميگذارد كه قشر «ملأ»، اهل استكبار و گردنكشي هم بودهاند:
قَالَ الْمَلأ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا
1. آية 38 سورة هود نيز به رفتار اشراف قوم با حضرت نوح علیه السلام اشاره دارد.
2. سران قوم به حضرت موسي علیه السلام نسبت افسونگري ميدادند (ر.ك: اعراف:109).
بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (اعراف:75ـ76)؛ سران قوم او كه استكبار ورزيدند، به مستضعفاني كه ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا ميدانيد كه صالح ازطرف پروردگارش فرستاده شده است؟» گفتند: «بيترديد ما به آنچه وي بدان رسالت يافته است، مؤمنيم». كساني كه استكبار ميورزيدند، گفتند: «ما به آنچه شما بدان ايمان آوردهايد، كافريم».(1)
آنان نهتنها خودشان در برابر حق استكبار ميورزيدند و زير بار دعوت پيامبران نميرفتند، بلكه در پي اغفال و اغواي ديگران نيز بودند و پيوسته ميكوشيدند تخم ترديد را در فكر و دل آنان بكارند و ايمان آنان را نيز سست كنند. اين مطلب را در گزارش قرآن از گفتوگوي اهل جهنم، بهخوبي مشاهده ميكنيم:
وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ (ابراهيم:21)؛ «همگي در پيشگاه خداوند ظاهر ميشوند. در اين هنگام درماندگان به گردنكشان گويند: "ما پيرو شما بوديم؛ اما آيا شما بازدارندة چيزي از عذاب الهي از ما هستيد؟"»(2)
قرآن همچنين نقل ميكند كه در قيامت، درماندگان به گردنكشان ميگويند: لَوْلا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (سبأ:31)؛ «اگر شما نبوديد، بيشك ما مؤمن بوديم».
قرآن كريم به تلاش شبانهروزي مستكبران براي بازداشتن مردم از راه هدايت نيز اشاره دارد:
وَقالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً (سبأ:23)؛ «درماندگان به گردنكشان گويند: "[نه] بلكه نيرنگ شب و روز [شما بود]، آنگاه كه ما را وادار ميكرديد كه به خدا كافر شويم و براي او همتايي قرار دهيم"».
1. همچنين، ر.ك: اعراف (7)، 88.
2. همچنين، ر.ك: غافر (40)، 47.
از مجموع آيات يادشده روشن ميشود كه آن قشر خاصي كه ابتدا پرچم مخالفت با پيامبران را برميداشتند، گروهي خوشگذران و عياش بودند كه به فراواني ثروت و بزرگي ايل و تبارشان فخر ميفروختند و گردنكشي ميكردند. آنان تمام نيرويشان را به كار ميگرفتند تا مردم را نيز از ايمان به خدا و پيامبران بازدارند.
3. انگيزههاي رواني مخالفت با پيامبران
اكنون بايد ببينيم كه مترفان، اشراف، مستكبران و پيروان آنان چه انگيزهاي براي مخالفت با پيامبران داشتند. در اين زمينه نكات بسياري در آيات قرآن نهفته است كه با واكاوي آنها، ميتوان به مجموعهاي از مسائل مربوط به روانشناسي فردي و اجتماعي دست يافت. قرآن در ميان انگيزههاي مخالفت با پيامبران، اموري را ياد ميكند كه شايد بتوان همة آنها را به چند عامل ريشهاي برگرداند. در اينجا برخي از مهمترين انگيزههاي مخالفت با انبيا را بررسي ميكنيم.
