قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه دوازدهم

رابطه فاعليت و ثبوت حق

 

1. مرورى بر مباحث پيشين

موضوع سخن، «حقوق از ديدگاه اسلام» بود. اين مسأله اساسى در فلسفه حقوق را مطرح ساختيم كه حقوق چگونه شكل مى‌گيرد و از كجا ناشى مى‌شود؟ اشاره شد كه در اين باره، ديدگاه‌هاى مختلفى وجود دارد كه هيچ كدام بر يك استدلال متين عقلانى مبتنى نيست. گفتيم ديدگاه اسلام در اين موضوع اين است كه ريشه و منشأ تمام حقوق معتبر، به «حق خدا بر مردم» باز مى‌گردد. براى تثبيت اين ديدگاه لازم شد ابتدا اين نكته را روشن سازيم كه چگونه براى خدا حق ثابت است، و آن گاه به اين پرسش پاسخ دهيم كه چگونه حق خدا، منشأ پيدايش ساير حقوق مى‌گردد. براى اين كار، از توضيح و تحليل «مفهوم حق» شروع كرديم و گفتيم كه اصلا حق به عنوان يك مفهوم اعتبارى رايج در عرف عقلا، در كجا مطرح شده، و ملاك آن چيست. از طرف ديگر، لازم است موقعيت خدا نسبت به انسان را بسنجيم و ببينيم آيا در عَرض او مى‌توان حقى را براى كس ديگرى قايل شد يا نه؟

در بيان وجه ثبوتى و سلبى حق، به اين نتيجه رسيديم كه حق يك قدرت اعتبارى و قانونى است كه به فرد يا گروهى داده مى‌شود تا از چيزى يا كسى بهره‌مند گردد يا تصرفى در آن انجام دهد. بنابراين، اگر كسى قانوناً مجاز به تصرف يا بهره‌بردارى از چيزى باشد، مى‌گويند: او حق دارد، و اگر ممنوع از تصرف يا بهره‌بردارى باشد، مى‌گويند: او حق ندارد. پس حق يك امتياز قانونى يا يك قدرت اعتبارى است كه عقلا آن را پذيرفته‌اند و در زندگى روزمره خويش آن را مورد استفاده قرار مى‌دهند. حق داراى يك وجه ثبوتى است و آن اثبات قدرت براى يك شخص يا گروه است، و نيز داراى يك وجه سلبى است و آن اين است كه كسى مزاحم او نمى‌شود و او در انجام اين‌كار ممنوعيتى ندارد. در محاورات روزمره گاهى به جنبه سلبى حق عنايت دارند و وقتى مى‌گويند: او حق دارد، يعنى: ممنوع نيست؛ و گاهى نيز بيشتر

به جنبه اثباتى آن عنايت دارند و وقتى مى‌گويند: او حق دارد، يعنى: او قانوناً مجاز و مأذون است كه اين كار را انجام دهد.

 

2. ملاك ثبوت حق براى انسان

يكى از پرسش‌هاى اساسى فلسفه حقوق اين است كه حق چگونه براى كسى ثابت مى‌شود و آيا هر فردى مى‌تواند ادعا كند كه من حق انجام فلان كار را دارا هستم؟ اين پرسش، هم در مسايل فردى، هم در مسايل اجتماعى و نيز در مسايل بين‌المللى مطرح است. امروزه در حقوق درياها اين مسأله به صورت بسيار جدّى مطرح است كه يك كشور به چه ميزان مى‌تواند در دريا تصرف نمايد. مثلا كشورى از آن طرف دنيا، به طرف ديگر مى‌آيد و به عنوان دفاع از منافع خويش لشكركشى مى‌كند و يا ناوها و كشتى‌هاى جنگى خود را مستقر مى‌سازد. با اين عمل، منطقه بحرانى و متشنج مى‌شود. با اين حال، در ادعاهاى خود مى‌گويند: ما حق داريم!

