- مقدمة معاونت پژوهش
- متن دعاي چهلوچهارم صحيفه سجاديه
- مقدمه
- جلــسه اول
- جلــسه دوم
- جلــسه ســوم
- جلــسه چــهارم
- جلــسه پــنجم
- جلــسه شــشم
- جلــسه هــفتم
- جلــسه هشتم
- جلــسه نـهم
- جلــسه دهــم
- جلــسه يــازدهـم
- جلــسه دوازدهــم
- جلــسه سيــزدهم
- جلــسه چــهاردهم
- جلــسه پــانزدهم
- جلــسه شانـزدهم
- جلــسه هـفدهـم
- جلــسه هـجدهـم
- جلــسه نــوزدهـم
- جلــسه بـيستـم
- جلــسه بـيستويکـم
- جلــسه بـيستودوم
- جلــسه بـيستوسوم
- جلــسه بـيستوچـهارم
- جلــسه بيـستوپنجـم
- جلــسه بـيستوششـم
- جلــسه بـيستوهفتـم
- منابع
- نمايهها
جلــسه هـفدهـم
اللّهُمّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَبِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَكَ فِيهِ مِنِ ابْتِدَائِهِ إِلَي وَقْتِ فَنَائِهِ مِنْ مَلَكٍ قَرّبْتَهُ، أَوْ نَبِيٍّ أَرْسَلْتَهُ، أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ، أَنْ تُصَلّي عَلَي مُحَمّدٍ وَآلِهِ، وَأَهّلْنَا فِيهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِياءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ، وَأَوْجِبْ لَنَا فِيهِ مَا أَوْجَبْتَ لِأَهْلِ الْمُبَالَغَةِ فِي طَاعَتِكَ، وَاجْعَلْنَا فِي نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقّ الرّفِيعَ الْأَعْلَي بِرَحْمَتِك؛ پروردگارا، از تو درخواست ميکنم، به حق اين ماه و به حق هر که در اين ماه، از آغاز تا انجام، تو را پرستش کرده است، از فرشتهاي که مقرب درگاه توست، يا پيامبري که فرستادهاي، يا بنده صالحي که او را برگزيدهاي، بر محمد(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت گرامياش درود فرست و در اين ماه، ما را مستحق کراماتي فرما كه به اولياي خود وعده دادهاي و در اين ماه، ما را از آنچه براي عابدان سختکوش در اطاعتت مقرر داشتي، برخوردار كن و ما را در صف كساني قرار ده كه آنان را در سايه رحمت خود، مستحق مقام عالي و والا قرار دادهاي.
حقيقت بندگي خدا
امام سجاد(عليه السلام) در اين فراز از دعا به مسائلي درباره بندگي و عبوديت خداوند يگانه اشارهاي دارند. براي توضيح اين قسمت از بيانات حکيمانه امام سجاد(عليه السلام)، ناچار از بيان چند مطلب در حوزه معارف اسلام هستيم. البته اين مباحث و اصول اساسي که بهعنوان اصول موضوعه در اين بحث براي توضيح مطلب از آنها استفاده ميشود، در جاي خود بيان شده و به ادله عقلي و به مدد آيات كريمه قرآن و روايات معصومين(عليهم السلام) اثبات شده است.
مطلب اول: هدف از آفرينش انسان، پيدا کردن لياقت براي دريافت عاليترين درجات رحمت بيانتهاي الهي است. رسيدن به اين درجات عالي تنها در سايه اعمال اختياري فردْ ميسر ميشود. بنابراين، انسان بايد تلاش كند تا شايسته درك آن نعمت عظيم الهي گردد. نعمتهاي خداوند و درجات رحمت الهي بسيار است. در اين ميان، خداوند متعال درجات خاصي از رحمت خود را چنين مقرر فرموده است تا از اين مسير خاص، دستيافتني باشد. حتي فرشتگان مقرب الهي که داراي درجات عالياند و به انواع نعمات و رحمتهاي الهي متنعماند، به جهت خصوصياتي که دارند و متفاوت از موجوداتي چون انسان هستند، در اين مسير قرار ندارند. فرشتگان با اختلاف درجاتشان، رحمتهاي متناسب خودشان را دريافت ميکنند. سرشت آنها طوري است که جز عبادت كاري ندارند. هيچ ميلي به گناه و معصيت پيدا نميكنند. به همين جهت، مستحق رحمتياند كه براثر همان اعمالي كه جنبه تكليف اختياري ندارد، به آنها داده ميشود.
