قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه پانزدهم

رحمت الهى در قالب «اوامر» و «نواهى»

 

1. مرورى بر مباحث پيشين

بحث ما درباره «حقوق از ديدگاه اسلام» بود. اساسى‌ترين مسأله در اين زمينه، اين است كه ريشه حق از كجاست و چگونه براى موجودى حق ثابت مى‌شود؟ اشاره كرديم كه اين مسأله از اصولى‌ترين مسايل «فلسفه حقوق» است. از ديدگاه اسلام، ريشه حقوق، اراده تشريعى خداوند متعال است. در اين ميان، به فرمايشات مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) در «نهج البلاغه» و امام سجاد(عليه السلام) در «رساله حقوق» استشهاد كرديم، كه اصل همه حقوق «حق خدا» است. گفتيم كه تبيين اين مطلب نيازمند مقدمات و به اصطلاح فلسفه، نيازمند «اصول موضوعه» است. وقتى مى‌توان اين مطلب را اثبات كرد و براى آن تبيين عقلانى نمود كه ما اولا به وجود خداى واحد متعال معتقد باشيم و ثانياً به ربوبيّت الهى و رابطه متقابل «ربّ و مربوب»، «خالق و مخلوق» و «مولا و عبد» بين خدا و انسان اعتقاد داشته باشيم.

عده‌اى به خداى واحد معتقدند، ولى مى‌پندارند كه خدا جهان را آفريد و آن را به حال خود رها ساخت و ديگر نقشى در تدبير و اداره آن ندارد! درباره چنين افرادى بايد بگوييم اولا، توحيد را آن‌چنان كه در معارف صحيح اسلامى مطرح است، نفهميده‌اند و ثانياً، اين مسأله را تنها بر اساس پذيرش وجود خدا نمى‌توان اثبات كرد، بلكه بايد صفت ربوبيّت الهى را نيز قبول داشته باشند و معتقد باشند كه رابطه «خدا و انسان» رابطه «ربّ و مربوب» است و او صاحب اختيار، مالك و مدبّر جهان است.

براى اين‌كه اين مسأله به خوبى روشن گردد و نقطه ضعف‌هايى كه در افكار برخى وجود دارد، آشكار گردد، در يكى دو جلسه گذشته درباره رابطه «مالكيت و مملوكيت» يا «ربوبيت و مربوبيت» يا «مولويت خدا و عبوديت انسان» بحث كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه اگر كسى واقعاً خدا را بشناسد، هيچ گريزى ندارد جز اين‌كه همه عالَم و از جمله انسان را مملوك طِلق و

خالص خدا بداند؛ چون معناى حقيقى وجود «خداى يگانه» اين است كه هر چه هست از او و با اراده اوست و وقتى همه چيز با اراده او موجود باشد، هيچ كس و هيچ موجودى از خويشتن خويش چيزى نخواهد داشت و اين همان معناى «عبوديت» است: لاَ يَمْلِكُونَ لاَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لاَ حَيَوةً وَ لاَ نُشُورًا(1)؛ براى خود نه زيانى را در اختيار دارند و نه سودى را، و نه مرگى را در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى را.

نكته بعدى كه در جلسات گذشته اشاره كرديم اين بود كه خدا مالكِ هستى و مالكِ همه انسان‌ها است و اوست كه بر همه كس و همه چيز حق دارد. بنابراين، هر حقى كه براى افراد ديگر ثابت شود، پرتو و شعاعى از «حق الهى» خواهد بود. به دنبال آن، اين سؤال مطرح شد كه آيا وقتى خدا براى انسان‌ها حقوقى را معين مى‌نمايد، ناشى از يك اراده گزافى است؟! آيا هيچ مبنا، ملاك و مصلحتى در بين نيست؟! مثلا آيا خدا بى‌هيچ مبنايى صرفاً اراده كرده كه مرد بر زن، و زن بر مرد يا والدين بر فرزند خويش حق داشته باشند؟! فلاسفه الهى از چنين اراده‌اى به «اراده جزافيه» تعبير مى‌كنند؛ يعنى اين كه خدا بدون رعايت مصلحت چيزى را براى كسى ثابت نمايد و افرادِ ديگر نه مى‌توانند در مورد آن پرسش كنند و نه مى‌توانند براى اين اراده الهى، توجيهى حكيمانه و خردمندانه پيدا كنند.

 

2. اراده جزافى يا اراده حكيمانه؟

بنا بر يك گرايش انحرافى كه از صدر اسلام تا كنون در بين برخى نحله‌هاى منتسب به اسلام وجود داشته است اراده خدا «اراده جزافى» و فاقد مصلحت و حكمت است. اين عده به آياتى از قرآن كريم استناد كرده‌اند؛ از جمله: لاَ يُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ(2)؛ در آنچه [خدا] انجام مى‌دهد چون و چرا راه ندارد، و[لى] آنان [انسان‌ها]سؤال خواهند شد، و يا اين آيه: إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ(3)؛ همانا خدا هر چه بخواهد انجام مى‌دهد. و نيز: إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُريدُ(4)؛ خدا هر چه را بخواهد فرمان مى‌دهد.