درباره منشأ حق از نظر عقلى، به اين نتيجه رسيديم كه در بعضى موارد همه عقلا قبول دارند كه حقى ثابت است و در پاره‌اى موارد ديگر، مشكوك ومحل اختلاف است و برخى ثبوت حق را مى‌پذيرند و برخى ديگر آن را رد مى‌نمايند. براى ارايه تحليل روشن از منشأ حق، ابتدا مى‌بايست مواردى را كه مورد قبول همه عقلا است، بررسى كنيم و ببينيم چه ملاك و معيارى براى «داشتن حق» در نظر مى‌گيرند.

قطعى‌ترين حقى كه تمام عقلا از همه مذاهب و مكاتب گوناگون فلسفى و حقوقى بدان معتقدند، موردى است كه كسى دريك ماده خام ـ كه مالك ندارد ـ تصرف نمايد و با صرف انرژى و تحمل زحمت، تحولى در ماده خام به وجود آورد. ماده خام به خاطر ايجاد كيفيت و وضعيت جديد، داراى ارزش مبادله شده و يا بر ارزش آن افزوده مى‌گردد. در چنين حالتى شخص مذكور نسبت به اين ماده خام، حق پيدا مى‌كند؛ براى مثال، شخصى قطعه سنگى از بيابان برمى‌دارد و با حجارى و نقاشى روى آن، قطعه سنگ را به شكل يك اثر هنرى زيبا در مى‌آورد. با كار و تلاشى كه روى آن انجام داده،نسبت به اين اثر هنرىِ زيبا، داراى حق مى‌شود. اين امر مورد پذيرش همه عقلا است و در آن هيچ اختلافى نيست. حال كه حق پيدا شد آيا مالك مى‌شود، ياتنها داراى حق اختصاص و حق اولويت است؟ البته در اين امر اختلاف ديدگاه وجود دارد كه فعلا مورد نظر ما نيست، ولى به هر حال در اين كه حقى پيدا

شده و حداقل حق اولويتى نسبت به آن پيدا نموده است، هيچ ترديد و شكى وجود ندارد. پس ملاك حق شخص، نسبت به اين اثر هنرى زيبا، كار و فعاليتى بوده كه روى ماده خام صورت داده است. به عبارت ديگر، در اين‌جا يك نوع فاعليت، عليت و اثرگذارى وجود داشته كه باعث ايجاد ارزش يا افزايش آن شده، يا لااقل در جهت حفظ آن مؤثر بوده است.

 

3. فاعليت اصلى در جهان هستى

با توجه به ملاكى كه از تحليل مفهوم حق و بررسى موارد آن از نظر همه عقلا بيان شد، بايد ديد كه در عالم هستى، فاعليت اصلى و اساسى از آنِ كيست. چه كسى نسبت به كلّ عالَمِ هستى، داراى عليّت است؟ چه كسى ايجاد كننده، تكامل دهنده و يا نگهدارنده جهان هستى مى‌باشد، تا يكى از اين موارد سه گانه به عنوان ملاك حق مدّ نظر قرار گيرد؟

از نظر اديان آسمانى و كسانى كه به وجود خداى متعال معتقدند، خدا اولين كسى است كه نسبت به كل عالَم هستى، و از جمله همه انسان‌ها داراى چنين فاعليتى است. اولا، اوست كه ايجاد كننده هستى است و عالَم را از «نيستى» به «هستى» آورده است و اين امر بالاترين نوع فاعليت است. درميان فاعل‌هاى عادى، موجودى نداريم كه هستى‌بخش باشد و شيئى را از نيستى به هستى تبديل نمايد. به اصطلاح فلاسفه، همه فاعل‌ها، «فاعل‌هاى اِعدادى» مى‌باشند. فاعل ايجادى يا «الفاعلُ الذى مِنه الوجود» تنها در مورد بارى تعالى صادق است. پس بالاترين ملاك حق كه هستى بخش و آفريننده بودن است، در خداوند موجود است. ثانياً، در سايه تدبير و اراده اوست كه موجودات رشد و كمال پيدا مى‌كنند. ثالثاً، اوست كه نگهدارنده كل جهان هستى و انسان است: إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ أَنْ تَزُولاَ و لَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِن أَحَد مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُورًا(1)؛ خداوند آسمان‌ها و زمين را نگاه مى‌دارد تا [مبادا] از نظام خود منحرف شوند؛ و هرگاه منحرف گردند، كسى جز او نمى‌تواند آن‌ها را نگاه دارد؛ او بردبار و آمرزنده است.

