قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس سوم

امكان نبوت انسان

 

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

1. با آيات مربوط به بشر بودن انبيا و بهانه‌هاي اقوام آنان در اين زمينه آشنا شود؛

2. دلايل كساني را كه منكر توانايي انسان در ارتباط وحياني با خداوندند، و جواب قرآن را بيان كند؛

3. علت اين را كه برخي خداباوران منكر نبوت انسان مي‌شوند، تبيين كند؛

4. شواهدي براي توانايي انسان در برقراري ارتباط وحياني ذكر كند؛

5. بتواند تحليل‌هاي ناصحيح از نبوت را به نقد بكشد.

 

 

 

 

 

وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَي بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَي نُورًا وَهُدًي لِلنَّاسِ (انعام:91)؛ آن‌گاه كه گفتند خدا چيزي بر بشر نازل نكرده، بزرگي خدا را، چنان‌كه بايد، نشناختند. بگو: چه كسي آن كتابي را كه ماية روشني و رهنمود مردم است، بر موسي فروفرستاده است؟

 

در درس گذشته گفتيم كه پيامبر در نگاه قرآن كسي است كه پيامي را ازطرف خداوند براي مردم مي‌آورد و اين پيام را ضرورتاً از طريق «وحي» دريافت مي‌كند. با توجه به دروني بودن ارتباط وحياني، و اينكه همگان اين نوع معرفت ندارند، از ديرباز ترديدهايي دربارة بشر بودن انبيا مطرح شده است. از آن زمان، امكان چنين ارتباطي همواره كانون توجه و بحث بوده است و كساني به علل يا بهانه‌هايي امكان نبوت انسان را زير سؤال برده‌اند؛ حال‌آنكه با توجه به قدرت مطلق خداوند و ويژگي‌هاي انسان، ترديدي در امكان نبوت انسان باقي نمي‌ماند. در اين درس به بررسي اين مسئله مي‌پردازيم.

1. پندار ناشايستگي بشر براي نبوت

تشكيك در صلاحيت بشر براي نبوت و برقراري رابطة وحياني با خداوند عمري به درازاي تاريخ انبياي الهي دارد. قرآن كريم در آيات متعدد اشاره مي‌كند كه مردم

هنگامي كه مي‌ديدند پيامبري از جنس خودشان پيامي از جانب خداوند براي هدايتشان آورده است، زبان به اعتراض مي‌گشودند. آيات مربوط به اين مسئله دو دستهاند:

دستة اول: آياتي كه به‌طور كلي دربارة اعتراض اقوام انبيا به اين مسئله سخن مي‌گويند؛ مثل آية زير كه دربارة پاسخ مردم به دعوت پيامبران است:

إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (ابراهيم:10)؛ «جز بشري مانند ما نيستيد؛ مي‌خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مي‌پرستيدند، بازداريد. پس براي ما حجتي آشكار بياوريد».

به ‌گزارش قرآن، يكي از عوامل اصلي ايمان نياوردن مردم به پيامبران الهي، ترديد آنان دربارة امكان نبوت انسان بوده و همين امر باعث بدفرجامي آنان شده است:

وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي إِلاّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً (اسراء:94)؛ «و چيزي مردم را از ايمان آوردن بازنداشت، آن‌گاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشري را به پيامبري برانگيخته است؟»

ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا... (تغابن:6)؛«اين[بدفرجامي] ازآن‌روي بود كه پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان مي‌آوردند؛ ولي آنان گفتند: آيا بشري ما را هدايت مي‌كند؟ پس كافر شدند و روي برگردانيدند...».

دستة دوم: آياتي كه به‌طور مشخص بهانه‌جويي‌هاي اقوام هريك از پيامبران را گزارش مي‌كنند؛ مثل آية زير كه دربارة قوم حضرت نوح علیه السلام است:

فَقَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ(مؤمنون:24)؛ اشراف قومش، كه كافر بودند، گفتند: «اين مرد جز بشري همچون شما نيست؛ مي‌خواهد بر شما برتري جويد، و اگر

خدا مي‌خواست، قطعاً فرشتگاني مي‌فرستاد. ما در ميان پدران نخستين خود، چنين چيزي نشنيده‌ايم».(1)

قوم صالح و شعيبعلیهما السلام نيز به پيامبر خود گفتند: ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا (شعراء:154، 186)؛ «تو جز بشري همچون ما نيستي».