موجوداتي که خالق متعال آنها را داراي اراده و اختيار آفريد، مانند آدميان و جنّيان، وقتي بر سر دوراهيها قرار گيرند، قدرت انتخاب و گزينش دارند. سرشت اين موجودات بهگونهاي است که هم به خوبيها و فضايل تمايل دارند و هم به شهوتها و رذايل. هنر انسان اين است كه در بين اين دو تمايل متضاد، راه پرستش و عبادت خدا را انتخاب کند. اگر انسان اين انتخاب مهم را انجام دهد، مقامي مييابد كه برترين فرشتگان هم خادم او ميشوند. اين مقام باعظمت و متعالي که مقام انسان کامل است، همان مقام والاي قرب به خداوند است.(1)
مطلب دوم: چنين وصلي جز در سايه بندگي خدا ممکن نيست. گرچه ما حقيقت اين رابطه را درك نميكنيم، ولي با بهره بردن از آيات شريفه قرآن، کلياتي از اين
1. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (نجم، 8ـ9).
حقيقت را ميتوان بيان داشت. فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ؛(1) «جن و انس را نيافريدم، جز براي اينکه مرا عبادت کنند».
يعني قرب الهي و كمالي كه شايسته انسان است، تنها در سايه معرفت و شناخت خدا و در نتيجه عبادت و بندگي براي خدا پيدا ميشود.
مطلب سوم: عبادت خدا به اين معناست که انسان تلاش كند تا حقيقت بندگي خود نسبت به خداي متعال را درك كند و آن را در رفتارش نشان دهد. بفهمد و در عمل بفهماند که مالک او، و آنچه در دست اوست، خداست و هيچچيز مال خودش نيست. شايد همه ما در مرحله اعتقاد چنين ايماني داشته باشيم كه همهچيز مال خداست، اما بندگي خدا زماني محقق ميشود که رفتار ما با اين اعتقادمان منطبق باشد. حقيقتاً بفهميم و به قلب قبول کنيم که خودمان، دست و پايمان، فکر و زبانمان، و همه آنچه در اختيار داريم، مال اوست. اگر حقيقتاً انسان به اين مرتبه از معرفت بار يابد، او را ارباب و مالک خود ميداند و گوش به فرمانش خواهد بود. وقتي خداوند امرونهي دارد، ولي ما در عمل، نافرماني ميکنيم يا وقتي متوجه هستيم چه چيزي مرضيّ خداست يا مرضيّ خدا نيست، ولي در رفتارمان، رضايت و عدم رضايت او را مراعات نميکنيم، اينگونه عملکرد، نشانه درك نکردن حقيقت بندگي، و ادعاي نوعي استقلال در برابر خداست، و نشانه آن است که ما خود را كاملاً بنده او نميدانيم و براي خود، نوعي آقايي و صاحباختياري قايليم و اين ريشه بدبختي و سيهروزي انسان است.
قله كمال انساني آنجاست که انسان در تمام شئون اعم از اعتقادات، فکر و ذکر، نيات، رفتار و در تمام شرايط، خود را بنده محض خدا بداند و به بيان امام صادق(عليه السلام)، براي خود در برابر خداوند، پنج تکبير نماز ميت سر دهد و با آرزوهايش همچون
1. ذاريات (51)، 56.
