- مقدمة معاونت پژوهش
- متن دعاي چهلوچهارم صحيفه سجاديه
- مقدمه
- جلــسه اول
- جلــسه دوم
- جلــسه ســوم
- جلــسه چــهارم
- جلــسه پــنجم
- جلــسه شــشم
- جلــسه هــفتم
- جلــسه هشتم
- جلــسه نـهم
- جلــسه دهــم
- جلــسه يــازدهـم
- جلــسه دوازدهــم
- جلــسه سيــزدهم
- جلــسه چــهاردهم
- جلــسه پــانزدهم
- جلــسه شانـزدهم
- جلــسه هـفدهـم
- جلــسه هـجدهـم
- جلــسه نــوزدهـم
- جلــسه بـيستـم
- جلــسه بـيستويکـم
- جلــسه بـيستودوم
- جلــسه بـيستوسوم
- جلــسه بـيستوچـهارم
- جلــسه بيـستوپنجـم
- جلــسه بـيستوششـم
- جلــسه بـيستوهفتـم
- منابع
- نمايهها
جلــسه پــنجم
وَالْحَمْدُ لِلَّه الَّذِي جَعَلَ مِنْ تِلْكَ السُّبُلِ شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ، شَهْرَ الصِّيَامِ وَشَهْرَ الْإِسْلامِ وَشَهْرَ الطَّهُورِ وَشَهْرَ التَّمْحِيصِ وَشَهْرَ الْقِيَامِ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ، هُدًي لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَي وَالْفُرْقَان؛ ستايش مخصوص پروردگاري است که ماه خود، يعني ماه مبارک رمضان را يکي از آن طرق هدايت قرار داده است؛ ماه روزه و ماه تسليم و اطاعت و ماه پاکي و آمرزش گناهان و ماه شبزندهداري؛ ماهي که قرآن در آن نازل شده است تا هادي بشر بوده، دلايل روشن بين حق و باطل را ارائه کند.
رمضان؛ ماه نزول قرآن
امام سجاد(عليه السلام) در ادامه دعا، ماه مبارک رمضان را يکي از طرق نجات انسان ميدانند که او را به رضوان الهي ميرساند؛ و سپس برخي از صفات و ويژگيهاي اين ماه عزيز را برشمردهاند. به بيان حضرت(عليه السلام) ازجمله ويژگيهاي ماه مبارک رمضان و شايد مهمترين ويژگي اين ماه، حادثه عظيم نزول قرآن کريم در آن است. حضرت براي بيان ويژگي فوق، اين آيه شريفه سوره بقره را قرائت ميکنند: الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَان.(1)
در آيات شريفه قرآن تصريح شده كه قرآن کريم در ماه مبارک رمضان نازل شده است. به همين دليل، اين ماه، ماه بهار قرآن است و در كنار پرداختن به نماز و روزه
1. بقره (2)، 185.
و ديگر عبادات، تلاوت قرآن هم يكي از عبادتهاي مهمي است كه بايد در اين ماه به آن اهتمام داشت.
پرسش: نزول قرآن در ماه مبارک رمضان به چه معناست؟
جواب: در توضيح معنا و تفسير اين آيه، بيانات مختلفي از مفسران گزارش شده است:
غالب مفسران اهل سنت معتقدند که منظور، آغاز نزول قرآن در اين ماه است. البته اين يک بيان و نظر عرفي و غير فني است؛ چراکه وقتي کاري در زماني خاص شروع شود، عرفاً گفته ميشود اين کار در آن زمان انجام گرفت. اين ديدگاه با وضع تاريخي نزول قرآن مناسبت ندارد. ما معتقديم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روز بيستوهفتم ماه رجب مبعوث شدند و اولين آيات سوره علق نيز همان زمان بر ايشان نازل شد؛
بعضي ديگر معتقدند، در آغاز بعثت تنها چند آيه از سوره علق نازل شد؛ سپس مدتي هيچ آيهاي نازل نشد؛ آنگاه در ماه مبارک رمضان آيات قرآن بهتدريج و مستمراً نازل شد.