1ـ3. تكبر و غرور
از آيات قرآن كريم به دست ميآيد كه سردمداران مخالفت با پيامبران، به دليل موقعيت ممتاز اجتماعيشان، روحيهاي آكنده از تكبر و غرور داشتند و اين حالت رواني، مانع از آن بود كه آنان به سخن پيامبران گوش بسپارند و از ايشان پيروي كنند؛ گويا دلسپاري به حرف پيامبران را، ننگ و عار ميدانستند. آنان همواره ميكوشيدند ديگران را نيز پيرو انديشههاي خودشان كنند و برايشان مهم نبود كه اين انديشهها بر چه اساسي استوار است. قرآن با استفاده از اصطلاح «استكبار» براي توصيف آنان، در واقع انگيزة آنان در مخالفت با پيامبران را بيان ميكند: قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ؛ (اعراف:76)؛ «كساني كه استكبار ميورزيدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ايمان آوردهايد، كافريم».
ميدانيم كه تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت است. بنابراين استكبار اين گروه، سبب كفر آنان ميشد و ريشة استكبارشان هم، همان تكبر ريشهدوانده در دل و جان آنان بود. در اين ميان آياتي هم هستند كه تصريح ميكنند علت آن مخالفتها، همين استكبار آنان بوده است:
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الأمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَا زَادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا * اسْتِكْبَارًا فِي الأرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ (فاطر:42ـ43)؛ و با سوگندهاي سخت خود به خدا، سوگند ياد كردند كه اگر هرآينه هشداردهندهاي براي آنان بيايد، قطعاً از هريك از امتها[ي ديگر] راهيافتهتر شوند؛ و[لي] چون هشداردهندهاي براي ايشان آمد، جز بر نفرتشان نيفزود. [انگيزة] اين كارشان فقط گردنكشي در [روي] زمين و نيرنگ زشت بود.
در آية بالا، استكبار بهصورت «معفولٌ له» آمده است تا بهصراحت بيان كند كه علت كفر آنان، استكبار بوده است. قرآن دربارة قوم نوح نيز ميگويد: آنان در مقابل دعوت آن حضرت، بر كفر خويش پافشاري كردند و استكبار ورزيدند: وأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا (نوح:7)؛ «و اصرار ورزيدند و هرچه بيشتر بر كبر خود افزودند»، و دربارة قوم فرعون ميفرمايد:
ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا (يونس:75)؛ «سپس، بعد از آنان موسي و هارون را با آيات خود بهسوي فرعون و سران [قوم] وي فرستاديم؛ و[لي آنان] گردنكشي كردند».
سياق آية بالا ـ كه ميگويد: وقتي موسي و هارون فرعونيان را به توحيد فراخواندند، آنان استكبار ورزيدند ـ دلالت بر آن دارد كه فرعونيان، به دليل مقام بلندي كه براي خود ميپنداشتند، از پذيرفتن سخنان موسي و هارون سر باززدند و با آن دو مخالفت كردند.
آيات ديگر نيز كبر و غرور را عامل مقابله با انبيا معرفي ميكنند؛ مانند اين آيه:
إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ (غافر:56)؛«درحقيقت آناني كه دربارة نشانههاي خدا ـ بيآنكه حجتي برايشان آمده باشد ـ به مجادله برميخيزند، در دلهايشان جز بزرگنمايي نيست؛ [و] آنان به آن [بزرگياي كه آرزويش را دارند] نخواهند رسيد».
قرآن در وصف مشركان نيز ميفرمايد: إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (صافات:35)؛ «چراكه آنان بودند كه وقتي به ايشان گفته ميشد خدايي جز خداي يگانه نيست، تكبر ميورزيدند».
روشن است كه صِرف دعوت به يگانهپرستي، نبايد موجب استكبار شود؛ اما وقتي اين دعوت بهمعناي گمراه بودن مشركان و نادرستي آيين اجدادشان، و مستلزم دست شستن آنان از باورهاي ديرينهشان باشد، روحية استكباري آنان مانع از پذيرفتن حق ميشود. بنابراين امتناع مشركان از پذيرش توحيد، نه ازآنرو بود كه توحيد دليل معقول و روشني نداشت، يا حق براي آنان ناشناخته بود؛ بلكه عوامل دروني بود كه آنان را به كفرورزي ميكشاند. آية ديگري از قرآن، استكبار را عامل تكذيب آخرت معرفي ميكند:
إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (نحل:22)؛ «معبود شما معبودي است يگانه؛ پس كساني كه به آخرت ايمان ندارند، دلهايشان انكاركننده [حق] است و خودشان متكبرند».