از اين آيات و مشابه آنها، اين برداشت نادرست را كرده‌اند كه اراده خدا حكيمانه نيست،


1. فرقان (25)، 3.

2. انبيا (21)، 23.

3. حج (22)، 18.

4. مائده (5)، 1.

بلكه «جزافى» است؛ چه اين‌كه او هر چه را بخواهد انجام مى‌دهد و هيچ كس حق بازخواست و پرسش از خدا را ندارد. از نظر آنها اين‌كه خدا به بدترين ظلم‌ها دستور دهد امرى است ممكن و در صورت تحقق، آن عمل واجب مى‌گردد و بايد انجام شود. البته اين گرايش، گرايشى است بسيار نادر كه از سوى بعضى كج‌انديشان در صدر اسلام مطرح مى‌شد. شايد هنوز هم برخى فرقه‌ها، به اين نظريه متمايل باشند.

در هر حال از آيات قرآن كريم و گفتار اهل‌بيت(عليهم السلام) استفاده مى‌شود كه اراده خدا يك اراده حكيمانه است. اين‌گونه نيست كه خدا بدون هيچ مبنا و ملاكى و بدون رعايت مصلحت، حقى را براى كسى ثابت نمايد و تكليفى را بر ديگرى واجب گرداند. همه احكام الهى، تابع «مصالح و مفاسد واقعى» است. اين مطلب يكى از قضاياى معروف در علم «اصول فقه» و علم «كلام» است كه گفته مى‌شود: «احكام الهى تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى است». معناى اين قضيه آن است كه خدا بدون جهت حقى را براى كسى ثابت، و تكليف و وظيفه‌اى را بر ديگرى واجب نمى‌سازد. تمام احكام و اوامر و نواهى و اراده‌هاى الهى، تابع مصالح و مفاسد واقعى و بر اساس حكمت است.

 

3. معناى مصالح و مفاسد نفس الامرى

معناى اين سخن كه احكام شرعى تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى است، اين نيست كه صرف نظر از وجود خدا و وجود جهان و انسان، يك سلسله مصالح و مفاسد مضبوط و مدوّن وجود دارد كه در جاى خودش ثابت است. اين انديشه، تصورى خام است. معناى درست اين مطلب آن است كه خداى متعال بر اساس حكمت بالغه خودش، جهان را طورى آفريده، و به گونه‌اى آن را تدبير مى‌كند كه خير ناشى از خيريت مطلقه خودش هر چه بيشتر تحقق پيدا كند؛ يعنى در خلقت هستى، آنچه متعلَّق اراده تكوينى الهى قرار مى‌گيرد يا در اوامر و نواهى، متعلَّق اراده تشريعى خداوند واقع مى‌شود، همه براى اين است كه موجودات هستى، صلاحيت درك رحمت و فيض بيشترى پيدا كنند. تابع مصالح و مفاسد بودن اوامر الهى بدين معنا است كه خدا انسان را به چيزى امر مى‌كند كه اگر انجام گيرد انسان بيشتر مى‌تواند از فيض و رحمت خداوند بهره‌مند گردد. تابع مصالح و مفاسد بودن نواهى الهى نيز بدين معنا است كه خدا انسان را از چيزى نهى مى‌كند كه اگر انجام گيرد سبب محروم ماندن انسان از دريافت

فيض و رحمت خداوند مى‌گردد. از آن‌جا كه خداوند منشأ رحمت مطلق و بى‌پايان است و وجودش خير محض و مطلق است، اراده او به‌گونه‌اى تعلّق مى‌گيرد كه خير بيشترى حاصل شده، رحمت افزون‌ترى شامل موجودات گردد. برخى رحمت‌هاى خداوند از نوع «رحمت رحمانيه» است كه بدون هيچ شرط خاصى به هر موجودى به تناسب ظرفيت وجودى آن اضافه مى‌شود. برخى ديگر از رحمت‌هاى خداوند، از نوع «رحمت رحيميه» است و افاضه آن در گروِ اعمال اختيارى خود انسان‌ها است. از اين رو، انسان‌ها مكلّف به انجام كارهاى خير مى‌شوند تا استعداد دريافت رحمت بيشترى را پيدا نمايند. هم‌چنين اگر از امورى نهى مى‌شوند، براى اجتناب از امورى است كه اگر از آنها اجتناب نكنند استعداد درك رحمت را از دست خواهند داد و ظرفيت پذيرش «رحمت رحيميه» فراهم نخواهد شد.