وداع مرگ با حيات، وداع کند(1) و خود را به تعبير بزرگان، کالميت بين يدي الغسال مشاهده کند.(2) اين همان مرتبهاي است كه اولياي خدا با اختلاف درجات و مراتب به آن نايل شدهاند. به اعتقاد همه مسلمانان، در رأس همه اولياي الهي و بالاتر از همه، پيامبر عظيمالشأن اسلام(صلى الله عليه وآله) و بعد از ايشان، حضرت مولي اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) و سپس ديگر ائمه معصوم(عليهم السلام) هم به اختلاف مراتب، و در مراتب بعدي، کساني كه با اين خاندان ارتباط دارند و در اعتقادات و دينداري از آن بزرگواران متأثرند، باز به اختلاف مراتب، اين بندگي را در زندگيشان نشان دادهاند.
مطلب چهارم: حقيقت بندگي خداوند در دعا متبلور ميشود. به همين جهت، در لسان ائمه معصوم(عليهم السلام) از دعا به مخّ و مغز عبادت تعبير شده است: الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة،(3) اگر عبادت خدا را، مانند هستههاي ميوه، داراي لايههاي مختلفي بدانيم، به حسب اين روايت، مغز آن، دعاست. منظور از مخّ، بهخصوص اگر مخّ انسان منظور باشد، همان لبّ است. نيت انسان که تنها ملاک و معيار ارزشيابي همه افعال و اعمال انسان است، نتيجه عملکرد مغز اوست. جايگاه اين بخش از وجود انسان تا حدي
1. قَالَ الصَّادِق(عليه السلام): ...فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَكُونَ مُتَوَكِّلًا لَا مُتَعَلِّلًا فَكَبِّرْ عَلَى رُوحِكَ خَمْسَ تَكْبِيرَاتٍ وَوَدِّعْ أَمَانِيَّكَ كُلَّهَا تَوْدِيعَ الْمَوْتِ لِلْحَيَاة (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج68، ص147).
2. والمتوكل لا يسأل ولا يرد ولا يمسك شيئا خوف الفقر وينبغي لمن أراد سلوك طريق التوكل أن يجعل نفسه بين يدي الله تعالى فيما يجري عليه من الأمور كالميت بين يدي الغاسل يقلبه حيث يشاء (ابيمحمد حسن الديلمي، ارشاد القلوب الي الصواب، ج1، ص121).
3. عَنِ النَّبِي(صلى الله عليه وآله) قَالَ: الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ وَمَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَدْعُو اللَّهَ إِلاَّ اسْتَجَابَ لَهُ إِمَّا أَنْ يُعَجِّلَ لَهُ فِي الدُّنْيَا أَوْ يُؤَجِّلَ لَهُ فِي الْآخِرَةِ وَإِمَّا أَنْ يُكَفِّرَ عَنْهُ مِنْ ذُنُوبِهِ بِقَدْرِ مَا دَعَا مَا لَمْ يَدْعُ بِمَأْثَم (محمدبنالحسن الحر العاملي، وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة، ج7، ص27؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج90، ص300).
مهم است که اگر انسان از کارکرد مغز بيبهره باشد، با حيوانات فرقي نخواهد داشت. به همين سياق، دعا هم مخّ و مغز عبادت است. اگر در عبادت، دعا نباشد، گويا عبادت نيست. اگر چنين است، انسان بايد رفتاري بندهوار داشته باشد.