روايات ائمه معصوم(عليهم السلام) در باب نزول قرآن به اين نکته مهم اشاره دارد که قرآن داراي دو نوع يا دو مرتبه نزول بوده است: در مرتبه نخست، نزول از لوح محفوظ يا عندالله تا بيتالمعمور(1) و در مرتبه دوم از بيتالمعمور به قلب مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بوده است.(2) نزول قرآن در ماه مبارک رمضان يا ليلةالقدر، همان نزول اول است؛ آنگاه، تدريجاً و در طول 23 سال بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شد.
1. بعضى از روايات در توضيح بيتالمعمور چنين آمده است: در آسمانها خانهاى محاذى مكه يا كعبه است كه فرشتگان دور آن طواف مىكنند؛ درست مانند طواف حجاج به دور خانه كعبه در روى زمين است. بيتالمعمور بين مقام لوح محفوظ و اين عالمى كه ما انسانها در آن زندگى مىكنيم، واسطه است.
2. عَلِيُّ بن إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَمُحَمَّدِ بن الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بن سُلَيْمَانَ عَنْ دَاوُدَ عَنْ حَفْصِ بن غِيَاثٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآن» وَإِنَّمَا أُنْزِلَ فِي عِشْرِينَ سَنَةً بَيْنَ أَوَّلِهِ وَآخِرِهِ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه(عليه السلام): نَزَلَ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَي الْبَيْتِالْمَعْمُورِ ثُمَّ نَزَلَ فِي طُولِ عِشْرِينَ سَنَة» (ابيجعفر محمدبنيعقوببناسحاق الکليني الرازي، اصول کافي، ج2، ص628 و روايات ديگر در: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج94، ص11؛ محمدبنالحسن الحر العاملي، وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة، ج10، ص316 و ديگر کتب روايي).
مقصود از نزول قرآن، نزول و پايين آمدن حسي و مادي نيست. براي فهميدن معناي نزول، مقداري به تجريد و تلطيف نياز است. علاوه بر قرآن، بسياري از امور ديگر نيز وجود دارند که خداوند در قرآن آنها را نيز نازلشده از طرف خود معرفي ميکند. اساساً هرآنچه در اين عالم هستي وجود دارد، صورت و نمونهاي از حقايقي است که خزاين آن نزد خداوند است و او بنا به حکمت و مصلحتش، قدري از آن خزانه بيانتهايش را بر ما نازل كرده است: وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم.(1) البته برخي موارد، مانند آهن، را در قرآن بهصورت ويژه نام برده است: وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيد.(2) بنابراين نزول قرآن نيز مانند نزول ديگر امور، نبايد نزولي حسي و ظاهري و از مکان بالا به پايين باشد؛ همچنان که خزاين الهي نيز مانند انبارهاي مادي و حسي ما نيست، بلکه مقصود چيز ديگري است.
شايد مقصود اين باشد که موجودات عالم ماده، در شرايط خاصي وجود پيدا ميکنند. حضور و وجود اين موجودات در عوالم ديگر بهگونهاي ديگر است؛ چراکه آن عالم از سنخي ديگر و بسيار متفاوت و وسيعتر از عالم دنياست. طبيعي است که موجودات آن عالم نيز با موجودات اين عالم متفاوتاند. اين تفاوت آنقدر زياد
1. حجر (15)، 21.
2. حديد (57)، 25.
است که خداوند براي نشان دادن اين تفاوت زياد، آن عالم را به خزينهاي براي اين عالم و موجودات آن معرفي کرده است؛ مانند کاسه کوچک آب در برابر اقيانوسي بزرگ و بيانتها.
شبيه اين تعابير در قرآن بسيار است. در مورد اسماي الهي نيز چنين است. ميفرمايد: الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى.(1) تعبير «استوي» در اين آيه، مانند کاربرد اين ماده در سوره زخرف نيست. در آنجا ميفرمايد: لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِه؛(2) که مقصود استيلا و سوار شدن ظاهري و مادي است؛ يعني تا بر مرکبها و کشتيها سوار شويد و از آن بهره ببريد. اما درباره خداوند اين معنا صادق نيست. سوار شدن و نشستن و استيلاي مادي و ظاهري بر عرشْ مقصود نيست و مقصود از عرش هم، تختگاه مادي و ظاهري چون تختگاه پادشاهان نيست؛ بلکه مقصود، حقيقتي بالاتر و والاتر از اين است؛ اما وقتي بخواهند آن حقايق را طوري که براي ما قابل فهم باشد بيان کنند، ناچار بايد از اين تعابير و الفاظ استفاده شود. کُنه حقايق عالم برين را نميتوان با اين الفاظ و عبارات بيان کرد.