 

4. اختيارى بودن كمال انسان

در بين مخلوقات خداوند، «انسان» از آن دسته موجوداتى است كه داراى قدرت انتخاب و اختيار است و خودش مى‌تواند مسير زندگى را با اراده خويش معين كند و از اين طريق، استعداد درك رحمت‌هاى الهى و يا استعداد درك عقاب الهى را پيدا نمايد. خداوند براى اين‌كه عالى‌ترين و كامل‌ترين مخلوق را كه مظهر همه اسما و صفات خودش است بيافريند، انسان را خلق كرد و به او اراده آزاد و قدرت اختيار و انتخاب داد تا در او زمينه خلافتِ الهى فراهم گردد. فرشتگان، اراده و اختيار و قدرت انتخاب ندارند و مسيرشان يك سويه است. غذاى آنان و عامل بقاى ايشان، همان تسبيح و تقديسى است كه انجام مى‌دهند: طَعَامُهُمْ التَّسبِيحُ(1)؛ غذاى ايشان (فرشتگان) تسبيح خدا است. فرشتگان برخلاف انسان قدرت بر انجام معصيت ندارند. راه و مسير عمل ايشان دو سويه نيست تا با انجام عمل خير، مستوجب رحمت و در صورت انجام محرمات مستوجب عذاب گردند. آنان هميشه بندگى خدا مى‌كنند و در راهى جز اطاعت محض از خدا قدم نمى‌گذارند.

در آفرينش خداوند، جاى موجودى خالى بود كه داراى قدرت انتخاب باشد و خودش راه خير يا راه شر را انتخاب نمايد. چنين موجودى شايسته خلافت الهى است و فرشتگان شايستگى جانشينى خدا را نداشتند. از اين رو خداوند به فرشتگان فرمود كه اراده كردم


1. بحارالانوار، ج 60، ص 249.

موجودى بيافرينم كه خليفه و جانشين من روى زمين باشد: وَ إذْ قَالَ رَبُّكَ لِلمَلَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَةً(1)؛ و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».

هدف از آفرينش انسان، بعد از خلقت ساير موجودات اين بود كه موجود كامل‌ترى خلق گردد تا با قدرت اراده و انتخاب خويش بتواند مظهر همه صفات الهى گردد و به عبارت ديگر خليفه خدا در روى زمين شود. امتياز انسان بر ساير مخلوقات، همان قدرت انتخاب و گزينش است. دايره انتخاب و اراده انسان بسيار گسترده است و مى‌تواند از ميان صدها راه يك مسير را برگزيند و هيچ گاه با قدرت انتخاب و اختيار موجودات ديگر، مثل حيوانات قابل مقايسه نيست. اختيار در حيوانات بسيار ضعيف است و اگر فرضاً نوعى تكليف در آنها ثابت گردد، با تكليف و وظايف انسان برابرى نمى‌كند.

قرآن كريم نيز در آيات متعددى بر اين امتياز تكوينى انسان، يعنى قدرت انتخاب بين نيكى و بدى، اشاره دارد: إِنّا هَدَينَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً(2)؛ ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس! ما انسان را آفريديم و در او استعدادهاى گوناگون قرار داديم و راه را هم به او نموديم، و اين خود انسان است كه مى‌تواند راه سپاسگزارى و قدردانى از نعمت‌هاى خدا را برگزيند يا راه ناسپاسى و كفران را. اين‌كه انسان چنين قدرتى را دارا است و ساير موجودات از اين انتخاب بى‌بهره‌اند، يك امتياز تكوينى براى انسان محسوب مى‌شود؛ به عبارت ديگر، كرامت خاص الهى در حق انسان است.

 

5. زمينه‌هاى لازم براى تحقق كمال اختيارى

انسان علاوه بر «قدرت انتخاب» نيازمند شناخت راه درست از نادرست مى‌باشد. اين شناخت موجب مى‌شود تا قدرت انتخاب انسان به تحرّك و عمل درآيد و از ميان مسيرهاى گوناگون يكى را برگزيند. توضيح مفصّل اين مطلب را بايد در مباحث «انسان‌شناسى اسلامى» دنبال كرد، ولى در اين‌جا به صورت مختصر بدان اشاره مى‌شود تا بتوانيم از آن به عنوان مقدمه يا «اصل موضوع» براى مباحث بعدى سود جوييم.

براى اين‌كه انسان بتواند انتخاب صحيح داشته باشد، بايد اولا اصل اين مطلب را كه دو راه


1. بقره (2)، 30.

2. انسان (76)، 3.

