- مقدمة معاونت پژوهش
- متن دعاي چهلوچهارم صحيفه سجاديه
- مقدمه
- جلــسه اول
- جلــسه دوم
- جلــسه ســوم
- جلــسه چــهارم
- جلــسه پــنجم
- جلــسه شــشم
- جلــسه هــفتم
- جلــسه هشتم
- جلــسه نـهم
- جلــسه دهــم
- جلــسه يــازدهـم
- جلــسه دوازدهــم
- جلــسه سيــزدهم
- جلــسه چــهاردهم
- جلــسه پــانزدهم
- جلــسه شانـزدهم
- جلــسه هـفدهـم
- جلــسه هـجدهـم
- جلــسه نــوزدهـم
- جلــسه بـيستـم
- جلــسه بـيستويکـم
- جلــسه بـيستودوم
- جلــسه بـيستوسوم
- جلــسه بـيستوچـهارم
- جلــسه بيـستوپنجـم
- جلــسه بـيستوششـم
- جلــسه بـيستوهفتـم
- منابع
- نمايهها
جلــسه دوم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِحَمْدِهِ وَجَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ وَلِيَجْزِيَنَا عَلَي ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِين؛ ستايش بيحد خداوندي را سزاست که ما را هدايت کرد تا او را بستاييم و از کساني باشيم که شايسته ستايش او هستند؛ شاکر نيکيهاي او باشيم تا در برابر اين شکرگزاري، پاداش نيکوکاران را به ما عنايت فرمايد.
هدف از هدايت الهي چيست؟
پرسش: هدف خداوند از تعليم سپاسگزاري و ستايش كردن يا هدايت ما در اين جهت چه بوده است؟
البته در علوم عقلي، مانند علم کلام، مباحث عميقي در اين زمينه مطرح شده است که آيا افعال الهي اساساً علت غايي، هدف يا غرض (به معناي علت غايي) دارد يا خير؟ براي روشن شدن مطلب، بايد ابتدا معناي هدف، غايت و علت غايي روشن شود.
گفتهاند علت غايي در جايي متصور است که فاعلْ فاقد کمالي است و با انجام فعل، درصدد رفع اين نقيصه و رسيدن به کمال است. چنين معنايي از هدف و علت غايي در افعال انساني قابل تصور است.(1) اما درباره افعال خداوند متعال معنا ندارد؛
1. مثلاً انسان با انجام فعلي درصدد رسيدن به مقصدي مادي (پول، لباس، غذا و تهيه ديگر مايحتاج زندگي) يا معنوي (جاه، مقام، رتبه، جوايز غيرمادي و...)، اعم از دنيوي يا اخروي است؛ يعني آنچه را ندارد، درصدد بهدست آوردن آن است که اين براي خداوندِ کاملِ بينياز، متصور نيست.
زيرا او بينقص است و همه کمالات را تا بينهايت آن دارد. تصور چنين هدف و غرضي براي افعال الهي يعني تصور علت غايي و غرضي خارج از ذات الهي و زايد بر ذات او، محال و باطل است. به همين دليل، گفته ميشود: «افعال الهي معلّق به اغراض نيست».
اما ممکن است علت غايي را به صورتي تصوير کنيم که بتوان بر خود ذات هم منطبق کرد؛ يعني هدف و غايت را در خود ذات، نه خارج از آن جستوجو کرد. در اين صورت تصور غايت و هدف در افعال الهي نيز قابل تصور خواهد بود؛ يعني ذات الهي اقتضاي افاضه برخي كمالات و رحمتها را دارد.(1) بر همين اساس گفته ميشود خداي متعال هرچه انجام ميدهد براي نفع ديگران، رفعِ نقص از آنها و به کمال رساندنشان است نه براي خودش:
من نكردم خلق تا سودي كنم *** بلكه تا بر بندگان جودي كنم
در قرآن كريم به موارد متعددي از افعالي اشاره شده است كه خداوند آن را به خود نسبت داده و اهدافي نيز براي آن بيان کرده است؛ مثلا خداوند آفرينش انسان را به هدف آزمايش و امتحان او انجام داده است تا او در اين ميدان، با اراده و اختيار خود، انتخاب اصلح (عبادت) کند و براثرِ اين عبادتها، لياقت پاداشهاي الهي را پيدا کند و حتي انسانهاي مؤمن نيز براثرِ عبادتهاي بيشتر و بهتر به مراتب عاليتري از قرب به خداوند، (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِر)(2) نايل شوند.