ارتباط دوسويه بين بنده و خداوند
گفته شد که تنها راه رسيدن به قرب خدا يا كمال انساني، بندگي كردن است. بندگي، رابطهاي بين انسان و خداست. در چنين رابطهاي، وقتي انسان به خودش نگاه ميکند، خود را بندهاي ميبيند که هيچچيز ندارد، ولي وقتي به خداوند نظر دارد، ميبيند همهچيز دارد. در عبادت، هميشه يكي از اين دو نظر يا هر دو نظر بهطور مساوي، غالب است. به همين جهت، در دعاهايي با مضامين بلند و فخيم همچون دعاي شريف ابوحمزه ثمالي، گاه ائمه معصوم(عليهم السلام)، به فقر و بيچارگي و بنده بودن خويش توجه دارند و در مواردي نيز بيشتر توجه آنها معطوف كرم بيکران خدا و لطف و بخشش و رحمت واسعه اوست. در بعضي تعابير گزارششده از آن بزرگواران در ادعيه، به اين حقيقت تصريح شده است: إِذَا رَأَيتُ مَوْلَاي ذُنُوبِي فَزِعْتُ وَإِذَا رَأَيتُ عَفْوَكَ طَمِعْت؛(1) «اي سرور من، زماني که به خود و بيچارگيام نگاه ميکنم، نااميد، نگران و وحشتزده ميشوم، اما وقتي به تو و كرم بيانتهايت نظر ميکنم، اميدوار ميشوم و به طمع ميافتم».
اين ارتباط ويژه دوسويه، نهفقط در دعا، بلکه در تمام عبادات بايد برقرار باشد. انسان بايد اين حالت بين فقر خود و غناي الهي، زشتي خود و زيبايي خدا،
1. أَدْعُوكَ يَا سَيِّدِي بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ أَدْعُوكَ يَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِياً خَائِفاً إِذَا رَأَيْتُ مَوْلَايَ ذُنُوبِي فَزِعْتُ وَإِذَا رَأَيْتُ عَفْوَكَ طَمِعْتُ فَإِنْ غَفَرْتَ فَخَيْرُ رَاحِمٍ وَإِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِم (محمدباقر مجلسي، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج95، ص82؛ مفاتيح الجنان، اعمال ماه مبارک رمضان، اعمال سحر، دعاي سحر، دعاي ابوحمزة ثمالي).
بيحيايي خود و پردهپوشي خدا را هميشه در نظر داشته باشد. البته اين مضامين در دعا، بيش از ديگر موارد عبادات، متبلور و برجسته ميشود. حقيقت دعا هم منطبق بر همين امر است؛ چون حقيقت دعا، درك نداري ما و دارايي خداوند و درنتيجه، خواستن ما از خداست. البته درك اين حقيقت براي ما آسان نيست. مشکل اين است که همه ما خود را خيلي دارا ميدانيم و بر اساس آموزههاي ديني معتقديم كه آنچه را داريم، خدا به ما داده است، ولي در مقام بيان ميگوييم: دست خودم، پاي خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم. گاه آدميزاد چنان در غفلت و ناداني خود، غرق است که به اين مطلب هم تصريح ميکند: إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي؛(1) «همه آنچه دارم، حاصل تلاشهاي علمي و دانايي خودم است».
اين بيان، درواقع، حرفي است که قارون به نمايندگي از همه ما زده است؛ چراکه اين معنا، البته با اختلاف مراتب و تفاوت در صراحت و ابهام، در دل ما هم هست. ميگويند وقتي پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دنبال آن شخص فرستادند تا زكات مالش را بدهد، آن شخص در پاسخ گفت: چرا بايد از مال خود به ديگران بدهم؟ لابد پيامبر از ما باج ميخواهد؟ ما خود زحمت كشيديم و كار كرديم. اينها حاصل تلاش و دسترنج خود ماست. ما مسلمانيم. نماز ميخوانيم. ديگر چه باجي بايد بدهيم؟
پيام چنين برخوردي با رسول و پيامآور خدا(صلى الله عليه وآله) اين است كه من هم در مقابل خدا، صاحب و مالكم. بنابراين، زکات، باجگيري خداي مالک از من مالک است. بيشتر ما انسانها اينگونهايم. اين همان رگههاي شرک و کفري است که در چنين مواقع حساس و شرايط سختي، در عمل خودنمايي ميکند: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلا
1. قصص (28)، 78.