خير و شر فراروى او است، بداند. ثانياً بايد بداند راه سعادت و تكامل كدام است و كدام مسير به بدبختى منجر مى‌شود. بنابراين، انسان نيازمند يك سلسله معلومات و شناخت‌ها است تا از طريق آنها زمينه انتخاب آگاهانه فراهم گردد. گاهى انسان بر سر دو راهى واقع مى‌گردد و نمى‌داند راه اول به كجا مى‌رود و راه دوم به كجا ختم مى‌گردد. حال اگر بدون كسب اطلاع از افراد آگاه، يكى را انتخاب نمايد، اين انتخاب، «انتخاب آگاهانه» نخواهد بود. انتخاب صحيح مستلزم كسب شناخت است.

ثالثاً، انسان پس از شناخت و آگاهى، نيازمند «قدرت عمل» است؛ يعنى بايد براى او اين امكان فراهم باشد كه بتواند هر يك از دو راه را بپيمايد. چنان‌چه يك راه بسيار سهل و آسان و مسير ديگر با مشكل فراوان همراه باشد و انسان مجبور باشد از راه اول، ادامه مسير دهد، در عمل براى انسان قدرت عمل و گزينش تحقق پيدا نكرده است. گاهى انسان در يك دو راهى قرار گرفته است و با كسب اطلاع از افراد آگاه مى‌داند هر يك از آن دو راه به كجا منتهى مى‌گردد، ولى راه دوم آن‌چنان سنگلاخ است كه حركت در آن عملا غير ممكن است؛ در اين حالت، فرد مجبور است از مسير اول به حركت خود ادامه دهد و قدرت انتخاب و اراده آزاد براى او معنا ندارد؛ چون فاقد «قدرت عمل» است.

براى اين‌كه انسان بتواند به شناخت‌هاى لازم دست پيدا كند و راه خير و شر را تشخيص دهد صفت ديگرى از صفات الهى، يعنى صفت «هادى بودن» مطرح مى‌شود. اين صفت منشأ اعطاى آگاهى و دانش به انسان مى‌گردد. در اين حالت، گفته مى‌شود خدا «هدايتگر» انسان‌ها است. منشأ اين هدايت چيست؟ در جواب بايد گفت: چون حكمت الهى اقتضا مى‌كرد كه او «مخلوق انتخاب‌گر» بيافريند، و «انتخاب» نيازمند «شناخت» است، پس خدا بايد اين «شناخت» را به انسان عطا كند. اعطاى شناخت، همان هدايت و ارشاد است. بنابراين، «هدايت» نيز خود، فرعى از حكمت الهى است و در اصل اين صفت (حكمت) است كه منشأ راهنمايى انسان‌ها مى‌شود.

راه‌هاى كلى هدايت نيز به نظر ما به دو راه هستند: يكى «عقل»، و ديگرى «وحى». به عبارت ديگر انسان از درون به وسيله «عقل» و از بيرون به وسيله انبيا هدايت مى‌شود. انبيا هدايت الهى را از طريق وحى دريافت كرده و آن را به انسان‌ها ابلاغ مى‌كنند.

چون بنا است كه انسانْ «انتخاب‌گر» باشد، از اين روى وقتى خدا هدايت انسان‌ها به سوى

«خير» را اراده مى‌كند، البته «شرّ» را نيز به انسان‌ها مى‌شناساند. براى تحقق انتخاب‌گرى، انسان بايد هر دو راه را بشناسد: وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ(1)؛ و هر دو راه [خير و شر]را بدو نموديم. هدف اصلى، شناخت راه «خير» و پيمودن آن تا نيل به كمال و قرب الهى است، امّا مگر نه اين است كه انسان بايد اين راه را آگاهانه و از سر انتخاب بپيمايد؟ اگر چنين است، اين اختيار و انتخاب وقتى تحقق پيدا مى‌كند كه انسان بر سر دو راهى قرار گيرد و با شناخت هر دو راه خوب و بد يكى را برگزيند: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَيهَا(2)؛ سپس پليدكارى و پرهيزگاريش را به آن الهام كرد.

خدا هم راه فجور، بزه‌كارى و بى‌بندوبارى را به انسان نشان مى‌دهد و هم راه تقوا و پارسايى را. از اين رو، در انسان هر دو انگيزه وجود دارد: هم انگيزه براى كار خير و هم انگيزه براى كار شر. اگر در انسان تنها انگيزه پيمودن راه خوب وجود داشت و آدمى فاقد شهوت، غضب و ساير تمايلات نفسانى بود، در اين حالت، «انتخاب» به معناى صحيح و تام كلمه واقع نمى‌شد.

 

6. عنايت خاص الهى در جهت تحقق كمال انسان

بر اساس اين كه خداى متعال اراده كرده كه انسان با اراده خويش، راه خير را بپيمايد، طبعاً بايد زمينه امور خير بيشتر فراهم شود تا پيمودن راه خير، آسان‌تر گردد: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ اليُسْرَ وَ لاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ(3)؛ خدا براى شما آسانى مى‌خواهد و براى شما دشوارى نمى‌خواهد. پس اگر لغزشى از انسان سر زند و از راه خير منحرف گردد، بايد زمينه بازگشت براى او فراهم باشد تا بتواند گذشته خويش را جبران نمايد. از اين رو، خداوند راه توبه را باز كرده است: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُم وَ عَفَا عَنْكُمْ(4)؛ خدا مى‌دانست كه شما با خودتان ناراستى مى‌كرديد، پس توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت.