بنابراين نزول قرآن و هر نزول ديگري، به معناي پايين آوردن از يک مرتبه بالاتر مادي حسي نيست، بلکه به معناي فرو کاستن آن حقيقت از مرتبه اعلا و رفيع و رساندن آن به مرتبهاي فروتر و اسفل است. ما از حقيقت نزول و عوالم بالا بيشازاين نميفهميم؛ و جهل بشر مانع بزرگي براي درک حقايق عالم است.
1. طه (20)، 5.
2. وَالَّذِي خَلَقَ الأزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَالأنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ *(زخرف، 12ـ13).
امالکتاب و لوح محفوظ
تعبير ديگري که در قرآن آمده و در روايات نيز مکرر به آن اشاره شده است، تعبير «لوح محفوظ» است: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظ.(1) مقصود از لوح محفوظ براي ما روشن نيست. يقيناً مقصود هرچه باشد لوح مادي و کتاب و دفتر حسي و مادي نيست؛ چراکه به بيان آيات قرآن و بيانات اهلبيت(عليهم السلام) نهتنها قرآن، بلکه همه موجودات عالم هستي از آغاز تا انجام، در آن لوح محفوظ ثبت هستند. ما، با محدوديت مادي و نقص و جهلي که داريم، توقع نداريم که حقيقت آن را درک کنيم: هرچه از قدرت عقلمان کمک بگيريم و مفاهيم را تجريد کنيم، باز هم به کنه آن پي نميبريم. البته هرچه انسان تعالي يابد و از اين ماديت، نقص و جهلْ فاصله بگيرد، به همان ميزان خداوند فيض درک حقايق عالم را به وي عطا خواهد کرد. قرآن کريم درک اين امور را مخصوص افرادي ميداند که از جهل و نقصها پاکاند: فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون؛(2) قرآن، كتابي پوشيده و امري سرّي و مسطور است. چنين امر بااهميتي را تنها گروهي كه «مطهر» و «معصوم» هستند، ميتوانند مسّ و لمس كنند و با آن تماس برقرارکنند.(3)
1. بروج (85)، 21ـ22.
2. واقعه (56)، 78ـ79.
3. حقيقت «مَسّ» و «لمس» نيز بر ما پوشيده است؛ همچنين نوع ارتباط با کتاب مکنون نيز روشن نيست. آيا مسّ، همان درک و فهم کتاب خداست يا امر ديگري است؟ مثلاً درباره نزول جبرئيل امين(عليه السلام) بر قلب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يا نزول قرآن بر قلب نازنين ايشان توسط فرشته وحي نيز، مطلب به همين سياق پيچيده و درکش مشکل است؛ ميفرمايد: وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (شعراء، 192ـ195). اينکه نزول ملک به چه معناست؟ مقصود از «قلب پيامبر» چيست؟ تنزيل و جاي دادن قرآن در قلب ايشان، حال چه مستقيم يا بهواسطه فرشته، به چه معناست؟ قرارگرفتن قرآن در کتاب مکنون يعني چه؟ همچنين گاه، آيات قرآن بهصورت نوشتههايي رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً * فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (بينة، 2ـ3) توسط جبرئيل و مشايعت هزاران فرشته ديگر بر حضرت(صلى الله عليه وآله) عرضه ميشد، تمام اين امور از مسائل پيچيده و مرموز و درک حقيقت اين امورِ پر از اسرار نيز صعب و مشکل و علمش نزد اهل آن است. البته برخي با کمک گرفتن از خود قرآن و بيانات اهلبيت(عليهم السلام) مسائلي را مطرح کردهاند؛ اما حقيقت امر بر همه، جز عدهاي قليل که مفسران و شارحان حقيقي قرآن هستند، يعني اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) پوشيدهاست. الله اعلم.