مردم انطاكيه(2) نيز به پيامبران خود ‌گفتند: ما أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا(يس:15)؛ «شما جز بشري همچون ما نيستيد».

آنان گمان مي‌كردند كسي مي‌تواند به ارتباط وحياني با خدا دست يابد كه تهي از اوصاف بشري باشد. ازاين‌رو با اشاره به پيامبر خود مي‌گفتند: اين چه پيامبري است كه همچون ما غذا مي‌خورد و در بازارها راه مي‌رود؟!(3) سرچشمة همة اين اعتراضات، ترديد در امكان ارتباط وحياني انسان با خداست.

پاسخ قرآن كريم

قرآن كريم در برابر ترديدهاي مردم دربارة بشر بودن پيامبران، سه پاسخ مي‌دهد:

الف) انسان بودن پيامبران بنابر سنت الهي

قرآن كريم در پاسخ به اعتراض اقوام انبيا به ويژگي‌هاي انساني پيامبران، مثل خوردن، آشاميدن و راه رفتن در بازار مي‌فرمايد: وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ (انبياء:8)؛ «و ايشان را جسدي كه غذا نخورد، قرار نداديم و جاويدان هم نبودند».


1. قوم عاد و ثمود نيز گفتند: لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لأنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُون(فصلت:14)؛ «اگر پروردگار ما مي‌خواست، قطعاً فرشتگاني فرومي‌فرستاد؛ ما به رسالت و پيام شما كافريم».

2. بنابر روايات آيات 13 تا 15 سورة «يس» مربوط به اهالي شهر انطاكيه، واقع در تركية كنوني، است (ر.ك: عبدعلي‌بن‌جمعه عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، ج4، ص379 و 380، احاديث 30 و 31).

3. وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأسْوَاق (فرقان:7).

يعني پيامبران گذشته، نه غيرانسان بوده‌اند و نه چيزي از خواص بشري از ايشان سلب شده است تا جسدهايي بدون روح باشند كه چيزي نمي‌خورند و نمي‌آشامند؛ بلكه آنان همة ويژگي‌هاي انساني را داشتند و به‌طور طبيعي مصون از مرگ نيز نبودند.(1)

ب) موهبت الهي بودن وحي

وحي موهبتي الهي بوده و دريافت آن تنها در گرو توانايي انسان نيست؛ حتي آوردن معجزه هم وابسته به اذن الهي است. پيامبران در جواب كساني كه به اعتراض مي‌گفتند: «شما نيز مانند ما انسان هستيد، پس ازطرف خدا حجتي بياوريد»، مي‌گفتند:

إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطَانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ (ابراهيم:11)؛ «ما جز بشري مثل شما نيستيم؛ ولي خداوند به هركس از بندگان خود كه بخواهد، منت مي‌نهد ]وحي مي‌كند[، و بر ما نرسد كه جز به اجازة خداوند براي شما حجتي بياوريم».

ج) وجود پيامبران بشري پيش از حضرت محمدصلی الله علیه و آله

قرآن به قوم حضرت محمدصلی الله علیه و آله مي‌فرمايد نبوت انسان‌ها امري بي‌سابقه نيست تا شما از آن تعجب كنيد:

قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُل... (احقاف:9)؛ «بگو من نوآمده‌اي از پيامبران نيستم...».

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (انبياء:7)؛ «و پيش از تو نيز جز مرداني را كه به آنان وحي مي‌كرديم، گسيل نداشتيم. اگر نمي‌دانيد، از اهل كتاب بپرسيد».