وَهُم مُّشْرِكُون؛(1) «غالب انسانها به خداوند ايمان نميآورند، مگر آنکه در کنار ايمان به او شرک ميورزند».
مثلاً وقتي هنگام حساب و کتاب سالانه فراميرسد، تمام تلاش ما اين است که مقدار خمس و زکاتي که بايد بپردازيم، کمتر شود. همچنين پس از حسابهاي دقيق و هنگام اداي آن نيز تلاشمان اين است که به آقايي بدهيم كه بخشي از آن را به ما ببخشد. حتي وقتي آن مقدار معين واجب تعيين شد، دلمان ميخواهد اجازه بگيريم و به موارد و افرادي بدهيم که خود ميشناسيم. اين در حالي است که گاه حاضريم با رضايت کامل و طيب خاطر، ده برابر خمس و زکات را در يك مهماني شبانه هزينه كنيم. آنچه گفته شد، درباره وظايف مالي واجب، مانند خمس و زکات است. اين اوضاع درباره تکاليف ماليِ مستحب بسيار بدتر است. حقيقت اين است که در چنين موقعيتهايي که براي ما پيش ميآيد، بايد شاکر باشيم و به بهترين وجه عمل کنيم؛ چراکه خداوند به ما عنايت فرموده است و مال خود را بهوسيله ما به بندگان نيازمندش ميرساند. اين، خود، فيضي براي ماست و باعث رشد و ترقي معنويمان خواهد شد.
در ساير رفتارها نيز وضعيت بهتر از اين نيست. در تمام اين موارد بايد آثار بندگي در عمل ظهور كند. با تأسف، گاه انانيت و هواي نفس در آن رسوخ ميکند و مانع بروز و ظهور بندگي ميشود. اگر انسان از مرز انانيت بگذرد، شاهکار کرده است. گاه خداوند به بعضي از انسانها عنايت ميکند و بر آنها منت ميگذارد و اين درجه از معرفت را به آنها عطا ميکند، بهگونهايکه آنها ديگر خودي نميبينند. بندگي خدا در همه حالات، رفتار، گفتار، حركات و سكناتشان ظهور دارد. خداوند
1. يوسف (12)، 106.
به آنها ميفهماند كه هيچچيز نداريد. همه آنچه داريد، من دادهام و امانت در دست شماست. بسيار اتفاق افتاده است که سخنور نطّاق و قدرتمندي، درست در اوج سخنراني، سادهترين عبارات و مطالب را فراموش ميکند. هرچه ميکوشد، به يادش نميآيد، يا عالم بزرگواري براثر كهولت سن، هنگام قرائت سوره حمد در نماز، بخشي از اين سوره را فراموش ميکند؛ سورهاي که دهها سال آن را در نماز و غيرنماز خوانده است. اين حوادث و اتفاقات، تصادفي و بيدليل نيست. آنها که آگاه و متوجه امورند، اين حوادث را هشدار و تذکاري براي خويش ميبينند و تمام اين امور را لطف خدايي براي بيداري و توجه خود ميدانند.
يکي از استادان بزرگوار حوزه (دامتبرکاته) نقل ميکردند كه ما در نجف خدمت بزرگواري درس ميخوانديم. تعدادي از بزرگان مراجع آن زمان در درس ايشان شركت ميکردند. يك روز ايشان درس را ارائه فرمودند و طبق معمول، بعضي از شاگردان برجسته اشكالي كردند و ايشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا وقتي ايشان شروع كردند به درس دادن، ديديم همان مطلب روز گذشته را بيکموکاست بيان کردند و همان شاگردان اشكالات گذشته را عيناً تکرار کردند و ايشان هم باز همان جواب را دادند و درس هم تمام شد. روز سوم هم آقا تشريف آوردند و درس را شروع كردند. باز از ابتدا تا انتها همان درس دو روز گذشته را عيناً بيان کردند و همان اشکال و جوابها عيناً تکرار شد. بعد از درس، يکي از شاگردان ايشان که به استاد نزديکتر و خودمانيتر بودند، خدمت آقا رفتند و عرض كردند كه آقا جريان چيست؟ شما سه روز است مطلب را در درس تكرار ميفرماييد و همان اشكال و همان جوابها تکرار ميشود؟ پيشازاين، چنين وضعي سابقه نداشت؟ آن استاد بزرگوار در پاسخ فرمودند: سه روز است فكر من جامد است. هرچه مطالعه و فكر ميكنم، همان مطالب گذشته
به ذهن من ميآيد. وقتي شما اشكال را مطرح ميكنيد، باز همان جواب به ذهنم ميآيد. در هر صورت، فكرم پيش نميرود.