اجمالاً بايد بفهميم كه خداي متعال داراي عُلوّ است و هرآنچه به آن وجود مقدس و متعال نزديکتر باشد، داراي اين مقام و منزلت خواهد بود. البته اين مقام و مرتبه به معناي بالا بودن برتري جسماني نيست، بلکه اين عُلوّ و برتري به لحاظ مرتبه وجودي است. خداوند در قرآن به آن مرتبه بلند معنوي و وجودي چنين اشاره کرده است: وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيم؛(1) قرآن، نزد ما مرتبه بسيار بلندي دارد. بنابراين، نزول و تنزيل، به معناي کاستن از اين مرتبه وجودي، براي ممكن شدن درک و فهم آن براي انسان در عالم مادي و پستتر است.
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير «امالكتاب»(2) ميفرمايند:
قرآن کريم در موطن اصلياش مافوق تعقل است و قدر و منزلتي رفيعتر از آن دارد که عقول بشر توان درک آن را داشته باشند؛ چون عقل بشر در تفکرش تنها ميتواند چيزهايي را بفهمد که در آغاز، از قبيل مفاهيم و الفاظ بوده و از مقدماتي تصديقي ترکيب شده است که
1. زخرف (43)، 4.
2. علامه طباطبايي(رحمه الله) در کتاب گرانسنگ الميزان در مباحث مربوط به سورههاي آل عمران، آيه هفتم (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...) و رعد، آيه 39 (يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَاب) و زخرف، آيه چهارم (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيم) و اواخر سوره جاثيه، مباحث مبسوطي در تفسير «امالکتاب» ارائه کردهاند.
هريک مترتب بر ديگري است؛ مانند: سور، آيات، جملات و کلمات قرآن. اما آنچه ماوراي مفاهيم و الفاظ بوده، درخور تجزي به اجزا و فصول نيست، عقل راهي به درک آن ندارد. قرآن در آن مقام عالي، بهصورت بسيط و يکپارچه بوده، سپس در عالم سفلي به صورت تفصيل، جزءجزء، سورهسوره، آيهآيه، جملهجمله و کلمهکلمه، آنهم در قالب زبان عربي، نازل شده است؛ بنابراين، قرآن نزد خداوند و در لوح محفوظ داراي مقام رفيعي است که عقول به آن دسترسي ندارند؛ به همين دليل ما آن را نازل، و درخور درک عقول کرديم تا مردم آن را بفهمند.(1)
اين خطوطي که ما روي كاغذ بهعنوان آيات قرآن مينويسيم و اصواتي كه ما با قرائت قرآن آن را توليد کرده يا معاني و مفاهيمي که از اين متن به ذهن ميآوريم، آن چيزي نيست که نزد خداوندْ محفوظ است، بلکه همه اينها انعکاسي از آن حقيقت نوراني و پررمزورازي است که بر قلب نازنين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل شده است؛ گويي ما از آنچه خداوند بر قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل كرده، عكسي ميگيريم؛ صوتي از آن، مشابه صوتي كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تلاوت ميکند، ياد ميگيريم؛ آن را در ذهن خود تصور ميکنيم؛ آن را به زبان آورده، ميخوانيم. به بيان مرحوم علامه طباطبايي، آنچه در دست ماست و عقل ما قدرت درک آن را دارد، عيناً همان قرآن در لوح محفوظ و امالکتاب نيست، بلکه مَثَلي از آن مُمثّل است؛ عقل ما قدرت درک مُمثّل را ندارد، بلکه از همه حقيقت آن مُمثّل، مَثَلي را درک کرده است، اما اين مَثَل، مَثَل
1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ذيل آيه چهارم سوره زخرف (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيم).