آية بالا در پاسخ به تشكيك مردم آن زمان است كه با اشاره به پيامبر مي‌گفتند:


1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص254ـ255.

هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (انبياء:3). قرآن تأكيد مي‌كند كه پيش‌تر نيز انسان‌هايي ازطرف خداوند براي هدايت مردم پيام آورده‌اند و با ارائة نشانه‌هاي الهي، ازجمله معجزه، وحي بودن پيام خود را بر مردم ثابت كرده‌اند و مردم نيز نبوت آنان را پذيرفته‌اند؛ اگر كسي در اين مسئله شك دارد، مي‌تواند آن را از اهل كتاب‌هاي آسماني پيشين بپرسد.(1)

علت اينكه قرآن اهل كتاب را براي رفع ترديدهاي مشركان معرفي مي‌كند، اين است كه آنان نيز در دشمني با پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله همراه مشركان بودند و هرگز به نفع پيامبر دروغ نمي‌گفتند. از سوي ديگر، مشركان، اهل كتاب را اهل فرهنگ و علم مي‌دانستند و آنها را بزرگ شمرده، با ايشان در امور گوناگون مشورت مي‌كردند؛ در مقابل، اهل كتاب نيز، مشركان را هدايت‌يافته‌تر از مسلمانان مي‌دانستند. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً(نساء:51)؛ «و درباره كساني كه كفر ورزيده‏اند، مي‏گويند: اينان از كساني كه ايمان آورده‏اند، راه‏يافته‏ترند».

2. تقاضاي نابجا

اقوام پيامبران چون بشر را براي دريافت وحي نالايق مي‌پنداشتند، در پاسخ به دعوت پيامبران به عبادت خداوند يگانه، تقاضا مي‌كردند كه فرشته‌اي فرود آيد، يا اينكه خودشان بتوانند خدا را ببينند: وَقَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا... (فرقان:21)؛ «و كساني كه به لقاي ما اميد نداشتند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند يا پروردگارمان را نمي‌بينيم؟...».

از بررسي اين آيات درمي‌يابيم كه مشكل اصلي آنان ترديد در توانايي بشر در


1. اينكه در روايات آمده است: منظور از «اهل‌الذكر» امامان اهل‌بيت‌اند (محمدبن‌يعقوب كليني رازي، الاصول من الكافي، ج1، كتاب «الحجة»، باب «ان اهل الذكر... هم الائمة»)، بيان مصداق اكمل است، نه اينكه تنها آن بزرگواران اهل ذكر باشند. علماي يهود نيز در زمان خود اهل ذكر بودند (ر.ك: محمدباقر مجلسي، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، ج2، ص246ـ248).

برقراري ارتباط وحياني با خداوند بوده است، نه اينكه در قدرت خداوند ترديد داشته باشند.

پاسخ قرآن كريم

قرآن كريم اين درخواست‌ها را بهانه و تحقق آن را به حال آنان بي‌فايده ‌دانسته، مي‌فرمايد:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (انعام:158)؛ آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند، يا پروردگارت بيايد، يا برخي از نشانه‌هاي پروردگارت بيايد؟ [اما] روزي كه بعضي از نشانه‌هاي پروردگارت [كه مورد نظر آنهاست] بيايد، كسي كه ايمان نياورده باشد يا با ايمان خود خيري كسب نكرده باشد، ايمان آوردنش سود نمي‌بخشد. بگو منتظر باشيد كه ما [هم] منتظريم.

خداوند آيات تكويني و تشريعي فراواني دارد؛ اما آنان آيه‌اي مي‌خواستند كه تأثيري بنيادين در جهان داشته باشد، و وقتي چنين آيه‌اي ازسوي خدا بيايد، چنان‌كه ذيل آيه اشاره دارد، ديگر ايمان آوردن براي كساني كه به‌موقع ايمان نياورده‌اند و يا خيري در ايمانشان نبوده است، فايده‌اي ندارد؛ چون در آن هنگام اختيار از مردم سلب مي‌شود؛ چنان‌كه فرعون هنگام غرق شدن ابراز ايمان كرد، ولي آن ايمان ديگر برايش فايده‌اي نداشت: آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ(يونس:90)؛ «ايمان آوردم كه جز آن‌كه فرزندان اسرائيل به او گرويده‌اند، خدايي نيست».