1. البته کساني كه مطلق اغراض و هر نوع علت غايى را از فعل الهي نفي ميکنند، مىگويند چنين مواردي از مصاديق غايتالفعل است نه غايتالفاعل. البته اين مباحث از دقيقترين مباحث عقلي است که در جاي خود (علوم عقلي) دقيقاً بررسي و تحقيق شده است.
2. قمر (54)، 55.
بنابراين و با اين وصف، افعال الهي نيز داراي اغراض و غاياتي است؛ يعني خداوند كاري را براي تحقق يك هدف انجام ميدهد. حال، چه آن را هدف فعل، يا به معنايي، هدف فاعل نيز بدانيم.
امام زينالعابدين(عليه السلام) در اين دعا اين معنا را به ما ميآموزد که خداوند متعال ما را به ستايش و سپاسگزاري خودش هدايت فرمود. اين کارِ خداوند بيهدف و گزاف نبوده است. هدف و غايت خداوند از اين کار، ارتقاي ما به مقام «حمد» و «شکر» بوده است. وقتي به مقام «حامدين» و «شاکرين» رسيديم، لياقت پاداشهاي بيشتر و بهتر را پيدا خواهيم کرد. اگر اين هدايت الهي نبود، ما از اين مقامات و پاداشها بيبهره ميمانديم. به کار بردن اين تعبيرات بلند قرآني: سَنَجْزِي الشّاكِرِين،(1) سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِين،(2) إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين(3) براي بيان همين منظور است.
نکته ظريف ديگر اينکه، آموزش و دستگيري خداوند از انسان، يعني فراهم کردن زمينه تشخيص صحيح از غلط و هدايت او، در راستاي هدف آفرينش انسان است. هدف از خلقت انسانْ رسيدن او به عاليترين مقامات، و درنهايت قرب الهي و جوار خداي متعال و متنعم شدن به پاداشهاي جاوداني با اختيار و انتخاب خود اوست. اگر خداوند اينگونه از انسان دستگيري نميکرد و راه را به او نشان نميداد، هدفش از آفرينش انسان ناقص ميماند؛ يعني نقض غرض ميشد، و شأن حضرت حق منزه از آن است.
حقيقت عبادت الهي
دقت در بيانات حکيمانه اهلبيت(عليهم السلام)، معارف بسيار بلند و ارزشمندي را نصيب انسان ميکند که در هيچ جاي ديگر دستيافتني نيست. در اين بخش از بيان امام
1. آل عمران (3)، 145.
2. بقره (2)، 58.
3. توبه (9)، 120.
سجاد(عليه السلام) نيز مطلبي ظريف و دقيق قابل استفاده است و آن اينکه بسيار گفته ميشود و به قرآن و اهلبيت(عليهم السلام) اسناد داده ميشود که خداي متعال انسان را براي عبادت آفريده است. در قرآن کريم به اين نکته تصريح شده است كه: (عليهم السلام)؛(1) «من هيچ جن و انساني را نيافريدم، مگر اينكه فقط مرا عبادت كنند».
اما القاي اين مطلب به اذهان سادهاي كه هنوز با معارف اسلامي و بهخصوص معارف اهلبيت(عليهم السلام) آشنا نشدهاند، چندان سودمند نخواهد بود. آنها از خود خواهند پرسيد که اگر حقيقتاً خداوند ما را آفريد تا تنها او را پرستش کنيم، پس تفاوت خداوند با ديگر حاکمان خودپسند، پادشاهان و اربابان زورگو چيست؟ آنها نيز دوست دارند تا ديگران بندهوار مطيع آنها باشند، در مقابلشان به خاك بيفتند، خم و راست شوند، خضوع و خشوع و چاپلوسي كنند.