تنها كسى كه عالم هستى را حفظ مى‌كند و مى‌دارد و مانع زوال و نابودى آن مى‌گردد، خداى متعال است. هيچ موجودى جز او آفريننده و ايجاد كننده نيست و هيچ موجودى كه در عرض او موجب رشد و كمال موجودات گردد، وجود ندارد. هم‌چنين هيچ موجودى در كنار او،


1. فاطر (35)، 41.

نگهدارنده عالم نيست. بنابراين، حق اصيل و اساسى از آن اوست؛ چون او موجب ايجاد، رشد و نگهدارى عالَم مى‌گردد.

 

4. فاعل‌هاى طولى

در مرتبه نازل‌تر، كسانى مى‌توانند با قدرتى كه خدا به آن‌ها داده، به عنوان «فاعل» يا «تكامل دهنده» در موجودات ديگر نقشى را ايفا كنند؛ براى مثال، باغبان مى‌تواند دررشد درختان مؤثر باشد؛ امّا با چه امكانات و نيرويى؟ با خاك، آب، هوا، نور خورشيد و كودى كه خداوند آنها را آفريده، و با قدرت بدنى وعلم و مهارتى كه خدا به باغبان بخشيده است. همه اينها به بركتِ نعمت‌هايى است كه خدا آفريده و در اختيار او قرار داده است: أَفَرَءَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْناهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُون(1)؛ آيا هيچ درباره آنچه كشت مى‌كنيد، انديشيده‌ايد؟! آيا شما آن را مى‌رويانيد يا ما مى‌رويانيم؟! هرگاه بخواهيم آن را مبدل به كاه در هم كوبيده مى‌كنيم كه تعجب كنيد!

پس در مرتبه نازل‌تر، با اذن تكوينى و قدرتى كه خدا در اختيار قرار مى‌دهد، مى‌توان فاعليت‌هاى ديگرى در طول فاعليت خدا تصور نمود. فاعليت‌ها، از مرتبه اعلى ـ خداى متعال ـ تا مرتبه بسيار ضعيف، همانند يك سلسله زنجير متصل ادامه پيدا مى‌كنند. فاعل‌هاى پس از خداوند، هر يك مى‌توانند با اذن او و نعمت‌هايى كه در اختيارشان قرار مى‌دهد، داراى حقى از حقوق اجتماعى و قانونى گردند. بنابر اين با تحليل مفهوم حق روشن شد كه ملاك اصلىِ حق، فاعليت و تأثيرگذارى است؛ و بر اين اساس نتيجه اين مى‌شود كه حق اصلى از آنِ خداى متعال است.

 

5. لزوم توجه به اصول موضوعه، در اثبات اصالت حق خدا

اثبات اين مطلب كه حق اصالتاً از آنِ خداى متعال است، نيازمند برخى مقدمات و اصول موضوعه‌اى است كه براى ما پذيرفته شده است. توضيح اين‌كه: گاهى اين مسأله را براى مسلمان‌ها و يا كسانى كه خدا و فاعليت او نسبت به عالم هستى را قبول دارند، مطرح مى‌سازيم؛ در اين حالت، چون يك سلسله اصول و مقدمات مورد پذيرش مخاطب است،


1. واقعه (56)، 63ـ65.

بحث و گفتگو آسان و زودتر به نتيجه مى‌رسد و به اصطلاح «ميان بُر» مى‌زنيم. امّا گاهى مخاطب ما كافر و ملحد است؛ بنابراين اين مقدمات و اصول موضوعه ـ همانند فاعليت و آفريننده بودن خدا نسبت به عالم ـ را قبول ندارد. در اين حالت لازم است قبل از هر چيز، وجودخدا و منشأ حيات ثابت گردد، آن گاه نوبت به اثبات اصالت حق خدا مى‌رسد.