ديدن فرشته نيز از دو حال خارج نيست: يا اينكه فرشته به‌صورت حقيقي‌اش ظاهر شود، و يا اينكه فرشته به‌صورت آدميان درآيد. اما فرض نخست در حالت عادي ممكن

نيست و تنها هنگامي واقع مي‌شود كه انسان در حالت احتضار باشد و طبيعي است كه ايمان آوردن انسان در آن حالت كه شرايط اختيار و عمل رفع شده است،‌ فايده‌اي ندارد. فرض دوم نيز ازآن‌رو بي‌فايده است كه همچنان راه را براي بهانه‌جويي مشركان باز مي‌گذارد؛ بدين‌صورت كه يا خواهند گفت كه او چرا به‌صورت انسان درآمده است، و يا اينكه درخواست پيامبري از جنس خودشان خواهند كرد.

علل موضع‌گیری در مقابل نبوت انسان

منكران نبوت دليلي براي انكار پيامبران نداشتند و تنها سخناني حاكي از استبعاد به زبان مي‌آوردند؛ ولي از آيات قرآن برمي‌آيد كه استبعاد آنان ريشه در ويژگي‌هاي معرفتي و رواني ايشان داشته است؛ ويژگي‌هايي از قبيل:

الف) ناآگاهي از ربوبيت خدا

قرآن كريم نشناختن قدرت خداوند را يكي از علل اعتقاد به عدم نزول وحي بر بشر معرفي مي‌كند:

وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَي بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَي نُورًا وَهُدًي لِلنَّاسِ (انعام:91)؛ «آن‌گاه كه گفتند خدا بر هيچ بشري چيزي نازل نكرده، خدا را، چنان‌كه بايد، نشناختند. بگو: چه كسي آن كتابي را كه ماية روشني و رهنمودي براي مردم است، بر موسي فروفرستاده است؟»

حاصل آيه اين است كه اگر منكران نبوت خداوند را با صفات الوهيت و ربوبيت مي‌شناختند، مي‌فهميدند كه حكمت خداوند اقتضا مي‌كند كه براي هدايت انسان‌ها به سعادت، پيامبراني از طريق وحي با خداوند در ارتباط باشند.(1)


1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج7، ص268ـ270.

ب) گريز از مسئوليت

كساني كه در عين خداباوري منكر وحي مي‌شدند، در واقع براي رهايي از قيدوبندهاي ديني، نبوت انسان را انكار مي‌كردند تا از تكاليف وحياني شانه خالي كنند؛ چنانكه براي داشتن آزادي عمل، منكر قيامت نيز مي‌شدند: بَلْ يُرِيدُ الإنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَه (قيامه:5)؛ «[انسان در معاد شك ندارد] بلكه مي‌خواهد ]آزاد باشد و در مهلتي كه[ فرارويش [دارد]، بدكاري كند».

ج) ظاهرگرايي

گروهي از مردم نگاهي سطحي، ظاهرگرا و مادي دارند و همة امور را از اين روزنه تحليل و تفسير مي‌كنند.(1) چنين مردمي بودند كه برخورداري از امكانات دنيوي را نشانة كرامت واقعي و برتري نزد خداوند مي‌پنداشتند و معتقد بودند كه اگر وحي به انسان ممكن باشد، بايد به كساني وحي شود كه در بهره‌مندي از امور دنيوي نيز سرآمدند:

وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ * أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ (زخرف:31ـ32)؛ «و گفتند: "چرا خدا اين قرآن را بر مردي بزرگ از ]آن[ دو شهر(2) فرود نياورده است؟" آيا آنان رحمت خدا را تقسيم مي‌كنند؟»

د) سرمستي از دانش اندك خود

گروهي از مردم، براثر بينش سطحي و مادي، فريفتة داشته‌هاي محدودشان از دانش،


1. آنان به سبب همين ظاهرگرايي، از آخرت نيز غافل‌اند: يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُون (روم:7)؛ «از زندگي دنيا ظاهري مي‌شناسند و حال‌آنكه از آخرت غافل‌اند».