اينگونه حوادث و رويدادها نشانه عنايت خداوند متعال به بعضي از بندگانش است تا اگر به عللي، خطوراتي به ذهنشان آمد و زمينه وسوسه شيطان در وجودشان فراهم شد، متنبه شوند و خود را بازيابند. خداوند به آنها اين توجه را ميدهد که اگر عنايت خدا، حتي براي لحظهاي كوتاه، از انسان برداشته شود، انسان تمام دانستههاي خود را فراموش خواهد کرد.
بههرحال، ارتباط انساني که ادعاي بندگي خدا را دارد، با ولينعمت و خالق خويش بايد اينگونه باشد. او را همهکاره و محيي و مميت خود بداند. هيچ استقلالي در خود نبيند و تمام افعال، رفتار، نيات، حرکات و سکنات خود را داراي منشائي خدايي بداند: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى؛(1) «اي مؤمنين، کفار و مشرکين را شما نکشتيد، بلکه خداوند کشته است و اي رسول ما، وقتي بهسوي آنها تيراندازي کردي، اين تو نبودي، بلکه خداوند تيراندازي کرده است».
يعني دست رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مؤمناني که در جنگ با کفار و مشرکين شرکت داشتند، عاريه بوده است. وجود آنها در ميدان جنگ گويي بهانهاي بيش نبود تا خداوند به اين بهانه، مشرکان را به شکست بکشاند. پيدا شدن چنين حالتي در انسان مساوي است با احساس ورشکستگي در قبال خداوند قَدَرقدرتي که مالک و صاحب تمام هستيِ اوست. در چنين حالتي، انسان حتي عبادات و اعمالي را که انجام داده و به آن دلخوش بوده است، از خود نميداند و همه را نتيجه توفيق الهي ميداند. تنها
1. انفال (8)، 17.
سهم ناچيزي از آن همه عبادات و اعمال به انسان منسوب است که آن هم به عدم خلوص نيت آلوده ميشود.
اگر اين توفيق، رفيق انسان شود و چنين حالت خوشي به انسان دست دهد و کاملاً به اين نتيجه قطعي برسد که هيچ چيزي ندارد، حالت بريدن و قطع اميد به او دست ميدهد؛ مانند كسي كه ناگهان سرمايهاش آتش بگيرد يا يكباره تمام مالالتجارهاش غرق شود. در چنين شرايطي، چيزي و جايي براي چنگ زدن و متوسل شدن نمييابد. وقتي از همه نااميد شد، تنها دامن خدا باقي ميماند.