وقتي گفته ميشود خداوند انسان را فقط براي اين آفريده است که عبادتش كند، چنين تصوري به ذهنش خطور خواهد کرد. اين برداشت نادرست زماني تقويت ميشود که بگوييم: «ستايش و سپاسگزاري از خداوند، وظيفه و تکليف انسان است که خودِ او چنين کاري را به انسان آموخته و او را در اين راستا رهنمون شده است. پس هر بندهاي در اين مسير بيشتر و بهتر حرکت کند، رضايت و خشنودي خداوند را بيشتر و بهتر جلب کرده است». تنزل مقام رفيع خداوندي تا حد يک انسان ناقص و تنزل نظام باعظمت آفرينش الهي تا حد نظام پادشاهي ستمگر و زورگو که با ستم به ديگر بندگان و بهرهکشي از آنها و عقاب آنها، درصدد رفع نقصها، تشفّي خاطر و بقاي سلطه و اقتدار خويش است، نتيجه چنين ديدگاهي است.
بديهي است چنين تصوري از بندگي و پرستش که از معارف صحيح دور، و با جهل و ناداني آميخته است، نهتنها بر معرفت اينگونه انسانها نميافزايد و باعث تقربشان نميگردد، بلکه باعث انحراف و دوري بيشتر آنها خواهد شد.
1. ذاريات (51)، 56.
واقعيت اين است که حقيقت عبادت و پرستش خداوند، اين نيست. عبادت، حقيقتي است که بنده خدا با انجام آن به مقام قرب الهي دست مييابد. اگر بندهاي به اين مقام رفيع بار يابد، به بالاترين مرتبه وجودي كه براي يك مخلوق ممكن است، يعني قرب خداي متعال، رسيده است. تنها راه رسيدن به اين مرتبه از وجود، آن است که انسان بنده بودنِ خود را درک کند؛ آنگاه به لوازم آن پايبند باشد.
البته اين خود امري مرموز و پيچيده است و درک آن براي هرکس ميسور نيست. چگونه است که تا انسان بندگي نکند و اطاعت محض نداشته باشد به اين مقام باعظمت نايل نميشود؟(1) درک اين حقيقتْ معرفت بالايي را ميطلبد. تأکيد و اصرار قرآن کريم و بيانات ائمه اطهار(عليهم السلام)، حتي در دعاها و مناجاتها، بر آموختن اين مسائل به ما، براي آن بوده است تا به مرحلهاي از درک معارف ناب دست يابيم که بتوانيم گوشهاي از اين اسرار و رموز را دريابيم. هرچه انسان به اين معارفْ نزديکتر باشد، حلاوت و شيريني درک اين امور را بيشتر خواهد چشيد و عاشقانه، خود را بهسوي آن خواهد کشاند. درنتيجه در مرحله عمل نيز با حرصوولع عجيبي به آن مبادرت خواهد کرد. اما دوري از اين معارف و غرق بودن در جهل و اشتغال به اموري دون شأن انسانيت، حلاوت و شيريني آن را از کام انسان ميگيرد و آن را در نظر انسان تلخ و ناگوار ميکند؛ و درنتيجه توجه و پرداختن به آن يا عمل کردن طبق آن را بر وي سخت و دشوار خواهد کرد.(2)
1. بهقولمعروف اين مسئله بهنوعي پارادکسيکال است؛ اينکه انسان هرگاه پايينترين مرتبه از مقام و موقعيت را دارا شد، او را در بالاترين مقام خواهند نشاند؛ بهتعبيرديگر، اگر مقام و منزلت را يک موقعيت معين فرض کنيم، در اين فرض، وقتي از اين موقعيت دور ميشويم به آن نزديک شدهايم!
2. به همين جهت گفتهاند که تکليف از تکلف و دشواري است. تحمل اين دشواري براي صاحبان معرفت و بندگان مطيع خدا، بسيار باحلاوت و گواراست؛ اما براي گروهي از انسانها که از اين درجه از معارف محروماند، حقيقتاً سخت و دشوار است. قرآن کريم در مقام بيان حالات اين گروه از انسانها و نوع نگرش و توجه آنها به يکي از باارزشترين عبادات، يعني نماز ميفرمايد: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصله وَإِنّها لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الْخَاشِعِين (بقره، 45). همچنين جريان تغيير قبله از مسجدالاقصي در بيتالمقدس بهسوي مسجدالحرام در مکه نيز بر گروهي از اين نوع انسانها گران آمده بود که قرآن در وصف آنها چنين فرمود: وَما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ وَإِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّ عَلَي الَّذِينَ هَدَي اللّه... (بقره، 143).