2. منظور از «دو شهر»، مكه و طائف است. مفسران دربارة اينكه مراد از «دو مرد بزرگ» كيست، اختلاف‌نظر دارند و قول مشهور اين است كه منظور وليد‌بن‌مغيره مخزومي از مكه، و عروة‌بن‌مسعود سقفي از طائف است (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص102؛ ابوعلي فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص46).

ثروت و فرزند شدند و در برخورد با پيامبران الهي، آنها را به رخ ايشان كشيده، منكر نبوتشان شدند. چنان‌كه قرآن مي‌گويد: فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (غافر:83)؛ «چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، به آن چيز [اندكي] از دانش كه نزدشان بود، خرسند شدند».

ه‍‌) خوش نداشتن حق

ازجمله عوامل انكار نبوت توسط مردم كراهت آنان از حق است. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (مؤمنون:70)؛ «يا مي‌گويند او ديوانه است؟ ولي او حق را براي آنان آورده است؛ اما بيشترشان از حق كراهت دارند».

4. واکنش منکران نبوت

منكران نبوت وقتي مي‌ديدند پيامبران احكام و معارفي آورده‌اند كه از طريق عادي دستياب نيست و براي اثبات ادعاي خود معجزه ‌آورده، ديگران را نيز به هماوردي دعوت مي‌كنند، دست به رفتارهاي نابخردانه‌اي مي‌زدند و ازجمله انبياي الهي را متهم به شاعر بودن،(1) جادوگري و جنون(2) مي‌كردند؛ چنان‌كه قرآن مي‌فرمايد: كَذَلِكَ مَا أَتَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون(ذاريات:52)؛ «بدين‌سان بر كساني كه پيش از آنها بودند، هيچ پيامبري نيامد جز اينكه گفتند جادوگر يا ديوانه است».

همة اينها در حالي است كه هيچ دليل و شاهدي بر ابتلاي حضرت محمدصلی الله علیه و آله به


1. وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُون (صافات:36)؛ «و گفتند: آيا براي خاطر شاعري ديوانه، از خدايانمان دست برداريم؟»

2. و بعد از قرن‌ها، هنوز برخي از مستشرقان به حضرت محمدصلی الله علیه و آله نسبت صرع مي‌دهند (ر.ك: ويليام مونتگمري وات، محمد پيامبر و سياستمدار، ترجمة اسماعيل ولي‌زاده، ص22).

صرع و جنون وجود ندارد(1) و همين امر باعث شده است حتي برخي دانشمندان مسيحي بر مطرح‌كنندگان اين سخن خرده بگيرند و اعلام كنند كه هيچ نشانه‌اي از جنون و صرع در آن حضرت نبوده است.(2)

برخي هم به پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله تهمت مي‌زدند كه قرآن را از كسان ديگري فرامي‌گيرد:(3) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ (نحل:103)؛ «و نيك مي‏دانيم كه آنان مي‏گويند: جز اين نيست كه بشري به او مي‏آموزد».

قرآن كريم در پاسخ به اين اتهام مي‌گويد: لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (نحل:103)؛ «زبان كسي كه [اين] نسبت را به او مي‏دهند، غيرعربي است و اين [قرآن] به زبان عربي روشن است». يعني آن كسي كه شما او را معلم حضرت محمدصلی الله علیه و آله مي‌خوانيد، عرب نيست، درحالي‌كه قرآن كريم به زبان عربي است.


1. درست است كه طبق روايات گاهي در هنگام نزول وحي چهرة آن حضرت سرخ مي‌شد و عرق از جبين ايشان فرومي‌ريخت، اما اين حالت تنها هنگام نزول وحي رخ مي‌داد، نه در ساير حالت‌ها؛ آن هم فقط در وحي مستقيم كه رخ دادن اين حالات به ‌سبب سنگيني آن بوده است (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ص256، ح6).