ظاهراً جملة پاياني آيه، «وَهُمْ مُسْتَكْبِرُون»، بهمنزلة تعليل است و علت انكار قلبي آخرت را بيان ميكند؛ آنچه مانع از ايمان آوردن مشركان به آخرت ميشود، همان روحية استكباريِ ايشان است.
ازسوي ديگر، قرآن در تمجيد از برخي عالمان و راهبان نصارا، آنان را چنين توصيف ميكند:
وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصاري ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ
وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (مائده:82)؛ «و قطعاً كساني را كه گفتند ما نصراني هستيم، نزديكترين مردم در دوستي با مؤمنان خواهي يافت؛ زيرا برخي از آنان دانشمندان و راهبان هستند و تكبر نميورزند».
امتياز اين گروه، از ديد قرآن، آن است كه در آنان روح استكبار نيست، و هرگاه حق را بشناسند، فروتنانه در مقابل آن تسليم ميشوند.
2ـ3. برتريجويي
عامل ديگري كه سبب تكذيب پيامبران ميشود، و تاحدودي شبيه كبر است، برتريجويي بر ديگران است. قرآن قوم فرعون را چنين توصيف ميكند:
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ * إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ (مؤمنون:45ـ46)؛ «سپس موسي و برادرش هارون را با آيات خود و حجتي آشكار فرستاديم بهسوي فرعون و سران [قوم] او؛ ولي تكبر نمودند و مردمي گردنكش [برتريجو] بودند».
آنان ميخواستند در جامعه از ديگران برتر باشند و بالاترين منزلت اجتماعي را از آن خود كنند؛ پس ازآنجاكه پذيرفتن دعوت انبيا اين مقام پوشالي را از آنان ميگرفت، از ايمان به پيامبران سر بازميزدند: بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ (ص:2)؛ «آري؛ آنان كه كفر ورزيدند، در سركشي و ستيزهاند». در معناي «عِزَّةٍ» دو احتمال وجود دارد: اول آنكه بهمعناي سرسختي(1) عملي باشد كه اين همان حالت جمود است؛(2) احتمال دوم آنكه بهمعناي بزرگي و شوكت باشد(3) كه اين صفت در برخي موجب خودپسندي
1. ابنفارس گويد: «عز» اصل صحيح يدل علي شدة وقوة (معجم مقاييس اللغة، ج3، ص38).
2. علامه طباطبايي اين احتمال را ميپذيرد (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص190).
3. ر.ك: خليلبناحمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين، ج2، ص1190، مادة عز.
ميشود. اگر معناي دوم را صحيح بدانيم، معناي آيه اين ميشود كه آنان پيروي از پيامبرصلی الله علیه و آله را نوعي ذلت ميدانستند و ازسر غرور و خودبزرگبيني، آن را برنميتافتند.
خداوند در آيات ديگري خبر ميدهد كه دعوت پيامبر براي مشركان بسيار سنگين و گران بوده است: كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ(شوري:13)؛ «بر مشركان آنچه كه ايشان را بهسوي آن فراميخواني، گران ميآيد». منشأ اين سنگيني، همان حالات رواني، يعني كبر و برتريطلبي است. نوح علیه السلام نيز ضمن احتجاج با امت خويش، به اين واقعيت اشاره ميكند:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللّهِ فَعَلَي اللّهِ تَوَكَّلْتُ(يونس:71)؛ «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه كه به قوم خود گفت: "اي قوم من، اگر ماندن من [در ميان شما] و اندرز دادن من به آيات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانيد كه من] بر خدا توكل كردهام"».