اشتباه تاريخي انسان
اين نقص معرفتي، انسان را گرفتار اشتباه بزرگي در طول دوران عمرش کرده است. همين امر باعث شده است تا انسان از خداوند دور شود و از قرب به خدا و وصال به اصل و ريشه خود محروم شود. آن اشتباه بزرگ تاريخي اين بود که انسان گونهاي نگاه استقلالي به خود داشته، براي وجودش، فکرش، دلش، دارايياش و... در قبال خدا وزن و ارزشي در نظر گرفته است.
اين نقص معرفتي در بشر باعث شد تا نداند و توجه نداشته باشد که خود و هرآنچه به آن دل بسته است و نسبت به آن احساس مالكيت ميکند، از آنِ ديگري است؛ توجه ندارد که اساساً نبود و ديگري، بودش کرد؛ هنگام حدوث و ايجاد، هيچچيز نداشت؛ همهچيز به او بخشيده شد: هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حِينمِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً؛(1) «مگر روزگاري بر انسان نگذشت که او هيچ چيز قابل ذكري نبود؟»
ما خود ميدانيم که قطرهاي آب گنديده بيش نبوديم، و قبل از آن، حتي همين هويت پست و ناچيز را هم نداشتيم.(2) هرچه داريم و به آن مينازيم و ميباليم،
1. انسان (76)، 1.
2. أَيَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى * أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالأنْثَى (قيامه، 36ـ 39). امام محمد باقر(عليه السلام) دراينباره ميفرمايند: عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَإِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ يَعُودُ جِيفَةً وَهُوَ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ لَا يَدْرِي مَا يُصْنَعُ بِه؛ «از گردنکشي انساني فخرفروش تعجب ميکنم که ابتداي آفرينش او آبِ گنديده بود و در آخر عمر نيز تبديل به مرداري گنديده خواهد شد؛ تمام عمرش بين اين دو حالت بوده است که در آخر هم نميداند چه بر سرش خواهد آمد!»
ابتكارات و خلاقيتها و اختراعات، كشف معارف عقلي، حسي، تجربي، علوم و همهوهمه، با نوعي مسامحه، منسوب به ماست. چطور ممکن است همه اين امور مهم تنها از يك قطره آب گنديده ساخته شده باشد؟ همه اين امور حقيقتاً منسوب به خداي تعالي است؛ چراکه اگر خواست و اراده خدا نباشد از انسان و هر مخلوق ديگر هيچ کاري ساخته نيست. تمام موجوديت انسان، اراده و اختيار، دانايي و دارايياش از خداست و استقلال او خيالي بيش نيست(1) و سرمايه اوليه انسان جهل اوست! چنانکه امام زينالعابدين(عليه السلام) خطاب به ابوحمزه ثمالي فرمودند: بَناهُمْ بِنْيَةً عَلَي الْجَهْل؛(2) «خداوند بنياد آفرينش انسان را بر ناداني و جهل قرار داده است».
اين مشکل منحصر به انسان نيست و برخي ديگر از مخلوقات خداوند، مانند جنيان نيز گرفتار اين اشتباه بودند و از همين ناحيه دچار مشکل بزرگي شدند. نقطه آغاز اشتباه شيطان و سقوط او نيز همينجا بوده است: او موجوديت خود را استقلالي پنداشت و خود را برتر ديد و گفت: أَنَا خَيْرٌ مِنْه؛(3) و درنتيجه در برابر فرمان الهي تمرد کرد. شيطان مخلوقي در زمره برترين عبادتکنندگان خداوند بوده است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره شيطان فرمودند: قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَايُدْرَي أَ مِنْ سِنِي
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج3، باب 2، ص15.