2. ر.ك: ويليام مونتگمري وات، محمد پيامبر و سياستمدار، ترجمة اسماعيل ولي‌زاده، ص22.

3. و نيز آمده است: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُون (دخان:14)؛ «پس، از او روي گرداندند و گفتند تعليم‌يافته‌اي ديوانه است».

چكيده

1. ازآنجاكه مردم عادي معرفت وحياني ندارند و تنها با معارف عادي (عقلي، حسي و تجربي) سروكار دارند، ارتباط وحياني همواره براي بسياري از آنان امري تأمل‌برانگيز بوده است.

2. طبق بيان قرآن، اقوام پيامبران از نبوت انسان تعجب كرده، زبان به اعتراض مي‌گشودند. قرآن در پاسخ به اين اعتراض مي‌گويد: اولاً پيامبري انسان بي‌سابقه نيست؛ ثانياً مقام نبوت موهبتي است و تنها به توانايي انسان بستگي ندارد؛ ثالثاً ‌در ميان اقوام گذشته نيز، پيامبراني از جنس بشر بوده‌اند.

3. اقوام پيامبران تقاضاي فرود آمدن پيامبري از جنس فرشتگان مي‌كردند. قرآن اين درخواست را بهانه، و تحقق آن را براي آنان بي‌فايده مي‌داند؛ چون در آن هنگام اختيار از انسان سلب مي‌شود.

4. عوامل معرفتي و رواني انكار يا استبعاد نبوت ازسوي خداباوران عبارت‌اند از: رهايي از تكاليف، نداشتن شناخت كافي نسبت به خدا، ظاهرگرايي و سرمستي از دانش اندك خود.

5. واكنش منكران نبوت در مقابل پيامبران، رفتارهايي نابخردانه همچون متهم كردن آنان به جادوگري، جنون، و فراگيري قرآن از ديگران بوده است.

پرسش‌ها

1. بهانه‌هاي اقوام پيامبران در برابر نبوت ايشان، و جواب‌ قرآن را بيان كنيد.

2. اقوام پيامبران در برابر دعوت آنان چه تقاضاهايي مي‌كردند؟ قرآن تحقق آن را چگونه مي‌داند؟

3. دلايل انكار نبوت انسان و جواب قرآن را بيان كنيد.

4. چرا برخي از خداباوران منكر نبوت انسان مي‌شدند؟

منابعي براي مطالعة بيشتر

الف) براي آگاهي بيشتر از ادلة منكران امكان نبوت انسان، ر.ك:

1. رازي، ابوبكر محمد‌‌بن‌‌زكريا، رسائل فلسفية، المكتبة المرتضوية، تهران، [بي‌تا]، ص181، 226.

2. كاپلستون، فردريك چارلز، تاريخ فلسفه، ج5 (فيلسوفان انگليسي از هابز تا هيوم)، ترجمة اميرجلال‌الدين اعلم، چ2، انتشارات‌ علمي‌ و فرهنگي‌، تهران‌، 1370، ص179.

ب) براي آگاهي بيشتر دربارة امكان نبوت انسان، ر.ك:

1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج17، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، قم، [بي‌تا]، ص74.

2. شيرازي، صدرالدين محمدبن‌ابراهيم، مفاتيح الغيب، تعليق علي نوري، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1363، ص152ـ153.

3. سبحاني، جعفر، «امكان ارتباط با جهان غيب»، مجلة كلام اسلامي، ش25، 1377ش، ص4ـ11.

4. رشيدرضا، سيدمحمد، الوحي المحمدي، الزهراء، [بي‌جا]، [بي‌تا]، ص116ـ126.

پژوهش

آيا تعليم اسما به حضرت آدم علیه السلام ، كه آية وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا... (بقره:31) به آن اشاره دارد، از سنخ وحي بوده است؟ دراين‌باره پژوهش كنيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org