نيز براى اين كه انسان انگيزه بيشترى براى كار خير داشته باشد، پاداش كار خير را ده برابر قرار داده است: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمثَالُهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ(5)؛ هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن [پاداش]خواهد داشت، و هر كس كار بدى بياورد، جز مانند آن جزا نيابد و بر آنان ستم نرود. كسى كه كار خوب انجام دهد، ده برابر آنچه استحقاق


1. بلد (90)، 10.

2. شمس (91)، 8.

3. بقره (2)، 185.

4. بقره (2)، 187.

5. انعام (6)، 160.

دارد به او داده مى‌شود، امّا اگر مرتكب كار بد شود ده برابر آنچه استحقاق دارد عقوبت نمى‌شود، بلكه به همان اندازه كار بدش مجازات مى‌گردد. رحمت خدا بيش از غضب اوست: يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه(1)؛ اى كسى كه رحمتش بر غضب او پيشى گرفته است. هر چند كسانى كه راه بد را انتخاب كنند و در آن مسير قدم بردارند، مورد غضب خدا واقع مى‌شوند، ولى هميشه رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد.

همه اينها، زمينه‌هايى است كه خداى متعال فراهم ساخته تا انسان‌ها با اختيار و انتخاب آگاهانه خويش، لياقت درك رحمت ابدى در جهان آخرت را پيدا نمايند. عالَم دنيا، عالمى دو سويه است و در آن حق انتخاب و گزينش وجود دارد. پس از گذشت از اين عالَم، مسير و راه ما يك سويه خواهد بود. در عالَم ديگر، نه تكليف داريم و نه راهى براى جبران گذشته وجود دارد. اراده آزاد و حق انتخاب براى انسان، تا آخرين لحظه حيات او در اين زندگى مادى دنيوى وجود دارد: وَ اِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ(2)؛ و همانا امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست و فردا(ى قيامت) روز حساب است و موقع عمل نيست.

 

7. نگاهى دوباره به سير بحث

شايد به نظر آيد كمى از بحث اصلى فاصله گرفتيم. در هر حال بحث ما در اين بود كه چه از نظر عقلى و چه از نظر آيات و روايات، «حق» و «تكليف» با يكديگر متلازم و ممزوجند و انفكاك آنها از يكديگر و جعل «حق» بدون «تكليف» معنا ندارد. از اين روى، كسانى كه شعار مى‌دهند و تبليغ مى‌كنند كه تكليف‌گرايى انسان مربوط به عصر برده‌دارى بوده و انسان در عصر مدرنيته در پى احقاق و استيفاى حقوق خويش است نه در جستجوى تكاليف خود، سخنشان بر منطق و برهان استوار نيست.

سپس به مناسبت بحث تلازم حق و تكليف وارد اين بحث شديم كه اصولا تكاليفى كه خداوند براى انسان‌ها قرار داده، بر اساس حكمت و مصلحت و به نفع خود آنان و براى تكامل ايشان است و خداوند نفعى از اين تكاليف نمى‌برد. از همين جا بود كه وارد بحث حقيقت تكاليف الهى و دستگاه تشريع شديم و بحث به مسأله اراده و انتخاب انسان كشيده


1. مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير، بند 19.

2. نهج‌البلاغه فيض الاسلام، خطبه 42.

شد. نتيجه بحث اين شد كه همه اين حقوق و تكاليف به اين منظور است كه انسان، اين موجود برگزيده و اين مخلوق ممتاز، استعداد والاى خويش را به فعليت رسانده، خليفه خدا روى زمين گردد و مظهرى براى جميع اسما و صفات الهى شود. تكاليف شرعى، عامل مهمى در ايجاد «انگيزه» در انسان است. از آنجا كه اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه انسان‌ها هر چه بيشتر انگيزه كار خير پيدا كنند تا رحمت بيشترى را به دست آورند، آن مصالح و مفاسد را در قالب احكام واجب، حرام، مكروه و مستحب بيان داشته است. اگر احكام را اين‌گونه بيان نمى‌كرد و تنها به ذكر مصالح و مفاسد بسنده مى‌نمود، انگيزه عمل در انسان قوى نمى‌شد و «اصل هدايت» در مورد انسان تحقق پيدا نمى‌كرد. مؤيد اين مطلب نيز آن است كه ما در زندگى عادى خويش به فوايد يا ضررهاى بسيارى از چيزها علم داريم اما با اين وجود به اين علم خود ترتيب اثر نمى‌دهيم. همه ما مى‌دانيم كه ورزش براى سلامتى انسان مفيد است و استعمال دخانيات براى بدن مضر است؛ امّا با اين حال، اكثر مردم انگيزه زيادى براى ورزش ندارند و عده زيادى از مردم سيگار مى‌كشند. در همين دو مورد اگر به انسان گفته مى‌شد: ورزش واجب و استعمال دخانيات حرام است، انگيزه بيشترى حاصل مى‌شد.