در اين جا عده‌اى مغالطه مى‌كنند و مى‌گويند: به گونه‌اى اصالت حق خدا را ثابت نماييد كه نياز به بحث «خداشناسى» نداشته باشد! روشن است كه اين سخن، بى‌اساس و غير منطقى است؛ چون فرض و مدّعاى ما اين است كه مى‌خواهيم «حق خدا» و اصالت آن را ثابت كنيم؛ حال كسى كه در اصل وجود خدا انكار و ترديد روا مى‌دارد، چگونه مطلب را برايش ثابت كنيم؟! كسانى كه با روش بحث علمى و متدلوژى علوم آشنا هستند، مى‌دانند كه برخى مباحث و نظريات خاص درهر علمى، مبتنى بر مقدماتى است كه درعلم ديگر ثابت مى‌گردد و براى حل آن لازم است به علم قبلى مراجعه نمود. آن گاه پس از اثبات و حلِ آن مباحث پيش‌نياز، مى‌توان از آن به عنوان «اصل موضوع» يا اصل پذيرفته شده، در علم بعدى سود جست. در هر حال از آن جا كه مخاطبان اصلى ما در اين بحث، مسلمانان و مؤمنان به خداى متعال هستند، از اثبات اين اصول موضوعه ـ اثبات خدا و فاعليت او ـ صرف نظر مى‌نماييم.

 

6. كيفيت رابطه خدا با عالم هستى و انسان

در اين جا لازم است در مورد كيفيت رابطه خدا با عالَم هستى و انسان توضيح داده شود. البته همه مسلمانان و نيز پيروان اديان توحيدى ديگر، به خداى واحد معتقدند، ولى همه آنان، رابطه خدا با جهان هستى را به يك اندازه نمى‌شناسند و در اين باره، انحراف يا جهل و عدم تحقيق به چشم مى‌خورد.

برخى تصور مى‌كنند رابطه خدا با انسان، همانند «رابطه بنّا با ساختمان» است. بنّا با توجه به نقشه‌اى كه معمار طراحى نموده و نيز با وسايل و امكانات ديگر، ساختمانى را مى‌سازد و آن را به صاحبش تحويل مى‌دهد. بعد از مدتى، بنّا مى‌ميرد، ولى ساختمان هم‌چنان پابرجا است. برخى ساختمان‌ها داراى قدمت 700 سال و يا بيشتر است و معمار و بناى آن سال‌ها پيش از دنيا رفته و اجزاى بدنش كاملا خاك شده و از بين رفته است، امّا ساختمان هنوز باقى مانده است .افرادى، ساده لوحانه گمان مى‌كنند رابطه خدا با عالَم نيز اين‌گونه است؛ يعنى خدا،

جهان هستى را آفريده آن گاه ـ اگر چنين فرض شود ـ خدا نابود شده ولى جهان هستى هم‌چنان پابرجا است!

اين تصور، بسيار اشتباه ونابخردانه است. رابطه او با عالَم هستى همانند رابطه بنّا با ساختمان، يا رابطه صنعت‌گر با صنعت و يا رابطه شاعر با سروده‌اش نيست. تمام عالَمِ هستى وابسته به خداى متعال و قائم به اراده اوست. علّت وجود همه عالم و نيز بقا و استمرار آن، خواست خدا است. اگر اين خواست و اراده وجود نداشته باشد، عالَم هستى نابود مى‌گردد: اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالب‌ها.