اين لحظه، لحظه تمسک به دامن خداست. چنگ زدن به دامن خداوند همان نقطه رهايي است. ناگهان با تداعي همان رابطه بين بنده و خداوند، متوجه اين حقيقت ميشود كه رفتن به سراغ خداوند نيز استحقاق و اهليت ميخواهد. من کدام عمل را براي خدا انجام دادم تا استحقاق لطف الهي را داشته باشم؟ هرچه بود، لطف و توفيق او بود. در اين لحظه، انسان حقيقتاً ميشکند. منقلب ميشود. اشكش جاري ميشود. بدنش ميلرزد. چهرهاش رنگ ميبازد. به فکر راه چاره ميافتد که چه كنم؟ كجا بروم؟ وقتي ميبيند اهليت و استحقاق چيزي را هم ندارد و کاملاً درمانده شده است، به خود خداوند متوسل ميشود و عرضه ميدارد كه: پروردگارا، به من و بيلياقتي من نگاه نكن؛ بهخاطر آن عده از بندگانت كه نزد تو محترم و آبرومندند، به من رحم كن! امام سجاد(عليه السلام) در اين فراز از دعا همينگونه با خدايش سخن ميگويد: اللّهُمّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَبِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَكَ فِيهِ مِنِ ابْتِدَائِهِ إِلَي وَقْتِ فَنَائِهِ مِنْ مَلَكٍ قَرّبْتَهُ، أَوْ نَبِيٍّ أَرْسَلْتَهُ، أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ، أَنْ تُصَلّي عَلَي مُحَمّدٍ وَآلِهِ، وَ... .
اگر ما هم توفيق چنين حال خوشي را پيدا کنيم که حضرت داشتند، بيانمان همين سبک و سياق را خواهد داشت. البته امام سجاد(عليه السلام)، يكي از حضرات معصومين
و يكي از انوار پاك الهي هستند و ما قادر به درک مقام آن انوار پاک نيستيم. با اين حال، از بيانات ايشان استفاده ميشود كه آنها هم در مقام بندگي خدا، از اين جهت كه بندهاند و هيچ ندارند، يک نگاه به خودشان داشتند و يك نگاه هم به آن كرامتها و عنايتها و الطاف بيکران خداوند. حتي آن بزرگواران در قبال حضرت حق، خودي براي ماسواي او قايل نبودند. آنها اساساً خوديت منهاي خدا را يك دايره خالي يا يك مجموعه تهي ميدانستند. به همين جهت، با وجود گناهِ نكرده، اشكشان بيش از ما جاري ميشد و ناله و زاريشان بيش از ما بود. منشأ اين حالات خوش، اين ديدگاه متعالي و مقدس است. در مقابل، ما به علت داشتن ديدگاهي ناقص و غلط، و تخيلات و موهومات، با کولهباري پر از گناه، چنان گريه و زاري و اشکي نداريم، مگر اينكه براي پيدا كردن چنين حالات خوشي نيز باز دست به دامن آنها شويم.
امام سجاد(عليه السلام) در اين دعا، درحقيقت، حالات ما را به تصوير کشيده و به ما آموخته است تا در قبال خداوند کاملاً احساس فقر محض کنيم و براي جبران اين نداري، به خودش متوسل شويم و او را به آبرومندان درگاهش سوگند دهيم تا عنايتي نيز به ما داشته باشد.
فلسفه نالهها و گريههاي معصومان(عليهم السلام)
چرا ائمه معصوم(عليهم السلام) چنين بياناتي داشتند و به وجود نازنين خود نسبت گناه ميدادند و به همين جهت، استغفار ميکردند؟
در توجيه اين حالات، وجوهي ذكر شده است. ازجمله وجوه ذکرشده، همان مطلبي است که در فقرات پيشين بِدانها اشاره شد؛ يعني كمال بندگي به اين است كه بنده در مقام اظهار عبوديت در پيشگاه حضرت حق، خود را يك مجموعه تهي ببيند. خود را حقيقتاً فقير محض بداند. منشأ هر زشتي و عيبي را همين فقر و نداري
بداند. اگر بيحيايي بد است، منشأ آن نداشتن حياست و حيا را خدا ميدهد. اگر جهل خيلي زشت است، رفع آن به دانايي و علم است. منشأ آن علم و دانايي، فقط خداست. بنابراين، آن بزرگواران همه عيبها، زشتيها و پستيها را از بنده ميديدند و رفع آن را به خداوند منسوب ميدانستند. پس تمام عزتها از خداست؛ چون اگر دادههاي خدا نباشد، بنده، ذليلترين است.