2. امروزه برخي از افراطيها درزمينه ارزش مقام انسان و حقوق او چنان مقام انساني خويش را بالا ميبرند و خيالات خويش را رنگ واقعيت ميدهند که صحبت از حقى ميکنند که بر گردن خدا دارند؛ آنها معتقدند خداوند به انسان بدهکار است و انسان مدرن بايد حقش را از خدا بگيرد!
3. اعراف (7)، 12.
الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآْخِرَة؛(1) «او (شيطان) ششهزار سال عبادت خداي را به جاي آورد. حال معلوم نيست ششهزار سال از سالهاي دنيايي (يعني سالي سيصدوشصتوپنج روز) يا سالهاي آخرتي (که هر روزش معادل هزار سال دنيايي) است؟»
نقطه آغاز سقوط قارون نيز از همينجا بوده است. خداوند قارون را داراي چنان ثروت عظيمي کرده بود که به گفته قرآن: إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّة؛(2) «حمل کليدهاي گنجش، مردان تنومند و پهلوان را نيز خسته ميکرد».
اما وقتي به او گفته شد که بخشي از اين ثروت عظيم تو سهم فقراست؛ به فکر آخرتت باش و به آنها نيز ياري برسان،(3) چنين پاسخ گفت: إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي؛(4) «من اينها را با زحمت و علم خودم بهدست آوردم».
آنچه باعث گرفتاري و بدبختي قارون شد، خيال استقلال در برابر خداوند بوده است. درواقع، قارون و امثال او، خداوند متعال را به خدايي و مالکيت هستي قبول ندارند. گو اينکه برخي از اينگونه افراد، بهظاهر مؤمن و مسلمان باشند، ولي در عمل موحد نيستند. بسياري از امثال ما، نه خدا را عملاً به خدايي قبول داريم و البته نه بندگي خود را در قبال او بندگي درستي ميدانيم؛ چراکه در انجام هر کاري ميل و گرايش خودمان را بر رضايت الهي، مقدم ميداريم.
1. نهج البلاغه، ص287، خطبه 192.
2. إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي فَبَغي عَلَيْهِمْ وَآتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِين (قصص، 76).
3. وَابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَأَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ وَلا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِين (همان، 77).
4. قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً وَلا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُون (همان، 78).
سرلوحه دعوت انبياي الهي(عليهم السلام)، بساط عظيم و گسترده تعليم و تربيت، فداکاريها و تحمل زجر و شکنجهها از سوي مصلحان و مربيان الهي به اين منظور بوده است که به انسان بفهمانند که او بنده خداست. براي سعادت و خوشبختي بشر راهي جز اطاعت از خداوند نيست و در اين راه هركس مطيعتر باشد سعادتمندتر خواهد بود. اساساً آفرينش بشر براي رسيدن به کمال و سعادت بوده و تنها راه رسيدن به آن هم همين است.(1) خداوند انسان را براي منظور مهمي آفريده است؛ مقام بندگي و اطاعت که درست نقطه مقابل احساس استقلال است. اگر انسان به اين مقام ترفيع يابد، به اکسير اعظمي دست خواهد يافت و همانند ماهيگيري که داراي توري بسيار قوي است، کمالات الهي چون قدرت، رحمت، علم، رأفت، و... را به خود جذب خواهد کرد. تنها در اين صورت است که انسان، رنگي خدايي خواهد يافت و درنتيجه کاري خدايي از وي ساخته است. آنگاه اين بنده مخلوق، وجود بينياز، زنده و جاويداني خواهد شد که امر او، امري الهي شده و به اشارهاي در کائنات تصرف «کن فيکون» خواهد کرد.(2) در غير اين صورت، انسان از خدا بيگانه بوده و از فيوضات رباني محروم خواهد بود؛ زيرا هيچ امري بدون اذن و اراده الهي شدني نيست.
البته لازمه توجه و باور اين امور مهم، دانايي و معرفت است؛ اما بنيآدم براثرِ جهل و ناداني يا غفلت و فراموشي از آن بيبهرهاند و آن را باور ندارند. زحماتي که
1. وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون (ذاريات، 56).
2. عَنْ أَبِي جَعْفَر(عليه السلام) قَالَ: «... وَفِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ: [قَالَ أللهُ تَعَالَي:] يَا ابنآدَمَ أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرْ. يَا ابنآدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ. يَا ابنآدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُون» (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج90، باب 24، ص376).