آيا تا به حال ـ در ميان موجوداتى كه مى‌شناسيم ـ چنين رابطه‌اى بين دو موجود سراغ داريم كه يكى «علت» و ديگرى «معلول» باشد؛ بدين صورت كه با اراده و قصد فاعلِ عِلّى، معلول ايجاد گردد و با نبود اين اراده و عوض شدن قصد فاعل، معلول نيز از بين برود؟

 

7. رابطه انسان با صورت ذهنى، و شباهت آن با رابطه خدا و جهان هستى

يكى از الطاف بزرگ خدا به بشر، براى شناخت «رابطه خدا با انسان»، اين است كه نمونه كوچكى از «علت فاعلى و معلول» را در وجود انسان قرار داده است. با شناخت اين نمونه، معرفت و شناخت آدمى به خدا بيشتر مى‌شود و اگر از اين مورد بى‌اطلاع بوديم، تصور رابطه علّى و معلولى برايمان دشوار بود. در واقع وجود اين مورد در ذات ما انسان‌ها، مظهرى از «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى» است: لِلْمَلَيئِكَةِ وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَأ مَسْنُون فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ(1)؛ و (به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گِل خشكيده‌اى كه از گِل بدبويى گرفته شده، مى‌آفرينم. هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود دميدم، همگى بر او سجده كنيد.

شما مى‌توانيد در ذهن خود، گلدانى زيبا با گلى زيباتر را تصور نماييد و نيازى به تهيه گلدان، خاك و بوته گل در خارج نيست؛ بلكه به خاطر قدرتى كه خداوند دروجود شما قرار داده است، به محض اراده و توجه، مى‌توانيد يك شاخه گُل را تصورنماييد و صورت آن را در ذهن خويش حاضر سازيد. آنچه مهم است اين است كه قِوام و دوام اين صورت گُل در ذهن شما، به توجه و اراده شما وابسته است. با كوچك‌ترين غفلت، صورت گُل محو و نابود


1. حجر (15)، 28ـ29.

مى‌شود و براى ايجاد مجدد آن، نيازمند اراده و توجه شما در مرتبه دوم است. بنابراين براى بقا و استمرار دايمى اين صورت در ذهن، پيوسته و بدون آنى غفلت، بايد از ناحيه شما اراده و توجه اِعمال گردد. رابطه‌اى بسيار تنگاتنگ و ظريف بين اراده شخص و آن صورت ذهنى وجود دارد كه آن به آن، وجود از يك طرف (اراده) به طرف ديگر (صورت ذهنى) داده مى‌شود.

اين مثال، بيان ساده‌اى از «رابطه علت هستى‌بخش و معلول» آن است. البته بايد توجه كنيم كه در اين حالت، ما در خارج ذهن، شاخه گلى نمى‌آفرينيم؛ چه اين كه كوچك‌تر از آن هستيم كه بتوانيم علت فاعلى باشيم؛ ولى به هر حال، ايجاد صورت ذهنى نيازى به ماده خارجى ندارد و اسباب و مسبباتى در عالَم ماده فراهم است كه به محض اراده و توجه شخص، معلول فوراً ايجاد مى‌گردد. نيز اين صورت ذهنى براى معدوم شدنش، نياز به فعاليت جديد و حركت اضافى ندارد بلكه به محض نبود اراده و پايان توجه شخص، صورت گُل كه در ذهن تصور شده بود فرو مى‌ريزد و به يك باره نابود مى‌گردد. البته فراموش نكنيم كه چنين تأثير و تأثرى كه به وسيله ذهن صورت مى‌پذيرد، در مقابل اراده و تأثيرى كه خداوند در موجودات دارد بسيار ناچيز و ناقص است، ولى به هر حال مى‌تواند تصورى هر چند ناقص از رابطه علت هستى‌بخش و معلول را به دست دهد.

خداى متعال به محض اراده، موجودات را مى‌آفريند: بَدِيعُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ إِذَا قَضَى اَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(1)؛ هستى بخش آسمان‌ها و زمين است؛ و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند، تنها مى‌گويد: «موجود باش!» و آن، فورى موجود مى‌شود. نيز خداى متعال مى‌فرمايد: إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْء إِذَا اَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(2)؛ وقتى چيزى را اراده مى‌كنيم، فقط به آن مى‌گوييم: «موجود باش!» بلافاصله موجود مى‌شود. ايجاد شيىء از ناحيه او فقط با يك اراده «كُنْ» صورت مى‌پذيرد. بين اراده الهى و تحقق معلول هيچ فاصله‌اى نيست. البته ممكن است وجود خود معلول نيازمند شرايط و مقدماتى باشد؛ امّا فرض اين است كه معلول با داشتن تمام شرايط و اجزا، فقط با اراده خدا موجود مى‌شود و تا زمانى كه اين اراده و فيض، به صورت هميشگى و پيوسته جريان داشته باشد، موجود به وجود و بقاى خود ادامه مى‌دهد، امّا اگر اراده كند كه معلول نباشد ـ يا اراده نكند كه باشد ـ معدوم خواهد گشت.