3ـ3. ظلم
يكي ديگر از عوامل مخالفت با انبيا ستم است. برخي آيات قرآن، ظلم را نيز در كنار برتريجويي، از عوامل انكار دعوت پيامبران ذكر ميكنند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (نمل:14)؛ «و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
4ـ3. هواي نفس
از ديگر عوامل مهم مخالفت با پيامبران، پيروي از هواي نفس است. البته هواي نفس، عامل رواني عامي است كه ميتوان آن را سرمنشأ ديگر عوامل، يعني ظلم، كبر، برتريطلبي و...، به شمار آورد. بههرروي ازآنجاكه تعاليم پيامبران با خواهشهاي
نفساني مخالفان سازگار نبود، در مقابل آن استكبار ميورزيدند و از قبول آن خودداري ميكردند. قرآن دربارة بنياسرائيل ميفرمايد: أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ (بقره:87)؛ «پس چرا هرگاه پيامبري، چيزي را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد؟»
5ـ3. آلودگي به گناه
آياتي كه از احتجاج خداوند با اهل عذاب در قيامت خبر ميدهند، علاوه بر استكبار، گناهكاري را نيز يكي از عوامل مخالفت آنان با پيامبران معرفي ميكنند:
وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمِينَ (جاثيه:31)؛ «و اما كساني كه كافر شدند [بدانها ميگويند:] پس مگر آيات من بر شما خوانده نميشد، و[لي] تكبر نموديد و مردمي بدكار بوديد؟»
آية 75 سورة يونس نيز به همين اشاره دارد: ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ. از اين آيه استفاده ميشود كه ارتكاب جرايم و دست يازيدن به گناهان، مانع از پذيرش آيات الهي ميشود. اين واقعيت، از رابطة موجود بين عمل و ملكات نفساني آدمي نشئت ميگيرد. بر اساس اين رابطة تكويني، آلودگي انسان به گناه، موجب پيدايش ملكاتي در نفس او ميشود كه او را به رويگرداني از حق ميكشاند. خداوند در آيهاي ديگر، تأثير گناه را در اعراض از حق، با اين بيان به گناهكاران گوشزد ميكند:
قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ تَنْكِصُونَ * مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ (مؤمنون:66ـ67)؛ «درحقيقت آيات من بر شما خوانده ميشد و شما بوديد كه همواره به قهقرا ميرفتيد، درحاليكه از [پذيرفتن] آن تكبر ميورزيديد و شبهنگام [در محافل خود] بدگويي ميكرديد».
تأثير گنهكاري در تكذيب تعاليم انبيا، در بعضي آيات ديگر هم بدين صورت بيان شده است: الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّين * وَمَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيم (مطففين:11ـ12)؛ «آنان كه روز جزا را دروغ ميپندارند؛ و جز هر تجاوزپيشة گنهكاري آن را دروغ نميگيرد». اين آيه به يكي ديگر از علل رواني انكار قيامت اشاره دارد. آدمي وقتي به گناه خو ميكند و اهل تجاوز و ستمگري ميشود، ديگر كمكم به آثار و نتايج ظلم و گناه دل ميبندد. در اين وضعيت، او با هرچه كه عيشش را تباه سازد يا مانع از استمرار او در گناه شود، به ستيزه برميخيزد. ازآنجاكه اعتقاد به روز حساب، مانعي بزرگ بر سر راه ظلم و تجاوز و گناه است، چنين انساني، براي آنكه بتواند با آسودگي خيال به گناهان خويش ادامه دهد، حيات اخروي را يكسره انكار ميكند.
بنابراين، چنانكه در آية يادشده آمده است، آنچه سبب انكار قيامت ميشود، عاملي رواني است كه در جان آدمي و براثر گناه و تجاوز شكل ميگيرد. بر اين نكته، در سورة قيامت نيز تأكيد شده است: بَلْ يُرِيدُ الإنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَه؛ (قيامه:5)؛ «[انسان شك در معاد ندارد؛] بلكه او ميخواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت] در تمام عمر گناه كند». آنچه سبب انكار قيامت ميشود اين نيست كه منكران دست خداوند را در احياي مجدد خويش بسته ميبينند؛ بلكه عامل اصلي، همان عامل رواني، يعني دلبستگي به گنهكاري و علاقه به آزاد بودن براي ارتكاب فسق و فجور، است.