دستگاه تشريع و وجود تكاليف و امر و نهى‌ها، براى تقويت انگيزه است. اقتضاى ربوبيت الهى و فضل و رحمت خداوند اين است كه انسان‌ها هر چه بيشتر به سوى خير كشيده شوند، مادامى كه با اختيارشان تضاد پيدا نكند. به عبارت ديگر، هيچ گاه انسان را بر انجام كار خير مجبور نمى‌سازد ولى زمينه‌هاى تحريك او به اين امر را ايجاد مى‌كند. اين كه خداوند خود را به عنوان «مشرِّع» معرفى مى‌كند و علاوه بر بيان مصالح و مفاسد، امر و نهى نيز مى‌نمايد، به جهت ايجاد داعى و رغبت است، كه اين نيز از رحمت الهى سرچشمه مى‌گيرد. اگر در دستگاه تشريع، برخى واجبات مهم با بيانى غليظ و شديد مطرح مى‌شود و يا برخى گناهان به شديدترين وجه تحريم مى‌گردد، اين در واقع ناشى از رحمت خداوند؛ همانند مادر مهربانى كه با شدت و تندى، فرزند خويش را از گودال، سيم برق و يا آتش مى‌ترساند، كه اين برخورد تند مادر، از محبت و مهربانى او ناشى مى‌گردد.

 

8. قوانين كيفرى و جزايى، مظهر رحمت مضاعف خداوند

بعضى امور در سعادت جامعه نقشى بسيار تعيين‌كننده دارد و ترك آنها، مفاسد بزرگى را براى

جامعه به‌بار مى‌آورد. به عكس، امورى نيز هستند كه انجام آنها فسادهاى بزرگى را براى بشريت به وجود مى‌آورد و سدهاى عظيمى در مسير تكامل انسان قرار مى‌دهد. در اين گونه امور كه مفسده انجام يك عمل بسيار مخاطره‌آميز است، خداى متعال علاوه بر بيان اصل مفسده و نيز نهى شديد از آن، در همين دنيا براى ارتكاب آن عقوبت و مجازات مقرر داشته است كه اين نيز از رحمت مضاعف خداوند است؛ مثلا در مورد «زنا» مى‌فرمايد: وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً(1)؛ و به زنا نزديك مشويد؛ چرا كه آن همواره زشت و بد راهى است. نزديك زنا نرويد كه آن بد راهى است و موجب غضب خدا مى‌شود. اين حد از بيان، همان «هدايت» خداوند، يعنى بيان مصالح و مفاسد و ايجاد انگيزه براى اجتناب از اين كار زشت است. امّا به تحريم اين گناه كبيره اكتفا نمى‌كند و علاوه بر آن مى‌فرمايد: أَلزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَحِد مِنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الأَخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(2)؛ به هر زن زناكارى و مرد زناكار صد تازيانه بزنيد، و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، در [كار] دين خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نكنيد، و بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند.

;تعيين اين قانون كيفرى و جزايى براى ارتكاب اين گناه كبيره، به سبب آن است كه اين عمل قبيح در سقوط جامعه نقش فوق‌العاده‌اى دارد. متأسفانه در اثر انفعال و تأثيرپذيرى از فرهنگ غربى امروزه قبح اين مسايل كم شده و شايد براى بسيارى تصور اين مطلب بسيار مشكل باشد كه اين عمل تا چه حد در سقوط انسان از مقام «خلافت اللّهى» مؤثر است. از طريق فيلم‌ها، روزنامه‌ها، داستان‌ها و رمان‌ها، از قبح اين فواحش نزد جوانان ما كاسته شده است. امّا خداى متعال كه حقيقت مطلب و واقعيت اين عمل را مى‌بيند آن را براى ما بيان داشته است: اِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلا. هيچ‌گاه با تكرار اين عمل و علنى شدن آن و گرايش اكثريت مردمِ روى زمين، قبح واقعى آن از بين نمى‌رود و واقعيت آن دگرگون نمى‌گردد. از اين رو، براى پرهيز مردم از اين فاحشه به صرف بيانِ مفسده اين عمل، و كبيره خواندن آن اكتفا نگرديده و علاوه بر آن «حق مجازات» نيز قرار داده شده و در اجراى اين «حق» هم سخت‌گيرى شده است.


1. اسراء (17)، 32.

2. نور (24)، 2.