1. بقره (2)، 117.

2. نحل(16)، 40.

اين‌چنين فاعليتى كه خداوند نسبت به ساير اشيا و موجودات دارد، براى او منشأ حقى مى‌شود كه با هيچ حقى قابل مقايسه نيست. وقتى شما صورت گُل را در ذهنتان تصور مى‌نماييد، آيا من مى‌توانم ادعاى حق كنم و بگويم اين صورت ذهنى تابع اراده من و داخل در وجود من است؛ در حالى كه هيچ گونه دخالت و دسترسى بدان نداشته‌ام؟! وقتى اصل وجود اين پديده ناشى از اراده شماست، چگونه ممكن است فرد ديگرى در معلول شما (صورت ذهنى شاخه گل) حقى داشته باشد؟! اگر شما در ذهن خويش، درختى تصور نماييد كه به تدريج رشد كرده و سپس ميوه داده است، اين ذهن شما است كه باغبان اين درخت است؛ آيا باغبان ديگرى مى‌تواند ادعا كند كه من در ميوه درختى كه در ذهن شما به وجود آمده، داراى حق هستم؟!

وقتى ايجاد شيىء از يك فاعل است و رشد و نگهدارى آن هم از اوست، چه كسى مى‌تواند در آن حقى داشته باشد؟ معقول نيست كسى در كنار خدا، در مخلوقات و موجودات عالَم حقى داشته باشد، مگر اين كه او اين حق را داده باشد: لَهُ مَا فِى السَّمَوَت وَ مَا فِى الاَْرْضِ مَنْ ذَالَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ يُحِيطُونَ بِشَىْء مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ لاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيم(1)؛ آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. كيست كه در نزد او، جز به فرمانِ او شفاعت كند؟! آنچه را در پيش روى آنها و پشت سرشان است مى‌داند؛ و كسى ازعلم او آگاه نمى‌گردد؛ جز به مقدارى كه او بخواهد. تخت (حكومت) او، آسمان‌ها و زمين را در بر گرفته؛ ونگاهدارى آن دو - آسمان و زمين ـ او را خسته نمى‌كند. بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست.

تمام پديده‌ها به طور كامل مخلوق خداست. اوست كه ايجاد كرده، حفظ نموده، و جهان هستى را رشد و تكامل بخشيده است. تنها اوست كه فاعل، حافظ و ربّ آدميان است.

 

8. فاعليت غير مستقل و ثبوت حق

همان‌گونه كه اشاره كرديم، اگرچه خداوند همه عالَم و از جمله انسان را آفريده است و همه به اراده او در چرخش و گردشند، امّا او به انسان قدرتِ انجام برخى كارها و فاعليت نسبت به آنها را داده است. به انسان اراده، هوش و نيرو داده كه مى‌تواند فكر كند، اختراع و اكتشاف


1. بقره (2)، 255.

نمايد و كارهاى روزمره را انجام دهد. در آن مرتبه‌اى كه فاعليتِ خدا وجود دارد، هيچ شريكى ندارد، امّا در مرتبه نازل‌تر از مرتبه ربوبيت الهى و به اذن او، فاعل‌هاى ديگرى، هم‌چون انسان وجود دارند كه از خوداستقلال ندارند، بلكه قائم به اراده او هستند و به اذن او داراى تأثير مى‌باشند.