6ـ3. احساس بينيازي
يكي ديگر از عوامل ايستادگي در برابر پيامبران الهي، احساس بينيازي يا همان «استغنا» است. آدمي وقتي خود را بينياز از ديگران، و بهويژه بينياز از راهنمايان الهي ميبيند، آتش كبر و استكبار در وجودش شعلهور ميشود و در برابر حق گردنكشي و طغيان ميكند. قرآن از اين حقيقت بهزيبايي سخن گفته است: كَلاّ إِن
الإنْسَانَ لَيَطْغَي * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَي (علق:6ـ7)؛ «حقاً كه انسان سركشي ميكند، همينكه خود را بينياز پندارد».
با تأمل در عوامل اصلي كه از ديد قرآن موجب مخالفت مردم با پيامبران ميشوند، شبكهاي از عوامل را مييابيم كه روابط خاصي ميانشان حاكم است. بخشي از اين عوامل رابطهاي طولي با هم دارند، بدين معنا كه يكي موجب ديگري ميشود؛ ولي در ميان گروه ديگري از اين عوامل، روابط متقابل وجود دارد؛ براي مثال، برخي حالات رواني سبب اعمال خاصي ميشوند كه آن اعمال به تقويت همان حالات رواني ميانجامند. بررسي روابط حاكم ميان عوامل يادشده نيازمند بحثهاي درازدامن روانشناختي است كه مجال ديگري را ميطلبد.
چكيده
1.طبق بيان قرآن كريم، تمام اقوام در مقابل پيامبران خود ايستاده و آنها را تكذيب كردهاند.
2.در مخالفت با پيامبران گروهي خاص پيشگام بودهاند كه ديگران را نيز به اين امر ترغيب ميكردهاند.
3.پيشگامان مخالفت با پيامبران عبارت بودند از: الف) خوشگذرانان، كه بهرهمندي از نعمتهاي بسيار، آنان را به سركشي كشانده بود؛ ب) مهتران و اشراف قوم، كه جايگاه بلند اجتماعي داشتند؛ ج) مستكبران، كه خود را بزرگ ميشمردند.
4.قرآن كريم براي پيشگامان مخالفت با پيامبران، اين انگيزههاي رواني را ذكر ميكند: الف) خودبزرگبيني، كه موجب ميشد آنان ايمان به پيامبران را براي خود ننگ بدانند؛ ب) برتريجويي، كه سبب ميشد آنان پذيرش دعوت پيامبران را مانعي بر سر راه رسيدن به اهدافشان بپندارند؛ ج) ستم؛ د) پيروي از هواي نفس؛ ه) آلودگي به گناه، كه در نفس آنها ملكاتي ايجاد ميكرد كه موجب رويگرداني آنها از حقيقت ميشد؛ ز) احساس بينيازي از راهنمايي پيامبران.
پرسشها
1. با استناد به آيهاي ثابت كنيد همة اقوام پيشين، پيامبران خود را تكذيب كردهاند.
2. اوصاف پيشگامان مخالفت با پيامبران را بيان كنيد.
3. با استناد به آيهاي ثابت كنيد كه مستكبران مردم را به رويگرداني از پيامبران ترغيب ميكردند.
4. هركدام از انگيزههاي مخالفت با پيامبران را توضيح دهيد.
منابعي براي مطالعة بيشتر
1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1417ق، ج12، ص24ـ35.
2. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، 1365، ج6، ص335ـ436 و ج7، ص29ـ94 و ج15، ص198ـ292.
3. مطهري، مرتضي، مجموعه گفتارها، صدرا، تهران، 1361، ص134ـ136.
پژوهش
تحقيق كنيد چگونه انگيزههاي رواني مانند ظلم، احساس بينيازي و هواي نفس زمينة مخالفت با پيامبران را فراهم ميكند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org