بنده خدا وقتي خود را با صرفنظر از دادههاي الهي ميبيند، ذليلترين است و وقتي به داشتههاي خود و عزت خود که تمام آن منشأ خدايي دارد، نگاه ميکند، خود را عزيزترين ميبيند. بنده چنين خدايي بودن، خود، بالاترين عزت است. اينها مضمون مطالبي است كه در دعاي عرفه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) آمده است.
در اين فقرات از دعا نيز امام سجاد(عليه السلام)، همين گزارش را از حالات خود ـ بهعنوان رابطه بنده و خداوند گزارش ميکند؛ يعني همان حال نوساني که از ويژگيهاي ممتاز دعاست، در اين دعا مشاهده ميشود. گاه حضرت(عليه السلام)، به خود و فقر خود، منهاي عنايات و عطاياي الهي مينگرد. گاه به بندگي خود براي خداي دارا و بينياز نگاه ميکند. در اين نگاه، وقتي به خداوند نظر ميکند، كرم و رحمت او را بيكران ميبيند. به همين جهت، از او همهچيز را براي همه ميخواهد؛ چون معتقد است که خدايا، اگر تو با اين دعا، همه عالم را بيامرزي، جا دارد و چيزي از تو كم نميشود. اين نگاه امام به رحمت الهي است. وقتي به ناچيزي خودش نگاه ميکند، ميگويد استحقاق هيچچيز را ندارم و همهچيز از فضل توست. حالا كه استحقاق ندارم، پس من تو را قسم ميدهم به آن كسان و چيزهايي كه پيش تو عزيزند. حالا که ماه مبارک رمضان است، اول تو را قسم ميدهم به حق اين ماهي كه تو آن را شريف قرار دادي و مقام آن را بزرگ داشتي و تو را قسم ميدهم به حق همه كساني كه از آغاز خلقت اين ماه مبارک تا پايان عمر آن، عبادت تو را كردهاند يا خواهند
کرد، از ملائكه، انبيا، اوليا و بندگان صالحت كه به من رحم كني و به من توفيق دهي كه من هم مشمول آن وعدههايي شوم كه تو به اولياي خودت دادهاي:
اللّهُمّ إِنّي أَسْأَلُكَ... أَنْ تُصَلّي عَلَي مُحَمّدٍ وَآلِهِ، وَأَهّلْنَا فِيهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِياءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ، وَأَوْجِبْ لَنَا فِيهِ مَا أَوْجَبْتَ لِأَهْلِ الْمُبَالَغَةِ فِي طَاعَتِكَ، وَاجْعَلْنَا فِي نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقّ الرّفِيعَ الأَعْلَي بِرَحْمَتِك؛ پروردگارا، از تو درخواست ميکنم،... بر محمد و اهلبيت گرامياش درود فرست و در اين ماه، ما را مستحق کراماتي فرما كه به اولياي خودت وعده دادهاي و در اين ماه، ما را از آنچه براي عابدان سختکوش در اطاعتت مقرر داشتي، برخوردار کن و ما را در صف كساني قرار ده كه آنان را در سايه رحمت خود، مستحق مقام عالي و والا قرار دادهاي.
ما هم به تأسي از آن بزرگوار بايد هميشه بهترين شفيع خودمان را عزيزترين و شايستهترين بندگان خداوند، يعني رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و در کنار ايشان، اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار دهيم که برادر و نفس پيامبر است. ما معتقديم که اگر خدا را فقط به گل روي آن حضرت قسم دهيم که همه دوستان ايشان را بيامرزد، هيچ عجيب نيست. اين بزرگمرد نزد خداوند آنقدر عزيز است که يك نفَس، يك نگاه و يك قطره اشكش كافي است كه همه دوستانش به بركت آن آمرزيده شوند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org