اين‌گونه فاعل‌ها كه از نظر فلاسفه الهى «فاعل ما به الوجود» يا «فاعل اِعدادى» مى‌باشند؛ به همان اندازه كه در پيدايش يك پديده‌اى نقش داشته باشند، نسبت به آن حق پيدا مى‌كنند، و نيز به همان ميزان كه در حفظ و يا در رشد و تكاملِ شيىء نقش داشته باشند، مى‌توان حقوقى براى آنها در نظر گرفت.

براى تبيين اين مطلب، شواهد و نمونه‌هايى بيان شده است كه برخى از آنها پيچيده و مورد اختلاف و نيازمند استدلال‌هاى بسيار دقيق و گاه محتاج استناد به وحى الهى مى‌باشد تا بتوان پاسخ قانع كننده براى آن يافت .دراين ميان، برخى شواهد ومثال‌ها به قدرى روشن و قابل فهم است كه تمام فرقه‌ها، مذاهب و ملل آن را قبول دارند؛ مثلا اين‌كه مى‌گوييم: مادر نسبت به فرزند خويش حق دارد؛ اين حق به آن دليل است كه مادر نسبت به فرزند خود بيشترين نقش را ايفا نموده است. مادر حداقل داراى سه منشأ حق است: اولا در پيدايش فرزند مؤثر است؛ ثانياً جنين را در رحم خود رشد مى‌دهد و ثالثاً بعد از تولد در حفظ و تربيت فرزند، زحمات زيادى را متحمل مى‌گردد. در عالَم انسانى، اين «مادر» است كه با توجه به اين سه نقش، بالاترين تأثير را در فرزند داشته است. البته ممكن است در مورد مقدار و ميزان حق مادر به فرزند اختلاف ديدگاه وجود داشته باشد؛ عده‌اى بيشترين حق را به مادر مى‌دهند و برخى حق كمترى مى‌دهند، ولى به هر حال تمام عقلاى جهان در اصل مسأله، يعنى حق داشتن مادر نسبت به فرزند خويش اتفاق نظر دارند.

از نظر اسلام نيز اين‌گونه است؛ يعنى با وجودى كه در مورد والدين سفارش شده است، ولى در مورد مادر و حق او تأكيد بيشترى شده است: وَ وَصَّيْنَا الاِْنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْن وَ فِصَالُهُ فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْلى وَ لِوَالِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِير(1)؛ و ما به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را به ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه‌اى را متحمل مى‌شد)، و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى‌يابد؛ (آرى به او توصيه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شُكر به جا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است.


1. لقمان (31)، 14.

هر چند پدر نيز همانند مادر در پيدايش فرزند موثربوده است امّا اين مادر است كه پى در پى سختى‌ها را تحمل مى‌كند تا نوزاد متولد گردد و آن گاه با شير دادن و مراقبت‌هاى ويژه در رشد و تكامل فرزند كمك مى‌نمايد.

از اين رو، در روايتى وارد شده كه شخصى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد كه به چه كسى خدمت كنم. آن حضرت در جواب فرمودند: به مادرت. بار ديگر مى‌پرسد: سپس به چه كسى خدمت كنم؟ حضرت دوباره فرمودند: به مادرت؛ در مرتبه سوم همين سؤال تكرار مى‌شود، حضرت مى‌فرمايد: به مادرت، و وقتى براى چهارم اين سؤال تكرار مى‌شود، پيامبر اسلام مى‌فرمايد: به پدرت(1).

سه بار در مورد مادر توصيه مى‌نمايد و در مورد پدر يك بار اين توصيه صورت مى‌پذيرد؛ و همان‌طور كه گفتيم، اين حق براى مادر به گزاف و بى‌اساس اعتبار نشده است ،بلكه ملاك اعتبار آن، همان سه نقشى است كه مادر نسبت به فرزند خويش داشته است؛ يعنى: ايجاد، رشد و نگهدارى فرزند.