البته براى اثبات اين عمل، شهادت چهار شاهد عادل لازم است و در اثبات آن نيز سخت‌گيرى شده است به گونه‌اى كه حتى المقدور زمينه اثبات آن فراهم نگردد. اگر كسى از آن اطلاع پيدا كرد، نبايد آن را اظهار نمايد. حتى اگر سه نفر عادل مثل امام جماعت يا امام جمعه به اين عمل شهادت دهند، نه تنها از نظر قوانين جزايى و كيفرى اسلام، اين عمل اثبات نمى‌گردد، بلكه بايد بر هر سه نفر آنان حد جارى گردد؛ چون به حد نصاب نرسيدن شهود، گفته آنان تهمت تلقى مى‌شود. امّا وقتى چهار نفر عادل بر اين عمل شهادت دادند، ديگر گذشت و اغماض در كار نخواهد بود. فرض اين‌كه چنين عملى، بى‌پرده در حضور چهار نفر عادل صورت پذيرد، دليل بر نهايت وقاحت و رسوايى طرفين آن است كه در چنين شرايطى اين عمل را مرتكب مى‌شوند.

به هر حال، اگر اين عمل از نظر قوانين شرعى و تحت شرايط خاص ثابت گردد، جاى رأفت نيست و مسلمانان نبايد تحت تأثير عاطفه قرار گرفته و از اجراى آن سر باز زنند. اجراى حد نيز به نص صريح قرآن كريم بايد در حضور مردم، و نه در يك جاى خلوت يا در پستوى يك خانه يا زندان باشد: وَليَشْهَدْ عَذابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤمِنينَ؛ و گروهى از مؤمنان بايد شاهد عذاب آن دو باشند. در عين حال، اين سخت‌گيرى‌ها از رحمت بى‌نهايت خدا سرچشمه مى‌گيرد و با اِعمال آنها زمينه‌اى فراهم مى‌گردد كه كسى در جامعه چنين كار زشتى را مرتكب نشود و اگر كسانى از آن اطلاع پيدا كردند جرأت شهادت بر آن و افشاى آن در افكار عمومى را نداشته باشند؛ چون حتى نقل ارتكاب چنين عملى تا حدى در ترويج آن و كاستن از قبح آن تأثير دارد.

البته از سوى ديگر نيز برخى به گونه‌اى رفتار مى‌كنند كه دافعه لازم براى اجتناب از اين كار زشت در جامعه اسلامى ايجاد نمى‌شود. آنان با تكرار نابه‌جاى عناوينى هم‌چون «رحمت الهى» و «رأفت اسلامى» قبح اين عمل را از بين مى‌برند به گونه‌اى كه عده بيشترى به آن رغبت پيدا مى‌كنند. اگر از مجازات و كيفر افراد خاطى صرف‌نظر گردد، وجود و عدم قانون مساوى خواهد بود. در حالى كه دستگاه تشريع، امر و نهى الهى و اعتبارِ واجب و حرام، در كنار ربوبيت تكوينى، ناشى از حكمت الهى است و زمينه خير بيشتر و رحمت افزون‌تر را براى انسان‌ها فراهم مى‌سازد. خداى متعال پاداش اعمال رحمت و رأفت خاص خود را بى‌جهت نصيب كسى نمى‌كند. ثواب‌هاى بهشتى يك امر گزاف نيست بلكه بر اَعمال اختيارى انسان مترتب است. اَعمال انسان، يك سرى آثار حقيقى را به دنبال دارد، كه اكثر اين آثار در آخرت

ظاهر مى‌گردد. مسأله «تجسّم اعمال» كه در علم «كلام» از آن سخن مى‌رود، همان آثارِ حقيقى اعمال است؛ ولى براى اين‌كه انسان‌ها تشويق شوند و رغبت بيشترى براى رعايت مصالح پيدا نمايند، آن را در قالب امر و نهى، و واجب و حرام قرار داده است و در مواردى نيز با وضع مقررات كيفرى زمينه بيشترى براى رشد انسان‌ها و نيل به اين مصالح را فراهم ساخته است.

 

9. شرايط كلى نيل انسان به رحمت الهى

از آنچه گفته شد، اين نتيجه به دست مى‌آيد كه براى نيل انسان به رحمت الهى، دست كم دو گونه شرايط لازم است: يكى شرايطى كه به هدايت و راهنمايى و دادن شناخت صحيح بازمى‌گردد و اين‌كه چه كارى خوب و چه كارى بد است. از بعضى آيات به خوبى به دست مى‌آيد كه اين دو راه خوب و بد به انسان نشان داده شده است مانند: ءِانَّا هَدَينَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُورًا(1) يا اين آيه: وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْن(2) و يا اين آيه: فَأَلْهَمَهَا فُجورَهَا وَ تَقْوَيهَا(3)؛ سپس پليدكارى و پرهيزگاريش را به آن الهام كرد.