همان مُمثّل است؛ چراکه آيات قرآن اشاره به همين قرآن ميفرمايد: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظ(1) و إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُون؛(2) اما چون عقل بشر توان درک مُمثّل را ندارد، براي او مَثَلي آورده شد تا بفهمد!(3)
البته خواندن ما يا خطي كه بهعنوان قرآن روي كاغذ مينويسيم، خود داراي ارزش، نورانيت و قداست است؛ چراکه انعكاسدهنده آن نورانيت و قداست حقيقي است. البته با همان قلم و کاغذي که خودبهخود هيچ قداست و نورانيتي ندارد، نوشته ميشود؛ اما به دليل نوع ارتباطش با نورانيت حقيقي قرآن، منور و مقدس است. علامت اين قداست آن است كه ما حق نداريم بيطهارت به آن دست بزنيم؛ چراکه هرکدام از اين الفاظ و اصوات نشان از حقايق و بواطني دارد که همان حقيقت قرآن است. نورانيتي دروني لازم است تا انسانْ آن باطن و حقيقت قرآن را درک کند؛ صفاي باطن و نورانيتي مانند نورانيت مرحوم کربلاييکاظم لازم است.(4)
1. بروج (85)، 21ـ22.
2. واقعه (56)، 77ـ78.
3. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ذيل آيه چهار سوره زخرف (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيم).
4. كربلايىكاظم که اکنون در قبرستان نو در شهر قم مدفون است، پيرمردي كشاورز و روستايي، با لباس و پوششي ساده بود. او به مکتب نرفته، سواد و معلوماتي نداشت؛ حتي نميتوانست اسم خودش را بنويسد. اما پس از سالها زندگي در عالم بيسوادي، ناگهان و به صورتي کاملاً معجزهآسا، تمام قرآن بر وي الهام شد. او فرزند يک کشاور بود. از علما در پاي منبر ميشنيد که دادن خمس و زکات اموال واجب است. سراغ پدرش (يا بهنقلي اربابش) ميرود و از او ميخواهد که حتماً خمس و زکات مالش را بدهد؛ اما او امتناع ميکند. کربلاييکاظم تصميم ميگيرد زندگي خود را از پدرش جدا کند. قطعهزميني از پدرش تقاضا ميکند، و پدرش موافقت ميکند. او زمين را ميگيرد و از پدر جدا ميشود. خمس زمين را ميدهد و با دسترنج خود کشت و زرع ميکند و امورش را ميگذراند. روزي در کنار مزرعهاش مشغول کار يا استراحت بود که ديد چند شخص محترم و بزرگوار نزديکش آمده، از او آدرس امامزاده آن روستا را ميگيرند. او نشاني را ميدهد. آنها تقاضا ميکنند تا خود کربلايي نيز با آنها برود. کربلايي با ايشان رفت تا به امامزاده رسيدند. کربلاييکاظم آن روز امامزاده را بهطرزي باشکوه و نوراني ميبيند. آن آقايان از او ميخواهند تا آيات قرآن دور ديوار امامزاده را بخواند. کربلايي ميگويد: من سواد ندارم و خواندن نميدانم. آنها اصرار ميکنند. کربلاييکاظم براثر اصرار زيادشان نگاهي به کتيبهها ميکند و متوجه ميشود تمام آن آيات را، گويي که در قلبش حک شده باشد، همه را بلد است. حالت غشوهاي به وي دست ميدهد و بيهوش ميشود. چند ساعت به همين صورت بيهوش افتاده بود تا اهالي، وي را در کنار امامزاده يافتند. او پس از بيداري، ديگر آن اشخاص محترم و بزرگوار را نديد؛ ولي متوجه شد که حافظ کل قرآن شده است؛ بهگونهايکه هر آيهاى از قرآن را با تمام نکتهها، خصوصيات، خواص درماني و مسائل ديگر مربوط به آنها مىداند. کمکم او معروف و شناخته شد. به محضر علما برده شد و امتحاناتي از ايشان گرفتند تا به صداقت او و ادعاي عجيب و اعجاز قرآني يقين پيدا کنند. حتي شهيد نواب صفوي(رحمه الله) ايشان را تا مصر و نزد علماي آن سامان نيز برده است. مرحوم شيخمرتضى حائرى(رحمه الله) كه ما هم افتخار شاگردى و دستبوسى ايشان را داشتيم، فرموده بودند: «من كتاب جواهر الکلام را جلوى كربلايىكاظم گذاشتم؛ در اين کتاب در چاپهاي قديم، آيات قرآن، روايات، بيانات فقها و کلام مؤلف به يک سبک نوشته شده بودند و هيچ تفاوت ظاهري نداشتند. به ايشان گفتم: در اين صفحات چيزى از قرآن مىبينى؟ ناگهان ديدم او روي چند کلمه دست گذاشت و گفت: اينها آيات قرآن است. به او گفتم: از كجا مىفهمى؟ چه فرقى بين اين نوشتههاست؟ کربلاييکاظم گفت: آيات قرآن منور است؛ من از نورش مىفهمم اين آيه قرآن است»؛ يعني اين كاغذ و اين نوشته با حقيقت قرآن ارتباط پيدا ميکند و کربلاييکاظم آن را ميبيند. چگونه؟ نميدانيم. ديگران اين نورانيت را نميبينند. چرا؟ باز هم نميدانيم. کافي است چشم دل باز شود. لياقتي پيدا شود، تا بسياري از ناديدنيها نيز ديده شود: أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الأبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (حج، 46).