;با اين حال، بايد توجه داشت كه اين نقش‌هاى سه گانه مادر، به اذن و تدبيرالهى بوده است. اگر خداوند به مادر، قدرت بارورى و توليد مثل و شيردادن نداده بود و او را به قدرت تدبير و عقل مجهز ننموده بود، هرگز كودك به وجود نمى‌آمد، رشد و تكامل نداشت و بالاخره حفظ و نگهدارى نمى‌شد. پس اصل حق از آنِ خدا، و در مرتبه نازل‌تر وضعيف‌تر براى مادر است؛ به عبارت ديگر، حق مادر، از حق خدا ناشى مى‌شود.

بنابر اين از آن جا كه تمام هستى از آنِ خدا است، او مى‌تواند هرگونه تصرفى در مخلوقات خويش بنمايد و هيچ موجودى بدون اراده اواز خود چيزى ندارد و همه به اوقائم و وابسته‌اند. منشأ حق خدا نسبت به جهان هستى و از جمله انسان، به دليل سه نقش اساسى اوست: ايجاد موجودات، رشد و تكامل آنها، و بالاخره حفظ و بقاى موجودات. نقشى كه خداى متعال نسبت به موجودات دارد هزاران مرتبه عميق‌تر و والاتر از نقشى است كه يك انسان در ايجاد


1. عن ابى عبدِالله(عليه السلام) قال: جاءَ رجلٌ اِلى النّبىِ(صلى الله عليه وآله) فقال: يا رَسولَ اللّهِ مَنْ اَبَرُّ؟ قال: أُمَّكَ، قال: ثُمَّ مَنْ؟ قال: اُمَّكَ، قال ثُمَّ مَنْ؟ قال: اُمَّكَ، قال: ثُمَّ مَنْ؟ قال: اَبَاكَ، (اصول كافى، ج 2، ص 159 ـ 160)؛ از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! به چه كسى نيكى كنم؟ پيامبر فرمودند: مادرت، پرسيد: سپس به چه كسى؟ فرمود: مادرت، پرسيد: سپس به چه كسى؟ فرمود: مادرت، پرسيد: سپس به چه كسى؟ فرمود: پدرت.

يك صورتِ ذهنى ـ مانند يك شاخه گل ـ دارا است. توصيف برتر در آسمان‌ها و زمين براى اوست: وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَْعْلَى فِى السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم(1)؛ و اوست كسى كه آفرينش را آغاز مى‌كند، سپس آن را باز مى‌گرداند، و اين كار براى او آسان‌تر مى‌باشد، و براى اوست توصيف برتر در آسمان‌ها و زمين؛ و اوست توان‌مند و حكيم.

در هر حال وقتى ثابت شد كه حق اصالتاً از آنِ خدا است و او مى‌تواند هرگونه تصرفى در جهان هستى بنمايد، بنابر اين مى‌تواند با توجه به مصلحت و حكمت خويش، به برخى بندگان حقوقى را تفويض نمايد. اين عده در مقابل ديگران داراى حق مى‌شوند و ديگران مكلفند كه آن حقوق را رعايت كنند. افرادى كه ذى حق شده‌اند، مى‌توانند در حوزه اذن و اجازه‌اى كه خداى متعال به آنان داده است، تصرفاتى بنمايند و حقوق خويش را استيفا نمايند.

بايد تأكيد كنيم كه البته اذن و اجازه خداوند بدون رعايت مصلحت و حكمت نيست. اين حكمت الهى است كه شكل كار و دايره فعاليت را مشخص مى‌سازد. در هر حال، «خالقيت» و نيز «ربوبيّت» خداوند اين اقتضا را دارد كه او بتواند نسبت به مخلوقات خويش هر تصرفى بنمايد. كيست كه بتواند در مقابل بارى تعالى ادعاى حق نمايد و چه كسى مى‌تواند مانع تصرفات خدا گردد؟

نتيجه آن كه، با توجه به فرمايش حضرت اميرالمؤمنين و امام سجاد(عليهما السلام) اصل همه حقوق، «حق خدا» است و حق هر كس نسبت به فرد ديگر، فرع و مرتبه نازلى از حق خداست. اگر خدا براى كسى حقى قرار ندهد، هيچ كس از پيش خود صاحب حقى نيست.


1. روم (30)، 27.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org