دسته ديگر شرايط مربوط به اين است كه زمينه امكان عمل فراهم گردد. به ملاحظه همين شرايط است كه «حقوق» و امتيازاتى براى انسان در نظر گرفته شده است. وضع اين «حقوق در اسلام» به منظور تتميم زمينه انتخاب و اختيار آزادانه براى انسان‌ها است، به گونه‌اى كه بتوانند هر چه بيشتر و بهتر در راه تكامل خويش گام بردارند. اگر انسان در زندگى خويش فاقد حقوق باشد، قدرت بر هيچ عملى نخواهد داشت. انسان در چارچوب قانون حلال و حرامِ خداوند، داراى حق ازدواج، حق سُكنا، حق انتخاب شغل و ساير حركات و اَعمال اختيارى است. هدف آفرينش هم اين بوده كه انسان با اختيار خويش، زمينه رحمت ابدى و بى‌نهايت الهى را به‌دست آورد و فرض «انسانِ دست‌بسته» و «انسانِ بى‌اختيار» خلافت حكمت الهى است.

همان حكمتى كه موجب مى‌شود خداوند انسان را هدايت كرده و راه خير و شر را به او بنماياند، اين اقتضا را نيز دارد كه انسان داراى قدرت انتخاب و آزادى اراده باشد. در اين حالت است كه براى انسان قدرت پيمودن هر دو مسير فراهم است. حال اين پرسش مطرح مى‌شود كه اصالت با كدام است؛ خير يا شر؟ بديهى است كه اصالت با راه خير است، ولى از


1. انسان (76)، 3، ترجمه آن گذشت.

2. بلد (90)، 10، ترجمه آن گذشت.

3. شمس (91)، 8.

آن‌جا كه بنا است انسان با «اختيار» راه خويش را برگزيند، لازم است «راه بد» را نيز به او بنمايانند.

 

10. تحقق كمال اكثر، ملاك تدوين نظام حقوقى

هدف اصلى خلقت اين است كه كار خير انجام گيرد و انسان‌ها به رشد و تكامل بيشترى نايل گردند. حال اگر تزاحمى پيش آيد، بايد به گونه‌اى باشد كه شرّ و ضرر آن كمتر باشد و مصلحت بر مفسده، و خير بر شر غالب گردد. اگر جعل حق براى كسى، موجب سدّ تكامل و مانع رشد ديگران گردد، اين امر خلاف حكمت خدا است. اصل جعل حق براى چه هدف و منظورى بوده است؟ براى اين كه انسان‌ها بيشتر در مسير راه خير حركت كرده، و با تكامل و رشد خود، زمينه دريافت رحمت بى‌نهايت الهى را پيدا نمايند. بنابر اين نبايد حقوقى مقرر شود كه با اين غرض منافات داشته باشد؛ مثلا اگر براى «حاكم» حقى قرار دهد كه به موجب آن شخص حاكم بتواند هر امر و نهيى را صادر نمايد و با صدور بخشنامه و وضع قوانين، حقوق ديگران را تضييع نمايد و آنها را از رسيدن به رشد و تكامل خويش بازدارد، اين امر درست نقضِ غرض الهى است. به حاكم اسلامى تنها اين «حق» داده شده است كه با استفاده از اختيارات خويش، هر چه بيشتر مصالح جامعه اسلامى را تأمين و احكام الهى را در جامعه اجرا نمايد. در اين محدوده، او مى‌تواند قوانين و مقرراتى را وضع نمايد و حتى اگر لازم باشد احكام ولايى متغيرى را صادر مى‌كند. اما اگر به او اجازه داده شود طبق ميل و هوس خويش، احكام جزايى اسلام را در بعضى موارد اجرا نمايد و در موارد ديگر مجرمين و مرتكبين اعمال خلاف را عفو كند، پس قوانين جزايى اسلام براى چه وضع شده است؟ هرگز خداى متعال به هيچ حاكمى، حتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، اجازه نداده است كه قوانين الهى را براى هميشه و به طور مطلق ملغا نمايد. البته ممكن است دو قانون با يكديگر تزاحم داشته باشد؛ در اين حالت، قانون اصلح و اهم اجرا مى‌گردد و تا وقتى كه تزاحم وجود دارد «قانون غير اصلح» تعطيل مى‌گردد. در هر صورت تعطيل كردن قانون به طور كلّى و نسخ يك حكم الهى و عفو و اغماض نسبت به همه احكام جزايى اسلام، خلاف «حكمت تشريع و وضع قوانين جزايى» است.

بنابراين، ملاك حقوق در اسلام، فراهم ساختن زمينه حركت اختيارى انسان‌ها از ميان دو مسير خوب و بد است؛ به شرط آن‌كه با هدف كلى آفرينش كه فراهم شدن زمينه رشد براى حداكثر انسان‌ها، در بهترين راه‌ها است تنافى نداشته باشد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org