انبياي الهي و مربيان بشريت در مسير طولاني تربيت و اصلاح انسانها متحمل شدند، براي همين بوده است تا برخي از معارف بلند خداشناسي، ارتباط انسان با خدا و جايگاه بندگي بهگونهاي صحيح براي آنها روشن شود.
بهترين و نتيجهبخشترين شيوهاي که انبياي الهي براي فهم درست اين معارف بلند و عميق به انسانها توصيه ميکردند اين بود که بنا را بر بندگي و اطاعت از خدا و دوري از رويگرداني و عصيان در برابر خداوند بگذارند تا اين معارف آرامآرام چون نوري در جانشان رسوخ کند؛ در غير اين صورت پيمايش اين راه، بس طولاني و خطرناک است. اگر انسان با پيروي از راهنماييهاي انبيا و مربيان الهي به اين مهم تن دهد و بگويد «حكم آنچه تو فرمايي»، در اين صورت خداوند به مدد انسان آمده و او را از بندهاي نفس و وسوسههاي رنگارنگ شيطاني نجات خواهد داد.
در اين صورت است که انسان به مدد الهي و در کوتاهترين فرصت به درجهاي از تربيت و رشد معنوي ارتقا مييابد و دائماً توجهش به خداوند و نعمتهاي الهي خواهد بود، و خود را نيازمند و البته ناتوان از سپاسگزاري از اين نعمتها خواهد ديد. آري، بندگان شاکر خداوند، به جاي آنکه هميشه در حسرت نداشتهها و غم از دست دادن داشتهها باشند، دائماً سربهزير بوده و خود را شرمنده الطاف الهي ميبينند.(1)
خداوند متعال، توجه به نعمتها، الطاف و مراحم خود را به بندگان شايسته عنايت ميکند. اگر اين توجه در انسان زنده شود و او اين پيام الهي را بهخوبي
1. دنيا دنياي نعمتها، فزونيها، كسرىها و كمبودهاست. تدبير خداوند بر اين بوده است تا بشر در بوته آزمون الهي قرار گيرد: وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً (انبياء، 35). لازمه امتحان و ابتلا يکدست نبودن دنياست. بايد عدهاي از مردم در رفاه و آسايش و گروهي ديگر در تنگنا و عسرت باشند تا داراها به داراييشان و آسايششان و ندارها به نداري و عسرتشان آزموده شوند.
دريافت کند، به مقام رفيع شکر و حمد بار خواهد يافت. امام زينالعابدين(عليه السلام) در اين فراز از دعا به اين نکته مهم توجه ميدهند و به محضر ربوبي عرضه ميدارند: «تو ستايش و سپاسگزاري را به ما آموختي و توفيق انجام آن را نيز به ما دادي تا با شکرگزاري به درگاه تو، به مقام شاكرين برسيم: لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِين و با انجام سپاسگزاري و دريافت اين مقام، مرتبه و مقامي والاتر و بالاتر را به ما عنايت فرمايي: وَلِيَجْزِيَنَا عَلَي ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِين. درست مانند يک مربي خبير و آگاه که با دستگيري از يک متربي، او را پلهپله در راه ترقي و رشد پيش ميبرد تا در طي هر مرحله لايق پاداشهاي درخور و شايستهتري شود و در آن هنگام، خود با رضايت کامل، آن پاداشهاي شايسته را به وي عطا ميکند.
اگر انسان با عنايت خداوندي اهل حمد شد، همه خوبيهايي را که در خداوند ميبيند، ستايش کرده و حتي تمام خوبيهاي موجود در خويش را نيز منسوب به خداوند دانسته، از آنها نيز ستايش ميکند. چنين بنده خوبي، هميشه خود را بدهکار خداوند دانسته، حالتي از خضوع، در قبال کمال و جمال الهي، در وي پديدار ميشود. آنگاه وظيفه خويش را شکرگزاري، يا دستِکم شکر زباني و البته در مراتب بعدي، سپاسگزاريِ عملي و رعايت شئون و حدود الهي ميداند: وَجَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِين.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org