خداوند براثر لياقتي که او پيدا کرده بود چنان عنايتي کرد که آن نورانيت باطن قرآن را درک ميکرد. او حتي دو حرفي که شبيه هم، در کنار هم و برروي يک تکه کاغذ نوشته شده بود، ولي يکي از حروف به نيت حرف قرآني نوشته شده بود، همان
حرف را ميشناخت و در آن نورانيت قرآن را ميديد.(1) اين حرف بهظاهر از سنخ همان حرف است، با همان جوهر و بر روي يک ورق و توسط يک نويسنده نوشته شده است، اما فقط نيت نويسنده هنگام نوشتن متفاوت بوده است. روح انسان نويسنده واسطه شد تا اين نوشته با حقيقت قرآن ارتباط پيدا کند و از انوار آن منور گردد.(2) درحقيقت خداوند به انسان چنان قدرتي داده است كه با اراده خويش ميتواند يك صفحه كاغذ را مظهر نور الهي كند. بهراستي اين انسان با چنين قدرت معجزهآسايي نميتواند خودش را تغيير بدهد؟
1. حضرت آيتالله خزعلى (حفظهالله تعالي) فرمودند: «شخصي روى يک كاغذ دو تا حرف «واو» نوشت؛ يك «واو» را بهقصد عادى و «واو» ديگر را بهقصد حرف قرآني نوشت. وقتي اين کاغذ را به کربلاييکاظم نشان دادند، گفت: اين واو (يعني همان واو که به قصد حرف قرآني نوشته شده بود) از حروف قرآني است؛ چون نور دارد»؛ يعني همان قصد و نيت نويسنده يک حرف را نوراني کرده و شعاعى از آن نور اصلى كه عندالله است، به اين حرف تابيده است؛ يعنى روح آن انسان نويسنده يا چاپکننده و... واسطه است در اين كه حروف و الفاظ از حقيقت نوراني قرآن نوري کسب کرده، منور گردد. انسانهاي بالياقتي چون کربلاييکاظم آن را درک ميکنند و مييابند؛ ما سرّش را نميدانيم!
2. نقل ميکنند: «شخصى در همدان به نام آقاسيديوسف که حافظ قرآن بود براي اولينبار خدمت مرحوم ملاعلي همداني رسيد. مرحوم آخوند به ايشان فرمودند: آسيديوسف، اگر كسى قرآن را آتش بزند چطور ميشود؟ آقاسيديوسف عرض كرد: آقا خدا نكند! كسى جسارت مىكند قرآن را آتش بزند؟ مرحوم آخوند فرمودند: قرآن مگر غير از همين خطوط نوشتهشده روي کاغذ مانند ديگر کتابهاست؟ اگر اين نوشتههاي روي کاغذ که بهقصد قرآن نوشته شده است، احترام دارد و نبايد سوزانده شود، پس قلبى كه قرآن بر آن نوشته شده، محترم نيست؟ تو فكر مىكنى خدا آن را آتش بزند؟ آيا ارزش و احترام قلبى که حافظ قرآن شد، كمتر از كاغذ است؟ بهخصوص اگر علاوه بر حک شدن حروف و الفاظ، اثراتش هم بر قلب حك شود، معنا و حقيقتش هم در آنجا ظهور كند و نور قرآن هم بر آن بتابد». بههرحال مرحوم آخوند به آقاي سيديوسف همداني، بشارت داده بود كه خدا تو را نمىسوزاند؛ براى اينكه به تو توفيق داده است كه حافظ قرآن باشى.
حقيقت نزول بر قلب رسول خداˆ
پرسش: نزول قرآن بر قلب پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) چگونه بوده است؟
پاسخ: حقيقت اين امر نيز بر ما پوشيده است؛ اما شايد بتوان حدس زد كه روح پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وجودي ذومراتب است. روح حضرت، حقيقت نوراني شديدي دارد كه شايد جز اهلبيت(عليهم السلام) که «مُطَهَّرُون» هستند و قدرت درک «لَوْح مَحْفُوظ و كِتاب مَكْنُون» را دارند، كسي را ياراي درک و تحمل آن نور نيست. شايد تنها انوار مقدسي چون اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا(عليه السلام) حقيقت آن نور را ديده و درك كرده باشند. امثال ما، حتي اگر آن وجود نازنين را ميديديم، او را چون ديگران ميديديم و حقيقت وجود ايشان را درك نميکرديم. مرتبهاي از وجود نوراني پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن حقيقت نوراني قرآن را مييابد و آن را درک ميکند. حقيقت قرآن در اين مرتبه الفاظ متكثرهاي که ما ميبينيم، نيست، بلکه نور بسيطي است: قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّه.(1) البته بهگونهاي است که قلب انسان والامقامي چون وجود نازنين پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آن را دريافته، تحمل ميکند.
البته حقيقت آن نور براي ما مکشوف نيست، ولي اينقدر براي ما روشن است که از سنخ نورهاي طبيعي نيست، بلکه وجودي متعالي است، شبيه انوار قدسيه الهي: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ.(2) اين حقيقت نوراني، ذومراتب است؛ مرتبهاي از نورانيت قرآن مقام عنداللهي دارد و مرتبه ديگر در قالب الفاظ، عبارات، اصوات و مفاهيم تنزل يافته است؛ يعني همان حقيقت بسيط، با تنزل به عالم دنيا و عالم پايينتر متکثر ميشود. شبيه نورهاي شديد و ضعيف در طبيعت
1. مائده (5)، 15.
2. نور (24)، 35.
که همه توان ديدن نورهاي ضعيف را دارند ولي نورهاي قوي و شديد، مانند نور خورشيد، را بايد با عينکهاي خاص نگاه کرد وگرنه به چشم انسان آسيب ميرسد.
البته آنچه برقلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل ميشود، گو اينکه خود، مرتبه نازلهاي از آن حقيقت نوراني است، بازهم همان چيزي نيست که ما درك ميکنيم. مدرَک ما، ديدنيها و شنيدنيهاي ما تنها عكسي، نقلي و اشارهاي از آن حقيقت نازله بر قلب نازنين ايشان است. البته هرچه لياقت و آمادگي در انسان بيشتر و قلبش براي دريافت نورانيت قرآن آمادهتر باشد، به همان نسبت به نور قرآن منور شده، قداست پيدا ميکند، تا جايي که اگر قلبش حافظ قرآن شد ديگر خداوند آن قلب را نخواهد سوزاند.
بنابراين، معناي الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ اين است كه يكبار، تمام قرآن در شب قدر ماه مبارک رمضان بهصورت حقيقتي نوراني و بسيط بر قلب مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تابيده شد و آن وجود نازنين، آن را تحمل کرد. سپس وقتي آن نور الهي بر الفاظ تابيد، همين قرآني شد كه ما ميبينيم و ميشنويم. مقصود از نزول هم، تنزل از يک رتبه برتر و عاليتر، يعني مقام عنداللهي، به مرتبهاي نازلتر، يعني قلب نازنين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سپس ابلاغ آن توسط ايشان، آنهم در قالب الفاظ و اصوات براي مردم است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org